توحید عملی | قسمت 10 - صفحه 1

1163 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «شهلا» در این صفحه: 14
  1. -
    شهلا گفته:
    مدت عضویت: 944 روز

    سلام به استاد عزیزم ومریم جان مهربان. و همه دوستان الهی درین سایت الهی و معنوی.

    استاد، مریم جان، دوستان الان میخوام اینجا اعتراف کنم اقرار کنم به مشرک بودنم به غرور بینهایتم که منو له کرد و به زانو درآورد به درگاه خدایم.

    من یخانم مجرد و مستقل هستم که کسب‌وکار و بیزینس خودمو داشتم همیشه. کار من ساختمانی بود از بازسازی تا دیزاین. مثلا یه آپارتمان میخریدم بازسازیش میکردم یا دیزاینش میکردم می‌فروختم براحتی.

    همیشه سرم بکار خودم بود. چالش های زیادی تو زندگیم داشتم که همیشه از بچگی تا یادم میاد خودم میزدم تو دل چالش‌ها و مسائل و حلشون میکردم(البته الان متوجه بودم من نبودم خدا بوده، و برای اینکه بتونم راحت یچیزایی را بنویسم از کلمه من استفاده میکنم) هیچوقت متکی به کسی نبودم حتی پدرومادرم. منتظر نمیموندم که کسی بیاد کاری برام انجام بده تا مساله ای پیش میومد بلند میشدم و میزدم تو دلش و پیش میرفتم.

    تو بیزینسم هم همینطور. بدون اینکه اصلا موحد بودن و یا مشرک بودنو بلد باشم با خدای خودم پیش میرفتم ازش هدایت میخواستم لذت می‌بردم که چقدر راحت خدا باهام حرف می‌زد تمام تنم میلرزید یحس خوبی بهم میداد وقتی خدا چیزی را بهم میگفت. یوقتایی قبلا با دوستانی که الان دیگه هیچکدومشون تو دامنه روابطم نیستن درمورد چیزاییکه خدا بهم میگفت حرف میزدم ولی هیچکدوم باور نمیکردن و یه نگاه قضاوت گرانه بهم داشتن. یکیشون یبار بهم گفت توهم زدی.

    ولی من خودم میدونستم جریان چیه. جنسشو می‌شناختم. قشنگ بود. بگذریم بریم سراغ کسب‌وکارم. تو بیزینسم هم همینطور بود همش ورد زبونم بود که خدایا هدایتم کن کجا برم چی بخرم. و عاشقانه خدا هدایتم می‌کرد. یه دفتر املاک بود که بیشتر مواقع قراردادهام را اونجا می‌نوشتم اونجا معروف شده بودم به بازاری خوش شانس. صاحب املاک بهم میگفت مثل بازاری های حرفه ای و قوی خوش شانسی ولی من میدونستم ربطی به شانس نداره میدونستم حسم میگه خدا میگه. بخدا قسم اون موقع ها اصلا نمیدونستم الرزق الرزقان یعنی چی؟ الان که فکرشو میکنم میبینم شرایط برام جوری بود که رزق خودش دنبالم میومد مثلا یبار یه آپارتمان به شخصی فروخته بودم یکسال بعدش دنبال خرید آپارتمان جدید بودم برای بیزینسم که دیدم گوشیم زنگ خورد و همونی بود که یکسال قبلش بهشون یه آپارتمان فروخته بودم چقدر راحت و پرخیروبرکت برای همه. و بهم گفتن خداراشکر پیشرفت خوبی داشتیم از اونروز و حالا میخوایم این آپارتمانو بفروشیم و یه بزرگتر بخریم. و شوهرم گفت زنگ بزن به خانم فلانی و جریانو بگو…. خلاصه منم همون لحظه همون هدایته بهم گفت خودم باز همونو بخرم. بهشون گفتم بعدازظهر میام دیدنتون و رفتم بهشون گفتم خودم میخرم چقدر خوشحال شدن و با همون قیمت که خودشون میخواستن ازشون خریدم به یک هفته نشد با سودی عالی باز فروختمش. اینجوری رزق دنبالم میومد. چون از وقتی یادم میاد خودم همه کارهامو میکردم همه دیگه ورد زبونشون بود که شهلا فلان شهلا بهمان شهلا خودش اندازه چندتا مرد قدرت داره زرنگه درآمد داره. شوهر میخواد چکار باید بره زن بگیره.. و استادم دوستانم نمیدونم چی شد که یکی از دوستان پدرم وارد زندگی و کسب‌وکارم شد. اصلا چی شد که اون اومد چرا اومد؟ شاید فرستاده از جانب خدا بود که من آگاهانه موحد بودنو یاد بگیرم. جریان به این شکل بود که:

    یبار با یکی از دوستان پدرم که بقول آقای رضا عطار روشن که الان ساکن بهشته اتفاقی سر یه آپارتمانی که خریده بودم و داشتم کارای بازسازیشو انجام می‌دادم آشنا شدم. ایشون مهندس بودن و تا اومدن سرساختمان و باهم صحبت کردیم ایشون منو شناختن که دختر دوستشون هستم و منم فهمیدم که مهندس فلانی که قبلنا پدرم دربارشون صحبت میکردن تو خونه ایشون هستن.

    خلاصه شرک من از اینجا شروع شد. ایشون بمن پیشنهاد دادن که بیا باهم کار کنیم و تو یه منطقه ای معرفی کردن زمین بخریم بسازیم باغ ویلایی درست کنیم… ومنم دیگه غافل شدم که مثل قبل هدایت بخوام. گرچه همون لحظه اول خدا بهم گفت انجام ندم ولی چرا غافل شدم و قبول کردمو نمیدونم. دیگه شد کار من که خب این مهندسه چندین سال بیشتر از من تجربه داره فلانه بهمانه… واااای چه اشتباهی کردم.

    کار اولی را باهم شراکتی انجام دادیم که نمیدونید چقدر همه چیز سخت پیش می‌رفت چقدر اذیت شدم چقدر منت میزاشتن. پول میدادم بیشتر از هرکسی ولی منت هم بود. بالاخره فروش رفت. کار بعدیو دیگه شریک نبودم باهاشون فقط ایشون ساختمان ویلا را قرارداد بستیم ساخت. و هنوز که هنوزه فروش نرفته. رسیدم به مو.خیلی اذیت شدم خیلی له شدم. گیرافتادم. دلم تنگ شده برای اون روزاییکه خودم بودمو خدا.

    یه باوری که همیشه داشتم این بود که تا مساله و چالشی برام پیش میومد باخودم میگفتم این اومده که بمن درسایی را بده اون درسا را بگیرم حل میشه ومیره. و براساس این باور از یکسال پیش شروع کردم از خدا هدایت خواستن و اینکه خدایا بهم بگو چیو باید ازین جریان بفهمم. و اولش خودمو سرزنش میکردم که چون به هدایت خدا توجه نکردی به سختی افتادی بهت گفت اینکارو نکن ولی گوش نکردی و خودمو سرزنش میکردم غافل بودم از اینکه قضیه مهمتر از ایناس و من شرک ورزیده بودم. تااینکه یکسال پیش یه شب وقتی به اوج درموندگی رسیده بودم و تو ناامیدی عمیقی فرورفتم و گفتم نمیشه اگه میخواست بشه شده بود تاحالا.. همون لحظه بخداوندی خدا قسم رب عاشق من دستمو گرفتم منو برد پای سینک آشپزخونه وضو برام گرفت آوردم سجاده برام پهن کرد دو رکعت نماز شکر خوندم و اونجا شروع کرد بی وقفه گفتنو گفتن… اگاهم کرد که شرک ورزیدم تا اونموقع اصلا مشرک بودنو نمیدونستم چیه خدا گفتو گفت و من فقط اشک ریختم و فقط همینو گفتم که خدایا من اصلا نمیدونستم اینا شرکه هدایتم کن حالا باید چکار کنم چجوری موحد باشم و بخدا خودش بهم گفت برو فایلهای اجرای توحید درعمل را گوش کن. و از اونموقع تاحالا کارم شده شبانه روز فایل گوش دادن، کامنت خوندن، سوال کردن از خدا و دریافت هدایت های قشنگش. هرچی گوش دادم بیشتر و بیشتر اگاهم کرد حتی بااین فایل باز منو متوجه غرور خودمم کرد این یکسال فکرمیکردم دارم موحدانه عمل میکنم غافل ازاینکه الان خودمو جایگزین دیگران کرده بود.ولی باوجود تمام مشرک بودنم خدا لحظه ای تنهام نزاشت حتی وقتی خودمو سرزنش میکردم بااینکه فهمیده بودم باید خودمو ببخشم و بخودم عشق بورزم ولی نمیتونستم تا اینکه یبار داشتم براش تعریف میکردم که خدایا یادته اونموقع ها هدایتم میکردی چی بخرم بعد خودت چه راحت و عزتمندانه برام مشتری میفرستادی چقدر همیشه کسب‌وکارم پررونق بود حسابام پرپول بود وقتی دفتر سرمایه گذاریمو ورق میزدم قشنگ پشت سرهم افزایش درآمدو میدم جه حال خوبی داشت دلم تنگ شده برا اون روزا و کارایی که برام میکردی و آنی بهم گفت چرا اونموقع همه چیزو از من می‌دیدی که من برات همه چیو جور میکنم میخرم میفروشم چرا حالا همین اشتباه کردن و مشرک شدن را هم از من نمیبینی چرا نمیبینی که بازم از من بوده که بری با اون آقا کار کنی چرا خودتو سرزنش میکنی؟ و اونجا باز یه پرده دیگه از جلو چشمم رفت کنار. و تونستم خودمو ببخشم.

    الانم دارم پله پله طبق هدایت‌های خدا پیش میرم دارم تلاشمو میکنم نجواها میان از خودش مدام هدایت میخوام آنی جوابمو میده سوال برام پیش میاد آنی جواب میده شک میاد آنی به یقین میرسونه و…

    بله دوستان عزیزم الان دیگه رسیدم به مو

    ولی حتی آگهی فروش ملکم را هم از سایت دیوار برداشتم انگار دیگه دلم نمیخواست آگهی بزنم. سپردم بخودش نجوا اذیتم میکنه ولی مدام شبانه روز درحال حرف زدن باخودش و تکرار باورهایی که خودش بهم یاد داده هستم تلاش می‌کنم عملکرد داشته باشم توحیدی عمل کنم. حتی صبح نجوا در گوشم میخوند حالا که سپردی اگه بازم طول بکشه میخوای چکار کنی درلحظه از خدا هدایت خواستم و درلحظه خدا هدایتم کرد که اونموقع که درحال شرک ورزیدن بودی خدا داشت کاراتو انجام می‌داد و رهات نکرد بعد حالا که سپردی بهم فکرمیکنی کاری نمیکنم برات؟!! دلم آروم شد نجوا خاموش شد. درلحظه اون شعر پروین که استاد در فایل توحید عملی 9 خوندن یادم اومد اون قسمتش که درباره این میگفت که ما که با دشمنان چنانیم فکرمیکنی با دوستان… (متن شعرش یادم نیست ولی مفهومش همین بود)

    ببخشین کامنتم طولانی شد. ازروزیکه استاد این فایل گذاشتن و خداوند منو متوجه غرورم کرد همش ازش میخواستم که خدایا خیلی مزه شیرینی داره این غرور خودت این شیرینی را ازم بگیر. خالصانه و خاضعانه ازش خواستم و بهش گفتم خدایا میخوام درپناه تو باشم میخوام بازم مثل قبل حتی عالی‌تر از قبل با هدایت‌هات پیش برم میخوام موحد باشم وبندگیتو بکنم خودت این غرور و طعم شیرین منم منم را ازم بگیر. و امروز اینجا نوشتم تا بااین نوشتن و اقرار کردن پتکی بزنم به اون غرور بیجا که شهلا میتونه شهلا خودش….

    درپناه حق باشین استاد عزیزم مریم جانم و دوستان بی‌نظیر که باوجود اینکه نمیشناسمتون ولی بینهایت عاشق همتون هستم و ذوق میکنم از شنیدن و خوندن موفقیت‌هایی که مینویسین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  2. -
    شهلا گفته:
    مدت عضویت: 944 روز

    سلام نفیسه عزیزم. امیدوارم حالت عالی باشه.

    نفیسه جانم ممنونم ازت بخاطر کامنت زیبا و پرمحتوایی که نوشتی. چقدر برای من درس داشت

    چقدر متوجه غرورم شدم. به خیال خودم فکر میکردم دارم توحیدی عمل میکنم از وقتی که خدا هدایتم کرد و آگاهم کرد در مورد شرکهای وجودیم و موحد بودن و قدرتو از دیگران گرفتن و بخودش دادنو بهم یاد داد.

    تلاش کردم که درست عمل کنم ولی غافل از اینکه قدرتو از دیگران گرفتم ولی خودمو جایگزین اون دیگران کردم (مغرور شدن)

    بحدی که خودمو برتر و باایمان تر از دیگران بخصوص دوستانم میدونستم. الان با خوندن کامنت شما انگار پرده غفلتی از جلوی چشمام کنار رفت. منی که حتی وقتی هدایت‌های زیبای خداوندم را دریافت میکردم از سر غرور و جهل، بیشتر امتیازش را بدون اینکه سرسوزن خودم متوجه باشم بخودم میدادم نه به خدا.

    خداراشکر میکنم که از طریق شما منو متوجه شرک و اشتباهم کرد.

    و همین لحظه باز از خودش میخوام که کم‌کم کنه، هدایتم کنه که به چه شکل این شرک را در وجودم برطرف کنم و تبدیلش کنم به ایمان.

    واقعا خداوند را هزار بار شکر میکنم بخاطر این سایت، بخاطر استاد بی‌نظیرم، بخاطر شما دوستان و کامنتهای ارزشمندتون

    امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    شهلا گفته:
    مدت عضویت: 944 روز

    سلام دوست عزیزم.

    من کاملا سوال شما را درک میکنم چون بارها خودمم به این موضوع فکرکردم و از خودش هدایت خواستم

    راستش منم با نتیجه ای که شما بهش رسیدین موافق هستم. وقتی توکل کنیم بعد راهکارها و ایده ها و دستان کمکی خدا از راه میرسن.

    ولی درمورد خودم حتی من برای اون توکل داشتن هم عاجز بودم بارها میخواستم بسپارم بخودش و توکل کنم ولی نمیتونستم ازبس قدرت نجواها شدید بود برام.

    یه مساله ای که من سالهاست همیشه ازش نتیجه عالی گرفتم اقرار کردن به درگاه خدا بوده. مثلا وقتی حسادت میکنم به کسی درصورتیکه واقعا نمیخوام حسادت کنم ولی عاجزم. همینو بخدا اقرار میکنم میگم خدایا من دارم به فلانی حسادت میکنم و نمیتونم جلوی حسادتمو بگیرم تو کمکم کن تو هدایتم کن. حتی در مورد همین غرور داشتن و منم منم کردن اتفاقا همین الان داشتم بخدا اقرارش میکردم و میگفتم خدایا خیلی مزه دلچسبی داره وقتی میگم من انجام دادم ولی من نمیخوام مغرور باشم میخوام امتیازشو بخودت بدم خودت هدایتم کن.

    درمورد توکل کردن هم همینطور. بارها میخواستم بسپارم و توکل کنم ولی نمیتونستم و درین مورد هم باز اقرار کردم بخودش و از خودش کمک خواستم. و واقعا همیشه خودش بهم کمک کرده که بتونم توکل کنم. و وقتی دقیق میشم میبینم واقعا همشو خودش داره انجام میده نه من.

    منکه حتی نمیتونم بدون کمک خودش توکل کنم. منکه حتی نمیتونم بدون کمک خودش شکرگزاری کنم دیگه چی دارم برای گفتن.

    بخدا قسم بارها شده میخواستم باحس قشنگ با باورقوی و باایمان قلبی شکرگزاری کنم ولی نتونستم هی لیست شکرگزاریمو تکرار میکردم ولی نبود اون حسی که باید باشه همون موقع قطعش میکردم میگفتم خداجونم من دلم میخواد باحس عالی ازت قدردانی کنم ولی نمیتونم خودت کمکم کن و خداشاهده همون لحظه تاشروع میکردم به شکرگزاری اون حس قشنگه میومد حتی فراتر از اونچه که خواسته بودم و شکرگزاریم تبدیل به اشک و به سجده دراومدن میشد.

    همه چیز خودشه. بدون خودش حتی نمیشه پلک به هم زد چه برسه به خلق کردن حتی برای باور درست ساختن هم خودشه که کمک میکنه تا بتونم باور درست بسازم من چیکار؟!! خدامیدونه سر یه موضوعی که درگیرش بودم و هستم هنوزم، به بزرگی خودش قسم.، خودش چندماه پیش یه تلنگری بهم زد و بهم گفت ازش بخوام که باورهای قدرتمند کننده بهم یاد بده و خودش بدلم باورهای قدرتمند کننده درمورد اون خواستم را جاری کرد که بارها پیش اومده وقتی نجوا به شکل‌های مختلف میاد سراغم بقدری اون باورها عالین که جوابگوی اون نجواها میشن. حالا من چی دارم برای گفتن؟!! حتی وقتی باورهایی که بهم یاد داده بود را تکرار و تمرین میکردم بهم یه ایده ای الهام شد که انجام بدم. فقط باید با انگشتم قیمت محصولم را افزایش میدادم و ثبت میکردم ولی حتی برای انجام اینکار هم عاجز بودم بقدری نجوا بهم حمله ور شده بود و ترس بدلم می‌انداخت که نمیتونستم بازم بخودش گفتم و ازش کمک خواستم برای انجامش و اگر هدایت‌ها، حمایت‌ها، فضل و لطف خودش درحقم نبود نمیتونستم انجامش بدم.

    و اما یه موضوع دیگه اینه که منو خدا یکی هستیم خواسته و آرزوهای من خواسته و آرزوهای خداست که فقط تو وجود من قرار داده. اگر ما باور بسازیمو خلق کنیم درواقع خدا داره خلق میکنه فرقی نداره. انگار یجورایی خدا فقط ازطریق ما که شبیه خودش هستیم داره خودشو تجربه میکنه.

    وقتی میگه تو تیر ننداختی من انداختم انگار داره میگه ببین تو فقط شبیه منی نه خود من. حواستو جمع کن وهم برت نداره. من دارم از طریق تو قدرت خدایی خودمو میبینم و لذتشو میبرم. همه چیز از منه. قدرت دست منه

    واقعا نمیدونم منم خیلی دوست دارم به درک کامل این مساله برسم.

    ممنونم بابت سوالی که مطرح کردین که باعث شد بازم بیشتر تعمق کنم و مرور کنم مسیرمو.

    موفق باشین دوست عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    شهلا گفته:
    مدت عضویت: 944 روز

    سلام دوست عزیزم

    امیدوارم حال دلتون همیشه عالی باشه

    خداراشکر میکنم که از طریق کامنت شما چقدر منو هدایت کرد در مورد اینکه دیگران هیچ تاثیری نمیتونن بر من و کسب‌وکارم داشته باشن.

    خداوند ایده ای بهم الهام کرد که با وجود ترسهایی که اومد سراغم با هدایت و کمک خودش انجامش دادم ولی باوجود اینکه انجامش دادم هربار نجوا به شکل‌های مختلف وارد می‌شد و باز من درمانده پناه می‌بردم بخدا و ازش هدایت میخواستم.

    و اینبار خداوند از طریق کامنت شما باز باور منو درمورد تاثیر نداشتن عوامل بیرونی قوی تر کرد

    و باور بسیار دلنشین دیگه که چقدر حالمو خوب کرد این بود که خدایی که به تنهایی داره کل این خلقتو مدیریت میکنه اون خودش برای زندگی و کسب‌وکار من کافیه و خودش کسب‌وکار منو مدیریت میکنه فارغ از اینکه شرایط جامعه به چه شکلی باشه و کی چی میگه.

    ممنونم ازشما دوست عزیز که درک زیبای خودتون را با ما به اشتراک گذاشتین.

    بهترین‌های خداوند نصیب شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    شهلا گفته:
    مدت عضویت: 944 روز

    سلام دوست عزیزم.

    امیدوارم حالتون عالی باشه

    خیلی مشتاق شدم که دیدگاه دوستمون که گفتین تمام باورهای توحیدی استاد را نوشته بودن را بخونم خیلی این مدت بدنبال ساخت باورهای توحیدی هستم.درواقع بینهایت نیاز دارم به ساخت باورهای توحیدی میشه لطفا راهنماییم کنید که در کدوم فایل میتونم پیداش کنم

    ممنون میشم

    موفق باشین همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    شهلا گفته:
    مدت عضویت: 944 روز

    سلام دوست بی‌نظیرم.

    واقعا ممنونم ازشما که کامنت منو خوندین بهش توجه کردین و با نهایت محبت جوابمو دادین

    تمام گفته های شما را که طبق گفته خودتون تماما هدایت خداوند برام بود را باجانو دل می‌پذیرم. و تلاش می‌کنم که عملکرد بهتری داشته باشم.

    میدونید چیه دوست عزیزم چندین سال پیش با یه ایمیل دیگه وارد سایت شدم چندتا محصول خریدم مثل راهنمای عملی دستیابی به رویاها، عزت نفس و قانون آفرینش که اون سالها روی سایت بود.

    گوششون میدادم ولی درک الانم را نداشتم. تا اینکه کلا بیخیال سایت و فایلها شدم. چقدر اشتباه کردم.

    و الان باز دقیقا یکساله تمرکزی شروع کردم به گوش دادن فایلها، خوندن کامنتها و چقدر باوجود شرایط سختی که توش هستم بهم آرامش داده و کمکم کرده که تمام این هدایت شدن دوباره به سمت سایت و فایلها همش لطف خود خدا در حقم بود با تمام شرکهایی که انجام دادم بدون اینکه متوجه باشم.

    دقیقا تمام گفته های شما را قبول دارم و باز از اول شروع میکنم.

    دوست عزیزم این یکسال که باز شروع کردم به فایلها گوش دادن فقط و فقط فایلهای دانلودی را گوش میدادم و کامنت میخوندم اینقدر برام پراز آگاهی بود که اصلا فرصت نمیکردم برم سراغ دوره هایی که خریدم. وتازه الان چندروزه که خود خدا هدایتم کرده که جلسات 7تا 10 دوره راهنمای عملی را گوش بدم

    و الان تازه دارم این جلسات را درک میکنم. شاید دهها بار این چندین روزه فقط این 4جلسه را گوش دادم و چقدر کمکم کرده که یکسری باور عالی از گفته های استاد ازش دربیارم که با نجواهای الان من و باایده ای که خدا بهم داده بود و باکمک خودش اجرا کرده بودم ولی هنوز نجوا ول کنم نبود و نیست بتونم تا حد زیادی صدای اون نجوا را کم کنم.

    بعد از یکسال مداوم گوش دادن به فایلها و کامنت خوندن و به خیال خودم که فکرمیکردم متوجه اشتباهم که همون شرک ورزیدنم بود شدم و فکرمیکردم دارم موحدانه عمل میکنم با این فایل توحید عملی 10 که اومد روی سایت تازه فهمیدم ای دل غافل من تلاش کرده بودم این یکسال قدرتو از دیگران بگیرم ولی خودمو جایگزین دیگران کرده بودم و چقدر غرور داشتم ولی نفهمیده بودم. همیشه خدا بهم لطف عمیقی داشته و بسیار زیبا همیشه منو هدایت میکرده ولی من حتی درین مورد هم غرور اومده بود تو وجودم.

    واقعا باتمام وجودم به درگاهش توبه میکنم. و دلم میخواد ازین لحظه به بعد فقط تسلیم و سرسپردش باشم و زیر سایه خودش قدم بردارم

    چون تاوان سنگینی بابت شرکهام پرداخت کردم و به معنای واقعی له شدم.

    از شما دوست عزیزم بینهایت ممنونم و براتون بهترین‌های خداوند را در تمام زمینه ها خواهانم

    حتما به آگاهی هایی که بهم دادین عمل میکنم.

    موفق باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    شهلا گفته:
    مدت عضویت: 944 روز

    سلام دوست عزیزم.

    امیرحسین جان نمیدونید بخدا نمیدونید فقط با خوندن اولین جمله کامنتتون که گفته بودین جهان هستی بر پایه ربوبیت شکل گرفته یعنی تا خداوند اجازه نده هیچ تاثیری در جهان ایجاد نمیشه چه نجوای بزرگی و مانع بزرگی که این چندین روزه چقدر اذیتم کرده بود شکسته شد. صدای شکسته شدنش را خدامیدونه شنیدم. چقدر راحت‌تر شدم.

    کل کامنت شما باورهای قوی ای برای من بودو شرایط سخت الانم. بی نهایت ازشما سپاسگزارم. تمام کامنت شما را داخل دفترم مینویسم. حتی باصدای خودم ضبط میکنم گوش میدم و تکرار میکنم که اون مانع وجودیم پودر و متلاشی متلاشی بشه. کامنت شما صدای خدا بود برام. چقدر با تمام شرکهایی که ورزیدم خدا در حقم لطف داره چقدر عشق داره چقدر فضل داره.

    نمیدونم چی بگم. انگار فقط باید در محضر خداوند سرمو پایین بندازم و سکوت کنم.

    بینهایت ممنونم ازشما و کامنت خداگونه ای که نوشتین.

    بهترین های خدا نصیب شما باشه الهی.

    همیشه شاد باشین و سربلند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    شهلا گفته:
    مدت عضویت: 944 روز

    سلام دوست عزیزم.

    ممنونم کامنت منو خوندین و با نهایت محبت بهم جواب دادین.

    دوست عزیزم منم دقیقا از دیروز ذهنم درگیر همین مساله ای هست که شما فرمودین که به ما گفته شده درسته خدا کارها رو انجام میده ولی خودتم باید یکاری بکنی.

    واقعا همین گفته‌ها الان دروجود من سردرگمی ایجاد کرده

    من یه ملک گذاشتم برای فروش. چندساله درگیرشم ولی هنوز فروش نرفته و خدا از طریق این ملک خیلی چیزا بمن یاد داد و بینهایت ازش ممنونم

    از شرکهایی که ورزیدم از غرور خودم خلاصه یه پکیج کامل از شرک و غرور بودم و چون یخانم مستقل و مجرد هستم و از بس هم خودم تکرار کردم هم خانواده فامیل و… بهم میگفتن که شهلا خودش مرده اندازه چندتا مرد کار میکنه نیاز به کسی نداره و…

    و بدون اینکه بدونم و متوجه باشم که دچار غرور و شرک شدم این موضوع عمیقتر شد تو وجودم

    وحالا که حدود یکساله خداوند خودش از سرلطفش هدایتم کرده و پله پله منو آگاهتر کرد و متوجه اشتباهاتم کرد

    از دیروز تصمیم گرفتم دیگه حتی آگهی فروش ملکم را از سایت دیوار بردارم. و همونطور که استاد هم درین فایل بهش اشاره کردن در مورد تبلیغ و…

    بخودم گفتم اگر من دیگه دست کشیدم از همه چیز و این جریانو سپردم بخدا پس دیگه کامل می‌سپارم بخودش. مگه اینهمه آگهی تو دیوار زدم چیزی عوض شد. الان حذفش میکنم خود خدا بینهایت راه سراغ داره برای فروش ملک من و اگر خودش هدایتم کرد که آگهی بزنم تو دیوار اینکارو میکنم درغیراینصورت نه و کلا خودمو از سرراه خدا میکشم کنار.

    ولی همین باوری که شما گفتین از دیروز که اینکارو کردم بهم حمله ور شده که درسته سپردی بخدا ولی خودتم بالاخره باید اون قدمی که میتونی را برداری و آگهی بزنی. و خیلی این نجوا دیروز تا حالا اذیتم کرده تمام باورهایی که خود خدا یادم داده به شکل‌های مختلف را بش جواب میدم ولی هنوز دست از سرم برنداشته حتی دیشب بارها که تو خواب چشم باز میکردم میگفتم خدایا هدایتم کن وباز خوابم می‌برد.

    ازشما و بقیه دوستان هم میخوام اگر تجربه ای درین باره دارین بهم بگین ممنون میشم

    خودم فکرمیکنم که درستش اینه که وقتی سپردم بخدا دیگه بکل بکشم کنار و سرگرم کارکردن روی باورهام و فایل گوش دادن باشم و بزارم خدا خودش هرطور میدونه عمل کنه ولی اینقدر فکرم بیماره که باز یه نجوایی از یجای دیگه سربلند میکنه که همه چیو با هم قاطی نکن خودتم باید یکاری کنی.امیدوارم مثل همیشه خودش هدایتم کنه و منو متوجه هدایتش بکنه.

    دوست عزیزم ممنونم ازشما. امیدوارم حال دلتون همیشه عالی باشه و لحظه به لحظه به درک و آگاهی بیشتری برسید و با ماهم درمیون بزارین. لذت می‌بریم.

    ممنونم ازشما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    شهلا گفته:
    مدت عضویت: 944 روز

    سلام دوست عزیزم. اولا بهتون تبریک میگم بابت موقعیت خوبی که خدا داره براتون میچینه و امیدوارم بشه سکوی جهش و پرتابتون بسمت موفقیت و هرآنچه آرزوشو دارین.

    دوست عزیز درمورد توکل کاملا موافقم.

    این مطلبی که الان میخوام بنویسم برای شما اول برای دوست نازنینم نرجس خانم که برام کامنت گذاشته بودن نوشتم ارسال هم کردم ولی انگار دلم تاییدیه نداد و حذفش کردم و حالا اینجا مینویسم.

    اول از همه از نرجس جانم تشکر میکنم و براشون بهترین‌های خداوند را خواهانم.

    و اما در مورد توکل:

    امروز صبح داشتم باورهایی که خدا بهم یاد داده بود را تکرار میکردم و باید هم میرفتم یچیزی برای تو خونه بخرم و مقدار خیلی کمی پول تو کارتم داشتم. نجوا اومده بود سراغم و مدام درگوشم میخوند که حالا اینو بخری اون یکی دیگه را میخوای چکار کنی و از کمبود میگفت….

    منم طبق هدایتی که قبلا خدا بهم کرده بود که وقتی ملک تضاد و نجوا میاد سراغت اصلا نترس و ناامید نشو بدون اون حرفاش صحت نداره اون فقط میاد که امتحانت کنه میاد که باورهاتو تکرار کنی میاد که بفهمی تو کدوم قسمت ضعف داری و همونو درستش کنی پس سرتو بگیر بالا با اعتماد بنفس و عزت نفس هرآنچه بهت یاد دادمو بهش جواب بده

    منم هرچی تا به اون لحظه خدا بهم گفته بود و یادم میومد بهش میگفتم ولی مگه ساکت میشد. باز از یه در دیگه وارد می‌شد و یچیزی میگفت. درحین جواب دادنم بهش تو دلم مدام بخدا میگفتم خدایا من زورم به این نجوا نمیرسه نمیدونم چی باید بهش بگم که خاموش بشه هدایتم کن. و چه زیبا خدا باز همراهیم کرد و بدلم جاری کرد از توکل بگو

    توکل=تو+کل

    هرچه که هست فقط بین من و کل هست

    بش بگو وقتی بمن وصلی وقتی بمن بسپری و توکل کنی من میدونم چکار کنم.و هرآنچه خداوند درتمام این سالها درباره توکل بهم گفته بود را درکسری از ثانیه از جلوی چشمم رد کرد

    البته نمیتونم با کلمات اونچه که خدا بهم گفت را بیان کنم.

    به هرحال منم همونطور که خدا به دلم میگفت بزبون بلند بلند به نجوا میگفتم وبش گفتم همین امروز بخود خدام توکل میکنم ومیرم خریدمو انجام میدم بقیشم خودش جور میکنه و نجوا خاموش شد.

    دوساعت گذشت یکی از دوستام زنگم زد و گفت چندروز بود میخواستم یپولی برات واریز کنم بکارتت ولی هربار نمیشد. امروز ازصبح زود خیلی پررنگ بدلم افتاده بود که حتما امروز انجامش بدم و حدودا دوساعت پیش زدم بکارتت…

    گفتم پیامی برام نیمده. گفت حسابتو چک کن…

    و من همینطور که دوستم حرف می‌زد فقط یه لبخند از کار خدا نشست رو لبم.

    چی میتونستم بگم بخدا چی داشتم که بگم فقط سکوت کردم و سرمو انداختم پایین. فقط سرم پایین بود.اخه خودش نجوا را میفرسته خودش هدایت میکنه خودش پاداش میده. چی میشه گفت؟!!

    یعنی خدا اون لحظه که از توکل میگفت و من همون حرفای خدا را به نجوا میگفتم اون حسابمو پرپول کرده بود ولی من خبرنداشتم. فقط بعدش بخودم گفتم شهلا دیدی چی شد خدا چکار کرد. خدا بهت گفت نگران نباش همونطور که پول بحسابت ریختم ولی خبر نداشتی که پول اومده بحسابت بقیه کاراتم دارم انجام میدم حتی اگر نبینی و ندونی.

    بله دوست عزیزم توکل همه چیزه

    امروز بخودم میگفتم شهلا ببین ایمان، سپردن، توکل…

    اینا هم یه نعمت هستن مثل بقیه نعمت ها مثل غذاهای مختلف یا وسایلی که داری. چطوری مثلا از یخچالت استفاده میکنی و لذتشو میبری خب از اونا هم استفاده کن و لذتشو ببر

    فکر کنم کمترین نعمتهایی که ما آدما تا حالا کمترین استفاده را ازش کردیم همین ایمانمو سپردنو توکل بوده(خخخ)

    ببخشین کامنتم طولانی شد

    امیدوارم بزودی خبرهای خوبی ازتون بشنوم درباره موفقیتهاتون

    درپناه حق باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    شهلا گفته:
    مدت عضویت: 944 روز

    سلام امیرحسین جان

    ممنونم از شما.

    دقیقا درسته همه چیز طبق مشیت خداونده.

    یادمه یبار چندسال پیش در مورد موضوعی از خدا یسوالی پرسیدم و خدا بهم گفت وقتی فقط منو تو زیباییها ببینی نصف مسیرو طی کردی. منو در زشتی‌ها و ناپاکی ها هم ببین اونموقع کل مسیرو رفتی. و هرچی پیش رفت و بخصوص درین یکساله اخیر واقعا به این هدایت خدا رسیدم که خدا همه چیزه چه زشت چه زیبا چه اتفاقات خوب چه اتفاقات بظاهر بد.

    مثل چالش هایی که برای من پیش اومد و هرچی جلوتر رفتم بااینکه درد کشیدم سلولی ولی درکنار اون درد مرهمو عشق و آرامشو رضایت هم بود. جوری عشق بود که نمیشد گله کرد از شرایط.

    ممنونم که بازم آگاهی هایی که درک کردین را به اشتراک گذاشتین.

    درپناه حق باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: