توحید عملی | قسمت ۶ - صفحه 2
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-65.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-31 06:15:372024-07-20 18:23:58توحید عملی | قسمت ۶شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد مهربونم که داری با جون و دل کار میکنی و تمرکز داری انقد
خیلی دلم براتون تنگ شده، واسه کلام زیباتون، صدای دلنشینتون، پیام های الهی خوبتون، تیشرتای رنگی رنگیتون و…
این مدت که نبودید حسابی دارم رو خودم کار میکنم استاد. کلی اتفاق خوب واسم افتاده.
دیشب خوابتون رو دیدم! بهم گفتین به راهت ادامه بده من پشتتم، من پیغامات الهی رو بهت میرسونم تو به خدا ایمان داشته باش
صبحش حسم باورنکردنی بود. منتظر خبرای خوب ازتون هستیم استاااااد خووووبم????
دوباره سلام به بهترین استاد جهاااان
گوگولی ترین استاد جهان و بهترین دست خدا
چند روزیه که فایل نمیزارید و حساااابی دلتگتون شدم. دیشب خواب دیدم که فایل جدید گذاشتید و تند تند داشتم براتون کامنتای خوب خوب میزاشتم. وقتی صبح بیدار شدم قبل از اینکه خوابم رو به کسی بگم خواهرم زد رو شونم و بهم گفت: شکیبا دیشب خواب دیدم استاد فایل جدید گذاشته و تو کامنت گذاشتی ولی یادت رفته بود به من بگی که من فایل رو گوش بدم و کامنت بزارم تو خواب داشتم بهت میگفتم چرا به مننگفتی استاد فایل گذاشته?انقد باهم راجب قوانین حرف میزنیم دیگه وقتی من خواب میبینم اون ادامه خوابای منو میبینه. استاد خیلی دوستون دارم و ممنوننننم ازتون بابت این فایل که به اندازه یه محصول می ارزید. مرسی از خانوم شایسته عزیزممم با سفرنامه زندگی من تغییر کرد. همین. اومده بودم باز تشکر کنم استاد و بگم دلم براتون تنگ شده زود زود فایل بزارید?????
به نام آن خدای که دل و درون و بیرون و جان و رگ و خون همه اوست
از کجا بگم؟ امروز روزی عجیب بود، هضم کردن امروز برایم سخت است، قلبم به شدت میتپد، چگونه بزرگی اش را، عدالتش را، صداقتش را درک کنم؟ چگونه هضم کنم سالیانی را که نشناخته بودم خدایم را؟ فکر میکردم دارم روی خودم فقط کار میکنم و باورهایم را تغییر میدهم، به همین دلیل یک سال از همه فاصله گرفتم و در قارِ دلم پنهان شدم. نمیدانم چه بگویم، تپش قلبم را توصیف کنم یا گریه کنم؟ یا پا به زمین بکوبم؟ همیشه با خودم میگفتم نتیجه اش را خواهم دید، تا اینکه بعد از یک سال در یک دور همی تمام خانواده دور هم جمع شدیم، بیست نفر بودیم، از بزرگ تا کوچک. حال بگذارید کمی از خودم بگویم….
من را یک دختری تصور کنید که کل جهان او را طرد میکند و به شدت نسبت با او نفرت دارد و اگر فرصت داشته باشد به دلیل کج خلقی هایش میخواند خفه اش کنند یا بکشندش. دختری تصور کنید که در همه حال قهر میکند و از همه جهان دلگیر است و نسبت به همه تنفر دارد، قلبش پر از کینه و نفرت است… اگر یک دختر را در جهان بدترین دختر بنامد او دخترخاله اش است، در نظر او، دختر خاله اش دختریست به شدت لوس و بی تربیت و لج باز. و همین نظر را نسبت به تمام فامیل و اطرافیانش دارد. همیشه از جمع فاصله میگیرد و به شدت گوشه گیر است و در فکرهای خیالی خودش…از جشن ها نفرت دارد، از رقصیدن، شادی کردن. اما همیشه گوشه از قلبش خواهان تغییر است و هدایت شدن نسبت به کسی که مالکش است…
اما همین دختر بعد از یک سال کار کردن روی خودش شبی را تجربه کرد که اکنون برایتان مینویسد.
صبح زود بیدار شدم و برعکس سالهای قبل که تولد خواهرم بود، لبخند زدم، برایش کیک پختم، شیرینی پختم، خامه درست کردم، تزئین کردم، هشت ساعت سرپا ماندم و همه چیز را آماده کردم، بعد بدون خستگی،
برای جشن تولد خواهرم آماده شدم، به اندامم عیب و ایرادِ بی خود نچسباندم و از کسی نپرسیدم: زشت شدم؟ این لباس چاق نشونم نمیده؟ موهام زشته اه، چقد زشتم، امروز رو مود نیستم، حالم از خودم بهم میخوره و...
با خیال راحت و دوست داشتنی به انتها نسبت به خودش و اندامش لباسش را میپوشد و موهاش را شانه میزند، موهایش را نوازش میکند و از روغنِ گل بنفشه به موهایش میزند و از خودش لذت میبرد، امروز چقدر زیباتر شده ام، در آینه بوسه ای برای خودش میفرستد و بهترین عطر را به بدنش میزند و از عطر تنش لذت میبرد، چه لباس قشنگی شکیبا! چه شیک شدی امشب قربان چشمانت بشوم…قربان صورت ماهت بشوم. بعد دستی روی قلبش میگذارد، چشمانش را میبندد و با خدای درونش سخن میگوید، شکر میکند و با لبخندی گشاد تر از قبل وارد هال میشود، مادربزرگش را در آغوش میگیرد و کمی بعد با مهمان ها، عمه، خاله، عمو سلام و علیک میکند و همه را با عشقی وصف نشدنی میبوسد و در آغوش میگیرد، اما آغوش او با قبل یک فرق اساسی دارد، اکنون او خدا را در تن تمامی این مهمان ها میبیند، خدایی که خودش را به شکل عموی دوست داشتنی، عمه زیبایش و بقیه در آورده تا لبخندم را بزرگ تر جلوه دهد و دلم را شاد کند، پس زمان در آغوش کشیدنشان افزایش پیدا کرده، با چشمانی بسته بغلشان میکند، طوری انگار این اخرین بار است که میبیندشان، از روح و جسمشان لذت میبرد، بهشان لبخند میزند و چشمانش پر از عشق است. بهشان کیک هایی که خودش پخته است را تعارف میکند، در جیبشان شکلات میگذارد، سرش را روی شانه عمویش میگذارد و به او ابراز عشق میکند، میگوید که چقدر دلتنگش بوده و چقدر دوستش دارد، و او نیز هم به شکیبا ابراز عشق میکند. بوسه ای بر گونه اش میزند و بازهایش را میفشارد.
اما باز شکیبا امروز یک فرق دیگر دارد با تمامی جشن تولد های دیگر خواهرش، کنار خواهرش مینشیند و با ذوق به هدیه هایش نگاه میکند، بدون آنکه ذره ای حسادت داشته باشد نسبت به هدیه های خواهرش و در دلش نمیگوید چرا جشن من بدتر بود! چرا من این هدیه را نداشتم! خواهر را میبوسد و برایش میرقصد و میرقصد.. خوش میگذراند و جشن را تمام میکند، برای اولین بار، تا پایان جشن میخندد و لذت میبرد…
اما اینبار، دختر خاله اش را فردی میبیند عالی، از نظر اخلاق و مهربانی و اندام و…. به خواهرش میگوید: (دخترخالهی کوچک) چقدر تغییر کرده، مهربان تر شده، چقدر دختر خوبی شده و با من چقدد مهربان است، مدام مرا میبوسد و من میبوسمش، چقدر به هم نزدیکیم، خاله چقدر تغییر کرده، چقدر مرا دوست دارد!!! در تمام جشن بازویم را گرفته بود و به منمیگفت که چقدر امشب میدرخشم و چقدر کیک ها خوشمزه بود و همه چیز عالی بود و چقدر تشکر کرد، همینطور عمه، اما خواهرم که مرا خوب زیر نظر دارد، تلنگری به من زد و به منگفت: نه شکیبا! این تویی که تغییر کردی، وگرنه خاله و عمه و دخترخاله همان خاله و عمه و دختر خاله قدیم است، منتها تو قسمت خوبشان را ازشان بیرون کشیدی، چون روی خودت کار کردی، حواست نیست تغییر کرده ای؟ مهربانتر شده ای، خوب تر شده ای، با خدا شده ای، تغییر کرده ای تغییر….
شعر مولانا را زیر لب خواندم:
اگر در برادرِ خود عیب میبینی،
آن عیب در توست
که در او میبینی
عالم همچون آیینه است،
نقشِ خود را در او میبینی.
و بعد،
اشک در چشمانم جمع شد و گویی کسی در قلبم داشت رقص سماع میکرد و عشق تمام وجودم را فرا گرفته بود…
شب داشت تمام میشد، کنار خواهرم بودیم و داشتیم به خواب میرفتیم که یکدفعه مرا در آغوش گرفت و گفت: مرسی از خدا و مرسی از عباس منش که منو به خواهرم نزدیک کرد، مرا بوسید و شب به خیر گفت..
یکی از بهترین شب های عمرم بود و هیچوقت فراموشش نمیکنم.
استاد،
اگه دارید این رو میخونید، این رو بدونید یه روز میبینمتون، بغلتون میکنم و دستاتون رو میبوسم… زبانم قاصره، فقط بدونید خیلی دوستون دارم، ازتون ممنونم ممنون ممنون
مرسی از خانوم شایسته عزیز دلم که چقدر قلمشون و آگاهی هاشون من رو بیشتر هدایت کرد و مرسی از دوستانم در سایت که چقدر کامنت هاشون به من انرژی داد و منو به سمت بهشت الهی هُل داد و میده هنوز…
خدایا شکرت که منو هدایت کردی
آیِنَهت دانی چرا غَمّاز نیست؟
همه می خواهند الماس باشند،
اما تعداد کمى حاضرند تراشیده شوند.
تعالی درد دارد…
خوشحالم که هشیارانه درد کشیدم و تغییر کردم و خودم رو تراشیدم
سال ها پرسیدم از خود کیستم؟
آتشم، شوقم، شرارم، چیستم؟
دیدمش امروز و دانستم اکنون…
او بجز من، من به جز او
نیستم!!!
به نام الله یکتا
سلام آقای بخشی عزیز. ممنون بابت شعر بسیااار زیبایی که نوشتید و همینطور کامنت ارزشمندتوننن واقعا لذت بردم و دلم شاد شد از خوندنش. شعر رو در دفترم یادداشت کردم. ممنونم ازتون. انشالله هرجا که هستید سلامت، ثروتمند و پر از شادی و آرامش باشید??
وای خداااا سلااام. دوست عزیزم. با کامنتتون لبخند بر لبام نشست و خیلیییی خوشحال شدم و اون لحظه که گفتید: کلا مدیریت اون بخش رو به من سپردن” دیگه مغزم سوت کشید. عالی بود عالی خیلی خوب بود این کامنت. کلی انرژی گرفتم. امیدوارم بقیه پیشرفت هاتونم بعدا تو سایت ببینم و کلی خوشحال بشم. ایشالا هرجا هستید موفق و پیروز، ثروتمند و سلامت باشیدددد دوست خوبم. در صلح باشید???
سلام دوست خوب من
خوشحالم که اولین دیدگاه شما برای من بودخیلی خوشحال شدم که حس اون روزم که یه حس الهی بود به شما هم منتقل شد. براتون بهترین هارو آرزومندم، موجی از ثروت و ارامش و سلامتی از خدا براتون میخوام. در صلح باشید دوست خوبم???
سلام دوست خوب من آقای حسینی
ممنونم ازتون. و حتما!! تا آخر عمرم به این راه ادامه میدم به لطف خدای مهربان
شاد و پیروز باشید?
سلام خانوم سیفی کار
کلی لبخند نشست رو لبم با دیدن دیدگاهتون??ممنونم ازتون که وقت گذاشتید و مطالعه کردید. ایشالا هرجا هستید شاد و ثروتمند و در صلح باشید.لبخندتون مستدام??
سلام دوست عزیزم
به لطف خدای مهربون میونه خوبی با کلمات دارم. هرچه هست خودش میگه و من فقط مینویسم. مرسی از دیدگاه خیلی قشنگتون. واقعا لبخند به لبام نشست و لذت بردم. براتون بهترین ها رو آرزومندم???
سلام دوست خوبم، سیقت بام?
این جمله واقعا عالی بود :”اینجا ؛ بزرگترین دانشگاه موفقیت وشادی وآرامش است”
لذت بردم از دیدگاهتون. موفق و شاد باشید بَرار??