توحید عملی | قسمت 7 - صفحه 35

سلام استاد عزیزم سلام مریم قشنگم

استاد من از طریق فایل نتایج دوستان و از صحبت های هادی ترابی عزیز به این فایل هدایت شدم استاد اولش یکم گیج شدم و با شنیدن اول فایل گفتم یعنی چی باید در دلمون توحید باشه دیدم یا خدا منم راه رو دارم اشتباه میرم استاد من حدود دو روز هست که متعهد شدم بر روی نکات مثبت متمرکز باشم و باور خالق بودن رو با ستاره قطبی دارم در وجودم نهادینه می کنم دیدم یا خدا آزاده داری چه غلطی می کنی تو به اطرافیانت اهمیت نمیدی چرا؟ چون اونها اعتقادشون با من فرق داره اون چشم زخم قبول دارن اونا آرزوشون کربلا و بجای درخواست از خدا مدام دارن گریه می کنن و میگن من نوکر حسین و کنیز فاطمه ام.

استاداین حرفتون که گفتین “توحید باید در دل باشه” تو گوشم زنگ زد که تو داری به اطرافیانت بی اهمیتی می کنی و به قول خودت اونا تو مدار من نیستن و من باید خودمو از اونا جدا کنم پس چه جوری باید از اطرافیانم که دستی از دستان خدا هستن (که این باید تو قلبم باشه) سپاسگزاری کنم؟ جای سپاسگزاری تو زندگیم کجاست؟ چه حرف قشنگی زدین که باید حس ارزشمندی و قدردانی رو به اطرافیانمون انتقال بدیم اینکه شما وسط سمینارتون وقتی استاد سابقتون و همکار فعلیتون وارد شدین صحبتتون قطع کردین و از همکارتون تشکر کردین و توانمندی هاشو ذکر کردین نمیدونم تو کدوم فایل گفتین که خود خدا تو قرآن گفته که حتی اگر مجبور شدین به خدا فحش بدین ما به زبان شما کار نداریم ما به نیت شما کار داریم.

اینکه همیشه می گفتین شیطون از کوچکترین روزنه وارد میشه رو با گوش و خونم فهمیدم این فایل انقدر ارزشمند هست که نمیدونم چه جوری از شما سپاسگزار باشم که کوچکترین موارد به ما متذکر میشین که بیراهه نریم.

من از مادرم سپاسگزارم که خالصانه در کنار من و پسرم هست وقتی میام سرکار و پسرم از مدرسه میاد با یه فرشته زمینی وقتشو میگذرونه و من با خیال راحت دارم کارهامو انجام میدم من از پدرم خیلیی سپاسگزارم که هنوز که هنوز مثل یک کوه پشتیبان من و پسرم هست با اون نگاه های پرمهرش پسرم رو از محبت پدری سیراب می کنه من از برادرم میثم سپاسگزارم که در ساعت از شبانه روز که بهش نیاز داشته باشم برای انجام کاری در کنارم هست من از دوستم زینب سپاسگزارم که با هم در راه عباس منشی شدن قدم گذاشتیم و آگاهی هایی که برامون خیلی جالب باشه بهم میگیم در مورد قوانین و نتایجمون حرف میزنیم در موقع نوشتن این مطالب تو ذهنم این بود(خدایا سپاسگزارم که انقدر دستهای مهربونت رو در زندگیم قرار دادی خدایا شکرت)