جمله به جمله این فایل حاوی آگاهی هایی هایی است که نحوه اجرای توحید در عمل را به ما یادآوری می کند. اصلی که اساسی ترین عامل خوشبختی بشر در تمام جنبه هاست.
توضیحات استاد عباس منش در این فایل را با تمرکز گوش دهید و نکته برداری کنید. سپس در پایان، برای درک عمیق تر نقش “توحید” در تجربه خوشبختی و قرار دادن این اصل در بالاترین اولویت عملکردی خود، تمرین زیر را انجام دهید.
تمرین:
در بخش نظرات این فایل بنویس که به خاطر تواضع در برابر خداوند و تسلیم بودن در برابر این نیرو:
- کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛
- کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
- کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛
- در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟
برای دیدن سایر قسمت های توحید عملی، کلیک کنید.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
داستان هدایت دوستان به گروه تحقیقاتی عباس منش
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری توحید عملی | قسمت 10421MB54 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت 1052MB54 دقیقه
به نام خدای مهربان
«خدایا هر آنچه دارم از آنِ توست»
سلام، ارادت، و عشق بیکران….
استاد من عاشقتونم.
نمیتونم نگم.
نمی تونم سپاسگزار شما نباشم. باید سپاسگزار قلبی بود که تسلیم شده.
دلم می خواد ساعتها بشینم و به یه چشمه یا رودخونه نگاه کنم و از صدای جوش و خروش آب لذت ببرم. چون نعمتهای زندگیمو میاره جلوی چشمم.
همیشه از قدیم وقتی کنار رودخونه های پرآب خوزستان پرنعمت و قشنگم می رفتم، چه کارون، چه دز، چه اروند و حتی باریکترین رودها و چشمه ها، می نشستم و زل میزدم به جریان آب.
و آرامش، آرامش، آرامش….
و فروتنی، و سپاسگزاری….
تو دلم می جوشید.
نمی دونم چرا صحبتمو از اینجا شروع کردم ولی حتما جاش درسته.
الان می بینم این روح الهی من بوده که پیوندش رو با منبع خیر حفظ کرده بوده.
این خود خدا بوده که منو می نشونده پاس سفره احساس عمیق شادی و روحمو تغذیه می کرده.
این من نبودم.
استاد امروز از صبح با اتفاقات روزمره ای بیدار شدم که چندان خوشایندم نبود. با عجله و خواب ناکافی و خلاصه احساس ناجالب.
ولی یک ساعت بعد از بیداری وقتی کارهای بچه ها رو رتق و فتق کردم به خودم اومدم و دیدم احساس بد منو کشونده به دلتنگی برای مادرم و بغض و افکار سلسله وار ناراحت کننده.
یهو یادم اومدم که باید سکان رو دست بگیرم و کشتی رو به راه درست هدایت کنم.
گفتم هیچوقت برای تمرین ستاره قطبی دیر نیست. از همین الان حسم رو خوب می کنم که تا آخر شبم خراب نشه.
اولش گفتم خوب، به فرض اینکه فلان فکر در مورد مامان و نحوه فوتش درست باشه، آیا کمکی به تو میکنه؟ دونستن جواب اون سوال دردی ازت دوا میکنه یا احساست رو بهتر میکنه؟ نه.
پس تمومش کن و به اصل بپرداز، نه حاشیه.
خوب یک مرحله بالا اومدم و بهتر شدم.
بعدش گفتم خودت می دونی ایجاد حال خوب از سپاسگزاری بابت داشته ها شروع میشه. پس بسم الله….
شروع کردم به سپاسگزاری و به چند دقیقه نکشیده بود که سعیده شد همون سعیده همیشگی. شاد و سرحال و قدردان و امیدوار…
بعدش در مرحله سوم گفتم خدایا من می دونم باید صدای استاد توی گوشم باشه که حالم عالی بشه و درس امروزم رو بگیرم، صبح که موقع صبحانه فایل شماره 11 پروژه مهاجرت به مدار بالاتر رو گوش داده بودم ولی الان یه چیز دیگه می خواستم.
در جا قلبم گفت: “توحید عملی شماره 10”
گفتم چشم.
گوش دادم و دلمو کاملا سپردم.
جواب اومد: فروتنی، تسلیم، توحید
فکر کردم و فهمیدم که دارم چه خطایی می کنم.
من مدتیه که زندگیم به لطف خدا خیلی تغییرات مثبتی کرده و در کنار من همسرم هم داره تغییر میکنه.
اما اشکال اینجاست که من کردیت این تغییرات رو دارم به خودم میدم.
ته ذهنم این بوده که من باعث این رشد شدم. من باعث تغییرات همسرم شدم.
من زندگی رو گلستان کردم.
من باعث ورود نعمتهای بیشتر به زندگیمون شدم.
من، من، من.
این من رو بارها از زبون خودم شنیدم ولی حواسم نبوده، امروز به خاطر آوردم کجاها من من کردم.
در صورتیکه من نبودم که نعمت و ثروت آوردم.
من فقط کمی از سر راه خدا رفتم کنار.
من یکم منیت خودمو شکستم، نشکستم، ترک انداختم روش، حتی ترک هم نه، فقط کمی خش انداختم روش.
همین.
همه چیز کار خودش بوده.
من کی باشم که همسرم رو هدایت کنم؟
خدا خودش هدایتش کرده، اونم زمانیکه ابراهیم خودش خواسته.
مگه کم تلاش کردم به طرق مختلف فایلهای 12 قدم رو به گوشش برسونم یا به خورد ذهنش بدم؟ نشد.
ولی زمانیکه خودش توسط خدای خودش هدایت شد خواست احساس لیاقت رو گوش بده و داد. خواست قانون سلامتی رو گوش بده و داره مصرانه گوش میده. بدون اینکه من ازش بخوام یا حتی بپرسم الان جلسه چندی.
منی که فکر می کردم مثل همه عمرم که آدم فروتن و قدرشناسی بودم، الان هم دارم در مقابل خدا فروتنی می کنم، فهمیدم نه، یک لایه عمیقتر که میشم می بینم دارم منم منم می کنم در محضر رب تمام کهکشانها.
مگه واسش کاری داره که کاری کنه من بتونم یه جزیره خصوصی و جت شخصی و کشتی کروز واسه خودم داشته باشم؟ پس چرا ندارم؟ چون من هنوز سر راه وایسادم. چون من بلد نیستم ازش بخوام. چون من باورم نشده که خدا میتونه بهم بده.
پس این منم منم ها چیه؟
خود خدا بود که همین نیم ساعت پیش با گوش دادن به صحبتهای استاد در این فایل، به یادم آورد زمانیکه دبستان بودم یه روز به خدا گفتم خدایا ازت ممنونم که منو باهوش آفریدی که همیشه شاگرد اول مدرسه باشم. چقدر خوبه که من درسهامو زود یاد می گیرم و همیشه نمره هام بیسته.
به یاد آوردم که من از بچگی در ذات خودم سپاسگزار بودم، به قول استاد اگر مغزی دارم این مغز رو کی به من به رایگان داده؟ کی داره تغذیه و ترمیمش میکنه هر روز و هر ثانیه؟
مگه من دارم هزینه و زحمت تعمیر و نگهداریشو پرداخت می کنم؟ اگر هم غذایی می خورم که باعث حفظ کارکرد مغزم میشه چون خدا نعمت گرسنگی رو بهم بخشیده تا بتونم غذایی بخورم که باعث نگهداری و بقای بدنم بشه. مگه من مواد مغذی رو با گردش خون به مغزم می رسونم؟
مگه من اتصالات مغزیم رو کنترل می کنم؟
پس چرا تا الان داشتم فکر می کردم چون من چهارتا تمرین انجام دادم زندگیم پرنعمت تر شد؟
نه من نعمت ها رو نساختم. من فقط به خودم کمک کردم در حد نعمتها رشد کنم. نعمتها وجود داشتند، من به اندازه دریافتشون qualified نشده بودم. به قول استاد من در مدار دریافتشون نبودم.
من فقط کمی جابجا شدم که بتونم توی بازی وسطی یه توپ بگیرم.
من همسرمو تغییر ندادم که همش تو دلم دارم پزشو میدم و حتی اینجا و چند جای دیگه به زبون هم آوردمش.
خود خدا بوده که به درخواست ابراهیم پاسخ داده. شاید من وسیله بودم ولی اصل کاری من نبودم، خدا بوده.
این شرک مخفی امروز برام عیان شد و دلیلش هم کمک خود خود خدا بود.
چون صبح برای تنظیم شدن در جهت ستاره قطبیم ازش درخواست کردم و گفتم: خدایا به امروزم نعمت و برکت ببار و یک درس مهم بهم بده. کمکم کن از آموزشهای استاد یه چیز مهم یاد بگیرم.
و چند ثانیه بعدش بهم گفت برو توحید عملی 10 رو گوش بده. و من درجا play کردم.
این همونه که استاد میگه در خواب دیدم که خدا گفته برو فلان سهم رو بخر در صورتیکه من نمی دونستم اصلا اون سهم چی هست.
منم یادم نبود فایل توحید عملی 10 در مورد چی بود. فقط می دونستم باید گوشش بدم.
ولی خدا می دونست من نیاز دارم یه منیت و تکبری رو پیدا کنم و بشکنمش و اون موضوع با این فایل و این جملات استاد قراره اتفاق بیفته.
ای خدااااااا من در مقابل علم و حلم و عظمت تو هیییییییچی نیستم. هرآنچه هست از توست.از آنِ توست. به تو برمی گرده و سندش در مالکیت توست.
هر خیری به من رسیده تو رسوندی و هر شری از من دفع شده تو دفعش کردی.
هر کاری کردم که به نفعم شده تو منو هدایت کردی و هروقت رومو به سمت تو برگردوندم خطاهام رو نادیده گرفتی و بیش از درخواستم بهم عطا کردی.
قصور منو ببخش و کمکم کن از سر راهت برم کنار، تیرگیهام رو در آب زلال بخشندگیت بشویم و شفاف تر بشم تا بتونم نور تو رو بیشتر و بیشتر منعکس کنم. من از خودم نوری ندارم بلکه این نور توست که اگر زلال بشم از من عبور میکنه و منو درخشان میکنه.
الهی صبر و توکلم رو بر خودت بیشتر کن. و کمک کن متواضع تر و خاشعتر به درگاهت باشم.
الهی شکرت
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
سلام می کنم خدمت استاد عزیزدلم و روشنگر زندگیم. ارادت و عشق و احترام ویژه منو در این لحظه از نفس کشیدنم پذیرا باشید.
سلام به مریم جان بانوی شایسته و درود به همه دوستان زیبااندیشم در سایت الهی عباسمنش.
اگه همه افکار و باورسازی ها و تمرینات تمام دوره هایی که تهیه کردم و تا بحال انجام دادم رو در یک کفه ترازو قرار بدم و این سری فایلهای توحید عملی و مفاهیم سنگین و در عین حال ساده بیان شده توسط استاد رو در کفه دیگه، برای من به شخصه توحید عملی تاثیرگذارتر و گیراتره.
تجربه شخصی من از این فایلها از جنس لطیف نزدیکی به خالقمه. از جنس ترکیدن بغض و به یاد آوردن تمام لحظات خالص شدن.
وقتی حرف از توحید اونم در عمل زده میشه دیگه نمی تونی به هیچ وجه هیییییچ بهانه ای بتراشی برای کم کاریهات، یا نتیجه نگرفتنهات، چون یه چیزی از درون باید بجوشه تا به قول استاد خاشع بشی. سرت به زیر بیفته. منیت و تکبرت رو ببوسی بذاری کنار و بگی بنده خدا بودن و با خدا حرف زدن که جا و مکان خاصی نمی خواست، هم صحبت خدا شدن که زمان خاصی نمی طلبید، وقتی از زندگی و مشغله های روزمره رو که اشغال نمی کرد. که اگر فرض کنیم می کرد از همه اون لهو و لعب های این دنیا واجبتر و اساسی تر بود.
توحید عملی 10 به یادم آورد که چند هفته است قرآن رو ورق نزدم. سکوت نکردم تا الله حرف بزنه. همش سرمو مثل کبک زیر برف کرده بودم و بولدوزری کار می کردم و پول درمی آوردم و خوشحال از اینکه رشد مالی داشتم. در صورتیکه اساس زندگی لذت بردنه.
امروز خدا از زبان استاد و قلب باز شده استادم بهم گفت برو دل بسپار به کلام نور ببین کجای کاری. وقت برای کارهات من جور می کنم نگران نباش. و راست گفت. وقتمو برام پربرکت کرد. به همه کارهام رسیدم و در عین حال خواستم که باز هم وصل بشم به منبع هدایت. چی باز شد جلوی چشمام….. الله اکبر سوره عنکبوت دیوانه کننده.
اومدم به رسم ادب با کلام خدا شروع کنم دیدم باید تمام سوره رو بنویسم.چون همش داره با صدای بلند فریاد میزنه این آگاهی ها رو. هرچیزی که استاد در موردش صحبت کرده بود توی این آیات واضح و مبین بیان شده بود. پس به مفاهیم اکتفا می کنم و می سپارم به قلب دوستان که سری بزنن به این چلچراغ عجیب و غریب و خودشون مرورش کنن.
چیزی که برام تکرار شد و حواسمو به خودش جمع کرد واژه عاملین بود. یعنی عمل کنندگان به هدایت.
همیشه خونده بودم توی قرآن الذین آمنوا و عملوا الصالحات یا مثلا کلمه محسنین
اما دقت نکرده بودم دقیقا یعنی چی. استاد خیلی قشنگ با مفاهیم توحید عملی بهم یاد داد که عاملین به صالحات کسانی هستند که نه بر اساس کلیشه های موجود در جامعه بلکه بر اساس هدایتی که قلبشون دریافت میکنه کارهاشون رو انتخاب می کنن و همون میشه صالحات. نه اینکه چیزی از قبل بعنوان عمل نیک و شایسته تعریف شده باشه.
بلکه اون کاری که مثل یک هندونه دربسته است و تو فقط یه ندای درونی می شنوی که انجامش بده و جرأت به خرج میدی و انجامش میدی میشه صالحات. حتی اگر خلاف روند اکثریت جامعه به نظر برسه. استاد از خودشون مثال زدن و چقدر بجا و زیبا.
منم الان ی مثال از خودم به خاطرم رسید. همیشه مد بوده معلم از بالا به پایین به دانش آموز نگاه کنه و رو نده و شوخی نکنه. بخصوص دلیر ریاضی و فیزیک بایستی کلاسش رو خشک و جدی اداره میکرد. ولی قلب من بهم میگه این مدلی نباش. و مطابق میلم رفتار می کنم حتی با اینکه مدیر و معاون مخالفش هستند.
قلب من میگه بچه ها رو بغل کن و محبتت رو در کلام نشون بده. با اینکه هیچ جا ندیدم دبیر دانش آموز رو در آغوش بگیره. یا سر کلاس قسمتی از آواز توی ذهنش رو بلند بخونه. ولی من این کارها رو می کنم. نه خجالت می کشم و نه می ترسم. نمی دونم چی پیش میاد ولی اینو می دونم هرچی پیش بیاد برای من خیره و باعث رشد من میشه. چون من از این کار لذت میبرم.
من درسم رو با بعضی کلاسها که راحت ترم با مثالهای خنده دار و طاهرا بی ربط میزنن. مثلا ضابطه تابع f(x) رو به آبمیوه گیری و xها رو به هویج و سیب تبدیل می کنم. یا مثلا زوج مرتب (x,y) رو به زن و شوهر تعبیر می کنم. چون از این مدل بیان لذت می برم. حالا کسی بیاد بگه اینا باعث بی نظمی و خندیدن زیاد بچه ها میشه، بچه ها رودار میشن و کنترلشون سخت میشه، یا از این دست حرفها برای من مهم نیست. اتفاقا برعکس چون منو دوست دارن بیشتر به حرفم گوش میدن.
چون دلم گفته این جوری باش.
سوره عنکبوت رو می خوندم نوشته بود: بعضی ها برای عذابی که وعده دادی عجله می کنند و میگن اگه تو و خدا راست میگید همین الان عذاب بر سر ما بفرستید، و اگر اجل معینی مقرر نکرده بودیم حتما عذابشون رو می فرستادیم، هرچند جهنم همین الان دربرگیرنده کافرینه. اونها طلب عذاب می کنند در حالیکه همین الان وسط عذابند.
دیدم این چقدر شبیه بعضی رفتارهای ماست. حالا ممکنه از روی لجبازی و کفر طلب عذاب نکنیم ولی واقعیت تلخ اینه که همیشه ته ذهنمون فکر می کنیم جهنم و بهشت مال جهان بعد از مرگه. در صورتیکه خدا خودش در این سوره هم در مورد جهنم و هم بهشت میگه همین الان شما در این فضا هستید. کافرین همین الان دارن عذاب میشن ولی خودشون لایشعرون حس نمی کنند. نمی فهمند.
و محسنین، کسانی که عبد و بنده رب شدند، ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند اولا بدیها و گناهانشون رو پاک می کنیم دوما بیشتر و بهتر از آنچه درخواست کرده بودند بهش عطا می کنیم، نعم اجر العاملین
الذین صبروا و علی ربهم یتوکلون اونهایی که بقول استاد درخواستشون رو دادند و صبر کردند. توکل کردند و اعتماد داشتند به خدایی که همیشه به اونها رزق رسونده، عجله نکردند که خدایا همین الان همین چیزی که من گفتم رو بهم بده. شاید خدا می خواسته بهترش رو بده.
چون خودش گفته وَکَأَیِّنْ مِنْ دَابَّهٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُهَا وَإِیَّاکُمْ ۚ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
من همه شما رو رزق و روزی میدم. چه اونهایی که توانایی تامین رزق خودشون رو ندارند و چه شما.
پس صبر کن و منتظر زمان مناسب بمون.
این حرف رو که استاد زدند 400 تا چراغ تو ذهنم روشن شد. هرچند داشتم از قبلش به این موضوع فکر می کردم ولی این جملات استاد مهر تایید رو زد. استاد گفتند که گاهی درخواستی که از خدا می کردم در همون لحظه پاسخش بهم داده میشد مثل پرسش و پاسخ سمینارهاشون. گاهی مثلا یک هفته بعد….
یه موضوع مهم برام حل شد. که باید از کنی قبلترش رو توضیح بدم.
شاید بعضی از دوستانم خاطرشون باشه که من کفته بودن دلم می خواد یک مرکز استعدادیابی برای کودک و نوجوان تاسیس کنم که بچه ها از سنین پایین یاد بگیرن خلاق باشن و به علایقشون بپردازند. تا اینکه خودم شاغل شدم و دخترم ترانه که الان 4/5 سالش هست رو فرستادم مهد.
خودم می دونستم که ترانه صحبت کردنش کمی کند رشد کرده و به میزان سنش تمیز و واضح صحبت نمیکنه. این مسئله توی مهدکودک خیلی پررنگتر خودش رو نشون داد و مربیش از من خواست ببرمش گفتاردرمانی. منم پذیرفتم و دیروز بردمش مشاوره.
می تونستم ناراحت بشم و غصه بخورم که چرا دخترم مثل 3 ساله ها حرف میزنه. می تونستم بترسم نکنه توی مدرسه به مشکل بربخوره و نتونه از پس خودش و درسهاش بربیاد. می تونستم صورت مسئله رو پاک کنم و بگم بچه ام هیچیش نیست و هر بچه ای یه روند رشدی داره اینم خوب میشه. ولی دلم راضی و آروم بود و با ابراهیم تصمیم گرفتیم ببریمش پیش روانشناس و مسئله رو پیگیری کنیم.
روانشناس تشخیص داد به گفتاردرمانی نیاز داره ولی زود راه میفته خداروشکر.
نکته مهمی که می خوام از این ماجرا نتیجه بگیرم اینجاست. هم مربی مهد و هم روانشناس تاکید کردند که این بچه به صحبت بیشتر و شادی و هیجان بیشتر در منزل نیاز داره. از اونجایی که من و ابراهیم هردو آدمهای آروم و کم حرفی هستیم با ترانه کم حرف زدیم، کم باهاش بازی و شیطنت کردیم و این باعث کند شدن روند رشد تکلمش شده. باور کنید انقدر خدا رو شکر کردم که ایرادی از خودم پیدا کردم و راه حلش بهم گفته شد. انقدر راضی ام از این اتفاق و انقدر دارم آگاهانه تلاش می کنم که فرد شادتری باشم. چون داره همش یادم میاد که استاد میگه احساس خوب=اتفاقات خوب
شادی و نشاط با خودش آرامش میاره. برکت و نعمت و ثروت میاره. سلامتی میاره. و این اتفاق باعث شد من آگاهانه حرکت کنم به سمت احساس بهتر.
خدای من شاهده که من در این جریان فقط هدایت الهی رو می بینم و میگم خدایا تو با نوع تکلم ترانه به من و زندگیم کمک کردی اتفاقات بهتری رو رو رقم بزنم.
استاد در این فایل میگن رمز و کلید دریافت هدایت های الهی اینه که همه چیز رو از سوی خدا بدونی و خودت رو قاطی ماجرا نکنی. هر خیری بهت برسه از جانب خداست. و من امروز اشک می ریختم و شکر می کردم که خیرش رو در این قرار داد تا من هدایت بشم به گفتاردرمانی و تلاش برای هم صحبتی بیشتر با فرزندم. به بازی و شیطنت و هیجان و خنده و احساس خوب.
و اینها همون راه بهتر زندگی کردنه.
اگر من مقاومت می کردم و می گفتم نمی برمش دکتر،من می دونم مشکل از کجاست، من چرا باید بچه ام فلان طور باشه، مگه من چه گناهی کردم و ….. چه سودی برام داشت؟
اگه زمانی که خدا هدایتم کرد به تدریس در دبیرستان می گفتم من زرنگ بودم خودمو توی یه محیط آموزشی جا کردم، مگه سخت بود که همونم از دست بدم؟ مگه برای خدا کاری داشت؟
اگه توی انتخاب همسر من می تونستم با 3 ماه آشنایی تشخیص بدم دقیقا فلانی مناسب منه یا با فلانی خوشبخت نمیشم؟ مگه غیر از خدا کسی بود که با اهرم احساس به من بفهمونه به فلانی و فلانی جواب رد بده و به ابراهیم بله بگو؟
مگه مگه من می دونستم که ته دل این آدم چه خبره؟ الان هرچی میگذره بیشتر به زندگی مشترکم علاقه مند میشم و همسرم رو از ته ته ته دلم دوست دارم.الهی شکر.
استاد دقیقا درست اشاره کردید. مدتی بود حس می کردم یه چیزی یه نیرویی یه انگیزه ای در من کم شده، گم شده، می لنگه یه جای کار. نمی تونستم متمرکز بشم رو تمریناتم. و شما امروز بهم نشون دادید اون حلقه گم شده توحید بود. اونم از نوع عملیش. من باید در عمل به خودم اثبات کنم که من کاره ای نیستم و هرآنچه دارم از خداست. هدایت از جانب اوست و ذهنم فقط باید تابع و فرمانبردار باشه.
باید آگاهانه و جسورانه تر درخواست کنم و این رودربایستی رو با خدا کنار بگذارم. برای هر تصمیم کوچک و بزرگی در روزمره ام با خودش مشورت کنم و وقتی حرفی زد فقط بگم چشم و بهش عمل کنم. اینه رمز شادی و احساس خوب و قطعا اتفاقات خوب.
استاد شیرین بیانم از دور می بوسمتون و تمام عزت و احترام دنیا رو تقدیم این خضوع و خشوع و ادبتون در برابر پروردگار می کنم. این رقت قلب و تن پایین صداتون وقتی در مورد عظمت رب حرف می زنید کاملا مشهوده و به وضوح خالصانه است.
ممنونم که با من همراه شدید.
سلام و احترام خدمت شما دوست عزیزم. چقدر با دیدن کامنت شما خوشحال شدم. گل از گلم شکفت و لبخند بزرگی روی لبام نشست
متشکرم بابت لطف و محبتتون و خوشحالم که این اتفاق شیرین از کانال من برای شما رخ داده. خدا همیشه دستانش رو به یاری دادخواهان میفرسته و همین امروز هم برای خودم اتفاقی در محل کار افتاد که درسته که ظاهرش نازیبا بود ولی در همون لحظات به اصطلاح بحرانی من فقط صدای استاد توی گوشم می پیچید که میگن کنترل ذهن و نگه داشتن احساس خوب رمز خلق خواسته ها و رسیدن به نعمتهای بیشتره. خلاف این قضیه باعث میشه در سیکل معیوب ناخواسته ها گیر کنیم و من فقط در اون دقایق از خدا می خواستم کمکم کنه آروم باشم و از زاویه به قضیه نگاه کنم که احساسم رو کمتر بد میکنه. چون با خودم رودربایستی که ندارم می دونستم نمی تونم تو اون لحظه مثبت نگر باشم اما تلاش کردم بیخیالتر و کمتر منفی نکر باشم.
خداروشکر جواب داد و کمتر از یک ساعت طول کشید تا به احساس خوب برگشتم.
من از شما متشکرم که روزم رو قشنگتر کردی با این پیام زیبا و حس خوبت.
موفق و شاد باشی دوست عزیزم
سلام و ارادت حضور شما برادر بزرگوار و دوست عزیزم که شادی و لبخند رو به من چندین برابر هدیه دادید.
متشکرن از اینهمه لطف و محبتتون و خدا رو سپاسگزارم که باز هم به من نشون داد جهانش حساب و کتاب داره. هر زمانی که وصل بشی به منبع نور و الهامات درخشان میشی. زلال میشی و هم خودت فیض میبری و رشد می کنی و هم اینکه ندانسته باعث ایجاد یک جریان خیر و هدایت برای بعضی افرادی میشی که خودشون طلب هدایت کرده بودند و در مدار دریافتش از طریق تو قرار گرفتند. الهی شکر.
خیلی زیبا و دلپسند نوشتید که خدا را سپاسگزارم که مرا در فضای این سایت بهشتی و زیبا قرار داد تا بتوانم بدون هیچ توقعی عشق بگیرم و عشق بورزم. این یک سپاسگزاری بسیار مهم و عمیقه و من هم از شما ممنونم که این نکته رو به من یادآوری کردید.
از خدای نیکیها برای شما مهر و شادی و سلامتی و ایمان درخواست می کنم. از اون دسته ایمان قوی و ریشه داری که با خودش عمل میاره و سرمنشأ خیر و برکت و نعمت میشه.
در پناه نور الله
سلام به دوست خوبم اعظم جان. ان شاالله هرجای این جهان هستید در مدار شادی و رشد و هدایت الهی باشید.
بسیار بسیار متشکرم از لطف و محبتتون که برام نوشتید.
واقعیتس اینه که وقتی بر می گردم به عقبتر می بینم من از خدا استقلال مالی خواستم و کاری که مورد علاقه ام باشه که توش رشد کنم و زمینه ای بشه برلی اینکه ایراداتم رو پیدا کنم و به وضوح ببینمشون تا بتونم رفعشون کنم.
و خداوند منو هدایت کرد به تدریس در دبیرستان.
الهی شکر در کنار حقوق هرچند ناچیز تدریس کار همسرم رو هم در منزل کمکش انجام میدم طوریکه درآمد یک روز من و همسرم در منزل برابری میکنه با حقوق یک ماه مدرسه.
اما در مورد رشد شخصیتی باید بگم که گاهی عرصه بهم تنگ میشه. در 2 کلاس از 7 کلاسی که داشتم با بچه ها به مشکل برخوردم و بهم نشون داده شد در چند مورد ضعیف عمل کردم.
این مسأله با تضاد نسبتا ناخوشایندی خودش رو نشون داد و من در اون شرایط سخت شغلی باز هم فقط دست به دامن آموزشهای استاد می شدم.
یکی از کلاسهام که توش مشکل داشتیم رو کلا ازم گرفتن و دادن به یک دبیر دیگه ولی یکی دیگه با وجود مشکل هنوز با منه.
همیشه با خودم فکر می کنم چه باور مخربی داره همچنان در اون لایه های زیرین ذهنم ران میشه که اوضاع اون کلاس جالب پیش نمیره.
بچه ها همچنان بی انگیزه و بی حوصله، نصف بیشترشون به درس گوش نمیدن حرف میزنن سرکلاس می خوابن، تند و تند اجازه می گیرن برن بیرون، همش میگن ما نمی فهمیم، تمرین حل نمی کنن و اصلا هیییییچ گونه شور و اشتیاقی برای کلاس من ندارن.
یک لحظه به خودم اومدم و دیدم من هم مدت زیادیه که از اونها دل بریدم و قطع امید کردم.
من هم به اونها به چشم دانش آموزان بی نظم و بی ادب نگاه می کنم.
برخلاف اوایل سال که خیلی نسبت به همه کلاسهام شور و عشق و امید داشتم الان نسبت به این کلاس فقط احساس انزجار دارم و حتما پاسخ این فرکانس من داره به سمت خودم برمی گرده.
هرچند که همین الان یه صدایی داره تو گوشم میگه که تقصیر اونها بوده ولی استاد من به من یاد داده همه اتفاقات زندگی ما بر اثر باورهای غالب خود ما اتفاق میفته. پس فقط منم و منم و من….
چالش این روزهای من اینه که دنبال راه حل نباشم، فکر نکنم که چکار کنم تا کلاسم دوباره سرحال بشه. بلکه پیدا کنم چه باوری به من کمک میکنه، چه حسی باید جایگزین حس الانم نسبت به این 16 دانش آموز بشه تا اون حس رهایی و شادی که در بقیه کلاسها دارم اینجا هم داشته باشم.
این پاسخ شما تلنگر خیلی خوبی بود تا همه این موارد رو برای خودم تحلیل و تکرار کنم.
باز هم متشکرم و برای شما و پسر گلتون آرزوی سلامتی و موفقیت دارم. همینطور برای معلم خوب پسرتون.