توحید عملی | قسمت ۶

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

زندگی‌، در همان کودکی و نوجوانی‌، به خوبی حساب نکردن روی آدمها را به من یاد داد. فقط کمی طول کشید تا دریابم، روی چه قدرتی باید حساب کنم‌.

کمی طول کشید تا درک کنم‌‌، آدمهایی که قدرتی برای رساندن من به خواسته‌هایم ندارند‌، قدرتی هم برای مانع شدن در برابر ورود نعمت‌ها به زندگی‌ام ندارند. پس همانگونه که روی آنها حساب نمی‌کنم‌، از گزندشان هم بیمناک نمی‌شوم. مجموع این دو نگاه، توحید را برایم معنا کردو به من یاد داد تا روی چه نیرویی باید حساب کنم.

سپس هرچه بیشتر قرآن را خواندم‌، بیشتر ارتباط میان «توحید‌» و آنچه خداوند «سعادت دنیا و آخرت» می‌داند را درک کردم و فهمیدم‌، «توحید»‌، تنها اصل و اساس قوانین زندگی است.

به یقین‌، دلیل تمام موفقیت‌های زندگی‌ام‌، اجرای توحید در عمل بوده است. به همین دلیل رسالت من با اشاعه توحید در جهان آغاز شد و تمام آموزش‌هایم بر «درک و  اجرای این اصل در تمام جنبه‌های زندگی» استوار گردیده‌ است.

توحید یک اصلی درونی است. توحید نگاهی جدا از هر دین و مذهب است که می‌گوید: زندگی ما‌، تماماً توسط باورهای خودمان رقم می‌خورد.

توحید، منطق ابراهیم برای شکستن بت‌هاست تا نشان دهد آنها حتی قادر به نجات خودشان از گزند یک تبر نیستند‌، چه برسد به نجات آدمها.

توحید‌، یقین ابراهیم است که می‌تواند درک کند هاجر و اسماعیل به اندازه‌ی او به ربّ‌ متصل‌اند. پس با خیال راحت آنها را در بیابان می‌گذارد.

توحید‌، توکل، سرسپردگی، تسلیم و اعتماد ابراهیم به درستی الهاماتش است که‌‌، می‌تواند اسماعیل را به قربانگاه ببرد.

نگاه توحیدی‌، ایمان ابراهیم به عدم تأثیر هرگونه عوامل بیرونی است‌ که‌ خود را در عمل، هنگام ورود به آتش نشان می‌دهد. چون‌ می‌داند حتی آتش قدرتی برای صدمه زدن به او ندارد‌، اگر قدرتش را باور نکند

ما که انتظار نعمت‌های بیشمار را داریم‌، باید از خود بپرسیم چقدر توانسته‌ایم این نگاه توحیدی را داشته باشیم؟!

و اگر این نگاه را ساخته‌ایم، چرا دست از نگرانی درباره عوامل بیرونی برنداشته ایم؟!

چرا می‌ترسیم‌ حتی اگر مسیر درست را برویم‌، کار درست را انجام دهیم‌ و باورهای خوبی بسازیم‌، ممکن است یک حادثه غیر مترقبه یا قدرت بیرونی مثل قانون دولتی‌، رأی یک سیاستمدار‌، لغو یک قانون‌، قیمت دلار‌، سیل و زلزله و … ریشه بنایی را ویران کند که‌، در تمام این سالها ساخته‌ایم؟!

این نگرانی‌ها همان بخش‌های ساخته نشده‌ی توحید در نگاه‌مان است. همان منافذی است که برای ورود شیطان به عنوان نماد کمبود و ترس‌، باز گذاشته‌ایم و همان بخش‌های ساخته نشده‌ی باورهای قدرتمندکننده و ثروت آفرین است.

میزان ورود نعمت‌ها به زندگی ما‌، به اندازه باورهای توحیدی‌مان است.

به اندازه‌ی یقین به این قانون که: «فرکانس‌های خودمان زندگی‌‌مان را خلق می‌کند»، توحیدی می‌شویم و  به همان اندازه نیز‌، در آرامش می‌مانیم‌، از خطرها مصون می‌مانیم‌، آتش برای‌مان گلستان می‌شود‌، عدو سبب خیر می‌شود و برکت‌ها راه‌شان را به سوی زندگی‌ما پیدا می‌کنند.

تمام نتایج زندگی من‌، حاصل تلاش برای قدرت دادن به باورهای توحیدی‌ام بوده است. تا روی آدم‌ها حساب نکنم و روی قدرتی حساب کنم که‌، قدرت خلق هر خواسته‌ای را به من بخشیده و هدایتگر من در مسیر هر خواسته‌ای گشته.

این نگاه توحیدی است که‌، هر روز نعمت‌های بیشتری را روانه زندگی‌ام می‌سازد‌ و عزّت‌، ثروت‌، عشق و سلامتی بیشتری به من می‌بخشد. نه به این دلیل که من فردی خاص هستم‌، بلکه اصل فقط توحید است و آدمهای زیادی درباره درک این اصل مهم‌، دچار سوء تفاهم شده‌ و به فرعیات بیهوده چسبیده‌اند.

اساسی ترین تلاش‌های بشر در تمام اعصار تاریخ‌، صرف تأمین خوراک‌، پوشاک و مسکن بوده است. یعنی همیشه این موضوعات را اصل دانسته و به خاطرش اینهمه جنگ‌ به راه انداخته‌اند. اما وقتی وارد قرآن می‌شویم‌ و داستان زندگی پیامبران را می‌خوانیم‌، هیچ اثری از این دغدغه‌ها که کل بشریت درگیرش بوده‌، نمی‌بینیم. دغدغه زندگی هیچ پیامبری تأمین سقف بالای سر‌، امرار معاش یا یافتن شغلی برای پرداخت هزینه‌هایش نیست‌، چون اصل چیز دیگری است.

قرآن یکصدا توحید را فریاد می‌زند‌، آن را اصل می‌داند و خداوند همه چیز‌‌، جز شرک به خودش را می‌بخشد. چون امکان ندارد شرک بورزیم و تجربه خوبی از زندگی داشته باشیم. اما اگر توحید را درک و اجرا کنیم‌، قطعاً به مسیر راهکارهای ثروت‌آفرین هدایت می‌شویم و ثروت به صورت طبیعی راهش را به زندگی‌مان می‌یابد.

با این حال‌، آدمهای زیادی اصل را رها و درگیر فرعیات‌اند. تداوم کسب و کارشان را درعوامل بیرونی می‌بینند و نه باورهای خودشان. برای همین هر دلیلی را بررسی می‌کنند‌ الّا باورهای‌شان و روی هر عاملی حساب می‌کنند الّا خداوند.

به جای ساختن باورهای قدرتمندکننده و توحید‌ی‌، به دنبال آموختن روش‌های بازاریابی‌، شیوه جلب مشتری‌، تبلیغات و … اند.

به جای ساختن باور احساس لیاقت‌ِ تجربه عشق، به دنبال جراحی زیبایی‌اند.

به جای ساختن باور فراوانی‌، به دنبال یافتن دنبال‌کنندگان و لایک‌های بیشترند.

به جای ساختن باور توانایی بدن در ساختن سلامتی‌، به دنبال یک پزشک و داروی بهتراند.

آنها هزاران عامل را‌، به عنوان عامل اصلی لحاظ می‌کنند‌، الّا توحید و توکل را‌، که اصل است و این وعده را می‌دهد:

تو به عنوان بخشی از نیرویی که ذاتش فراوانی‌، سلامتی‌، ثروت‌ و عشق است‌، می‌توانی با باور کردن رابطه‌ات با این نیرو‌ و باور کردن فراوانی نعمت‌ها‌، سلامتی و عشق‌، راه ورود آنها را به زندگی‌ات را باز نگه داری و به شکلی طبیعی تجربه‌شان کنی.

وقتی در مسیر توحید قرار می‌گیری‌، مشتری‌ها پیدایت می‌کنند‌، ایده‌های ثروت‌ساز سراغت می‌آیند‌، قلب‌های مهربان اطرافت جمع می‌شوند و به تو عشق می‌ورزند‌ و بدنت ساختن سلولهای سلامت را آغاز می‌کند.


برای مشاهده‌ی سایر قسمت‌های «توحید عملی» کلیک کنید.

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1899 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «صفورا کوشککی» در این صفحه: 2
  1. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1177 روز

    بنام یکتای هستی بخش

    سلام…

    امروز تقریبا 10روزی میشه که وسیله هامو جمع کردم اومدم خونه ی مادرم و درخواست طلاق دادم…

    راستش سالها و ماه ها و روزها روی این مسئله فکر کردم و بررسی کردم تا بالاخره تونستم به تصمیم درست برسم و در آرامش کامل و با قلب باز و گشاده به این تصمیم رسیدم که مسیر من جداییه و قدم برداشتم براش…

    راستش روزای اولی که اومده بودم خیلی حس و حالم خوب بود و خیلی مطمئن بودم از تصمیمم…اما کم کم با تماسهایی که از سمت همسرم و خواهر همسرم داشتم شک و تردیدهای من شروع شد…منی که هزار تا دلیل تو دفترم نوشتم که به این دلیل من تصمیم به طلاق گرفتم با حرفای زننده و بی منطق خواهر همسرم وجودم پر از احساس گناه گناه شد..پر از ترس حرف مردم شد…کلا به همه چی شک کردم…به خودم …به استاد …به مسیرم…

    شب گذشته یکی از بدترین شبهای زندگیم بود که بین زمین و اسمون معلق بودم…

    نه میتونستم برگردم چون میدونستم هیچ چیزی تغییر نمیکنه نه میتونستم نسبت به تصمیمم به اطمینان و یقین برسم…

    برای مدتی احساس پوچی و بی ارزشی وجودمو گرفت …و حرفای خواهر همسرم که کاملا قصد تخریب منو داشت و حتی مهلت حرف زدن نمیداد و پشت سرهم از بدیهای من میگفت مثل پتکی تمام شب به سرم میخورد و با خودم گفتم من چقدررر آدم پستی بودم و نمیدونستم…

    راستش خیلی ترسیدم…ترسیدم از حرفایی که بعد از طلاق خونواده ی همسرم پشت سرم بگن و منو تو مردم خراب کنن…ترسیدم از اینکه عزت و ابروم رو بین مردم از دست بدم…

    ترسیدم از اینکه هیچ وقت رنگ خوشی رو نبینم…

    تمام شب رو با دلهره و ترس و نگرانی پشت سر گذاشتم…صبح که بیدار شدم اومدم تو سایت تا بلکم بتونم خودمو از این آشفتگی و پریشونی نجات بدم که هدایت شدم به این فایل…

    راستش من تمام دیشب به قدری حالم بد بود که به استاد و این مسیر کلا شک کردم و با خودم گفتم نکنه من دارم به بیراهه میرم و توهم زدم که مسیر توحید رو دارم میرم…امروز که این فایلو گوش دادم وقتی رسیدم به اون قسمتی که استاد داشتن درمورد ابراهیم حرف میزدن…اصلا انگار این قسمت مثل آبی بود روی آتیش دل من…که گفتم اگر ابراهیم پیرو و همراهی نداشته اگر خودش بوده و خودش منم میخوام مثل ابراهیم باشم…اگر تمام دنیا هم بگن مسیر من اشتباهه همین که بدونم ابراهیم راهی رو رفته که 99درصد جامعه باهاش مخالف بودن پس منم میتونم که این راهو برم…اگر همه دنیا بگن من اشتباه کردم اگر همه ی دنیا بهم بد و بیراه بگن اگر از چشم همه ی مردم دنیا بیفتم همین که بدونم راهی رو میرم که روزی ابراهیم رفته بدون اینکه براش مهم باشه مردم چی درموردش قضاوت میکنن یا ترس داشته باشه از اینکه مردم نابودش کنن پس منم میتونم برم…

    من تو یه محیط روستایی بزرگ شدم که همه همدیگه رو میشناسن و هنوزم که هنوزه طلاق یک امر بسیار کریه و ناپسند از نظر مردم منه…اما با این وجود داستان حضرت ابراهیم بهم دلگرمی میده…که قرار نیست همه ی مردم باهات موافق باشن تا تو فکر کنی که مسیرت درسته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1177 روز

    بنام یکتای هستی بخش

    روز 54سفرنامه

    توحید عملی 6

    نمیدونم از کجا شروع کنم از دیشب همینجوری داره پرده ها برام برداشته میشه و آگاهی پشت آگاهی خدای من از چی بگم از کجا بگم.

    دیشب کلی از ترمز های ذهنیمو پیدا کردم و همینجوری که داشتم پیداشون میکردم و سرخوش بودم دوباره ترمز بعدی و ترمز بعدی بوم بوم همینجوری چندین تا ترمز اساسیمو پیدا کردم.

    ولی اصل و اساس همه ی اینا توحید بود با اینکه همیشه دوست داشتم توحیدی باشم ولی اصلا درک نمیکردم توحید رو وقتی تو کامنتای بچه ها میخوندم که مینوشتن ما به دنبال پول و ثروت اومده بودیم ولی خدارو پیدا کردیم ته دلم یه چیزی میگفت اینا همش شعاره.

    یه نگاه انسانگونه به خدا داشتم میگفتم اینایی که دارن میگن خدا همه چیزه وقتی به خدا برسی دیگه هیچی برات مهم نیست همه چی خودش جور میشه میگفتم اینا به خاطر این این حرفارو میزنن که خدا داشته هاشونو ازشون نگیره و یه جورایی ببخشید میگفتم اینا دارن چاپلوسی خدارو میکنن.میگفتم خب درسته که با خدا باشی به آرامش میرسی ولی خب پول خیلی مهمه مگه میشه به جایی رسید که بگی وقتی خدارو داری دیگه به هیچ چیزی نیاز نداری.

    خلاصه که دلم میخواست باور کنم ولی به خاطر شرکهایی که تو وجودم بود به خاطر ترمزهایی که داشتم نمیتونستم باور کنم.

    همش میگفتم خدایا یعنی استاد به چه باوری رسیده که اینقدررررررررر آرامش داره اینقدرررررر خیالش راحته اینقدرررررر مطمئن در مورد همه چی حرف میزنه.یعنی منم میتونم به این حد از ایمان برسم؟

    دیروز یه باوری برام بولد شد که پول درآوردن خیلی راحته.این بزرگترین ترمز من بود همیشه در موردش مقاومت داشتم ولی دیروز که بهش فکر کردم دیدم اون مقاوتهای قبلی رو ندارم همینجوری هی بهش پرو بال دادم گفتم آره چرا که نه پول درآوردن راحتترین کار دنیاست.به چه شرطی؟ به شرطی که به توحید برسی.

    خدااااای من این چه ربطی توحید میتونه داشته باشه؟

    همیشه وقتی به این فکر میکردم که چرا سالن مشتری نداره میگفتم خب مهرت من کمه باید خیلی رو مهارتم کار کنم باید دوره ببینم باید تبلیغات کنم(با اینکه مدتهاست دارم رو خودم کار میکنم ولی هنوزم باورم این بود که درسته که همه چی باوره ولی خب نمیشه که تبلیغات نکرد پس مشتریا از کجا قراره منو پیدا کنن.درسته که همه چی باوره ولی مهارت من هم خیلی تاثیر داره روی افزایش مشتری.درسته که همه چی باوره ولی خب ظاهر آرایشگر هم خیلی مهمه چون مشتری اول نگاه به ظاهر آرایشگر میکنه بعد میاد)خلاصه که کلیییییی ترمز داشتم و خودم خبر نداشتم.

    با خودم گفتم خب اینا چه ربطی به توحید داره .خودمو کنکاش کردم دیدم خب اگه من خدارو باور داشته باشم و باور داشته باشم که خدا روزی رسان منه نه مشتری دیگه وقتی یه مشتری میاد با خودم نمیگم بزار کارشو عالی انجام بدم راضی باشه و بشه مشتری ثابت من.اگه من باور کنم که خدای اون مشتریه که داره از طریق این آدم به من روزی میرسونه نه خود اون مشتری دیگه زور بیجا نمیزنم برای نگه داشتنش دیگه سرمو کج نمیکنم پیش مشتری که هزار تا عیب و ایراد از کارم بگیره و من به خاطر اینکه داره بهم پول میده بگم خب حق با مشتریه چون داره پول میده بهم اگه من باور کنم که خداوند رزاق منه به ظاهر خودم ایراد نمیگیرم که مبادا

    مشتری از ظاهر من خوشش نیاد و بگه این چه آرایشگریه و دیگه نیاد من اگه باور کنم که خداوند رزاقه مدام حسمو بد نمیکنم و تو منجلاب رقابت نمی افتم که ببین همه چقدر دارن خوب تبلیغ میکنن تو اصلا بلد نیستی تبلیغ کنی.تو عقب موندی از همه.

    اگه من باور کنم رزاق خداست روزی دهنده تنها و تنها خداست و تنها شرطش اینه که من باور کنم که تنها روزی دهنده خداست.دیگه زور نمیزنم برای اینکه مشتری ازم راضی باشه میگم تنها خداونده که روزی رسانه و خداوند هم بی نهایت دست داره برای روزی رساندن به من .اگه باور کنم روزی دهنده فقط خداست پیش مشتری گردن کج نمیکنم میگم این کار منه میخوای بخوای نمیخوای به سلامت و میدونم که خدا از بینهایت دستانش به من روزی میرسونه .اگر باور کنم که خداوند روزی رسان من نداشتن هیچ گونه تبلیغات حسمو بد نمیکنه فکر نمیکنم که از بقیه عقب موندم چون تنها خداونده که روزی دهنده است و من در رقابت با کسی نیستم.خداوند بی نهایت دست داره برای رساندن روزی به من و این دستها منو هر جایی که باشم پیدام میکنن حتی اگه توی یه کوره دهی در نا کجا آباد باشم .و قرار نیست من خودمو بکنم تو چشم مشتری تا منو پیدا کنه.

    اگر من باور داشته باشم که خداوند روزی دهنده ی منه دیگه هر روز دغدغه و استرس اینو ندارم که زودتر بیام سالن تا قبل از رسیدن مشتری موهامو سشوار کنم و به خودم برسم تا مبادا مشتری موهای فرفری و وز منو ببینه.اگه باور کنم خداوند رزاقه میگم من همینم که هستم .خوشگل ترین زشت دنیا.چیه مگه،؟ مهم اینه که من خودم خودمو همینجوری که هستم دوست دارم.قرار نیست بقیه هم همونجوری منو ببینن که خودم خودمو میبینم.اصلا بزار فکنن من زشتم .بزار فکر کنن من یه آرایشگر ژولیده ام .مگه فکر اونها تاثیری روی دوست داشتن من نسبت به خودم و یا تاثیری روی میزان روزی ای که خدا میخواد بهم بده داره.معلومه که نداره.

    پس بیا خودمونو خلاص کنیم از یک عاااااالمهههههه نشدن های غیرممکن.

    بیا قربانی کنیم این خواسته های ناممکن رو تو به آرامش برسیم تا به شادی برسیم.

    تو دلت میخواد همیشه راحت باشی خودت باشی اونجوری که راحتی لباس بپوشی و موهاتو همون حالت فر بزاری بمونه دلت میخواد هرجا میری خودت باشی و دغدغه ی آماده شدن نداشته باشی و خیلی زود و راحت آماده شی ولی ترمز هایی داری که باین خواسته هات همخونی نداره خواسته هایی داری که غیر ممکنه.این ترمز ها چین؟ تو از یه طرف دوست داری که خودت باشی دوست داری که راحت باشی از یه طرف دیگه دوست داری بقیه هم از تیپ تو خوششون بیاد دوست داری هم خودت باشی هم بقیه از مدل موی تو خوششون بیاد از راحت بودن تو خوششون بیاد از از بی آرایش و ساده بودن تو خوششون بیاد دوست داری که راحت باشی و خودت باشی از طرفی هم میخوای بقیه تاییدت کنن.تا زمانی که این ترمزهارو داری هرگز و هرگز و هرگز تو نمیتونی راحت باشی تا زمانی که این ترمزهارو برنداری نمیتونی خودت باشی هر جوری که دوست داری باشی نمیتونی احساست رو خوب نگه داری.تو باید این خواسته های غیر ممکن رو این نشدن هارو قربانی کنی تا راحت باشی.تو باید خواسته ی تایید شدن توسط بقیه رو قربانی کنی تا بتونی راحت باشی تا بتونی انجوری که دوست داری و راحتی لباس بپوشی.تو باید خواسته ی خوش اومدن دیگران رو قربانی کنی تا بتونی راحت باشی تا اونجوری که خودتی باشی.تو هیچ وقت نمیتونی تیپی بزنی که همه تاییدت کنن تو هیچ وقت نمیتونی رضایت همه رو بگیری تو هیچ وقت نمیتونی کاری کنی که دیگران از سادگی تو از راحت بودن تو خوششون بیاد.

    بگو خوششون نیاد بگو تاییدت نکنن تو از این ترمزها رها شو تا دیگه برات مهم نباشه تایید دیگران.تا بتونی خود واقعیت باشی.تا راحت باشی.

    تو هم دوست داری موهاتو سشوار نکشی که جنس موهات خراب نشه از طرفی میگی مشتری الان موهای فر منو ببینه زشته.تو از یه طرف راحت بودن خودت برات مهمه از طرف میگی اگه موهامو سشوار نکشم اگه خوش تیپ نباشم مشتری منو جدی نمیگیره.یعنی هم خواسته ی اینو داری که راحت باشی هم باورت اینه که اگه راحت باشی مشتری دیگه پیش تو نمیاد.هم دوست داری راحت باشی هم باورت اینه که مشتری براش تیپ و قیافه ی تو مهمه و به خاطر تیپ و قیافه ی تو میاد.اگه لباس درست نپوشی اگه موهاتو سشوار نکنی مشتری چه فکری میکنه الان میگه این چه آرایشگریه که موهای خودش اینقدر فرفری و وزه.

    در صورتی که مشتری به خاطر تیپ و قیافه ی من نمیاد پیش من به خاطر باورهای من خدا هدایتش میکنه به سمت من چون خداونده که تعیین میکنه چقدر روزی از چه طریقی به دستم برسه باورهای منه که مقدار روزی و مشتری منو تعیین میکنه نه تیپ و قیافه ی من.

    تو دوست داری راحت باشی و خودت باشی و هر کاری دلت میخواد بکنی و از طرفی دوست نداری که کسی قضاوتت کنه.و چون دوست نداری قثاوت شی مدام داری در شرایطی قرار میگیری که قضاوت شی.تو برای اینکه رها شی برای اینکه با آرامش و راحتی برسی باید این خواسته رو قربانی کنی که دوست داری قضاوت نشی.تو باید رها کنی این خواسته رو چون غیر ممکنه چون هرگز و هرگز و هرگز نشدنیه.باید رهاش کنی تا بتونی خودت باشی.بگو قضاوتت کنن بزار که هرطور دوست دارن قضاوتت کنن مگه میتونن تاثیری روی روزی تو بزارن مگه میتونن تاثیری روی دوست داشتن تو نسبت به خودت بزارن.

    تنها کاری که لازمه انجام بدی اینه که خداوند رو به عنوان تنها رزاق و قدرت جهان باورش کنی.

    تو مسوول این نیستی که کاری کنی بقیه از دستت ناراحت نشن.تو فقط میتونی احساس خودتو خوب نگه داری وکاری رو انجام بدی که حست خوب بشه.تو دوست داری که آزاد باشی تو دلت میخواد که شاد باشی از غصه ها رها باشی این خواسته ی توئه ولی یه ترمزی داری که مانع این میشه که تو بتونی شاد باشی اونم اینه که دوست داری دیگران ناراحت نشن.این که دیگران ناراحت بشن یا نشن اصلاااااااا کنترلش دست تو نیست به خاطر همینه که غم و غصه تو دلت داری به خاطر اینه که خواسته ای رو داری که شدنی نیست .تو باید این خواسته رو ها کنی باید این خواسته رو قربانی کنی تا به شادی برسی.تا قلبت پر از شادی باشه.تو نمیتونی همزمان هم شادی رو بخوای هم بخوای دیگران از دستت ناراحت نشن.

    خب بشن.این اصلا دست تو نیست.اونا خودشونن که در هر لحظه انتخاب میکنن به چی توجه کنن و چه احساسی داشته باشن.تو مسوول احساس اونا نیستی. تو فقط میتونی احساس خودتو خوب کنی نه بقیه رو.پس خودتو رها کن از این نشدن ها از این غیر ممکن ها تا به شادی برسی تا قلبت آروم بگیره تا خوشحالی رو تجربه کنی.

    وقتی که مقاله این قسمت رو خوندم به قدرییییییی دلم آروم گرفت که نگو…

    وقتی رسیدم به این قسمت که توحید یقین ابراهیم است که میتواند درک کند هاجر و اسماعیل به اندازه ی او به رب متصل اند برق از سرم پرید گفتمممممممم خداییییییی من این همون ترمزیه که من نمیتونستم بفهممش .هربار که به خودم میگفتم که تو مسوول خونوادت نیستی اونا به محظ اینکه اراده کنن خدا هدایتشون میکنه نمیتونستم کامل این موضوع رو بپذیرم و هنوز ترسهایی تو وجودم داشتم که اگر هیچ وقت اراده نکنن چی ولی خب باز هم سعی میکردم احساسمو خوب کنم و قبول کنم که من هیچ قدرتی در این باره ندارم وقتی که این جمله رو خوندم انگار یه مهر باطل به تمام افکار پوچ و نگران کننده ام زده شده.انگار دیگه حجت بر من تمام شد که آقا این ترسی که تو دلته فقط از نداشتن ایمانه فقط از نداشتن توحیده.باور به اینکه خونواده ی تو به اندازه ی تو به رب متصل اند یعنی خود خود خود توحید.

    من خواسته ام اینه دوست ندارم با آدمهای منفی رفت و آمد کنم ولی یه باور خلاف این خواسته ام دارم که من وظیفمه که مهمونی بدم و گرنه خیلی زشته.یعنی این مهمونی دادن تو ذهن من یک اصل تعریف شده یک قانون تعریف شده که تو حتما باید مهمونی بدی وگرنه آدم بدی هستی.

    این ترمز ذهن منه که باید برداشته شه.

    هیچ کس هیچ وظیفه ای نداره که مهمونی بده هر کس خودش انتخاب میکنه چه سبک زندگی رو.اگر خونواده ی همسرم همیشه مهمونی میدن خودشون اینطور خواستن.ولی این با خواسته های من در تضاده.من آرامش رو دوست دارم راحتی رو دوست دارم دلم میخواد با کسانی رفت و آمد کنم و دوستانی داشته باشم که مثل خودم طرفدار راحتی و آرامش باشن.یه غذای ساده درست کنم خودمو به زحمت نندازم به برنامه هام به راحتی برسم .حتی مهمون میاد خونم غذای خودشو میوه ی خودشو بیاره.منم میرم جایی غذای خودمو ببرم.هیچ کسی وظیفه نداره کاری کنه به من خوش بگذره تو مهمونی من هم وظیفه ندارم کاری بکنم که به مهمونام خوش بگذره.دوست دارم با آدمهایی رفت و آمد کنم و دوست باشم که هم راستا با خواسته ها و اهداف من باشن و به رشد بیشتر من کمک کنن.من عاشق راحتی ام.دوست دارم با کسانی رفت و آمد کنم که آدمای راحتی هستن و هیچ چیزی رو سخت نمیگیرن.دوست دارم با آدمایی رفت و آمد کنم که با خیال راحت خودم باشم و هرطوری که راحتم و دوست دارم رفتار کنم و نگران قضاوت شدن نباشم.

    پول در آوردن مثل آب خوردنه به راحتی آب خوردن.میدونی چرا چون تو اصلاااااااا قرار نیست کار خاصی بکنی فقط کافیه باور کنی که قرار نیست کاری بکنی خدا بی نهایت روزی بهت میده.فقط کافیه باور کنی که براحتی میده بدون اینکه قرار باشه تو کاری بکنی خداوند بی نهاااااایت رزق بهت میده بی نهاااااااایت روزی بهت میده.بی نهایتتتتتتتتت.به راحتیییییییی راحتتر از آب خوردن .چون پول درآوردن به این نیست که حتما باید کاری بکنی فقط باید باور کنی که اتفاقا قرار نیست کار خاصی بکنی.همیننننن.به همین راحتییییی.راحتتر از آب خوردن.چون این خداست که ررزق رو میده ثروت رو میده اونم فقط به اندازه ای میده که تو باور کنی میده.هرچقدررررر که بتونی باور کنی بهت میده.

    با اینکه اینهمه فایل گوش دادم که بابا توحید آی ملت توحید.همه چی توحیده این اولین باری هست در عمرم که تونستم مزه ی توحید رو بفهمم که توحید یعنی چی.منی که تازه یه سر سوزن درک کردم توحید رو دارم میپوکم میخوام منفجر شم اونوقت استاد الان دیگه ببین کجای داستانه.

    خدای من ….

    اگه من هم به اون حد از ایمان و توحید استاد عباس منش برسم آیاد زنده خواهم بود آیا میتونم این حجم از احساس خوب رو تو این جسم خاکی جا بدم.حتی فکر کردن بهش هم منو دیوانه میکنه.

    خدااااای من چجوری شکرت کنم از این بمباران حس خوب؟

    شکر شکر شکرررررررررررررر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: