توحید عملی | قسمت 10 - صفحه 62 (به ترتیب امتیاز)

1163 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    الهه گفته:
    مدت عضویت: 998 روز

    استاد عزیزم

    همان طور که در فایل اشاره کردین چقدر حرف هاتون مناسب با شرایط الان من بود .کلن وقتی مرا به سوی نشانه ام هدایت کن را باز میکنم عیناً درباره دغدغه اون روز من شما صحبت میکنین .به لطف الله دقیقن سال گذشته در چنین روزی یعنی 23 بهمن من درخواست کار به ی ارگان را دادم و برام آرزو بود که بتونم تو چنین ارگانی کار کنم و بعد یک سال امروز با اینکه اون ارگان پذیرفته آنقدر در زندگی ام تجارب ارزشمندی داشتم که برام بی اهمیت شده اونجا و می‌دونم مدار ام رفته بالا .همزمان هفت پیشنهاد کاری دارم و چنان هر کدام از دیگری بهتره که مدام میگم اهدنا الصراط المستقیم ….خداوندا تو راهنمایی ام من که کدوم اش انتخاب کنم .شرایط یکی از یکی بهتر .و چه آیه زیبایی را خواندید و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رما .منم هر آنچه برام پیش میاد قلبا میگم خدایا تو اینکار کردی ….هر آنچه خیر از سمت خداوند و هر آنچه خیر نیست از سمت خودم.استاد عباس منش عزیزم با شما چقدر موحد تر شدم .چقدر خداوند احساس میکنم و چقدر من را به ادبیات خودتون شیفته قرآن میکنین .و در مورد شفاعت با شما موافقم .بقول امام علی نیازی به شفیع نیست .فقط من و الله .دوستت دارم استاد عزیزم .خدا را هزاران بار شکر که شما را در مسیر من قرار داد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    وستا راد گفته:
    مدت عضویت: 1031 روز

    بنام خدایی که واقعا هرچیزی که داریم و نداریم از اوست و همیشه و همه جا کنارمونه

    تک به تک حرفای داخل این فایل اتفاقات پارسال زندگی منو برام زنده کردن و انگار الان برام شفاف تر شد که چرا یسری جاها انقدر معجزه دیدم و یسری جاها فروپاشی چیزایی که ساخته بودم!!

    من پارسال یه دانشجوی تازه فارغ تحصیل شده ای بودم که هیچ درامدی نداشتم و یه دختر جوون بودم با رویای همیشگی مهاجرت و سفر و شناخت دنیا.

    اما انقدر باورم محدود کننده از همه جهت راجب مهاجرت داشتم که حتی نمیتونستم تو ذهنم تصور کنم مهاجرت کردن رو، پارسال بود که بخاطر اینکه از رسیدم به این رویا کاملا نا امید شده بودم یه روز حالم خیلی بد شد درحدی که حتی نمیتونستم درست نفس بکشم، برای لحظه ای کاری که داشتم رو متوقف کردم و رفتم آبی به دستو صورتم بزنم که حالم بهتر شه و جلوی آیینه روشویی نگاهی به خودم انداختم و گفتم تا اینجا خودت زور زدی نشد، از خدا بخواه دیگه رسیدی به نقطه هی که جز اون کسی نمیتونه کاری کنه واست، همیشه یه ارتباط خاص و قشنگی با خدا داشتم ولی بعد آشنایی با استاد کم کم متوجه شدم کلی هم رگه های شرک تو وجودم بود، اون روز وقتی برگشتم سر لپ تاپم یه حسی بهم گفت برو تو گوگل راه حل مشکلتو تو قانون جذب سرچ کن شاید چیز مفیدی پیدا شد، این کارو کردم و اولین سایتی که اومد تاپ سرچ کوگلم سایت شما بود و باورم نمیشد که دقیقا سوال جوابم بود، وقتی خوندمش آرامشی که تمام سالهای عمرم دنبالش بودم رو پیدا کردم درواقعا جواب بزرگ ترین سوال کل زندگیم رو پیدا کرده بودم و وقتی دیدم قانونی وجود داره که حلال مشکل منه از فرداش به سایت سر میزدم و سرچ میکردن و گوش میدادم از فایلهای رایگان و انقدر ادامه دادم که الان که یکسال گذشته واقعا ذهنتیم با پارسالم قابل مثایسه نیست! از همون روزی که اولین فایلو گوش دادم امیدو انگیزه گرفتم و تصمیم گرفتم پا تو راه مهاجرت بزارم و ازونجاییم که حامی نداشتم و کار و درامدی نداشتم همه چی رو دوش خودم بود و این فرصت خوبی بود برای من که میخواستم شروع کنم فقط رو خدا حساب باز کنم و هرچی فایلهای استاد راجب خدا و توحید و … رو گوش میدادم اشک میریختم و باهر فایل حس میکردم به خدا نزدیک تر میشم تا جایی که زندگیم شده بود پر از معجزه از جایی که حتی فکرشم نمیکردم کارو پروژه واسم میومد و هر هزینه ای تو راه مهاجرت داشتم دقیقا همون مبلغ واسم جور میشد، من مدرک زبان نداشتم و فقط یه دانشگاه بود که میتونستم بدون مدرک زبان اپلای کنم و بعدا برای سفارت مدرکو ارائه بدم، اما چون اون دانشگاه رنک خیلی بالایی داشت همه میگفتن الکی اقدام نکن اینجا به هرکسی پذیرش نمیده قبول نمیشی و …. اما من همش میگفتم دانشگاه و رئیس دانشگاه و … کین من خدایی دارم که بزرگ ترین و محال ترین چیزارو میتونه بهم بده یه پذیرش که چیزی نیست، از طرفی هم اومدم یه رشته خیلی پرطرفدار با محدودیت ظرفیت رو اپلای کردم چون علاقم تو اون رشته بود و میگفتم خدایا من این چیزا حالیم نیست من پذیرش این رشته رو از تو میخوام، نه تنها از همون رشته پذیرش شدم بلکه همه کارام عین معجزه پیش میرفت و آدمایی سر راهم قرار میگرفتن که باورم نمیشد!

    از پذیدش که رد شدم و یکم کارام جلو رفت و به سرازیری افتاد من به خودم مغرور شدم و ته دلمم همش یه حسی میگفت دختر مغرور نشو یادت نره از کجا شروع کردی یادت نره موقع سختی کیو صدا کردی و کی کمکت کرد.

    اما مغرور شدم و هرکی میپرسید میگفتم آره من رزومه قوی داشتم من فلان نمونه کار رو داشتم و واقعا تلاش کردم البته که پذیرش میشدم! همینکه این حس اومد تو وجودم همه چی برعکس شد و انگار هرچی بهم داده شده بود پس گرفته شد و به نتیجه نرسید و شاید اولا میگفتم اینکه انقدر معجزه وار شروع شد و جلو رفت آخرش چرا نشد؟ ولی الان خیلی بهتر میتونم بفهمم شرک خودم بود که تمام نتجیه هامو نابود کرد درواقع من کاری نکرده بودم همه چیزایی بود که خدا برام خلق کرده بود تو زندگیم و من فراموش کردم کی منو رو شونه هاش سوار کرده بود و اتفاقات رو برام رقم میزد.

    حتی امتحان آیلتس من انقدر معجزه وار بود که من اصلا نرسیدم برای آزمون بخونم ولی مثلا سوالای امتحان یا سوالایی بود که قبلا سر کلاس زبانام از تیچرام شنیده بودم یا سوالایی که بلد نبودم حسی بهم میگفت کدوم گزینه رو بزن، بخش ریدینگ متنی به من افتاد که قبلا خونده بودمش جایی و رایتینگ من موضوعی راجع به یه نقشه معماری بود که رشته من راجب این موضوع بود و به راحتی میتونستم یه متن راجبش بنویسم، و در نهایت دقیقا نمره ای که میخواستم رو گرفتم و به هرکی تعریف میکنم میگه این امتحان خیلی سنگین تر از این حرفاس اما چیزایی که تو تعریف میکنی خیلی راحت به نظر میاد،از نظر اونا راحته ولی منی که دیگه غرور و شرک ورزی واسم درس عبرتی شد و فهمیدم همیشه باید به خودم یاداوری کنم کی واقعا داره این کارارو میکنه، واسه من اون امتحان راحت نبود بلکه یه معجزه بود هرکیم ازم میپرسه میگم من واقعا خدا کمکم کرد و معجزه وار این نمره رو گرفتم وگرنه اصلا نرسیده بودم بخونم و تکنیک های آیلتس رو نمیدونستم اما خدای من همه چیو جوری کنارهم چید که اون نمره رو بگیرم.

    خلاصه که تنها کاری که باید بکنیم اینه که بهش اعتماد کنیم باهاش حرف بزنیم و فقط بگیم چی میخواییم و بزاریم اون بگه از کدوم مسیر و کی و از طریق کی و به الهام هاش گوش کنیم و عمل کنیم.

    خدایا بخاطر همه چیزایی که بهم دادی شکرت و بخاطر همه چیزایی که از دست دادم هزاران بار شکرت چون خطاهای وجودمو بهم فهموندن و باعث شدن هربار خودمو اصلاح کنم تا به چیزی که میخوام نزدیک تر شم.

    من هنوز خیلی راه طولانی برای نزدیک شدن به خدا و توحید دارم و این درک و آگاهی کوچیک الانم حتی شروع راهم نیست امیدوارم خدا هم من و هم همه شما عزیزان رو تو این راه هدایت کنه تا همگی به سمت خودش در حرکت باشیم و هرچی میخواییم رو خودش بهمون بده چون جز اون هیچ کس دیگه ای نمیتونه :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    محمدرضا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 881 روز

    به نام پروردگار آسمان ها و زمین

    استاد نمیدونم چجوری این متنو بنویسم، فقط میخوام بنویسم…میخوام بنویسم تا خودم به وضوح برسم.

    من وقتی این فایلو دیدم گفتم غرور چیه دیگه…من باتوئم خدایا، من صفرم و تو بی نهایتی «∞=0+∞» و ما باهم بی نهایتیم؛ جمله قشنگیه ولی چیزی جز یک شعار نبود، بلکه اگه بود اینجوری رفتار نمی کردم؛

    بعد از دیدن این فایل یک سردرد عجیبی گرفتم، یک دلهره به جونم افتاد و میدونستم که مشکل دارم توی این زمینه ولی هیچی نمیفهمیدم، هیچی…

    همش خواستم فکر کنم فرق این که من ظرفمو بزرگ کنم با این که خدا بهم نعمت میده چیه… کی کارارو انجام میده بالاخره، پس نقش من چیه این وسط؛

    در لفظ میگم خدایا من هیچی نمی دونم و تو میدونی، من هرچی دارم از توئه و هزار حرف قشنگ دیگه ولی نمی دونم چرا یک نیرویی بعد از دیدن این فایل منو به دلهره انداخت که آیا من همونیم که میگم؟ همون بنده خاشع؟ همونی که میگه من دربرابر تو هیچم؟

    من این موقع ها میام می نشینم و با خودم صحبت می کنم؛

    نشستم با لفظ انگیزشی، کلی صحبت کردم که ما هر چیزی که داریم از خداست و… ولی نمی دونم چرا آروم نمی شدم، حرفا درست بود ولی یچیز درونم میگفت چرت نگو! شعار نده!

    گفتم:

    خدایا من هیچی نمی دونم، مغز کوچک من نمیتونه بفهمه که حتی نفهمیدن یعنی چی، از شدت فشار به درد میاد و نمیتونه اصلن بفهمه که قضیه چیه، فقط قلبم میگه که یچیز اشتباهه، تو بهم بگو… تویی که نیروی مطلقی بهم بگو… من هیچی نمی فهمم

    چیزایی گفت که اون لحظه منو خیلی آرومم کرد و کلی مثال برام آورد، از این که همین چند ساعت پیش چه افکار شیطانی و تکبرانه ای توی ذهنم داشتم…

    خلاصه اومدم اینجا فقط میخواستم بنویسم…بنویسم تا دوباره اون حرفارو بفهمم، خدایا من الانم سرم درد می کنه چون هنوز نمی تونم حرفاییو که اون لحظه بهم زدیو تحلیل کنم، تو نیروتو به دستانم بده و کلماتتو جاری کن؛

    من از خدا پرسیدم که فرق غرور دربرابر خداوند با غرور واقعی چیه، یعنی چی که دربرابر خداوند مغرور بشیم، مگه میشه، چون با شناختی که از قانون دارم فقط یک حرف نمیتونه باعث عمل و باور بشه، باید منجر بشه به یک عمل، ولی اون عمل چیه؟ من فقط باید بگم خدایا تو میدونی و من هیچی نمیدونم؟ تمام؟

    من یک دانش آموزم که به درآمد رسیدم و درآمدم ربطی به درسم نداره، اصلا من علاقه ای به این رشته تحصیلی ندارم، (اینجا کلی درمورد این که چرا پدر و مادرم منو مجبور کردن که بیام به این رشته و اینا توضیح دادم ولی باز اون احساس بد اومد سراغم، اون احساس که چرت نگو، تو ترسیدی، تو شرک ورزیدی و قدرت دادی به پدر و مادرت و الان میای میگی که اونا منو مجبور کردن) ولی خلاصه من توی برنامه نویسی که علاقه دارم بهش، به درآمد رسیدم، درآمدی که هیچکدوم از همکلاسیام خودشون به این درآمد نرسیدن.

    خدا به یادم آورد افکارمو، یادم آورد که چه فکرایی توی ذهنمه وقتی دارم به همکلاسیام نگاه می کنم، احساسم چیه…

    من درسم خوب نیست، با این که توی مدرسه تیزهوشان درس می خونم ولی اصلا درسم خوب نیست؛ خیلی از وقتا سعی کردم درس بخونم و مهارتمو توی درس تقویت کنم اما به حدی تمرکزم هنگام درس خوندن پایین میره که کلا بی خیال درس خوندن میشم، اونم دلیلش اینه که هیچ علاقه ای به اون درس ندارم و کلی سعی کردم حتی برای حفظ نمره هام هم که شده درس بخونم ولی به حدی علاقم منو میکشه سمت خودش که اصلا نمیتونم درس بخونم

    خلاصه سر همین که کلی تلاش کردم برای نمره 20 که نه اصلا 18 و 17، و نتیجه نگرفتم، ناخودآگاه حسودیم میشه به این که بقیه نمره 20 می گیرن و من با این که چندین روز کل آرامشمو از دست دادم و با رنج سعی کردم که مطالبو یاد بگیرم و به ظاهر هم فهمیدمش، ولی سر امتحان همچی خراب میشه و نمره بسیار پایینی می گیرم.

    وقتی همکلاسیمو می بینم که نمره خوبی گرفته، این سناریو توی ذهنم میاد که:

    «بدبخت الان که چی مثلا… حالا نمره 20 گرفتی، اصلا تو کنکور رتبه یکو بیار… و برو دانشگاه تهران پزشکی بخون، بعدش که چی میری دانشگاه بدون هیچ حقوقی، چه فایده؟ الان جیک جیک مستونته بعدش که چی؟»

    دقیقا همچین سناریویی توی ذهنم میاد و من همین الان اینو فهمیدم، همین الان فهمیدم که من چقدر افکار شیطانی دارم… درصورتی که اگه منم مثل اون افراد توی رشته مورد علاقم درس میخوندم، به شدت مشتاق دانشگاه بودم، به شدت میخواستم که برم فضایی که بقیه مثل خودم هستن و توی این موارد رغبت دارن ولی چون نیستم، چون ترسیدم از حرف بقیه، الان اینجام و میگم که شما ضعیفید، شما این تواناییو که من دارم، ندارید…

    کدوم توانایی؟ مگه توانایی تو واست کاری کرده؟ مگه تو همونی نبودی که تا 5 ماه پیش برای پروژه 60 هزارتومنی خواهش و تمنا می کردی تو سایتای کاریابی و الان که خداوند تورو هدایت کرده به این مسیر داری ده میلیون ده میلیون پروژه میگیری، میای میگی که دانش و علاقه من پولسازه؟ دانش و علاقه من بهتر از علاقه شماست؟

    مگه اون نمیتونه علاقش رو با همون قدرتی که تورو به اینجا رسونده ترکیب کنه و به اینجایی که هستی و یا بیشتر برسه؟

    تفاوت تو در نتایج با اون چیه؟ مگه اون به قدرتی که تورو به اینجا رسونده دسترسی نداره؟

    مگه علاقته که داره برات پول میاره؟ این علاقه که 5 ماه پیشم بود، تازه با پورتفولیویی که توش پر بود از نمونه کار خوب و خفن، پس چرا سر پول اینترنتت هم مونده بودی؟

    یادت نیست؟!

    یادت نیست که سه ماه شبانه روز برای یک پروژه که مبلغش 1 میلیون بود کار کردی و تهشم حتی سر تسویه این پول هم به مشکل خوردی… مگه این استعداده اونوقت نبود؟

    اصلا همین حرف که من ظرفمو بزرگ کردم تا تو نعمتاتو وارد زندگیم کنی هم اشتباهه، بخدا هزاران بار شده که افکار وحشتناک شرک آلودی داشتم با این که قانونو میدونستم ولی چرا توی این مسیر موندم؟ درسته نتیجه هام قطع شدن، به مو رسید، ولی پاره نشد…ولی این محفل رو ترک نکردم…

    وقتی میام مثل الان بدون هیچ مکثی افکارمو مینویسم، تازه میفهمم من تا امروز چه افکار وحشتناکی داشتم…من که کلی قانونو میدونستم ولی چرا در افکارم چیزایی وجود داره که بجز اذن خداوند من اصلا نمیتونم شناساییشون کنم، نمیتونم بفهمم که چه باوریو با خودشون دارن

    کلی فکر کردم که یک پروژه رو پیدا کنم که با روشایی که خودم قبلا داشتم و بکار می بردم مثل تبلیغات و… بدستش آورده باشم ولی نیست! بخدا حتی یک پروژه که بگم هزار تومن از این روشا درآمد داشتم رو پیدا نکردم، روشایی که شاه کلید بازاریابیه، شاه کلید جذب مشتریه، مال نخبگان فروشه و ازین اصطلاحات که همه جا می بینیم، ولی حتی یک بار نتونستم به نتیجه برسم؛

    پس استعدادی وجود نداره، منی وجود نداره، نخبه ای وجود نداره، مغز متفکری وجود نداره، همش اونه…همش اون…

    خیلی وقتا میشه که میام با برنامه قبلی و “استعداد خودم” یک صفحه وب رو طراحی کنم، ساعت ها میشینم و اونو پیش می برم ولی تهش یک نگاه که می کنم، متوجه میشم قلبم راضی نیست، اصلا اون صفحه یچیز خیلی آشغال دراومده با این که ساعت ها پاش نشستم؛

    اما وقتی میام و ایندفعه با قلبم، با آرامش، از اول هرچی اون میگه رو انجام میدم، توی نیم ساعت چیزی درست میشه که خودم هر نیم ساعت نگاهش می کنم و تحسین می کنم “خلاقیتمو” ولی این خلاقیت از کجا میاد؟ جز چیزی بوده که همون لحظه از قلبم بهم رسیده؟

    خلاقیت = الهامات خداوند

    و خداروشکر وقتی یچیز نادرسته، یچیز قشنگ نیست، با این که ذهنم چون خیلی زحمت کشیده میگه عالیه!، قلبم میگه پاکش کن دوباره بنویس، ایندفعه گوش بده من چی میگم؛

    خداروشکر الان میتونم همون حرفایی که اول متن گفتمو دوباره به خودم بگم ولی ایندفعه میدونم که این حرف دقیقا یعنی چی، و یک وِرد نیست و با خوندنش میفهمم که چه عملیو باید انجام بدم؛

    استاد عزیزم ممنونم و عاشقتونم؛ بارها خواستم این متنو پاک کنم که چه چیزای ضد قانون رو نوشتم ولی خب این منم و اگه الان چشم پوشی کنم ازش، یعنی صورت مسأله رو پاک کردم، بنابراین تمام این مواردی که بالا گفتم توی ذهنم هست و موقع نوشتن فهمیدم که توی ذهنم وجود دارن و باید بهشون حواسم باشه.

    و چی ازین آرامش بخش تر و بهتر که برای کوچکترین کارت از اون یاری بخوای و اون چیزیو بهت بگه که نتیجه میده، مطمئنا نتیجه میده… مثل این فیلما که آینده رو پیشبینی می کنن، چی ازین هیجان انگیز تر؟

    خداروشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 876 روز

      چقدر زیبا نوشتی

      چقدر خوبه که برسیم به جایی که بفهمیم هیچی نیستیم و به درکی برسیم که من با اون همه استعداد و مغز متفکر و سلامتی و ثروت هیچی نیستم،چون در اصل اون صفت‌های خوب از من نیست از خداست

      رسیدن به این درک از همون من من کردن‌ها میاد،اگر اون من من کردنها نبود و اون ضربه ها از شرک نبود الان درک این فایل توحیدی امکان پذیر نبود….

      مولانا به شمس گفت پس زخم هایم چه می‌شود و شمس گفت: خداوند از اون زخم ها وارد میشود…

      اگر اون شک ها و تردید ها و گمراهی ها نبود درک این قوانین سخت میشد و اگر الان اینجاییم بخاطر درهایی که زدیم و باز نشد هست اگر الان اینجاییم از همون من من کردنهایی هست که باعث قطع شدن اون همه خیر و برکت شد و چقدر خداوند رحمان و رحیم است که ما رو در آغوش میگیره و هدایتمون میکنه به راه درست و قلبمون رو باز میذاره برای درک بهتر قوانین تا ما از رحمتش بیشتر بهره ببریم….

      پناه میبرم به الله از خودم و از شرک

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        محمدرضا صادقی گفته:
        مدت عضویت: 881 روز

        سلام دوست عزیزم

        دقیقا همه این مطالب رو وقتی درک می کنیم که ضربشو خورده باشیم، وقتی که هزاران هزار مثال از وقتایی که به قانون و این آگاهی ها عمل نکردیم و ضربشو خوردیم داشته باشیم.

        همه ما به این دلیل اینجاییم که تضاد دیدیم، تلاش کردیم ولی به نتیجه دلخواه نرسیدیم؛

        اونوقته که لحظه طلاییه، وقتی که تصمیم می گیری در برابر خداوند تسلیم بشی و از اون بخوای که بهت راهو نشون بده، بگه راز این که بقیه به اون نتیجه رسیدن و تو نرسیدی توی چیه که خداوند به بینهایت روش مارو هدایت می کنه؛ که همین تسلیم شدن خودش شهامت میخواد، نیاز داره که غرورتو بذاری کنار

        این که هر کدوم از ما به روش کاملا متفاوت هدایت شدیم به این مسیر، گواه بر هدایت خداوند هست

        ویاهم تصمیم می گیری که روشتو عوض کنی، پلتفرم فعالیتتو عوض کنی، به فلان روش جدید تبلیغ کنی و هزاران راه و روش دیگه که بازهم همون نتیجه های قبلی رو می گیری؛

        هر بار که این ضربه هارو میخوریم یک نیرویی در درونمون میگه ببین من هستما…راهش این نیست…از من بپرس

        و روش دومی هم چیز بدی نیست، باعث میشه تا وقتی تسلیم شدی، دیگه تا آخرش وایستی و نگی فلاش روش جدید اومده برم اونو امتحان کنم تا نتیجه بگیرم؛

        چون وقتی وارد این مسیر میشیم، به دلیل قانون تکامل شاید با این که روی خودمون کار کردیم، نتیجه ای که مغز ما منتظرشه رو نگیره و دنبال راه میانبر برای رسیدن به اون هدف باشه

        ولی وقتی چهار پنج تا مثال از این که با همون راه میانبرا نتیجه نگرفتیم و ضربه خوردیم رو داشته باشیم، دیگه میگیم این همون مسیر اصلیه، این تنها مسیر رسیدن به خواسته هاست

        پس اگه یکسری از افراد همیشه از جهان ضربه می خورن، ( همون افرادی که نجوا های شیطان به عنوان مثال هایی از نا عدالتی جهان ازش یاد می کنه) این خود عدالته…چون ما باید اینقدر ضربه بخوریم از جهان تا یروزی بفهمیم اینا راه اصلی نیستن و تسلیم بشیم…

        خداروشکر.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    شایسته جعفری گفته:
    مدت عضویت: 2293 روز

    به نام یکتا قادر متعال

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان و همه دوستان گلم.

    استاد عزیزم اومدم سایت رو چک کردم که جلسه ی بعدی باورهای قدرتمند کننده و محدود کننده رو ببینم که با این فایل بینظیر مواجه شدم و ازتون بسیار سپاسگزارم.

    اولین الهامی که از گوش دادن به این فایل دریافت کردم بشارتی از جانب خداوند بود و احساس شادمانی که:

    تحقق رویاهات و وعده هایی که بهت دادم بسیار نزدیکه،

    یادت باشه هر نعمت و برکتی که وارد زندگیت میشه از جانب منه،

    یادت باشه به خودت مغرور نشی و بیش از پیش در برابر من خاضع و خاشع باشی.

    و ممنون که مفهوم روی دوش خداوند بودن رو واضح تر توضیح دادین که یعنی، تسلیم خداوند بودن.

    و تسلیم خداوند بودن چه ارتباط جالبی با باور های قدرتمند کننده داره که:

    هر چقدر ما روی باورهای خودمون کار میکنیم و باورهای محدود کنندمون رو تبدیل به باورهای قدرتمند کننده میکنیم اجازه میدیم وجود ما بیشتر و بیشتر تسلیم رب باشه،

    اجازه میدیم وجود ما قلمرو رب بشه،

    اجازه میدیم اراده ی خداوند در جسم و جان ما جاری بشه، و خیر و برکت و نعمت رو در زندگیمون جاری کنه.

    و به اندازه ای که دست از پارو زدن(مقاومت در ذهن و عمل) بر میداریم، اجازه میدیم امواج دریا ما رو به ساحل برسونه.

    اجازه میدیم دست ما دست خداوند باشه، مانند آیه ای که میفرماید این شما نبودید که تیر رو رها کردین، من بودم که تیر زدم.

    این یعنی اراده ی خودمون رو که قطره ای بیش نیست در راستای اراده ی پروردگار که دریاست فنا کنیم و قدرت دریا رو داشته باشیم،

    و البته یادمون باشه ما همون قطره هستیم.

    و این زیباترین ارتباطیه که بنده میتونه با رب خودش داشته باشه.

    استاد عزیزم خیییییییییلی زیبا بود وقتی میگفتین که هر چی دارم از خداوند دارم و تسلیم خداوند هستم.

    باعث افتخارمه که چنین استاد یکتاپرستی دارم و یکی از مهمترین دلایلی که باعث شد با درس های شما ارتباط بگیرم همین روحیه یکتاپرستی شما و ارتباط درستتون با خداوند بود که این اطمینان رو بهم میداد که در مسیر درستی هستین.

    یک جای دیگه هم به همین اندازه بهتون افتخار کردم، که گفتین:

    تکیه من فقط به خداست نه به این ثروت و امکاناتی که دارم،

    و اگر همه اونها رو از دست بدم با تکیه بر خداوند همه این نعمتها رو بدست می آورم، چه بسا با شکلی متفاوت…

    امیدوارم که همیشه در مسیر شکوفایی موفق باشین و همیشه شاد و خوشبخت باشین…

    و البته فتبارک الله احسن الخالقین.

    اینکه روی دوش خداوند بنشینیم و او به بهترین و مناسبترین شکل ممکن کارها رو برای ما انجام میده، من رو یاد تمرینی در یکی از جلسات قانون آفرینش انداخت:

    در این تمرین صفحه کاغذمون رو به دو قسمت تقسیم میکردیم و در یک قسمت مینوشتیم ” کارهایی که ما باید انجام بدهیم” و در قسمت بعدی مینوشتیم ” کارهایی که خداوند برای ما انجام میدهد”

    یادمه برای هر خواسته ای که داشتم کارهای بزرگ و سخت رو برای قسمت خداوند مینوشتم و کارهای کوچک و مورد علاقم رو در قسمت خودم مینوشتم.

    اون زمانی که در شرایط سرد و تاریکی قرار گرفته بودم خداوند این بشارت رو برام فرستاد:

    “هله نومید نباشی که تو را یار براند

    گرت امروز براند، نه که فردات بخواند

    در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا

    زپس صبر تو را او به سر صدر نشاند

    و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرها

    ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند”

    و اون نقطه تاریک و سرد نقطه عطفی در زندگیه من بود که من رو در مسیر جاده ی زیبای خودشکوفایی در کنار شما قرار داد.

    و این بارزترین جایی بود که به مو رسید اما پاره نشد و من شاهد دستان قدرتمند خداوند بودم و از اون به بعد قدرتش رو در زندگیم با وضوح بیشتری میبینم و تجربه میکنم.

    تا پیش از اون به ظاهر فردی مذهبی و با ایمان بودم. ایمانی که در وهم من بود و هیچ عینیتی در زندگی من نداشت!

    من در وهم خودم تسلیم بودم اما در عمل به سختی در یک دریای مواج پارو میزدم و با اینکه بسیار تلاش میکردم از خواسته هام دورتر میشدم…

    اما از وقتی که در دل اون سرما و تاریکی تونستم گرمای دستان خداوند را که همیشه نگهدارم بوده است، حس کنم و در این مسیر زیبا قرار بگیرم،

    در مسیر تسلیم خداوند بودن و در مسیر الهامات قدم برداشتن و روی دوش خداوند نشستن،

    هر روز زندگیم لذتبخش تر شده

    هر روز نعمتهای بیشتری را دریافت کرده ام

    هر روز دری تازه به رویم گشوده شده

    هر روز خودم را به رویاهایم نزدیکتر میبینم و جرئت بیشتری پیدا میکنم که خواسته های بزرگم را از خداوند بخواهم.

    خدایا شکرت که دروازه های آگاهی را به رویمان گشودی.

    ای خدایی که ماده را از عدم خلق کرده ای، شکرت که این جسم خارق العاده رو خانه ی جان ما در این سفر هیجان انگیز قرار دادی.

    خدایا شکرت که خواسته ها را در وجودمان قرار دادی و هر آنچه را که در این سفر نیاز دادیم و خواسته ماست پیشاپیش برایمان خلق کرده ای.

    شکرت که همواره هدایتمان میکنی تا هر چه آسوده تر و لذتبخش تر خودمان را در این سفر تجربه کنیم.

    خدایا شکرت برای وجود گروه صمیمی عباسمنش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    محبوبه گفته:
    مدت عضویت: 1496 روز

    خدای بزرگم من هر چه دارم از تو و من از خودم هیچ ندارم .

    سلام به یکی از بهترین نعمت های زندگیم استاد عباسمنش عزیزم

    مثل یک تشنه از شنیدن این فایل جرعه جرعه آگاهی مینوشم

    مثل یک تکه از پازل گم شده ی زندگیم فایل رو دریافت کردم که انگار کاملترم میکنه ….

    توحید

    توحید

    توحید

    واقعا توحید و باورهای توحیدی گمشده ی همه ی ماست ،چه به موقع این رو بهمون یاد آوری کردین استاد جان

    منم از این موضوع ضربه خوردم و الان که فک میکنم میفهمم اونجاها که یهو نتیجه ها متوقف میشد جریان چی بوده …

    استاد جان خدا حفظتون کنه شما دنیا رو برای ما زیباتر کردین یا بهتره بگم شما کاری کردین ما زیبایی های دنیا رو به جای زشتیهاش ببینیم

    استاد جان من دوست دارم کامنت زیاد بنویسم ولی انگار با نوشتن خیلی نمیتونم حق مطلب رو بیان کنم ولی کمال گرایی رو کنار گذاشتم که حتما باید یه کامنت عالی بنویسم و فقط نوشتم هر چند کوتاه و….

    خاستم با چند جمله ای تشکر و قدردانی خودم رو از شما ابراز کنم

    در پناه الله باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    مرتضی فتوحی گفته:
    مدت عضویت: 1264 روز

    سلام خدمت استاد و خانم شایسته و بچه های سایت من واقعا از خواندن کامنتهای دوستان لذت میبرم

    بریم برای تمرین

    کجاها خداوند درهارو برات باز کرده و مسیر را هموار کرده

    من زمانی که ورشکسته مالی شده بودم قبل از ورشکستگی کارهای اشتباهی انجام داده بودم که به دادگاهی کشیده شده بود و طرفی که از من شکایت کرده بود میتوانست پول اضافه بر سازمان از من بگیره و هم زندان بندازه نزدیک به زندان رفتنم بود که یه اتفاقی افتاد که دل شخص به رحم اومد و با من توافق کرد و با پول کمتر راضی شد رضایت بده و من بابت اون دادگاهی راحت شدم

    کجاها به خودت و توانای هات مغرور شدی و تواضع بر خداوند را فراموش کردی

    من توی کار الانم کا خریدو فروش گوسفند هست اوایل چون اونقدر بلد نبودم و همیشه به کمک خداوند خرید ها وفروشهارو انجام میدادم و با احساس خوب و با توکل بیشتری کار هامو انجام میدادم خیلی خوب و راحت کارمو انجام میدادم ولی از و قتی که کارم را یاد گرفتم و خودم با دانسته های خودم کار ک را انجام میدهم خریدهای مثل گذشته نتوانستم انجام بدهم و همیشه با اونی که من حساب کتاب میکردم جور در نمیامد ولی الان باز دوباره تمرین میکنم کارهامو بسپارم به خداوند و بیشتر اوقات میگویم من نمیدانم تو درستش بکن ولی باز هم افسار کارم و زندگیم را در دست میگیرم انشاالله روزی برسد تمام زندگیم را به خداوند بسپارم

    با تشکر از همه دوستان گرامی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    روح الله آقاسی گفته:
    مدت عضویت: 1198 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و خانم شایسته …

    دوستان هم مسیر درود به همه شما …

    من چند وقتی میشه که توجه تمرکز و رو از چیزهای که دوستدارم برداشتم ..و زیاد از خدا تشکر نمیکردم …

    وباعث شد به دیگران به عنوان رب نگاه کنم و کمک بگیرم چنان از جهان سیلی خوردم که الان خدا رو شکر دارم با ماشین کار میکنم در آمد چند میلیونی به راحتی امد رسید به کف و علت خودم فهمیدم ….

    گوش شنوا داشتم برای گلایه دیگران و برای ناشکری کردن …

    بیشتر از ناشکری بچه سوم شروع شد بجای رسید که به خدا گفتم اشتباه کردی به من بچه سوم دادی و کلی گلایه ….خلاصه چنان از مدار پرت شدم بیرون که نگو دیشب از خداوند متعال خواستم هدایتم کنه که معرفیم کرد به فایل استاد در مورد(((((غذای ذهن))))))واقعا استاد هرچی تشکر کنم کمه هر چی سپاس گزار باشم کمه وقتی صبح بیدار شدم و شروع کردم فعالیت با تپسی شروع به شمارش ماشین خارجی ها کردم یاد حرف شما افتادم که سر پارک وی هرچی ماشین خارجی رد میشود شما شمارش میکردید …حالا که دارم این مطالب مینویسم با ذهن مقاوم بسیار تو تنش بودم …

    خلاصه بگم حال واحساس خوبی پیدا کردم …

    خدایا شکرت بابت سایت خوب استاد که تو دسترس هست ..

    خدایا شکرت بخاطر فایل های مجزای

    خدایا شکرت بابت عقل کل

    خدایا شکرت بابت جواب خوب دوستان تو عقل کل …

    خدایت شکرت هر جا اعتبار و دادم به دیگر رب ها منظور ادم های دیگه چنان سیلی زد که حواسم و جمع کنم …

    استاد عزیز بهتر روزها کنار شما رقم خواهد خورد …باز هم ممنون ،سپاسسگزار،متشکرم..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    مسافر گفته:
    مدت عضویت: 922 روز

    به نام قدرت مطلق الله

    سلام خدمت استاد عباسمنش

    خدایا شکرت بابت این اگاهی ها

    ای بنازمت خدا که از طریق استاد این اگاهی ها رو امروز به من رسوندی،استاد ازتون تشکر میکنم.

    من باید تسلیم باشم،هی نخام بجنگم با مسائل،کردیت تمام اتفاقات خوبو بدم به خداوند

    اینکه من فقط باید در صراط مستقیم باشم و بقیه کارها رو خدا انجام میده

    اینکه من در مقابل پروردگارم باید کاملا متواضع باشم و اینو هر روز باید به خودم بگم…

    اینکه خداوند به همون مقدار که متواضع هستی و کارهارو به خودش میسپاری به همون اندازه ثروت،روابط خوب وسلامتی تو بیشتر میشه

    خدایا شکرت

    استاد متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    سعید میرزاخانی گفته:
    مدت عضویت: 2291 روز

    سلام

    خداروشکر میکنم که هر دفعه که متعهد میشم که خودمو بیشتر بشناسم و دلیل اتفاقات زندگی ام رو بدونم ،بی منت و راحت منو هدایت و راهنمایی می‌کنه بی منت و بدون شرط و شروط

    فقط من میگم چرا اینجوری ام ،چرا این احساس رو دارم تجربه میکنم ،چرا میشه یا چرا نمیشه

    آیا منم که دارم انجام میدم ،یا توهستی که داری انجام میدی؟؟

    من از کجا باید بفهمم که تویی که داری انجام میدی یا منم که دارم انجام میدم ؟؟؟؟

    اصلأ من کجام و تو کجایی ؟؟؟

    تو چجوری کار میکنی برای بقیه که برای من کار نمیکنی ؟؟؟

    چرا برای دیگران کار میکنی ولی برای من یا کم کار میکنی یا اصلأ کار نمی‌کنی ؟؟؟؟

    من دیگه باید چه کارهای دیگه ای بکنم که مثل بقیه برای من هم راحتتر بکنی کارهارو ؟؟؟

    اصلأ اگه تو همه کاره هستی پس من چکاره ام یا این مغز و عقلی که در اختیار من قرار دادی چه کاره ایم ؟؟؟

    اصلأ چجوری باید با تو ارتباط بگیرم که تو خوشت بیاد و راضی باشی که برای منم کار کنی ؟؟؟

    اصلأ مگه خودت گردن نگرفتی که رزق و روزی منو ؟؟؟

    مگه گردن نگرفتی که من راحت و خوشبخت زندگی کنم ؟؟

    خب پس دیگه باید چکار کنم که تو برای منم کار کنی ؟؟؟؟

    این سوالات وقتی جوابش از سمت خدا میاد که من متعهد شده باشم که تو مسیر درست قرار بگیرم

    اصلأ احساس میکنم وقتی متعهد میشم هست که این سوالات هم خودش به طرفم میفرسته که مسبر رو برام روشن تر بکنه تا بهتر حرکت کنم تا مسیر برام لذت بخش تر و آسون تر بشه

    وقتی متعهد میشم که باید ی کاری بکنم که خوشبخت زندگی کنم ،سوالاتم شروع میشه ؟؟

    از اون روزی که متعهد شدم روانشناسی ثروت رو تمرکزی تر کار کنم ،ی چیزایی برام واضح میشه که اشکم در میاد،البته که تغییر درد داره و وقتی خودتو بهتر میشناسی هم شرمنده خدا میشی و هم می‌ترسی خب حالا باید چکار کنم و کجا برم ؟؟

    اصلأ اونجایی که باید برم کجاست و چقدر تار و واضح نیست و این جابه‌جایی بی نهایت درد داره و مغزت مقاومت میکنه و ابن مقاومت استرس و ترس و دلشوره بهمراه داره ،ولی قطعاً در نهایت شیرینه و چقدر بعد از جابه‌جایی بهت اضافه میشه از آگاهی های ناب و وضوح بیشتر خودت که کی هستی و چکاره ای

    اینارو گفتم که به اینجا برسم که از وقتی تعهد دادم ،ی چیزایی از خودم برام واضح میشه که خودم بی حد و اندازه شگفت زده میشم و میگم مگه میشه ،مگه داریم ،چرا انقدر دیر میفهمم ،چقدر من کم میشناسم خودمو ،چقدر اشتباهی میفهمم الهامات و چیزایی که خدا بی منت بهم داده و میده ،چقدر خوب شد که واضح شد چ مرگمه

    وقتی داشتم این فایل میدیدم برای دومین بار ی چیزایی داشت بهم الهام میشد

    البته موقع دیدن داشتم هی به خدا میگفتم دیگه باید چ کاری بکنم که تو راضی بشی ،دیگه چ کاری مونده که نباید بکنم ،یجورایی مثل غر زدن بود افکارم

    که یکدفعه انگار بهم گفت مگه برای من داری کاری میکنی ،مگه فلان کار و فلان رفتارو گذاشتی کنار مگه به من چیزی رسید یا به من چیزی اضافه شد ؟؟؟؟

    صدای خدا داشت میگفت اصلأ مگه من نبودم که بهت در هر لحظه میفهموندم که کدوم کار اشتباه و کدوم کار درست ؟؟؟؟یعنی فکر کردی تو میدونی کدوم راه و کار و رفتار درست یا اشتباه ؟؟؟بعدشم وقتی بهت گفتم و فهمیدی ،فکر کردی خودت تونستی اون کار و رفتار رو بزاریش کنار و تغییرش بدی که داری اینجوری غر میزنی و منت تغییر کردن هاتو سر من میزاری که دیگه باید چکار کنم که تو برام کار کنی ؟؟؟

    واااااااااااااااای که چیزی برام روشن شد

    شرمندگی و درموندگی انگار با هم اومد سراغم

    چرا فکر میکردم بخاطر اینکه خدا برام کار کنه باید تغییر میکردم ؟؟؟؟

    چرا به این نرسیده بودم که اون داره هر لحظه هدایت و حمایتم میکنه که خوب زندگی کنم ،،،

    ولی من دارم منت سرش میزارم که ببین چه بچه خوبی هستم که داره تو این همه هیاهو چقدر درست رفتار میکنه و نسبت به بقیه کمتر گناه میکنه و کمتر باعث آزار و اذیت دیگران میشه ،،،،

    خدا داره مسیر رو برام هموار میکنه و راه درست و اشتباه رو بهم نشون میده ،و خودشم داره کمکم میکنه ،بعد من میگم دیدی من چه بچه خوبی ام ولی با اینکه بچه خوبی هستم باز تو برام کار نمیکتی

    خدایا ای که آفریدی من و همه موجودات و همه کهکشان هارو با دقت و ظرافت و هوشمندی و دقیق و عظیم و زیبا و شگفت انگیز که دانشمند بزرگی مثل انیشتین بعد از اینهمه تلاش کردن که همه اونو بزرگترین دانشمند و مخترع و فیلسوف میدونن ،تهش برگشت گفت من تازه فهمیدم هیچی نفهمیدم ،یعنی چی اینو گفت یعنی اینکه اگه ما خودمونو به اندازه ی سلول ببینیم و این سلول بخواد در عرض 100 سال عمری که ما عمر میکنیم بخواد از تهران بره بندرعباس ،تازه بعد از صد سال میفهمه که نهایش تونسته یک متر حرکت کنه خخخخخخخخخخخخخخخخخ

    اون یک متری که گفتم هم با بند و تبصره گفتم البته ،نهایتش بتونه 10 سانت بره خخخخخخخخ اینم باز با بند و تبصره گفتم ،اگه به من باشه میگم نهایت بتونه نیم میلیمتر بره که اینم باز با بند و تبصره خخخخخخخخخخخخ

    خدایا چقدر عظمت و بزرگی و مرام و معرفتت بی نهایت

    پس سعیدخان زبل و باهوش و منت گذار بشین یذره بیشتر فکر کن ،بیشتر بخودت شک کن ،بیشتر بفهم تو کجای کاری و اون کجای کار ؟؟؟

    بیشتر فکر کن تو داری چکار میکنی و اون داره چکار میکنه ؟؟؟

    بیشتر فکرکن اون برات چ کارهایی کرده و تو چ کارهایی برای خودت کردی نه برای اون ؟؟؟؟؟

    بیشتر فکر کن تو بیشتر منت گذاشتی با هیچ کاری کردنت و اون چ کارهایی کرده با منت هاایی که تو سرش گذاشتی ؟؟؟؟

    بیشتر فکر کن تو کی و چی هستی و اون کی هست و چی هست ؟؟؟

    چقدر چیزای بیشتری دارم برای فکر کردن که اینجا بگم خیلی طولانی میشه خخخخخ

    پس من برم تو اتاقم و بشینم به کارای بدم فکر کنم و ی کمی آدم تر بشم خخخخخ

    استاد دمت گرم عاشقتم که بموقع این فایل گذاشتی تو سایت ،و الا معلوم نبود به کدوم ناکجاآباد رفته بودم

    بی نهایت ازت سپاسگزارم

    البته آگاهی های این فایل برام خیلی خیلی خیلی بیشتر بودا

    ولی انقدشو تونستم اینجا بگم

    دوستتون دارم خدارو شکر که کنارتونم

    ای که خواندی مرا راه نشانم بده

    امروز س شنبه 24 بهمن ماه زیر پل هروی و صیاد شیرازی وایسادم تا این کامنتو بزارم تا رد پایی بشه برام

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    اlsmi گفته:
    مدت عضویت: 901 روز

    سلام استاد عزیز وخانواده مهترمتون این که میگین تمام کارها را خدا انجام میده واقعا من خودم به چشم خودم بارها این اتفاقات برام افتاد که اگه بخوام بگم یکی از ان اتفاقات این بودکه رفته بودم جایی ودر ان مسیر به مشکلی برخوردم که دیگه نزدیک شب شده بودودر آن مسیر هم در روز هم شاید یک در چند روز شخصی از ان جا ردمیشد ونشتم وفقط گفتم خدایا الان چیکار کنم میشه کسی از این جا رد بشه که کمکم کنه وفقط اینو گفتم وخدا شاهده دو نفر جوان خوش اخلاق از بالای کوه امدن پایین و کمکم کردن و مثالهای خیلی بیشتر از حتی اطرافییانم که فقط میگفت ودر جا خودم به چشم دیدم والان که توی این مسیر قرار گرفتم میفهمم واصلا قبلا نمی فهمیدم وخودشون هم فقط میگفتن دیدی تا گفتم شد والان میفهممم که خدا چقدر به ما نزدیک هست ومااصلا نمی فهمیدیم وهمیشه میگفتن که شانسی بوده وخیلیی اتفاقات دیگه که الان که در این مسیر هستم میفههمم که چقدر قدرت خلق کنندگی را داریم و فقط باید تسلیم خدا باشیم وباور کنیم که این انرژی خیر مطلق هست وما باباورهای خیلی مخرب خودمون از گذشته جلو ورود تمام زیباییها را به زندگی خودمان را گرفتییم واز میان تمام خوشیها وزیباییهای اطرافمان به قول استاد به همان چیزهایی که نداریم توجه میکنیم واگر این ذهن که هر لحظه به دنبال نا زیباییها میگردد باید آگاهانه به سمت همان کوچکترین نعمتها هدایت کنیم کم کم شرایط بهتر میشود که این برای خود من اتفاق می افتد ودرپایان از استادعزیز وخانم شایسته که این آگاهی ها را در اختییار ما میگذارند کمال تشکر دارم همواره در آرامش وسلامتی باشید بی نظیرید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: