توحید عملی | قسمت ۶ - صفحه 2

1899 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مسعود محمدی» در این صفحه: 15
  1. -
    مسعود محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3808 روز

    و خدایی که در این نزدیکیست!

    استاد عزیزم! دوستان دست اندر کار در گروه وزین عباس منش و خانواده صمیمی و گرم خودم ، سلام!

    با اجازتون من بازم برگشتم!

    آخرین کامنتم ۱۳ بهمن ماه در زیر همین فایل بسیار الهی توحید عملی ۶ بود!

    از اون موقع تا الان اتفاقات بینظیری برای من افتاد. اتفاقاتی که دوس دارم براتون تعریفشون کنم. تا هم ایمانمون بیشتر بشه و هم رد پایی از خودم به جا بزارم برای آینده ی خودم! که یادم نره تحولات زندگی من از کجا شروع شد!

    البته فایل بی نظیر ؛ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است؛ منتشر شده ولی من دوست داشتم این کامنتمو همون جایی بنویسم که تعهد تغییرمو اونجا نوشتم. چند روز پیش میخواستم بیام بنویسم این کامنت رو ولی شاید بهترین موقعش الان بوده باشه!

    واقعا هم نمیدونم چقد میخواد طولانی بشه ولی من اینو برای دل خودم می نویسم!

    شاید اینکه برای بقیه خوندنش سخت باشه برام خیلی اهمیت نداشته باشه!

    این یه جور دل نوشتس بین خودم و خدای خودم!

    خب! من قبلا هم گفتم ، حدود ۴ سال و نیم تو این سایت عضوم. هیچ فایل رایگانی از زیر دستم در نرفته! بعضی از محصولات رو هم خریدم. خیلی هم با فایل های توحید عملی و کلا فایل هایی که در مورد خدا صحبت میشد حال می کردم اما بدلیل این که بقول استاد به این حرفا یه دید فانتزی داشتم، هیچ نتیجه ای نمی گرفتم.

    واقعا یه جورایی خودمم خسته شده بودم. اما خب ته دلم حتی در مشرکانه ترین روز های زندگیم کورسوی امیدی به سمت موفقیت و توحید روشن بود!

    مسیر زندگی من به سمتی پیش رفت که فقط میشه گفت هدایت خدا بود و بس!

    با جزئیات و بدون سانسور میخوام توضیح بدم چه اتفاقاتی افتاد! اینطوری حس می کنم راحت ترم!

    من ۸ ترم دانشگاهم در مقطع کارشناسی به خاطر دیدگاه های مشرکانه ای که داشتم شده بود ۱۱ ترم و همینطور عقب افتاده بودم. در ترم آخرم یه درس یه واحدی داشتم به نام پروژه سازه های بتنی که استادش مدیر گروهمون بود و توی کل دانشکده معروف بود به سخت گیر بودن و به اصطلاح مورو از ماست میکشید بیرون!

    و این درس تک واحدی که اصلی هم بود فقط با همین استاد ارائه میشد. از اول ترم که من این درس رو برداشتم خیلی نگرانش بودم و سعی کردم جوری عمل کنم که هر طور شده پاس بشم. چون میدونستم ۱۱ ترمی شدنم برای استاد اهمیتی نداره و خیلی راحت میتونه کاری کنه که ترم بعد هم دوباره مجبور بشم بیام اون دانشگاه.

    بهرترتیب من ترم رو با کلی نگرانی آغاز کردم و در همون حال داشتم کارای پروژم رو هم خودم انجام میدادم اما نگرانی دست از سر من برنمیداشت.

    روان وفکر من رو بهم ریخته بود! خودمم یه جاهایی نمیفهمیدم دیگه چرا واقعا الان نگران اینم که دکتر کیوانی منو پاس نکنه! ولی وقتی شیطان میخواد کسی رو که بهش توجه می کنه از راه توحید و آرامش دور کنه خیلی خوب بلده این کار رو چطور انجام بده.

    روند این پروژه به شکلی بود که وسط کار باید میرفتیم پیش استاد و ازش تایید می گرفتیم برای ادامه ی کار!

    وقتی که من رفتم برای ارائه گزارش در مورد پروژم، دکتر کیوانی با یه برخورد خیلی تند بهم گفت این چیه آوردی؟؟؟ جمع کن ببرش به درد خودت می خوره!

    خلاصه با کلی ناراحتی بهم گفت برو دوباره از اول اینطوری که من میگم انجام بده!!!

    منی که توی ذهنم یه بت از دکتر کیوانی ساخته بودم وداشتم پرستشش می کردم و در بیقراری و اضطراب خودم غرق بودم با این اتفاق همه چی بدتر شد و ذهن من بیشتر ریخت بهم و این نجوا های شیطانی که باید بخاطر این یه واحد یه ترم بیشتر بیای و بعد نمیتونی ارشد بدی و هزار تا مشکل دیگه برات ایجاد میشه توی ذهن من داشت بیشتر و بیشتر میشد.

    من نشستم و دوباره همه ی کار رو از اول انجام دادم. ولی این بار با فشار و استرس خیلی بیشتر.

    دو سه بار دیگه تو این مدت رفتم پیش دکتر کیوانی و سعی کردم پروژم رو بر اساس نکاتی که اون میگه انجام بدم.

    خلاصه سه چهار ماهی من همه ی روانم رو برای این پروژه گذاشته بودم!

    حجم فشار ذهنی روم خیلی زیاد بود! باور کنید اصلا نمیتونم در قالب کلمات توضیح بدم!

    از هیچ چیزی نمیتونستم لذت ببرم. یه جهنم واقعی رو داشتم تجربه می کردم!

    دیگه اینقدر روم فشار اومد که روز ۱۳ بهمن ماه بعد اینکه فایل توحید عملی ۶ رو ۶ بار شنیدم، تصمیم خودمو گرفتم و گفتم از اینجا دیگه باید مسیر زندگیم تغییر کنه. بسه این همه شرک! بسه این همه ترس!

    و اومدم اون کامنت بلند بالا رو نوشتم!

    یادمه توی همون روز های منتهی به تحویل نهایی پروژه اون آیه ای که خداوند می فرماید زمانی که مردمی که سوار کشتی اند در دل شب درگیر طوفان میشن و زندگیشون رو در خطر میبینن ، از خدا میخوان که کمکشون کنه و اونارو به ساحل نجات برسونه. وقتی به ساحل نجات میرسن برمیگردن به زندگی سابق و یادشون میره به خدا چه قولی دادن!

    این آیه اون موقع یادم اومد. بهش گفتم خدایا، من به هر خیری که از جانب تو به من برسه محتاجم. کمکم کن!

    قول میدم وقتی این قضیه درست شد دیگه به زندگی سابقم برنگردم.

    واقعا احساس عجزی موسی گونه داشتم!

    بماند که وقتی با این احساس با خدای خودم حرف زدم چه معجزاتی دیدم. اگه بخوام بگم تا صبح طول میکشه! چه الهاماتی!

    چه آرامشی که خدا با نشونه های مختلف بهم میداد!

    روز موعود فرا رسید، منی که خیلی استرس داشتم اول صبح رفتم پروژمو ارائه بدم. در حالیکه میدیدم بقیه بچه ها هیچ استرسی ندارن و ساعت ۱۱ به بعد تازه میخوان بیان از پروژشون دفاع کنن.

    من رفتم توی اتاق دکتر کیوانی نشستم و پر از استرس بودم. چند تا سوال پرسید که نتونستم جواب بدم. پروژمو که دید بازم کلی ایراد گرفت و در نهایت بهم گفت آقای محمدی کارت خیلی ضعیفه! من نمیتونم اینطوری قبولت کنم! برو ترم بعد بیا!

    انگار آوار خراب شد رو سرم! یعنی چی آخه؟ من که همه کار کردم!

    خودم ساعت ها نشستم پروژمو انجام دادم! بقیه بچه ها داده بودن بیرون یه نفر براشون انجام داده بود!

    متاسفانه مجبور شدم کلی خواهش و التماس کنم. نمیدونم شاید دلش سوخت به حالم گفت ۳ روز بهت وقت میدم بری اصلاحاتی که میگمو اعمال کنی. بعد دوباره بیا دفاع کن.

    لازم به ذکر نیست که در اون سه روز چی به سر من اومد!

    تنها کاری که تو این مدت آرومم می کرد این بود که برم بیرون قدم بزنم و با خدا حرف بزنم. فقط تو این شرایط آروم بودم.

    در تمامی شرایط دیگه استرس داشتم و ذهنم بهم ریخته بود!

    هر طوری بود اون سه روزم تموم شد. من رفتم برای ارائه مجدد!

    این بارم دکتر کیوانی رضایتی نشون نداد و گفت برو نمرتو میزارم! پرسیدم ازش پاس میشم؟

    یه جوری که بخواد ردم کنه گفت باید نمراتتو تو بخش های مختلف جمع بزنم!

    و من همش نگران نمرم بودم تا اینکه بعد یک روز نمرم اومد! شده بودم ۹!

    خیلی بهم ریختم!

    با یه حس دل شکستگی رفتم بیرون و به خدا گفتم خدایا درسته من تازه مسیرمو پیدا کردم. ولی میخوام ازت که کمکم کنی. یادمه اون شب بارون هم میومد!

    با خودم فکر میکردم فردا برم دانشگاه و حضوری از دکتر کیوانی بخوام پاسم کنه، در همون حین پیاده روی و صحبت با خدا بهم الهام شد برو یه ایمیل بزن. نمیخواد حضوری بری.

    رفتم و یه ایمیل فرستادم و شرایطمو براش باز کردم.

    صبح که پاشدم دیدم نمرم شده ۱۰ و هر طوری بود اون درس رو پاس کردم.

    اصلا انگار وارد یه دنیای دیگه شدم!

    الان که حدود ۱۵ روز از اون اتفاق گذشته و من از فضای احساسی دور شدم، دارم چیزای جدیدی تو این اتفاق می بینم.

    واقعا چه دلیلی داشت که این موضوع ساده که ۱ واحد درسی من بود اینقدر منو بهم بریزه؟

    و چرا اونایی که عین خیالشونم نبود و داده بودن بیرون براشون پروژشونو انجام داده بودن پاس شدن و من نشدم؟؟؟

    بخدا به یه جواب بیشتر نمیرسم!

    این که همه ی اون اتفاقات برای این بود که من بعد از ۴ سال و نیم به این تکامل رسیده بودم که توحید عملی رو بفهمم.

    نیاز بود که یه فشاری بهم وارد بشه.

    خدا از این طریق هدایتم کرد.

    اون فشار به حدی بود که من فهمیدم جهنمی که خدا میگه مشرکین بهش گرفتار میشن یعنی چی!

    و از خدا ممنونم بخاطر اون اتفاقات! و اون فشاری که بهم اومد! و اون جهنمی که به خاطر شرک خودم ایجادش کردم!

    بعد از اینکه پاس شدم و همه چی اوکی شد.

    اون آیه مردمی که به طوفان گرفتار میشن دوباره در گوشم زنگ زد!

    گفتم مسعود!

    الوعده وفا!

    نکنه یادت بره ها!

    قول دادی!

    و شروع کردم به تغییرات!

    ۴ تا کار بزرگی که باعث شرک در وجودم میشدن رو کنار گذاشتم!

    و روزی ۴ ساعت میرم پیاده روی و مراقبه میکنم و با خدا حرف میزنم و اشک میریزم.

    بخدا چیزایی توی این پیاده روی ها و صحبت ها با خدا بهم الهام شد که از زبون خود استاد هم نشنیده بودم.

    اصلا انگار وقتی میرم بیرون و با خودم و خودش حرف میزنم اختیار زبونم دستم نیست. یه اطلاعات و الهاماتی بهم میده که مغز سرم سوت می کشه.

    نکته جالبش اینه که اتفاقات مثبت دارن آروم آروم میفتن.

    این بار دیگه گول شیطانو نمیخورم و فکر نمیکنم شانسی بود.

    قول میدم در مسیر حرکت کنمو جا نزنم!

    قرآن رو هم شروع کردم به خوندن و تحلیل کردن آیاتش!

    یه دفتر خوشگل خریدم که تک تک آیات رو توش می نویسم و الهامی هم که بهم در موردش میشه یادداشت می کنم.

    چیزایی بهم الهام شده که اگه بگم باور نمیکنین!

    وای چقد حرف دارم برای گفتن!

    باشه برای فرصتای بعد!

    چقد حالم خوبه!

    چقد حالم خوبه!

    چقد حالم خوبه!

    آیه این حال خوب جز نشانه ی این آیه است؟

    ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    مسعود محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3808 روز

    آخ آخ آخ چقد خوب گفتی زهرا جان!

    به تجربه و با صحبتای استاد به این نتیجه رسیدم که وقتی انسان به عجز کامل میرسه و ناامید از بقیه با عجز کامل فریاد میزنه خدایا کمکم کن! اون انرژی خودش رو در اختیار آدم میذاره و اون اتفاقی که میخواد میفته!

    یاد جمله ی موسی میفتم که بعد کشتن یکی از افراد فرعون و فرار کردنش از دربار اون و آواره بیابون شدن و کلی سختی کشیدنش میگه :

    خدایا من به هر خیری که از تو به من برسه فقیرم!

    و بعد از اونه که درهایی از خیر و برکت و نعمت وارد زندگیش میشه!

    عین جملات حضرت علی در دعای کمیل! همش از روی عجزه نسبت به خدا!

    زمانی که اون احساس عجز رو داریم به قدری فرکانسمون قویه که اون انرژی به هرشکلی که بخوایم شکل میگیره!

    منم به تازگی عین این احساس رو تجربه کردم و در کمتر از ۲ ساعت معجزشو دیدم!!!

    خداروشکر! دارم کم کم فکر خدارو میخونم!

    مرسی بخاطر این آگاهی ها!

    واقعا مرسی!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    مسعود محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3808 روز

    محمد تقی عزیزم سلام!

    خیلی خوشحال شدم از شنیدن خبر پیشرفت هات!

    باریکلا!

    در مورد سوال اولت، ببین محمد تقی جان! چیزی که من فکر میکنم اینه که تو قطعا باید روی مهارت های تخصصی کارت تمرکز کنی و زمان بذاری تا اون رو انجام بدی! اما با عینک توحید! مخصوصا در بازار بورس خیلی از تئوری هایی که عنوان میشه با دیدگاه توحیدی منافات داره.

    مثل چی؟ مثلا اینکه میگن با تصویب برجام قیمت سهام میره بالا و افراد ثروتمند میشه و ؛برجام؛ افراد رو ثروتمند میکنه!

    یا میگن تحریم های امریکا قیمت سهام شرکت های مختلف رو میاره پایین و سهامدارارو بدبخت میکنه!

    این عین شرکه! تنها قدرت از آن خداست.

    بنظر من قطعا برو دنبال یاد گرفتن تخصص کاریت! اما اون جایی که میشنوی دیدگاه های ضد توحیدی گفته میشه رو اصلا نشنو و ازش رد شو! نذار همچین دیدگاه هایی وارد ذهنت بشه.

    و اما پاسخ دومین سوالت!

    چیزی که به ذهن من میرسه اینه که اصلا توحید واقعی یعنی همه چی خداست.

    یعنی مشتری دست خداست.

    یعنی قیمت سهام دست خداست.

    یعنی بالارفتن سرمایه هات دست خداست.

    همه چی دست خداست.

    و این خدا قدرت خلق زندگی هر فرد رو فقط و فقط و فقط به خودش داده! نه هیچکس دیگه!

    پس اگه بخاطر کار روی دیدگاه توحیدیت تونستی در بازار سهام موفقیتی حاصل کنی ، اون کار خودت و خدای خودت بوده! نه کار سهام و مشتری و بورس و این حرفا!

    خدای خودت رو شکر کن! و ازش بخواه بیشتر بهت بده!

    مطمئنا به میزانی که روی دیدگاه توحیدی و توحید عملی خودت کار میکنی ، در شغلت هم موفق خواهی بود و این موفقیت نه از جانب شغل ، که از جانب تنها قدرت حاکم بر جهان هستی ، رب العالمینه!

    امیدوارم این جواب هایی که بهم الهام شد ، بتونه به کمکت بیاد!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    مسعود محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3808 روز

    دنیز عزیزم!

    خدا در همون قرآن در مورد مسائلی که به عنوان تکلیف میگه انجام بدین خودش میگه اگه تا قبل از اون داشتین خلافشو انجام میدادین بر شما حرجی نیست!

    اگه واقعا تصمیم گرفتی توحیدی باشی، بهت تبریک میگم! دوباره متولد شدی! مثل یک کودک عاری از هرگونه خطا و اشتباه!

    تولدت مبارک!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مسعود محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3808 روز

    وای وای وای!

    چقد عالی بود این شعر!

    چقد باهاش گریه کردم!

    بی نظیر بود!!

    روح سهراب سپهری گرانقدر در آرامش باشه!

    وقتی می خوندمش انگار خود خدا داره باهام حرف میزنه!

    و بی اختیار اشک میریختم.

    مرسی دوست مهربونم بخاطر این آگاهی فوق العاده ای که به اشتراک گذاشتی!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: