توحید عملی | قسمت 5 - صفحه 26

1127 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد جواد تاجی گفته:
    مدت عضویت: 3169 روز

    با سلام

    خدا رو هزار مرتبه شکر بخاطر این همه نعمت و آگاهی که بهم فقط و فقط از فضل خودش هدیه داده

    راستش رو بخاید من قبلاً فکر میکردم خیلی آدم مسلمان و درست کاری هستم که در تمام وجودش عشق به خدا وجود داره، اما واقعیت این بود که نتایج زندگی من مال ی آدمی نبود که ایمان داره هر روز زندگی من سخت تر میشد و وضعیت مالی بدتر این موضوعات من رو به فکر واداشت که چرا اینجوریه و ی بار با زبان خودم و با احساس خوب ازش کمک خواستم که زندگی من رو تغییر بده، فکر کنم چند روز بعد با استاد آشنا شدم که همون روز شد نقطه عطف زندگی من، مدت ها روی خودم کار کردم خیلی نتایج بدست آوردم که برای خیلی ها اصلا قابل باور نیست باز هم از خدا کمک خواستم و همون روز توحید عملی 5روی سایت اومد، انگار این فایل رفت داخل خونم و من رو برد به ی جای که خودم را میدیدم، باور هام رو میدیدم، و فهمیدم که نه تنها ایمان ندارم بلکه شرک در تمام وجودم ریشه دوانیده، از بسکه سالها مشرک گونه مثل 99درصد زندگی کردم و یادم رفته بود که روزی رسان من خداست، اونکه به من ثروت و قدرت میده، اونکه براش هرکاری امکان پذیره، اونکه بخاد کسی رو بکشه بالا و تمام مردم جهان بخان بکشنش پایین، خیلی باید روی این باورم کار کنم، روی توحید و یکتا پرستی، روی ایمان و توکل واقعی، روی اینکه فقط و فقط یک قدرت در جهان هست و اون خداست، نه دلار، نه شرایط مملکت، نه شرایط خانوادگی و نه هیچ عامل دبگه ای، نیاز نیست دم هرکسی رو ببینم که ازش کار بگیرم و یا کارم رو حفظ کنم، چون من توی ذهنم میگفتم پسر این رییس اینجاست و اگه تو رو کرد بیرون میخای چیکار کنی؟ بدبخت میشی، من اون روز ها بدبخت ترین روز ها رو برای خودم میخاستم که قدرت خدا را میدادم به یکی دیگه، اونوقت متعجب بودم که چرا من که آنقدر نماز میخونم و قرآن میخونم آنقدر مشکلات دارم، حالا که فکرش رو میکنم خدا خیلی هم بهم لطف کرد که بجای اینکه من رو نابود کنه بازم من و هدایت کرد و گفت، بنده خوب من راه اینه توی این راه بیا جلو، چی بگم که چقدر این شرک عمیق و ریشه داره، چقدر این باور که زندگی من تحت تاثیر عوامل بیرونیه قویه که من با اینکه هر روز ساعت ها روانشناسی ثروت۱ رو کار میکنم بازم توی عملم این نجوایی شیطانی میاد سراغم تا قدرت خدا رو بدم به عوامل بیرونی

    خدا بهم کمک کنه که خیلی بیشتر از این ها توحیدی بشم و هرجا میرم و هر کاری میکنم خودش رو ببینم، از خدا میخام این نور ایمان و توحید و به دلم تابش بده تا رها بشم و زندگیم رو خیلی بیشتر از این عوض کنم، از خدا میخام این مهر که روی چشم و گوش من خرده شده که نبینم و نشنوم پیغام خدارا برداره، تا ببینم و پشنوم سخن آفریدگار جهانیان رو، خدایا من رو به راه راست هدایت کن

    از خدای بزرگ سپاسگزارم که من رو آشنا کرد با این مسیر

    استاد خوبم ازت ممنونم که من و اعضای خانوادت و راهنمایی میکنی

    اجرت با آفریدگار جهانیان

    خدای مهربانم بازم ممنونم ازت

    با تمام وجودم دوست دارم خدای خوبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    حمیدرضا گفته:
    مدت عضویت: 2854 روز

    سلام خدمت استاد و همه دوستان عزیزم

    نمیدونم چطور حسم رو بهتون بگم اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم

    هر چقدر از این خدای مهربان و رحمان و رحیم و صاحب فضل عظیم بگم کمه

    ظهر اومدم توی سایت نظر بزارم و اتفاقی که امروز برام افتاد رو بگم و به قول استاد یک ردپا از خودم به جا بزارم

    اما یه اتفاقی افتاد که وسط تایپ کردن مجبور شدم برم دنبال کاری. اون موقع گفتم بعدا میام ادامه اش میدم تا اینکه ساعت ها گذشت و الان که دارم اینو واستون تایپ میکنم دلیل این تاخیر رو میفهمم خدا میخواست داستانم کامل بشه بعد واستون تعریف کنم

    4 ماه پیش یک فردی که از لحاظ مالی و ارتباطات و تجربه خیلی بالاتر از من بود باهام تماس گرفت و خواست توی یک پروژه تولیدی قسمتی از کار طراحی و تولید رو انجام بدم و من هم قبول کردم و شروع به کار کردیم. بعضی مواقع که راجب ایده ام با این فرد صحبت میکردم میگفت من واست فلان کار رو انجام میدم، غصه فلان چیز رو نخور اون با من و … اما من همیشه توی ذهنم بود که باید روی خدای خودم حساب کنم نه هیچکس دیگه. و در نهایت اینقدر این پروژه فروش داشت که شب و روز دائما پای کار بودیم و باعث شد که دیگه نتونم روی باورهام کار کنم و کم کم باعث شد که به حرفهای این آدم اعتماد کنم و تا حدودی بهش تکیه کنم که کارهام رو واسم انجام بده (در واقع روی ارتباطات این فرد حساب کرده بودم). تا اینکه چند روز پیش دیدم کد تخفیف برای محصولات استاد اومده و خواستم روانشناسی ثروت رو بخرم و رفتم شرکت و درخواست حقوقم رو کردم (در واقع تمام اون مدت بدون اینکه دستمزدی بگیرم کار میکردم) اما فهمیدم که حتی نتونستن حقوق کارگر هاشون رو بدن و شرکت توی وضعیت مناسبی نبود.

    اما حتی یه لحظه هم حال خوبم رو نتونست عوض کنه . فقط پیش خدای خودم شرمنده شدم که فراموش کردم که فقط باید روی خودش حساب کنم نه روی بنده هاش. گفتم خدایا شکرت که بهم فهموندی که نباید روی کسی حساب کنم و نمیتونم حس اون لحظه ام رو بهتون بگم به طرز عجیبی خوشحال بودم که کسی اگه منو میدید فکر میکرد دیوونه شدم خوشحال بودم که خدا دستمو گرفته بود خوشحال بودم که خدا یادم انداخت که نباید روی کسی حساب کنی خوشحال بودم و اشک توی چشمام جمع شده از اینکه خدا رو دارم و هیچکس دیگه لازمم نیست. اینم بگم که در تمام اون مدت تمام حرفهای استاد توی همین فایل(توحید عملی قسمت 5) میومد تو ذهنم، تک به تک حرفهای استاد توی ذهنم میچرخید. اما هنوز من بسته روانشناسی ثروت رو میخواستم و نمیدونستم چطور و چیکار کنم . گفتم خدایا الخیر فی ما وقع. خودت راهش رو واسم درست میکنی شاید هنوز تکاملم رو طی نکردم شاید میخوای از یه دست دیگه بهم برسونی. به محض اینکه رسیدم پای سیستم، همین فایل (توحید عملی قسمت 5) رو پلی کردم و شروع کردم به تایپ کردن این تجربه امروزم که اون اتفاق افتاد (رفتم بیرون) و گفتم باشه شب ادامه اش رو مینویسم.

    توی راه دائما داشتم با خدای خودم حرف میزدم فکرای خوب میکردم خدام رو شکر میکردم

    وقتی رسیدم خونه اتفاقی افتاد که میخواستم برم یه جای خلوت و اشک بریزم و خدای خودم رو شکر کنم

    یکی از اقواممون به خونه زنگ زده و از من خبر گرفته ، گفته یه مقدار پول دارم که لازمش ندارم ببین اگه رضا قبول میکنه بهش میدم (دقیقا همون مقداری که واسه خرید بسته لازم داشتم) و فعلا هم نمیخواد بهم برگردونه تا هروقت که داشت (چون میدونست که علاقه ای ندارم از کسی پول قرض بگیرم)

    یه ساعت بعدش هم دوباره زنگ زد و خبر گرفته که چی شد رضا قبول کرد یا نه

    همش از خودم میپرسم که به قول استاد “چی میشه که خداوند این دلها رو نرم میکنه” اخه چطور ممکنه که این اتفاق بیفته بدون اینکه حتی من چیزی به کسی بگم

    فقط میتونم بگم خدایا شکرت

    به قول استاد وقتی به خداوند تکیه میکنی خدا همه چیز بهت میده و وقتی به غیر خدا تکیه میکنی همه چی رو از دست میدی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      محمد جواد تاجی گفته:
      مدت عضویت: 3169 روز

      سلام دوست خوبم

      خداراشکر ک اینقدر دیدت به خدا توحیدی شده، و به این حد از خلوص رسیدی که تمام ایمانت به خودش باشه، خوشحال شدم وقتی خوندم که درشرایط بد احساسات خودت رو کنترل کردی و اجازه ندادی که این افکار شیطانی ذهن و احساست رو خراب کنه،

      دوست خوبم بهترین کار رو کردی که روانشناسی ثروت۱ رو خریدی این بسته طلایی نابه، من تمام عمرم یک طرف و این یک سال که بسته رو خریدم هم یک طرف، بهت قول میدم اتفاقات خیلی خوبی توی راهه، من جهش مالی بزرگی و با این بسته تجربه کردم و این بسته دستی بود از دستان خداوند، امیدوارم هر روز موفق تر و ثروتمند تر بشی

      برات بهترین ها رو آرزو میکنم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        حمیدرضا گفته:
        مدت عضویت: 2854 روز

        دوست عزیزم نمیدونی که تجربه ات توی فایل (نحوه شکل گیری آرزوها (قسمت سوم) ) چقدر باعث حال خوب و خوشحالی و اطمینان توی وجودم شد. ازت ممنونم که دستی از دستان خداوند شدی تا به مسیر مطمئن تر باشم. خوشحالم که موفق ثروتمند خوشحال و خوشبخت هستی. خوشحالم که تعهدی این چنینی به کار کردن روی خودت داشتی و پاداش ت رو از جهان گرفتی و میگیری. امیدوارم هر روزت بهتر از دیروز و هدایت خداوند چراغ راهت باشه ??

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سارا شکری امیدوار گفته:
      مدت عضویت: 858 روز

      سلام آقای مقدم عزیز

      کامنت شما بسیار تاثیر گذار بود وقتی به خداوند توکل کردین و توجه کردین به نکات مثبت و احساستون رو با شکرگزاری خوب کردین

      خداوند از بینهایت طریق بلده روزی بده حتی از راه هایی که اصلا به فکرمون نمی‌رسه

      منم یه این چنین تجربه های فوق العاده دارم که معجزه گونه ست

      وقتی واقعا از ته دلت بهش توکل کنی خداوند از راه هایی اجابتت می‌کنه که واقعا شاخ در میاری از خوشحالی

      خدایا سپاسگزارم

      می‌دونم منم به وقتش حتما بسته روانشناسی ثروت یک رو تهیه میکنم ولی اول از همه عزت نفس رو میگیرم در زمان درستش

      خداوند از بینهایت طریق داره بهمون نعمت و ثروت و سلامتی بده همانطور که تا الان داده

      خدایا هزاران بار سپاسگزارم بابت زندگی عالی ام و سراسر خیر و برکت و نشانه ها

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    محمد قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 3266 روز

    من این روزا یه حال دیگه ای دارم

    همیشه هیچوقت اینطور نبودم

    همیشه نیمه ی خالی رو میدیدم

    به فکر نیمه های پر نبودم

    همیشه فکر میکردم زمین پسته

    خدارو سوی قبله میشه پیدا کرد

    همین دیروز سمت این حوالی بود

    “”یکی”” در زد خدا رفتو درو وا کرد

    من این روزا یه حال دیگه ای دارم

    جهان من لباس تازه میپوشه

    منو تو دیگه تنها نیستیم چونکه

    خدا با ما نشسته چای مینوشه

    ملخ افتاده توی خرمن گندم

    منم مثل همه از کار بیکارم

    به جای داس،شونه توی دستامه

    فقط به فکر گندمزاره موهاتم

    اگه بارون به شیشه مشت میکوبه

    بیا اینجا بشین کنار این کرسی

    خدا با دست من دستاتو میگیره

    تو از چشم خدا حالم رو میپرسی

    نه اینکه بیخیال مزرعه باشم

    دیگه از باد پاییزی نمی ترسم

    “نگو این آسیاب از پایه ویرون شد

    خدا با ماست از چیزی نمی ترسم”

    من این روزا یه حال دیگه ای دارم

    جهان من لباس تازه میپوشه

    منو تو دیگه تنها نیستیم چونکه

    خدا با ما نشسته چای مینوشه

    منو تو دیگه تنها نیستیم چونکه

    خدا با ما نشسته چای مینوشه

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    رضا جعفری گفته:
    مدت عضویت: 2414 روز

    سلام استاد

    باور میکنید ک من هربار ک در طول روز ب هر چیزی ک فکرشو میکنم و یجورایی اون موضوع واسم سوالهایی رو ب وجود میاره.میام و چندتا از کلیپ های شما رو میبینم و شما دقیقا راجع ب همون موضوع صحبت میکنید و من جواب هامو میگیرم.

    امروز هم ک یک نفر رو توی زندگیم بزرگش کرده بودم و فکر میکردم ک بدون اون پیشرفت نمیکنم سر یک موضوع بحثمون شد و حرف هایی زد ک انگار من بدون اون نمیتونم.وقتی ب خونه برگشتم و این کلیپ رو دیدم واقعا متوجه شدم ک اشتباه بزرگی کردم ک بجای اینکه از خدا یاری بخوام ب بنده خدا متوسل شدم.

    تصمیم گرفتم از امروز فقط ب خدا توکل کنم.از شما هم واقعا ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مهرداد مرادی نظیف گفته:
    مدت عضویت: 3814 روز

    سلام به استاد خوشگل و مهربونم که خیلی دلم براش تنگ شده بود نظر بذارم.

    اتفاقات خیلی عالی افتاده که میخوام شروع کن به گفتنشون و هرکدوم رو توی نظرات فایل خودش میگم.

    و اما اتفاق خوبی که مربوط به توحید عملی 5 میشه.

    استاد اگه یادتون باشه موقعی که توحید عملی 5 قرار دادین من گفتم که بهم الهام شده این فایل تا موقعی که بهت چیزی نگفتیم حداقل روزی یکبار ببین من اینکارو به جز چند روزی از اون زمان که اگه حساب کنیم و جمع کنیم میشه روزهایی که من گوش ندادم نزدیک 2 یا تهش 3 هفته در طول این مدت و بقیه روزها یکبار گوش دادم و بعضا دوبار.

    خب هر سری که گوش میدم نکته ایی جدیدی یاد میگیریم ، درکم میره بالا از تک تک کلماتتون و هی توی زندگی خودم دنبال میگردم که کجاها انجام دادم جواب داده و کجاها شرک ورزیدم و جواب برعکس گرفتم مخصوصا توی زندگی خودم حالا بعضا یک سری از افراد دیگه و عموم مردم و هِی بیشتر به درکش میرسم و تا الان به این درک رسیدم که تمام دوره هاتون ، تمام فایلهاتون همه شون توحید بودن ، دوره عزت نفس همه ش توحیدِ ، اون باورها توحیدِ ، اونطوری عمل کردن توحیدِ ، راهنمای عملی به رویاها همه ش توحیدِ ، ثرت 1 همه ش توحیدِ ، هدفگذاری همه ش توحیدِ ، شیوه حل مسائل همه ش توحیدِ یعنی اینکه بچه ها دنبال باورهای توحیدی میگردن بنظرم همه دورها و فایلهای رایگان اینا همه شون توحیدِ چون تو همه دوره ها و فایلهاتون دارین میگین که خودتون عامل اتفاقات زندگی ، باورهاتونِ ، و اینا یعنی توحید اینکه توی دوره جهان بینی توحیدی 1 میگیم ایمانی که عمل نیاورد ایمان نیست حرف مفته این باور توحیدیِ یا دنیا ، دنیای شجاعانِ ، جهان فقط به شجاعان پاداش میده به کسایی که عمل میکنن این باور توحیدیِ ، کنترل ذهن و باورهای قدرتمند در جواب نجواها دادن این توحیدی عمل کردنِ اینا چیزی جز توحید از نظر من نیست ، من که این همه مدت دارم به توحید عملی 5 گوش میدم به این درک رسیدم برای همین خودمم شروع کردم به عمل کردن.

    حالا نزدیک به فکر کنم 3 هفته یا 4 هفته پیش بود که من خونه دوستم بودم . خب من با دوستم فراتر از دوستیم و نزدیک 12 سالِ که با هم بودیم از دوران راهنمایی و خب خانواده با شخصیت و از لحاظ مالی هم میشه نزدیک به پولدارها قرار داد . از زمانی که من هدایت شدم تهران برای سکونت پیش دوستم میرفتم . نزدیک همین 4 هفته پیش بود که خونشون بودم . آهاااا اینم بگم که ایشون به من خیلی لطف داشتن یعنی خیلیییییییی دست خدا برای رسیدن من به خواسته هام بودن و خیلی مسائلی که تو حوزه ثروت برای ذهن من طبیعی شد از طریق ایشون بود ، مثلا دوسر ماشین بی ام وو خریده بود که هر دو سری من سوار ماشین بی ام وو شدم و برای ذهنم خیلی طبیعی شده بود و حس اینکه واااااااااوووووووو مثلا سوار ماشین بی ام وو شدم و….. نداشتم خیلی خیلی خیلی برام طبیعی شده یه چیز خیلی عادی که واقعا حسش میکردم دارمش یا خونه هایی که با هم میرفتیم میدیدم یا از طریق ایشون با افراد موفقی که هم صحبت شدم یا خرجهایی که ایشون به راحتی میکرد همه اینا باعث شد که من خیلی ذهنم طبیعی بشه و همزمان که دارم دوره ثروت 1 کار میکنم خداوند با هدایت من پیش ایشون و قرار دادن ایشون به عنوان یکی از میلیارد ها دستش برای ذهن من خیلی خیلی موارد تو حوزه ثروت طبیعی کرد . و اما اتفاق خوبی که افتاده.

    نزدیک 4 هفته پیش بود که خونشون بودم ، ایشون رستورانش جمع کرده و یه ملک 500 متری خریده بود و میخواست ملک رستورانش برای خودش باشه و همزمان درگیر مسئله با صاحب ملک رستوران قبلیش بود. رستوران به نام داداشش بود که دکتر هستن و دارن تخصص میگیرن ، بحثشون به شکایت کشیده بود و صاحب ملک قبلی ازشون غرامت میخواست و مبلغش زیاد بود ، حالا اینا شاهد میخواستن که بیاد شهادت بده که آقای دکتر فلانی ( یعنی داداش دوستم) تنها منبع در آمدش حقوقی که از علوم پزشکی میگیره و جز این درآمد دیگه ایی نداره تا بتونن اون مبلغ رو قسطی پرداخت کنن.

    اینا روز سه شنبه ساعت 9 صبح بود فکر کنم که زمان دادگاه داشتن و روز قبلش یعنی دوشنبه به من گفت که مهرداد کارت ملی ت رو آوری ؟؟؟ گفتم آره . برای چی ؟؟ گفت هیچی فردا بیای شهادت بدی … من فکر کردم طبق معمول داره شوخی میکنه ، نزدیک ظهر بود گفتم واقعا برای چی میخوای گفت هیچی بیای شهادت بدی ، گفتم شهادت در مورد چی ؟؟؟ که قضیه رو گفت و اینم گفت که خودت رو جای پرسنل رستوران جا بزنی و بگی قضیه اینه …. من رفتم تو فکر گفتم من که تا به حال تو رستورانش کاری نکردم که بخوام خودمو پرسنلش جا بزنم ، نزدیکای بعد از ظهر بود که بهش گفتم : ببین من نمیتونم خودمو جای پرسنلت جا بزن و این میشه دروغ ، گفت دروغ چیه میخوای بگی قضیه اینه … بعدش گفتم نه من دروغ نمیگم ، هیچی دیگه زنگ زد داداشش و قضیه رو گفت و داداشش گفت که نه بابا اصلا احتیاجی نیست جای پرسنل رستوران خودت جا بزنی و اگر هم سوال پرسیدن که چه نسبتی دارین بگو از دوستای خانوادگی آقای دکتر هستم که همینطور بود . این قضیه حل شد تا این قضیه امد که داداشش فقط حقوق علوم پزشکیش نیست 5 تا کلینیک داره ، به دوستم گفتم و اونم گفت 3تاش جمع کرده و از اون 2تا چیزی در نمیاد خیلی کمِ بعد گفتم بالاخره که در میاد حالا بماند که زمین هم خرید و فروش میکنن . بعدش استاد حالم خیلی بد بود ، یعنی دچار استرس و اضطراب و تشویش قرار گرفتم ، همینکه این حسها امد فهمیدم که این مسیری که نباید اصلا ادامه ش بدم چون اصلا حسم بهش خوب نیست و از اون موقع به بعدش استاد تمام باورهای توحیدی و …….. که از شما یادگرفته بودم همه با سرعت بالا داشت توی گوشم و مغزم گفته میشد و تکرار میشد . تا اینکه نزدیک ساعت 6 بود که من زنگ زدم به عزیز دلم (که جریان این نعمت و ثروت بسیار ارزشمند هم توی قسمت آخرین فایلتون میگم ) و قضیه رو بهش گفتم و گفتم فکر کنم میخواد امشب ایمان من ثابت بشه که چقدر ثابت قدم هستم تو مسیرو با ایشون صحبت کردم وگفتم میخوام به دوستم بگم که من کاری براش انجام نمیدم یعنی بهش بگم نه . خب نزدیک ساعت 10 شب شد داشتم با دوستم خونه سگی که تازه خریده بود رو درست میکردیم که دوستم گفت مهرداد واقعا اگه نمیای من بگم فلانی بیاد منم واضح و مستقیم گفتم آره زنگ بزن فلانی بیاد من نمیام. دوستم رفت توی خونه غذای سگش رو بیاری و دیدم یکمی طول داد ، از تو شیشه نگاه کردم دیدم داره با مامانش صحبت میکنه ، دوستم امد و من رفتم تو خونه چون کاری بیرون نبود انجام بدم و استاد اینم بگم از بعد از ظهرش توی ذهن من جنگی بود بین نجوا و حرفهای شما اصلا یه چالش خیلی سنگینی بود برام ، من تا الان 3 تا چالش سنگین پشت سر گذاشتم یکی قضیه دانشگاه بود که اگه یادتون باشه تو ترم 7 از دانشگاه دولتی انصراف دادم و یکی شخصیِ و سومی همین قضیه بود . به دوستی که 13 سال با هم بودیم و کلی لطف کرده که البته دست خدا بوده و منم تا جایی که تونستم جواب دادم لطفشو ولی خب لطف خدا از طریق ایشون به من خیلی زیاد بوده و حالا بعد از مدت ها یه کاری از من بخواد و من بهش بگم نه این کار اون موقع برام سخت بود الان نیست دیگه دلیلش رو در ادامه میگم . هیچی من رفتم تو خونه و با مادرش صحبت کردم ، ما کلا با هم خیلی نزدیک هستیم و روابط خانوادگی داریم و مادرش مثل مادر خودمه و خیلی با هم راحتیم ، بهشون گفتم که من واقعا نمیتونم اینکارو بکنم چون اگه بخوام بکنم تمام حرفهایی که از توحید و خدا و سبک شخصی زندگی کردن و قوانین بهتون گفتم همش چرت میشه ، میشم یه آدم تو خالی و اگه اینکارو بکنم شاید بتونم دوستم راضی نگه دارم ولی از درون خودمو میخوردم و وقتی داشتم همینارو میگفتم شما میگفتین تو گوشم که یادت باشه مهرداد تو نمیتونی هیچکسی رو راضی نگه داری (البته منظورم از شما یعنی خدا با صدای شما بهم میگفت چون واقعا دوست دارم استاد ) و چون مادرش با این طرز فکر آشنا بودن از طریق کتاب مثنوی مولانا برای همین منو درک میکردن . بعدش دوستم امد تو خونه و مامانش بهش گفت که مهرداد اصول اخلاقی خودشو داره و نمیتونه بیاد تو زنگ بزن یکی دیگه بیاد ، منم زنگ میزنم به X ( منظورم پسر بزرگشون که دکتره ) و میگم یکی رو پیدا کنه حالا ساعت شده بود 11 شب و فردا ساعت 9 باید دادگاه میرفتن و من همه اینا رو میدونستم . بعدش دوستم شروع کرد به اینکه شماها احمق هستین و فقط شر و ور گوش میدین مگه میخواد بیاد شهادت بده که یکی رو دار بزنن یا نزنن فقط میخواد بگه قضیه اینه و این دروغ نیست که و ……. من موندم که میگه این دروغ نیست و مادرش خیلی ناراحت شد و منم که دیدم اینطوریه رفتم تو اتاقی که همیشه توش میخوابیدم یعنی جدا از بقیه بود . اینم بگم اون موقع که دوستم رفته بود پیش مامانش زمانی که من جای سگش بودم به مامانش گفته بود که من این همه کار برای مهرداد انجام دادم حالا یه کار میخوام این جواب رو بهم میده و دقیقا استاد من میدونستم که این حرفو میزنه چون هرکاری برای بقیه میکنه از وجودش میکنه و به بقیه میده و بسیار خلا داره و نمیتونه پر کنه خلا هاشو و با هر دختری هم که بود آخرش جدا میشد بخاطر اینکه میخواد همیشه خلا هاشو از طریق بقیه پر کنه حتی با منم همینطوره و این قضیه رو بهش گفتم و متوجه شد ولی باور نداشت هیچی دیگه من رفتم توی اتاق و استاد نجواها از یه طرف داشتن بمبارونم میکردن و از اون ور صحبتهای شما یعنی من دقیقا وسط این دوتا بودم و باید انتخاب میکردم که به کدومشون توجه کنم و خدارو شکر چونکه تمام کامنتهای دوره جهان بینی توحیدی 1 رو خونده بودم و کلی آگاه شدم و کلی باور ساخته شده بود و همینطوری گوش دادن مداوم توحید عملی 5 و کلا فایلهای دیگه باعث شد که آگاهانه توجه م بذارم روی حرفهای شما و کار سختی بود واقعا همزمان هم هندزفری گذاشته بودم توی گوشم و آهنگ بی کلام گوش میدادم چون صدای دوستم میومد که با مامانش داشت صحبت و بحث میکرد و میگفت مهرداد واقعا اگه نمیخواست بیاد به من زودتر میگفت که به یکی زنگ بزنم نه الان که ساعت 12 شب که البته من بهش میگفتم و این گوش نمیداد چون روی من حساب باز کرده بود و دقیقا هم از خودِ من ضربه خورد چون روی من حساب باز کرده بود و از وجودش کنده بود و به من داده بود و طبیعی بود که از من ضربه بخوره . من هندزفری گذاشتم تو گوشم و با عزیز دلم که خیلی دوستش دارم شروع کردم به صحبت کردن در مورد این قضیه که اینکارو کردم و ایمانم نشون دادم به خدا و ثابت کردم و ایشون هم چون از اعضای سایت هست و حسابی روی خودش کار میکنه خیلی بهم کمک کرد اون موقع و حرفهایی زد که واقعا خدا داشت از طریق ایشون بهم میگفت و خیلی آرامش گرفتم و تو آرامش و با حس واقعا خوب گرفتم خوابیدم.

    صبح ساعت 8 صبح بیدار شدم و الهام بهم شد که پاشو لوازمت جمع کن برو دیگه و واقعا هم روحم نمیتونست اون مکان رو تحمل کنه و همینطور که آماده میشدم منتظر بودم دوستم بره بعدش من برم وقتی دوستم رفت منم آماده رفتن بودم ، امدن گفتم به مامانش که من میخوام برم ایشون گفتن مهرداد جان ناراحت نباش اینا ارزش نداره ، من نمیذارم به خاطر یه مسئله کوچیک روابط دوستیتون خراب بشه و.. که من گفتم بخدا ناراحت نیستم فقط باید برم همین و البته نمیدونست که وقتی هم مدار نباشیم بالاخره جدا میشیم و این اتفاق افتاد که شاید جدا بشیم و من امدم بیرون و رفتم سوار تاکسی شدم توی راه فهمیدم که شارژر لپ تاپم رو برنداشتم و خب خیلی هم مهمه گفتم برنگردم شاهین باشه ، بعدش گفتم خب باشه من میرم شارژر برمیدارم و میرم . دوباره برگشتم و زنگ زدم دیدم جواب نمیده مامانش گفتم ای بابا کجا رفت …. همونجا سرایدار ساختمونشون امد در رو باز کرد و من رفتم زنگ خونشون زدم و مامانش امد و گفت خوشحالم مهرداد جان برگشتی بخدا حالم بد شد که رفتی و…. که گفتم نه بابا راحت باشین من که خوبم و امدم شارژرم بردارم )))))))))))))))) . شارژر برداشتم و امدم سوار تاکسی شدم .

    حالا استاد از صبح که بلند شده بودم چنان حس آرامش ، حس عالی ، حس قدرت ، حس اینکه من تونستم به یاری خودِ خدا این مرحله زندگیم بگذرونم و شجاعتم نشون دادم چون واقعا برام چالش سنگینی بود ولی با این عملم خیلی بزرگ شدم ، یعنی حسش میکردم چقدر رشد کردم ، چقدر ظرف وجودیم بزرگتر شده و چقدر با نشاط و شاد بودم و اصلا وجودمو قدرت و ایمان گرفته بود که من میتوانم هرکاری بخوام انجام بدم . مطمئنم استاد اگه اینکارو نمیکردم بدجوری بهم فشار میومد و ضربه وارد میشد . و در کل استاد خیلی حس عالی داشتم و چون خیلی عشق رهبری کردن هستم هم الهام بهم شد و هم خودم میگفتم که این قسمتی از شخصیتت بود که ساخته بشه برای رهبری کردن ، باید یاد میگرفتی نه گفتن رو حتی به عزیزترین کسانت و…… خیلی خیلی خوشحال بودم و حسم خوب و الان میگم خیلی حسم خوبه و خیلی خیلی سپاسگذاری میکردم و حس میکردم سپاسگزاری رو و هردفعه یادم میاد سپاسگزاری میکنم و کلی درکم رفته بالا استاد از قوانین از باورهای توحیدی و …… و استاد به درجه ایی قبل از این قضیه رسیده بودم که نه ترسی از آینده داشتم و نه غمی از گذشته و در آرامش بودم واقعا و این قدرت بیشتر تقویت گرفت بعد این قضیه و ایمانم خیلی قویتر شد .

    هیچی دیگه رفتم سوار تاکسی شدم که برم ، تاکسی 100 متر بیشتر نرفته بود که 4 تا مسافر بودن ، بوث زد که سوار کنه ، اونا گفتن ما 4 نفریم و شما 3 نفر بیشتر جا ندارین ، راننده ش یه پیر مرد بود و یکمی مکث کرد و رو به من گفت میشه پیاده بشین که اینارو سوار کنم .؟؟؟ حالا اگه من مهرداد قبل بودم میگفتم گناه داره بذار پیاده بشم حالا تاکسی زیاده و چون به دوستمم نه گفته بودم و از این مرحله رد شده بودم و وجودم پر از قدرت بود خیلی راحت و مستقیم به راننده گفتم نه ، من اول سوار شدم و شما بیاد منو برسونید و من پیاده نمیشم . اینقدر استاد برام راحت بود که حد نداشت چون شب قبلش یه چالش سنگین پشت سر گذاشته بودم و این دیگه چیزی برام نبود واقعا . توی مسیر که میرفتیم با خودش میگفت اونا 4 نفر بودن و ….. همیش اینو میگفت منم همون اولین بار که گفت شنیدم و به بعدش دیگه واقعا نمیشنیدم که چی میگفت و با خودم میگفتم طفلک نمیدونه که فرصت و فراوانی زیاده معلومه که ذهنش روی کمبودِ بعدش اتفاقا دوتا مسافر زد و انگار مجموع شد 3 تا و بعدش امدم خونه و کلی حالم خوب بود و تا الان واقعا اون مسئله برام حل شده و هروقت بهش فکر میکنم کلی حس خوب میگیرم .

    آهاااااااااا راسسسسسستی استاااااااااااد قسمت مهم این قضیه بعد دو روز از اون قضیه مامانش بهم پیام داد که حالم بپرسه گفتم کارش راه افتاد ، داداگاهشون موفق آمیز بود ، گفت : پسرم اصلا دادگاهش نیاز به شاهد نداشته ، اصلا شاهد نمیخواستن .

    همونجا خندم گرفت از اینکه ببین فقط قرار بوده جهان هستی ایمانمو ببینه که واقعا ایمان دارم به این چیزایی که میگم و تو عمل ثابت میکنم یا فقط حرف میزنم و طبل توخالی هستم ؟؟؟؟…. آیا واقعا باور دارم هراتفاقی بیفته به نفعمِ یا نه ؟؟؟ و برام این قضیه استاد خیلی درسها داشت ولی میدونم تازه این اول راهه و از این به بعد با قدرت بیشتر باید ایمانم نشون بدم ولی تفاوتش اینه که خیلی ایمانم و قدرتم بیشتر شده و راحت تر میتونم انجام بده با توکل و قدرت خدا میدونم و ایمان دارم که همیشه پیشمه و همیشه و هر لحظه و هر آن هدایتم میکنه و همه کارهارو فقط خودش میکنه من واقعا هیچکارم در مقابل عظمتش و 99 درصد اون میکنه و یک درصد رو من .

    تجربه خیلی زیبا و خالص و قشنگی بود که توی این بازه از بامداد ساعت 3 تا 5 نوشتمش و کلی خودم لذت بردم. تاریخش مینویسم که یادم باشه یه زمانی برگشتم و اینو خوندم

    امروز سه شنبه 11 دی ماه از ساعت 3 شروع کردم تا 5 بامداد

    استاد خیلیییییی دوست دارم ، خیلی خیلی دوست دارم ، عاشقتم ، دوست دارم اون لپاتونو ببوسم و همچین میکائیل عزیز که خیلی بزرگ و خوشگل تر شده و چقدر زیباست روابطه تون با هم همه تون دوست دارم ، عزیز دلتون هم ندیدم ولی ایشون هم دوستشون دارم

    همتون دوست دارم و همتون میبوسم.

    استاد بینظیری ، انسان واقعی هستی ، کسی که خوب عمل کرده و جهان جای بهتری برای زندگی کرده ، واقعا ممنونم ازت استااااااااد ، خیلی ممنونمممممممم خیلی دوست دارم. مرسییییییی

    خدا جوووووووووووونم شکررررررررت ، شکررررررررررت که تو این مسیر قرارم دادم ، به یکی از بنده های خالصت وصلم کردی تا هدایتم کنی به بهترین مسیرت تا به خودت برسم و وصل بشم .

    شکرررررررت برای قوانین ثابتت که هیچوقت تغییر نمیکنه

    شکرررررررت خداجون که اینقدر عشششششششششقی.

    شکررررررررررررت شکررررررت

    بوووووووووووووس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      سارا شکری امیدوار گفته:
      مدت عضویت: 858 روز

      سلام آقای مهرداد عزیز

      تحسینتون میکنم که عمل کردین و فقط توی حرف نبوده باورهای توحیدی تون

      واقعا لذت بردم از کامنت تون و اینکه تجربه ی خودتون رو از عمل به قوانین نوشتید، بسیار جالب و آموزنده بود برام تجربه توحیدی عمل کردن تون

      همانا شیطان وعده فقر میدهد و خداوند وعده فزونی، و وعده های پروردگارم همگی تحقق یافتنی است

      براتون سلامتی و ثروت و حال خوب فراوان آرزومندم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    امیر حسین آسمان گفته:
    مدت عضویت: 2504 روز

    سلام به استاد عزیز

    ممنونم به خاطر این آگاهی ها و اطلاعات گران بهایی که در اختیار ما میزارین ، خدارو شکر میکنم به خاطر هدایتم به سمت شما

    استاد من یه سوال مهمی داشتم که ممکنه برای خیلی ها این سوال وجود داشته باشه ،

    از گذشته تا امروز خواننده های موسیقی اکثرا موسیقی های که میخونن در اون قطعه ، عشق زیاد به یه فردی رو مطرح میکنن حالا چه شاد چه غمگین ، میخواستم بدونم این شرک نیست ؟ و اینکه اون خواننده با این موسیقی ها جز تاثییر کلامش در زندگی خودش شرک رو گسترش نمیده ؟

    سپاسگذارم از شما استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      سارا شکری امیدوار گفته:
      مدت عضویت: 858 روز

      سلام آقای امیر حسین

      سوال شما، سوال منم هستش و منو به فکر فرو برد.منم وقتی آهنگ گوش میدم به این فکر میکنم چرا باید یه آدم بگه بدون تو میمیرم و این حرفا مگه مرگ و زندگی تمام آدما دست خدا نیست، چرا باید یه آدم رو آنقدر برای خودمون گنده کنیم

      بنظرم شرکه ولی من خودمم گوش میدم ، آهنگ های شاد که اکثرا همین مضامین رو دارن کلا، کل فضای خواننده گی همینجوریه

      ولی اشعار مولانا و حافظ و سعدی رو چاووشی و بعضی از خواننده ها خوندن ولی اونام انگار یه حس غم داره توشون که من نمی‌پسندم هر چند محتوایش عالیه متن شعرشون عالیه و لی آهنگش شاد نیست متاسفانه بعضیاشون

      امیدوارم خواننده های کشورمون شاد بخونن و قدرت رو بدن به رب که تمام قدرت جهان، نعمت جهان و ثروت جهان دسته

      اونه که روزی میده همه ما رو

      هم شنونده ها و هم خواننده ها رو روزی میده

      خدایا کمکمون کن تنها تو را بپرستیم و تنها از تو یاری بجوییم

      خدایا ما رو به راه راست هدایت کن که توش پر از نعمت و ثروت و احساس خوبه آرامش هستش

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    آزاده عرفانی گفته:
    مدت عضویت: 2398 روز

    عرض سلام و احترام

    سپاس فراوان از به اشتراک قرار دادن مطالب خیلی خیلی جالب و ارزشمند. بنده سالیان بسیار قبل در کلاسها حضور داشتم ( حدود ۹ یا ۱۰ سال قبل ) . به دلایلی بعد از مدتی ارتباط ام قطع شد و حالا خیلی خوشحالم که طی اتفاقی ( به کمک دوستی) متوجه شدم که میتونم دوباره از اینهمه اطلاعات مفید استفاده کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    علی کریم زاده گفته:
    مدت عضویت: 2913 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام استاد خوب و نازنین، خیلی خوشحال و سپاسگذار خداوند هستم که در این مسیر زیبا و قشنگ و سرشار از آرامش به لطف خداوند و آموزشهای خوب شما حرکت میکنم.

    استاد چند باری یه حسی بهم گفته پیشنهادی به شما بدم ولی هر بار به دلیلی این کار رو نکردم و این بار با دیدن و شنیدن این فایل توحیدی شما که قبلا هم چندین بار دیدم و شنیدم و این دفعه بیشتر تحت تاثیر حرفهای شما قرار گرفتم و حس و حالم رو دگرگون کرد و

    باز این حس در درونم ایجاد شد و تصمیم گرفتم که پیشنهادم رو بهتون بدم. خودتون تو این فایل و بارهای بار گفتین که رسالتتون توی

    زندگی، اشاعه توحید و یکتا پرستیه و توی زندگیتون هم واقعا این موضوع رو نشون دادین، میخواستم ازتون درخواست کنم که یه فایل انگیزشی _ توحیدی به سبک کلیپ های

    انگیزشی همراه با آهنگ و موزیک الهام بخش

    بدون اینکه از خودتون و زندگی شخصی خودتون و زندگی شخصی دیگران مثال بزنید، بدون وقفه و نان استاپ فقط و فقط در مورد توحید و یکتا پرستی و قدرت خداوند و هر موضوعی که باعث قدرتمند شدن دیدگاه و نگرش ما نسبت به خداوند میشود، تهیه کنید و نه بصورت رایگان بلکه بصورت محصولی ارزشمند و تاثیرگذار بر روی سایت قرار بدید تا همه دوستان بتونند استفاده کنند.

    سپاسگذارم استاد عزیز و دوست داشتنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: