اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
و دیدن مناظر خارق العاده در این کشور خدا روح مون رو جلا میده….
و چقدرررررررررررررر خداوندِ عاشقی داریم که اینگونه زیبا عشق بازی میکنه با ما
که به موقع میباره تا بیشتر و بیشتر غرق لذت بشیم……
سبحان الله از مهر و لطفش
خدایا شکرت
امروز پنچشنبه است و روز تاسوعا
تسلیت میگم این دو روز رو به همه همراهان عزیزم در این مسیر سبز..
و اتفاقا همزمانی جالبی شد با این فایل بینظیرتون چرا که یاد بخشی از صبحتهای فیلسوف گرانقدر اقای الهی قمشهای افتادم که:
هر صبح عاشوراست
و هر جایی که آدم قدم میزنه همونجا کربلاست
چون لحظه به لحظه باید تصمیم گیری کرد
که آیا من باشم
یا او باشد ؟؟؟!!!!!
لحظه های بسیاری بوده در زندگیمون که خداوند در قلبمون فرموده :
رهروی ما اینک اندر منزل است
ولی ما بواسطه جهلمون پشت کردیم به این فرمانِ الهی و هم غم خوردیم و هم ترسیدیم پناه بر خدا از این همه جهل….
(ولی بر اساس قانونی که از محضر شما استاد نازنینم آموختم اصلا لزومی نمیبینم مرورشون کنم)
و صد البته هم که بارها و بارها:
پرده شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
و ما با توکل پا رو شکهامون گذاشتیم و صد البته که سود کردیم….
چرا که شیوه الله بنده پروریست…
و کار خداوند و عدل خداوند بی نقصه…
وقتی زندگیمو مرور میکنم میبینم اونجاهایی که به خداوند سپردم و با قلبم بهش توکل کردم چه زیبا اداره کرده زندگیمو و من چقدررررر راضی ام از اون بخش از زندگیم.
الله اکبر….
مثل زمانی که منه 14 ساله و همسر 19 ساله در یک ازدواج کاملا سنتی با همه اختلافات اعتقادی و فرهنگی وقتی از بحثهای بیفایده خسته شدیم
به حرف قلبمون گوش کردیم و تصمیم گرفتیم در اوج احترام هر کدوم خدای خودمون و اعتقادات خودمون و سلایق خودمون رو داشته باشیم و خداوند پاسخ این توکل و تصمیم رو با جاری کردن عشق و محبتی بینظیر در زندگیمون بهمون هدیه داد….
سبحان الله خدایا سپاسگزارتم
یا زمانی که اوایل زندگی مون همسر بزرگوارم دچار بیماری شده بود و بیش از شش ماه درگیر دارو و قرص بود و به خاطر عوارض و تاثیر منفی داروها خونه نشین بود و یک روز با هم تصمیم گرفتیم توکل کنیم و پا رو ترسهامون بزاریم و ایشون بیشترین شجاعت و توکل رو نشون دادن وقتی سکوت کردن تا من همه اون قرصها رو زیر پام له کنم و شربتها رو توی ظرفشویی خالی کنم و نتیجه این شد که شروع کردیم به کوه نوردی و ورزش و بعد از مدتی همه از تیپ ورزشی و عضله ایی ایشون تعریف و تمجید میکردن…
چرا که :
نیست بازی کار حق خود را نباز
آنچه بردیم از تو باز آریم باز
چقدر راضی ام زمانی که در سن 16 سالگی خداوند یک دختر و یک پسر خارق العاده بهمون هدیه کرد و الان که هر دوشون دهه بیست زندگیشون رو طی میکنن به اندازه انگشتان یک دست هم دکتر نبردمشون و هر دو در اوج زیبایی و سلامت هستن در حالیکه مادر و پدری دارن که فقط 16 سال و 20 سال از خودشون بزرگترن :)
تو بودی ای خداوند عزیزم که پسرم رو وقتی از روی پشت بام افتاد به شاخه درخت آویختی تا سقوط نکنه..
و وقتی با دوچرخه تصادف کرد نگهش داشتی..و..
و چه شر ها که از دخترم ،فرشته زیبام دور نکردی چرا که من هر روز اونها رو به تو سپردمشون و
یقین دارم همه چیز تحت سیطره توست الله جانم چرا که:
رودها از خود نه طغیان میکنند
آنچه میگوییم ما آن میکنند
یادم میاد سال سوم زندگیمون رو که وقتی ما برای عیادت یکی از نزدیکان خونه رو ترک کردیم و غروب که برگشتیم و با خونه خالی مواجهه شدیم ، بله همه زندگی مونو دزد برده بود!!! فقط یخچال مونده بود و میز و کتابخونه مون، حتی لباسهامونم برده بود..!!!
و چون توکل کردیم، چه زیبا در عرض چند سال بهتر و زیباتر و باکیفیت از اون جایگزین شد، چرا که:
ما بسی گم گشته، باز آوردهایم
ما، بسی بی توشه را پروردهایم
میهمان ماست، هر کس بینواست
آشنا با ماست، چون بی آشناست
سبحان الله از لطفت الله جانم…
و چه زیبا دستمون رو گرفتی وقتی با توکل به تو مهاجرت کردیم و خودت چه دلهایی رو برامون مهربون کردی که همه چیز معجزه آسا جفت و جور بشه برامون….
چرا که:
ناخدایان را کیاست اندکیست
ناخدای کشتی امکان یکیست
وقتی تو صاحب قلبهایی ما چکاره ایم که بخوایم در غربت نگران باشیم…
آخه خداجانم تویی که با دشمنانت هم مهربونی ما که حداقل سعی میکنم ادی دوستانت رو در بیاریم دیگه چی داریم بگیم در مقابل لطفت که:
ما که دشمن را چنین می پروریم
دوستان را از نظر چوون میبریم!!
و اگر بخوام بنویسم از الطاف الهی تا قیامت میشه نوشت و تمام نشد چرا که لطف الهی به بندگانش پایانی نداره..
و ما چقدررر با مغز کوته بین خودمون همه چیز رو بت کردیم جز اربابمون رو…
انگار دلم نمیخواد غیر توحید کلام دیگه ای بگم و بشنوم چرا که اینقدر از شرک و غیرپرستی به تنگ آمدم که چون کودکی مادر گم کرده ، با وجودی پر اضطراب و ناله و پر از درد گم شدن، مدام به دنبال حق و به دنبال خالقم میگردم»»
به قول جناب سنایی:
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضای دوست باید ، یا هوای خویشتن…
حق داری از شرک و غیر پرستی به تنگ بیای چون دستآوردی جز خواری و نابودی عزت نفس و در انتها دست خالی موندن نداره…
برات بینهایت خوشحالم که دلت رو یکدله کردی و نتایج بینظیر رو یکی پس از دیگری دریافت میکنی…
چرا که خداوند قولش حقه
و هرگز خلف وعده نمیکنه..
جناب ابوسعید ابوالخیر میفرماید:
در درگه ما دوستی یک دله کن
هر چیز که غیرماست آنرا یله کن
یک صبح به اخلاص بیا بر در ما
گر کار تو بر نیامد آنگه گله کن
واقعا با کریمان کارها دشوار نیست….
برات بهترین نتایج رو میخوام چون لایقشی حبیب خدا…
و سپاسگزارم به خاطر خط به خط کامنت قشنگت که بوی خدا میداد سیدجانم..
لطفی که در کامنت تون جاری بود در قلبمون روان شد و لبخندی عمیق رو به دلمون نشوند…
بنازم این خداوند مهربانم را که چنین قلبهای رقیق و زلالی رو در مسیر این راه سبز توحید قرار میده که مثل امروز بشه روزی من و سیدحبیب جان تا خداوند الرحم الرحمین با زبان نشانه از طرف یک برادر بزرگوار , واضح و دلنشین بفرماید:
«ما رو ترسوندن از اینکه با دلمون تصمیم بگیریم! ما رو ترسوندن از اینکه احساسمون رو بیان کنیم.»
سپاسگزارم از توجه تون به کامنتهامون.
ممنونم که این همه احساس پاکتون رو خالصانه با ما به اشتراک میزارید.
ممنونم که لطف میکنید و برامون مینویسید.
ممنونم که زلالید…
ممنونم که با قلب پاکتون برامون نابترین دعاها رو به عرش فرستادین…
الهی این اجابت این دعاهای زیبا رو هزاران برابر در زندگیت ببینید و تجربه کنید و لذت ببرید…
و امیدوارم در کنار همسر نازنین و دختر زیباروتون بهترین تجربه های این عالم رو بچشید و شیرین کام باشید…
دیروز کامنت تون رو خوندم اینقدرررررررر زلال و قشنگ نوشته بودین که فقط تونستم تحسین کنم و امتیاز بدم و نشد که پاسخی در خور اینهمه صافی قلب تون و خلوص نیت تون بزارم….
از صبح با همسرم در مورد بچه های سایت صحبت میکردیم و اینکه جنس بعضی کامنتها متفاوت تره…
انگار پر نور تر….
خالص تر….
دلنشین تر…..
زلالتر…..
و بیشتر بوی خدا میده….
بوی عشق…
بوی لطف دریافت شده از منبع لایزال الهی…
و چقدر خوشحالم که خداوند رزاق عزیز روزیم کرده هم کلام با برادری بشم از جنس خودش از نور…
بهتون بارها و بارها تبریک میگم
که یک گام دیگه از مدارتونو طی کردین خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
و ممنونم بابت این آیه ایی که در کامنت تون مرقوم کردین:
با یاد تو آغاز میکنم ای لطیف
هزاران درود به اساتید عزیزم
به عاشقانی که دیدن چهره های پر انرژی و شادتون
و دیدن مناظر خارق العاده در این کشور خدا روح مون رو جلا میده….
و چقدرررررررررررررر خداوندِ عاشقی داریم که اینگونه زیبا عشق بازی میکنه با ما
که به موقع میباره تا بیشتر و بیشتر غرق لذت بشیم……
سبحان الله از مهر و لطفش
خدایا شکرت
امروز پنچشنبه است و روز تاسوعا
تسلیت میگم این دو روز رو به همه همراهان عزیزم در این مسیر سبز..
و اتفاقا همزمانی جالبی شد با این فایل بینظیرتون چرا که یاد بخشی از صبحتهای فیلسوف گرانقدر اقای الهی قمشهای افتادم که:
هر صبح عاشوراست
و هر جایی که آدم قدم میزنه همونجا کربلاست
چون لحظه به لحظه باید تصمیم گیری کرد
که آیا من باشم
یا او باشد ؟؟؟!!!!!
لحظه های بسیاری بوده در زندگیمون که خداوند در قلبمون فرموده :
رهروی ما اینک اندر منزل است
ولی ما بواسطه جهلمون پشت کردیم به این فرمانِ الهی و هم غم خوردیم و هم ترسیدیم پناه بر خدا از این همه جهل….
(ولی بر اساس قانونی که از محضر شما استاد نازنینم آموختم اصلا لزومی نمیبینم مرورشون کنم)
و صد البته هم که بارها و بارها:
پرده شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
و ما با توکل پا رو شکهامون گذاشتیم و صد البته که سود کردیم….
چرا که شیوه الله بنده پروریست…
و کار خداوند و عدل خداوند بی نقصه…
وقتی زندگیمو مرور میکنم میبینم اونجاهایی که به خداوند سپردم و با قلبم بهش توکل کردم چه زیبا اداره کرده زندگیمو و من چقدررررر راضی ام از اون بخش از زندگیم.
الله اکبر….
مثل زمانی که منه 14 ساله و همسر 19 ساله در یک ازدواج کاملا سنتی با همه اختلافات اعتقادی و فرهنگی وقتی از بحثهای بیفایده خسته شدیم
به حرف قلبمون گوش کردیم و تصمیم گرفتیم در اوج احترام هر کدوم خدای خودمون و اعتقادات خودمون و سلایق خودمون رو داشته باشیم و خداوند پاسخ این توکل و تصمیم رو با جاری کردن عشق و محبتی بینظیر در زندگیمون بهمون هدیه داد….
سبحان الله خدایا سپاسگزارتم
یا زمانی که اوایل زندگی مون همسر بزرگوارم دچار بیماری شده بود و بیش از شش ماه درگیر دارو و قرص بود و به خاطر عوارض و تاثیر منفی داروها خونه نشین بود و یک روز با هم تصمیم گرفتیم توکل کنیم و پا رو ترسهامون بزاریم و ایشون بیشترین شجاعت و توکل رو نشون دادن وقتی سکوت کردن تا من همه اون قرصها رو زیر پام له کنم و شربتها رو توی ظرفشویی خالی کنم و نتیجه این شد که شروع کردیم به کوه نوردی و ورزش و بعد از مدتی همه از تیپ ورزشی و عضله ایی ایشون تعریف و تمجید میکردن…
چرا که :
نیست بازی کار حق خود را نباز
آنچه بردیم از تو باز آریم باز
چقدر راضی ام زمانی که در سن 16 سالگی خداوند یک دختر و یک پسر خارق العاده بهمون هدیه کرد و الان که هر دوشون دهه بیست زندگیشون رو طی میکنن به اندازه انگشتان یک دست هم دکتر نبردمشون و هر دو در اوج زیبایی و سلامت هستن در حالیکه مادر و پدری دارن که فقط 16 سال و 20 سال از خودشون بزرگترن :)
تو بودی ای خداوند عزیزم که پسرم رو وقتی از روی پشت بام افتاد به شاخه درخت آویختی تا سقوط نکنه..
و وقتی با دوچرخه تصادف کرد نگهش داشتی..و..
و چه شر ها که از دخترم ،فرشته زیبام دور نکردی چرا که من هر روز اونها رو به تو سپردمشون و
یقین دارم همه چیز تحت سیطره توست الله جانم چرا که:
رودها از خود نه طغیان میکنند
آنچه میگوییم ما آن میکنند
یادم میاد سال سوم زندگیمون رو که وقتی ما برای عیادت یکی از نزدیکان خونه رو ترک کردیم و غروب که برگشتیم و با خونه خالی مواجهه شدیم ، بله همه زندگی مونو دزد برده بود!!! فقط یخچال مونده بود و میز و کتابخونه مون، حتی لباسهامونم برده بود..!!!
و چون توکل کردیم، چه زیبا در عرض چند سال بهتر و زیباتر و باکیفیت از اون جایگزین شد، چرا که:
ما بسی گم گشته، باز آوردهایم
ما، بسی بی توشه را پروردهایم
میهمان ماست، هر کس بینواست
آشنا با ماست، چون بی آشناست
سبحان الله از لطفت الله جانم…
و چه زیبا دستمون رو گرفتی وقتی با توکل به تو مهاجرت کردیم و خودت چه دلهایی رو برامون مهربون کردی که همه چیز معجزه آسا جفت و جور بشه برامون….
چرا که:
ناخدایان را کیاست اندکیست
ناخدای کشتی امکان یکیست
وقتی تو صاحب قلبهایی ما چکاره ایم که بخوایم در غربت نگران باشیم…
آخه خداجانم تویی که با دشمنانت هم مهربونی ما که حداقل سعی میکنم ادی دوستانت رو در بیاریم دیگه چی داریم بگیم در مقابل لطفت که:
ما که دشمن را چنین می پروریم
دوستان را از نظر چوون میبریم!!
و اگر بخوام بنویسم از الطاف الهی تا قیامت میشه نوشت و تمام نشد چرا که لطف الهی به بندگانش پایانی نداره..
و ما چقدررر با مغز کوته بین خودمون همه چیز رو بت کردیم جز اربابمون رو…
اعوذ بالله من نفسی
این سخن، پروین، نه از روی هوی ست
هر کجا نوری است، ز انوار خداست
و به قول مولانای جان:
همه چیز هست و هیچ نیست جز او
وحده هو لا اله الا هوووو
سراسر غرق نور و عشق الهی باشید
سلام به شما نازنینم
سلام به لطف الهی
سلام به وعده حقی که خداوند اجابتش کرد و حبیب نامید..
دلم نیومد این همه محبت رو بی پاسخ بزارم عشق جانم….
خوب واقفم که این عشق لطف خداست در قلبی که در لحظه اکنون مقدس موحد شده…
هزاران هزاران بار سپاسگزارم از شما عزیزدلم که پا به پای بچه گی های من بچه گی کردی…
پا به پا ناشی گری های من ، صبر کردی…
پا به پای خستگی های من مقاومت کردی…
پا به پای بزرگ شدن من رشد کردی….
خدا رو شکر میکنم بابت همه این بزرگ منشیت عزیزم…
سپاسگزارتم که در ازل منو انتخاب کردی برای زندگی متاهلی در این دنیا…
و خدا رو هزاران هزاران بار شکر که منو لایق این انتخاب کرد…
سراسر غرق عشق و نور الهی باشی حبیب جانم
سلامی پر از نور خدا تقدیم به اقای سید حبیب عزیز
خوب درک میکنم این قسمت از کامنت زیباتونو
««خیلی عشق میکنم با فایل های توحیدی
انگار دلم نمیخواد غیر توحید کلام دیگه ای بگم و بشنوم چرا که اینقدر از شرک و غیرپرستی به تنگ آمدم که چون کودکی مادر گم کرده ، با وجودی پر اضطراب و ناله و پر از درد گم شدن، مدام به دنبال حق و به دنبال خالقم میگردم»»
به قول جناب سنایی:
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضای دوست باید ، یا هوای خویشتن…
حق داری از شرک و غیر پرستی به تنگ بیای چون دستآوردی جز خواری و نابودی عزت نفس و در انتها دست خالی موندن نداره…
برات بینهایت خوشحالم که دلت رو یکدله کردی و نتایج بینظیر رو یکی پس از دیگری دریافت میکنی…
چرا که خداوند قولش حقه
و هرگز خلف وعده نمیکنه..
جناب ابوسعید ابوالخیر میفرماید:
در درگه ما دوستی یک دله کن
هر چیز که غیرماست آنرا یله کن
یک صبح به اخلاص بیا بر در ما
گر کار تو بر نیامد آنگه گله کن
واقعا با کریمان کارها دشوار نیست….
برات بهترین نتایج رو میخوام چون لایقشی حبیب خدا…
و سپاسگزارم به خاطر خط به خط کامنت قشنگت که بوی خدا میداد سیدجانم..
سراسر غرق نور و عشق الهی باشی :*
درود به شما اقای خسروی
ممنون که از مسیر توحیدی تون نوشتین….
ممنون که اینقدر خالصانه اتفاقات رو ثبت کردین برامون…
و وقتی دلت به نورش روشن باشه صد البته که اینچنین به دل مخاطب میشینه….
سپاسگزارم و الهی در کنار همسراون زیباترین تجربه های عالم رو داشته باشین و هر روز زندگیتون پر باشه از خیر و برکت و فراوانی و شادی…..
سراسر غرق نور و عشق الهی باشین برادر بزرگوارم
هزاران درود به شما برادر بزرگوارم
لطفی که در کامنت تون جاری بود در قلبمون روان شد و لبخندی عمیق رو به دلمون نشوند…
بنازم این خداوند مهربانم را که چنین قلبهای رقیق و زلالی رو در مسیر این راه سبز توحید قرار میده که مثل امروز بشه روزی من و سیدحبیب جان تا خداوند الرحم الرحمین با زبان نشانه از طرف یک برادر بزرگوار , واضح و دلنشین بفرماید:
«ما رو ترسوندن از اینکه با دلمون تصمیم بگیریم! ما رو ترسوندن از اینکه احساسمون رو بیان کنیم.»
سپاسگزارم از توجه تون به کامنتهامون.
ممنونم که این همه احساس پاکتون رو خالصانه با ما به اشتراک میزارید.
ممنونم که لطف میکنید و برامون مینویسید.
ممنونم که زلالید…
ممنونم که با قلب پاکتون برامون نابترین دعاها رو به عرش فرستادین…
الهی این اجابت این دعاهای زیبا رو هزاران برابر در زندگیت ببینید و تجربه کنید و لذت ببرید…
و امیدوارم در کنار همسر نازنین و دختر زیباروتون بهترین تجربه های این عالم رو بچشید و شیرین کام باشید…
سراسر در عشق و نور الهی باشید.
سلام سعیده عزیز و خوش بیان..
چقدرررررررررررررر این کامنتت رو با قلبت نوشتی خواهرخوبم…
هر بخشی شو خوندم دلم پر شد از شوق ..از نور…
خوب میدونم در چه حالی بودی…
چرا که همینطور که :
رنگ رخسار نشان میدهد از سرً درون…
حال و هوای کامنتت هم نشان میده از سرٍ دلت…. از حجم انرژی قلبت…
ممنونم که نوشتی دوست خوبم…
و ممنونم که ما رو غرق لذتی کردی از جنس الهی….
دو بار کامنت رو خوندمش…
و هر دو بار قلبم از عشق فشرده شد….
دستت طلا
و دلت روشن خواهر دوست داشتنی من…
الهی سراسر غرق نور و عشق الهی باشی…
سلام به دوست خوب و هم مسیرم الهه سادات عزیز
الهامات از هررررررر نوعی که باشند (چه برای تحقق خواسته ایی، چه برای راهنمایی، چه برای رشد در زمینه اقتصادی یا روابط)
جنس شون یکیه…
جنسشون از نور ه
از خوندن کامنتت لذت بردم دوست قشنگم ، خیلی صادقانه و بی ریا و خلاصه روند رشد و راهنمایی الهی رو نوشتی …
این رد پای خوبی خواهد بود برات تا وقتی ان شاءالله بزودی به خواسته های بزرگتر و رشد پر بار تری رسیدی برگردی و ببینی اره….مسیرت درست بوده…
برات موفقیت در همه ابعاد زندگی تو از خداوند عشق، خواستارم.
غرق عشق و نور الهی باشی
هزاران درود به برادر خوش قلبم
اقای اسدالله عزیز
دیروز کامنت تون رو خوندم اینقدرررررررر زلال و قشنگ نوشته بودین که فقط تونستم تحسین کنم و امتیاز بدم و نشد که پاسخی در خور اینهمه صافی قلب تون و خلوص نیت تون بزارم….
از صبح با همسرم در مورد بچه های سایت صحبت میکردیم و اینکه جنس بعضی کامنتها متفاوت تره…
انگار پر نور تر….
خالص تر….
دلنشین تر…..
زلالتر…..
و بیشتر بوی خدا میده….
بوی عشق…
بوی لطف دریافت شده از منبع لایزال الهی…
و چقدر خوشحالم که خداوند رزاق عزیز روزیم کرده هم کلام با برادری بشم از جنس خودش از نور…
بهتون بارها و بارها تبریک میگم
که یک گام دیگه از مدارتونو طی کردین خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
و ممنونم بابت این آیه ایی که در کامنت تون مرقوم کردین:
قَالَ کَذَٰلِکِ قَالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ ۖ وَلِنَجْعَلَهُ آیَهً لِلنَّاسِ وَرَحْمَهً مِنَّا ۚ وَکَانَ أَمْرًا مَقْضِیًّا
گفت: این چنین کار البته خواهد شد، خدایت فرموده که بسیار بر من آسان است (تا قدرت ما را بر آن دریابی)…….
و ممنونم که امروز بهم یاد دادین این جمله جادویی رو تکرار کنم
هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ (انجامش برای خدا آسونه)
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
سپاس بابت این کامنت پر از آگاهی تون…
الهی غرق عشق و نور الهی باشید.
درود به شما سمیرای عزیز
چه قشنگ عذر خواهی کردی از الله مهربان:
««خدایا منو ببخش که فراموش میکنم فراموش نکردن تو
خدایا منو ببخش که ضعیف میکنم قدرتت رو
خدایا منو ببخش که اندوهگین میشم بعد از اینکه تو گفتی غمگین مباش که من هستم
منو ببخش که حتی یادم میره الهاماتت رو»»
درسته که ما انسانیم و نسیان جزیی از سرشتمونه، ولی مهر و لطف الهی مثل خورشید اینقدر نور داره و گرما میده که نمیشه ندید و نفهمید…
مگر ذهنمونو بدیم در اختیار شیطان..
و پناه بر خداوند از شر شیطان رانده شده…
یادآوری زیبایی بود دوست خوبم و حس خوبی گرفتم از کامنتت…
دلم نیومدم بی جواب بزارم این دلنوشته قشنگتو….
امیدوارم همیشه نور و عشق الهی در قلبت بتابه و زندگیتو در دنیا و اخرت روشن و پر نور کنه…
سلام به شما دوست عزیز
چقدرررررررررررررر اشاره جالبی کردین
الله اکبر از لطف خداوند!!!!
الله اکبر از نشانه های نابش!!!!
الله اکبر از زبان دلنشین خداوند که چطور بی پرده با تو سخن میگه!!!
من امروز صبح مجدد داشتم فایل رو میدیدم و دقیقاااااااااااااا همین قسمت از فایل و اون رعد و برق زیبا نظرم رو جلب کرد
بسیااااااااااااااااار حیرت انگیزه بود برام
دقیقا اونجایی که استاد میگن: هر کجا نوریست، انوار خداست…..
نور خداوند به صورت رعد و برق حقانیت خودشو نشون میده…
الله اکبر چه همزمانی خارقالعاده ایی
و جالبتر اینکه داشتم با خودم میگفتم این فایل جا داره دوباره بشینم بنویسم….و بنویسم… برای دل خودم بس که قلب آدم رو به قلیان و تپش میندازه….
و اشاره ایی بکنم به این رعد و برق…
و خداوند هدایتم کرد به کامنت شما
اصلااااااااااااا حیرت کردم که خداوند اینقدرررررررر واضح با بندگانش صحبت میکنه
سبحان الله
ممنونم از شما دوست خوبم که چه زیبا نوشتین:
««چقدر آن قسمت که قسمت پایانی شعر و متن را میخوانید فوق العاده بود خدایه من
وقتی که میخوانید :
این سخن پروین نه از رویه هواست
هر کجا نوریست ز انوار خداست
و بووم
همان لحظه رعدی میزنه از سویه او و نوری میزند از سوی او
مگه میشه انقد واضح انقد دقیق؟»»
و برای ثانیه ایی با دهان باز و چشمانی گشاد شده از تعجب خشکم زد….
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
خدایاااااااااااا ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمیدانیم
….و جناب سعدی شعر رو ادامه میدند تا این بیت شاهکار…
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
ترک جان عزیز بتوان گفت
ترک یار عزیز نتوانیم
خدایاااااااااااااااا حالا که ما رو با خودِعزیزت آشنا کردی ، مبادا ما رو از خودت دور کنی یا الرحم الرحمین…
باز هم سپاس از شما و الهی سراسر غرق عشق و نور حق باشی