توحید عملی | قسمت 11 - صفحه 26

1225 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمیه حسینی گفته:
    مدت عضویت: 642 روز

    سلام به استاد عزیزم ومریم جان وهمه دوستان

    استاد اگه بگم شما معجزه زندگی من بودید دروغ نگفتم

    فکر نمیکردم زندگی میتونه اینقدر روون وراحت باشه چنان چرخ های زندگیم روغن کاری شده که وقتی دیگران از مشکلاتشون میگن ونا امیدن احساس میکنم از یه کره دیگه به اینجا اومدم

    زندگیم شده مسافرت وخوشگذرانی

    همسرم شده بهترین همسری که میتونستم پیدا کنم

    دخترم بهترین فرزند از همه لحاظ هست

    منطقه ای که زندگی میکنم عالی همسایه ها عالی

    به خدا که اینها قبل از توجه به قانون نبود

    این ایده های ناب این هوش وذکاوت این توانمندی این دوست داشتن ولایق دونستن خودم

    هیچ کدوم نبود من ازته چاهی که خودم کنده بودم وتهش گیر افتاده بودم با طناب شما بیرون اومدم اینقدر سفت این طنابو گرفتم که حتی لحظه ای هم که بیرون اومدم بازم ولش نمیکنم خدایا شکرت استاد ممنونم این جلسه به من یاد دادید این طناب همون توکل به خداست محکم تر بهش بچسب که قراره تورو به مکانی بهشتی هدایت کنه

    اللهم لبیک لبیک الله شریک لک لبیک

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    ناصر لطفی گفته:
    مدت عضویت: 1213 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام خدمت استادان گرانقدرم و دوستان عزیزم

    توحید عملی قسمت 11

    استاد عزیزم همین امروز داشتم به این موضوع فکر میکردم و توحید رو تو ذهنم مرور میکردم و با خودم میگفتم هر عامل بیرونی که فکر کنم تو زندگی من تاثیر داره و هر فردی فکر کنم تو زندگی من قدرت داره این یعنی شرک ورزیدن به خداوند یه لحظه این سوال برام پیش اومد که اگه رو خودمون حساب کنیم چی اینم شرک محسوب میشه یا نه اصلا خود ما این وسط چیکاره ایم راه درست اینکه فقط به خداوند توکل کنیم ولی خود ما چی

    خدارو شکر با این فایل خداوند جواب منو داد،این خودش یه کج فهمی به حساب میاد که درسته من روی هیچ کس حساب باز نمیکنم و اونا رو تو زندگیم بهشون قدرت نمیدم ولی برای من این یک پاشنه آشیل به حساب میومد که با کوچکترین موفقیتی خودم رو تحسین میکردم به این نیت که این من بودم که این موفقیت رو رقم زدم و همه اعتبار این موفقیت رو میدادم به خودم و بعدش به طرز عجیبی نتیجه تغییر میکرد و یاد حرف استاد میوفتادم که میگفت خیلیا زندگیشون یه روز پایینن یه روز بالا یک موفقیت ثابتی رو ندارن منم هی فکر میکردم با خودم میگفتم حتما فعلا آماده ش نیستم یا تکاملم رو طی نکردم یا فکر میکردم من که سعی میکنم فرکانس های مناسبی ارسال کنم و احساس خوبی داشته باشم پس چرا اوضاع یه روز خوبه یه روز بد و با این فایل فهمیدم که خیلی رو خودم حساب باز کردم خیلی روی استعدادهای خودم روی توانایی‌های خودم حساب باز کردم و عملا در طی مسیر هیچ قدرتی به خداوند نمیدم چون میدونین میدونستم این مسیر رو خداوند سر راه من آورده و هدایتم کرده به این مسیر ولی باور نداشتم در ذره ذره این مسیر هم میتونه کمکم کنه و همه چیز به شکل معجزه آسایی آسون پیش بره

    خدایا خودم کمکم کن خودت هدایتم کن من بدون تو هیچی نیستم من تازه اول مسیر هستم مسیر سرسبز و زیبایی که اگر فقط به تو امید و باور داشته باشم و فقط از تو کمک بخوام و باور داشته باشم فرمانروای جهانیان کمکی به من میکنه که آسان میشم برای آسانی ها و نخوام خودم با ذهن خودم زور بزنم و به سختی بخوام به چیزی برسم اونوقته که زندگی سعادتمند رو تجربه میکنم؛خداوند پاسخ منو داد حالا ببینیم چجوری عمل میکنیم به این آگاهی ها و الهامات

    خدارو شکر میکنم بخاطر این فایل فوق العاده ارزشمند و سپاسگزارم از استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    هاجر صالحی گفته:
    مدت عضویت: 1641 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنین و دوستان گلم

    استاد با تمام وجود سپاسگزارم ازتون برای این فایل، اصلا نمیشه از فرکانسش گفت که چقدر ناب و خالص هست، من اشک ریختم باهاش

    استاد جان فایل های شما طوریه که من میگم دیگه فهمیدم داستان چیه، ولی هر بار ک یک موضوع رو از یک زاویه میشکافین ،تازه میفهمم نه من هیچی نمیدونم

    هیچوقت تا حالا اصلا ب این موضوع فکر نکرده بودم.

    البته که سالهای قبل من مغرور بودن رو یک ویژگی خوب و باکلاس میدونستم، چه برسه ک عیب بدونم.

    من چند روزی بود که به این موضوع فکر میکردم که چرا با وجود آگاهی از این خدا ،چرا یعضی وقتا میترسم و نگرانم،، اومدم فکر کرذم دیدم همون ایمان به غیب هست، ک من باور کنم باید که این خدا هست،وجود داره، کمک میکنه،چیز خیالی یا فانتزی نیست،مسکن نیست

    اگر بیاد بیارم و بقول قرآان تعقل کنم ،این خدا دیدنی تر از هر دیدنی و جسم فزیکی هست.

    که این رو شما واضح گفتین اول اینکه باور کنم این خداوند هست و هدایت میکنه تمام کیهان رو ،

    و این نکته ک بدونم هدایت همین الانم هست و فقط من باید در فرکانس دریافت قرار بگیرم، ایمان و شور و شوق بیشتری میده تا فزکانس هامو تنظیم کنم، من خدا رو مثل خودم یا یک آدم قوی نبینیم ک باید بگرده تا راهکار پیدا کنه برای من، یا یک زمانی لازمه تا بهم بگه

    راهکار من، جواب من الان هست و داره بهم میگه، فقط من باید در اون فزکانس دریافت قرار بگیرم

    و نکته ی اصلی ک من ببینم واقعا تسلیم شدم و خدا رو باور کردم ، احساسم هست،عملکردم هست

    اینکه من باور کنم چنین قدرتی دیگه مساله ی من رو به عهده گرفته باید به من حس قدرت اعتماد بنفس و امید و امکان پذیری بده،، نه حس مظلومیت ک من کسی رو ندارم، رو تو حساب کردم.

    من الان که فکر کردم به تجربه هام و ارتباطشون به غرور و شرک و تسلیم و عجز در مقابل خداوند ،واقعا جمله جمله فایل شما رو تایید میکنم.

    از شروع آشنایی با شما و تلاش برای عمل کردن طبق قانون

    اولین جا باز کردن بیزنسم بود،، که مصادف بود با شروع پندمیک ، خب اون زمان اکثر بیزنسا بسته شده بودن و من تو لابراتوار یک بیمارستان کار میکردم و شرایط و حقوق مزایای خوبی هم بود، گفت بیا بیرون ، منم گوش دادم اومدم در حالی ک هنوز ن ایده ی مشخصی بود برای بیزنسم، ن سرمایه ی اولیه ای، اومدم و نشستم رو باورام کار کردن، دوتا ایده ای ک خودم داشتم رو امتحان کردم جواب نداد و کلا دست از عقل خودم و راهکارم شستمو منتظر بودم خداوند ی دری باز کنه، و اینطور هم شد انقدر نرم بدیهی اتفاق افتاد و دستاش اومدن ک اصن یادم نمونده اولش چطور استارت خورد

    2: تو همین بیزنسم ک باز کرذم، اولش فروش عالی بود، بعد خدا و این مسیر رو فراموش کردم و روی عقل خودم حساب کرذم، معیارم رو گذاشتم رقابت با آدمایی ک تو حوزع من فعالیت میکردن و تنظیم کردن خودم با اونا،ترسیدن از اونا برای کسادی کار، یهو اوضاع عوض شد شروع کردم به سقوط

    3: بنطرم یکی از بهترین جاها ک میشه خداوند و کمک هاش و اینکه کافی هست رو درک کرد مهاجرت هست

    من با خانواده مهاجرت کردیم به یک کشوری برای رفتن ب یک کشوردیگه

    مهاجرت اول رو خودم هیچ ایده ای نداشتم،روی عقلم ،پولم رو هیچی حساب نکردم، و تماما سپردم ب خدا. و در عرض یک هفته از تصمیم تا رفتن همه چیز جور شد ، دستانی اومدن، همزمانی هایی رخ داد، دلهایی نرم شد ،ک با جزییات بگم میشه داستان فانتزی تخیلی

    4: اینجا ک رسیدیم ما هیچ ایده ای نداشتیم کجا بریم کجا خونه بگیریم، تو ماشین بودیم و منتظر بودیم خدا هدایت کنه، خدا شاهده یکنفر اومد و آدرس یک جای مجانی رو داد ک موقت بمونید تا خونه بگیرین، ما حتی درخواست نکردیم، فقط از تیپمون فهمید تازع واردیم

    5: سیستم خدا خیلی باحاله تا جایی ک حساب میکنی روش و تسلیم و عاجزی کار انجام میده، دست خودت گرفتی یا سپردی ب بنده ش کاری نداره دیگه ، سخت میشه اون چرخ زنذگی

    حالا ما ک اینجا بودیم و بایستی خونه پیدا میکردیم، اینجا دیگع رو خودمون و مردم حساب کردیم، گشتیم تو دوست و آشنا ک کی این کشوره تا ی خونه گیر بیاره برامون. شرک همانا و ذلت همانا

    ی شمارع و چندتا آشنا پیدا شد، جای دیگه ای از شهر بود و ما هم غریب و نابلد، رفتیم به قصد کمک اونا و اونجا ک رسیدیم اصلا تلفن ما رو جواب نمیدادن، یکی بود چون آشنای غیر مستقیم و واسطه ای بود، اصلا تحویل نگرفت و رد کرد وگفت نمیتونم کاری کنم براتون

    همونجا نشسته بودم پیش یک مغازه از همه ک ناامید شدم و ب حالت عجز و تسلیم و درماندگی،تازه یادم ب خدا افتادم، گفتم خدا کمک کن ،نمیبینی چجور سرگردان و تنهاییم، خداشاهده ده دقیقه بعدش از طریق یکی یک خونه پیدا شد و رفتیم خونه رو گرفتیم تو یک ساعت

    6: چالش بعدی هم من اول خدا رو فراموش کردم، قرار بود بریم یک خونه دیگع و ب پول بیشتر نیاز داشتیم ، رفتیم برای فروش یکمقدار طلا

    آدرس طلافروشی ها رو گرفتیم و رفتیم با مادرم، هر طلا فروشی ک رفتیم ،کاغذ خرید رو میخاستن، ما نیاورده بودیم ، و یکجوری رفتار میکردن ک بدون کاغذ خرید هست، بعد از چندتا مغازه رفتن و نشدن ، از آخرین مغازه ک بیرون شدم ، دوباره رسیذم ب حالت تسلیم و ناامیدشدم خدا یادم اومد و گغتم کجایی،کارمو درست کن ، خدا شاهده اون مغازه دار آخری اومد آدرس ی طلا فروشی رو داد گفت ک اونجا بدون کاغذ خرید یا کاغذ خرید فارسی هم باشه میخره، و رفتیم انقدر با احترام و ب آسانی مشکل حل شد، خدا انجام داد کار رو

    اما امان از انسان فراموشکار ک باز توی یک موقعیت جدید،خدا رو میذاره آخرین آپشن

    7:توی بحث مالی، کلا از اول توکل کرده بودیم ب خدا،، به خدا قسم چنان با عزت و رحمت از اول سفر تا الان و دوساله داره با عزت و فراوان روزی میده ، از جاهایی ک گمان نمیبردیم ک بخام بگم مثل داستان هست،، یک روز هم دیر نکرده، عزت داده،آرامش داده،رفاه داده و سپاسگزارم همیشه برای این موضوع

    8: توی بحث سلامتی ، من یک مشکل پوستی داشتم ،به مدت سه چهار سال شایدم بیشتر درگیرش بوذم، هیچوقت روی خدا حساب نکردم و همیشه دنبال دکتر بهتر بودم، هر چی دکتر پوست میشناختم رفتم، زمان و پول خرج شد ولی بدون نتیجه، تمام امیدم به دکترا بود و داروی بهتر جدیدتر،متود بهتر

    از هر کسی سراغ یک دکتر خوب رو میگرفتم، و میرفتم، و چندسال جوش و زخم و لکه لک شدن پوستم

    تا امسال ک خیلی شدیدتر شد این بیماری و هم با این مباحث و خدا آشناتر شده بوذم، ی روز دیکه خسته شدم ، با خدا صحبت کرذم ک من دیگه نمیتونم این شرایط رو تحمل کنم، هر کاری ک خودم بلد بودم انجام دادم،حتی اینجا هم دکتر رفتم نشد، تو دیگه به دست بگیر تو هذایت کن

    ک هدایت شدم ب قانون سلامتی و در مدارش قرار گرفتم و شروع کردم، ک فهمیدم بیماری خودایمنی هست و در عرض یکماه خوب شدم،باورم نمیشد یکماه بدون عیچ دارویی ، من همش تو ذهنم دنبال راهکارای عجیب غزیب بودم ، ولی قانون خداوند چ ساده بود

    9: تو همین قانون سلامتی ،خب من یک مدت ادامه دادم، و تو ذهنم میگفتم من تو این شرایط مهاجرت نمیتونم ادامه بدم، از نظر مالی چون خودم در آمد ندارم نمیتونم هر روز گوشت بخورم دیکه

    حساب کرده بودم روی بودجه وپولی ک بود، با خواهرم صحبت میکرذم تلفنی اینوبهش گفتم،گفت محدودیت تو ذهنته، تو فقط بخواه میشه

    اون شب باز بیادم اومد رو خودم حساب کردم و دارم زور میزنم،گفتم خدایا تو اگز منو در مدار این قانون سلامتی کردی،حتما شرایطش رو هم فراهم میکنی و محدودیتی نیست، خدا شاهد باز خدا کارانجام داد

    بدون اینکه من بگم ،درخواست کنم، برادرم ک تو رستوران سرآشپز بود، گفت این گوشتا هر روز از مصرف ما اضافه میشه، و ما برا فردا نگه نمیداریم، تو میخای برات بیارم، تو ک این رژیم رو داری،،

    آقا این قبلا هم بود ولی من با ذهنم جلوشو گرفته بودم، و انقدرآسون خدا بدون اینکه من از کسی بخام هر روز برام نعمت بی حسابش رو میفرسته

    10: اینجاما چهار پنج تا خونه عوض کردیم تا حالا، همون بار اولی ک رو بقیه حساب کردم و اون ذلت رو دیدم ،تو این مورد دیگه حساب دستم اومد،، و اینکه چون کسی رو نمیشناسیم اینجا،زیاد جایی رو بلد نیستیم،، پول زیادی هم نداریم، روی خودمون هم حساب نکردیم، هر بار شرایطی پیش اومد و باید خونه عوض میکردیم، ب خدا میگفتم اینکه کارخودته و عملا کاری نمیکردیم و آرام بودیم، و آدما خودشون برامون دنبال خونه میگشتن پیذا میکردن خبر میدادن، داستان هر کدومشو بگم، کلی هدایت و لطف و رحمت خدا، و خیلی آسونو روون هست، و دقیقا میریم میکیم عه چ خونه ی خوبی ،تو خونه ی قبلی این مشکل بود،الان رفع شده

    11: من هیچوقت برای روابط عاشقانه م از خدا درخواست نکردم، ب خدا نسپردم، همیشه روی چهره م، تحصیلاتم ،موقعیت شغلی اجتماعی ک علوم آزمایشگاهی خونده بودمو و تو دوتا از بهترین جاها کار میکردم، و بقیه مهارت هام و فعالیت های اجتماعی م ک اونا رو افتحار میدونستم ، روی تیپ و ظاهر و اندامم حساب میکردم و یک حس غروری ک داشتم حساب میکرذم و راوابط خیلی روون و عالی رو تجربه نکردم، اصلا نمیدونستم ک باید از خدابخام، زور میزدم خودم و نتایج رضایت بخشی هم تا حالا نگرفتم از روابط عاطفی م

    12: توی روابط با خانواده مشکل داشتم، تنش و درگیری داشتم، و سعی میکردم به چیزایی ک از استاد یادگرفتم عمل کنم و بازم از خدا هدایت نخواستم ، ب سختی پیش میرفت. یع روز خوب، یه روز بد، تا اینکه تقریبا دوماه پیش حس کرذم دیکه ناتوانم، سر نماز ب خدا گفتم خدایا من زورمو زدم،چیز دیگع ای بلد نیست،نتیجه نمیده، تو بگو مشکل چیه، تو اصن یادم بده چجوری رفتار کنم،چی بگم،چی نگم،، و باز خداوند هذایت کرذ،طوری از زاویه ای،با منطقی مشکلم رو بهم گفت ،ک دیدم چ ساده ولی عمیق، انجام دادم، و دوماهه ک روابط آرام و با احترامی رو دارم تجربه میکنم

    13: و آخرین چیزی ک فعلا یادم میاد و پاشنه آشیل و مساله ی حال حاضرم، مهاجرت دوممون

    که من چقدر شرک ورزیدم و کار درست شده رو خراب کردم

    خب من وقتی ک حرکت کردیم برای مهاجرت،با اولین هدایت خداوند ک فعلا برین اونجا و همه چیز رو هم مهیا کرد،دستاش رو فرستاد با ایمان و باور توحیدی حزکت کردیم،هیچ قانون سفارت و دولت و کشوری رو هم ندیدیم، چیزی نبود گفتیم خدا راه بازمیکنه

    و خداشاهده بعد از حرکت راه هم باز شد و داشت ویزا آمریکا صادر میشد، ولی دچار شرک شدیم، و اون آدم ، اون آقای آمریکایی رو کردیم خدا

    اون زمان زیاد از قانون چیزی نمیدونستم،از خدا که اصلا چیزی نمیدونستم، فقط با فایلای استاد بیزنس باز کزده بودم، و مهاجرت اول زو خلق کزده بودم

    و من وبرادرم چنان با احتیاط با اون آقا حرف میزدیم و هی ازش خبر میگرفتیم و چشم به گوشی ، و یک کار بدتر ک شروع کزدیم ، رفتیم تو سایتای مهاجرتی و شروع کردیم ب خوندن قوانین و شرایط دولت و اینا ، ک اون زمان خبر نداشتم ،دارم تو مدار شرک میرم و خودمو بدبخت میکنم، خلاصه کار رو از خدا گرفتیم و نقش خداکمرنگ شد و قوانین و سفارت و دولتها قدرتگرفتن، و خدا هم ما رو سپرد به همونا

    اون آقا هم رد کرد و گفت من قدرتی ندارم، دو سع بار دیگه از طریقه های دیگه اقدام شد و داشتن انجام میشدن ک لحظه ی آخز میگفتن نمیشه،چون شما فلان بهمان شرایط رو ندارین.

    کدوم شرایط، همونایی ک تو سایتا خونده بودم، برا خودم ترمز درست کرده بودم، بهشون قدرت داده بوذم،شرک ورزیده بودم

    خلاصه اوضاع سخت شد، همه ی راه ها بسته شد، هر چی بیشتر از ناحیه ی شرک و حس بد تقلا کردم،دورتر شدم و ترمزا قویتر وجالبع ک جهان هم هی داشت بهم ثابت میکرد، با آدمایی احاطع و هم مدار شده بودم ک فقط از اون راه هایی خاص ک ترمزم بوذ میرفتن مهاجرت میکردن و هر روز نمبشود و ترمزم رو بهم ثابت میکردن

    تارسیدم ب جایی ک گفتم نه نمیشود، این خواسته امکان پذیر نیست،در دست من نیست

    تا باز رسیدم به همون نقطه ی تسلیم و پذیرفتن اینکه من هیچی نمیدونم،ناتوانم تو کمکم کن،بعدش خواهرم دوره کشف قوانین رو

    گرفت و شروع کردم بع گوش کردنش، و یک نور خفیفی در دلم زنده شد.

    داشتم دنبال ترمزم میگشتم،نمیفهمیدم کجاس چی هست، باز ی شب دیگه خیلی ناتوان شدم و گفتم مگه تو حکیم و علیم نیستی بگو دیگه ترمزم چیه، من نمیدونم، خدا من خونه زنذگی بیزنس کشور همه چی رو ول کردم ،اومدم اینجا ب امید رفتن،، کمکم کن

    گفت ک تو مفهوم مهاجرت رو از بیس اشتباع متوجه شدی، مهاجرت فقط ی فرکانسه، قانون دولتا و کشورا نیست، متوجه شرکم و قدرت دادن و بیرون کردن خدا از معادله شدم.

    شروع کردم ب برداشتن ترمز، و استاد این فایلم خیلی بر درک و هدایت و ایمانم افزود

    از صمیم قلبم سپاسگزارم

    چیزی ک درک کردم از تجربیات زندگیم، خدا هر چیزی ک بهش بسپاری و ایمان داشته باشی رو انجام میده، ده تا کار رو بسپری ولی یازدهمی رو نسپری و بسپری ب بقیع،کاری نداره ب اون، من تو این مهاجرت دیدم چطور خونه و موارد مالی و روش حساب کرذم رو آسان و باعزت و رحمت انجام داد،ولی مهاجرت رو ک در شرک بوذم،چقدر عذاب دیذم و سختی دیدم بخاطر شرکم

    استاد راست میگین مهاجرت فقط ایمان و توکله، من تو این سفر چنان ب شرک هام پی بردم و دارم کار میکنم، و چنان خدا رو لمس کرذم که اگر حرکت نمیکردم تا آخر عمرمم هم درک نمیکردم

    استاد ب زودی میام از نتیجه ی مهاجرتی و هدایتی ک خداوند منو کرد از وقتی بهش سپردم اینکار رو هم مینویسم تو سایت

    استاد عاشقتونم و بهترین ها رو براتون میخام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      مجید بختیارپور عمران گفته:
      مدت عضویت: 969 روز

      سلام و درود بر خواهرگلم هاجرعزیز

      خیلی خیلی از کامنتون لذت بردم و بسیااااار برام الهامبخش بود چقد زیبا گفتین که هر بار شرک می ورزیدی خسته میشدی میومدی کنار میگفتی خداجونم من دیگه هیچی بلد نیستم هرکاری بود انجام دادم و نتیجه اش شده این حالا تو بیا بگو چیکار کنم و چقد زیبا راه برات باز میشد ولی واقعااااا چیجوری این ذهن مارو از خدا دور میکنه این چه فراموشیه که ایتجوری دخل مارو میاره و بعد اینکه بهمون فشار اومد یاداوری میکنه که برو سمت منبع اصلی که جوابت اونجاست که میری سریع جواب میگیری من الان در آستانه این راه هستم کی میشه راهنمایی بشم و خدا خودش میدونه و چقد این لحظه زیباست خدایا نصیب ما بکن این لذت بی نظیر رو یعنی میشه خدایااااا یعنی میشه همینروزها راهها را برایم باز و هموار بسازی.

      ممنونم خواهر گلم که با خوندن کامنتتون خیلی حال دلم خوب شد دلم و گرم کردی با آگاهی های نابی که با تجربیاتت در اختیار ما گذاشتی ممنونم ازتون سپااااااااس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    حامد آقابکی گفته:
    مدت عضویت: 759 روز

    به نام خداوند مهربان ،هدایتگر ،رزاق ،وهاب و بخشنده

    سلام به استاد و خانم شایسته عزیزم

    سلام به تک تک خانواده عزیزم تو این سایت الهی

    استاد هر بار میام تو سایت و میبینم فایل جدید گذاشتید یک هورمون شادی تو مغزم ترشح میشه و روزم میشه بهشت

    من هر لحظه و هر دقیقه با فایل ها دارم زندگی میکنم استاد خداروشکر که خداوند من رو هدایت کرده به این مسیر زیبا و قشنگ .

    خدایا هر آنچه دارم از آن توست

    خدایا تو مالک و صاحب اختیار من هستی

    خدایا هر خیری که وارد زندگیم میشه همه از طرف توست‌

    خدایا تو هستی که من را به راه نعمت ، به راه خوشبختی ،به راه سلامتی هدایتم میکنی

    خدایا تنها با یاد تو دلم آرام میگیره

    خدایا موقعی که همه رهام کرده بودند تو بودی که به مسیر زندگی هدایتم کردی

    دقیقا موقعی که تو رو فراموش کرده بودم موقعی که چشمم به دستای یکی دیگ بود

    موقعی که منتظر بودم یکی دیگ کار برام انجام بده و تو رو نمی‌دیدم ولی تو داشتی نگاهم میکردی بارها برام نشونه فرستادی که راهم نا درسته ولی من نمی‌دیدم و ضرر پشت ضرر بدبیاری پشت بدبیاری .

    موقعی که از کسی دیگ کمک می‌گرفتم و هزار تا منت هم سرم گذاشته میشد ،

    ولی کافی بود دستم به سمت تو دراز بشه و از تو کمک بگیرم درها یکی پس از دیگری برام باز میشد

    بدون منت بدون اینکه کوبیده بشه تو سرم

    هر وقت که قدم برداشتم به سمت تو هزار تا قدم برداشتی به سمتم .

    خدایا من به هر خیری که از تو برسه فقیرم

    خدایا من فقط روی نیازم به تو هست

    خدایا هر وقت به غیر تو رو آوردم خوردم زمین

    خدایا تو هر کاری فقط از تو هدایت می‌خوام

    خدایا یادمه قبل اینکه مغازه بگیرم نگران همه چی بودم همونجا بود که بهم الهام کردی توی خواب توی بیداری که برو جلو برو قدم بردار من هواتو دارم من راه رو برات هموار میکنم .

    خدایا تو خیلی خوبی تو بی نظیری تو عشقی تو برای من اول و آخری خدایا تو برای من همه چی شدی موقعی که همه تو سرم کوبوندن .

    خدایا تو پر از حس خوبی موقعی که نجواها میان فقط به تو فکر میکنم حالم خوب میشه .

    و یاد این آیه میوفتم که تو قرآن دیدم و حال دلم عوض شد و چاپ کردم زدم روی دیوار

    آگاه باش تنها با یاد خدا دلها آرام میگیرد

    خدایا سپاسگزارم برای تک تک لحظه هایی که نفس میکشم

    خدایا سپاسگزارم برای این همه نعمت که تو یک قدمی من هست

    خدایا سپاسگزارم که هدایتم میکنی به مسیری که پر از نعمت و برکته پر از خوشبختی و سلامتیه

    خدایا هر آنچه که دارم از آن توست

    استاد عزیزم سپاسگزارم برای این فایل فوق العاده بینظیر

    در پناه الله یکتا شاد و سالم و سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      بهار گفته:
      مدت عضویت: 740 روز

      سلام عزیزدلم تو باعث شدی امشب انقدر کامنت بخونم تا برسم به حرف دلتو شدی دستی از طرف خدای من تا هم چیزهای قشنگتری یاد بگیرم هم کامنت بذارم تو سایت

      دل پاک آینه روی خداست

      این چنین آینه زنگار نداشت

      تن که بر اسب هوی عمری تاخت

      نشد آگاه که افسار نداشت

      آنکه جز بید و سپیدار نکشت

      ز که پرسد که چرا بار نداشت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    محمدرضا دیناری گفته:
    مدت عضویت: 1101 روز

    به نام خداوندی که هر لحظه در حال هدایت ماهاست سلام خدمت استاد توحیدی عزیزم و همه‌ ای عباسمنشی های ارزشمند چقدر موضوع خوبی استاد صحبت کردید خیلی به موقع بود این فایل خدا رو هزاران بار شکر میکنم که همیشه و به موقع به دادمون می رسه من خودم به شخصه هر موقع اسم خدا رو توی هر کار یا هر شرایطی بودم نیاز داشتم کارم به بهترین شکل ممکن انجام داده ولی هر موقع که فکر کردم که این کار راحت است میرم برای انجامش به در دیوار میخورم یه مثال میزنم موقعی می روم بازار خیلی شلوغه از خداوند جای پارک میخوام سری یه جایی خیلی خوب گیرم میاد من بدنسازی میرم موقعی که میخوام یه وزنه سنگین بزنم که فکر میکنم برام سنگین است میگم خدایا خودت کمکم کن خدا شاهده طوری با تمرکز اون حرکت میزنم خودم تعجب می کنم ولی یه مواقعی که روی زور خودم حساب باز میکنم حتی وزنه‌ای سبک تر هم با سختی میزنم خب تفاوت توی چی هست من که همون آدم هستم وزنه هم سنگین تر شد چرا من راحت تر زدم قربون بزرگی خداوند بروم خدای مهربانیها خداوند رزاق شاید بالای 100تا از این مثال ها دارم بزنم یکی یکی یادم میاد واقعا به جز خدا کسی نمیتونه زندگی ما بهتر کنه موقعی که به خداوند متعال وصلم حالم از دورن و بیرون خوبه احساس آرامش دارم امید دارم قلبم آروم آروم می تپه استاد بزرگوارم ازت سپاسگزارم بخاطر این فایل ارزشمند و عالی و به موقع بود خداوند رو شکر بخاطر این که منو دعوت کردی به این سایت الهی با استاد الهی خداوند مهربان سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    اکرم مهدی گفته:
    مدت عضویت: 1225 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت دوستان عزیزم واستاد بزرگوار وخانم شایسته عزیز

    درمورد این فایل واقعا بسیار مطالب ارزشمندی بیان فرمودید وکلی لذت بردم وچیزهای جدیدی یاد گرفتم اول از خدا بعداز شما وتمام دوستان که کامنت گذاشتند سپاسگزارم.

    استاد یادم هست که مردادماه سال 99بودکه به دلیل خواسته ای که داشتم دست به اقدامات عملی فراوانی زدم کلی تحقیق کردم وکلی کار انجام دادم واقدامی نبود ‌که برای رسیدن به خواسته انجام نداده باشم وکلی هم امیدوارم بود و با توجه به تجارب سابق خودم وپیشیته ای که فرمودید گفت

    کن فیکون

    تموم دیگه اتفاق می افتد ودر همون زمان که خودم واقدامات، محور دانستم وخدا را ندیدم بعداز تلاش مستمر نتیجه چی شد …….صفر مطلق ……اینجا بودکه دنیا توی سرم خراب شد ومثل یخ وار رفتم وشروع کردم به گلایه وشیون وزاری کردن که علتش چیه من که همه کار کردم خسته شدم خدایا چرا صدا م نمی شنوی من کم آوردم حکمتش به من بگو وکلی ازاین حرف ها که با کینه نسبت به خدا هم همراه بود وغیضی که تمومی نداشت …. که اون قدرتمند ومن عاجز

    در همین سال بود که درماه اسفند انگار خدا می خواست راه نشونم بده وبه تمام سوالاتم پاسخ بده با یک لایو مشترک استاد با یک بزرگوار دیگر دستم گفت وگذاشتم وسط این سایت یادم اولش شب ها خواب نداشتم ومی خواستم همش فایل گوش بدم وانگار دریچه هایی از نور وآگاهی خدایی به روم باز شده بود وجواب بسیاری از سوالات م رو دریافت کردم هم با فایل های رایگان وهم با فایل های که خریداری کردم وبه لطف الله هرروز دارم پیشرفت می کنم .

