اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و تمامی اعضای عالی سایت
استاد این ماجرا رو که تعریف کردید و مبحث توحید و ایمان رو توضیح دادید یاد خاطره ای افتادم که در اوایل رفتنم به حوزه واسه من اتفاق افتاده بود.
یادمه روزای اول حضورم تو حوزه مدرس حدیث داشتیم که به ما می گفت هیچ جلوی هیچ بشری قیام نکنید اگه رفتید به مدرسه جلوی معلم مبادا پاشید که این کار شرکه !!! قیام فقط برای الله و بس
ما هم برای اینکه مشرک نشیم سر کلاس درس دولتی تو دبیرستان جلوی معلم هامون پا نمیشیدیم و خلاصه یه بلبشویی اونجا به پا شد ……. باقی کل ماجرا …. و اون معلم حدیث از حوزه اخراج کردن واقعا چه سطحی بعضی از ما به مسائل نگاه می کنیم
میخام داستانی رو از قرآن برای شما بنویسم تا بیشتر به نگاه خدا در قرآن به مسئله ایمان و شرک پی ببریم
روزی گروهی از مسلمانان دریکی از جنگ ها یه فردی که غیر نظامی بوده ولی از قبیله ای که با مسلمین در گیر بودن میاد از کنار سپاه مسلمین عبور می کنه وبه مسلمانان اظهار صلح طلبی می کنه ولی گروهی از مسلمین میگن این فرد بخاطر اینکه ما با کاروان تجاریش کار نداشته باشیم داره فیلم بازی می کنه و حمله می کنند و تمام دارائی اون فرد رو مصادره می کنن بعد از این ماجرا خدا آیه ای نازل می کنه و به
ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که در راه خدا (برای جهاد) رهسپار شدید، پس بررسی کنید، و به کسی که بر شما سلام کرد (و اظهار صلح و اسلام نمود) نگویید: «مؤمن نیستی» تا اینکه (غنایم و) سرمایه ی ناپایدار دنیا به دست آورید، زیرا غنیمتهای بسیاری (برای شما) نزد خداست، شما نیز پیش از این چنین بودید، آنگاه خداوند بر شما منت گذارد(و هدایت شدید) بنابراین بررسی کنید، که هر آیینه خداوند به آنچه انجام می دهید؛ آگاه است.
واقعا این آیه حرف داره با ما پیام داره نگاه خدا رو ببینید داره میگه چرا دارید به دیگران بر چسب می زنید چرا دارید به یکی از بندگان که ظاهرا اظهار صلح داره بهش میگید که مومن نیستی !! نگاهی که خیلی از ماها داریم اول به خودم میگم که حق ندارم کسی رو قضاوت کنم چون من از قلب کسی با خبر نیستم در یکی دیگر از روایت های تاریخی اومده در یکی از غزوات یکی از اصحاب در نبرد تن به تن بر دشمن پیروز میشه و دشمن رو خاک میکنه و بر سینه ش می شینه همین که شمشیرش رو میبره بالا برای کشتن دشمنش اون فرد شهادتین رو میگه و مسلمان میشه ولی اون صحابه اون فرد رو به قتل میرسونه با این ذهنیت که اون از ترس جونش این کار رو کرده و میاد این ماجرا رو برای پیامبر با افتخار تعریف می کنه پیامبر به اون میگه أ ششقت قلبه آیا قلب او را شکافتی و فهمیدی که داره دروغ میگه و پیامبر اینقدر این جمله رو تکرار کرد و رفت و اون صحابه میگفت ای کاش زمین دهان وا می کرد و من رو می بلعید و این رفتار رو از پیامبر نمی دیدم !!!
یعنی پیامبر آموزش میده به ما و به اون صحابه آموزش داده که الکی به دیگران برچسب نزنیم الکی دیگران رو به مشرک و مومن تقسیم نکنیم !!
و ان شالله عامل باشیم به آنچه میگیم و استاد بسیار سپاسگزارم بابت نشر آگاهی های ناب
سلام استااااد عزیزم و خانواده عشقم وای که چقدر این فایل رو من به موقع گوش کردم و وقتی گوش کردم که بیدار شدم استاد عباس منش گرامی و مریم عزیزم راستش من از وقتی که شروع کردم به بت نکردن آدم ها و سپاس گذاری کردن از خداوند و اینکه آدمها رو خدا دستی از دستان خودش قرار میده برای کمک به ما دقیقا همین اتفاق واسه من افتاد که به جایی رسیدم که گاهی میگفتم این آدم وسیله اس و من باید از خداوند سپاسگذار باشم اما ته قلبم حس خوبی به این موضوع نداشتم و البته خیلی زیاد از این جاده سپاسگذاری نسبت به آدم ها خارج نشدم و این اتفاق متوجه شدم که یه ماهه تقریبا برای من و من با اینکه اومدم کمک کنم از دیروز برای جابجایی اسباب کشی خاله ام که تازه به شهر ما نقل مکان کردن وسط اسباب کشی به این فایل هدایت شدم و چقدر با تمام وجود تک تک گفته های شما رو با تک تک سلول های وجودم حس کردم و فهمیدم قربون خدا بشم که اینقدر زود هدایتم کرد و نزاشت خیلی غرق در اشتباه بشم و زود به مسیر درست برگشتم استاد عزیزم این فایل رو باید ده ها بار گوش بدم خیلی خیلی عالی بود باید سپاسگذاری از خداوند کاملا درونی باشه در وجودت باشه اگر هزاران بار زبانی سپاسگذار خداوند باشی تا زمانی که با دلت از ته قلبم با تک تک سلول های وجودت نباشه هیچ ارزشی نداره اما برای سپاسگذاری از آدمها باید زبانی باشه و حتی عملی و چقدر میتونی حال یه نفر رو بخاطر کوچکترین کاری که واست کرده با سپاسگذاری خوب کنی و خوشحالش کنی و روزش رو بسازی و باعث بشی که بخواد اون هم بیشتر خوبی کنه استاد عزیزم ازتون سپاسگذارم که این فایل عالی رو برای ما بزارید و خدا رو سپاس که اینقدر قشنگ من رو هدایت میکنه
استاد واقعا همیشه من از شما سپاسگزارم به خاطر همه چی شما چقدر دیدگاه من رو تغیر دادین من یه آدم عصبی به شدت ناسپاس وغور غرو بودم واز وقتی با شما آشنا شدم اصلا یه آدم دیگه شدم علاوه بر بحث مالی اصلا بی نهایت نتیجه های بینظیری در تمام جنبه های زندگیم گرفتم که خیلی خیلی ارزشش بیشتر از مسائل مالی هست
من از وقتی با شما آشنا شدم خیلی خیلی سپاسگزار تر شدم
بحث کنترل ذهن چقدر نتایج عالی در تمام جنبه های زندگیم رقم زده
چقدر باورهای مخربم عوض شده
بحث توحیدی که از شما آموزش دیدم دیدگاهی که در مورد خداوند وقرآن ومسائل قرآنی من با شما تغیر کرد
وهمش با همین فایل های رایگان بوده وتکرار وگوش دادن همین فایل های به ظاهر رایگان وگرنه من بارها وبارها از خداوند به خاطر این سایت وشما سپاسگزاری کردم
استاد،یه حرفی میخوام بگم بهتون،،،من خودمو میگم،،من حرفها و اگاهی هایی که تا الان شنیدم ازتون واقعا خواستم که نکته اصلی رو بفهمم،،اینطور نبوده که بخوام اونطور که دلم میخواد تعبیر کنم و قانون رو به نفع خودم تغییر بدم،،،ولی همونطور که خودتون هم گفتین به خاطر پایین بودن مدارم عمق مطالب رو شاید نمیفهمم،،،و قوانینو یه جور دیگه میفهمم،،اینو الان وقتی میگم که سخت دچار ابهام شدم،،تو رو خدا،توروخدا،تو یه فایلی برام توضیح بدین،،من هنوز نتونستم هیچ محصولی رو بخرم،،،من چندین ساله در یک رابطه ای هستم،که یه پسر هم دارم،و چندین ساله که طلاق عاطفی گرفتم،یعنی هیچ احساسی ندارم ولی بخاطر پسرم تحمل میکردم،ولی وقتی که فهمیدم این کار من وابستگیه،و شرکه،،به روشهای مختلف برای خودم منطقی کردم که من مسئول زندگی هیچ کس نیستم و در واقع به مقدار زیادی کنار اومدم با این مسئله،و بعد در گیر این بودم که من نمیخوام پیشنهاد طلاق بدم میخوام ایشون بیاد و پیشنهاد طلاق بده،،که اون رو هم برای خودم منطقی کردم که من باید تغییر کنم و حرکت کنم،پس من میرم و پیشنهاد طلاق میدم،،،که خدا شاهده همون روزایی که میخواستم بگم پیشنهاد طلاق رو،،،یه فایل از شما اومد،،گفتگو با دوستان،،که سحر عزیز دقیقا همین مسئله رو مطرح کردن،و شما گفتین که اصلا لازم نیست تو بگی یا اون بگه،،تو خودتو درست کن،جهان به رااااحتی کارها رو درست میکنه،،،،استاد من الان گیییییجم،،،آخه پس از اونطرفم میگم مگه نباید من حرکت کنم؟؟؟مگه اینطور نیست که خداوند به شجاعان پاسخ میده؟؟؟من میخوام برم یه کاری انجام بدم،ایشون مثل یه سد جلوم وایمیستن،،خب من میخوام این سد رو رد کنم،،،،،استاااد من میدونم شما گفتین به خواهراتونم مشخصا نمیگید که دقیقا چکار کن،میگید این قانونه،برو ببین قانون چی میگه،،،من استاد معنی نشانه ها رو درک نمیکنم،،میرم قرانو باز میکنم،دقیقا در مورد مشکل من میگه ولی نمیدونم باید چکار کنم،،،من نمیخوام کمالگرا باشم،،میخوام که تکامل رو طی کنم،،،نمیخوام بایستم،،کلیت قانون رو در مورد مسئله الان خودم نمیتونم بفهمم،،فقط همینو میدونم که احساس خوب باید داشته باشم،،،از یه طرف قانون میگه تمرکز،،،ولی من نمیدونم رو روابطم تمرکز کنم یا روی درآمد،،،بخوام روی روابط تمرکز کنم مسائل مالی تمرکزمو میگیره،،،روی درآمد میخوام تمرکز کنم روابط تمرکزمو میگیره،،،،هر روز میام دکمه مرا به سوی نشانه ام هدایت کن رو میزنم،،ولی نمیدونم چی میخواد خدا بهم بگه،،،،استاد چکار کنم؟؟
در جواب سوال شما با توجه به این قسمت نوشته تون (شما گفتین که اصلا لازم نیست تو بگی یا اون بگه،،تو خودتو درست کن،جهان به رااااحتی کارها رو درست میکنه،،،،استاد من الان گیییییجم،،،آخه پس از اونطرفم میگم مگه نباید من حرکت کنم؟؟) میخوام یکسری توضیحات بدم و امیدوارم براتون مفید باشه
دوست عزیز کار کردن روی خودمون ، خودش بزرگترین حرکته ، شاید شما فکر کنید که باید خودتون برای حل مسئله با روشی که با شرایط فعلیتون به نظرتون عاقلانه ومنطقی میرسه حرکتی باید بکنید ولی حرف استاد با توجه به قانون اینه :
قانون میگه احساس خوب مساوی است با نتایج خوب ، اما این حرکت شما از روی حس بد شما به شرایط فعلیتونه و فرکانسی که الان دارید ارسال میکنید و مداری که داخلش هستید به شما این راه حل رو داره میگه ولی باز با توجه به اصل قانون که میگه احساس بد مساوی است با نتایج بد ، این اقدام شما منحر به ناراحتی و مشکلات بیشتر میشه و اینکه استاد میگن روی خودتون کار کنید احساس میکنم شما اینو حرکت نمیدونید و شاید نگاه شما این باشه که حرکت یعنی درخواست و پیشنهاد جدایی دادن و وکیل گرفتن و دادگاه رفتن و غیره
در صورتیکه کار کردن روی خودتون بزرگترین حرکته ، بجای رفتن به دادگاه و ادامه ی حس بد که مطمئنا با قرار گرفتن در اون محیط و دیدن مشکلات افرادی که اونجا هستن باعث گسترده شدن حس بدتون میشه ، بیاین و کار کردن روی خودتون رو یک حرکت ببینید اونوقت بازی عوض میشه ، وقتی مدار و فرکانس شما عوض بشه قانون جهان اینه که کبوتر با کبوتر باز با باز کنار هم قرار میگیرن از راهی که باعث گسترده شدن حس خوب شما بشه ، شرایط شما تفییر خواهد کرد وگرنه اگر بخواید با حس فعلی که دارید اقدامی بکنید حتی اگه از اون فرد جدا هم بشید بازهم افرادی با همون ویژگی رو در زندگیتون خواهید دید ولی اگه قصد دارید مشکل از ریشه حل بشه از اونجائیکه اصل قانون اینه که خلق تمام موارد زندگی ما توسط خودمونه از طرق ارسال فرکانس که اونم از طریق ورودی ها و کانون توجه ما انجام میشه پس مهمترین کار ، کار کردن روی خودتونه
و مطمئنا راه حل و ایده ی حل مشکلات به شما گفته خواهد شد بشرطی که بتونید نحوه عملکرد قانون رو متوجه بشید و کار کردن روی خودتون رو بزرگترین حرکت بدونید و حرکت کردن بدونیدش چون احساس میکنم شما این کار روحرکت کردن نمیدونید.
اگه مطلب رو بارها تکرار کردم به خاطر جا افتادن مطلب و کمک به درک بهتر موضوع بود
الهی نور به وجود و زندگیتون بباره که البته همین الانشم میباره.
نمیدونم چرا این فایل رو ندیده بودم تا الان. و امروز علیرغم همه موانعی که سر راهم سبز شد که نزارن این فایل رو بشنوم، بالاخره بعد از ساعتها تیکه تیکه گوش دادن تمومش کردم.
خدایا شکرت که باز هم شبهات زیادی رو که در ذهن داشتم با آگاهی های استاد برطرف شد. سید جان سپاس.
یه خاطره ای میخوام تعریف کنم:
از همون دوران نوجوانی همیشه دنبال فهمیدن خدا بودم. یادمه حتی سال دوم راهنمایی با معلم دینی سر اینکه خدا یک موجود زنده مثل انسان نیست که بخواد تصمیم بگیره بحثم شد و من میگفتم یه سری قوانین تعیین شده و که اگر طبق اونها عمل بشه خروجی مشخصی حاصل میشه… ولی ایشون معتقد بود که نه خداست که تصمیم میگیره در لحظه و آینده هر انسان و موجودی چه چیزی مقدر بشه!!
و یادمه بحث با دعوا ختم شد و همونجا اعلام کردم که اقا من دیگه هرگز در هیچ کلاس دینی شرکت نمیکنم به جز کلاس قرآن که البته اونم هدفم به چالش کشیدن مدرس بود. خلاصه با مدیر مدرسه که فامیلمون بود مطرح کردم گفتم من به این دلیل کلاس دینی دیگه نمیرم نه امسال نه صد سال دیگه… چون ممکنه حرفهایی بزنم که برای خودم گرون تموم بشه.
ایشونم قبول کرد و تا زمان دیپلم گرفتنم هم حتی برای امتحان دادن از برادر و پسرخاله م کمک میگرفتم که بجای من رفتن و امتحان دادن!!(دوره دبیرستان هم همین بحث پیش اومد، ترک تحصیل کردم به مدت یک سال و نیم و بعد رفتم مدرسه بزرگسالان که میشد کلاسها رو غیرحضوری برداشت.)
من اون زمان درکی از قوانین نداشتم ولی بارها قرآن رو به فارسی خونده بودم و متوجه شده بودم که خیلی چیزا تناقض داره با چیزی که میگن. و همیشه با خودم تکرار میکردم که خدایا تو چی هستی که نمیتونم بفهممت…
مثلا میرفتم نماز میخوندم، بعد وسطاش وقتی به معانی جملاتی که ادا میکردم دقیق میشدم، میگفتم خب الان اینا چیه من دارم بلغور میکنم؟ یعنی چی خدا بزرگ است خدا بزرگ است!؟ چرا من باید به خدا بگم خدا بزرگ است خدا بزرگ است؟ چرا من باید هی همین جملات رو هر روز چندین بار تایید کنم؟ مگر غیر اینه که شک داشته باشم به چیزی که دارم میگم و هی تلاش میکنم که با تکرار به خدا بقبولونم که اهای خدا من بهت ایمان دارما!
و همیشه با مادرم سر همین موضوعات بحث میکردم. میگفتم مامان، چرا بجای گفتن این چیزای بی سر و ته سر نماز، نمیایم به زبون خودمون از خدا تشکر کنیم؟ بابت اینکه امروز زنده بودیم، سالم بودیم، غذایی که خوردیم، خنده ها و شادیهامون، محصولی که درو کردیم…. چرا نمیایم بابت اینا هر روز تشکر کنیم از خدا… و سر نماز اینارو بگیم؟
برای خدا چه توفیری داره که من به مومنین سلام بفرستم!؟ یا هی تایید کنم که شهادت میدم محمد پیامبر توئه!!؟
خلاصه سالها با این ذهنیت گذشت، گاهی فاصله گرفتم از موضوع و گاهی مجدد از سر گرفتم… تا اینکه در دوره سربازی بعد از آموزشی افتادم به برجک نگهبانی…
۷ ماه، یک روز در میون، روز و شب بمدت ۱۶ ساعت باید نگهبانی میدادیم. برجک های وسط بیابان و به دور از تمدن! هر از گاهی توهم میزدیم و چیزای عجیب و ماوراالطبیعه هم میدیدیم که اینجا دیگه جاش نیست بیان کنم.
از اونجایی که همیشه به تماشای آسمون و ستاره های فوق العاده ش علاقه زیادی داشتم، شبها سرم به اسمون بود و به اینهمه عظمت عالم فکر میکردم که تا کجا ادامه داره.. و این بشر مغز فندقی فکر میکنه که خدا کار و زندگیش رو ول کرده اومده توی همین نقطه آبی کوچیک به اسم زمین داره آدمها رو یکی یکی چک میکنه…
یعنی خدایی با این عظمت نتونسته یه اتوماسیون راه بندازه که همه چیز طبق قوانین خاصی خودش پیش بره؟ مگه میشه؟ در همین افکار بودم که هر لحظه از خدا میخواستم کمکم کنه تا توی این دوران خدمت مفیدتر باشم. چون قبل از خدمت کامپیوتر یاد گرفته بودم و اون زمان کمتر کسی با کامپیوتر اشنایی داشت. دوست داشتم ازش بهره برداری کنم. و دائما میگفتم خدایا میخوام تو این دوره سربازی پر بشم، یاد بگیرم، نه اینکه فقط کل دوران خدمتم رو بیام بالای برجک بز و گوسفند مردم رو بپام!! یه حرکتی برام بزن..
داخل پرانتز (شبها گاهی بالای برجک برای اینکه زمان بگذره میزدم زیر آواز و ترانه میخوندم. ولی گاهی واقعا از زور خستگی ذهنی دیگه هیچ آهنگی یادم نمیومد و شروع میکردم به خوندن دعا و… و صدام تا چنتا برجک اونورتر شنیده میشد.)
خلاصه روزی از روزها که پنجشنبه بود عده ای از بچه ها مرخصی ۲۴ ساعتی رفته بودن… پیشنماز یه آخوندی بود تقریبا ۳۷-۸ ساله وقت نماز ظهر اومد و گفت چرا کسی اذان نگفته!؟ بچه ها گفتن که مسئول نمازخونه رفته مرخصی و کسی نیست اذان بگه… یکی از بچه ها از اون پشت داد زد، حاج آقا ، این بهنام صداش خوبه بگید اذان بگه!؟ گفتم اقا من بلد نیستم بیخیال… حاج اقا هم بند کرد به من که اها یالله پاشو اذان بگو.. خلاصه میکروفن رو دست گرفتم با استرس خیلی زیادی اذان گفتم و یه جاهاییشم رد دادم!!😂😂
حاجی تشکر کرد و نماز رو خوندیم و تموم شد، بعد از نماز ازم پرسید که کجایی هستی و اینا… همدیگرو که معرفی کردیم دیدیم عه! همشهری از اب در اومدیم و هر دو شمالی هستیم و یه سری افراد مشترک رو هم میشناسیم. خلاصه ایشون چند روز بعد دوباره اومد و یه هدیه برام اورد بابت اینکه جرات به خرج دادم و اذان گفتم با اینکه اولین بارم بود.
همون لحظه زمزمه ای توی گوشم اومد، گفت: بهش بگو همین الان…
بدون مقدمه چینی ازشون خواستم که یه حرکتی برام بزنه پست منو عوض کنه. از مهارتهام پرسید و گفتم که کامپیوتر اینا بلدم و ایشونم مشتاق شد و درجا یه کاغذی نوشت و امضا زد و گفت فردا برو گردان پیش فلانی بقیه ش رو من تلفنی بهش توضیح میدم. بقیه سربازا دهنشون باز مونده بود! هی میگفتن پسر تو چطور همچین درخواستی کردی؟ میدونی این کیه؟ گفتم کیه مگه؟ آدمه دیگه!؟
(اینجا متوجه ردپای خدا شدین؟ چطور هدایتم کرد تا دستی که فرستاد رو بگیرم و به سمت جایی که لازم بود برم؟) اون زمان که اینو نمیفهمیدم، الان میفهمم… آموزه های استاد باعث شدم مو به مو زندگیم رو دوباره مرور کنم و بفهمم که ثانیه به ثانیه خدا با من بوده چون من میخواستم که باشه… و هرجا که فراموشش کردم، انکارش کردم، همه چیز خراب شد… خدایا شکرت که امروز فهمیدمت به لطفا استاد…و دیگه بیراهه نمیرم..
رفتم اونجا، تازه فهمیدم که ایشون خودش رئیس عقیدتی سیاسی کل منطقه پارچین بوده و واسه همین همخدمتی هام داشتن بالا پایین میپریدن هی میگفتن تو میدونی این کیه؟!!!😂 یعنی کسی که تمام فرمانده ها و سرهنگ و سرتیپ و فلان اون منطقه جلوش به خط میشدن!! ولی من با حاجی جوری صحبت کرده بودم که انگار صد ساله میشناسمش و یه ادم عادیه!!😂😂
(یاد خاطره استاد افتادم سر امتحان که پاشدن جلوی مراقب رفتن سر میز کس دیگه😅 ایمان توأم با الهامات چه ها که نمیکنه اگر انجامش بدیم)
خلاصه کارم اوکی شد و شدم مسئول دفتر عقیدتی سیاسی و مسئول نمازخونه، اونم کجا!؟ گردان… یعنی از گروهان منتقل شدم رفتم مرکز بدون درد و خونریزی… مثل باقلوا!!
یک کتابخونه پر از کتابهای مذهبی که کلی ذوق کرده بودم بابتش چون جوابهای زیادی رو توش پیدا میکردم.
یک کامپیوتر که اصن از شدت ذوق شبا نمیخوابیدم و تا صبح توی دفتر پاش مینشستم و هی بیشتر یاد میگرفتم… (البته قاچاقی)
کلی لوازم الکترونیکی خراب مثل اکو و بلندگو… که بشینم تعمیرشون کنم.. وای خدای من چه سفره ای برای من پهن شده بود… همه علایقم یه جا جمع بود..
خلاصه چند روز بعد یه شرح وظایف دادن به من که یکیش برنامه ریزی هفتگی برای آخوندهای منطقه بود که برنامه کلاسهای قران و پیشنمازی و سخنرانی و… رو ردیف کنم و بهشون اطلاع بدم.. حدود ۳۰ تایی بودن.
و زمان ناهار و صبحانه هم با چندتاشون هم سفره بودم چون کادر اداری بودن.
به مرور که کمی به اوضاع اونجا مسلط شدم و با افراد گرم گرفتم همگی شیفته اخلاقم شده بودن چون همیشه آروم بودم و بی حاشیه و با احترام با همه برخورد میکردم.. بقول خودشون میگفتن راحمی یک آرامش عجیبی داره ادم میاد نزدیکش دوست داره بشینه همینجور فقط نگاش کنه! 😂
کم کم که روم تو روشون باز شد، شروع کردم به مطرح کردن بحثهای مذهبی… جوری به چالش میکشیدمشون که ۹۹ درصد اوقات هیچ جوابی نمیتونستن بدن! و اخرش میگفتن، پسر با این بحثها اخرش سرت رو بر باد میدی…😂😂
سوالات خیلی خیلی کلیدی ازشون میپرسیدم ، مثلا یه روز خواستم سوره حمد رو تفسیر کنن… کلی همدیگرو نگاه کردن… بعد یکیشون گفت..
خب خداوند میفرماید بسم الله الرحمن الرحیم… یعنی وقتی خدا داره کلامش رو با بسم الله شروع میکنه ، ما هم باید همه کارهامون رو با بسم الله شروع کنیم..
الحمدالله رب العالمین..
منظور اینه که ما باید ایمان داشته باشیم که قدرت مطلق عالم خداست و فقط از خدا سپاسگزاری کنیم…
پرسیدم، حاج اقا یعنی الان که من رفتم این غذا رو از رستوران گرفتم اوردم برای شما، اگر از من سپاسگزاری کنید یعنی مرتکب کفر و گناه شدید؟
– حاج آقا هنگ میکند…
اون یکی گفت خب نه این فرق داره.. منظور از حمدو سپاس به خاطر چیزهای بزرگتری باید از خدا سپاسگزار باشیم…
و این بحثها ادامه داشت و هرگز به نتیجه ای نمیرسید و با ترک جلسه به پایان میرسید…
از اون تفسیر کردنشون باید پی به عمق فاجعه برده باشید… گاها سر کلاس های قرآن حتی بلد نبودن درست کلمات رو ادا کنن که در نوع خودش یک افتضاح به تمام معنا بود.!!
ببخشید خیلی طولانی شد…
در تایید صحت گفته های استاد خواستم اینو بگم که متأسفانه توحید در دینی که به ما اموختن فقط یک کلمه بوده، و حتی یک بار هم نشد که با چنتا مثال ساده وحدانیت خدا رو به ما بفهمونن تا در همون دوران نوجوانی راهمون رو پیدا کنیم…
و جالب اینکه در همون زمان خدمت تا پایانش انقدر همه رو انالیز کردم که کاملا متوجه شدم از لای این آموخته های به اصطلاح دینی و مذهبی هیچی جز گمراهی نصیب ما نخواهد شد.. چون مروجینش هنوزم گمراه بودن و هستن…
استادجان سپاسگزارم ازت که با هر بار شنیدن حرفهات بیشتر متوجه میشم که چقدر من به جزئیات زندگی توجه نداشتم و بابت خیلی چیزها سپاسگزار نبودم و نیستم. و امروز به لطفا شما به زبان دیگری بعد از صرف شام از همسرم سپاسگزاری کردم و خوشحالی و رضایت رو توی چشماش دیدم. چون اینبار دیگه تشکر خشک و خالی نبود… واقعا از ته دل بود و خالصانه… لحن و انرژی به کار رفته متفاوت بود انگار داشتم از خداش تشکر میکردم…
کلی موارد رو یادداشت کردم که باید بیشتر بهشون توجه کنم و سپاسگزار باشم هم در کلام و هم در قلبم..
اما هر روز یکی از سپاسگزاریهام شما هستی و براتون طلب خیر و برکت بیشتر میکنم… و خدا رو شاکرم که هدایت شدم به آموزشهای شما و همه تکه های پازلی که سالها جمع کرده بودم به کمک شما دارن چیده میشن و حقیقت خدا و دنیا و زندگی رو به من نشون میدن.
خدایا شکرت بابت این موهبت بزرگ
از همه تون سپاسگزارم که تا انتهای مطلب رو مطالعه کردید.😍
سلام اول از خداوند تشکر میکنم بخاطر این آگاهی ها و بعد شما !! البته شما دستی از خدا هستین و اگر شما نبودین یکی دیگه می بود قطعا :))) (ی شوخی هم با استاد گلمون بکنیم)
استاد راستش وقتی نوتیفیکیشن گوشیمو دیدم که فایل جدید توحید عملی 7 آپلود شد تازه از خواب بیدار شده بودم و داشتم فکر میکردم چکار کنم که زودتر گوشش بدم آخه دوسالی بود فایل توحیدی نذاشته بودین و من خیلی مشتاق بودم…
خلاصه همزمان با صبحانه خوردن فایل رو پلی کردم و همون اوایل صحبت هاتون که درباره “کج فهمی ها درباره توحید” گفتین دوهزاریم افتاد این همون چیزی هست که مدتها تو ذهنم بود و واقعا هم گاهی شک داشتم ایا تشکر از دیگران شرک حساب میشه یا نه :)
بعد که جلوتر رفتین دیدم بله درسته با خودم گفتم حتما صحبت های بعضی از بچه ها در “کلاب هاوس” که اول صحبت هاشون تشکرشون بگیر نگیر داشت :) این جرقه رو در ذهن استاد برای این فایل زده(و در ادامه خودتون هم گفتین)
استاد بحث توحید بنظرم شیرین ترین مبحث قانون جذب و این صحبت های شماست و من بعد از حدود سه سال در این مسیر بودن با جرات میتونم بگم چیزی از “توحید” شیرین تر ندیدم! چون من هم دارم به این “باور” میرسم که تنها عامل بدبختی دیگران اگر بگیم باورهای نامناسب مالی نیست “”قطعا و قطعا شرک هست””!
فایل امروزتون خیلی خیلی واجب بود و شاید خیلی وقت پیش باید ضبط میشد اما خب قطعا زمان مناسبش الان بوده الانی که خیلی وقته میگذره از کامنت های بعضی از دوستان که میگن “استاد رو گنده نکنید تو ذهنتون این شرک هست”!
البته طی آخر صحبت هاتون من نمیگم که من اصلاااا اینطور نبودم اتفاقا من هم بارها و بارها اومدم از کسی تشکر با حس خوب بکنم بعد گفتم نکنه اینم شرک باشه(علیرغم دیدن سپاسگزار بودن شما از دیگران در تمام فایل ها ولی متاسفانه من هنوز به این درک نرسیده بودم)
استاد بیاییم داستان رو از جایی دیگه برداشت کنیم.بنظرم من و بچه هایی که این برداشت اشتباه رو داریم توی لایه های زیرین ذهنمون به این باور رسیدیم که همه ادم ها دست های خدا هستن و هر اتفاقی رخ میده قطعا من لایقش هستم و به هیچ فرد خاصی به موفقیت احتیاج ندارم!! اما اما در لایه لای این باورها یک “غروری” هم هست که خیلی مخفیه و مانع از این میشه از دیگران تشکر کنیم و ادمهای قدردانی باشیم… و البته ما هنوز تفاوت شرک ورزیدن که صددرصد یک چیزی دهنی است و با “ادا دراوردن” نمیشه از بینش برد و توحید واقعی در عمل رو نفهمیدیم….
توحید عملی بنظرم همون “کنترل ذهن” هست همون باوری هست که میگه تو برو جلو عمل کن من حمایتت میکنم و اصلا نمیگه ” در برابر لطف و محبت و خدمت دیگران قدرنشناس باش….
توحید عملی همون داشتن باورهای فراوانی هست که میگه در جهان همه چیز به قدر وفور هست تو فقط بخواه من اجابت میکنم و به چیز دیگه ای هم کار نداشته باش….
استاد در پایان یک خواهشی ازتون داریم. شما که خودتون رو بعنوان سردمدار و کسی که عینیت بخشید به توحید توی این فضای موفقیت و …میدونید و قطعا درک بهتر و عملی تری دارید باید بیشتر از توحید صحبت کنید تا ما بتونیم بهتر این مرزهای باریک رو تشخیص و به بیراهه نریم…
”
به شخصه برای من چیزی شیرین تر از فایلهای توحیدی نیست خصوصا فایل “توحید عملی” که حسابش از دستم در رفته چند بار گوشش دادم
در پایان دوست دارم بگم که اصلا دوست ندارم دوستان عزیزی که سهوا توی کلاب هوس اشتباه کوچکی کردن قضاوت بشن چون همه ما بی نهایت خطا میکنیم و انسان جایز الخطاست پس چه بهتر همگی به خودمون رجوع کنیم!
در پناه خدا شاد باشید( استاد فایلای توحیدی بیشتر یادت نره خیلی خیلی منتطریم)
استاد عزیزم توحید عملی شما و نه توحید زبانی خودم باعث شد که خودم رو میگم من زهرا تازه وارد مسیر فهمیدن معنای توحیدی بشم که یه عمر فقط از لابه لای پیچیدگی که کتابای درسی و کل شنیده ها و دیده ها داشتم و فقط یه کلمه خشک و خالی و ۴ تا کلمه بود که حروفش رو تشکیل دادن تنها تعریفم از این واقعیت باشه که اون هم فراموش شده بود و اعتراف میکنم حتی ترتیب بودنش تو همون اصول دین رو هم نمیدونستم!جاری شدن توحید تو زندگی من زمانی شروع شد که تو زندگی و روابط و واقعی بودن شما و مریم جان عزیزم این یک سال آموختم .شما که ثابت شده هستین استاد توی نتایج خودتون و واقعیت خودتون و خدایی که واقعی بودنش رو تو وجود شما به ما میگه و نتایجی که تو زندگی هزاران هزار نفر که از آموزه های شما استفاده کردن هر و هر روز و هر لحظه بیشتر و بیشتر میشن برای هدایت منی که اول راهم و هنوز خییلی کار دارم تو این مسیر با خودم. و این منم که هنوز نیاز دارم اگاه و اگاه تر بشم و هر روز به نیاز به رفع یک شرک تو وجود خودم پی میبرم که صحبتهای شما تو فایلهای مختلف بهم میگه که زهرا اینم باید حل بشه و شروع کن و همون بحث توحید عملی که نتایج فقط در اون صورت به وجود میاد.منی که ادعای اگاه بودن داشتم و ایراد دیگران رو میگرفتم. چقدر این تیکه از صحبتتون رو بیشتر درک کردم که “وقتی خواستم ایراد کسی رو بگیرم به نتایج خودم نگاه کنم “و فکر کنم به اینکه ممکنه همین چیزی که دارم شخصی رو به خاطرش نقد میکنم برای خودم هم پیش بیاد و این یه اصل مهمه که با تمام وجود درکش کردم .بارها به شکل های مختلف. چندین ماه پیش یه مساله برای کل خانواده پیش اومده بود و من با اینکه بیشتر از اطرافیانم به اون مساله نزدیک بودم اما خیلی خونسرد بودم و اصلا حتی متوجه مساله بودن اون چیزی که میگم نبودم تا اینکه زمانی رسید که اطرافیانم خیلی زیاد درگیرش شده بودن و یکیشون منو کلی تحسین کرد که چقد تو این موضوع دارم عالی عمل میکنم و اونجا بود که من به جای اینکه مطمئن باشم به معجزه نتایجم و اینکه اجازه بدم نتایجم اونها رو اگاه کنه دچار همون غرور کاذب شدم و حرف و زبون و نصیحت رو وارد کردم و ایرادشون رو میگرفتم و خیلی سریع اون اتفاقی که من انقدر توش عالی داشتم پیش میرفتم به شکلی دامنگیر من شده بود که همه اطرافیان این بار میگفتن و نصیحت میکردن و من اروم نمیشدم و خدا رو شکر به موقع به خودم و مسیرم اومدم اما این یه درس بزرگ شد برام که سکوت کنم و بزارم نتایج تغییرات لازم رو بگه اون هم اگه دیگران تو مدار باشن و اگه قرار باشه نتایج من اون تغییر لازم رو تو وجود شخصی ایجاد کنه پس فقط نتایج بگن و البته که هر روز و هر لحظه این رو باید به یاد خودم بیارم و تمرین کنم .استاد عزیزم میخوام از توحید عملی و واقعی شما بگم که هدایتگر من به سمت توحید واقعی شد.خیلی از تضاد ها نگفتم تو کامنتهام چون از زمانی که نگاهم به تضادهای زندگیم زیبا شد دنیام زیبا شد …وقتی گفتین توی سالن یه مسجدی تو کوچه کبکانیان سمینار میزاشتین نمیدونید چقدر اشک ریختم و تحسینتون کردم. اون لحظه دوست داشتم پیشتون بودم فریاد میزدم استاد شما واقعی ترین انسانی هستین که در تمام عمرم دیدم و برای من تنها شمایید که لیاقت و شایستگی از توحید گفتن رو دارین.درست همون زمانی که شما تو مسجد کوچه کبکانیان سخنرانی داشتین و تو مسیرتون که خودش هم ترویج توحید هست با ایملن و توحید عملی قدهاتون رو برمیداشتین من یکی دو تا کوچه اونورتر از کوچه کبکانیان کوچه امینی تو یه پانسیون دخترونه بودم . و میومدم همون مسجد و گوشیم رو شارژ میکردم .تازه به خیال خودم مهاجرت کرده بودم تهران! با سن خیلی پایین به خیال خودم برای تغییر زندگیم تو یه پانسیون دخترونه و اتاق ۱۲ نفره بین کلی ادم هم مدار خودم به سختی کار میکردم .پانسیونی که برق و گازش اغلب اوقات به دلیل بدهی قطع میشد و منو دوستام مجبور بودیم از برق مسجد گوشیامون رو شارژ کنیم اما اگه اونروزها از من میپرسیدن هدفت چیه شاید فراموش کرده بودم حتی حتی هدفی که به خاطرش حرکت کردم البته حرکت که چی بگم باورهای درست تو حرکت خیلی خیلی مهم هستن و باورهای درست و ایمان هست که نتایج رو به وجود میاره و مسیر رو به سمت هدف پیش میبره و البته که هر حرکتی رو نمیشه گفت حرکت حتی اگه خیلی شجاعت توش باشه چون من به نوعی از شرایط متفی فرار کرده بودم و اون شرایط هر جا که میرفتم به شکل دیگه ای همراهم بود و اون خودم بودم و تنها مقصرش خودم بودمو باورهلی غلطی که داشتم .وقتی از اون اتاق تو بندر عباس با سقف چوبی و دیوارای سیمانی میگین و روزهایی که پول خرید یه روغن نداشتین یاد خودم و روزهایی میافتم که دو هفته تنها غدایی که داشتم ۳ تا سیب بود یا روزهایی که حتی وقتی یه ذره اوضاع بهتر شده بود کل وعده غذاییم یک وعده غذا در روز بود .با اینکه به سختی کار میکردم از کار تو کارگاه ساخت ظروف چوبی تا صندوق دار رستوران و خانوادم هم با وجود مخالفتشون و در حد توان مالیشون کمک میکردن اما نمیفهمیدم پولم چی میشد و کجا خرج میشد همه اینها رو توحید شما بهم یاد اور کرد که چرا به اون شکل پیش رفت. حرکت شما و باورهای شما و حال خوب شما کجا و اون ایمان شکست ناپذیر شما کجا و حرکت من کجا.اینجاست که تفاوت بندگان صالح و مشرک خدا نمایان میشه . تفاوتی که این وسط هست سخت کار کردن و سختی کشیدن شما نیست که من هم کلی سختی داشتم و کلی سخت کار میکردم من هم سه ماه بدون حقوق سخت کار کردم. اینجاست که میگم شما برای من ثابت شده این اون تفاوت همون توحید هست که من اصلا اون روزا توحید نمیدونستم چی هست .خدا رو نمیدونستم کجاست. تفاوت توحید هست اون هم نه توحیدی که تو سخنوری بگین بلکه توحید عملی شماست. وگرنه من هم الان باید نتایج شما رو داشتم .حرکت و حال زیبای اون روزای شما کجا و حرکت من در اون زمانها کجا وباز هم همون توحید عملی شماست که هدایتگر من شد که الان تو اون شرایط ظاهری که سالها پیش ازش شروع کردم و حرکت کردم هستم منتها به لطف خدا و شما با یه نگاه و باورها و شور و شوق دیگه با توحید و ایمانی که تو وجود شما الان تو همون شرایط هدایتگر من به این مسیر توحیدی شده. درست زمانی که با شما اشنا شدم و زندگیتون و واقعیت زندیگتون رو دیدم همه چیزایی که به خاطرش اون سالها مهاجرت کردم شکل دیگه ای پیدا کرده و این بار دلایل درست تر و باورهای درست تری به امید خدا برای حرکت دارم و از خدا میخوام فقط و فقط تو این مسیر باشم و اگاه تر بشم و تا زمانی که زنده ام بیاموزم و بیشتر بهش نزدیک بشمو و بیشتر نمود خودش باشم تو زندگیم .تو عملم و رفتارم و واقعی بودن.سپاسگذار خدای خودم هستم وخییییلی خیلی دوستون دارم استاد عزیزم و مریم جان که زیبا ترین و واقعی ترین انسانهایی هستین که در تمام عمرم دیدم و بی نهایت ازتون سپاسگذارم که صادقانه و خالصانه نکته ها و صحبتهای مهمی مثل همین فایل و همه فایلهای دیگه که هر کدوم یه دوره کامل هستند که میشه تمرکز کردو یاد گرفت ازشون و برای تغییر گام برداشت رو در اختیارمون میزارید .به خودم تعهد دادم و از خدای خودم میخوام که یه روزی وقتی نتایج خیلی بزرگتر بگیرم پارادایس ببینمتون و با عشق از نتایج بزرگترم بگم و از استادم تشکر کنم که این همه واقعی و خالصید که اگه این نبود انقدر تاثیر گذاری نبود و این همه انسان هدایت شده به خدای واقعی که برای کل دنیا تو سایتتون به خوبی مشخصه.عاشقتونم🌹🌹🌹🌹🌹💜💜💜💜
و این راه یادگیری تا ابد ادامه دارد،خیلی چیزا باید از این قسمت یاد بگیرم
احترام،سپاس گزاری،دوست داشتن،ذوق کردن،قضاوت نکردن،و مهمتر از همه توحید در عمل،شرک نورزیدن
دقیقا چند روز پیش فیلمی در مورد فیلیپ پتی بند باز معروف که از برج دو قلو نیویورک بند بازی کرده رو میدیدم،در پایان بند بازی خیلی قشنگ از ساختمان سپاس گزاری کرد از طناب سپاس گزاری حتی تعظیم کرد من حسم خیلی خوب شد ولی یکدفعه تو ذهنم گفتم چرا از خداوند تشکر نکرد و همه این ها رو حمایت خدا ندونست و یک لحظه اون حس خوشی که داشتم نزول پیدا کرد
که امروز استاد عزیزم انقد قشنگ توضیح دادند
من اگه قبلا بود و مدارم در مدارهای پایین بود میگفتم نه من اینجوری نیستم،استاد در مورد من نمیگه.
ولی امروز خیلی قشنگ اشتباهمو پذیرفتم و گفتم منم میخوام سپاس گزار باشم
سپاس گزار همسرم،فرزندم،خانوادم،مادرم،پدرم،وسایلی که در اختیارم هست،گوشیم که باهش دارم هر روز پیشرفت میکنم،سپاس گزار خودم که هر روز روی خودم کار میکنم،سپاس گزار دستم،سپاس گزار چشمانم…
میخوام از همه چیز سپاس گزاری کنم
و چقدر سپاس گزاری کردن آدم به صلح با خودش میرسونه
من در صورتی حالم خوبه که سپاس گزار تمام داشته هام تمام اطرافیانم باشم
بارها تو ذهنم سوال شده بود که چطور به خدا نشون بدم من توحیدی هستم فکر میکردم باید با بقیه بحث کنم در زمینه باورهای توحیدی و متقاعدشون کنم اشتباهات اونا رو بگم تا خدا بفهمه من چقدر بنده ی توحیدی هستم،در حالیکه خدا از درون و بیرون من بیشتر از خودم آگاهه،اگه من نتیجه خیلی بزرگ نمیبینم چون هنوز مفهوم توحید نفهمیدم
من سپاس گزار خداوند و خودم و استادانم،تمام آدم هایی که با رفتارشون به من درس دادن هستم
من یاد گرفتم از این جلسه اونقدر تمرکزم روی خودم باشه که نخوام بقیه رو نصیحت کنم
نخوام به کسی با حرفام راه خوشبختی نشون بدم
نخوام بقیه رو حتی تو ذهنم قضاوت کنم که اون بده من خوب عالم هستم
من اونقدر باید توجهم به نتایج خودم باشه که نخوام دیگران ارشاد کنم
وظیفه من لذت بردنه،خوشبخت کردن خودمه،کار کردن روی باورهای خودمه
به قول استاد الان که دارم فکر میکنم میبینم اگه من از صبح تا شب از شب تا صبح تا آخر عمرم روی خودم کار کنم بازم راه برای پیشرفت خودم دارم و زمانی ندارم که بخوام تمرکزم بزارم روی اشتباهات دیگران.من اگه خیلی هنر دارم اونقدر روی خودم کار کنم که نتایجم بزرگ بشه،که اگه یک روز با استاد صحبت کردم از نتایجم براش بگم، پس از الان تا آخرین روز عمرم میخوام تعهد بدم که تمرکزم روی خودم باشه،سپاس گزار تمام عالم باشم و به هیچ کس نخوام راه و چاه نشون بدم از خدای خودم کمک میخوام که کمکم کنه چون من خیلی راه دارم تا ابراهیم شدن….
و در آخر معنای توحید:
توحید در قلب خودت نشون بده
توحید یعنی ایمانی که عمل بیاورد
توحید یعنی عوامل بیرونی قدرت ندی و نزاری ترس هایی ایجاد کنه که مانعت بشه ادامه بدی
توحید یعنی خودباوری
توحید یعنی خواسته ای تو دلته خدا حتما میخواد بهش برسی که تو دلت انداخته پس تو امیدوار باش که بهش میرسی و از مسیر لذت ببر
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و تمامی اعضای عالی سایت
استاد این ماجرا رو که تعریف کردید و مبحث توحید و ایمان رو توضیح دادید یاد خاطره ای افتادم که در اوایل رفتنم به حوزه واسه من اتفاق افتاده بود.
یادمه روزای اول حضورم تو حوزه مدرس حدیث داشتیم که به ما می گفت هیچ جلوی هیچ بشری قیام نکنید اگه رفتید به مدرسه جلوی معلم مبادا پاشید که این کار شرکه !!! قیام فقط برای الله و بس
ما هم برای اینکه مشرک نشیم سر کلاس درس دولتی تو دبیرستان جلوی معلم هامون پا نمیشیدیم و خلاصه یه بلبشویی اونجا به پا شد ……. باقی کل ماجرا …. و اون معلم حدیث از حوزه اخراج کردن واقعا چه سطحی بعضی از ما به مسائل نگاه می کنیم
میخام داستانی رو از قرآن برای شما بنویسم تا بیشتر به نگاه خدا در قرآن به مسئله ایمان و شرک پی ببریم
روزی گروهی از مسلمانان دریکی از جنگ ها یه فردی که غیر نظامی بوده ولی از قبیله ای که با مسلمین در گیر بودن میاد از کنار سپاه مسلمین عبور می کنه وبه مسلمانان اظهار صلح طلبی می کنه ولی گروهی از مسلمین میگن این فرد بخاطر اینکه ما با کاروان تجاریش کار نداشته باشیم داره فیلم بازی می کنه و حمله می کنند و تمام دارائی اون فرد رو مصادره می کنن بعد از این ماجرا خدا آیه ای نازل می کنه و به
مسلمین میگه:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَىٰ إِلَیْکُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا فَعِندَ اللَّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَهٌ ۚ کَذَٰلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا )
النساء (94) An-Nisaa
ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که در راه خدا (برای جهاد) رهسپار شدید، پس بررسی کنید، و به کسی که بر شما سلام کرد (و اظهار صلح و اسلام نمود) نگویید: «مؤمن نیستی» تا اینکه (غنایم و) سرمایه ی ناپایدار دنیا به دست آورید، زیرا غنیمتهای بسیاری (برای شما) نزد خداست، شما نیز پیش از این چنین بودید، آنگاه خداوند بر شما منت گذارد(و هدایت شدید) بنابراین بررسی کنید، که هر آیینه خداوند به آنچه انجام می دهید؛ آگاه است.
واقعا این آیه حرف داره با ما پیام داره نگاه خدا رو ببینید داره میگه چرا دارید به دیگران بر چسب می زنید چرا دارید به یکی از بندگان که ظاهرا اظهار صلح داره بهش میگید که مومن نیستی !! نگاهی که خیلی از ماها داریم اول به خودم میگم که حق ندارم کسی رو قضاوت کنم چون من از قلب کسی با خبر نیستم در یکی دیگر از روایت های تاریخی اومده در یکی از غزوات یکی از اصحاب در نبرد تن به تن بر دشمن پیروز میشه و دشمن رو خاک میکنه و بر سینه ش می شینه همین که شمشیرش رو میبره بالا برای کشتن دشمنش اون فرد شهادتین رو میگه و مسلمان میشه ولی اون صحابه اون فرد رو به قتل میرسونه با این ذهنیت که اون از ترس جونش این کار رو کرده و میاد این ماجرا رو برای پیامبر با افتخار تعریف می کنه پیامبر به اون میگه أ ششقت قلبه آیا قلب او را شکافتی و فهمیدی که داره دروغ میگه و پیامبر اینقدر این جمله رو تکرار کرد و رفت و اون صحابه میگفت ای کاش زمین دهان وا می کرد و من رو می بلعید و این رفتار رو از پیامبر نمی دیدم !!!
یعنی پیامبر آموزش میده به ما و به اون صحابه آموزش داده که الکی به دیگران برچسب نزنیم الکی دیگران رو به مشرک و مومن تقسیم نکنیم !!
و ان شالله عامل باشیم به آنچه میگیم و استاد بسیار سپاسگزارم بابت نشر آگاهی های ناب
سلام استااااد عزیزم و خانواده عشقم وای که چقدر این فایل رو من به موقع گوش کردم و وقتی گوش کردم که بیدار شدم استاد عباس منش گرامی و مریم عزیزم راستش من از وقتی که شروع کردم به بت نکردن آدم ها و سپاس گذاری کردن از خداوند و اینکه آدمها رو خدا دستی از دستان خودش قرار میده برای کمک به ما دقیقا همین اتفاق واسه من افتاد که به جایی رسیدم که گاهی میگفتم این آدم وسیله اس و من باید از خداوند سپاسگذار باشم اما ته قلبم حس خوبی به این موضوع نداشتم و البته خیلی زیاد از این جاده سپاسگذاری نسبت به آدم ها خارج نشدم و این اتفاق متوجه شدم که یه ماهه تقریبا برای من و من با اینکه اومدم کمک کنم از دیروز برای جابجایی اسباب کشی خاله ام که تازه به شهر ما نقل مکان کردن وسط اسباب کشی به این فایل هدایت شدم و چقدر با تمام وجود تک تک گفته های شما رو با تک تک سلول های وجودم حس کردم و فهمیدم قربون خدا بشم که اینقدر زود هدایتم کرد و نزاشت خیلی غرق در اشتباه بشم و زود به مسیر درست برگشتم استاد عزیزم این فایل رو باید ده ها بار گوش بدم خیلی خیلی عالی بود باید سپاسگذاری از خداوند کاملا درونی باشه در وجودت باشه اگر هزاران بار زبانی سپاسگذار خداوند باشی تا زمانی که با دلت از ته قلبم با تک تک سلول های وجودت نباشه هیچ ارزشی نداره اما برای سپاسگذاری از آدمها باید زبانی باشه و حتی عملی و چقدر میتونی حال یه نفر رو بخاطر کوچکترین کاری که واست کرده با سپاسگذاری خوب کنی و خوشحالش کنی و روزش رو بسازی و باعث بشی که بخواد اون هم بیشتر خوبی کنه استاد عزیزم ازتون سپاسگذارم که این فایل عالی رو برای ما بزارید و خدا رو سپاس که اینقدر قشنگ من رو هدایت میکنه
به نام خداوند بخشنده مهربانم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
استاد تشکر بابت فامیلتون
من چقد الان باز شدم الان موقع شنیدن این فایل بود
الان آماده بودم و چقد من مخاطب شما بودم
خدایا ممنونم که وقتی چیزی ازت میخوام زود به من میگی
من تازه معنی شرک و توحید را دارم میفهمم و این یعنی من مدار م داره میره بالا خدایا شکرت
استاد بازهم این فایل را باید گوش بدم
استاد ممنونم خانم شایسته عزیز ممنون
خدایا شکرت شکرت شکرت
سلام ودرود خدمت استاد عزیزم خانوم شایسته مهربان ودوستان گرامی
استاد واقعا همیشه من از شما سپاسگزارم به خاطر همه چی شما چقدر دیدگاه من رو تغیر دادین من یه آدم عصبی به شدت ناسپاس وغور غرو بودم واز وقتی با شما آشنا شدم اصلا یه آدم دیگه شدم علاوه بر بحث مالی اصلا بی نهایت نتیجه های بینظیری در تمام جنبه های زندگیم گرفتم که خیلی خیلی ارزشش بیشتر از مسائل مالی هست
من از وقتی با شما آشنا شدم خیلی خیلی سپاسگزار تر شدم
بحث کنترل ذهن چقدر نتایج عالی در تمام جنبه های زندگیم رقم زده
چقدر باورهای مخربم عوض شده
بحث توحیدی که از شما آموزش دیدم دیدگاهی که در مورد خداوند وقرآن ومسائل قرآنی من با شما تغیر کرد
وهمش با همین فایل های رایگان بوده وتکرار وگوش دادن همین فایل های به ظاهر رایگان وگرنه من بارها وبارها از خداوند به خاطر این سایت وشما سپاسگزاری کردم
واقعا مننونم واقعا سپاسگزارم از صمیم قلبم میگم
واقعا من با فایل های شما کلی تغیر کردم
یه آدم دیگه شدم
سلام استاد عزیزم
استاد،یه حرفی میخوام بگم بهتون،،،من خودمو میگم،،من حرفها و اگاهی هایی که تا الان شنیدم ازتون واقعا خواستم که نکته اصلی رو بفهمم،،اینطور نبوده که بخوام اونطور که دلم میخواد تعبیر کنم و قانون رو به نفع خودم تغییر بدم،،،ولی همونطور که خودتون هم گفتین به خاطر پایین بودن مدارم عمق مطالب رو شاید نمیفهمم،،،و قوانینو یه جور دیگه میفهمم،،اینو الان وقتی میگم که سخت دچار ابهام شدم،،تو رو خدا،توروخدا،تو یه فایلی برام توضیح بدین،،من هنوز نتونستم هیچ محصولی رو بخرم،،،من چندین ساله در یک رابطه ای هستم،که یه پسر هم دارم،و چندین ساله که طلاق عاطفی گرفتم،یعنی هیچ احساسی ندارم ولی بخاطر پسرم تحمل میکردم،ولی وقتی که فهمیدم این کار من وابستگیه،و شرکه،،به روشهای مختلف برای خودم منطقی کردم که من مسئول زندگی هیچ کس نیستم و در واقع به مقدار زیادی کنار اومدم با این مسئله،و بعد در گیر این بودم که من نمیخوام پیشنهاد طلاق بدم میخوام ایشون بیاد و پیشنهاد طلاق بده،،که اون رو هم برای خودم منطقی کردم که من باید تغییر کنم و حرکت کنم،پس من میرم و پیشنهاد طلاق میدم،،،که خدا شاهده همون روزایی که میخواستم بگم پیشنهاد طلاق رو،،،یه فایل از شما اومد،،گفتگو با دوستان،،که سحر عزیز دقیقا همین مسئله رو مطرح کردن،و شما گفتین که اصلا لازم نیست تو بگی یا اون بگه،،تو خودتو درست کن،جهان به رااااحتی کارها رو درست میکنه،،،،استاد من الان گیییییجم،،،آخه پس از اونطرفم میگم مگه نباید من حرکت کنم؟؟؟مگه اینطور نیست که خداوند به شجاعان پاسخ میده؟؟؟من میخوام برم یه کاری انجام بدم،ایشون مثل یه سد جلوم وایمیستن،،خب من میخوام این سد رو رد کنم،،،،،استاااد من میدونم شما گفتین به خواهراتونم مشخصا نمیگید که دقیقا چکار کن،میگید این قانونه،برو ببین قانون چی میگه،،،من استاد معنی نشانه ها رو درک نمیکنم،،میرم قرانو باز میکنم،دقیقا در مورد مشکل من میگه ولی نمیدونم باید چکار کنم،،،من نمیخوام کمالگرا باشم،،میخوام که تکامل رو طی کنم،،،نمیخوام بایستم،،کلیت قانون رو در مورد مسئله الان خودم نمیتونم بفهمم،،فقط همینو میدونم که احساس خوب باید داشته باشم،،،از یه طرف قانون میگه تمرکز،،،ولی من نمیدونم رو روابطم تمرکز کنم یا روی درآمد،،،بخوام روی روابط تمرکز کنم مسائل مالی تمرکزمو میگیره،،،روی درآمد میخوام تمرکز کنم روابط تمرکزمو میگیره،،،،هر روز میام دکمه مرا به سوی نشانه ام هدایت کن رو میزنم،،ولی نمیدونم چی میخواد خدا بهم بگه،،،،استاد چکار کنم؟؟
سلام دوست عزیز
در جواب سوال شما با توجه به این قسمت نوشته تون (شما گفتین که اصلا لازم نیست تو بگی یا اون بگه،،تو خودتو درست کن،جهان به رااااحتی کارها رو درست میکنه،،،،استاد من الان گیییییجم،،،آخه پس از اونطرفم میگم مگه نباید من حرکت کنم؟؟) میخوام یکسری توضیحات بدم و امیدوارم براتون مفید باشه
دوست عزیز کار کردن روی خودمون ، خودش بزرگترین حرکته ، شاید شما فکر کنید که باید خودتون برای حل مسئله با روشی که با شرایط فعلیتون به نظرتون عاقلانه ومنطقی میرسه حرکتی باید بکنید ولی حرف استاد با توجه به قانون اینه :
قانون میگه احساس خوب مساوی است با نتایج خوب ، اما این حرکت شما از روی حس بد شما به شرایط فعلیتونه و فرکانسی که الان دارید ارسال میکنید و مداری که داخلش هستید به شما این راه حل رو داره میگه ولی باز با توجه به اصل قانون که میگه احساس بد مساوی است با نتایج بد ، این اقدام شما منحر به ناراحتی و مشکلات بیشتر میشه و اینکه استاد میگن روی خودتون کار کنید احساس میکنم شما اینو حرکت نمیدونید و شاید نگاه شما این باشه که حرکت یعنی درخواست و پیشنهاد جدایی دادن و وکیل گرفتن و دادگاه رفتن و غیره
در صورتیکه کار کردن روی خودتون بزرگترین حرکته ، بجای رفتن به دادگاه و ادامه ی حس بد که مطمئنا با قرار گرفتن در اون محیط و دیدن مشکلات افرادی که اونجا هستن باعث گسترده شدن حس بدتون میشه ، بیاین و کار کردن روی خودتون رو یک حرکت ببینید اونوقت بازی عوض میشه ، وقتی مدار و فرکانس شما عوض بشه قانون جهان اینه که کبوتر با کبوتر باز با باز کنار هم قرار میگیرن از راهی که باعث گسترده شدن حس خوب شما بشه ، شرایط شما تفییر خواهد کرد وگرنه اگر بخواید با حس فعلی که دارید اقدامی بکنید حتی اگه از اون فرد جدا هم بشید بازهم افرادی با همون ویژگی رو در زندگیتون خواهید دید ولی اگه قصد دارید مشکل از ریشه حل بشه از اونجائیکه اصل قانون اینه که خلق تمام موارد زندگی ما توسط خودمونه از طرق ارسال فرکانس که اونم از طریق ورودی ها و کانون توجه ما انجام میشه پس مهمترین کار ، کار کردن روی خودتونه
و مطمئنا راه حل و ایده ی حل مشکلات به شما گفته خواهد شد بشرطی که بتونید نحوه عملکرد قانون رو متوجه بشید و کار کردن روی خودتون رو بزرگترین حرکت بدونید و حرکت کردن بدونیدش چون احساس میکنم شما این کار روحرکت کردن نمیدونید.
اگه مطلب رو بارها تکرار کردم به خاطر جا افتادن مطلب و کمک به درک بهتر موضوع بود
امیدوارم نوشته هام براتون مفید باشه
موفق باشید
درود استاد عزیزم
درود بر مریم خانم عزیز
الهی نور به وجود و زندگیتون بباره که البته همین الانشم میباره.
نمیدونم چرا این فایل رو ندیده بودم تا الان. و امروز علیرغم همه موانعی که سر راهم سبز شد که نزارن این فایل رو بشنوم، بالاخره بعد از ساعتها تیکه تیکه گوش دادن تمومش کردم.
خدایا شکرت که باز هم شبهات زیادی رو که در ذهن داشتم با آگاهی های استاد برطرف شد. سید جان سپاس.
یه خاطره ای میخوام تعریف کنم:
از همون دوران نوجوانی همیشه دنبال فهمیدن خدا بودم. یادمه حتی سال دوم راهنمایی با معلم دینی سر اینکه خدا یک موجود زنده مثل انسان نیست که بخواد تصمیم بگیره بحثم شد و من میگفتم یه سری قوانین تعیین شده و که اگر طبق اونها عمل بشه خروجی مشخصی حاصل میشه… ولی ایشون معتقد بود که نه خداست که تصمیم میگیره در لحظه و آینده هر انسان و موجودی چه چیزی مقدر بشه!!
و یادمه بحث با دعوا ختم شد و همونجا اعلام کردم که اقا من دیگه هرگز در هیچ کلاس دینی شرکت نمیکنم به جز کلاس قرآن که البته اونم هدفم به چالش کشیدن مدرس بود. خلاصه با مدیر مدرسه که فامیلمون بود مطرح کردم گفتم من به این دلیل کلاس دینی دیگه نمیرم نه امسال نه صد سال دیگه… چون ممکنه حرفهایی بزنم که برای خودم گرون تموم بشه.
ایشونم قبول کرد و تا زمان دیپلم گرفتنم هم حتی برای امتحان دادن از برادر و پسرخاله م کمک میگرفتم که بجای من رفتن و امتحان دادن!!(دوره دبیرستان هم همین بحث پیش اومد، ترک تحصیل کردم به مدت یک سال و نیم و بعد رفتم مدرسه بزرگسالان که میشد کلاسها رو غیرحضوری برداشت.)
من اون زمان درکی از قوانین نداشتم ولی بارها قرآن رو به فارسی خونده بودم و متوجه شده بودم که خیلی چیزا تناقض داره با چیزی که میگن. و همیشه با خودم تکرار میکردم که خدایا تو چی هستی که نمیتونم بفهممت…
مثلا میرفتم نماز میخوندم، بعد وسطاش وقتی به معانی جملاتی که ادا میکردم دقیق میشدم، میگفتم خب الان اینا چیه من دارم بلغور میکنم؟ یعنی چی خدا بزرگ است خدا بزرگ است!؟ چرا من باید به خدا بگم خدا بزرگ است خدا بزرگ است؟ چرا من باید هی همین جملات رو هر روز چندین بار تایید کنم؟ مگر غیر اینه که شک داشته باشم به چیزی که دارم میگم و هی تلاش میکنم که با تکرار به خدا بقبولونم که اهای خدا من بهت ایمان دارما!
و همیشه با مادرم سر همین موضوعات بحث میکردم. میگفتم مامان، چرا بجای گفتن این چیزای بی سر و ته سر نماز، نمیایم به زبون خودمون از خدا تشکر کنیم؟ بابت اینکه امروز زنده بودیم، سالم بودیم، غذایی که خوردیم، خنده ها و شادیهامون، محصولی که درو کردیم…. چرا نمیایم بابت اینا هر روز تشکر کنیم از خدا… و سر نماز اینارو بگیم؟
برای خدا چه توفیری داره که من به مومنین سلام بفرستم!؟ یا هی تایید کنم که شهادت میدم محمد پیامبر توئه!!؟
خلاصه سالها با این ذهنیت گذشت، گاهی فاصله گرفتم از موضوع و گاهی مجدد از سر گرفتم… تا اینکه در دوره سربازی بعد از آموزشی افتادم به برجک نگهبانی…
۷ ماه، یک روز در میون، روز و شب بمدت ۱۶ ساعت باید نگهبانی میدادیم. برجک های وسط بیابان و به دور از تمدن! هر از گاهی توهم میزدیم و چیزای عجیب و ماوراالطبیعه هم میدیدیم که اینجا دیگه جاش نیست بیان کنم.
از اونجایی که همیشه به تماشای آسمون و ستاره های فوق العاده ش علاقه زیادی داشتم، شبها سرم به اسمون بود و به اینهمه عظمت عالم فکر میکردم که تا کجا ادامه داره.. و این بشر مغز فندقی فکر میکنه که خدا کار و زندگیش رو ول کرده اومده توی همین نقطه آبی کوچیک به اسم زمین داره آدمها رو یکی یکی چک میکنه…
یعنی خدایی با این عظمت نتونسته یه اتوماسیون راه بندازه که همه چیز طبق قوانین خاصی خودش پیش بره؟ مگه میشه؟ در همین افکار بودم که هر لحظه از خدا میخواستم کمکم کنه تا توی این دوران خدمت مفیدتر باشم. چون قبل از خدمت کامپیوتر یاد گرفته بودم و اون زمان کمتر کسی با کامپیوتر اشنایی داشت. دوست داشتم ازش بهره برداری کنم. و دائما میگفتم خدایا میخوام تو این دوره سربازی پر بشم، یاد بگیرم، نه اینکه فقط کل دوران خدمتم رو بیام بالای برجک بز و گوسفند مردم رو بپام!! یه حرکتی برام بزن..
داخل پرانتز (شبها گاهی بالای برجک برای اینکه زمان بگذره میزدم زیر آواز و ترانه میخوندم. ولی گاهی واقعا از زور خستگی ذهنی دیگه هیچ آهنگی یادم نمیومد و شروع میکردم به خوندن دعا و… و صدام تا چنتا برجک اونورتر شنیده میشد.)
خلاصه روزی از روزها که پنجشنبه بود عده ای از بچه ها مرخصی ۲۴ ساعتی رفته بودن… پیشنماز یه آخوندی بود تقریبا ۳۷-۸ ساله وقت نماز ظهر اومد و گفت چرا کسی اذان نگفته!؟ بچه ها گفتن که مسئول نمازخونه رفته مرخصی و کسی نیست اذان بگه… یکی از بچه ها از اون پشت داد زد، حاج آقا ، این بهنام صداش خوبه بگید اذان بگه!؟ گفتم اقا من بلد نیستم بیخیال… حاج اقا هم بند کرد به من که اها یالله پاشو اذان بگو.. خلاصه میکروفن رو دست گرفتم با استرس خیلی زیادی اذان گفتم و یه جاهاییشم رد دادم!!😂😂
حاجی تشکر کرد و نماز رو خوندیم و تموم شد، بعد از نماز ازم پرسید که کجایی هستی و اینا… همدیگرو که معرفی کردیم دیدیم عه! همشهری از اب در اومدیم و هر دو شمالی هستیم و یه سری افراد مشترک رو هم میشناسیم. خلاصه ایشون چند روز بعد دوباره اومد و یه هدیه برام اورد بابت اینکه جرات به خرج دادم و اذان گفتم با اینکه اولین بارم بود.
همون لحظه زمزمه ای توی گوشم اومد، گفت: بهش بگو همین الان…
بدون مقدمه چینی ازشون خواستم که یه حرکتی برام بزنه پست منو عوض کنه. از مهارتهام پرسید و گفتم که کامپیوتر اینا بلدم و ایشونم مشتاق شد و درجا یه کاغذی نوشت و امضا زد و گفت فردا برو گردان پیش فلانی بقیه ش رو من تلفنی بهش توضیح میدم. بقیه سربازا دهنشون باز مونده بود! هی میگفتن پسر تو چطور همچین درخواستی کردی؟ میدونی این کیه؟ گفتم کیه مگه؟ آدمه دیگه!؟
(اینجا متوجه ردپای خدا شدین؟ چطور هدایتم کرد تا دستی که فرستاد رو بگیرم و به سمت جایی که لازم بود برم؟) اون زمان که اینو نمیفهمیدم، الان میفهمم… آموزه های استاد باعث شدم مو به مو زندگیم رو دوباره مرور کنم و بفهمم که ثانیه به ثانیه خدا با من بوده چون من میخواستم که باشه… و هرجا که فراموشش کردم، انکارش کردم، همه چیز خراب شد… خدایا شکرت که امروز فهمیدمت به لطفا استاد…و دیگه بیراهه نمیرم..
رفتم اونجا، تازه فهمیدم که ایشون خودش رئیس عقیدتی سیاسی کل منطقه پارچین بوده و واسه همین همخدمتی هام داشتن بالا پایین میپریدن هی میگفتن تو میدونی این کیه؟!!!😂 یعنی کسی که تمام فرمانده ها و سرهنگ و سرتیپ و فلان اون منطقه جلوش به خط میشدن!! ولی من با حاجی جوری صحبت کرده بودم که انگار صد ساله میشناسمش و یه ادم عادیه!!😂😂
(یاد خاطره استاد افتادم سر امتحان که پاشدن جلوی مراقب رفتن سر میز کس دیگه😅 ایمان توأم با الهامات چه ها که نمیکنه اگر انجامش بدیم)
خلاصه کارم اوکی شد و شدم مسئول دفتر عقیدتی سیاسی و مسئول نمازخونه، اونم کجا!؟ گردان… یعنی از گروهان منتقل شدم رفتم مرکز بدون درد و خونریزی… مثل باقلوا!!
یک کتابخونه پر از کتابهای مذهبی که کلی ذوق کرده بودم بابتش چون جوابهای زیادی رو توش پیدا میکردم.
یک کامپیوتر که اصن از شدت ذوق شبا نمیخوابیدم و تا صبح توی دفتر پاش مینشستم و هی بیشتر یاد میگرفتم… (البته قاچاقی)
کلی لوازم الکترونیکی خراب مثل اکو و بلندگو… که بشینم تعمیرشون کنم.. وای خدای من چه سفره ای برای من پهن شده بود… همه علایقم یه جا جمع بود..
خلاصه چند روز بعد یه شرح وظایف دادن به من که یکیش برنامه ریزی هفتگی برای آخوندهای منطقه بود که برنامه کلاسهای قران و پیشنمازی و سخنرانی و… رو ردیف کنم و بهشون اطلاع بدم.. حدود ۳۰ تایی بودن.
و زمان ناهار و صبحانه هم با چندتاشون هم سفره بودم چون کادر اداری بودن.
به مرور که کمی به اوضاع اونجا مسلط شدم و با افراد گرم گرفتم همگی شیفته اخلاقم شده بودن چون همیشه آروم بودم و بی حاشیه و با احترام با همه برخورد میکردم.. بقول خودشون میگفتن راحمی یک آرامش عجیبی داره ادم میاد نزدیکش دوست داره بشینه همینجور فقط نگاش کنه! 😂
کم کم که روم تو روشون باز شد، شروع کردم به مطرح کردن بحثهای مذهبی… جوری به چالش میکشیدمشون که ۹۹ درصد اوقات هیچ جوابی نمیتونستن بدن! و اخرش میگفتن، پسر با این بحثها اخرش سرت رو بر باد میدی…😂😂
سوالات خیلی خیلی کلیدی ازشون میپرسیدم ، مثلا یه روز خواستم سوره حمد رو تفسیر کنن… کلی همدیگرو نگاه کردن… بعد یکیشون گفت..
خب خداوند میفرماید بسم الله الرحمن الرحیم… یعنی وقتی خدا داره کلامش رو با بسم الله شروع میکنه ، ما هم باید همه کارهامون رو با بسم الله شروع کنیم..
الحمدالله رب العالمین..
منظور اینه که ما باید ایمان داشته باشیم که قدرت مطلق عالم خداست و فقط از خدا سپاسگزاری کنیم…
پرسیدم، حاج اقا یعنی الان که من رفتم این غذا رو از رستوران گرفتم اوردم برای شما، اگر از من سپاسگزاری کنید یعنی مرتکب کفر و گناه شدید؟
– حاج آقا هنگ میکند…
اون یکی گفت خب نه این فرق داره.. منظور از حمدو سپاس به خاطر چیزهای بزرگتری باید از خدا سپاسگزار باشیم…
و این بحثها ادامه داشت و هرگز به نتیجه ای نمیرسید و با ترک جلسه به پایان میرسید…
از اون تفسیر کردنشون باید پی به عمق فاجعه برده باشید… گاها سر کلاس های قرآن حتی بلد نبودن درست کلمات رو ادا کنن که در نوع خودش یک افتضاح به تمام معنا بود.!!
ببخشید خیلی طولانی شد…
در تایید صحت گفته های استاد خواستم اینو بگم که متأسفانه توحید در دینی که به ما اموختن فقط یک کلمه بوده، و حتی یک بار هم نشد که با چنتا مثال ساده وحدانیت خدا رو به ما بفهمونن تا در همون دوران نوجوانی راهمون رو پیدا کنیم…
و جالب اینکه در همون زمان خدمت تا پایانش انقدر همه رو انالیز کردم که کاملا متوجه شدم از لای این آموخته های به اصطلاح دینی و مذهبی هیچی جز گمراهی نصیب ما نخواهد شد.. چون مروجینش هنوزم گمراه بودن و هستن…
استادجان سپاسگزارم ازت که با هر بار شنیدن حرفهات بیشتر متوجه میشم که چقدر من به جزئیات زندگی توجه نداشتم و بابت خیلی چیزها سپاسگزار نبودم و نیستم. و امروز به لطفا شما به زبان دیگری بعد از صرف شام از همسرم سپاسگزاری کردم و خوشحالی و رضایت رو توی چشماش دیدم. چون اینبار دیگه تشکر خشک و خالی نبود… واقعا از ته دل بود و خالصانه… لحن و انرژی به کار رفته متفاوت بود انگار داشتم از خداش تشکر میکردم…
کلی موارد رو یادداشت کردم که باید بیشتر بهشون توجه کنم و سپاسگزار باشم هم در کلام و هم در قلبم..
اما هر روز یکی از سپاسگزاریهام شما هستی و براتون طلب خیر و برکت بیشتر میکنم… و خدا رو شاکرم که هدایت شدم به آموزشهای شما و همه تکه های پازلی که سالها جمع کرده بودم به کمک شما دارن چیده میشن و حقیقت خدا و دنیا و زندگی رو به من نشون میدن.
خدایا شکرت بابت این موهبت بزرگ
از همه تون سپاسگزارم که تا انتهای مطلب رو مطالعه کردید.😍
سلام به استا عزیزم،
آفرین به شمایی که داری جمع زیادی از انسان ها را به صراط مستقیم واقعی هدایت می کنی
سلام اول از خداوند تشکر میکنم بخاطر این آگاهی ها و بعد شما !! البته شما دستی از خدا هستین و اگر شما نبودین یکی دیگه می بود قطعا :))) (ی شوخی هم با استاد گلمون بکنیم)
استاد راستش وقتی نوتیفیکیشن گوشیمو دیدم که فایل جدید توحید عملی 7 آپلود شد تازه از خواب بیدار شده بودم و داشتم فکر میکردم چکار کنم که زودتر گوشش بدم آخه دوسالی بود فایل توحیدی نذاشته بودین و من خیلی مشتاق بودم…
خلاصه همزمان با صبحانه خوردن فایل رو پلی کردم و همون اوایل صحبت هاتون که درباره “کج فهمی ها درباره توحید” گفتین دوهزاریم افتاد این همون چیزی هست که مدتها تو ذهنم بود و واقعا هم گاهی شک داشتم ایا تشکر از دیگران شرک حساب میشه یا نه :)
بعد که جلوتر رفتین دیدم بله درسته با خودم گفتم حتما صحبت های بعضی از بچه ها در “کلاب هاوس” که اول صحبت هاشون تشکرشون بگیر نگیر داشت :) این جرقه رو در ذهن استاد برای این فایل زده(و در ادامه خودتون هم گفتین)
استاد بحث توحید بنظرم شیرین ترین مبحث قانون جذب و این صحبت های شماست و من بعد از حدود سه سال در این مسیر بودن با جرات میتونم بگم چیزی از “توحید” شیرین تر ندیدم! چون من هم دارم به این “باور” میرسم که تنها عامل بدبختی دیگران اگر بگیم باورهای نامناسب مالی نیست “”قطعا و قطعا شرک هست””!
فایل امروزتون خیلی خیلی واجب بود و شاید خیلی وقت پیش باید ضبط میشد اما خب قطعا زمان مناسبش الان بوده الانی که خیلی وقته میگذره از کامنت های بعضی از دوستان که میگن “استاد رو گنده نکنید تو ذهنتون این شرک هست”!
البته طی آخر صحبت هاتون من نمیگم که من اصلاااا اینطور نبودم اتفاقا من هم بارها و بارها اومدم از کسی تشکر با حس خوب بکنم بعد گفتم نکنه اینم شرک باشه(علیرغم دیدن سپاسگزار بودن شما از دیگران در تمام فایل ها ولی متاسفانه من هنوز به این درک نرسیده بودم)
استاد بیاییم داستان رو از جایی دیگه برداشت کنیم.بنظرم من و بچه هایی که این برداشت اشتباه رو داریم توی لایه های زیرین ذهنمون به این باور رسیدیم که همه ادم ها دست های خدا هستن و هر اتفاقی رخ میده قطعا من لایقش هستم و به هیچ فرد خاصی به موفقیت احتیاج ندارم!! اما اما در لایه لای این باورها یک “غروری” هم هست که خیلی مخفیه و مانع از این میشه از دیگران تشکر کنیم و ادمهای قدردانی باشیم… و البته ما هنوز تفاوت شرک ورزیدن که صددرصد یک چیزی دهنی است و با “ادا دراوردن” نمیشه از بینش برد و توحید واقعی در عمل رو نفهمیدیم….
توحید عملی بنظرم همون “کنترل ذهن” هست همون باوری هست که میگه تو برو جلو عمل کن من حمایتت میکنم و اصلا نمیگه ” در برابر لطف و محبت و خدمت دیگران قدرنشناس باش….
توحید عملی همون داشتن باورهای فراوانی هست که میگه در جهان همه چیز به قدر وفور هست تو فقط بخواه من اجابت میکنم و به چیز دیگه ای هم کار نداشته باش….
استاد در پایان یک خواهشی ازتون داریم. شما که خودتون رو بعنوان سردمدار و کسی که عینیت بخشید به توحید توی این فضای موفقیت و …میدونید و قطعا درک بهتر و عملی تری دارید باید بیشتر از توحید صحبت کنید تا ما بتونیم بهتر این مرزهای باریک رو تشخیص و به بیراهه نریم…
”
به شخصه برای من چیزی شیرین تر از فایلهای توحیدی نیست خصوصا فایل “توحید عملی” که حسابش از دستم در رفته چند بار گوشش دادم
در پایان دوست دارم بگم که اصلا دوست ندارم دوستان عزیزی که سهوا توی کلاب هوس اشتباه کوچکی کردن قضاوت بشن چون همه ما بی نهایت خطا میکنیم و انسان جایز الخطاست پس چه بهتر همگی به خودمون رجوع کنیم!
در پناه خدا شاد باشید( استاد فایلای توحیدی بیشتر یادت نره خیلی خیلی منتطریم)
به نام الله یکتا
سلام
استاد عزیزم توحید عملی شما و نه توحید زبانی خودم باعث شد که خودم رو میگم من زهرا تازه وارد مسیر فهمیدن معنای توحیدی بشم که یه عمر فقط از لابه لای پیچیدگی که کتابای درسی و کل شنیده ها و دیده ها داشتم و فقط یه کلمه خشک و خالی و ۴ تا کلمه بود که حروفش رو تشکیل دادن تنها تعریفم از این واقعیت باشه که اون هم فراموش شده بود و اعتراف میکنم حتی ترتیب بودنش تو همون اصول دین رو هم نمیدونستم!جاری شدن توحید تو زندگی من زمانی شروع شد که تو زندگی و روابط و واقعی بودن شما و مریم جان عزیزم این یک سال آموختم .شما که ثابت شده هستین استاد توی نتایج خودتون و واقعیت خودتون و خدایی که واقعی بودنش رو تو وجود شما به ما میگه و نتایجی که تو زندگی هزاران هزار نفر که از آموزه های شما استفاده کردن هر و هر روز و هر لحظه بیشتر و بیشتر میشن برای هدایت منی که اول راهم و هنوز خییلی کار دارم تو این مسیر با خودم. و این منم که هنوز نیاز دارم اگاه و اگاه تر بشم و هر روز به نیاز به رفع یک شرک تو وجود خودم پی میبرم که صحبتهای شما تو فایلهای مختلف بهم میگه که زهرا اینم باید حل بشه و شروع کن و همون بحث توحید عملی که نتایج فقط در اون صورت به وجود میاد.منی که ادعای اگاه بودن داشتم و ایراد دیگران رو میگرفتم. چقدر این تیکه از صحبتتون رو بیشتر درک کردم که “وقتی خواستم ایراد کسی رو بگیرم به نتایج خودم نگاه کنم “و فکر کنم به اینکه ممکنه همین چیزی که دارم شخصی رو به خاطرش نقد میکنم برای خودم هم پیش بیاد و این یه اصل مهمه که با تمام وجود درکش کردم .بارها به شکل های مختلف. چندین ماه پیش یه مساله برای کل خانواده پیش اومده بود و من با اینکه بیشتر از اطرافیانم به اون مساله نزدیک بودم اما خیلی خونسرد بودم و اصلا حتی متوجه مساله بودن اون چیزی که میگم نبودم تا اینکه زمانی رسید که اطرافیانم خیلی زیاد درگیرش شده بودن و یکیشون منو کلی تحسین کرد که چقد تو این موضوع دارم عالی عمل میکنم و اونجا بود که من به جای اینکه مطمئن باشم به معجزه نتایجم و اینکه اجازه بدم نتایجم اونها رو اگاه کنه دچار همون غرور کاذب شدم و حرف و زبون و نصیحت رو وارد کردم و ایرادشون رو میگرفتم و خیلی سریع اون اتفاقی که من انقدر توش عالی داشتم پیش میرفتم به شکلی دامنگیر من شده بود که همه اطرافیان این بار میگفتن و نصیحت میکردن و من اروم نمیشدم و خدا رو شکر به موقع به خودم و مسیرم اومدم اما این یه درس بزرگ شد برام که سکوت کنم و بزارم نتایج تغییرات لازم رو بگه اون هم اگه دیگران تو مدار باشن و اگه قرار باشه نتایج من اون تغییر لازم رو تو وجود شخصی ایجاد کنه پس فقط نتایج بگن و البته که هر روز و هر لحظه این رو باید به یاد خودم بیارم و تمرین کنم .استاد عزیزم میخوام از توحید عملی و واقعی شما بگم که هدایتگر من به سمت توحید واقعی شد.خیلی از تضاد ها نگفتم تو کامنتهام چون از زمانی که نگاهم به تضادهای زندگیم زیبا شد دنیام زیبا شد …وقتی گفتین توی سالن یه مسجدی تو کوچه کبکانیان سمینار میزاشتین نمیدونید چقدر اشک ریختم و تحسینتون کردم. اون لحظه دوست داشتم پیشتون بودم فریاد میزدم استاد شما واقعی ترین انسانی هستین که در تمام عمرم دیدم و برای من تنها شمایید که لیاقت و شایستگی از توحید گفتن رو دارین.درست همون زمانی که شما تو مسجد کوچه کبکانیان سخنرانی داشتین و تو مسیرتون که خودش هم ترویج توحید هست با ایملن و توحید عملی قدهاتون رو برمیداشتین من یکی دو تا کوچه اونورتر از کوچه کبکانیان کوچه امینی تو یه پانسیون دخترونه بودم . و میومدم همون مسجد و گوشیم رو شارژ میکردم .تازه به خیال خودم مهاجرت کرده بودم تهران! با سن خیلی پایین به خیال خودم برای تغییر زندگیم تو یه پانسیون دخترونه و اتاق ۱۲ نفره بین کلی ادم هم مدار خودم به سختی کار میکردم .پانسیونی که برق و گازش اغلب اوقات به دلیل بدهی قطع میشد و منو دوستام مجبور بودیم از برق مسجد گوشیامون رو شارژ کنیم اما اگه اونروزها از من میپرسیدن هدفت چیه شاید فراموش کرده بودم حتی حتی هدفی که به خاطرش حرکت کردم البته حرکت که چی بگم باورهای درست تو حرکت خیلی خیلی مهم هستن و باورهای درست و ایمان هست که نتایج رو به وجود میاره و مسیر رو به سمت هدف پیش میبره و البته که هر حرکتی رو نمیشه گفت حرکت حتی اگه خیلی شجاعت توش باشه چون من به نوعی از شرایط متفی فرار کرده بودم و اون شرایط هر جا که میرفتم به شکل دیگه ای همراهم بود و اون خودم بودم و تنها مقصرش خودم بودمو باورهلی غلطی که داشتم .وقتی از اون اتاق تو بندر عباس با سقف چوبی و دیوارای سیمانی میگین و روزهایی که پول خرید یه روغن نداشتین یاد خودم و روزهایی میافتم که دو هفته تنها غدایی که داشتم ۳ تا سیب بود یا روزهایی که حتی وقتی یه ذره اوضاع بهتر شده بود کل وعده غذاییم یک وعده غذا در روز بود .با اینکه به سختی کار میکردم از کار تو کارگاه ساخت ظروف چوبی تا صندوق دار رستوران و خانوادم هم با وجود مخالفتشون و در حد توان مالیشون کمک میکردن اما نمیفهمیدم پولم چی میشد و کجا خرج میشد همه اینها رو توحید شما بهم یاد اور کرد که چرا به اون شکل پیش رفت. حرکت شما و باورهای شما و حال خوب شما کجا و اون ایمان شکست ناپذیر شما کجا و حرکت من کجا.اینجاست که تفاوت بندگان صالح و مشرک خدا نمایان میشه . تفاوتی که این وسط هست سخت کار کردن و سختی کشیدن شما نیست که من هم کلی سختی داشتم و کلی سخت کار میکردم من هم سه ماه بدون حقوق سخت کار کردم. اینجاست که میگم شما برای من ثابت شده این اون تفاوت همون توحید هست که من اصلا اون روزا توحید نمیدونستم چی هست .خدا رو نمیدونستم کجاست. تفاوت توحید هست اون هم نه توحیدی که تو سخنوری بگین بلکه توحید عملی شماست. وگرنه من هم الان باید نتایج شما رو داشتم .حرکت و حال زیبای اون روزای شما کجا و حرکت من در اون زمانها کجا وباز هم همون توحید عملی شماست که هدایتگر من شد که الان تو اون شرایط ظاهری که سالها پیش ازش شروع کردم و حرکت کردم هستم منتها به لطف خدا و شما با یه نگاه و باورها و شور و شوق دیگه با توحید و ایمانی که تو وجود شما الان تو همون شرایط هدایتگر من به این مسیر توحیدی شده. درست زمانی که با شما اشنا شدم و زندگیتون و واقعیت زندیگتون رو دیدم همه چیزایی که به خاطرش اون سالها مهاجرت کردم شکل دیگه ای پیدا کرده و این بار دلایل درست تر و باورهای درست تری به امید خدا برای حرکت دارم و از خدا میخوام فقط و فقط تو این مسیر باشم و اگاه تر بشم و تا زمانی که زنده ام بیاموزم و بیشتر بهش نزدیک بشمو و بیشتر نمود خودش باشم تو زندگیم .تو عملم و رفتارم و واقعی بودن.سپاسگذار خدای خودم هستم وخییییلی خیلی دوستون دارم استاد عزیزم و مریم جان که زیبا ترین و واقعی ترین انسانهایی هستین که در تمام عمرم دیدم و بی نهایت ازتون سپاسگذارم که صادقانه و خالصانه نکته ها و صحبتهای مهمی مثل همین فایل و همه فایلهای دیگه که هر کدوم یه دوره کامل هستند که میشه تمرکز کردو یاد گرفت ازشون و برای تغییر گام برداشت رو در اختیارمون میزارید .به خودم تعهد دادم و از خدای خودم میخوام که یه روزی وقتی نتایج خیلی بزرگتر بگیرم پارادایس ببینمتون و با عشق از نتایج بزرگترم بگم و از استادم تشکر کنم که این همه واقعی و خالصید که اگه این نبود انقدر تاثیر گذاری نبود و این همه انسان هدایت شده به خدای واقعی که برای کل دنیا تو سایتتون به خوبی مشخصه.عاشقتونم🌹🌹🌹🌹🌹💜💜💜💜
سلام استاد عزیزم
سلام مریم بانو
و دوستان گرامی
و این راه یادگیری تا ابد ادامه دارد،خیلی چیزا باید از این قسمت یاد بگیرم
احترام،سپاس گزاری،دوست داشتن،ذوق کردن،قضاوت نکردن،و مهمتر از همه توحید در عمل،شرک نورزیدن
دقیقا چند روز پیش فیلمی در مورد فیلیپ پتی بند باز معروف که از برج دو قلو نیویورک بند بازی کرده رو میدیدم،در پایان بند بازی خیلی قشنگ از ساختمان سپاس گزاری کرد از طناب سپاس گزاری حتی تعظیم کرد من حسم خیلی خوب شد ولی یکدفعه تو ذهنم گفتم چرا از خداوند تشکر نکرد و همه این ها رو حمایت خدا ندونست و یک لحظه اون حس خوشی که داشتم نزول پیدا کرد
که امروز استاد عزیزم انقد قشنگ توضیح دادند
من اگه قبلا بود و مدارم در مدارهای پایین بود میگفتم نه من اینجوری نیستم،استاد در مورد من نمیگه.
ولی امروز خیلی قشنگ اشتباهمو پذیرفتم و گفتم منم میخوام سپاس گزار باشم
سپاس گزار همسرم،فرزندم،خانوادم،مادرم،پدرم،وسایلی که در اختیارم هست،گوشیم که باهش دارم هر روز پیشرفت میکنم،سپاس گزار خودم که هر روز روی خودم کار میکنم،سپاس گزار دستم،سپاس گزار چشمانم…
میخوام از همه چیز سپاس گزاری کنم
و چقدر سپاس گزاری کردن آدم به صلح با خودش میرسونه
من در صورتی حالم خوبه که سپاس گزار تمام داشته هام تمام اطرافیانم باشم
بارها تو ذهنم سوال شده بود که چطور به خدا نشون بدم من توحیدی هستم فکر میکردم باید با بقیه بحث کنم در زمینه باورهای توحیدی و متقاعدشون کنم اشتباهات اونا رو بگم تا خدا بفهمه من چقدر بنده ی توحیدی هستم،در حالیکه خدا از درون و بیرون من بیشتر از خودم آگاهه،اگه من نتیجه خیلی بزرگ نمیبینم چون هنوز مفهوم توحید نفهمیدم
من سپاس گزار خداوند و خودم و استادانم،تمام آدم هایی که با رفتارشون به من درس دادن هستم
من یاد گرفتم از این جلسه اونقدر تمرکزم روی خودم باشه که نخوام بقیه رو نصیحت کنم
نخوام به کسی با حرفام راه خوشبختی نشون بدم
نخوام بقیه رو حتی تو ذهنم قضاوت کنم که اون بده من خوب عالم هستم
من اونقدر باید توجهم به نتایج خودم باشه که نخوام دیگران ارشاد کنم
وظیفه من لذت بردنه،خوشبخت کردن خودمه،کار کردن روی باورهای خودمه
به قول استاد الان که دارم فکر میکنم میبینم اگه من از صبح تا شب از شب تا صبح تا آخر عمرم روی خودم کار کنم بازم راه برای پیشرفت خودم دارم و زمانی ندارم که بخوام تمرکزم بزارم روی اشتباهات دیگران.من اگه خیلی هنر دارم اونقدر روی خودم کار کنم که نتایجم بزرگ بشه،که اگه یک روز با استاد صحبت کردم از نتایجم براش بگم، پس از الان تا آخرین روز عمرم میخوام تعهد بدم که تمرکزم روی خودم باشه،سپاس گزار تمام عالم باشم و به هیچ کس نخوام راه و چاه نشون بدم از خدای خودم کمک میخوام که کمکم کنه چون من خیلی راه دارم تا ابراهیم شدن….
و در آخر معنای توحید:
توحید در قلب خودت نشون بده
توحید یعنی ایمانی که عمل بیاورد
توحید یعنی عوامل بیرونی قدرت ندی و نزاری ترس هایی ایجاد کنه که مانعت بشه ادامه بدی
توحید یعنی خودباوری
توحید یعنی خواسته ای تو دلته خدا حتما میخواد بهش برسی که تو دلت انداخته پس تو امیدوار باش که بهش میرسی و از مسیر لذت ببر
سپاس گزارم