توحید عملی | قسمت ۶ - صفحه 1

1899 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «شکیبا کیانی فر» در این صفحه: 21
  1. -
    شکیبا کیانی فر گفته:
    مدت عضویت: 2381 روز

    به نام پروردگار هفت افلاک

    سلام بر اساتید خوبم: استاد عباس منش، خانوم شایسته و تمامی اعضای سایت

    سالهای سال زندگیم با دیدن فیلم های منفی و شرک نسبت به خدا گذشت. مسائلی نه دقیقا به همون شکل ولی از همون جنس وارد زندگیم شد، از جنگ و دعوا و بحث تا افسردگی و…

    ذهن بیمار من سالها متوجه نشد که چرا دقیقا بعد از دیدن فیلمهای منفی این اتفاقات بد داره می افته!! چرا دقیقا از همون جنس بدبیاری ها رو دارم وارد زندگیم میکنم؟ نه من نفهمیدم، نفهمیدم و نفهمیدم…

    نفهمیدم که باید ورودی های ذهنم رو کنترل کنم، نفهمیدم که باید به نکات مثبت توجه کنم و فقط روی خدا حساب باز کنم. فایل های روانشناسی بسیاری گوش دادم چه ایرانی چه خارجی، اما عمق مسائلی که مطرح میکردن درباره باورهای مخرب ما بود و صرفا میگفتند امیدتون رو از دست ندید و به راه ادامه بدید اما هیچکس نیومد که بگه چطوری باورهامون رو تغییر بدیم و هیچکس توضیح نداد که آقااا بغیر از باورهات هزارتا چیز دیگه هم هست که باید تغییر کنه. آیا فقط رو خدا حساب میکنی؟ یا به مردم اطرافت که مقام بالایی دارن قدرت میدی و پیششون سر کج میکنی؟ واقعا یاد گذتشتم میوفتم که به دوستانم میگفتم: ببین!!! روت حساب باز کردما!!

    اما امروز تازه میفهمم که چون این قدرت رو بهش دادم و روش حساب باز کردم درواقع این قدرت رو بهش دادم که منو زمین بزنه و بهم آسیب بزنه. خدا هزاران بار خواست من رو هدایت کنه اما کو گوش شنوا؟ درونم پر شده بود از نجواهای شیطانی و ناخودآگاهم پر بود از باورهای مخرب که از فیلم ها گرفته بودم. بخاطر همینه که انقدر مجذوب گفته هاتون میشم استاد. خدارو شکر میکنم که امروزم ۱۸۰ درجه با گذشته ام فرق میکنه. خداروشکر که وقتی فایل جدید میزارید با تمام ذوق و شوقم میام که به حرفاتون گوش بدم. به پیغام هایی که از طرف خدا برامون میارید تا ما رو هم آدمهایی موحد بشیم. خداروسپاس میگم بخاطر این که روزانه تمام فکر و ذکرم خداست و خودش میدونه چه عشق بزرگی بین من و اونه…. که قابل وصف نیست‌. که اطرافیانم نمیبیننن و دلیل لبخندهای ممو نمیدونن و صرفا فکر میکنن بخاطر حرفهای اونا یا وجود اونا لبخند میزنم ولی این روزها یه حس و حال دیگه دارم…. باهم حرف میزنیم، حرف های عاشقونه رد و بدل میکنیم. آهنگهایی که گوش میدم به اون فکر میکنم، دلیل بودنم اوست… نوازشش میکنم، نوازشم میکنه…

    بهش لبخند میزنم، بهم لبخند میزنه…

    خدای عشقم:) وقتی فهمید بهش نزدیک شدم شادی کرد و خوشحال شد، برام جشن گرفت. یک جشن دو نفره که فقط من هستم و خدای من.. بهم کلی هدیه داد، اطرافم رو پر کرد از زیبایی و چشمام رو باز کرد. گفت ببین من چقدر دوستت دارم… با هم میخندیم…از شادی گریه میکنم. بغض میکنم، (مثل الان که مینویسم و چشمام پر از اشکه)

    خلوتی دارم من با معشوق خودم خدا

    کس نداند چه در خلوت گویم جز خدا

    در سرم شوریست و شوقیست

    اشک میریزم امروز، پر شده ام از حس خدا

    جهانم خوش بو شده، پر شده از بوی خدا

    گفت اینجا تاریک است با من بیا

    اکنون دست من را بگیر دنبالم بیا

    مرا با خود بِبُرد با ساز و دهل به خانه‌ی خود

    آتش و شمع و گل و پروانه بود

    هر چه بود خوب و خوش و ساده بود

    آنچه من دیدم در آنجا رویا نبود

    خوابی عمیق یا یک خیال نبود

    آنجا بود که فهمیدم، با یک نگاه

    به دامن بلند و پر گلِ زیبای خدا

    که قلبی دارد رئوف و مهربان

    خانه اش از طلا و یاقوت نیست

    آنچه میخواهد برایم یک تابوت نیست

    خشم و کینه در دلش جایی ندارد

    آدمی از گفتن رازش به او ابایی ندارد

    خانه اش وسیع اما جایی برای همگیست

    هدفش از آمدن کمک به جانِ همگیست

    دست هایش را از هم گشود

    مرا در آغوش گرمش میفشرد

    گفت برای چه میترسی، نترس

    من همیشه پشتت هستم،نترس

    من برایت پدرم، یک پدر مهربان

    شب ها منم آن جا برایت پاسبان

    حال برو دنیا را برایم زندگی کن

    نگرانی را کنار زده برایم زندگی کن

    لذت نبردن از زندگی کاری خطاست

    چو من هستم نگرانی کاری خطاست

    بعد دستی بر قلبم کشید

    در دورنش روحی دمید

    گفت نیازی نیست در عمق آسمان یابی مرا

    یا با صدایی عمیق فریاد زنی نام مرا

    من نشسته ام گوشه ای در قلب تو

    در چشم و گوش و زبان خوب تو

    عقل تو رودی از دریای علم من است

    مهر تو یک شاخه از صدشاخه‌ی مهر من است

    دستم را گرفت، باری دگر، باری دگر

    شمع و گل و پروانه خواندند آوازی دگر

    چشمانم را گشودم یکدفعه

    نوری در قلبم دمیده شد یکدفعه

    برگی از صدهزاران برگ دفتر کندم

    نوشتم با نام پروردگار هفت افلاک

    شعری خوب و آشنا از جنس خدا:

    خلوتی دارم من با معشوق خودم خدا….

    .

    .

    .

    این شعر بداهه ای بود که با جاری شدن اشکهام همین الان بعد این فایل ، در قسمت دیدگاه نوشتم. میدونم قافیه هاش مشکل داره اما چیزی بود که بهم الهام شد. شاد باشید??

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    شکیبا کیانی فر گفته:
    مدت عضویت: 2381 روز

    سلام

    دومین روزه که دارم به فایلتون گوش میدم استاد

    و امروز فهمیدم و درک کردم که چقدر فایلهاتون از گذشته قابل فهم تره. با قدرت بیشتری حرف میزنید. اصلا یه حس دیگه داره این فایل. به نظر من این فایل خودش یه محصول بود. مرسی استاد از این همه آگاهیتون. و مرسی که با نسیمتون جهت زندگی خیلی از ماهارو دارید تغییر میدید. خدایا سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    شکیبا کیانی فر گفته:
    مدت عضویت: 2381 روز

    گوش دادن به این فایل محشر استاد مهربانم که حرفی برای گفتن نداشت، من رو یاد این شعر زیبا انداخت که همیشه زیر لب زمزمه میکنم:

    خدا وقتی نخواهد عمر دنیا سر نخواهد شد

    گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد

    و تا وقتی نخواهد برگی از کاج نمی‌افتد

    و باغی از هجوم داس ها پر پر نخواهد شد

    خدا وقتی نخواهد دانه ای کوچکتر از باران

    گلی بالا رونده مثل نیلوفر نخواهد شد

    و کرم کوچکی پروانه ای زیبا و کوهی سخت

    عقیق و شیشه و آیینه و مرمر نخواهد شد

    خدا وقتی بخواهد میشود وقتی نخواهد نه

    گلی بازیچه‌ی طوفان غارتگر نخواهد شد

    خدا وقتی بخواهد غیرممکن میشود ممکن

    ولی وقتی نخواهد واقعا دیگر نخواهد شد…

    فقط روی خدا حساب کنیم????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    شکیبا کیانی فر گفته:
    مدت عضویت: 2381 روز

    تو تبار و اصل و خویشم بوده ای

    تو فروغ شمع کیشم بوده ای

    تو دودمان و اصل بوده ای و تو فروغ و پرتو

    شمع مذهب و کیش من بوده ای

    در عمیق ترین حالت ما از جنس خدا هستیم. و هر عارفی که به خدا زنده شده و بینهایت شده به ما کمک میکنه بفهمیم ماهم از جنس او هستیم(مانند استاد عباس منش)?

    این خداست که میگه این فروغ نور کیش مادین ما از او میاد. تو دودمان و اصل بوده ای

    من غلام آن چراغ چشم جو

    که چراغت روشنی پذرفت از او

    چراغ چشم جو چراغ خداست. هزار بار چمن رو بهم ریخته دوباره آراسته. میخواد ما چراغ بینایی دلمون رو روشن کنیم??

    کدوم چشم؟ چشم دل ما. که تو چراغ دلت از اون روشنایی پذیرفته. مرکز انسان وقتی روشن میشه متوجه میشه این روشنایی همون روشنایی اصلیه. ما با ستیزه نمیزاریم روشنایی دلمون خودشو نشون بده

    اگر آینه در نشون دادن طمع داشت نفاق میکرد و مثل ما میشد…اگر ما من ذهنی داریم ما از جنس آینه نیستیم این آینه دیگه آینه نیست. منِ ذهنی ما اینطوری است. نفاق دارد. دو روست…

    ما حتی قبول نداریم که درد داریم و با چیزها هم هویتیم. قبول نمیکنیم و میگیم نه من نمیکنم…

    هر پیغمبری با قوم خودش گفت که من برای پیغامم از شما چیزی نمیخوام. اگر پیغمبرم پیغاماشو با طمع میداد اون دیگه پیغمبر نمیشد و ما هم باید صداقت رو مثل اونها رعایت کنیم..

    تمام اجزاتو از طریق ارتعاش زندگی و گرفتن خرد از راستان و عارفان راست کن.

    یکی یکی آینتو درست کن. هر هم هویت شدگی آینه رو بد میکنه. و سرکشی مکن از آستان بزرگان

    همنشین و دوست روی ترازوی ما اثر میزاره. و اگه پرهیز کنیم از ادمایی که من ذهنی و درد دارن ترازوی ما دیگه کج نمیشه.‌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    شکیبا کیانی فر گفته:
    مدت عضویت: 2381 روز

    به نام کردگار هفت افلاک

    استاد واقعا ازتون تشکر میکنم بابت فایل بسیار خوبتون. ممنونم خانوم شایسته‌ی دوست داشتنی که انقدر زحمت میکشید

    و ممنونم از تمامی بچه های سایت که با جون و دل فعالیت میکنن و خستگی براشون معنایی نداره

    از روزی که رو خدا حساب باز کردم واقعا خیلی چیزا تغییر کرده…

    امروز خیلی نشونه دیدم از خدا?

    ساعت ۵ بود که دیگه واقعا نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم، فایل استاد رو گوش دادم و بعدش با اهنگی که اخر فایل گذاشتن اشک هام جاری شد و این شعر در ذهنم مرور شد، گویی یک نفر در گوشم نجوا میخواند:

    من بی تو دمی قرار نتوانم کرد

    احسان تو را شمار نتوانم کرد

    گر بر تن من زبان شود هر مویی

    یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

    .

    اونقدر آرامش در قلبم احساس کردم و خدا رو لمس کردم بعد از فایل استاد?مثل این بود که نعمتهای جهان دور سرم میچرخند. به اطرافم به شکل دیگه ای نگاه کردم. سجده کردم و شکر کردم و اشک ریختم و گفتم: چطور تونستم ۱۷ سال شکرت نکنم و به یادت نباشم. آرامش این دو سالم رو با چیزی عوض نمیکنم. تمام اشکهای من که از غم نشات میگرفت تبدیل شدند به اشکهای شوق و اشکهایی که از شادی برای خدا میریزم. شده است تنها معشوقم?

    فایل استاد که تموم شد گوشیم رو گذاشتم کنار و همونطور که نشسته بودم به بیرون پنجره خیره شدم و به کوه ها نگاه کردم که مه تمامش رو پوشونده بود و رنگ آسمان ترکیبی از رنگهای آبی و نارنجی و صورتی بود، اشکهام سرازیر شدن. قلبم پر از آرامش شد و احساس کردم الان دیگه به هیچی نیاز ندارم، نه ثروت نه چیزی از دنیا نمیخوام فقط میخوام یاد تو در قلبم باشه خدایا…آرامشی که دارم چقدر بزرگه که نمیتونم وصفش کنم..خدایا شکرت

    من هیچ ربطی به گذشتم ندارم. شیطان درون من نفس میکشید و به خدا باور نداشتم و پر از باورهای شرک آلود بودم. اما امروز….

    استاد دستاتون رو میبوسم از همینجا. عاشقتونم استااااد خوبم، عاشقتونم خانوم شایسته عزیزممم. عاشقتونم بچه های سایت

    موفق باشید همگی??

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 185 رای:
  6. -
    شکیبا کیانی فر گفته:
    مدت عضویت: 2381 روز

    سلام اقای ذوافقاری و اقای مددیان. خوشحالم که تونستم حسم رو منتقل کنم و شادی اون لحظم رو با شما قسمت کنم. امیدوارم هر روز موجی از ثروت و سلامتی در زندگیتان جاری شود. لبخندتان مستدام?

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    شکیبا کیانی فر گفته:
    مدت عضویت: 2381 روز

    سلام دوست عزیز

    داستانی که تعریف کردین واقعا تاثرگذار بود، ایمانم رو از قبل هم قوی تر کرد. ممنونم بابت اشتراک این کامنت بسیار زیباتون?

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: