توحید عملی | قسمت 7 - صفحه 28

717 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    بهنام گفته:
    مدت عضویت: 2470 روز

    درود استاد عزیزم

    درود بر مریم خانم عزیز

    الهی نور به وجود و زندگیتون بباره که البته همین الانشم میباره.

    نمیدونم چرا این فایل رو ندیده بودم تا الان. و امروز علیرغم همه موانعی که سر راهم سبز شد که نزارن این فایل رو بشنوم، بالاخره بعد از ساعتها تیکه تیکه گوش دادن تمومش کردم.

    خدایا شکرت که باز هم شبهات زیادی رو که در ذهن داشتم با آگاهی های استاد برطرف شد. سید جان سپاس.

    یه خاطره ای میخوام تعریف کنم:

    از همون دوران نوجوانی همیشه دنبال فهمیدن خدا بودم. یادمه حتی سال دوم راهنمایی با معلم دینی سر اینکه خدا یک موجود زنده مثل انسان نیست که بخواد تصمیم بگیره بحثم شد و من میگفتم یه سری قوانین تعیین شده و که اگر طبق اونها عمل بشه خروجی مشخصی حاصل میشه… ولی ایشون معتقد بود که نه خداست که تصمیم میگیره در لحظه و آینده هر انسان و موجودی چه چیزی مقدر بشه!!

    و یادمه بحث با دعوا ختم شد و همونجا اعلام کردم که اقا من دیگه هرگز در هیچ کلاس دینی شرکت نمیکنم به جز کلاس قرآن که البته اونم هدفم به چالش کشیدن مدرس بود. خلاصه با مدیر مدرسه که فامیلمون بود مطرح کردم گفتم من به این دلیل کلاس دینی دیگه نمیرم نه امسال نه صد سال دیگه… چون ممکنه حرفهایی بزنم که برای خودم گرون تموم بشه.

    ایشونم قبول کرد و تا زمان دیپلم گرفتنم هم حتی برای امتحان دادن از برادر و پسرخاله م کمک میگرفتم که بجای من رفتن و امتحان دادن!!(دوره دبیرستان هم همین بحث پیش اومد، ترک تحصیل کردم به مدت یک سال و نیم و بعد رفتم مدرسه بزرگسالان که میشد کلاسها رو غیرحضوری برداشت.)

    من اون زمان درکی از قوانین نداشتم ولی بارها قرآن رو به فارسی خونده بودم و متوجه شده بودم که خیلی چیزا تناقض داره با چیزی که میگن. و همیشه با خودم تکرار میکردم که خدایا تو چی هستی که نمیتونم بفهممت…

    مثلا میرفتم نماز میخوندم، بعد وسطاش وقتی به معانی جملاتی که ادا میکردم دقیق میشدم، میگفتم خب الان اینا چیه من دارم بلغور میکنم؟ یعنی چی خدا بزرگ است خدا بزرگ است!؟ چرا من باید به خدا بگم خدا بزرگ است خدا بزرگ است؟ چرا من باید هی همین جملات رو هر روز چندین بار تایید کنم؟ مگر غیر اینه که شک داشته باشم به چیزی که دارم میگم و هی تلاش میکنم که با تکرار به خدا بقبولونم که اهای خدا من بهت ایمان دارما!

    و همیشه با مادرم سر همین موضوعات بحث میکردم. میگفتم مامان، چرا بجای گفتن این چیزای بی سر و ته سر نماز، نمیایم به زبون خودمون از خدا تشکر کنیم؟ بابت اینکه امروز زنده بودیم، سالم بودیم، غذایی که خوردیم، خنده ها و شادیهامون، محصولی که درو کردیم…. چرا نمیایم بابت اینا هر روز تشکر کنیم از خدا… و سر نماز اینارو بگیم؟

    برای خدا چه توفیری داره که من به مومنین سلام بفرستم!؟ یا هی تایید کنم که شهادت میدم محمد پیامبر توئه!!؟

    خلاصه سالها با این ذهنیت گذشت، گاهی فاصله گرفتم از موضوع و گاهی مجدد از سر گرفتم… تا اینکه در دوره سربازی بعد از آموزشی افتادم به برجک نگهبانی…

    ۷ ماه، یک روز در میون، روز و شب بمدت ۱۶ ساعت باید نگهبانی میدادیم. برجک های وسط بیابان و به دور از تمدن! هر از گاهی توهم میزدیم و چیزای عجیب و ماوراالطبیعه هم میدیدیم که اینجا دیگه جاش نیست بیان کنم.

    از اونجایی که همیشه به تماشای آسمون و ستاره های فوق العاده ش علاقه زیادی داشتم، شبها سرم به اسمون بود و به اینهمه عظمت عالم فکر میکردم که تا کجا ادامه داره.. و این بشر مغز فندقی فکر میکنه که خدا کار و زندگیش رو ول کرده اومده توی همین نقطه آبی کوچیک به اسم زمین داره آدمها رو یکی یکی چک میکنه…

    یعنی خدایی با این عظمت نتونسته یه اتوماسیون راه بندازه که همه چیز طبق قوانین خاصی خودش پیش بره؟ مگه میشه؟ در همین افکار بودم که هر لحظه از خدا میخواستم کمکم کنه تا توی این دوران خدمت مفیدتر باشم. چون قبل از خدمت کامپیوتر یاد گرفته بودم و اون زمان کمتر کسی با کامپیوتر اشنایی داشت. دوست داشتم ازش بهره برداری کنم. و دائما میگفتم خدایا میخوام تو این دوره سربازی پر بشم، یاد بگیرم، نه اینکه فقط کل دوران خدمتم رو بیام بالای برجک بز و گوسفند مردم رو بپام!! یه حرکتی برام بزن..

    داخل پرانتز (شبها گاهی بالای برجک برای اینکه زمان بگذره میزدم زیر آواز و ترانه میخوندم. ولی گاهی واقعا از زور خستگی ذهنی دیگه هیچ آهنگی یادم نمیومد و شروع میکردم به خوندن دعا و… و صدام تا چنتا برجک اونورتر شنیده میشد.)

    خلاصه روزی از روزها که پنجشنبه بود عده ای از بچه ها مرخصی ۲۴ ساعتی رفته بودن… پیشنماز یه آخوندی بود تقریبا ۳۷-۸ ساله وقت نماز ظهر اومد و گفت چرا کسی اذان نگفته!؟ بچه ها گفتن که مسئول نمازخونه رفته مرخصی و کسی نیست اذان بگه… یکی از بچه ها از اون پشت داد زد، حاج آقا ، این بهنام صداش خوبه بگید اذان بگه!؟ گفتم اقا من بلد نیستم بیخیال… حاج اقا هم بند کرد به من که اها یالله پاشو اذان بگو.. خلاصه میکروفن رو دست گرفتم با استرس خیلی زیادی اذان گفتم و یه جاهاییشم رد دادم!!😂😂

    حاجی تشکر کرد و نماز رو خوندیم و تموم شد، بعد از نماز ازم پرسید که کجایی هستی و اینا… همدیگرو که معرفی کردیم دیدیم عه! همشهری از اب در اومدیم و هر دو شمالی هستیم و یه سری افراد مشترک رو هم میشناسیم. خلاصه ایشون چند روز بعد دوباره اومد و یه هدیه برام اورد بابت اینکه جرات به خرج دادم و اذان گفتم با اینکه اولین بارم بود.

    همون لحظه زمزمه ای توی گوشم اومد، گفت: بهش بگو همین الان…

    بدون مقدمه چینی ازشون خواستم که یه حرکتی برام بزنه پست منو عوض کنه. از مهارتهام پرسید و گفتم که کامپیوتر اینا بلدم و ایشونم مشتاق شد و درجا یه کاغذی نوشت و امضا زد و گفت فردا برو گردان پیش فلانی بقیه ش رو من تلفنی بهش توضیح میدم. بقیه سربازا دهنشون باز مونده بود! هی میگفتن پسر تو چطور همچین درخواستی کردی؟ میدونی این کیه؟ گفتم کیه مگه؟ آدمه دیگه!؟

    (اینجا متوجه ردپای خدا شدین؟ چطور هدایتم کرد تا دستی که فرستاد رو بگیرم و به سمت جایی که لازم بود برم؟) اون زمان که اینو نمیفهمیدم، الان میفهمم… آموزه های استاد باعث شدم مو به مو زندگیم رو دوباره مرور کنم و بفهمم که ثانیه به ثانیه خدا با من بوده چون من میخواستم که باشه… و هرجا که فراموشش کردم، انکارش کردم، همه چیز خراب شد… خدایا شکرت که امروز فهمیدمت به لطفا استاد…و دیگه بیراهه نمیرم..

    رفتم اونجا، تازه فهمیدم که ایشون خودش رئیس عقیدتی سیاسی کل منطقه پارچین بوده و واسه همین همخدمتی هام داشتن بالا پایین میپریدن هی میگفتن تو میدونی این کیه؟!!!😂 یعنی کسی که تمام فرمانده ها و سرهنگ و سرتیپ و فلان اون منطقه جلوش به خط میشدن!! ولی من با حاجی جوری صحبت کرده بودم که انگار صد ساله میشناسمش و یه ادم عادیه!!😂😂

    (یاد خاطره استاد افتادم سر امتحان که پاشدن جلوی مراقب رفتن سر میز کس دیگه😅 ایمان توأم با الهامات چه ها که نمیکنه اگر انجامش بدیم)

    خلاصه کارم اوکی شد و شدم مسئول دفتر عقیدتی سیاسی و مسئول نمازخونه، اونم کجا!؟ گردان… یعنی از گروهان منتقل شدم رفتم مرکز بدون درد و خونریزی… مثل باقلوا!!

    یک کتابخونه پر از کتابهای مذهبی که کلی ذوق کرده بودم بابتش چون جوابهای زیادی رو توش پیدا میکردم.

    یک کامپیوتر که اصن از شدت ذوق شبا نمیخوابیدم و تا صبح توی دفتر پاش مینشستم و هی بیشتر یاد میگرفتم… (البته قاچاقی)

    کلی لوازم الکترونیکی خراب مثل اکو و بلندگو… که بشینم تعمیرشون کنم.. وای خدای من چه سفره ای برای من پهن شده بود… همه علایقم یه جا جمع بود..

    خلاصه چند روز بعد یه شرح وظایف دادن به من که یکیش برنامه ریزی هفتگی برای آخوندهای منطقه بود که برنامه کلاسهای قران و پیشنمازی و سخنرانی و… رو ردیف کنم و بهشون اطلاع بدم.. حدود ۳۰ تایی بودن.

    و زمان ناهار و صبحانه هم با چندتاشون هم سفره بودم چون کادر اداری بودن.

    به مرور که کمی به اوضاع اونجا مسلط شدم و با افراد گرم گرفتم همگی شیفته اخلاقم شده بودن چون همیشه آروم بودم و بی حاشیه و با احترام با همه برخورد میکردم.. بقول خودشون میگفتن راحمی یک آرامش عجیبی داره ادم میاد نزدیکش دوست داره بشینه همینجور فقط نگاش کنه! 😂

    کم کم که روم تو روشون باز شد، شروع کردم به مطرح کردن بحثهای مذهبی… جوری به چالش میکشیدمشون که ۹۹ درصد اوقات هیچ جوابی نمیتونستن بدن! و اخرش میگفتن، پسر با این بحثها اخرش سرت رو بر باد میدی…😂😂

    سوالات خیلی خیلی کلیدی ازشون میپرسیدم ، مثلا یه روز خواستم سوره حمد رو تفسیر کنن… کلی همدیگرو نگاه کردن… بعد یکیشون گفت..

    خب خداوند میفرماید بسم الله الرحمن الرحیم… یعنی وقتی خدا داره کلامش رو با بسم الله شروع میکنه ، ما هم باید همه کارهامون رو با بسم الله شروع کنیم..

    الحمدالله رب العالمین..

    منظور اینه که ما باید ایمان داشته باشیم که قدرت مطلق عالم خداست و فقط از خدا سپاسگزاری کنیم…

    پرسیدم، حاج اقا یعنی الان که من رفتم این غذا رو از رستوران گرفتم اوردم برای شما، اگر از من سپاسگزاری کنید یعنی مرتکب کفر و گناه شدید؟

    – حاج آقا هنگ میکند…

    اون یکی گفت خب نه این فرق داره.. منظور از حمدو سپاس به خاطر چیزهای بزرگتری باید از خدا سپاسگزار باشیم…

    و این بحثها ادامه داشت و هرگز به نتیجه ای نمیرسید و با ترک جلسه به پایان میرسید…

    از اون تفسیر کردنشون باید پی به عمق فاجعه برده باشید… گاها سر کلاس های قرآن حتی بلد نبودن درست کلمات رو ادا کنن که در نوع خودش یک افتضاح به تمام معنا بود.!!

    ببخشید خیلی طولانی شد…

    در تایید صحت گفته های استاد خواستم اینو بگم که متأسفانه توحید در دینی که به ما اموختن فقط یک کلمه بوده، و حتی یک بار هم نشد که با چنتا مثال ساده وحدانیت خدا رو به ما بفهمونن تا در همون دوران نوجوانی راهمون رو پیدا کنیم…

    و جالب اینکه در همون زمان خدمت تا پایانش انقدر همه رو انالیز کردم که کاملا متوجه شدم از لای این آموخته های به اصطلاح دینی و مذهبی هیچی جز گمراهی نصیب ما نخواهد شد.. چون مروجینش هنوزم گمراه بودن و هستن…

    استادجان سپاسگزارم ازت که با هر بار شنیدن حرفهات بیشتر متوجه میشم که چقدر من به جزئیات زندگی توجه نداشتم و بابت خیلی چیزها سپاسگزار نبودم و نیستم. و امروز به لطفا شما به زبان دیگری بعد از صرف شام از همسرم سپاسگزاری کردم و خوشحالی و رضایت رو توی چشماش دیدم. چون اینبار دیگه تشکر خشک و خالی نبود… واقعا از ته دل بود و خالصانه… لحن و انرژی به کار رفته متفاوت بود انگار داشتم از خداش تشکر میکردم…

    کلی موارد رو یادداشت کردم که باید بیشتر بهشون توجه کنم و سپاسگزار باشم هم در کلام و هم در قلبم..

    اما هر روز یکی از سپاسگزاریهام شما هستی و براتون طلب خیر و برکت بیشتر میکنم… و خدا رو شاکرم که هدایت شدم به آموزشهای شما و همه تکه های پازلی که سالها جمع کرده بودم به کمک شما دارن چیده میشن و حقیقت خدا و دنیا و زندگی رو به من نشون میدن.

    خدایا شکرت بابت این موهبت بزرگ

    از همه تون سپاسگزارم که تا انتهای مطلب رو مطالعه کردید.😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    امید لطفی گفته:
    مدت عضویت: 1525 روز

    سلام سپاسگزارم بابت این فایل فوق‌العاده تاثیر گذار من اولین بار هست دارم کامنت میزارم روی سایت عباس منش چون واقعا این فایل منو تحت تاثیر قرار داد عجیب تک تک جملات شما روی دلم می‌نشست انگار حرف دل منو داشتین میزدین

    من فقط تا حالا از فایل های رایگان استفاده کردم ولی خیلی خیلی پشیمونم چرا چند سال پیش فایل روانشناسی ثروت رو خرید نکردم چرا حرف تون باور نکرده بودم همون چند سال که باهاتون آشنا شدم با یقین صد در صد به حرف هاتون عمل نکردم ولی حالا خیلی بهتر شده چون میدونم قوانین جهان هستیی هست که فقط می‌تونه زندگی منو متحول کنه شکر خدای مهربان سپاسگزارم از شما استاد گرامی و عزیز م به امید خدا در روزهای آینده از فایل قدم اول شروع میکنم تا کم کم تمام محصولات رو خرید و عمل کنم بهشون خیلی خوشحال م با این سایت آشنا شدم

    خداوند حافظ و نگهدار همه ی ما باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سعید فاطمی گفته:
    مدت عضویت: 1942 روز

    سلام بر استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز

    پنج ماه پیش بود که در شغلی که فکر میکردم دوسش دارم و واقعا هم یکی از بهترین ها در سطح جهان بودم , مدتی درجا زدم !!

    ازش پر شده بودم. همون موقع بود که با خودم گفتم خب این تموم شد چون یک روتین تکراری و ساده شده و من هم درس هایی رو که میخواستم ازش بگیرم رو گرفته بودم . ابته نه همه رو ولی احساس میکردم پرشدم . در واقع این شغل قدم اول هدفم بود و به راحتی قدم دوم به من گفته شد و من تغییر رو انتخاب کردم .

    در همون زمان به خاطر افکار گذشتم درگیر رابطه ای شدم که تمام ذهنیت من رو درباره ارتباط و انسان ها و مواردی که پس از ارتباط به وجود میاد زیر سوال برد . اون ارتباط خیلی چیزا به من یاد داد. دوستام که خیلی کم از اصل اتفاقات و آگاهی ها و اعمالی که هدایت میشدم برای انجامشون با خبر بودن آشفته شده بودن و نمیتونستن درک کنن که من چجوری انقدر آرومم . تازه اونا ناظر بیرونی بودن . این داستان درون من بود . و واقعا هم انرژی زیادی برای کنترل ذهن نیاز داشتم .

    در زمان مناسب در مکان مناسب قرار گرفتم به واسطه ی عمل کردن کامل به هدایت ها و قطع کردن آن رابطه . ولی من احساسم عالی بود و کلی درس های مهم رو تجربه کردم و باید درست ازشون استفاده کنم .

    در بهترین فصل سال تو یکی از بهترین مناطق ایران بودم و ساعت ها و ساعت ها در طبیعت پیاده روی کردم و تمام باور هایی را که در مورد کنترل ذهن در همه زمینه ها یاد گرفته بودم و تغییرشان داده بودم و نتیجه گرفته بودم رو تو یه دفتر نوشتم .

    سال قبلش اونجا شهاب سنگ پیدا کردم . چون شبای قبلش ساعت ها و ساعت خیره به آسمون میموندم وستاره ها و قدرت خدا رو تحسین میکردم . یک شب خواب دیدم پنج تا تخته سنگ بزرگ هست که زیرشون ماره .

    صبح از خونه اومدم بیرون وبهم گفت برو .

    گفتم کجا .

    گفت برو .

    چشم میرم.

    راه افتادم .

    هر دفعه که پرسیدم خب حالا کدوم طرف , مسیرهایی که باید میرفتم برام بولد میشدن , و من ادامه میدادم . جایی رفتم که قبلا نرفته بودم . روی یک کوه .

    پنج چاله بزرگ . جای برخورد شهاب سنگ . تو یکی از اون چاله ها یک سنگ بود . شهاب سنگ . هنوز دارمش .

    ولی امسال خودم یه گنج ساختم .

    گفت بنویس منم نوشتم,دفترمو میگم .

    مسافرت به من کمک کرد برای رفرش کردن ذهنم برای ادامه سال .

    سه ماه در مسافرت و لذت بردن از دنیای خداوند بودم و وقتی که برگشتم به تهران , از قبل مسافرتم بسیار بسیار عملگرا تر شدم و احساس عالی رو تجربه کردم . نعمت ها و فرصت ها را بیشتر میبینم و خیلی بیشتر هم در زندگی من وارد شده.

    قدم دوم هدفم بهم گفته شد . قدمی که منو بینهایت از نظر اعتماد به نفس و عزت نفس رشد میده . من قدمامو برمیدارم و الانم دوباره نوبت خداست که بینهایت قدم برداره .

    درس بعدی این فایل برای من این بود که من خیل خیلی کم به صورت قلبی از افراد تشکر میکنم و این چیزیه که باید درستش کنم . تواناییش رو دارم . به نقص های خودم اعتراف میکنم و باید بهترشون کنم .

    با سپاس فراوان از استاد عزیز و دوستان همراه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    وحید زارع گفته:
    مدت عضویت: 3673 روز

    سلام

    مطالعه و خلاصه‌نویسی کتاب «نیروی قصد» یا «قدرت اراده» از «وین دایر» که درباره‌ی مشیت الهی می‌باشد، درک فایل‌های رایگان توحید را راحت‌تر می‌کند. البته این کتاب با اسم‌های مختلفی ترجمه شده است.

    این کتاب کاملاً درباره‌ی معنویت می‌باشد و فقط موضوع مشیت الهی را توضیح می‌دهد.

    وُیس‌های رایگان توحید را بارها گوش کردم، بعد از مطالعه و خلاصه‌نویسی این کتاب هم دارم دوباره گوش میدم، خیلی بهتر شد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مرجان دوست الهی گفته:
    مدت عضویت: 1481 روز

    سلام به استاد عباس منش عزیزم و مریم جان زیبا و سرشار از آرامش❤🌹💖و سلام خدمت اعضای این خانواده ی صمیمی! استاد جانم خیلی مبحث ها هست که دوست دارم در موردشون باهاتون صحبت کنم!ولی استاد عزیزم هر وقتی که از خداوند میخوام تا راهکاری بهم بده و مثه همیشه هدایتم کنه این فایل های بی‌نظیر شما رو به من نشان میده و سرشار از آرامشم میکنه(انشاالله بتونم در عمل هم ازشون به نفع خودم استفاده کنم)!با تمام وجودم دوستتون دارم و ازتون تشکر و قدردانی میکنم که به قول اندیشه خانوم عزیز اینقدر به ما دانش آموزان خودت توجه میکنی و هر دفعه با فایلی قدرتمندتر به سمت ما میاین تا دوباره به مسیر درست هدایت بشیم.استاد عزیزم همینجور که در نوشته ام گفتم خیلی چیزا بود که میخواستم داخل این متن بگنجانمشون اما من بیشتر دوست دارم صحبت کنم بخاطر همین وقتی کامنت های بچه ها رو میخونم میگم وای خدا اینا همه حرف های من بود که میخواستن بنویسم و ننوشتم مانند نوشته ی خانم اندیشه در ۴ اردیبهشت ماه،ممنونم که هستی آقای عباس منش عزیزم انشاالله هرروز پرانرژی تر و شاداب تر باشید🥳🥳🥳🥳🥳❤❤❤❤💖💖💖💝💝🌹🌹🌹🌹🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    دلنواز گفته:
    مدت عضویت: 1906 روز

    سلام استاد عزیز

    من عصری داشتم یه رویا پردازی تو ذهنم میکردم و به یه جایی رسیدم که ذهنم در مورد همین موضوع سپاسگذاری یه مکثی کرد و بهش فک کردم و از خودم پرسیدم واقعا الان کار درست چیه

    و برام بسیار جالب بود که شب که اومدم به سایت سر بزنم و این فایل رو باز کردم شما در این مورد صحبت کردین 😍😍😍

    از شما ممنونم

    از خدای بزرگ و همیشه حاضرم ممنونم

    من دارم تلاش میکنم که تغییر کنم

    وهمش دارم از راهنمایی های شما استفاده میکنم

    چندین دوره شرکت کردم و کتاب زیاد خوندم اما

    چیزی که از شما یادگرفتم لپ مطلب بود و والسلام

    توحید و کنترل ذهن شاه کلیدن و من اینها رو از شما آموختم

    شاید قبلتر هم یه چیزایی میدونستم به شما که رسیدم و حرفاتونو شنیدم انگار بیشتر فهمیدن

    انگار قفلها باز شدن

    دیگه نیازی نمیبنم دوره دیگه ای شرکت کنم به شرط اینکه بتونم به آنچه که فهمیدم آگاه باشم

    خیلی خوبه که هستین

    خدارو شکر که هستین

    انسان های خوب دلگرمی ان

    خدایا ازت هزار بار ممنونم به خاطر خودت و خوبیات

    وبه خاطر همه خوبهایی که آفریدی😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    باران گفته:
    مدت عضویت: 2445 روز

    سلام استاد عزیز

    خیلی ممنونم بابت این ویدیو. من ویدیوهای توحید عملی رو بیشتر از همه دوست دارم چون فکر میکنم اصل مطلب و چکیده ی تمام آموزشهای شما توی این چند فایل هست. خیلی خوبه که توحید رو از زوایای مختلفی برای ما توضیح میدید. ما واقعا به این آموزشها نیاز داریم. خیلی ممنونم

    برای ارسال این کامنت میخواستم قوانین جدید ارسال دیدگاه رو بخونم ولی وقتی که روش کلیک کردم فقط مطلب راجع به نحوه ی عضویت در سایت بود. قوانین ارسال دیدگاه در اون لینک نبود. امیدوارم دیدگاه من قوانین جدید رو نقض نکنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    مرتضی حسنی گفته:
    مدت عضویت: 2403 روز

    با سلام خدمت استاد عباس منش عزیز که راه رو درست را کاملا نشان میده و ایرادات و مسیری که من کج طی میکنم با هدایتش میتوانم تصحیح کنم در ابتدا باید سپاسگزاری کنم از استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته عزیز و همه دوستان و دست اندرکاران سایت عباس منش من خودم خیلی خیلی کم سپاسگزاری میکنم …ممنمون بابت توضیحات کامل که خودم یکی از عزیزانم خودم مبلغی به من داد که من در ذهنم این گفته شد که دیگه وقتش بود این مبلغ دستم برسه و دقیق همون صحبتهای استاد که به بعضی افراد میگفت من هم گفتم این مبلغ توسط شخص نبود و احتیاج به سپاسگزاری اصلن نیست و این دستی از دستان خداست…همین الان بسیار از کارن پشیمانم و از خدا میخوام کمکم کنه بتونم ازش سپاسگزاری کنم.و در کل سپاسگزاری کنم از کسانی که بهم کمک میکنند .‌‌با سپاس از شما بابت این اصلاح کج فهمی من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    ناهید و نسی گفته:
    مدت عضویت: 1514 روز

    سلام استاد عزیز وقتتون بخیر

    خیلیی ممنونم از این فایل های بی نظیر و صحبتهای عالی بچه ها ؛من اهل کامنت نوشتن و نشون دادن احساساتم نیستم …چند وقتیه که شما رو میشناسم و فایلهاتون دنبال میکنم

    ولی امشب قلبم گفت بنویسم و من خودمم گفتم این کامنت رو بنویسم تا همیشه یادم بمونه که چی نوشتم و چه قولی به خودم دادم

    روز اول که باهاتون آشنا شدم یادمه یک فایل مربوط به هدایت الهی بود اونو شنیدم همون لحظه از خدا خواستم انقدر موفقم بکنه که بتونم الگوی خیلیی از بچه ها باشم حتی تصویر پارادایس اومد توی ذهنم که شما دارید با من صحبت میکنید و باهام مصاحبه ی حضوری دارید و من دارم از موفقیت هام بهتون میگم چند روز بعدش یه فایل ازتون شنیدم و یادمه توی اون فایل گفتید دوسدارم یک برنامه ای باشه و من با یک سری افراد موفق مصاحبه حضوری کنم (دقیق جملتون رو یادم نیست ولی محتواش همین رو میگفت)استاد من از خدا خواستم که یک روز من بیام اونجا بیام امریکا بیام پیش شما اخه استاد من یه خواسته ای دارم که دوسدارم اونجا محقق بشه و ارزوی چند سالمه حتی یادمه که گفتم باید برم آمریکا ولی انقدر باورهام داغون بود که داشتم قید امریکا رو میزدم وقتی وارد سایتتون شدم وقتی سریال سفر به دور امریکا رو دیدم باورهام خیلیی بهتر شد حالا هم که توی کلاب دارید یه برنامه در مورد آمریکا میزارید قشنگ متوجه میشم که خداوند چقدر زیبا داره منو هدایتم میکنه به سمت خواستم زندگی توی امریکا دنبال کردن رویا و آرزوی زیبام که ساعت ها خودمو با اون رویا میبینم

    استاد امشب اومدم بنویسم که یادم بمونه که من به خودم و به خدا وبه شما قول میدم قول میدم که یک روز با من مصاحبه کنید نه داخل کلاب بلکه حضوری انقدر نتایجم عالی شده و زیبا و میام به بچه های سایت میگم من از کجا به کجا رسیدم

    تا منم بتونم مثل خیلیی از بچه ها که الان شدن الگوی من ؛من هم الگوی خیلیی ها بشم

    مثل خودتون که شدید الگوی خیلیی از ماها ..استادمن اول عاشق خدام که چقدر زیبا از بی نهایت دستانش داره منو هدایتم میکنه به سمت خواسته هام و همینطور شما و خانم شایسته رو عاشقانه دوست دارم؛ یه بار از خداوند خواستم که یک نشانه بهم بده و دستم رفت روی نشانه ی روز من و اون دوست عزیزی که توی امریکا بودن و از بچه های سایت بودن و باهم رفتید بیرون و رفتید رستوران اون واسم باز شد و این شد یک ایمان قلبی و یک اطمینان که اون تصویری که اومد از خودم توی پارادایس واقعی بشه …خیلییی از ممنونم خدا از شما از خانم شایسته و بچه های عزیز سایت از همگی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    سهیلا گودرزی گفته:
    مدت عضویت: 1479 روز

    خدایا شکرت شکرت شکرت به خاطر این که اولین بار میخوام کامنت بنویسم استاد عزیزم از شما بی نهایت سپاسگذارم سپاسگذارم سپاسگذارم بابت وجودتون بابت ایمانتون بابت شجاعتتون که راهی رابه مانشان دادید که به جرات میگم هیچ کس تا حالا نتونسته بود راهی به این زیبایی به ما نشان بده بازم خداراشاکرم بابت وجود نازنینتون،

    استاد عزیزم من هدف از این کامنت جریان آشنایی ام با شماست زمانی که با شما آشنا شدم در اوج پوچی بودم نمیدونستم هدفم از زندگی چیه،یه چیزی من را مدیریت می کرد که اصلا دست من نبود بسیار از خودم ناراضی بودم مدام بحث میکردم نه از بودن با خودم لذت می بردم نه با دیگران بهترین وکامل ترین آدم هم پیشم بود لذتی نمی بردم مدام در حال نالیدن بودم از زمانی که دوبچه ام بدنیا آوردم بعد از آنها همش میگفتم زندگی همین بود من که شکست خوردم من که موفق نشدم وعمرم هم تموم شد با خدا هم قهر بودم چون هرچه را میخواستم برایم انجام نمیداد از ناعدالتی هایش ناراحت ورنجور بودم به اوج نامیدی رسیده بودم طوری که روی ظاهرم هم اثر کرده بود هر که میدم میگفت خیلی پیر شدی ،یک روز که باهمسرم دعوا کردم نامید ازهمه جا سوار ماشین شدم نمیدونم چه جوری یه فایلی توی تلگرام بارم نمیدونم چه جوری دانلود کرده بودم چون نیم ساعت زمان میبرد جاده همین جوری بازش کرده گوش کردم حرف هات به دلم نشست مثل این که حرفهای دلم را میزدی مشتاقانه گوش دادم اومدم پیگر شدم فایلهای بیشتری درآوردم گوش دادم امید گرفتم لذت بردم با خدا آشتی کردم چه آشتی الان رابطه عاشقانه ایی با خدا دارم طوری که دلم میخواد مدام توی سکوت باشم چون توی سکوت حسش میکنم عشق بازی میکنم الان شکر خدا از آن وضعیت وحشناک بیرون اومدم بسیار امیدوار به زندگی شدم البته تکاملم راطی کردم که الان در حالت ثبات روحی هستم هر صبح شکر گذاری مینویسم ،بازم هم میگم سال اول فقط زمانهای کوتاهی حالم خوب میشد اما الان که سال دوم هستم وسطاش فوق العاده زمانهای بیشتری در احساس خوب هستم ،خدا برام ثروت شده،رابطه عاشقانه شده،جوانی شده ،جذابیت شده طوری که همه بهم میگند جوان شدی زیبا شدی، بینهایت بازم خدایم را سپاس گذارم سپاسگذارم سپاسگذارم که من رابا قانون بی چون وچرای خودش آشنا کرد وبا نشان دادن قانونش ایمانم را به خودش که عین عدالت هست زیاد کرد،استاد عزیزم باز هم بی نهایت از شما سپاس گذارم سپاسگذارم سپاسگذارم که دستم را توی دست خدا گذاشتی بابت این همه احساس زیبا ازتون سپاسگذارم سپاسگذارم سپاسگذارم. در پناه خداوند یکتا ،شاد،سالم،سعادتمند،ثروتمندتر وباایمانتر باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: