پشت صحنه سایت استاد عباس منش | قسمت 2 - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)

سلام به استاد عزیزم

چقدر خوشم میاد وقتی اینقدر با اعتماد به نفس حرف می زنید.مخصوصا اون جمله ی آخر که گفتید وقتی یه کاری تو دنیا انجام شده که دیگه هییییچ کار من هم باید انجام بشه 🙂😁

می خوام بگم آفرین استاد دمتون گرم…

یه نکته ی جالب بگم،اولش که آقای ابراهیم داشتن سوال می پرسیدن و موضوعات رو مطرح می کردن،اینقدر علمی و پیچیده و با اصطلاحات خاص می گفتن که با خودم گفتم یعنی من بالاخره می فهمم منظور این فایل چی هست و چه چیزی می خواد به من یاد بده ؟؟؟!!!

با خودم گفتم آقای عباس منش چی می خواد جواب بده،یعنی آقای عباس منش هم می خواد اینقدر علمی حرف بزنه ؟!!! اگه من نفهمیدم چی…

نکته ی جالب حرفم این جاست شما همیشه به‌دنبال راحتی هستید حتی تو جواب دادن، اینه که با تمام وجود میگم دمتون گرم…

تمام حرف هایی که ابراهیم گفت و من چیز خاصی نفهمیدم رو شما با یه کلمه جواب گفتید

اینکه ذهن تون منطق می خواد و همین و بس

چرا واقعا از حل مسأله های زندگی مون می ترسیم و وحشت داریم.

مگه خواسته ی ما چیه که نشد داره؟

هر روز توی دنیا داره فیلم و کلیپ های از چیز هایی پخش میشه که تا قبل اینکه ببینیمشون باورش برامون محال بود.

پس خواسته های ما هم راه حل داره و تنها راه حلش هم اینه که همیشه به خودمون بگیم میشه و ذهن مون رو درگیر پیدا کردنش کنیم.

به خدا که فقط کافیه با تمام وجود و اشتیاق توی ذهن مون دنبالش باشیم.اون وقت خدا خودش خیلی قشنگ جواب رو می‌فرسته برامون.

من به تمام خواسته های بزرگی که داشتم اینطوری رسیدم.

یکیش رو به شما هم میگم.

من همیشه از شستن ظرف بیزار بودم و مدام توی خونه به مامانم یا خواهرام می گفتم من اگه برم سر خونه ی خودم ماشین ظرفشویی می گیرم و اونا هم در جواب یه جورایی مسخره می کردن و با هم می خندیدیم‌.

همیشه تو فکر و زبان من ماشین ظرفشویی بود.

تا اینکه زمان ازدواج من رسید.همیشه با خنده می گفتم مامان برام ماشین ظرفشویی هم بخر با اینکه کاملا می دونستم نمی خره اما با ذوق و شوق و خنده می گفتم:من نمی دونم من ماشین ظرفشویی می‌خوام به من ربطی نداره.همه ی اینا رو با خنده و شوخی می گفتم ها

خلاصه من توی یه شهر دیگه عروسی گرفتم و به خاطر برگزاری مراسم زودتر از خانواده م رفتم به اون شهر و دیگه تو خرید بخش بزرگ جهیزیه پیششون نبودم.

قسمت جااالب اینجاست 🙂

یه روز خواهرم بهم زنگ زد و گفت لاله تو چه انرژی ایی داری که هرچی می خوای میشه!!

گفتم چی شده مگه ؟

گفت: بابا رفته بود پیش دوستش و همینجوری یهویی راجع به تو و جهیزیه صحبت کرده.دوستش هم تا متوجه شده بابا هنوز لوازم برقی رو نخریده بهش پیشنهاد داده که من جهیزیه دختر هام رو خریدم اما اونا ازدواج نمی کنند ،تو هر چی می خوای بردار.البته پدر من تو خرید جهیزیه مشکلی نداشت فقط همینجوری داشته صحبت می کرده که خیلی کار دارم و سرم شلوغه و از این حرف ها

خلاصه باور نمی کردم که توی اون وسایل ماشین ظرفشویی و یخچال ساید بزرگ و ماشین لباسشویی ومایکروفر سولاردام و جاروبرقی بود اونم با مارک ال جی و رنگ نقره ایی زیبا.

این معجزه ی ذهن من و خدای من بود.خدایا سپاسگزارم ازت 🙏

توی ذهنم اینکه ماشین ظرفشویی نداشته باشم اصلا برام قابل قبول نبود و همین شد که به راحتی و بدون هزینه ی زیاد به دستم رسید.حتی لازم نشد برم فروشگاه و انتخاب کنم،واقعا همونی که می خواستم بدون ذره ایی تلاش جسمی به دستم رسید.

خیلی چیزا رو این شکلی به دست آوردم.

البته بگم با وجود اینکه یه سری چیز ها رو به راحتی به دست آورم یه باور های غلطی دارم که نمی‌ذاره به خواسته های بزرگم برسم اما انشالله یاد می گیرم و درست میشه.

این فایل رو که دیدم یاد خواسته هام افتادم که همیشه میگفتم باید بشه و میشد.به خاطر همین گفتم یه قسمت کوچیک از ماجراهای خودم رو به شما دوستان عزیزم بگم.

امیدوارم همیشه به قول استاد در پناه الله یکتا شاد و سلامت و سعادتمند و ثروتمند باشید 🙏🙂