    خلاصه اون تضاد باعث، رشد من شد واونجا که تسلیم خدا شدم وگفتم نمی دونم خدا دلایل برام واضح کرد.

    من هنوز اون خواسته رو دریافت نکردم ولی الان دیگه آرام هستم ویک بار دیگه هم تلاشم می کنم ولی به پلن خدا اعتماد دارم ومی دونم اون بهترین برام رقم می زنه وتفاوت دیدگاه من به این شرایط مثل تفاوت عالم ماده با عالم روحانی هست.

    خدایا شکرت بابت این آگاهی ها همیشه فکر می کنم این آگاهی ها شاید برای انسان هایی که آماده نیستند بعداز مرگ روشن ودریافت بشه ولی برای ما قبل از مرگ وچقدر ما سعادتمند هستیم که این آگاهی هارو دریافت می کنم .

    استاد جان یک درخواست هم داشتم اینکه کاش کامنت های بچه ها قابلیت ارسال به صورت صوتی داشت تا با صدای خود بچه ها گوش می کردیم وهم این امکان بود که در انجام کارهای روزمره میشد آنها را شنید البته من هیچ اطلاعاتی درباره امکانات سایت وموارد دیگر ندارم .

    خدایا شکرت امیدوارم مفید بوده باشه بهترین براتون آرزومندم قلللللللب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    امیر عباس تیموری گفته:
    مدت عضویت: 2094 روز

    سلام و درود خدمت استادعباس منش،خانم شایسته و همه دوستانم.از تجربه خودم در این مورد بگم:سال 87 سالهای اول زندگی مشترکم بود که خداوند به مایک فرزند دختر داد،من علیرغم اینکه لیسانس بودم با تلاش ها وسختی های زیاد نتوانسته بودم جایی مشغول به کار شوم، روزهای سختی را می گذراندیم و من برای امرار معاش همراه یک استاد بنا،بنایی می کردم،یادمه ماه رمضان بود و ما در شهری کویری زندگی می کنیم و برای اینکه به گرمای ظهر نخوریم و زودتر و ساعاتی قبل از افطار به خانه برگردیم، بعد از سحری خوردن عازم کار می شدیم،اما متاسفانه هر بار به دلیلی حتی تا اذان مغرب هم سر کار می ماندیم،من خسته و درمانده از همه جا شده بودم،یادمه دعای کمیل را می خوندم واشک می ریختم و ازخدا کمک می خواستم،هنگام اذان صبح از پله های زیرزمین بالا می آمدم و روبه آسمان می گفتم خدایا تو که رزاقی،وهابی،رحیمی،رحمانی،تو که می دونی و می تونی به من کمک کن،همه جا صحبت ونشان از رحمت و ثروت و برکت توست،تو که کهکشانها را با آن عظمت هدایت می کنی،مرا هدایت کن قبل از اینکه نومید شوم.این ارتباط تا مدتی ادامه داشت،تا اینکه استاد بنا کاری برایش پیش آمد و من دوباره بیکار شدم وحتی پولم هم پیش استاد بنا مانده بود و می گفت صاحب کار پول نداده،من حتی پول نداشتم نان خالی بخرم، و استاد بنا عوض پول برای من،پنیر ،تخم مرغ و…می گرفت،من دوباره دنبال کار می گشتم،دخترم که تقریبا دو سالش بود،مریض شده بود و من پول نداشتم که او را نزد دکتر ببرم.هر جایی می رفتم،نمی شد که نمی شد،یک روز که خسته و نومید از هرجایی، به یک کار در سنگبری هدایت شده بودم،موبایلم زنگ خورد از اداره کار یکی از شهرستانهای اطراف بود که می گفت:چند سال پیش نام نویسی کرده ام در انجا و الان به تخصص من نیاز دارن،ابتدا فکر می کردم اشتباهی شده،چون من اصلا یادم نمی آمد که چنین کاری انجام داده باشم،فردا صبح رفتم آنجا و در یک شرکت پیمانکاری مشغول به کار شدم، اما آنجا هم از پول خبری نبود و من هرروز می بایست فاصله 110 کیلومتر را تا محل کارم با اتوبوس بروم و برگردم، حقوقم کفاف کرایه اتوبوس را می داد،همیشه در دلم با خدا صحبت می کردم و از او کمک می خواستم اما نگاهم به دست دیگران بود تا برام کاری انجام بدن،تا اینکه اون کار هم 10 ماهه ودر حال تمام شدن بود،خیلی سخت بود از اعماق وجودم خدا را صدا می زدم و کمک می خواستم،تا اینکه یک روز هدایت شدم به یک نمایشگاه کتاب با همسر و فرزندم،مقدار کمی که پول داشتم یک کتاب موفقیت خریدم،بعد از مدتی هدایت شدم به یک سی دی رایت شده از یکی از اساتید موفقیت.با خودم گفتم این کاری را که من دارم انجام میدم را خودم سال آینده با تاسیس شرکت،بر می دارم،موضوع را با همکارانم در میان گذاشتم،آنها مسخره ام کردند،اما یک نفرشان بهم امید داد،من نیرویی تازه یافته بودم،احساس دیگری داشتم،فکر می کردم تنها نیستم،و مدام در راه رفت وبرگشت در اتوبوس اطلاعات این سی دی را که روی موبایلم بود گوش می دادم،تا اینکه کار تمام شد ومن دوباره رفتم با همان استاد بنا سر کار،با اندک پولم شرکتی تاسیس کردم،اوراق مناقصه را خریدم با همان همکارم در مورد قیمت پیشنهادی صحبت کردم،او یک مبلغی را گفت و من همان را ثبت کردم،پول ضمانت نامه شرکت در مناقصه توسط دستان خدا فراهم شد،همه امیدم در برنده شدن در این مناقصه بود،یادمه هنگام ملات درست کردن با نگاه به ساعتم می گفتم الان پاکتها باز شده و دارن بررسی می کنن و من خدا را نماینده خودم در ذهنم در آنجا قرار داده بودم،یکی دو روز گذشت و موبایلم زنگ خورد و گفت که شرکت ما برنده شده و باید به آنجا بروم،موضوع را به استاد بنا گفتم و او با تمسخر به من نگاهی کرد و گفت اگر سر کار نیایم فرد دیگری را به کار می گیرد و من از آنجا بیرون آمدم و رفتم اداره گفتند که 10 روز وقت دارم تا ضمانت نامه حسن انجام تعهدات را ببرم،گفتم خدایا خودت درست کن،تو می دونی و می تونی،در اداره شرکت های رقیب را دیدم وفهمیدم کلی تجربه و تخصص دارن من در برابر اونها زیر صفرم،وقتی قیمت پیشنهایم را فهمیدند،تضمین کردند که شکست خواهم خورد،اما من با خدا معامله کرده بودم،چه معامله ای سودمندتر از این.به راحتی پول ضمانت نامه و ضامنها جور شدند،بهم پیش پرداخت دادند و من شروع به کار کردم،دستان خدا در شکل های گوناگون مثل:افراد،ماشین ها،دفتر کارهاو…به کمکم آمدند و خدا مرا در طی 2 سال از فرش به عرش رساند،ماشین خریدم،مسافرت می رفتم و یک خانه 2 طبقه ساختم توسط همان استاد بنا.بله معامله با خدا معامله بسیار پرسودی است.به قول شاعر:هر گاه که آرامم در کارگه تقدیر،آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم،هرگاه که می کوشم در کار کنم تدبیر،رنج از پی رنج آید رنجیر پی زنجیر.سپاسگزار خدا و حضور و وجود شما و استاد وخانم شایسته هستم.متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    زهرا علیپور گفته:
    مدت عضویت: 963 روز

    سلام عاشقانه به تنها معبودم یگانه عالم

    سلامی عاشقانه به استادم که دیدن جمال زیباتون روشنی بخش چشمانم شد .

    استادجانم خوشحالمون کردی برای این فایل ارزشمند که وقتی چشمم به توحید میوفته قلبم روشن میشه

    انگار که تمام وجودم تشنه ست برای شنیدن کلامی از او

    وتو وقتی لب میگشایی و از معبودمان حرف میزنی انگار تمام وجودم غرق آرامش میشود و نمیخواهم هیچ حرفی بشنوم .

    استادجانم هنوز چند دقیقه از فایل رو گوش دادم و از خدا خواستم تا به من کمک کند برای نوشتن وادای حق وتشکر از وحودت استاد انگار که نبودت بر قلبمان کمی سنگین است هرچند که هرروز صدایت در گوشم درحال پخش است وروزی نیست که از صحبتهایت استفاده نکنم ولی باز دیدن دوباره ات انگار نور وروشنایی به قلبم وارد میکند .

    از استادی دیگر شنیدم که انسانها از خودشان نور دارند و هرکس بنا به خودسازی و شخصیتش نورش متفاوت است .

    ومن احساس میکنم نوری که از تو استادم دریافت میکنم بسیار خالص و گرما بخش است .

    امروز که در مورد معبودمان سخن گفتی منم به خاطر آوردم که چه جاهایی به این مغز پوکم حساب کردم و منو به پایین کشید و جایی که به قلبم به جایگاه نور اعتماد کردم و من رو به آرامش رسوند .

    استاد جانم من هم رانندگی رو چند ماهی هست که شروع کردم برای روزهای اولم کلی استرس داشتم ولی هربار که میخواستم سوار بشم از خدا طلب میکردم که من رو حمایت وهدایت کنه و الحق هم که بسیار زیاد حواسش بهم بود وهست چند باری که حواسم نبود میدیدم که راننده ی کناری بیشتر حواسش بود و به موقع ودرست از کنارم عبور کرد و الانم همینه هروقت که میخوام رانندگی کنم حواسم رو جمع میکنم و از خدا هدایت میخوام و در همه حال یه رانندگی عالی رو انجام میدم انگار یه نفر دائم بهم میگه که چکاری انجام بدم .

    رشته ای بر گردنم افکنده دوست میکشد هرجا که خاطر خواه اوست .

    من میخواستم یه کلیپی رو درست کنم ولی خیلی وارد نبودم به بعضی از برنامه ها برای ادیت و آماده سازی

    نمیدونم که چی شد یکی انگار بهم گفت اینکار رو انجام بده و رفتم و شروع کردم به انجام کارم حس کردم یه قفل از ذهنم باز شد و همونطور یکی یکی یاد گرفتم که چه کاری انجام بدم ودر انتها دیدم برای منی که اصلا یاد نداشتم چقد راحت شد و تمام کارمو خودم انجام دادم بااینکه قبلا باید از بچه ها کمک میگرفتم میدونم که خودش هدایتم کرد و بهم گفت که باید انجامش بدی وحالا دارم بهتر میشوم وشجاعتر شدم و با کمک خودش و دیدن ویدئو های آموزشی براحتی کلیپ درست میکنم ولی میدونم که همه چیو خودش بهم میگه حتی زمانی که باید پستش کنم یا چه پستی بزارم .

    همه چی خودشه همه کسم خودشه ومن هر وقت خاضع وخاشع تر باشم بیشتر دریافت میکنم .

    از وقتی که آرام تر شدم ورها کردم اتفاقا زندگیم روانتر وبهتر پیش میره

    خدایا هر آنچه دارم از آن توست

    این فرصتی که به من دادی تا بهتر تورو بشناسم هم لطف توست

    این نعمت هایی که من دارم و هرروز در زندگیم در جریان است هم ازآن توست

    یا من هو فی ملکه مقیم

    این زمینی که من در اون ساکنم و منم منم میکنم که خونه م رو در اون بنا کردم این زمین از ان توست ای پادشاه ثروتمند من و من وقتی دچار غرور میشم به خودم میگم ببین این زمین که تو روش قدم میزاری مال اونه تو آروم تر قدم بردار .

    نگران چی هستی وقتی روی دوش خدا هستی و داری زندگی میکنی پس خودش حواسش بهت هست .

    باور کن استاد که امسال جزو آرامترین سالهای زندگیمه

    به خاطر آرامش واطمینان قلبی که پیدا کردم

    40 روز هدایت شدم به خوندن وشنیدن اسامی خدا در دعای جوشن کبیر و درهایی از نور به زندگیم باز شده وهرروز احساسشون میکنم انگار یک قفل از ذهنم برداشته شده و بهتر بعضی از موانع رو درک میکنم

    هرروز یک فراز ارزشمند کلی به من آگاهی داد که با تکرارشون ودرکشون نور رو واردزندگیم کنم .

    اینم از لطف اوست ومن فقط خوشحال دراین مسیر به پیش میرم که میدونم این سال جزو شکوفاترین سال های زندگیم خواهد بود .

    صدای اذان به گوشم رسید و من خوشحال ازاینکه درحال اقامه ی صلاتم هستم دراین سایت روحانی .

    نوش جانت استاد جانم نعمت وثروت ولذتی که هرروز در زندگیت به وفور دیده میشود ..

    من برای ادامه ی صلاتم به فایل توحیدی 11 برمیگردم

    باشد که این فایل درهای بسته ی بیشماری رو باز کند.

    درپناه الله باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    مجتبی کاظمی گفته:
    مدت عضویت: 3349 روز

    بنام خداوند هدایتگر مهربان

    سلام و درود بر استاد عباس‌منش عزیز

    از صمیم قلبم تحسین میکنم شما را بخاطر این نگاه زیبای توحیدی که دارید و این تفکر و تعقلی که که در تمام اتفاقات و شرایط و رویدادهای اطراف و تطابقی که با قوانین جهان میدهید

    یادم افتاد به جلسه تکمیلی اول دوره احساس لیاقت که فرمودید تمامی مطالبی که من عنوان میکنم منحصربفرد و مطابق با شرایط شماست و اینکه الگوبرداری و کپی کردن از هیچ‌کس دیگری نیست و کاملاً تایید میکنم که نمونه و مشابه این نگاه زیبا به دنیا و این نگاه توحیدی را در هیچ‌کس و هیچ‌کجا ندیده و نخواهم دید

    در آن جلسه فرمودید که رفتار یک خروس یا دیدن یک انیمیشن یا خواندن یک مقاله و در این فایل تماس تلفنی با خواهرتان، باعث میشه که الهاماتی را دریافت و زمینه‌ساز ضبط یک فایل توحیدی بسیار تاثیرگذار خواهد شد

    و شما مصداق اقلیت تفکر کننده و سپاسگزاری هستید که خداوند از آنها به‌نیکی در قرآن یاد کرده

    مومنین و اولیائی که برآنها نه اندوهی است و نه بیمناک میشوند:

    أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ

    آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى ‏شوند

    الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ

    همانان که ایمان آورده و پرهیزگارى ورزیده‏ اند

    لَهُمُ الْبُشْرَى فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَهِ لَا تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللَّهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

    برای آنان است بشارت و مژده در زندگی دنیا و آخرت، وعده ‏هاى خدا را تبدیلى نیست این همان کامیابى و رستگاری بزرگ است

    سوره مبارک یونس آیات 62 الی 64

    و باز هم موضوع فوق‌العاده مهم خضوع و فروتنی و خشوع و تسلیم در برابر پروردگار

    دیروز مستندی دیدم از بازی‌های فوق‌العاده راسل وستبروک بازیکن بسکتبال NBA و بعد ترغیب شدم زندگینامه او را بخوانم جمله‌ای در توضیحات پیج خودش نوشته بود که واقعاً من را تحت تاثیر قرار داد و با خودم گفتم این جمله از آنجائیکه با مشاهده نتایج خیره کننده این بازیکن کاملاً مشخص بود با ایمان و اعتقاد راسخی نوشته شده بود با هزاران جلسه موعظه و خطابه و هزاران کتاب عرفانی و حتی خیلی بیشتر برابری میکرد و تاثیرگذارتر بود و مشخص بود که بصورت کاملاً قلبی و درونی است.

    نوشته بود:

    خداقادره پس چرا که نه

    من کامل نیستم اما خدا هست

    من قادر نیستم اما خدا هست

    و من با خدام پس چرا رویاپردازی نکرده و به آنها دست پیدا نکنم؟!!

    وقتی داشتم صحبت‌های استاد در ابتدای فایل را گوش میدادم یاد این مطلب افتادم که:

    خیلی وقتها شنیده‌ام که میگفتند هرکسی که در زمینه‌ای، خیلی ادعای زرنگی دارد، یکروز از همین‌جایی که خیلی فکر میکند زرنگ هست ضربه شدیدی خواهد خورد

    وقتی بیشتر تعمق کردم دیدم که خیلی هم بی‌راه نیست و این مساله هنگامی رخ میدهد که فرد در زمینه‌ای بخودش خیلی مغرور میشود و ادعای خدایی میکند و یادش میرود که چه‌کسی این توانایی را در وجود او قرار داده و وقتی که همه‌موفقیت‌هایش را از خودش و همه توانایی‌هایش را به خودش نسبت میدهد اینجا همان نقطه سقوط او خواهد بود

    و اما تمرین این قسمت:

    با کمال تواضع و فروتنی به درگاه خداوند متعال، من در زمینه درست کردن کباب چنجه و جوجه کباب تخصص خوبی دارم و به اذعان همه اطرافیانم کبابهایی درست میکنم که حتی در بهترین رستورانها هم نخورده‌اند به شکلی که تمام دورهمی‌ها و یا مسافرتها از من درخواست میشود که گوشت و مرغ را تهیه کرده و در آنجا کباب درست کنم

    بعضی اوقات که در خانه و فقط برای جمع چندنفری خانواده خودم قصد کباب درست کردن را دارم، اعتبار این خوشمزه شدن کباب را بخودم می‌دهم و هنگام مزه‌دار کردن گوشت یا مرغ، بادی به غبغب انداخته و به همسرم فرمایش میکنم که این مواد را بیاور یا آن‌چیز را بیاور و با چنان غروری شروع میکنم به مخلوط کردن گوشتها با مواد مورد نظر و بعد از چند ساعت که روی آتش کبابها را درست کرده و سرسفره می‌آورم میبینم که آن‌چیزی که میخواستم با آن طعم و مزه همیشگی نشده و کلی سرافکنده و سرخورده میشوم و همسرم نیز با طعنه و کنایه‌هایش مرا مورد لطف و عنایت خود قرار می‌دهد.

    ولی وقتی که جمع زیادتری هستند و مسئولیت خریدن گوشت و مرغ و مزه‌دارکردن و درست کردن کباب بعهده من گذاشته میشود و پای آبرو و پولی که بابت تهیه مواد اولیه پرداخت شده به‌میان می‌آید از خداوند میخواهم که کمکم کند که شرمنده نشده و کبابهایم مثل دفعات قبلی خوب و خوشمزه از آب در بیاید و خداوند را شاهد میگیرم که در اینمواقع همانگونه که در ابتدا گفتم چنان کباب خوشمزه‌ای درست میشود که خودم نیز متعجب شده و انگشت به‌دهان میمانم

    با شنیدن توضیحات این قسمت، تاکنون از این زاویه‌ای که استاد در این قسمت بیان فرموده بودند به این مساله نگاه نکرده بودم که وقتهایی که کبابها خوب و خوشمزه نمیشود بخاطر این است که روی توانایی خودم حساب کرده ولی وقتی از خداوند میخواهم که به من کمک کند چقدر طعم و مزه کبابهایم عالی میشود .

    خداوند را شاکر و سپاسگزارم که قضیه برایم کاملا مشخص و روشن گردید که بایستی اعتبار کبابهای خوشمزه را به خداوند بدهم و اگر من این توانایی را پیدا کرده‌ام همه وهمه لطف خداوند بوده است

    و نه تنها در زمینه آشپزی کردن بلکه در تمام جنبه‌های زندگی‌ام نیز اعتبار تمام کارها را بخداوند بدهم

    در هنگام نوشتن این کامنت نیز اصلا بفکرم نمیرسید که چه مثالی را از خودم مطرح کنم ولی از خداوند کمک خواستم که بیادم بیاورد که من این تمرین را در خصوص چه موردی بنویسم و خودش بیادم آورد و در هنگام نوشتن لبخند زیبای خداوند را شاهد بودم که داشت با صورت مهربانش مهر تایید بر این مطالب میزد و یادآوری میکرد که تمام این نوشته‌ها هم از جانب خود او میباشد

    خدایا تو کمکم کن که هیچوقت یادم نره هر‌چیزی که دارم از توست

    خدایا راه را نشونم بده

    خدایا هدایتم کن

    خدایا به من بگو چکار کنم

    خدایا تو فقط میدونی

    خدایا من نمیدانم

    ممنونم بابت این کامنت فوق‌العاده‌ای که به قلبم هدیه دادی و توان نوشتن آن را به انگشتانم عنایت فرمودی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    ملیحه نصیری گفته:
    مدت عضویت: 1795 روز

    سلام بر استاد توحیدی عزیزم

    و مریم بانوی دوسداشتنی ام

    بازم توحید

    چقدر برام زیبا شده حرفهایی ک خدا جون چند روز قبل میزنه و چند روز بعد استاد دقیقا در تایید حرفهایی ک من درک میکنم استاد فایل میزارن

    خداجون حرف لیاقت و ارزشمندی زد دوره لیاقت اومد

    و …

    الانم حرف تو بدون من هیچی نیستی و اینکه تو کنترل ذهن هم باید از من بخای و..

    بزارید بگم این ماجرا از کجا شروع شد

    تماااام این پروسه توحید از خواستن1 خواسته و پا گداشتن رو 1 ترس و ایمان بیشتر خاستن شروع شد

    این پروسه 1سال و چند ماهه برام

    نمیگم عااالی بودم

    اما خودمو تحسین میکنم تو مسیر موندم و مطمن بودم ایراد از منه نه مسیر

    بازم ادامه دادم

    این پروسه منو بزرگتر کرد

    من ایمان بیشتر خاستم

    خاستم ابراهیم باشم

    اولش بی تابی و بیقراری بعد یادم اومد خودم درخواست کردم

    سعی کردم با فایلهای استاد ارومتر باشم و هربار بیشتر فهمیدم هیچی نفهمیدم

    این پروسه از لیاقت.عاشق خودم بودن .خودمو ارزشمند دیدن. و توحید ک سرلوحه بزرگ این ماجراست شروع شد

    هربار 1 درس

    وعده ای بهم داده شد ک هیییییچ نشانی ازش نیست اما

    هربار تو مسیر 1 حرفی میزد و بعد بهم نشون میداد اون حرف دقیقا درسته بدون اینکه من سراغی بگیرم ک ببینم چیزی ک شنیدم درسته یا نه

    خودش خبرهاشو برام میرسوند.و انگار پروسه ایمان من ک ببین هرچی میگم بعدش میفهمی درسته

    پس مطمن باش وعده ای ک بهت دادم میاد…

    اعتراف میکنم اصلااااا نمیشناختمش

    اعتراف میکنم ته قلبم دوسداشتم بهش نزدیک بشم اما ترسیدم

    بخاطر حرفها

    فکرمیکردم منو دوست نداره

    ب همه کمک میکنه جز من

    اما ته قلبم همیشه 1 عشقی بهش بوده

    همیشه میدونستم ایراد از منه و اون بی عیب و نقصه

    اما نمیدونستم ایراد کجاست

    شده بود مثال بچه ای ک میره زنگ در خونه رو میزنه و فرار میکنه و خجالت از اینکه مبادا با صاحب خونه چشم تو چشم بشه

    دزدکی چیزی میخاستم

    هیچوقت منتطر نموندم ک باهاش چشم تو چشم بشم و بفهمم و بشناسم کیه

    تو این پروسه دنبال چیز دیگه ای بودم ک عشق بزرگتری دستم داد

    الانم نمیگم میشناسمش اما بشددددت مشتاقم

    و هرروز بیشتر میفهمم ک باید بیشترررررر بشناسمش

    کلاسهای درس با قران بود

    فایلهای استاد

    قران ایاتی رو برام میاورد ک نشونم میداد چه قدرتی داره

    از فرزند دادن ب مریم/از سخن گفتن عیسی/از 300سال خابیدن اصحاب کهف/از زنده نگه داشتن یونس تو دل ماهی/از نجات موسی تو رود نیل/از باز شدن دریا/از بچه دادن ب زکریا/از روزی دادن ب مریم از بهشت….

    و پرودگارت گفته این کار برمن اسان است…

    این ایه ب رخم میکشید چی میخای ازاین کارها ک تو ذهن شما بزرگتر هم هست ک من نتونم انجام بدم

    ب رخم میکشید ک این کار بر من اسان است….

    اما من مشرک

    من ….

    اما فهمیدم این1 مسیره تکاملیه

    1 شبه موحد نمیشم

    انقدر این ایات رو برای خودم تکرار کردم تا ….

    سفر ب دور امریکا اقای خوشدل کامنتی بینطیرررررر نوشتن از ایما ابراهیم

    وقتی بچه اش رو وسط بیابون رها کرد

    و فقط از خدا خاست ک دورشون رو شلوع کنه/خاست ک اونقدر بهشون بده تا سپاسگدار باشند

    وسط بیابون ک هییییچ اثری از ادم نبود

    ابراهیم مطمن بود خدا بر هر چیز تواناست

    و این کار بر او آسان است

    اما من….

    ارزوهامو بزرگتر از خدام دیدم

    و نتیجه اش هم میدونیم چیه!!!

    بعد کامنت اقای خوشدل و چندتا از دوستان دوباره قران رو باز کردم سوره ابراهیم

    درخواست های ابراهیم از خدا.درخواست نوح و…

    فهمیدم حتی تو کنترل ذهنمم من ناتوانم و باید از خودش بخام

    تو قدم برداشتن

    تو پرورش افکارم.تو هرررر چیزی باید از خودش بخام

    چون من ضعبف و ناتوانم…

    اما سوالات استاد…

    بارها رانندگی میکنم میفهمم من نیستم اونه

    چون اصلا من نمیتونستم اینطور رانندگی کنم

    بارها خیاطی کردم لباسی دوخته برام ک من اصلا هیچی نمیدونستم

    ذهنم خالی میشه و اون میدوزه

    و هربار منم منم کردم لباس ساده رو توش موندم

    باید رها میکردم و دهنمو اروم تا بشنوم

    اونجا نااگاهانه این کار رو میکردم

    نمیدونستم کی داره انجام میده اما میگفتم نمیدونم چطوری و میفهمیدم من انجام نمیدم

    چون دهنم خااالی خااالی بوده از ایده داشتن برا اینکه چطور بدوزم یا خیاطی کنم.

    بعد دیدن این تو دهنم گفتم خوبه من اینو فهمیدم….

    یکم کامنت خودم و بخودم معرور

    بعد دیدم حالم بد شده اونقدر نجوا تو دهنم ک نتونستم خودمو اروم کنم…

    و پیگیر چیشد ک حالم بد شد

    و فهمیدم منم منم کردم

    از لطف و فصل پرودگارمه ک بهم یاد داد تو هرچیزی ازش کمک بخام

    از لطف و فصل پرودگارمه ک بهم گفت من بدون اون هیچی نیستم و با تو اوج آسمونم و رها

    منم منم کردم و….

    اینو براخودم مینویسم

    و بزرررگ جلو میز کار میزنم ک منم منم نکن

    هرچی یاد داری و یاد میگیری از لطف و فصل اونه

    از لطف و فصل اونه اخلاق نیک.نگاه پاک .ذهن سالم.افکار سالم

    اصلااا از لطف فصل پرودگارمه ک الان اینجام

    و گرنه مهری بزرگ ب قلبم میخورد و مثل بقیه تو در و دیوار بودم

    و من سپااااسگدار این خدایی ام ک از لطف و فصل بیکرانش انقدر اخلاق نیکو بمن داده و هرروز منو اگاه تر میکنه

    از لطف و فصل پرودگارمه ک اجازه شناختن داد

    از لطف و فصل پرودگارمه ک اینبار زنگ رو زدم و منتطر موندم بیاد در رو باز کنه و منو در اعوش بگیره

    میدونم این مسیر تا ابد ادامه داره

    نباید1 شبه بخام ابراهیم بشم

    فقط باید تو مسیر باشم و بدونم همه جی اونه و اون داره انجام میده

    رها باشم و هرلحطه یادم بیاد ک لایقتریم برای رو دوش خداوند بودن.برای هم صحبتی باهاش.لایقترینم برای اینکه همه چی ب اسانی برام فراهم بشه

    لایقم ک هرلحطه بمباران بشم با اگاهی و الهاماتش ب جاده سرسبز و پرخیر وبرکتش

    و هربار با این هم زمانی حرفهای خداجون و فایلهای استاد مطمن تر میشم ما همگی ب 1 منبع وصل هستیم و هرکسی خدارو تو1 سری موارد کمتر قبول داره و تو1سری موارد بیشتر

    ازش هرروز و هرلحطه میخام ک بیشتر بشناسمش.درکش کنم.منو وسیعتر کنه تا بیشتر بشناسمش و ظرف بزرگتر میخام برای شناختنش

    اما عجله … و جواها گاهی حالمو بد میکنه

    اما پرسیدن ازش ک چرا حالم بدسریع جواب میده و خودش کمکم میکنه خوب بشم

    مثل نوشتن همین کامنت

    من هنوز درکی ندارم اما گاهی فکرمیکنم چقدررررر مشتاقم ک چیزی رو استاد درک میکنه درک کنم

    خدایی ک دیده رو ببینم

    سالها تو درو دیوار بودم ک گدایی عشق از دیگران

    عافل از اینکه لیلی من همیشه همراهمه اما مجنون کوچه و خیابونم

    نفهمیدم ک گنج بزرگ درون خودمه

    نفهمیدم با کی دارم هرلحطه نفس میکشم ک نگاهشو برداره نفسم نیست و منم تمام میشم

    چقدرررر سپاسگدارشم ک منو باخودش اشنا کرد

    چقدرررر سپاسگدارشم ک منو با این تصاد بزرگتر کرد خودش و خودمو بهم بیشتر شناخت

    هرکس عقبه ای داره

    من کلا سرخوش مستانم

    ناخوداگاه از فصل پرودگارم 1سری قوانین رو اجرا میکردم

    اما شناختی از خودش نبود

    اما الان شناخت خودش برام مهمترینه

    وقتی بهش نزدیک میشم انگار ثروتمندترینم و بی نیاز از همه چی هستم

    استاد میگن همه پاشنه اشل داریم و تا درست نشه نتایج پایدار نمیشه

    و این شناخت و رشد دقیقا از همون پاشنه اشیل و تصاد اومد

    و من چقدرررررررر سپاسگدارم ک بردتش و منو باخودش اشنا کرد.

    امیدوارم و میخام ک هر لحطه درکم بیشتر بشه و قلبم بازتر و گوشم شنواتر و چشمانم بیناتر

    میخام هر لحطه سپاسگدارتر بشم

    هربار یادم بمونه این 1 مسیره ک تا ابد ادامه داره

    و هرروز فقط یکم

    یکم از روز قبل بهتر بشم

    عجله نکنم

    اروم باشم و از لحطه هام لدت ببرم

    بینهاااایت سپاسگدار وجود استاد بینطیرم هستم

    و بینهاااایت سپاسگدارم که خاستید درک کنید خدا رو و بماهم درک درستی بدین از خدا…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: