توحید عملی | قسمت ۶ - صفحه 3

1899 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سیده سمانه لایق» در این صفحه: 39
  1. -
    سیده سمانه لایق گفته:
    مدت عضویت: 3345 روز

    سلام و درود برشما آقای موفق مهربان و پرازعشق به 8میلیارد انسان…

    1-مسلما باید اتاق رو خالی کرد مسلما باید ذهن روخالی کرد.

    2-موندم این چه سوالیه که پرسیدین؟! به چه درد میخوره؟هدفتون چیه از مطرح کردنش؟!به چی میخایین برسین؟شاید اگه بخاد دقیق بنویسه به زور در مورد هرکدوم یه کتاب بتونه بنویسه..نه شاید اصلا نتونه تا آخرش بنویسه چون علم بینهایته…اصصلا شاید نتونه تمومش کنه..

    البته یه لحظه صبر کنید..یه چیزی اومد تو ذهنم شاید مییخاید به قران که تمام علوم توشه اشاره کنید که تاجایی که شنیدم علم از عزل تا ابد توشه وفقط یدونست!!جالبه فک نکرده بودم بهش.لطفا جوابشو بگیدخودتون.توضضیح بدین لطفا..

    مرسی آقای موفق..واقعا مرسی که هستین…همیشه باشین…همیشه ..

    خداخودتون و خانوده محترمتون رو حفظ کنه…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    سیده سمانه لایق گفته:
    مدت عضویت: 3345 روز

    سلام جناب موفق

    مرسی از جواباتون…

    درباره اینکه ترس روچطور غلبه کنیم بهش چیزی نگفتین..

    کلیداول رو گفتید.کلیدای بعدی رو منتظرم بگید…

    چرا ! تجربیات و دانش دیگران یه تلنگر میزنه شاید به قول شما همه داریمش ولی شایدبا تجربیات دیگران که تلنگری هست سریعتر بیدار شیم همونطور که شما اون شب با صحبت با اون عزیز که خودتون گفتید فراتر از معجزه براتون رخ داد…

    خاهش میکنم جواب سوالامو بگید…من دارم طبق حرفای شما جلو میرم…حرفاتون امیدوارم کرده نذاریدناامید بشم…حتی اگه فقط من یه نفرم به گفته شما عمل کنم شما موفق شدید اینقد وابسته به گرایش جمع به حرفای خودتون نباشید لطفا…خداشاهده منم چون خیلی مشکل دارم و شرایطم حاده اینقد اصرار دارم که نجات پیدا کنم والا شاید منم اصلاسوالی نمیپرسیدم…من وقتی پیام میدم بهتون اصلا به این فک نمیکنم که کسی اینومیخونه ،نمیخونه و…فقط به مشکلم ویافتن راهی برای حلش فک میکنم با بقیه کاری ندارم…

    راستی پیامای قبلیتون حس بهتری داشت چون اصراری نداشتین همه بیان تومیدون ولی الان چسبیدین به اینکه همه بیان..همه رو ول کنید هر کی سوال داره جواب اونو بدین…خواسته امام و پیغمبرا هم همین بود ولی آیا محقق شد؟همه به حرف اونا گوش دادن بنظرتون؟تاجایی که من میدونم دردها فقط با ظهور امام زمان تموم میشه…

    گفتم چطور یک بار برای همیشه ویروس خاموش شه؟گفتیدنگران نباشم راهشو میگید ..گفتید سوال بپرس ازش پرسیدم..هنوز هست …زیادم هست…خاموش نشده …راهکار بدین…یه بارم گفتیدفقط سوال بپرسم .. دارم میپرسم جواب بدین …سوال نپرسین به سوالای پرسیده جواب بدین…حالا میپرسید که تلنگر بشه خوبه ولی جوابم بدین لطفا…قراارشد انقدبنویسین که با تمام سلولای وجودمون درک کنیم …من پیاماتون روچندین و چند بارخوندم وهر روز میخونم…

    مرسی که هستین…خودتون و خانومتون ودوتا دسته گل زندگیتون الهی که در پناه خدا همیشه شاد و خوشبخت و سلامت و در مسیر خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      سیده سمانه لایق گفته:
      مدت عضویت: 3345 روز

      سلام برادر دلسوزومهربان همه ی ما

      بینهایت ممنونم از مطالب فوق العادتون…واقعا چقد آدمو به فکر کردن وادارمیکنه…!خیلی خوبه..

      من لیسانس ریاضی دارم و بیشتر مغزم منطقیه و حرفای شما برام جالبه چون خاصه و سطحی نیس…

      حالا نظراتم درباره تک تک موارد:(جسارتا شماره 2 رو دوبار تکرارکردین که من یکیشو3مینویسم):

      1-ببخشید باعرض معذرت چون خودتون فرمودید مینویسم:حسای مختلفی میاد بذهنم مثلا یه وقت فکر میکنم راست میگید یه وقت فکر میکنم توهم دارید…در مجموع فکر میکنم بلانسبت انگاری دارید دیونم میکنید!خصوصا اون موقعهایی که با اون نجواحرف میزنم و سوال میپرسم ازش یاد اختلالات روانی میفتم!!!!(من آدم کاملا سالمی هستما از این مشکلات ندارم..)گاها حس میکنم شما سر کار گذاشتین ما رو ولی وقتی مطالبتون رو میخونم که دقیق حرف زدین وسوالای خاص پرسیدین نظرم عوض میشه…خیلی ببخشید گاها شک میکنم بهتون اصلا شما چی هستین؟انسانید؟نکنه همون شیطونید و دارید قولمون میزنید؟نمیدونم…حسام هی عوض میشه ..ثابت نیست..ولی میدونم که دارم بحرفاتون عمل میکنم…غلط یا درستشو نمیدونم…

      2-باشه چشم از کلید استفاده میکنم ولی یه نکته :گاها ترسم خیلی بیشترمیشه خصوا موقع خاب و تو تنهایی..فعلا کمرنگ نشده حتی شاید بیشتر شده…شایدم چون روش حساس شدم بیشتر شده…نمیدونم…

      3-اون دوتا سوال چی بود که جوابشو پیدا کردین به منم میگین؟

      5-نه فک نکردم سحر و جادو کرد..فک کردم با روح یکی از معصومین یا با خود امام زمان ارتباط گرفتین و اونا گفتن بهتون ..به سحر و جادو و دعانویسی و ازاین دست موارد هیچ اعتقادی ندارم…اصلا کلا آدمی هستم که حالاحالاها چیزی رو قبول نمیکنم..الانم که حرفای شمارو تاحدودی قبول کردم خودمم نمیدونم چطورشد؟ البته من حدود دوهفته پیش بخاطرمشکلات بسیار حادم که آرامشو ازم گرفته بودوطبق آموزه های این سایت که میگه هرچی پیش میادبخاطر فرکانساته بعدنمازقرانو باز کردم ودر پناه قران ودرحالی که قران روی صورتم بود با گریه ها و زجه های شدید و طولانی از خدا خواستم کمکم کنه یه جهاد اکبری رو شروع کنم و تغییر کنم تا به طبع تغییر خودم شرایطم تغییر کنه ..شایدم خدا داره باین وسیله هدایتم میکنه..شاید..نمیدونم…

      6-بله خودم متوجه شدم و اتفاقا بابت همه این مواردی که گفتین بعد آشنایی با شما توخلوت خودم ازخداسپاسگزاری کردم..

      7-نه نمیدونم مخلصین کیان؟اصلااین سوالای شما باعث شده به تمام دانسته های خودم شک کنم!میدونین من از دوران نوجوانی قران رو میخوندم تموم میشد دوباره از اول میخوندم چندین دور قران رو دراومدم…اونه که با قران آشنایی دارم

      8-متوجه نشدم خیلی عمیقه این حرفتون!یعنی چی ما پیکره ی شماییم؟یعنی چی هر کدوممون سلول مغز شماییم؟اینجایکم شک کردم انگاری شما رو یه کامپیوتر تصور کردم یه سرور مرکزی!!!

      9-تغییر درست نکردن بده دیگه باعث میشه آدم پیشرفت نکنه…شما بگین..

      10-ببخشیدکه گفتم اعراض میکنن. با این تعریف شما از اعراض که من نمیدونستم دیگه بکارش نمیبرم.

      مرسی از عشقی که برای ادما میفرستین که هدایتشون کنه این قسمتو خوندنی یاد حضرت پیغمبر افتادم خصوصا که فیلم رسول اله مجید مجیدی یادم افتاد..

      مرسی منم همینطور برای شما و خانواده محترمتون.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      سیده سمانه لایق گفته:
      مدت عضویت: 3345 روز

      سلام برادرموفق

      مرسی.. چقد قشنگ بود… فوق العاده بود…عالی بود…خالص بود…از جنس عشق بود که خودتون گفتیدعشق همیشه موفق میشه ..نوشتمشون که هی بخونم و بخونم…

      شما آخه از کجا اینا رو آوردین برادر؟چقد درسته ..مو لا درزش نمیره بس که دقیق و درسته…

      مرسی که هستین….

      سپاسگزارم..همیشه باشین…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      سیده سمانه لایق گفته:
      مدت عضویت: 3345 روز

      راستی کیان که اینا رو منتقل میکنن؟چطوری منتقل میکنن؟اونا از کجا فهمیدن؟میدونین توتمام مطالبتون نکات مبهمی برام بوجود میاد که هی دلم میخاد بپرسم..جوابشو بدونم …حس کنجکاوی آدمو برمی انگیزه…

      این مدل نوشته های شماست…که چقد برام خوشاینده برادر..

      شما خودتونم خیلی زیرکیدا…

      خدا حفظتون کنه همراه خانواده محترمتون.

      مرسی که هستین…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    سیده سمانه لایق گفته:
    مدت عضویت: 3345 روز

    سلام آقای موفق .روزتون بخیر..

    من منتظر جوابای پیامهام هستم..امیدوارم بزودی اونا رو بنویسید برام..

    راستی یه نظر و پیشنهاد:شما نظر خودتون رو بیان میکنید هرکی خوشش اومد و خواست ادامه میده هرکی ام دوست نداشت اعراض میکنه دیگه چرا اصرارمیکنید که همه حرف بزنن و سکوت نکنن؟ خدا به پیغمبرشم میگه همه ایمان نمیارن سخت نگیر به خودت، حالا شماهم سخت نگیرید الان مثلا من سکوت نکردم و سوال بارون کردم خب دوست دارم ببینم حرف شما چیه راهکار شما چیه..خب به من نوعی که علاقه دارم توضیح بدین و نگران بقیه نباشین که خودشون میدونن چی کار کنن.مگه من که خوشم اومده شما به زور مجبورم کردین که خوشم بیاد؟…راستی اربعین امسال که توفیق شد برم پیاده روی اربعین من اولین بار میرفتم ولی چند نفرومیشناختم که سالها بود میرفتن به نیت حاجتشون ولی متاسفانه تا الان حاجت نگرفتن..با خودم میگفتم نیاز نیس که اینهمه بیان و هی بخان اگه اصولی بخان یه بار کافیه..اینطور به دلم افتاده بودکه یه بار کافیه ..که الان این حرف شما درباره سپاسگزاری و مطرح کردن خواسته منویاد اون حس خودم انداخت…

    یه تجربه هم بگم:من دیروز از اداره دراومدنی داشتم به حرفای شما فک میکردم و حس خوبی داشتم خصوصا به همه انسانها حس خوبی داشتم و میگفتم همه خوبن واگه اشتباهی دارن بخاطر پلاک اشتباهه و…درمجموع تو دلم انگار قندآب میکردن از درون میفهمیدم که حسم به جهان خصوصا آدما خوبه…رفتم سوار آسانسور بشم عمومااسانسور تویه طبقه دیگست و باید دوسه دقه اینا واستم تا بیاد خصوصا که کنده اما در عین ناباوری دیدم همین که من رسیدم تو طبقه ما واستاد و حتی دوتا از همکارای طبقه یک داشتن ازش به هوای اینکه رسیدن همکف پیاده میشدن! (گفتن تو ماروکشوندی بالا)…برام جالب بود بدون هیچ تلاشی و بدون هیچ معطلی ای …خوشاینده…همچین میچسبه به ادم…بعدش رفتم انگشت زن که من چهره تعریف کردم و عموما یه عالمه طول میکشه تا این دستگاه بشناسه و هی باید اینور اونور کنی خودتو که بشناسه…که این دفعه خیلی سریع شناخت و معطل نشدم از اداره دراومدم از خیابون رد شدم و رفتم واستادم ایستگاه اتوبوس کنار اداره (معمولا حداقل 5 ال 15 دقه میکشه اتوبوس من بیاد خصوصا که همیشه اول اتوبوس یه مسیر دیگه میاد و یکم بعد اتوبوس من میاد)

    از خیابون رد شدنی اتوبوس نمیومدیه چند قدم راه رفتم تا به ایستگاه برسم خودمم آماده بودم که حداقل 5دقه واستم ولی تواین شایدیکی دودقه برگشتم دیدم اتوبوس داره میاد در عین ناباوری جالبه من مونده بودم آخه این از کجا اومد چون یه مسیر رو باید جلو چشم من دور بزنه بعد بیادو من قبلا دیدم نبود اصلا انگار یدفه ظاهر شد حتی من لحظه اول خداشاهده با اینکه داشت میومد انگار نمیدیدمش چون رنگش از جلو با رنگ درختا و خیابون تلفیق شده بود و من نتونستم تشخیص بدم(دور زدنی قابل تشخیصه ها چون کناراش زرده ولی جلوش سیاه و خاکستریه نتونستم تشخیص بدم) یه 30 ثانیه که داشتم میدیدم فک میکردم نیومده دقیق که شدم دیدم ای بابا این که داره میاد!!!!!!!!!!!!چرا من نمیدیدمش؟حالا جالبه نزدیک که شد دیدم اتوبوس خودمه نه اونیکی مسیر…شاید بگم تو این یکسال که گاها با اتوبوس میام اولین بار بود که وقتی من رسیدم اتوبوس من میومد نه اونیکی!!این برام خوشایند بود واقعا…حالا رفتم نشستم با همون حال خوش و خوشایندی بیشتر برای اتوبوس، نزدیک پیاده شدن بودم که دستموبردم توکیفم که 500تومن دربیارم همین که خواستم کیفمو ببینم دیدم یه سکه انگار اصلا خودش اومد تو دستم چون همین که دستموبردم دستم خورد بهش حالا منم اصلا فک نمیکردم پونصدی باشه فک میکردم دویستیه..بخاطر همین میخاستم بزارم بمونه ودنبال پول دیگه ای بگردم ولی از بس که نوبود و برق میزد و سنگین بود با خودم گفتم ببینم این چیه؟ دیدم پونصدیه !…برش داشتم و هی بهش نگاه میکردم و برام خیلی جالب بود که اصلا از کجا اومد؟چون تا جایی که یادم بود من پونصدی نداشتم و دنبال اسکناس هزاری و..بودم ولی بازم درعین ناباوری هرچه سریعتر و بیزحمت بدستم رسید… این موارد شاید سطحی و ریزن ولی حس خیلی خوبی بهم داد میگفتم شاید به اون حرفای شما فک کردن وحس خوب درونی منو به این حس خوب بیرونی رسوند جایی که گفتین اصلا زحمت نمیخاد خودش میاد تو این قضایا اومد واقعا…

    من سکوت نکردم …به حرفاتون اول شک کردم ولی بعد بدون تعصب فک کردم و انگاری تا حدودیم دارم باور میکنم…

    این راه شماحس میکنم سریعتر و راحتتره که منم عاشق راحت انجام دادن امورم..مثلا من نمد درست میکنم ..میدونین چطوری؟ براحتی ..بیام اول اندازه بگیرم و الگو بکشم و ..نداریم یه نمونه از اینترنت مثلا دیدم با یه نگاه به اون نمونه ،پارچه ی نمد رو میبرم و سریع و راحت درستش میکنم خیلیم قشنگ میشه واقعا همه ام میگن کلاس رفتی ؟چه حرفه ای؟اصلا اگه الگوباید میکشیدم هیچ درست نمیکردم.. خلاصه که بازم بگید من دلم میخاد بشنوم آقای موفق..مرسی واقعا مرسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      سیده سمانه لایق گفته:
      مدت عضویت: 3345 روز

      سلام اقای موفق بزرگوار.. وقت بخیر..

      بینهایت ممنونم بابت اینکه وقت میزارید وبسوالام جواب میدین خداواقعاحفظتون کنه همراه خانواده محترم. باشه چشم حتما بهش عمل میکنم بطور مستمر. ولی شماگفتیدکلیداول, کلیدای بعدی روهم میخام لطفا.مرسی

      نه من نمیدونم ویروس چطورتولیدترس میکنه؟! بگیدبهم حتما, لطفا..

      مرسی ازمطالبتون شماچقدقشنگ مینویسید… دلم میخادهمش مطالبتون روبخونم. چقدر دوست دترم بدونم این علموازکجااوردین؟اون شب باکی حف زدین؟! چی گفت که به اینجارسیدین؟

      مرسی که هستین.. پایدارباشین..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      سیده سمانه لایق گفته:
      مدت عضویت: 3345 روز

      سلام برادر بزرگوار و مهربان

      نمیدونم از متن خودم چیز خاصی دستگیرم نشد سوال پرسیدم دیگه..ولی متن شما فوق العادست.عدد 5 و 1 منو یاد5 تن و قران میندازه که پیغمبر فرمود برای شما بیادگار گذاشتم تا کنار حوض کوثر …ولی خودتون توضیح بدین..ایشان گوهری در جهان هستی..یعنی شخصه..نکنه منظورتون امام زمانه؟ مرسی از جواباتون..منتظرجوابای بعدیم…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    سیده سمانه لایق گفته:
    مدت عضویت: 3345 روز

    آقای موفق یکم از وضعیت خودتون برامون میگید؟شما به خاسته هاتون رسیدین؟

    بلحاظ مالی تو چه مرحله ای هستین؟

    خلاصه سوالا زیاده جواب بدین به همش لطفا..مبسوط جواب بدین لطفا.مرسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    سیده سمانه لایق گفته:
    مدت عضویت: 3345 روز

    سلام جناب موفق بزرگوار.

    ممنون که به سوالام جواب میدین.قرار شد انقد بنویسین که با تک تک سلولای وجودمون درک کنیم…

    چند تا از سوالام که مونده همچنان مثل شرایط زندگی خودتون و…

    همونطور که گفتین من ازش سوال کردم وپرسیدم یه لحظه ساکت شد و من لبخندزدم ولی بازم اومد..هی میومد من سوال میکردم یه لحظه ساکت میشد من لبخندمیزدم و دوباره….البته دیشب توذهنم همش بشکل تصویرترس میومد جلوچشمم انگار : تصویر یه شیطان سیاه پوش که مث جادوگره و کلاه سیاه بلند و انگشتای درازی داره با بینی کشیده ونوک تیز که همش میخاد از نزدیک منو نگاه کنه!من هی بهش میگفتم توکی هستی که میخای منوبترسونی ؟چرا اصلا منو اینقد میترسونی؟…ساکت میشدمیخندیدم بازمیومد..

    میدونید من عموما وقتایی که تنهام این ترسامیاد سراغم همش احساس میکنم نکنه یه چیزی یه موجودی مثلا از اون اتاق که تاریکه بیاد پیشم تو پذیرایی!…مسخرست میدونم ولی واقعیت داره دیگه…من میترسم..من از تنهاخوابیدن میترسم شاید تا صب نتونم بخوابم اصلا..باید چراغو روشن کنم!مسخرست ولی هست..باید بتونم ازاین ترس بگذرم باید غلبه کنم باید خودمو ازش نجات بدم..کمک کنید غلبه کنم عملا راهکاربدین…

    فعلا که من به شما بعنوان یه مشاور اعتماد کردم وجبهه نگرفتم و دارم با حرفای شما پیش میرم…ببینم چطور میشه آخرش…

    خیره ایشالا…

    منتظرم…مرسی بازم مرسی …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    سیده سمانه لایق گفته:
    مدت عضویت: 3345 روز

    راستی یه نکته:

    حالا که یکم فهمیدم چی دارین میگین از نحوه ی بیان مزالب قبلیتون خوشم اومد چون ذهن رو درگیر کرد تا دنبالش کنه ..شما خوب توضیح میدین..

    یه سوال دیگه یه جا گفتین اگه همه مفسران و..جمع شن و قران رو بخونن نمیتونن جواب اون سوالاتون رو درباره محمد(ص) بگن ولی شما فقط میدونین ..یکم باورپذیر نیست مگه شما کی هستین؟(نکنه شما امام زمانید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)شما به این اطلاعات چطور رسیدین؟ اون شب با روح یه معصوم حف زدین که معجزه شد؟یا با خود امام زمان حف زدین؟اینا مسخره یا کنایه نیستا فقط سوالای ذهنمه که خودتون گفتین بپرسم…در مجموع من حس بدی به شما و حرفاتون ندارم …

    منتظر جوابامم….

    مرسی … خدا حفظتون کنه تو مسیر خودش…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    سیده سمانه لایق گفته:
    مدت عضویت: 3345 روز

    راستی سوال کردین اگه نمیترسیدی چطور زندگی وکار میکردی؟

    خیلی راحت زندگی می کردم خیلی…کاش برسم به جایی که از هیچ کس و هیچ چیز نترسم…کاش…

    من نوشته هاتون رو بارها و بارها در طول روز میخونم و حتی یادداشت میکنم یا تو ذهنم مرور میکنم..خوبه ..هر دفعه که میخونم تکراری نیست ..بازم یاد میگیرم و تقویت میشم…خوبه …

    لطفا جواب سوالام رو بدین و برای رفع ترسام کمک کنین و حتما کلیدای بعدی روهم بگیدلطفا…

    خیلی ممنونم …خیلی…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    سیده سمانه لایق گفته:
    مدت عضویت: 3345 روز

    سلام

    بدترین احساس بقول استاد, احساس گناهه. بایدکلافراموش کنید, توبه کنید فک کنیدخدایی که این جهان رو به این وسعت این کهکشانها اقیانوسها دشتها جنگلها.. روافریده خیلی بزرگه وهمه گناهها رومیبخشه توقران هم گفته که همه گناهها رومیبخشه. خودتون هم خودتونوببخشیدوالبته د والبته دیگه گناه نکنیدودیگه بهش فک نکنید. درپناه خداباشیدایشالا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    سیده سمانه لایق گفته:
    مدت عضویت: 3345 روز

    سلام

    من اون مطالب درباره احساس گناه رو درجواب به یکی از دوستان که از احساس گناه رنج میبره نوشتم والا خودم زیاد درگیر احساس گناه نمیشم مشکل اصلی من ترسه…که مفصل توضیح دادم بهتون خصوصا ترس تو تاریکی و تنهایی خصوصا خوابیدنی…این ترس رو ازبین ببرم خیلی خوب میشه ..خیلی..کمکم کنیدلطفا..مرسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    سیده سمانه لایق گفته:
    مدت عضویت: 3345 روز

    آقای موفق از قانون اصلی بیشتر برامون بگین…بیشتر..

    یه نکته !گفتین نظراتمو بگم الان گاها هی به سرم میزنه که اینا دروغ و فریبه و انگاری شما دارین قولم میزنین و من دارم وقت تلف میکنم و نتیجه ای نداره

    میگم که در مجموع دارم شک میکنم که نکنه دارم دیونه میشم؟!حس خوبی نیست …اصلا…امیدوارم رها شم از این همه شک و ترس و درد…و به آرامش برسم … بسه دیگه نمیخام رنج ببرم …بسمه دیگه…خسته شدم…

    مرسی…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: