اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیز و همه اعضای این گروه امروز حدود ساعت 4 بعداز ظهر روز پنجشنبه روز تاسوعا ، دیدن فایل توحید عملی قسمت 9 رو شروع کردم و به محض اینکه داستان به اونجایی رسید که خداوند به مادر موسی گفت تو نگران کودک خود هستی و او را در امواج رودخانه متلاتم میبینی ولی ما او را در خانه امن قرارد دادیم، اشکهام سرازیر شد و به خودم گفتم ما همچین خدایی داریم ولی بازم در برابر مشکلات ( البته در دید ما) کم میاریم و ایمانمون رو از دست می دیم و می ترسیم . خدایا ما رو ببخش
من از شهر یزد پیام میدم چندروزه هوا خیلی خیلی گرمه ، ابری هم هست و هوا شرجی شده ولی از بارون خبری نیست کاش یه کم از بارونای اونجا میومد اینجا بلکه هوا خنک بشه.
استاد درود ….هر بار که ویدیو های شما رو میبینم …از شدت خوشحالی گریه میکنم ….و خدارو شکر میکنم از وجود فراوانی های بسیااااااار فوق العاده …
در اولین کلمات شروع قران …بسم الله و رحمان و رحیم …به نام خداوند بخشنده مهربان ….چیزی که به اشتباه یاد دادند به ما ترس از خداوند است…این ترس یک ترس اشتباه هستش ….به اشتباه یاد دادند و گفتند که خداوند ترسناک است …به اشتباه گفتند او گناهان ما را نمی بخشد …در صورتی که الله یکتا در اولین کلمات گفته من بخشنده و مهربان هستم …..به مهربانی او و بخشندگی او باید ایمان اورد ….ما بنده او هستیم و بیشترین عشق را از او میگیریم …عشقی که خداوند به ما میده از بزرگترین و بهترین حس دنیاست …عشق خودش رو در قالب های متفاوت نشان میده …در قالب یک گل .خورشید .اسمان .اعداد.حیوانات .اتفاقات و…. با وجودی عشقی که ازش میگیریم چگونه میتونیم به او بگیم ترسناک یا چیزی که گناهان رو نمیبخشد ؟….این ایمان رو اوردم ..که خداوند تنها چیزی در دنیاست که همیشه و در همه جا کنارم است …واقعیت همینه …عشق او بزرگتر از این کلمات است …سپااااس استاد عزیز ..
استاد عزیزم، سلااااام. بابا استاد باز که غوغا کردین. چه جور و با چه زبانی تشکر کنم استاد عزیزم، از این فایل زیبا و آموزنده مثل باقی فایل هاتون. ممنونتم استاد. خدایا شکرت که سال هاست که فقط رفیق اصلی ام استاد است. صبح که از خواب پا میشم، شب که میخوام بخوابم، ظهر که میخوام استراحت کنم. خدایا شکرت
توحید که یعنی پرستش خدا به یگانگی. فقط خدا هست و بس. قدرت مطلق به دست خداست. ما چه کاره ایم. خدا جون، اگر تا به الان ما رو حفظ کرده، فقط کار خودشه. اگر تا به الان خواسته که ما در این مکان معنوی باشیم که دایم رو خودمون کار کنیم و آگاه بشیم به قوانین خدا، کار خودشه. اگر تا به الان تونستم کسی رو حتی با وجود اینکه بهم بدی کرده، از صمیم قلب ببخشم، کار خودشه. اگر خواسته که من با یک تضاد عاطفی با این فضا آشنا بشم و تا به الان لحظه ای این سایت رو رها نکرده باشم، کار خودشه. کار خود قوانینش است. چه لذتی داره که رو شونه های خدا باشیم و قدم برداریم. خدایا خودم رو به تو می سپارم. تو مراقب منی، خودت محافظ منی، تو همه کس منی. من همیشه همیشه میخوام فقیر باشم از هر خبری که از تو به من برسه. به اندازه ای که در مقابل خدا سرم پایین باشه، به همون اندازه در مقابل غیر خدا سرم بالاست.
به یاد روزی که زانوهایم در مقابل خدا جون، خم شدن و گفتم خدایا من به هر خیری که از تو به من برسه، فقیرم. نیاز دارم. خدایا تو فقط فقط برام خیر میخوای و بس. از اون روز به بعد شیما کاملا متفاوت شد از شیمای قبلی. واقعا متفاوت. حالا حالا حالاها هم خیلی کار داره.
خدا رو سپاس، همش تو کارم خدا رو در نظر میگیرم. خدا رو یاد میکنم که آیا اون رضایت داره از این کار من یا نه …. آیا کار من، هم سو با قوانینش است یا نه .. تا شکی به ذهنم میاد، میگم خدایا خودت باید من رو هدایت کنی. من قبول و باور دارم که تو همه جا با منی، پس من نگران نیستم.استاد به امید خدا به زودی زود میام و از نتایج جدیدم در زندگی بگم . به امید حق
حسبنا الله و نعم الوکیل سوره آل عمران آیه 173 خداوند ما را کفایت میکند و چه وکیل خوبی
به نام یگانه خالق آسمان ها و زمین، خدایی که خلق کرد و هدایت را به عهده گرفت.
استاد جانم سلام
استاد دوست دارم با استفاده از باور فراوانی و توحید به این فایل نگاه کنم.
استاد جانم، این روزها متعهد شده ام که توحید را در رفتارم و در تفکراتم جاری کنم. تعهد دادم عینک توحید را بر چشمانم بزنم و زندگی ام را با خط کش توحید بسنجم.
هر باوری که میسازم به خودم میگویم میخواهی قدرتمندتر باشد؟ پس توحیدی ترش کن.
تصمیم میگیرم، میپرسم آیا به کسی باج دادی؟ آیا به خاطر حرف مردم و نگاه و قضاوت آنهاست ؟ و اگر جواب خیر باشد اجرایی اش میکنم.
کاری میخواهم انجام دهم میگویم آیا برای خودت هست و اگر برای خودم باشد انجامش میدهم.
و استاد پاشنه ی آشیل من، ترس از قدرت و حکومت. میترسم عدد حسابم بره بالا که خدای نکرده نخواهم به دولت جواب پس بدهم.
اما استاد من قربانی میکنم این ترس را.
استاد بعد از جلسه نهم و دهم راهکار عملی دستیابی به رویاها، طوفانی در من به پا شد و من توقف ناپذیر شدم در درک خدا و قدرتی که او به من داده تا خودم، –بهاره–، زندگی ام را خلق کنم.
استاد ذکر شبانه روزی شده، قدرت زندگی ام دست خودم است.
قدرت زندگی ام دست خودم هست.
من هستم و دنیای خودم که هیچکس و هیچ چیز، به اندازه ی پشیزی در آن قدرت ندارد.
دیگران هستن، ولی فقط فیزیکی و ذهن آنها در زندگی من بی تاثیر و من در زندگی آنها نیز بی تاثیر.
از طرفی هم باور فراوانی، استاد باید باور کنم که این دنیا از بینهایت و نامحدود و غیر قابل شمارش و لایتناهی و بی سر و ته از هر چیزی دارد.
بی نهایت
آب
غذا
درخت
برق
پول
دلار
ریال
لیر
یورو
مرد خوب
مرد هم فرکانس
مرد توحیدی
مرد عامل به قانون
عشق
شادی
مشتری
پول دست مشتری
لذت
جاهای دیدنی
آب و هوا خوب
سلامتی
امکانات
راحتی و رفاه
و
و
و
و بعد وقتی که روی این دو مقوله مشغول کار بودم، به این نتیجه رسیدم که نمیشود توحیدی بود و به کمبود اعتقاد داشته باشی.
به این نتیجه رسیدم که یکی از ارکان توحید باور به فراوانی است.
و برایم در اهرم رنج و لذت ذهنی ام، مشرک بودن و توحیدی نبودن رنج آور است.
بهم برمیخوره اگر توحیدی نباشم.
حال اگر بخام این فایل را از ترکیب فراوانی و توحید ببینم باید بگویم، صد در صد و با اطمینان که هم دوره ی پروین زنان شاعر زیادی بودند.حتی قبل از او و یا بعد از او.
اما یه سوال!!!
چرا نام پروین بعد از این همه سال جاودانه است؟؟؟
این سوال را گوشه ی ذهنتان داشته باشید.
سوال بعدی!!!
به نظر شما چه نیرویی، چه قدرتی، این کلمات را بر قلم پروین جاری کرده است؟
آیا غیر از این است که او گفته و پروین نوشته؟
و اینجاست که باید بگویم، وقتی توحیدی میشوی، وقتی به درونت وصل میشوی، وقتی در صلح قرار میگیری با خودت و بیرون خودت، آن گاه طبیعی نرین روش زندگی این است که در تو کلمات جاری شود تا تو توحید را فریاد بزنی، و طبیعی تر اینکه نامت بلند میشود.
زیرا این وعده ی خداست و وعده ی خدا حق است.
آری پروین توحید را دریافت وگرنه فراوان بودند زنان شاعر، و پروین با اتصال به منبع لایتناهی هدایت این چنین عاشقانه و تاثیر گذار برای دهه های بعد پیام توحید را به یادگار گذاشت.
استاد جان و مریم جان عزیزم، ممنون برای این فایل ارزشمند.
حقیقتا شما هم مثل عیسی مسیح برای من مصداق وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیۡنَ مَا کُنتُ هستید
میام کامنت شما را بخونم و برگردم به زندگی ام برسم ، بعدش میبینم یک کامنت بالاتر از شما و پایین تر از شما یک نکات نابی گفتن که نمیتونم ازشون بگذرم…
یا میرم فایل اون قسمتی را که زیر آن کامنت گذاشته اید را میبینم و حقیقتا به وجد میام از مشاهده مجدد آن…
خلاصه در روز قیامت باید جوابگوی این وقت من باشین که میام پنج دقیقه کامنت شما را بخوانم و برگردم و بعدش میبینم یک دو سه ساعت از وقتم رفت و…(ایموجی خنده)
واقعا تحسین میکنم این برکت درونتان را که اینگونه در بیرون شما در حال جلوه نمایی است و از خداوند برکت بیشتری را برایتان آرزومندم…
و این ذکر مقدس شما را خیلی دوست دارم که
“قدرت زندگی ام در دست خودم است”
تحسین میکنم این اتصال نابتان را به منبع هستی و یکی شدن با او
همان وجودی که از جنس خودش در شما دمید و از قدرت خلق کنندگی اش به شما بخشید
گاهی میگویم در فلان موقعیت جسارت به خرج دادم ولی دقیق تر که فکر میکنم حتی در آن نقطه نیز او مرا جسورتر کرده.
اعتبار نوشته هایم از خداست. سپاسگزارم خدایم را که به قلب شما الهام کرد که برایم بنویسید و من از کامنت شما «وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیۡنَ مَا کُنتُ» را یاد بگیرم. سپاسگزارم دوست من.
در پناه یگانه قدرت کاینات، رب العالمینم ، بهترین ها نصیب شما.
وای که چقدر کیف میکنم از هدایت، که منو سوارِ یه قالیچه ی پرنده میکنه، تو هوای مطبوع و عالی، میاره بالای سرِ کامنتهای توحیدی و ناب…
کامنتِ شما:
مختصر و مفید
توحیدی و دلچسب
سپاسگزارم خدایی هستم که اعتبار همه چیز از اوست.
من عشق رو میبینم تو این متن، تسلیم بودن در محضرِ خدا رو حس میکنم، بوی عاشقی با خدا رو استشمام میکنم…
متوجه شدم کیفیتِ یه کامنت، ارتباطی به مختصر و کوتاه بودنش، یا مفصل و بلند بودنش نداره…
باید آن داشته باشه تا به قلب آدم نفوذ کنه.
گاهی میگویم در فلان موقعیت جسارت به خرج دادم ولی دقیق تر که فکر میکنم حتی در آن نقطه نیز او مرا جسورتر کرده.
چقدر تلنگر و یادآوریِ خوبی هست این قسمت برای من:
هر چی دارم، هر موفقیتی، هر رشدی، هر پیشرفتی، هر بهبودی، هر نشاطی که دارم اعتبارش از خداست، من به پشتوانه ی الله رسیدم بهشون.
بهتره اینو مرتب یادآوری کنی به خودت سمانه جون.
اعتبار نوشته هایم از خداست.
کاملا قبول دارم…
امروز در مورد یکی از کامنتهام این به نظرم رسید اگه سمانه بود، شاید نمینوشت، شاید خجالت میکشید، شاید تو رودربایستی و ترس از قضاوت و نظر دیگران نمینوشت…
اما وقتی نوشتم، از من نبود…
برای همین اولین نفری که از کامنت خودم، درس میگیره خودمم…
استاد جانم، سپاس گزار خدا هستم که منو با شما آشنا کرد…
امروز کاملا هدایتی (اصلا در کنترل من نبود) یه فایلی (هدیه) ازتون گوش میدادم که گفتین:
همینا برام میمونه اون دنیا، اینکه خدا بهم بگه تو زندگیِ خیلی ها رو عوض کردی…
استاد جانم، یکی از اون خیلی ها سمانه صوفی هست، یکی دوتا تاثیر نیست، شما کاری کردین من آدمی بشم که فکر میکنه به مسائل، به خودم، رفتارهام، افکارم، پیرامونم و …
چشم هامو باز کردین به توجه به زیبایی های فراوان اطرافم.
توجهم رو جلب کردین و تشویقم کردین به سپاس گزاری و تحسین بیشتر…
شما الگوی خیلی خوبی هستین، چون خودتون عمل میکنین….
براتون خیر در دنیا و آخرت رو میخوام استاد عباس منشِ نازنینم، مریم جانِ عزیزِ دلم، آقا ابراهیمِ نازنین و خانم فرهادی جانِ گلِ گلاب.
چقدر کامنت زیبایی نوشتی چه آگاهیهای نابی دقیقاً همون موقع که استاد این شعر زیبا رو میخوند فکر میکردم انگار پروین شاگرد استاد بوده ،چقدر زیبا سروده
چه صحبتهایی آشنایی چقدر توحیدی
هم سلیس و روان هم پرمحتوا و هم موزون و هم قافیه،چطور تونسته به این زیبایی از ترکیب آیه های قرآن و قریحه شاعری چنین اثری خلق کنه ،جز اینکه خالق خواسته و خلق کرده
راست میگی چرا فروغ اینقدر معروف نشد، چرا اینقدر زندگی پر فراز و نشیبی داشت
چقدر پروین توحیدی بوده،چقدر اعتماد بنفس داشته که اون دوره رفته اسم خود رو از رخشنده به پروین تغیر داده ،همین یعنی اونطوری که دوست داشته زندگی میکرده ،یعنی موحدبوده ،یعنی نگاه و قضاوت مردم براش مهم نبوده و برا خودش زندگی کرده ،
«از اینجا به بعد رو رفتیم بیرون و برگشتیم»رفتیم منطقه ای به نام توحید
منطقه لاکچری نشین شهرمون هست و قیمت خونه های بالای 15ملیارد ه و همون منطقه یه کوچه ای به چشمم خورد به نام پروین «خدایا شکرت» چه همزمانی خوبی ،
چقدر باور فوقالعاده ای نوشتی که توحید یعنی فراوانی ،نمشه موحد بود و به کمبود باور داشت، نمیشه موحد بود و نگران , نمیشه موحد بود و آرامش نداشت ،
در پناه خالق قدرتمند و در آرامش برسی با آرزوهای زیبایت
سلام بهار جان خیلی لذت بردم از اینکه باور فراوانی و توحید رو کنار هم آوردی اینکه توحید و کمبود یکجا جمع نمیشود.
اینکه برای هر کاری برای انجام هر کاری اول از خودتون سوال میپرسین و تفکر میکنید خیلی برام جذاب بود.
برای همین خدا میگه تفکر کنید برای کارهاتون در انجام امورتون.
باور کمبود رگ و ریشههای خیلی ظریف و موذی در افکار و باورهای من داره که با خوندن کامنت و استفاده از تجربیات دوستان شناسایی میشن انشالله که به لطف خود خدا برطرف هم بشن.
اهرم رنج و لذت توحیدی نبودن و مشرک بودن اشاره خیلی خوبی بود برای تقویت باور فراوانی توحیدی
ممنون که این رشد کردنهای ناشی از تفکر کردنتون رو با ما به اشتراک گذاشتین و به ما هم راه درستی نشون دادی
خیلی خوشحالم که این شعر را برای این موضوع انتخاب کردید. اتفاقا خلاصه ای از شعر در کتاب فارسی فرزندم در سال پیش بود و هر زمان که همراه پسرم این شعر را می خواندم من یاد توضیحات شما درباره مادر موسی در فایل های مختلف می افتادم .
این بار کل فایل را درباره این داستان زیبا و درس آموز صحبت کردید و درباره این شعر قشنگ و الهام بخش پروین عزیز واقعا عالی بود.
اتفاقا یک ماه پیش بود زمانی که من خانه خواهرم بودیم و با او داشتیم از قوانین صحبت می کردیم. خواهرم هم عضو سایت است و در مدار دریافت این آگاهی ها.
حرف از فرزند بود و نگرانی از آینده فرزندان . از اینکه ما می خواهیم که فرزندان خود را همه جور حافظ و نگهداری و تامین کننده باشیم. و گفتیم که ما نمی توانیم و قدرتش را نداریم که بخواهیم زندگی کسی را تغییر بدهیم حتی فرزند خودمان را.
اما اگر توکل کنیم و بسپاریم به خدای بزرگ او خودش کارش را بلد است و کافیست که توکل کنیم و ایمان خودمان را نشان دهیم.
در واقع نگرانی ما برای این است که روی خودمان حساب می کنیم و فکر می کنیم ما باید که زندگی بچه ها را تامین کنیم و …
اتفاقا یاد این شعر افتادم و بیتش که می گه
بِه که برگردی، بما بسپاریش
کی تو ازما دوست تر میداریش
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایه اش سیلاب و موجش مادر است
اون روز این شعر خیلی به ما آرامش داد. روح خانم پروین اعتصامی شاد باشه که اینقدر زیبا قوانین را شناخته اند و با ذوق و قریحه نابشون این شعر زیبا را سرودند.
قریب به دو سال است که آشنا شدم با این آگاهیهای فوقالعاده و قوانین بدون تغییر خداوند عظیم.
استادجان قبل از اشاره به محتوای خارقالعاده از پروین جاویدان میخوام توجه خودم به زیباییهای بصری فایل را بنویسم :
چقدر این خونههایی که اصلا دیوار بلند ندارند خوشگلند با نردههای سفید چوبی . چقدر خوشرنگه لباستون . به به چه صندلیهایی داره این فورد قدرتمند و اللهاکبر از این جاده سرسبز و جنگلهای نمایانشده.
شما دیگه نیاز به ادیت بصری ندارید خود خدا در بهترین زمان و مکان هدایتتون میکنه مثل همه کسانی که توکل کردند به حیجلیل و بارون خوشصداشو برای ما به ارمغان میاره و قطرات کوچولویی که به شیشهکنار شما خورده بود و با وزش باد ..خطی از حیات بهجا گذاشته بود و خداروصد هزار مرتبه شکر که چشمانی پرنور دارم برای تماشا .
درود به خانم شایسته عزیز که با توجه بالا رانندگی میکردند و لذت میبردند از این عمل جذاب .
و هزاران زیبایی دیگر از اون کشور و انسانهای مهربان.
و اما توحید عملی که پروین اعتصامی بزرگ به زیبایی در شعری منظم به اون پرداخته .
حقیقتا هرجا با قلبمون تقاضای نشونه کردیم از خدا؛نمودش رو توی زندگی دیدیم و متوجه شدیم که داریم هدایت میشیم .. چه وقتهایی که از فرط خوشحالی هدایت گریه میکنیم و لذت میبریم که قدرتی بالاتر وجود داره و میتونیم تکیه کنیم بهش.
خدای من چقدر به دلم نشست که “ما به دریا حکم طوفان میدهیم”
بابا ما بلدیم… چرا اعتماد نمیکنی؟؟؟؟ چرا به غیراز ما تمسک میجویی؟؟
چرا باور نمیکنی ما خلقت کردیم؟؟؟ چرا تا کمر خم میشی و یکی دیگه رو قدرتمند میدونی؟؟
الم نشرح لک صدرک…
مگه قلبتو باز نآفریدیم؟ مگه اسمتو بالا نبردیم مگه بهت عزت ندادیم؟ مگه وقتی که نمیدونستی از سختی مسائل به کجا پناه ببری مسئلهتو حل نکردیم؟؟؟ پس چرا انقدر تو در و دیواری بندهمن؟؟؟
مگه نمیدونی ان مع اسر یسرا؟ وقتی میدونی غمت و ترست نابودت میکنه چرا نمیای به حرفم گوش نمیدی؟؟؟؟ مگه نیومده ان اولیا الله لاخوف علیهم و هم یحزنون؟ مگه نمیدونی الخیر فی ما وقع
چقدر تاثیرگزار بود این شعر عالی و ارتعاش بشدت زیاد به اسم سپاسگزاری از رب از خالق و خداوند کمکمون کنه بیشتر بتونیم این ویژگی مثبت رو ادامه بدیم و وقتی از شرایط موجود سپاسگزار باشیم بینهایت ثروت و سلامتی و حال خوب و انرژی بالا در انتظار ما هست .
مگر میشه شما تجسم کنی و حالت خوب شه و به خواستت نرسی؟؟؟؟
مگه امکانپذیره خداوند در جهت خواستههات هدایتت نکنه؟؟؟
سپاسگزارم سپاسگزارم برای این زندگی زیبا و این اجتماع بزرگ از انسانهایی که کامنتهای بینظیرشون جنس دیگری برایم داره .
امیدوارم یه روزی شمارو در خاک آمریکای کبیر ملاقات کنم و بهگرمی به آغوشتان بکشم که دستی از دستان خدا برای مهرپراکنی و عشق ورزی هستید.
درود و سلام خدمت دو عزیز بزرگوارم استادعباسمنش پر آوازه و خانم شایسته ی عزیز دلم.
و سلام به همسفرهای این کشتی گوهرنشان که هم چون الماس شفاف و درخشان و نورانی هستید
اینجا بیوگرافی خانم پروین اعتصامی رو نوشتم که بیشتر با او آشنا شویم و خواستم از استاد عزیزم تشکر و قدردانی کنم بابت شناسایی ابیات قانون جهان هستی با قصیده سرای نابغه ایران و تطبیق این آثار با کتاب قرآن با توجه به قوانین جهان هستی .. هر چند پیش از این استاد عزیزم یک قصیده ی دیگری از خانم پروین اعتصامی را در فایل های گذشته بنام مفهوم الخیر و ما فی وقع توضیح داده بودند و اونجا بود که من معنای واقعی الخیر و ما فی وقع رو درک کرده بودم و چقدر اشک ریختم هر چند الان هم در همون حال و احساس هستم
و حالا در این قسمت معنا و مفهوم توحید در عمل و الهام و شهود هدایت الهی و یکتا پرست بودن رو با داستان مادر موسی و قبل ترش با داستان نمرود که کاملا در تضاد است این دو رو مقایسه کرده .. که قوانین جهان هستی در دو بعد و دو قطب منفی و مثبت بودن رو کاملا به وضوح و به روشنی توضیح داده که انسان بخاطر افکار و فرکانس هایش که به جهان هستی می فرستد در مداری قرار می گیرد که فرکانس اش رو فرستاده ..
در واقع خداوند هر دو طفل ( نمرود. و موسی ) رو در پناه خودش به بهترین شکل با معجزاتش پرواند ولی نمرود ادعای خداوندی رو داشت و هیچ قدرتی رو بالاتر از خودش نمیدید و ادعای خدایی می کرد که حتی می خواست با خداوند بجنگد بواسطه ی اون برج بلندی که ساخته بود برای نبرد و جنگ با خدایی که او را در کشتی طوفان زده دریا ی متلاطم نجات داده بود و تمام نعمت ها و رحمت های الهی رو نادیده گرفته بود که همان ناشکر بودن رو توضیح میده که دقیقا کفر و ناسپاسی نعمت از کع فت بیرون کند.. و بواسطه ی فرکانس منفی که فرستاده بود با تمام ادعای قدرت و ثروت و غرور کذبش بواسطه ی یک پشه ی ریز از پای درآمد.. پشهای را حکم فرمودم که خیز …خاکش اندر دیدهٔ خودبین بریز
و در عوض موسی آن طفلی که به دریا و یا رود نیل سپرده شده بود (چقدر جالبه که هم موسی و هم نمرود هر دو از توی آب بسلامت رسیدن به رشد و پیشرفت و بزرگی) در پناه لطف خداوند پروانده شدند .. با اینکه از مادرش در یک مقطع زمانی جدا شده بود خداوند به وعده اش عمل کرد و نوزاد رو به آغوش مادرش برگرداند و حتی مادر موسی هم به خواسته اش رسید .. با اینکه در آن شرایط بحرانی سخت ترین تصمیمی بود که گرفت ولی به وعده ی خداوند اطمینان کرد و این نشان از یک ایمان و یقین عمیق قلبی است که باز هم نشان از ارسال فرکانس خوبی بود که مادر موسی ارسال کرده بود هرچند در طول این مسیر قدم به قدم مسیرش بمرور روشن شده بود و صبر و شکیبایی و صبوری و سکوت مادر موسی رو برای نجات فرزندش میداد یعنی یک اطمینان و ایمان عمیقی به غیب داشت که بعدش فرزندش رو در آغوش کشید و نوزادش فقط از سینه مادرش بعنوان دایه شیر خورد .. نیست بازی کار حق، خود را مباز …آنچه بردیم از تو، باز آریم باز
واقعا خداوند از بی نهایت طریق انسان رو به اهداف و خواسته هایش می رساند
در واقع خدای بخشنده و مهربان همه ی صفات نیکو را در کنار عدل و عدالت و لطف و مهربانی و عشق مطلق و غیره را با هم داراست که حتی به مادر موسی میگه. و چقدر زیبا این قسمت رو در قصیده اش بیان کرده..
در تو، تنها عشق و مهر مادری است …شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است
واقعا اشکم در اومد..
که در ادامه موسی در قصر فرعون در ناز و نعمت بزرگ شد و حتی درس خواند و اینطور که گفته شده در زمان خودش مهندس ساخت و ساز بوده و همچنین تعلیم و تربیت فنون جنگی را هم یاد گرفته بود و تنومند و هیکل ورزشی داشت ( مثل الانع استاد عزیزمون). خدا رو شکرت
استاد جان .امروز چقدر این قسمت برام درس داشت که البته باید چندین بار این فایل توحیدی رو ببینم . (اینقدر که حواسم. به اون جاده ی زیبا و سرسبز و باران رحمت الهی بود و لباس قرمز و شاد استاد و ماشین و داخل ماشین و رانندگی خانم شایسته پرت شده بود) همش داشتم به زیبایی های این فایل نگاه می کردم حتی اون ماشین قرمز رنگی که دقیقا شبیه همین تراک خودمون بودکه در کنار شما بود توجه ام جلب شده بود خدایا شکرت
در ادامه ی داستان..
. با اینکه موسی شخصی رو کشته بود بخاطر ظلمی که در شهر وجود داشت (البته من فیلم ده فرمان رو دیدم که هم بخاطر نامزدش و هم بخاطر اون پیر زنی که زیر چرخ افتاده بود که گویا آن پیر زن مادرش بود که بعداً فهمید اون قتل رو انجام داده بود ) و بعدش توسط پسر فرعون که همان برادر ناتنی اش بخاطر تصرف قدرت و تاج و تخت پدر او را از شهر بیرون کرد و بدون هیچ آب و غذایی و پوششی در بیابان داغ رها کردند که بمیره .. اینجا هم خداوند دوباره لطف و مهربانی اش رو به موسی نشان داد .. که البته بازم بخاطر آن فرکانسی که ارسال کرده بود و از همه چی به خداوندی پناه برد که فقط چشم کمک به او دوخته بود . و گفت .. رب آنی لما انزلت الی من الخیر فقیر
خدایا پروردگارا ؛؛ به هر خیر و نیکویی و نیکی که از جانب تو بر من فهرستی فقیرم
چقدر خانم اعتصامی رو تحسین کردم بخاطر اون نوع تفکرشون که دقیقا بر خلاف جامعه حرکت کردند و چقدر خوب قوانین رو درک کرده بودند و چقدر زیبا زیبا داستان های قرآن را با درک و آگاهی و شناخت از قوانین جهان هستی به زیبایی در قصیده هاشون گنجانیده بودند
ما که دشمن را چنین میپروریم …دوستان را از نظر، چون میبریم
آنکه با نمرود، این احسان کند …ظلم، کی با موسیِ عمران کند
این سخن، پروین، نه از روی هوی ست …هر کجا نوری است، ز انوار خداست
دقیقا بیت آخر این قانون رو داره میگه .. احساس خوب نسبت به توحید و یکتا پرستی و الله مهربان و ایمان و یقین و اطمینان به وعده های الهی. صبوری برای رسیدن به هدف مساویست با == نتایج و اتفاقات و شرایط و موقعیت های خوب و عالی
اگه بخوام یه دلیل بیارم برای صداقت شما، همین یه فایل کافیه. اینکه وقتی از خدا حرف میزنی، بند به بند بدنمون میلرزه، ذوق میکنیم، اشک میریزیم و یه جایی به خودمون میایم و میبینیم عین 38 دقیقه رو لبخند روی لبمون بوده و اون قدر متوجه نشدیم که ماهیچههای صورتمون درد گرفته.
برای فایلهایی که در مورد خدا حرف میزنید، هر بار میخوام کامنت بنویسم لال میشم. انگار مهر میکنند و دهانم میدوزند. با حسرت کامنت بچهها رو میخونم و تو دلم میگم من هم میخوام از این عشق بزرگ حرف بزنم؛ اما امروز میخوام حرف بزنم، چند روزه میخوام حرف بزنم که:
یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه.
من دو روزه نفس مطمئنهای شدم که خوشحال و راضی در آغوش پروردگارم رها گشتم.
استاد جان، بذار 46 سال برگردم عقب. یه بچهی دو ماهه که آرام خوابیده و مادری که در کنارش به خواب رفته و خدایی که مراقب اوست. ناگهان مادر در خواب صدایی میشنود که بلند شو و بچهت رو بغل کن، صدا اینقدر واضحه که مادر سراسیمه بلند میشه، بچهٔ خواب رو به آغوش میکشه و دقیق در همون لحظه کمد بالای سر بچه به روی رختخواب بچه میافتد و شاید مادر شنیده باشد که:
فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ.
و چشم مادر روشن شد و این اولین بار بود که زهرای دو ماهه، اگر مقدورش بود، در مییافت که: کی تو از ما دوستتر میداریاش.
استاد جان، یک بار دیگه 46 سال به عقب بر گردیم، همان کودک، فقط چند ماهی بزرگتر شده، همان مادر، باز هم خوابی دیگر، خوابی خوش و بیخبر از همهجا. باز همان صدا: «کودکت را در آغوش بگیر»
مادر باز سراسیمه از خواب بر میخیزد و کودکی را که تا نیمهٔ کمر از تراس آویزان شده بود و در چند ثانیهٔ دیگر از طبقهٔ دوم سقوط میکرد، در آغوش میگیرد و این بار زهرای چند ماهه است که صدای خدا رو میشنوه که:
وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی (تو رو برای خودم آفریدم)
شاید اگه پدر مادرهامون یادشون باشه، همهمون یه روزی مثل موسی اینقدر قشنگ به زندگی برگشتیم و اینقدر زیبا به مادرهامون وحی شده (و اوحینا الی ام موسی) که الان ته دلمون قرص قرص قرص باشه که من همونقدر برای این خدا عزیزم که موسی عزیز بود و من همانقدر پیچیده در معجزهام که زندگی موسی بود و کفیل من همانقدر خداست که کفیل موسی بود و من چه مینازم به این بزرگترم.
الان دو روزه که در دریای آرامش خدا غوطهورم. دائم آیهٔ یا ایتها النفس المطمئنه رو میخونم و ذوق میکنم که راضیه و مرضیه شدهام.
این زهرای تخس بازیگوش، از یک جای قصه، فراموش کرد که بزرگترش خداست، فراموش کرد وقتی همه خوابن، یکی هست که بیداره و داره ازش مراقبت میکنه، فراموش کرد، اونی که برگ بیاذنش به زمین نمیافته، قراره مدیریت زندگی اون رو به عهده بگیره، همونطوری که وقتی تو 7 سالگی پدرش رو از دست داد، او بود و چه عزیز و چه در رفاه و چه در شادی و چه بزرگوارانه کفالتش رو به عهده گرفت که بچههای فامیل حسرت یه لحظه زندگی این طفل یتیم رو بخورند که:
أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى
زهرای قصه از یه جایی به بعد فراموش کرد که در پناه خداست.
استادجان، بیاین بیست و دو سال و ده روز به عقب برگردیم. شب عروسی زهراست. زهرا هراسونه، گریه میکنه، بر عکس همهٔ دخترهایی که دارن عروس میشن، توی دلش پر از غصه است، آخه قراره سر سفرهٔ عقدی بشینه که با تمام وجودش میخواد ازش بگریزه؛ اما میترسه. زهرا قراره فردای اون شب ازدواج کنه با شخصی که نمیخواد؛ اما میترسه بگه، جرئت نمیکنه، از حرف مردم میترسه.
زهرا فراموش کرده که بزرگترش خداست، زهرا اون شب مشرک میشه، کافر میشه، نمرود میشه و با دست خودش به زندانی وارد میشه که بیست و دوسال رهایی از آن طول میکشه و من دیروز از این زندان رها شدم و فقط با خودم میگفتم:
یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه
و از دیروز و اتفاقات شگفتانگیزی که افتاده دوباره حس همون کودکی رو دارم که وقتی خواب بود، بزرگترش بیدار بود. دیروز خطبهٔ طلاق که جاری شد با تمام وجودم گفتم: خدا جونم دیگه تنها کفیلم تویی. دیگه هیچ کس نیست.
رهاییای که باز خودش رقم زد، وقتی داستان یوسف رو برام تعریف کرد و گفت چندین ساله چشمت دست دیگرانه که نجاتت بدن، یوسف هم اگه از اول از من خواسته بود، به سرعت رها میشد و من به سجده افتادم و توبه کردم و گفتم از اینجای ماجرا دیگه همهکس من فقط تویی و کاش میتوانستم توضیح دهم که چه معجزاتی اتفاق افتاد، دقیقا دوباره از همون شب زهرا شد، زهرای قدیم، دختر پادشاه. و چنان شیرین از این زندان رها شد که همه در حیرت موندند.
تو کدگذاری همین چند روزه یکی از خواستههام یه هدیه بود، یه هدیه برای این رهایی بزرگ، برای این جشن توحیدی، یه هدیه که حس کنم خود خدا مستقیم فرستاده و فایل امروز همون هدیه بود که من رو ببره به 46 سال پیش که یادآوری کنه تو رو برای خودم ساختم که امیدم بده، چه هدیهای بالاتر از یه پیغام مستقیم از خود خدا.
ممنونتم استاد قشنگم، ممنونتم که دست خدا میشی، ممنونتم که با این همه زیبایی ما رو آشنا میکنی.
چه خوشبختیم ما که اومدیم تو این دنیا که اگه نیومده بودیم چنین مهربانی عظیمی رو درک نمیکردیم.
چه خوشبختیم که اومدیم به این دنیا که اگه نیومده بودیم معنی در پناه حصن حصینی چون خدا بودن رو نمیفهمیدیم،
چه خوشبختیم که اینجاییم که اگه نبودیم لذت عزتی رو که خدا میده نمیفهمیدیم.
چه خوشبختیم که تنها نگاهمون به این عظمت بزرگه.
چه خوشبختیم که دور هم جمع میشیم، پر از امید میشیم، پر از ایمان میشیم و لا خوف و لا یحزنون رو تجربه میکنیم.
پرچم عزتت بالاست استادجان، امیدوارم روز به روز بالاتر بره که پرچم عزت تو، پرچم توحیده.
پینوشت: تو چند تا کامنت متعدد، ماجرای این اتفاق رو که شاید از نگاه برخی بازگو کردنش خوشایند نباشه، عنوان کردم؛ این تکرار بیشتر برای خودم هست تا این نقطهٔ عطف زندکیم رو فراموش نکنم و دوباره نمرود نشم و به ورطهٔ هلاکت نیفتم.
وقتی هر موقع دست وتنم میلرزه از اشتاباهاتی و ترس هی مختلف می کم خدایا قلب بندت آشوب گرفته! وقتشه آرومشکنی …
اونجاست که یهو میگه تو از مایی و به ما بر می گردی، حالا بگو ببینم چی برات ترسناکه؟
اگر واقعا بقیه آدم ها نبودن ترس هامون چه قدر کم بود ولی این وزنه ایه که همه چیز رو مقایسه کنه پروردگار…
تبریک میگم این رهایی و این رسیدن به عشق و عزت در اوج تنهایی…
هیچ عزتی بالاتر از عزت تنهایی نیست!
همه یک می بیننش ولی بک نیست بلکه 1=1 هست…
تو دست در دست خدا! تودر آغوش خدا و همه چیز دیگه آروم میشه و یهو همه چیز ساکت میشه و میبینی وسط دریایی هستی که فقط تو تنها کشتی ران اونی و به سمت ستاره شمال آهسته پارو میزنی…
حتی ماه هم توآسمون نیست…
نور اون ستاره تنها راهنمای قلبته…
خیلی خوشحال وشاد شدم…
برای شما خواهر خوبم از خدا می خوام دین حقیقی الهی در زندگی شما نظام ایجاد کنی و بی نظمی شیطان از زندگی شما حذف بشه
دقیقا این جمله تون اگر بقیه آدما نبودن، چقدر ترس هامون کمتر میشد رو من امروز تجربه کردم. و از اینکه امروز بعد از مرور معجزات روزم هدایت شدم ب کامنت تون خدارو شکر میکنم، قبل از هر چیز من بسیار متشکر و سپاسگزارم بابت اشتراک تجربیات خالص زندگی تون ک به قول استاد این تجربیات دوستانم از هزاران کتب موفقیت جهان ارزشمندتره.
امروزم: دقیقا مقایسه باعث میشد من از حالت روحانی و عاشقی با خدای خودم، از آرامش درونم، از تجسم خواسته هام بیرون بیام.
مقایسه حرص و عجله و اگه نشه چی رو ب ادم میده و اصن اون لحظه دیگه صدای خدا رو نداری تو قلبت، دیگه صدایی نیست ک بهت امید بده و دلت میلرزه. و جهنمی میسازم برای خودم، جهنم یعنی موقعی ک خدا باهات حرف نزنه وقتی هم صحبتی با خدام رو نداشته باشم چه پوچ عه زندگی ام.
ک اگر تو نباشی ارامش دادن های تو نباشه دنیا برای من جهنم میشه دیدی امروز تو اون شلوغی ها و حرص و عجله و اعصاب خوردکنی ک بقیه داشتن گفتی برو بشین طلوع زیبای خورشیدم رو ببین، برو بشین رو صندلی و از هوای ازاد بیرون لذت ببر، اصن نمیخواد با کسی صحبت کنی و دنبال بنده هاش بدویی خود خدات دستای مهربون و عزیزش رو برات میفرسته عزت مندانه.
وای خدا اون لحظه ای ک از استرس دل پیچه گرفته بودم رو یادم نمیره. من فراموشت کردم اون لحظه من ترسیدم و زمینی شدم با بندگانی ک حرص میزدن و عجله میکردن، بندگانی ک خدا نه روی زبان شون بود و نه در قلب شون و از بندگانش بتی ساخته بودن، اونجا بود ک ب من گفتی فایل فقط روی خدا حساب کن رو بزار تو گوش ات تا آرام گیری، اونجا بود ک تفاوت خودم رو دیدم گفتم یادت میاد خدایی ک این آدمها دارن با خدایی ک تو شناختی از زمین تا آسمون فرق داره ؟
یادت میاد خدا ب مو میرسونه ولی پاره نمیکنه ؟
اینکه جایی ک بنده های دیگه اش دست نیاز و التماس جلوی بنده اش دراز میکنن ولی در آخر تو با توکلت ب رب پیروز میدان میشی عزتمندانه و در کمال آسایش و راحتی و بدون حرص و عجله و طمع.
با اینکه بارها و بارها الگو داری از خودت ک دستت رو هیچ وقتِ هیچ وقت ول نکرده ولی باز میترسی باز میگی اگه خدا منو یادش بره چی، باز نگران آینده تی و میترسی.
موقع تماشای طلوعت یاد شعر از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود افتادم، گفتی ببین دنیا فانیه من اوردمت اینجا لذت ببری حرص چی میزنی؟ و بهم گفت فارغ از دنیای شلوغ اطرافت بشین ب تماشای طلوع آفتابم. چقدرررر فیض بردم آرامش محض بود، چقدر بهم عظمت و جلالش رو نشون داد.
حدود 1 ساعت بعد هدایت شدم ک نزدیک کتاب فروشی باشم و یک کتاب شعر داد دستم و باز کردم شعر پروین لطف حق توحید عملی 9، باز مثنوی رو باز کردم شعر از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود آمد، کتاب فال حافظ باز کردم میگفت شاد باش و از لحظات کنونی ات نهایت لذت رو ببر و بدون پاداش هایی در نزدیک ب تو خواهد رسید و من می دیدم ک هرلحظه دلم رو قرص میکرد با نشانه هاش، خودش همیشه همه جا قوت و نیرو شده در لرزش پاهایم در کلامم، خودش منو هل داده و بلندم کرده خودش دلگرمی میشه برای ادامه دادن و جا نزدن.
ب خدا ک منم امروز دیدم ک خوش بودن دل از صدتای ثروت مادی بهتره، یعنی ب عینه دیدم طرف 10 میلیون فروخت تو یک روز ولی گفت اه چه فایده 2 تومن از جنسام موند و فروش نرفت( شرط میبندم اگر اون 2 تومنم میفروخت حالش خوش نبود ک نبود)، بهش گفتم 10 میلیون فروش رو نمی بینی اون 2 میلیون نفروختن رو می بینی!؟ گفت راست میگی. اونجا بود دیدم ناسپاسی و نشناختن خدا چه جهنمی میسازه برا آدم. گفتم خدایا بزرگترین ثروتی ک من دارم این هم صحبتی با توعه، اینکه باید سپاسگزار باشم و قدردان و گرنه جهنم عه زندگیم، دیدم طرف حالش خوش نیست چون همش دنبال فلان مبلغ داره میدوعه کل زندگیش شده چه فایده گفتن، اون حرفی ک شما زدین اینکه هرچقدر در بیاری بازم هستن آدمایی ک از تو ثروتمندترن، پس از همین امروزت لذت ببر، رو هم دیدم امروز.
سپاسگزارم بابت کامنت هاتون بابت بازگو کردن دستاورهاتون ک الگو بشین برای ماها.
اولین کامنتم رو توی این سایت برای شما مینویسم . امروز که کامنتتون رو خوندم توی خلوت خودم که توی خونه تنها بودم اشک ریختم و اشک ریختم و از خدا بابت این همه مهربانیش سپاسگزاری کردم . ممنون از اینکه با متن عالیت اینقدر حالم رو خوب کردی
سلام بر خانوم شجاع ، خانومی که اینقدر با حرفاش بهم آرامش داد، باز اشکم در اومد ، اشک شوق ، اشک شادی از رهایی شما ، اشک این که چقدر خوب و عالی که آدم روی خدای خودش حساب کنه ، چقدر به من یادآوری کردین بچگیم رو ،چقدر ماهم مثل موسی نجات پیدا کردیم ،یادم اومد مادرام میگفت دوران بچگی ات خیلی ضعیف شده بود خدا تو رو برگردوند،خدا خدا خدا ،
این جمله ای که نوشته بودین
وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی (تو رو برای خودم آفریدم)
بغضم رو ترکوند ،
بابا ما با چنین خدایی طرفیم ،
من از خدام و به سوی خودش برمیگردم ، راستی اینم بگم دقیقا الله اکبر اذان داشتم کامنت شما رو میخوندم به خودم گفتم این صلات
ما نماز میخونیم تا به آرامش برسیم
من با این کامنت خیلی دلم قرص و محکم شد ،درسهای شجاعت ،رها بودن ، توحیدی بودن رو به من آموخت ،
سلام بر خانوم نظام الدینی بزرگوار ، خانومی که اینقدر با حرفاش بهم آرامش داد، باز اشکم در اومد ، اشک شوق ، اشک شادی از رهایی شما ، اشک این که چقدر خوب و عالی که آدم روی خدای خودش حساب کنه ، چقدر به من یادآوری کردین بچگیم رو ،چقدر ماهم مثل موسی نجات پیدا کردیم ،یادم اومد مادرام میگفت دوران بچگی ات خیلی ضعیف شده بودی خدا تو رو برگردوند،خدا خدا خدا ،
این جمله ای که نوشته بودین
وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی (تو رو برای خودم آفریدم)
بغضم رو ترکوند ،
بابا ما با چنین خدایی طرفیم ،
من از خدام و به سوی خودش برمیگردم ، راستی اینم بگم دقیقا الله اکبر اذان داشتم کامنت شما رو میخوندم به خودم گفتم این صلات
ما نماز میخونیم تا به آرامش برسیم
من با این کامنت خیلی دلم قرص و محکم شد ،درسهای شجاعت ،رها بودن ، توحیدی بودن رو به من آموخت ،
تبریک می گم بهت برای این رهایی زیبا و حال خوشت که با کامنتت به هممون انتقال دادی. پیش دخترم نشسته بودم و کامنتت رو می خوندم و کلی تلاش کردم که جلوی اشکای شادیم رو برای این حس رهایی بگیرم.
چه مثالهای خوبی از بچگیت داری واقعا خدا چقدر مهربونه و چه موارد فراوانی تو زندگی هر کدوممون هست که متاسفانه به مرور زمان فراموشش می کنیم. البته که هرچقدر فراموشی در مورد اتفاقات خوب بده ولی کلا فراموشی نعمت بزرگیه و شاید بدون این نعمت زندگی غیر قابل تحمل باشه. قربون خدا برم که انقدر قوانین رو بی نظیر درنظر گرفته. و انقدر ما بنده هاشو دوست داره. فقط کافیه اینو بفهمیم و درکش کنیم اونوقته که مرحله ی دریافت اضافه میشه و رحمت و نعمت خداوند رو با تمام وجود درک می کنیم.
خیلی برات خوشحالم دوست عزیز و از خدا می خوام به یمن این رهایی انقدر راه جلوی پات بذاره که جبران اون سالهایی که تحمل کردی رو بکنه و رو شونه های خدا بشینی و بری به اوج خواسته هات و آرزوهات.
شجاعت نشانه ایمانه و تحسین میکنم که در جمع دوستان باایمانی چون شما هستم
چقدر حست زیباست
46 سال زندگی و 1 روز زندگی از طعم رهایی و ایمان و توحید و آزادگی. آن 46 سال کجا و این یک روز کجا
داستانی که از کودکیتون تعریف کردید من رو یاد خاطراتی مشابه از خودم انداخت زمانی که حتی قدرت تکلم هم نداشتم درحالی که در کنار رود مشغول بازی بودم و خانوادهای کمی انورتر هستند لحظهای جریان تند رود مرا با خود میبرد و خداوند زبان من میشود و پدرم لحظهای هشیار میشود و با دستش مرا نجات میدهد، دست پدرم دست خدا بود، خدا فرصت حیات داد از شهد شیرین توحید نوش جان کنم
سلام و ارادت زهراخانم نظام الدینی عزیز. امیدوارم همیشه برقرار و بر مدار توحید باشین و دلتون لبریز از انوار بی نظیر خداوندی انشالله. چقدر شما و سه چهار نفر از دوستان عزیز عباسمنشی خوب و فوق العاده هستنی تو کامنت نوشتن که انسان رو مجاب می کنید به کامنت تحسین گذاشتن. واقعا رشک برانگیز و قابل ستایشه کامنت های شما. من هنوز خودم بشخصه جرات نکردم در فایل های توحیدی کامنت بذارم چون خودم رو در این مسیر طفل خرده پایی می دونم که حتی هنوز الفبای توحید رو هم درک نکرده و ذهنش یاری نمی کنه که بخواد با فهم و درک درست راجع به توحید کامنت منتشر کنه و توضیح بده. به لطف خدا چند وقتی هست که مجددا تصمیم گرفتم فایلهای توحیدی رو از ابتدا بارها گوش بدم و توضیحات مریم جان شایسته و کامنتهای فوق العاده بچه زرنگ های کلاس توحید رو بخونم بلکه انشالله به لطف خدا من هم بتونم به گوشه ای از این نعمت بی نظیر و اعلای خداوندی دست پیدا کنم و زندگی دنیا و آخرتم رو بیمه کنم و مدارم رو بالا و بالاتر ببرم. به همین بهونه خواستم ازتون قدردانی و سپاسگزاری کنم که این چنین شیوا و صمیمی از توحید گفتین و لذت درک توحید رو با ما شریک شدین . انشالله الی الابد سایه بزرگی خداوند بر سرتون مستمر و مستدام
عزیزم با اینکه چند دقیقه است باهات آشنا شدم ولی حس می کنم خیلی وقته میشناسمت
بی نهایت تحسینت می کنم
این اولین کامنت شما بود که رزقم شد و خوندم
می دونی زهرا جان من چطوری هدایت شدم به این کامنت؟؟
زهرا جانم
با توجه به نشانه ها و اصول زندگیم تصمیم قطعی گرفتم برای جدایی از زندگی 17 ساله ای که همون روز عقد می دونستم اشتباهه ولی ترس هام اجازه نداد مطرحش کنم
آره زهرا جاااانم منِ سارا هم فراموش کرده که بزرگترم خداست، منم اون شب مشرک شدم، کافر شدم، نمرود شدم و با دست خودم به زندانی وارد شدم که 17 ساله تو این زندانم… هنوز رها نشدم… چرا؟؟ چون ترس هام مانع شدن…. اما الان تصمیم گرفتم آزاد بشم… به یاد بیارم که بزرگترم خداست… به یاد بیارم که من بی صاحب نیستم…
زهرا جان جالبی قصه می دونی چیه؟؟
من از اول صبح امروز این ذکر مدام تو ذهنم می چرخید
(یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه)
در حالیکه این ذکر رو نمی دونم چند سال پیش کجا شنیدم
چرا امروز این باید تو ذهنم تکرار بشه؟
بزار من بهت بگم
چون من از خدا خواسته که منو به یقین برسونه که تصمیمم درسته
تا با قلبی مطمئن ادامه بدم
تا وقتی نشانه ها اومد که قدم عملی بردارم، دیگه هیچ جای شک و تردیدی نباشه
الان هم به خدا گفتم منو ببر به کامنتی که به جونم بشینه و برام نشونه باشه
میاره اینجا که بخونم قصه رهایی دوستم رو که قصه اش شبیه زندگی خودمه و این ذکری که تو هم بهش اشاره کردی منو به قطعیت می رسونه
و باور می کنم تصمیمم درسته
زهرا جان دیشب کمی حالم بد بود
نجواهای ذهنم منو برده بودن تو تاریکی
رفتم حموم تا زیر دوش حالمو خوب کنم
زیر دوش مدام این بیت تکرار میشد تو قلبم
ای همه هستی زتو پیدا شده خاک ضعیف از تو توانا شده
جالبیش این بود که این بیت هم چند سال پیش شنیده بودم یعنی می خوام بگم ورودی روزهای قبلم نبود…
خلاصه اومدم بیرون و شروع کردم به نوشتن تو دفترم و بعد هدایت شدم به سریال زندگی در بهشت و دقیقا اونجا این ترانه بود
اینم لینک پیام دیشبم
abasmanesh.com
خب خدای مهربونم
ای دانای نهان و آشکار
ممنونم ازت که اینقدر واضح بهم نشونه میدی
که رها میشم از این زندانی که خودم ساختم
مررررسی ازت دختر که اینو یه روز نوشتی برای تکرار و تمرین خودت
و الان کلی نور به قلبم جاری می کنه
و خدا می دونه در آینده چندین نفر از این کامنت ها مسیر براشون روشن میشه
من بارها برگشتم و این کامنت خودم رو خوندم و انرژی گرفتم؛ اما این بار از خوندن کامنت تو مو بر تنم سیخ شد. از این همه هماهنگی از این همه هدایت، دم این خدا گرم!
دم هر کی به خدا اعتماد کرد گرم.
مدتهاست توی سایت کامنتی نذاشتم البته کامنتی هم نخوندم و دلم هم برای بر و بچههای قدیمی تنگ شده بود؛ اما دلم نیومد کامنت تو رو بیجواب بگذارم.
بذار یه چیز دیگه هم بهت بگم؛ من به مدت ده سال حفظ قران کار کردم و حافظ کل قران بودم که البته الان دیگه حفظ نیستم و فراموش کردم؛ اما یه جایی گذاشتم کنار، یه جایی گفتم من میخوام فقط به یه آیه قران عمل کنم، فقط یه آیه.
و من الان سرم بالاست. ساراجان، من با تمام وجودم با تمام وجودم با تمام وجودم به آیه الیس الله بکاف عبده اعتماد کردم. با تمام وجودمها!
این خدا برای من کافی است و چه عشقی دارم میکنم.
اصلا فکر نکن که دیگه هیچ مشکلی نیست؛ اما اینقدر این خدا مهر میشه و این قدر مهربونی بر سر راحت سبز میشه و این قدر با خدا زندگی میکنی که همیشه طعم شیرینی از عشق رو توی وجودت حس میکنی.
من اصلا نمیگم کاری که میکنی درسته یا غلط؛ اما بذار اولین هدیه رو من بهت بدم؛ هر کار میکنی، با تمام وجودت به خدا توکل کن
وقتی بهت میگم به خدا توکل کن، یقین داشته باش که آزمایش میشی تا صدق ادعات معلوم بشه.
یک جاهایی توی این مسیر فقط من و خدا بودیم و تمام دنیا جلوی رومون، تمام دنیا، یک جایی چشم باز کردم و دیدم هیچ کس کنارم نیست، حتی بزرگترین حامیان من گفتن که دور ما رو خط بکش؛ اما همونها هم که جلوم قرار گرفتن، پر از مهر بودن؛ اما وقتی میگی توکل، قرار نیست خیلی سختی بکشی، همونها که گفتن دور ما رو خط بکش، خودشون اومدن جلو و محبتهایی کردن که معلوم بود خودشون نیستن، دقیقا خدا در آنها متجلی شده.
خلاصه که ساراجانم، توی این مسیر یه چیزهایی میچشی که حتی خودت هم تعجب میکنی.
تو توی این مسیر خود خدا رو میبینی، شبها به هر غلطی که میزنی، داری زیر لب زمزمه میکنی: أفوض امری الی الله آن الله بصیر بالعباد
همانها که وقتى مردم به آنها گفتند : لشکر دشمن بر علیه شما اجتماع کردهاند ، پس از آنها بترسید ؛《ولی بجای اینکه آنها بترسند》 ایمانشان بیشتر شد و گفتند که خدا ما را کافی است و او بهترین حامى است.
[سوره آل عمران ، آیه 173]
وقتی در این آیه تفکر میکنم ، با خود میگویم که واقعا خیلی عجیبه که یه عده بیان و بگن که یه عده به شما حمله ور شدند ، لطفا بترسید ؛ بعد آنها بگویند که “آخ جووون ، یه فرصت دیگه برای ارتقاء درجه ایمان” و بعد این ذکر مقدس را زمزمه کنند که…
حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ
به برکت این آیه قرآن یادگرفتم که تمرین کنم تا در مواقعی که جریان تاریکی با چاشنی ترس به من حمله ور میشود ؛ با خود بگویم که “آخ جووون ، یه فرصت دیگه برای ارتقاء درجه ایمان” و این همان معنی “فَزَادَهُمۡ إِیمَٰنࣰا” موجود در آیه به زبان عامیانه خودمان است…
و جالب است که در آیه بعد این آیه ، یعنی آیه 174 میگوید که…
پس با [دستى پر از] نعمت و فضلى از خدا بدون آنکه آسیبى به آنان برسد ، بازگشتند و خشنودىِ خدا را پیروى کردند و خدا داراى فضل و کرمى بزرگ است.
[سوره آل عمران ، آیه 174]
یعنی در ادامه همان آیه و بعد از آن ذکرِ زیبا که به برکت آن کنترل ذهن کردند و توجه خود را معطوف به قدرت بی کرانِ فرمانروای کیهان کردند ، چنین نتیجه ای برایشان رقم خود که حتی یک خطُ و خش هم بروی بدن آنان نیفتاد و از آن اتفاق ، دست پر برگشتند.
امیدوارم این ذکر زیبایِ قرآنیِ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ زمزمه لب های ما شود تا در لحظاتی که ترس بر ما چیره میشود ، به برکت این ذکرِ مقدس ؛ کانون توجه ما متوجه قدرتمندترین حقیقت عالم شود و….
چقدر این آیه قرآن زیباست که خدا به حضرت موسی و هارون میگوید…
خدا به آن دو گفت که مترسید ، همانا من همراه شما هستیم و همراه شما میشنوم و میبنم…
[سوره طه ، آیه 46]
حال همین حقیقت نهادینه شده در وجود موسی، خودش را در جلوی دریا نشان داد وقتی که سخن همه در مورد هلاک شدن به دست لشکریان فرعون بود ، ایشان با قاطعیت تمام میگوید که…
کَلَّاۤ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهۡدِینِ
هرگز چنین که میگویید نیست ، همانا خدا با من است و مرا هدایت خواهد کرد…
با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و همه دوستان خوبم
خدایا شکرت فایل توحید عملی در مورد مفاهیم قرآن که استاد فرمودند کلی زیبایی و درسهای خوبی را یاد گرفتیم و لذت بردیم و مواردی را اشاره میکنم در مورد این فایل ارزشمند
اگر ترس و غم تو ذهن ما باشد تمام تصمیمات ما هم درست از آب در نمیآید مثل مادر موسی که موسی را در آب انداخت و با تصمیم درست دیگه ترسها نمیتواند غالب باشند در ذهن مادر موسی چون قوانین الهی بدون تغییر است و حق و مشخص است از نگاه خداوند
توکل و ایمان و احساس خوب و نه غم و نه ترس وقتی داریم نتایج خوب اتفاق میافتد وقتی در مورد عدل خداوند حرف میزنم وهرچی که دریافت میکنیم یا انجام میدهیم عادلانه اتفاق میافتد تو قرآن هم به همین موضوع هم اشاره شده که تمام اتفاقاتی که میافته تحت سیطره ماست
و وقتی در مورد قوانین و مشیعت گفته میشود از کلمه ما استفاده میکند هر چیز را کنترل میکنیم هیچ چیز اتفاقی و شانسی اتفاق نمیافتد خداوند چیزی میخواهد که ما داشته باشیم و همیشه خداوند ما را هدایت میکند چون قدرت انتخاب داریم سپاس گزارترین آدمهای دنیا هم نمیتوانند قدرت شکرگزاری نعمتهای خدا وند باشند چون ذره از آن را انجام دادهایم همه ما تو وجودمان نمرود و فرعونهایی داریم در حضور خداوند به همه قدرت دادهایم که یک موقعی خدا را نادیده گرفتیم وقتی آدم رو خودش حساب میکنه بدبختی است
استاد خیلی ممنونم از فایل خدایی وقتی مسیر خوبی وقتی استاد صحبت میکردی باران رحمت الهی بارید و انرژی و لذت بردیم و از خداوند میخواهم همه ما را هدایت کند به مسیرهای درست و زندگی ما را تغییر دهد همه دوستان خوبم را به خدای بزرگ میسپارم
در پناه الله یکتا شاد سلامت پیروز و ثروتمند باشید انشاالله
چون هربارمیگم خداوندا شکرت برای هدایتم به این هدایتخانه
خداوندا تو داری لیاقتمو بهم نشون میدی
خدایا توبهم میگی که جای عالیی که باید میومدی همینجاست
فایل دوم کشف قوانینو تموم کرده بودم ومیخواستم سومی رودانلود کنم که فایل جدیدودیدم
اوایلی که باشمااشناشدم یه شعرازملاصدرا که اینجا یکی دوجملشو گفتیدو تفسیرکرده بودین واون فایل چقدرمنو بزرگ کرد وگسترش داد برای درک موضوع عدل
عدل عدل که همیشه باهاش مشکل داشتم
حتی وقتی یه زمانایی تموم اموردینی رو انجام میدادم عدل خدرارو میزاشتم اون گوشه مغزم وبهش میگفتم من با تو مشکل دارم ،،تو جلو نیا وگرنه همین یه خورده دینو هم میندازم بیرون
میدونید میترسیدم مشرک بشم ،وقتی که بکل مشرک بووودم
وعدل رودرک کردم وحالا خداوندم عادلترینه
وحالا تفسیر این شعرپروین وچه نگاه توحیدیی وچه تفسیر نابی
چطوری باید خداروشکرکنم برای هرروز فهم ودرک بیشتری که (لازیدنهم ) محصولشه
توی کشف قوانین که شایسته جانم تمرینهارو با مدل خودش توضیح میده ،هردفعه میگم خدایا نگاه کن که چجوری این دونفرهموتکمیل میکنن،
کدوم دونفری اینطوری قوانین رو به این زیبایی ،به ساده ترین،ملموسترین ،قابل درکترین روش برامون توضیح میدن؟چرا؟چون باهم درسارو لحظه لحظه توزندگیشون مرور میکنن
کاربردیش میکنن
استفادش میکنن
فقط حرف نیست سرتاسر عمله وتوحیده وتوحیده
ومن میخوام مشرک نباشم مثل شما
میخوام توحیدی باشم مثل شما
اونقدر که دارم لذتبخش میبینمش
بازم به شما زوج توحیدی تبریک میگم
وبازم به خودم تبریک میگم که لیاقت بهترینارو دارم که باشماهستم
وارزو میکنم همه عزیزانم ودوستان توحیدی این خانواده
سلام به استاد عزیز و همه اعضای این گروه امروز حدود ساعت 4 بعداز ظهر روز پنجشنبه روز تاسوعا ، دیدن فایل توحید عملی قسمت 9 رو شروع کردم و به محض اینکه داستان به اونجایی رسید که خداوند به مادر موسی گفت تو نگران کودک خود هستی و او را در امواج رودخانه متلاتم میبینی ولی ما او را در خانه امن قرارد دادیم، اشکهام سرازیر شد و به خودم گفتم ما همچین خدایی داریم ولی بازم در برابر مشکلات ( البته در دید ما) کم میاریم و ایمانمون رو از دست می دیم و می ترسیم . خدایا ما رو ببخش
من از شهر یزد پیام میدم چندروزه هوا خیلی خیلی گرمه ، ابری هم هست و هوا شرجی شده ولی از بارون خبری نیست کاش یه کم از بارونای اونجا میومد اینجا بلکه هوا خنک بشه.
استاد درود ….هر بار که ویدیو های شما رو میبینم …از شدت خوشحالی گریه میکنم ….و خدارو شکر میکنم از وجود فراوانی های بسیااااااار فوق العاده …
در اولین کلمات شروع قران …بسم الله و رحمان و رحیم …به نام خداوند بخشنده مهربان ….چیزی که به اشتباه یاد دادند به ما ترس از خداوند است…این ترس یک ترس اشتباه هستش ….به اشتباه یاد دادند و گفتند که خداوند ترسناک است …به اشتباه گفتند او گناهان ما را نمی بخشد …در صورتی که الله یکتا در اولین کلمات گفته من بخشنده و مهربان هستم …..به مهربانی او و بخشندگی او باید ایمان اورد ….ما بنده او هستیم و بیشترین عشق را از او میگیریم …عشقی که خداوند به ما میده از بزرگترین و بهترین حس دنیاست …عشق خودش رو در قالب های متفاوت نشان میده …در قالب یک گل .خورشید .اسمان .اعداد.حیوانات .اتفاقات و…. با وجودی عشقی که ازش میگیریم چگونه میتونیم به او بگیم ترسناک یا چیزی که گناهان رو نمیبخشد ؟….این ایمان رو اوردم ..که خداوند تنها چیزی در دنیاست که همیشه و در همه جا کنارم است …واقعیت همینه …عشق او بزرگتر از این کلمات است …سپااااس استاد عزیز ..
استاد عزیزم، سلااااام. بابا استاد باز که غوغا کردین. چه جور و با چه زبانی تشکر کنم استاد عزیزم، از این فایل زیبا و آموزنده مثل باقی فایل هاتون. ممنونتم استاد. خدایا شکرت که سال هاست که فقط رفیق اصلی ام استاد است. صبح که از خواب پا میشم، شب که میخوام بخوابم، ظهر که میخوام استراحت کنم. خدایا شکرت
توحید که یعنی پرستش خدا به یگانگی. فقط خدا هست و بس. قدرت مطلق به دست خداست. ما چه کاره ایم. خدا جون، اگر تا به الان ما رو حفظ کرده، فقط کار خودشه. اگر تا به الان خواسته که ما در این مکان معنوی باشیم که دایم رو خودمون کار کنیم و آگاه بشیم به قوانین خدا، کار خودشه. اگر تا به الان تونستم کسی رو حتی با وجود اینکه بهم بدی کرده، از صمیم قلب ببخشم، کار خودشه. اگر خواسته که من با یک تضاد عاطفی با این فضا آشنا بشم و تا به الان لحظه ای این سایت رو رها نکرده باشم، کار خودشه. کار خود قوانینش است. چه لذتی داره که رو شونه های خدا باشیم و قدم برداریم. خدایا خودم رو به تو می سپارم. تو مراقب منی، خودت محافظ منی، تو همه کس منی. من همیشه همیشه میخوام فقیر باشم از هر خبری که از تو به من برسه. به اندازه ای که در مقابل خدا سرم پایین باشه، به همون اندازه در مقابل غیر خدا سرم بالاست.
به یاد روزی که زانوهایم در مقابل خدا جون، خم شدن و گفتم خدایا من به هر خیری که از تو به من برسه، فقیرم. نیاز دارم. خدایا تو فقط فقط برام خیر میخوای و بس. از اون روز به بعد شیما کاملا متفاوت شد از شیمای قبلی. واقعا متفاوت. حالا حالا حالاها هم خیلی کار داره.
خدا رو سپاس، همش تو کارم خدا رو در نظر میگیرم. خدا رو یاد میکنم که آیا اون رضایت داره از این کار من یا نه …. آیا کار من، هم سو با قوانینش است یا نه .. تا شکی به ذهنم میاد، میگم خدایا خودت باید من رو هدایت کنی. من قبول و باور دارم که تو همه جا با منی، پس من نگران نیستم.استاد به امید خدا به زودی زود میام و از نتایج جدیدم در زندگی بگم . به امید حق
حسبنا الله و نعم الوکیل سوره آل عمران آیه 173 خداوند ما را کفایت میکند و چه وکیل خوبی
در پناه خدای خوبی ها
شیما
به نام یگانه خالق آسمان ها و زمین، خدایی که خلق کرد و هدایت را به عهده گرفت.
استاد جانم سلام
استاد دوست دارم با استفاده از باور فراوانی و توحید به این فایل نگاه کنم.
استاد جانم، این روزها متعهد شده ام که توحید را در رفتارم و در تفکراتم جاری کنم. تعهد دادم عینک توحید را بر چشمانم بزنم و زندگی ام را با خط کش توحید بسنجم.
هر باوری که میسازم به خودم میگویم میخواهی قدرتمندتر باشد؟ پس توحیدی ترش کن.
تصمیم میگیرم، میپرسم آیا به کسی باج دادی؟ آیا به خاطر حرف مردم و نگاه و قضاوت آنهاست ؟ و اگر جواب خیر باشد اجرایی اش میکنم.
کاری میخواهم انجام دهم میگویم آیا برای خودت هست و اگر برای خودم باشد انجامش میدهم.
و استاد پاشنه ی آشیل من، ترس از قدرت و حکومت. میترسم عدد حسابم بره بالا که خدای نکرده نخواهم به دولت جواب پس بدهم.
اما استاد من قربانی میکنم این ترس را.
استاد بعد از جلسه نهم و دهم راهکار عملی دستیابی به رویاها، طوفانی در من به پا شد و من توقف ناپذیر شدم در درک خدا و قدرتی که او به من داده تا خودم، –بهاره–، زندگی ام را خلق کنم.
استاد ذکر شبانه روزی شده، قدرت زندگی ام دست خودم است.
قدرت زندگی ام دست خودم هست.
من هستم و دنیای خودم که هیچکس و هیچ چیز، به اندازه ی پشیزی در آن قدرت ندارد.
دیگران هستن، ولی فقط فیزیکی و ذهن آنها در زندگی من بی تاثیر و من در زندگی آنها نیز بی تاثیر.
از طرفی هم باور فراوانی، استاد باید باور کنم که این دنیا از بینهایت و نامحدود و غیر قابل شمارش و لایتناهی و بی سر و ته از هر چیزی دارد.
بی نهایت
آب
غذا
درخت
برق
پول
دلار
ریال
لیر
یورو
مرد خوب
مرد هم فرکانس
مرد توحیدی
مرد عامل به قانون
عشق
شادی
مشتری
پول دست مشتری
لذت
جاهای دیدنی
آب و هوا خوب
سلامتی
امکانات
راحتی و رفاه
و
و
و
و بعد وقتی که روی این دو مقوله مشغول کار بودم، به این نتیجه رسیدم که نمیشود توحیدی بود و به کمبود اعتقاد داشته باشی.
به این نتیجه رسیدم که یکی از ارکان توحید باور به فراوانی است.
و برایم در اهرم رنج و لذت ذهنی ام، مشرک بودن و توحیدی نبودن رنج آور است.
بهم برمیخوره اگر توحیدی نباشم.
حال اگر بخام این فایل را از ترکیب فراوانی و توحید ببینم باید بگویم، صد در صد و با اطمینان که هم دوره ی پروین زنان شاعر زیادی بودند.حتی قبل از او و یا بعد از او.
اما یه سوال!!!
چرا نام پروین بعد از این همه سال جاودانه است؟؟؟
این سوال را گوشه ی ذهنتان داشته باشید.
سوال بعدی!!!
به نظر شما چه نیرویی، چه قدرتی، این کلمات را بر قلم پروین جاری کرده است؟
آیا غیر از این است که او گفته و پروین نوشته؟
و اینجاست که باید بگویم، وقتی توحیدی میشوی، وقتی به درونت وصل میشوی، وقتی در صلح قرار میگیری با خودت و بیرون خودت، آن گاه طبیعی نرین روش زندگی این است که در تو کلمات جاری شود تا تو توحید را فریاد بزنی، و طبیعی تر اینکه نامت بلند میشود.
زیرا این وعده ی خداست و وعده ی خدا حق است.
آری پروین توحید را دریافت وگرنه فراوان بودند زنان شاعر، و پروین با اتصال به منبع لایتناهی هدایت این چنین عاشقانه و تاثیر گذار برای دهه های بعد پیام توحید را به یادگار گذاشت.
استاد جان و مریم جان عزیزم، ممنون برای این فایل ارزشمند.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بهار خانم عزیز
دوست توحیدیِ من
حقیقتا شما هم مثل عیسی مسیح برای من مصداق وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیۡنَ مَا کُنتُ هستید
میام کامنت شما را بخونم و برگردم به زندگی ام برسم ، بعدش میبینم یک کامنت بالاتر از شما و پایین تر از شما یک نکات نابی گفتن که نمیتونم ازشون بگذرم…
یا میرم فایل اون قسمتی را که زیر آن کامنت گذاشته اید را میبینم و حقیقتا به وجد میام از مشاهده مجدد آن…
خلاصه در روز قیامت باید جوابگوی این وقت من باشین که میام پنج دقیقه کامنت شما را بخوانم و برگردم و بعدش میبینم یک دو سه ساعت از وقتم رفت و…(ایموجی خنده)
واقعا تحسین میکنم این برکت درونتان را که اینگونه در بیرون شما در حال جلوه نمایی است و از خداوند برکت بیشتری را برایتان آرزومندم…
و این ذکر مقدس شما را خیلی دوست دارم که
“قدرت زندگی ام در دست خودم است”
تحسین میکنم این اتصال نابتان را به منبع هستی و یکی شدن با او
همان وجودی که از جنس خودش در شما دمید و از قدرت خلق کنندگی اش به شما بخشید
به قول مولانای عزیز
گفتم ای دل پدری کن ، نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
در پناه رب العالمین باشین
سلام دوست عزیزم رضا جان
سپاسگزارم خدایی هستم که اعتبار همه چیز از اوست.
گاهی میگویم در فلان موقعیت جسارت به خرج دادم ولی دقیق تر که فکر میکنم حتی در آن نقطه نیز او مرا جسورتر کرده.
اعتبار نوشته هایم از خداست. سپاسگزارم خدایم را که به قلب شما الهام کرد که برایم بنویسید و من از کامنت شما «وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیۡنَ مَا کُنتُ» را یاد بگیرم. سپاسگزارم دوست من.
در پناه یگانه قدرت کاینات، رب العالمینم ، بهترین ها نصیب شما.
سلام بهارِ عزیزم.
بهارِ خوش سخن.
بهارِ توحیدی.
وای که چقدر کیف میکنم از هدایت، که منو سوارِ یه قالیچه ی پرنده میکنه، تو هوای مطبوع و عالی، میاره بالای سرِ کامنتهای توحیدی و ناب…
کامنتِ شما:
مختصر و مفید
توحیدی و دلچسب
سپاسگزارم خدایی هستم که اعتبار همه چیز از اوست.
من عشق رو میبینم تو این متن، تسلیم بودن در محضرِ خدا رو حس میکنم، بوی عاشقی با خدا رو استشمام میکنم…
متوجه شدم کیفیتِ یه کامنت، ارتباطی به مختصر و کوتاه بودنش، یا مفصل و بلند بودنش نداره…
باید آن داشته باشه تا به قلب آدم نفوذ کنه.
گاهی میگویم در فلان موقعیت جسارت به خرج دادم ولی دقیق تر که فکر میکنم حتی در آن نقطه نیز او مرا جسورتر کرده.
چقدر تلنگر و یادآوریِ خوبی هست این قسمت برای من:
هر چی دارم، هر موفقیتی، هر رشدی، هر پیشرفتی، هر بهبودی، هر نشاطی که دارم اعتبارش از خداست، من به پشتوانه ی الله رسیدم بهشون.
بهتره اینو مرتب یادآوری کنی به خودت سمانه جون.
اعتبار نوشته هایم از خداست.
کاملا قبول دارم…
امروز در مورد یکی از کامنتهام این به نظرم رسید اگه سمانه بود، شاید نمینوشت، شاید خجالت میکشید، شاید تو رودربایستی و ترس از قضاوت و نظر دیگران نمینوشت…
اما وقتی نوشتم، از من نبود…
برای همین اولین نفری که از کامنت خودم، درس میگیره خودمم…
استاد جانم، سپاس گزار خدا هستم که منو با شما آشنا کرد…
امروز کاملا هدایتی (اصلا در کنترل من نبود) یه فایلی (هدیه) ازتون گوش میدادم که گفتین:
همینا برام میمونه اون دنیا، اینکه خدا بهم بگه تو زندگیِ خیلی ها رو عوض کردی…
استاد جانم، یکی از اون خیلی ها سمانه صوفی هست، یکی دوتا تاثیر نیست، شما کاری کردین من آدمی بشم که فکر میکنه به مسائل، به خودم، رفتارهام، افکارم، پیرامونم و …
چشم هامو باز کردین به توجه به زیبایی های فراوان اطرافم.
توجهم رو جلب کردین و تشویقم کردین به سپاس گزاری و تحسین بیشتر…
شما الگوی خیلی خوبی هستین، چون خودتون عمل میکنین….
براتون خیر در دنیا و آخرت رو میخوام استاد عباس منشِ نازنینم، مریم جانِ عزیزِ دلم، آقا ابراهیمِ نازنین و خانم فرهادی جانِ گلِ گلاب.
الهی شکرت برای محیط و دوستانِ نابِ توحیدی
سمانه جانم سلام
تو چقدر بی نظیری
تو چقدر نکته سنجی
و من
عاشق تو و صد البته عاشق خدای درون تو
خدایی که دست تو را میگیرد و بالا سر کامنت من، تو را به نوشتن وا می دارد و تو را به شجاع تر بودن و نترسیده از قضاوت ها وا می دارد.
و کاش بدانی در من چه رخ میدهد.
تو برایم مینویسی و من صدق بالحسنی میشوم.
میگویم بله قانون کار میکند.
میگویم واااای قانون کار کرد.
واااای خواستم و شد.
میگویم دیدی بهار قدرت خلق زندگی ات در دستان توست.
میگویم هیچ موجود و هیچ چیز و هیچ شرایطی قدرتی در زندگی تو ندارند.
سمانه ی زیبا رو و زیبا اندیشه ی من، برایت از خداوند تسلیم ترین لحظات و بهترین نعمات را خواستارم
سلام به بهارِ عزیزم.
زیباترین دعا رو در حقم کردی.
چیزی که در مسیر توحید میخوام همینه:
صبر، سکوت. تسلیمِ خدا بودن، گوش دادن به هدایت های خدا و چشم گفتن و عمل کردن.
ممنونم از لطفت و تحسین هات.
تحسینت میکنم که سپاس گزاری و مهربونیِ درونت رو به بیرون هم منتقل میکنی.
بدونِ شک توجه به نکات مثبت و زیبایی ها، سپاس گزاری، تحسین سه تا تکلیف روزانه ی بسیار مهم استاد برای من بوده، هست و خواهد بود.
چون به چشم و قلب دیدم که چقدر من و شخصیتم رو عوض کرده…
اینکه خیره (الخیر فی ماوقع) روی قلب و زبونم میاد بلافاصله بعد از ظهور یه چالش، کم تغییری نیست در سمانه.
خدایا شکرت برای چیکه به چیکه ی تغییراتم.
آفرین سمانه جون، آفرین.
الهی شکرت برای نقطه ی آبیِ امروز: هدیه ی بهار جانم دریافت شد.
سلام بهار جان
چقدر کامنت زیبایی نوشتی چه آگاهیهای نابی دقیقاً همون موقع که استاد این شعر زیبا رو میخوند فکر میکردم انگار پروین شاگرد استاد بوده ،چقدر زیبا سروده
چه صحبتهایی آشنایی چقدر توحیدی
هم سلیس و روان هم پرمحتوا و هم موزون و هم قافیه،چطور تونسته به این زیبایی از ترکیب آیه های قرآن و قریحه شاعری چنین اثری خلق کنه ،جز اینکه خالق خواسته و خلق کرده
راست میگی چرا فروغ اینقدر معروف نشد، چرا اینقدر زندگی پر فراز و نشیبی داشت
چقدر پروین توحیدی بوده،چقدر اعتماد بنفس داشته که اون دوره رفته اسم خود رو از رخشنده به پروین تغیر داده ،همین یعنی اونطوری که دوست داشته زندگی میکرده ،یعنی موحدبوده ،یعنی نگاه و قضاوت مردم براش مهم نبوده و برا خودش زندگی کرده ،
«از اینجا به بعد رو رفتیم بیرون و برگشتیم»رفتیم منطقه ای به نام توحید
منطقه لاکچری نشین شهرمون هست و قیمت خونه های بالای 15ملیارد ه و همون منطقه یه کوچه ای به چشمم خورد به نام پروین «خدایا شکرت» چه همزمانی خوبی ،
چقدر باور فوقالعاده ای نوشتی که توحید یعنی فراوانی ،نمشه موحد بود و به کمبود باور داشت، نمیشه موحد بود و نگران , نمیشه موحد بود و آرامش نداشت ،
در پناه خالق قدرتمند و در آرامش برسی با آرزوهای زیبایت
سلام فرنگیس جانم
چقدر زیبایی دختر
خدا را شکر برای تمام همزمانی ها، تمام سوالات، توجه ها، درخواست ها که خداوندم به بهترین شکل پاسخ می دهد.
واقعا پروین را تحسین میکنم، توحیدش را، اتصالش، صلح درونی اش، و به قول شما خودش بودنش.
احسنت و احسنت.
زیبا رو و زیبا سیرت از رب العالمینم بهترین را برایت خواستارم.
سلام بهارِ نازنین.
خیلی لذت بردم از خوندن کامنتت.
مخصوصا وقتی در مورد باور فراوانی و توحید نوشتی.
خیلی لذت بردم از نتیجه ای که رسیدی:
و بعد وقتی که روی این دو مقوله مشغول کار بودم، به این نتیجه رسیدم که نمیشود توحیدی بود و به کمبود اعتقاد داشته باشی.
به این نتیجه رسیدم که یکی از ارکان توحید باور به فراوانی است.
مرسی بهار جان از کامنتت.
مرسی برای نوشتن مثال های فراوانی.
مرسی که از ایمان و توحیدی بودن بانو پروین اعتصامی نوشتی.
خیلی شعر قشنگی سروده، کیف کردم وقتی استاد داشتن میخوندن.
در پناه خدا، شاد و سلامت و خوشبخت و ثروتمند باشی عزیزم.
برات آرزوی موفقیت دارم در مسیر رسیدن به خواسته ها و اهدافت.
خدایا شکرت برای روزی های غیر حسابِ شگفت انگیز امروز و امشب
سلام دوست عزیزم سمانه جان
اعتبار این ها برای خداوندم هست.
برای نوشتن کامنت نیز از او میپرسم و گاهی آنقدر خواستار نوشتن هستم که از پاسخ های بعدش میفهمم باید مینوشتم.
بارها یک جمله در کامنت دوستان دوزاری ام را می اندازد و خدا را شکر که در کامنت های جملات دوزاری انداز هست.
تحسین میکنم هوش و درک بالای شما را.
چقدر زود یاد میگیرید و به کار میبندید، احسنت
خداوند تو را در پر قوی تمام نعماتش قرار دهد.
سلام بهار جان خیلی لذت بردم از اینکه باور فراوانی و توحید رو کنار هم آوردی اینکه توحید و کمبود یکجا جمع نمیشود.
اینکه برای هر کاری برای انجام هر کاری اول از خودتون سوال میپرسین و تفکر میکنید خیلی برام جذاب بود.
برای همین خدا میگه تفکر کنید برای کارهاتون در انجام امورتون.
باور کمبود رگ و ریشههای خیلی ظریف و موذی در افکار و باورهای من داره که با خوندن کامنت و استفاده از تجربیات دوستان شناسایی میشن انشالله که به لطف خود خدا برطرف هم بشن.
اهرم رنج و لذت توحیدی نبودن و مشرک بودن اشاره خیلی خوبی بود برای تقویت باور فراوانی توحیدی
ممنون که این رشد کردنهای ناشی از تفکر کردنتون رو با ما به اشتراک گذاشتین و به ما هم راه درستی نشون دادی
سلام استاد مهربان
سلام مریم نازنین
سلام دوستان عزیز
خیلی خوشحالم که این شعر را برای این موضوع انتخاب کردید. اتفاقا خلاصه ای از شعر در کتاب فارسی فرزندم در سال پیش بود و هر زمان که همراه پسرم این شعر را می خواندم من یاد توضیحات شما درباره مادر موسی در فایل های مختلف می افتادم .
این بار کل فایل را درباره این داستان زیبا و درس آموز صحبت کردید و درباره این شعر قشنگ و الهام بخش پروین عزیز واقعا عالی بود.
اتفاقا یک ماه پیش بود زمانی که من خانه خواهرم بودیم و با او داشتیم از قوانین صحبت می کردیم. خواهرم هم عضو سایت است و در مدار دریافت این آگاهی ها.
حرف از فرزند بود و نگرانی از آینده فرزندان . از اینکه ما می خواهیم که فرزندان خود را همه جور حافظ و نگهداری و تامین کننده باشیم. و گفتیم که ما نمی توانیم و قدرتش را نداریم که بخواهیم زندگی کسی را تغییر بدهیم حتی فرزند خودمان را.
اما اگر توکل کنیم و بسپاریم به خدای بزرگ او خودش کارش را بلد است و کافیست که توکل کنیم و ایمان خودمان را نشان دهیم.
در واقع نگرانی ما برای این است که روی خودمان حساب می کنیم و فکر می کنیم ما باید که زندگی بچه ها را تامین کنیم و …
اتفاقا یاد این شعر افتادم و بیتش که می گه
بِه که برگردی، بما بسپاریش
کی تو ازما دوست تر میداریش
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایه اش سیلاب و موجش مادر است
اون روز این شعر خیلی به ما آرامش داد. روح خانم پروین اعتصامی شاد باشه که اینقدر زیبا قوانین را شناخته اند و با ذوق و قریحه نابشون این شعر زیبا را سرودند.
الهی شکرت بخاطر این فایل شگفت انگیز .
سلام به عزیزانم
قریب به دو سال است که آشنا شدم با این آگاهیهای فوقالعاده و قوانین بدون تغییر خداوند عظیم.
استادجان قبل از اشاره به محتوای خارقالعاده از پروین جاویدان میخوام توجه خودم به زیباییهای بصری فایل را بنویسم :
چقدر این خونههایی که اصلا دیوار بلند ندارند خوشگلند با نردههای سفید چوبی . چقدر خوشرنگه لباستون . به به چه صندلیهایی داره این فورد قدرتمند و اللهاکبر از این جاده سرسبز و جنگلهای نمایانشده.
شما دیگه نیاز به ادیت بصری ندارید خود خدا در بهترین زمان و مکان هدایتتون میکنه مثل همه کسانی که توکل کردند به حیجلیل و بارون خوشصداشو برای ما به ارمغان میاره و قطرات کوچولویی که به شیشهکنار شما خورده بود و با وزش باد ..خطی از حیات بهجا گذاشته بود و خداروصد هزار مرتبه شکر که چشمانی پرنور دارم برای تماشا .
درود به خانم شایسته عزیز که با توجه بالا رانندگی میکردند و لذت میبردند از این عمل جذاب .
و هزاران زیبایی دیگر از اون کشور و انسانهای مهربان.
و اما توحید عملی که پروین اعتصامی بزرگ به زیبایی در شعری منظم به اون پرداخته .
حقیقتا هرجا با قلبمون تقاضای نشونه کردیم از خدا؛نمودش رو توی زندگی دیدیم و متوجه شدیم که داریم هدایت میشیم .. چه وقتهایی که از فرط خوشحالی هدایت گریه میکنیم و لذت میبریم که قدرتی بالاتر وجود داره و میتونیم تکیه کنیم بهش.
خدای من چقدر به دلم نشست که “ما به دریا حکم طوفان میدهیم”
بابا ما بلدیم… چرا اعتماد نمیکنی؟؟؟؟ چرا به غیراز ما تمسک میجویی؟؟
چرا باور نمیکنی ما خلقت کردیم؟؟؟ چرا تا کمر خم میشی و یکی دیگه رو قدرتمند میدونی؟؟
الم نشرح لک صدرک…
مگه قلبتو باز نآفریدیم؟ مگه اسمتو بالا نبردیم مگه بهت عزت ندادیم؟ مگه وقتی که نمیدونستی از سختی مسائل به کجا پناه ببری مسئلهتو حل نکردیم؟؟؟ پس چرا انقدر تو در و دیواری بندهمن؟؟؟
مگه نمیدونی ان مع اسر یسرا؟ وقتی میدونی غمت و ترست نابودت میکنه چرا نمیای به حرفم گوش نمیدی؟؟؟؟ مگه نیومده ان اولیا الله لاخوف علیهم و هم یحزنون؟ مگه نمیدونی الخیر فی ما وقع
چقدر تاثیرگزار بود این شعر عالی و ارتعاش بشدت زیاد به اسم سپاسگزاری از رب از خالق و خداوند کمکمون کنه بیشتر بتونیم این ویژگی مثبت رو ادامه بدیم و وقتی از شرایط موجود سپاسگزار باشیم بینهایت ثروت و سلامتی و حال خوب و انرژی بالا در انتظار ما هست .
مگر میشه شما تجسم کنی و حالت خوب شه و به خواستت نرسی؟؟؟؟
مگه امکانپذیره خداوند در جهت خواستههات هدایتت نکنه؟؟؟
سپاسگزارم سپاسگزارم برای این زندگی زیبا و این اجتماع بزرگ از انسانهایی که کامنتهای بینظیرشون جنس دیگری برایم داره .
امیدوارم یه روزی شمارو در خاک آمریکای کبیر ملاقات کنم و بهگرمی به آغوشتان بکشم که دستی از دستان خدا برای مهرپراکنی و عشق ورزی هستید.
و عاشقتونم که کامنت منو خوندید
محمدحسینشکوهنیا از مشهد
توحید عملی قسمت. 9
درود و سلام خدمت دو عزیز بزرگوارم استادعباسمنش پر آوازه و خانم شایسته ی عزیز دلم.
و سلام به همسفرهای این کشتی گوهرنشان که هم چون الماس شفاف و درخشان و نورانی هستید
اینجا بیوگرافی خانم پروین اعتصامی رو نوشتم که بیشتر با او آشنا شویم و خواستم از استاد عزیزم تشکر و قدردانی کنم بابت شناسایی ابیات قانون جهان هستی با قصیده سرای نابغه ایران و تطبیق این آثار با کتاب قرآن با توجه به قوانین جهان هستی .. هر چند پیش از این استاد عزیزم یک قصیده ی دیگری از خانم پروین اعتصامی را در فایل های گذشته بنام مفهوم الخیر و ما فی وقع توضیح داده بودند و اونجا بود که من معنای واقعی الخیر و ما فی وقع رو درک کرده بودم و چقدر اشک ریختم هر چند الان هم در همون حال و احساس هستم
و حالا در این قسمت معنا و مفهوم توحید در عمل و الهام و شهود هدایت الهی و یکتا پرست بودن رو با داستان مادر موسی و قبل ترش با داستان نمرود که کاملا در تضاد است این دو رو مقایسه کرده .. که قوانین جهان هستی در دو بعد و دو قطب منفی و مثبت بودن رو کاملا به وضوح و به روشنی توضیح داده که انسان بخاطر افکار و فرکانس هایش که به جهان هستی می فرستد در مداری قرار می گیرد که فرکانس اش رو فرستاده ..
در واقع خداوند هر دو طفل ( نمرود. و موسی ) رو در پناه خودش به بهترین شکل با معجزاتش پرواند ولی نمرود ادعای خداوندی رو داشت و هیچ قدرتی رو بالاتر از خودش نمیدید و ادعای خدایی می کرد که حتی می خواست با خداوند بجنگد بواسطه ی اون برج بلندی که ساخته بود برای نبرد و جنگ با خدایی که او را در کشتی طوفان زده دریا ی متلاطم نجات داده بود و تمام نعمت ها و رحمت های الهی رو نادیده گرفته بود که همان ناشکر بودن رو توضیح میده که دقیقا کفر و ناسپاسی نعمت از کع فت بیرون کند.. و بواسطه ی فرکانس منفی که فرستاده بود با تمام ادعای قدرت و ثروت و غرور کذبش بواسطه ی یک پشه ی ریز از پای درآمد.. پشهای را حکم فرمودم که خیز …خاکش اندر دیدهٔ خودبین بریز
و در عوض موسی آن طفلی که به دریا و یا رود نیل سپرده شده بود (چقدر جالبه که هم موسی و هم نمرود هر دو از توی آب بسلامت رسیدن به رشد و پیشرفت و بزرگی) در پناه لطف خداوند پروانده شدند .. با اینکه از مادرش در یک مقطع زمانی جدا شده بود خداوند به وعده اش عمل کرد و نوزاد رو به آغوش مادرش برگرداند و حتی مادر موسی هم به خواسته اش رسید .. با اینکه در آن شرایط بحرانی سخت ترین تصمیمی بود که گرفت ولی به وعده ی خداوند اطمینان کرد و این نشان از یک ایمان و یقین عمیق قلبی است که باز هم نشان از ارسال فرکانس خوبی بود که مادر موسی ارسال کرده بود هرچند در طول این مسیر قدم به قدم مسیرش بمرور روشن شده بود و صبر و شکیبایی و صبوری و سکوت مادر موسی رو برای نجات فرزندش میداد یعنی یک اطمینان و ایمان عمیقی به غیب داشت که بعدش فرزندش رو در آغوش کشید و نوزادش فقط از سینه مادرش بعنوان دایه شیر خورد .. نیست بازی کار حق، خود را مباز …آنچه بردیم از تو، باز آریم باز
واقعا خداوند از بی نهایت طریق انسان رو به اهداف و خواسته هایش می رساند
در واقع خدای بخشنده و مهربان همه ی صفات نیکو را در کنار عدل و عدالت و لطف و مهربانی و عشق مطلق و غیره را با هم داراست که حتی به مادر موسی میگه. و چقدر زیبا این قسمت رو در قصیده اش بیان کرده..
در تو، تنها عشق و مهر مادری است …شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است
واقعا اشکم در اومد..
که در ادامه موسی در قصر فرعون در ناز و نعمت بزرگ شد و حتی درس خواند و اینطور که گفته شده در زمان خودش مهندس ساخت و ساز بوده و همچنین تعلیم و تربیت فنون جنگی را هم یاد گرفته بود و تنومند و هیکل ورزشی داشت ( مثل الانع استاد عزیزمون). خدا رو شکرت
استاد جان .امروز چقدر این قسمت برام درس داشت که البته باید چندین بار این فایل توحیدی رو ببینم . (اینقدر که حواسم. به اون جاده ی زیبا و سرسبز و باران رحمت الهی بود و لباس قرمز و شاد استاد و ماشین و داخل ماشین و رانندگی خانم شایسته پرت شده بود) همش داشتم به زیبایی های این فایل نگاه می کردم حتی اون ماشین قرمز رنگی که دقیقا شبیه همین تراک خودمون بودکه در کنار شما بود توجه ام جلب شده بود خدایا شکرت
در ادامه ی داستان..
. با اینکه موسی شخصی رو کشته بود بخاطر ظلمی که در شهر وجود داشت (البته من فیلم ده فرمان رو دیدم که هم بخاطر نامزدش و هم بخاطر اون پیر زنی که زیر چرخ افتاده بود که گویا آن پیر زن مادرش بود که بعداً فهمید اون قتل رو انجام داده بود ) و بعدش توسط پسر فرعون که همان برادر ناتنی اش بخاطر تصرف قدرت و تاج و تخت پدر او را از شهر بیرون کرد و بدون هیچ آب و غذایی و پوششی در بیابان داغ رها کردند که بمیره .. اینجا هم خداوند دوباره لطف و مهربانی اش رو به موسی نشان داد .. که البته بازم بخاطر آن فرکانسی که ارسال کرده بود و از همه چی به خداوندی پناه برد که فقط چشم کمک به او دوخته بود . و گفت .. رب آنی لما انزلت الی من الخیر فقیر
خدایا پروردگارا ؛؛ به هر خیر و نیکویی و نیکی که از جانب تو بر من فهرستی فقیرم
چقدر خانم اعتصامی رو تحسین کردم بخاطر اون نوع تفکرشون که دقیقا بر خلاف جامعه حرکت کردند و چقدر خوب قوانین رو درک کرده بودند و چقدر زیبا زیبا داستان های قرآن را با درک و آگاهی و شناخت از قوانین جهان هستی به زیبایی در قصیده هاشون گنجانیده بودند
ما که دشمن را چنین میپروریم …دوستان را از نظر، چون میبریم
آنکه با نمرود، این احسان کند …ظلم، کی با موسیِ عمران کند
این سخن، پروین، نه از روی هوی ست …هر کجا نوری است، ز انوار خداست
دقیقا بیت آخر این قانون رو داره میگه .. احساس خوب نسبت به توحید و یکتا پرستی و الله مهربان و ایمان و یقین و اطمینان به وعده های الهی. صبوری برای رسیدن به هدف مساویست با == نتایج و اتفاقات و شرایط و موقعیت های خوب و عالی
…
سلام استاد جان
اگه بخوام یه دلیل بیارم برای صداقت شما، همین یه فایل کافیه. اینکه وقتی از خدا حرف میزنی، بند به بند بدنمون میلرزه، ذوق میکنیم، اشک میریزیم و یه جایی به خودمون میایم و میبینیم عین 38 دقیقه رو لبخند روی لبمون بوده و اون قدر متوجه نشدیم که ماهیچههای صورتمون درد گرفته.
برای فایلهایی که در مورد خدا حرف میزنید، هر بار میخوام کامنت بنویسم لال میشم. انگار مهر میکنند و دهانم میدوزند. با حسرت کامنت بچهها رو میخونم و تو دلم میگم من هم میخوام از این عشق بزرگ حرف بزنم؛ اما امروز میخوام حرف بزنم، چند روزه میخوام حرف بزنم که:
یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه.
من دو روزه نفس مطمئنهای شدم که خوشحال و راضی در آغوش پروردگارم رها گشتم.
استاد جان، بذار 46 سال برگردم عقب. یه بچهی دو ماهه که آرام خوابیده و مادری که در کنارش به خواب رفته و خدایی که مراقب اوست. ناگهان مادر در خواب صدایی میشنود که بلند شو و بچهت رو بغل کن، صدا اینقدر واضحه که مادر سراسیمه بلند میشه، بچهٔ خواب رو به آغوش میکشه و دقیق در همون لحظه کمد بالای سر بچه به روی رختخواب بچه میافتد و شاید مادر شنیده باشد که:
فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ.
و چشم مادر روشن شد و این اولین بار بود که زهرای دو ماهه، اگر مقدورش بود، در مییافت که: کی تو از ما دوستتر میداریاش.
استاد جان، یک بار دیگه 46 سال به عقب بر گردیم، همان کودک، فقط چند ماهی بزرگتر شده، همان مادر، باز هم خوابی دیگر، خوابی خوش و بیخبر از همهجا. باز همان صدا: «کودکت را در آغوش بگیر»
مادر باز سراسیمه از خواب بر میخیزد و کودکی را که تا نیمهٔ کمر از تراس آویزان شده بود و در چند ثانیهٔ دیگر از طبقهٔ دوم سقوط میکرد، در آغوش میگیرد و این بار زهرای چند ماهه است که صدای خدا رو میشنوه که:
وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی (تو رو برای خودم آفریدم)
شاید اگه پدر مادرهامون یادشون باشه، همهمون یه روزی مثل موسی اینقدر قشنگ به زندگی برگشتیم و اینقدر زیبا به مادرهامون وحی شده (و اوحینا الی ام موسی) که الان ته دلمون قرص قرص قرص باشه که من همونقدر برای این خدا عزیزم که موسی عزیز بود و من همانقدر پیچیده در معجزهام که زندگی موسی بود و کفیل من همانقدر خداست که کفیل موسی بود و من چه مینازم به این بزرگترم.
الان دو روزه که در دریای آرامش خدا غوطهورم. دائم آیهٔ یا ایتها النفس المطمئنه رو میخونم و ذوق میکنم که راضیه و مرضیه شدهام.
این زهرای تخس بازیگوش، از یک جای قصه، فراموش کرد که بزرگترش خداست، فراموش کرد وقتی همه خوابن، یکی هست که بیداره و داره ازش مراقبت میکنه، فراموش کرد، اونی که برگ بیاذنش به زمین نمیافته، قراره مدیریت زندگی اون رو به عهده بگیره، همونطوری که وقتی تو 7 سالگی پدرش رو از دست داد، او بود و چه عزیز و چه در رفاه و چه در شادی و چه بزرگوارانه کفالتش رو به عهده گرفت که بچههای فامیل حسرت یه لحظه زندگی این طفل یتیم رو بخورند که:
أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى
زهرای قصه از یه جایی به بعد فراموش کرد که در پناه خداست.
استادجان، بیاین بیست و دو سال و ده روز به عقب برگردیم. شب عروسی زهراست. زهرا هراسونه، گریه میکنه، بر عکس همهٔ دخترهایی که دارن عروس میشن، توی دلش پر از غصه است، آخه قراره سر سفرهٔ عقدی بشینه که با تمام وجودش میخواد ازش بگریزه؛ اما میترسه. زهرا قراره فردای اون شب ازدواج کنه با شخصی که نمیخواد؛ اما میترسه بگه، جرئت نمیکنه، از حرف مردم میترسه.
زهرا فراموش کرده که بزرگترش خداست، زهرا اون شب مشرک میشه، کافر میشه، نمرود میشه و با دست خودش به زندانی وارد میشه که بیست و دوسال رهایی از آن طول میکشه و من دیروز از این زندان رها شدم و فقط با خودم میگفتم:
یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه
و از دیروز و اتفاقات شگفتانگیزی که افتاده دوباره حس همون کودکی رو دارم که وقتی خواب بود، بزرگترش بیدار بود. دیروز خطبهٔ طلاق که جاری شد با تمام وجودم گفتم: خدا جونم دیگه تنها کفیلم تویی. دیگه هیچ کس نیست.
رهاییای که باز خودش رقم زد، وقتی داستان یوسف رو برام تعریف کرد و گفت چندین ساله چشمت دست دیگرانه که نجاتت بدن، یوسف هم اگه از اول از من خواسته بود، به سرعت رها میشد و من به سجده افتادم و توبه کردم و گفتم از اینجای ماجرا دیگه همهکس من فقط تویی و کاش میتوانستم توضیح دهم که چه معجزاتی اتفاق افتاد، دقیقا دوباره از همون شب زهرا شد، زهرای قدیم، دختر پادشاه. و چنان شیرین از این زندان رها شد که همه در حیرت موندند.
تو کدگذاری همین چند روزه یکی از خواستههام یه هدیه بود، یه هدیه برای این رهایی بزرگ، برای این جشن توحیدی، یه هدیه که حس کنم خود خدا مستقیم فرستاده و فایل امروز همون هدیه بود که من رو ببره به 46 سال پیش که یادآوری کنه تو رو برای خودم ساختم که امیدم بده، چه هدیهای بالاتر از یه پیغام مستقیم از خود خدا.
ممنونتم استاد قشنگم، ممنونتم که دست خدا میشی، ممنونتم که با این همه زیبایی ما رو آشنا میکنی.
چه خوشبختیم ما که اومدیم تو این دنیا که اگه نیومده بودیم چنین مهربانی عظیمی رو درک نمیکردیم.
چه خوشبختیم که اومدیم به این دنیا که اگه نیومده بودیم معنی در پناه حصن حصینی چون خدا بودن رو نمیفهمیدیم،
چه خوشبختیم که اینجاییم که اگه نبودیم لذت عزتی رو که خدا میده نمیفهمیدیم.
چه خوشبختیم که تنها نگاهمون به این عظمت بزرگه.
چه خوشبختیم که دور هم جمع میشیم، پر از امید میشیم، پر از ایمان میشیم و لا خوف و لا یحزنون رو تجربه میکنیم.
پرچم عزتت بالاست استادجان، امیدوارم روز به روز بالاتر بره که پرچم عزت تو، پرچم توحیده.
پینوشت: تو چند تا کامنت متعدد، ماجرای این اتفاق رو که شاید از نگاه برخی بازگو کردنش خوشایند نباشه، عنوان کردم؛ این تکرار بیشتر برای خودم هست تا این نقطهٔ عطف زندکیم رو فراموش نکنم و دوباره نمرود نشم و به ورطهٔ هلاکت نیفتم.
من هر آنچه دارم زیر سایهٔ این خدا دارم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوست عزیز من
تبریک میگم ، این رهایی شما را
چقدر کامنت شما زیبای زیبای زیبا بود
واقعا لذت بردم
تحسین میکنم این اتصال ناب شما را
و خدا رو شاکرم برای دوستانی توحیدی چون شما
آن روزی را برایتان آرزومندم که بیاین و بیشتر از نتایج و معجزاتِ بی نظیر زندگیتون بگین
همان نتایجی که همه ما را مثل ساحران فرعون وَأُلۡقِیَ ٱلسَّحَرَهُ سَـٰجِدِینَ کنه
هر چند که با خواندن معجزات زندگی شما در کودکی شما این حس به من دست داد…
در پناه رب العالمین باشین ، همان خدایی که از زبان مولانا در گوش همه ما این لالایی زیبا را میخونه تا دائم در صلاتش باشیم
خوش آوازیّ من دیدی ، داوسازیّ من دیدی
رسن بازیّ من دیدی ، از این چنبر چه غم داری؟
سلام بر بانوی زیبا و خوش قلب…
در حالی که دارم قرآن گوش میدم مینویسم…
انا لله و انا الیه الراجعون …
چی از این قشنگ تر که تهش بر میگردیم پیش خودش…
وقتی هر موقع دست وتنم میلرزه از اشتاباهاتی و ترس هی مختلف می کم خدایا قلب بندت آشوب گرفته! وقتشه آرومشکنی …
اونجاست که یهو میگه تو از مایی و به ما بر می گردی، حالا بگو ببینم چی برات ترسناکه؟
اگر واقعا بقیه آدم ها نبودن ترس هامون چه قدر کم بود ولی این وزنه ایه که همه چیز رو مقایسه کنه پروردگار…
تبریک میگم این رهایی و این رسیدن به عشق و عزت در اوج تنهایی…
هیچ عزتی بالاتر از عزت تنهایی نیست!
همه یک می بیننش ولی بک نیست بلکه 1=1 هست…
تو دست در دست خدا! تودر آغوش خدا و همه چیز دیگه آروم میشه و یهو همه چیز ساکت میشه و میبینی وسط دریایی هستی که فقط تو تنها کشتی ران اونی و به سمت ستاره شمال آهسته پارو میزنی…
حتی ماه هم توآسمون نیست…
نور اون ستاره تنها راهنمای قلبته…
خیلی خوشحال وشاد شدم…
برای شما خواهر خوبم از خدا می خوام دین حقیقی الهی در زندگی شما نظام ایجاد کنی و بی نظمی شیطان از زندگی شما حذف بشه
یا حق
بسم الرب قادر و توانمند
سلام دوست عزیزم سید علی خوشدل
دقیقا این جمله تون اگر بقیه آدما نبودن، چقدر ترس هامون کمتر میشد رو من امروز تجربه کردم. و از اینکه امروز بعد از مرور معجزات روزم هدایت شدم ب کامنت تون خدارو شکر میکنم، قبل از هر چیز من بسیار متشکر و سپاسگزارم بابت اشتراک تجربیات خالص زندگی تون ک به قول استاد این تجربیات دوستانم از هزاران کتب موفقیت جهان ارزشمندتره.
امروزم: دقیقا مقایسه باعث میشد من از حالت روحانی و عاشقی با خدای خودم، از آرامش درونم، از تجسم خواسته هام بیرون بیام.
مقایسه حرص و عجله و اگه نشه چی رو ب ادم میده و اصن اون لحظه دیگه صدای خدا رو نداری تو قلبت، دیگه صدایی نیست ک بهت امید بده و دلت میلرزه. و جهنمی میسازم برای خودم، جهنم یعنی موقعی ک خدا باهات حرف نزنه وقتی هم صحبتی با خدام رو نداشته باشم چه پوچ عه زندگی ام.
ک اگر تو نباشی ارامش دادن های تو نباشه دنیا برای من جهنم میشه دیدی امروز تو اون شلوغی ها و حرص و عجله و اعصاب خوردکنی ک بقیه داشتن گفتی برو بشین طلوع زیبای خورشیدم رو ببین، برو بشین رو صندلی و از هوای ازاد بیرون لذت ببر، اصن نمیخواد با کسی صحبت کنی و دنبال بنده هاش بدویی خود خدات دستای مهربون و عزیزش رو برات میفرسته عزت مندانه.
وای خدا اون لحظه ای ک از استرس دل پیچه گرفته بودم رو یادم نمیره. من فراموشت کردم اون لحظه من ترسیدم و زمینی شدم با بندگانی ک حرص میزدن و عجله میکردن، بندگانی ک خدا نه روی زبان شون بود و نه در قلب شون و از بندگانش بتی ساخته بودن، اونجا بود ک ب من گفتی فایل فقط روی خدا حساب کن رو بزار تو گوش ات تا آرام گیری، اونجا بود ک تفاوت خودم رو دیدم گفتم یادت میاد خدایی ک این آدمها دارن با خدایی ک تو شناختی از زمین تا آسمون فرق داره ؟
یادت میاد خدا ب مو میرسونه ولی پاره نمیکنه ؟
اینکه جایی ک بنده های دیگه اش دست نیاز و التماس جلوی بنده اش دراز میکنن ولی در آخر تو با توکلت ب رب پیروز میدان میشی عزتمندانه و در کمال آسایش و راحتی و بدون حرص و عجله و طمع.
با اینکه بارها و بارها الگو داری از خودت ک دستت رو هیچ وقتِ هیچ وقت ول نکرده ولی باز میترسی باز میگی اگه خدا منو یادش بره چی، باز نگران آینده تی و میترسی.
موقع تماشای طلوعت یاد شعر از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود افتادم، گفتی ببین دنیا فانیه من اوردمت اینجا لذت ببری حرص چی میزنی؟ و بهم گفت فارغ از دنیای شلوغ اطرافت بشین ب تماشای طلوع آفتابم. چقدرررر فیض بردم آرامش محض بود، چقدر بهم عظمت و جلالش رو نشون داد.
حدود 1 ساعت بعد هدایت شدم ک نزدیک کتاب فروشی باشم و یک کتاب شعر داد دستم و باز کردم شعر پروین لطف حق توحید عملی 9، باز مثنوی رو باز کردم شعر از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود آمد، کتاب فال حافظ باز کردم میگفت شاد باش و از لحظات کنونی ات نهایت لذت رو ببر و بدون پاداش هایی در نزدیک ب تو خواهد رسید و من می دیدم ک هرلحظه دلم رو قرص میکرد با نشانه هاش، خودش همیشه همه جا قوت و نیرو شده در لرزش پاهایم در کلامم، خودش منو هل داده و بلندم کرده خودش دلگرمی میشه برای ادامه دادن و جا نزدن.
ب خدا ک منم امروز دیدم ک خوش بودن دل از صدتای ثروت مادی بهتره، یعنی ب عینه دیدم طرف 10 میلیون فروخت تو یک روز ولی گفت اه چه فایده 2 تومن از جنسام موند و فروش نرفت( شرط میبندم اگر اون 2 تومنم میفروخت حالش خوش نبود ک نبود)، بهش گفتم 10 میلیون فروش رو نمی بینی اون 2 میلیون نفروختن رو می بینی!؟ گفت راست میگی. اونجا بود دیدم ناسپاسی و نشناختن خدا چه جهنمی میسازه برا آدم. گفتم خدایا بزرگترین ثروتی ک من دارم این هم صحبتی با توعه، اینکه باید سپاسگزار باشم و قدردان و گرنه جهنم عه زندگیم، دیدم طرف حالش خوش نیست چون همش دنبال فلان مبلغ داره میدوعه کل زندگیش شده چه فایده گفتن، اون حرفی ک شما زدین اینکه هرچقدر در بیاری بازم هستن آدمایی ک از تو ثروتمندترن، پس از همین امروزت لذت ببر، رو هم دیدم امروز.
سپاسگزارم بابت کامنت هاتون بابت بازگو کردن دستاورهاتون ک الگو بشین برای ماها.
در پناه الله باشید دوست خوبم.
زهرای عزیز کامنتت اشک منو درآورد، منو بردی به اون لحظاتی که خدا منم مثه تو و موسی نجات داد و گفت تو رو برای خودم خلق کردم.
راست میگی، هر کی برگرده به گذشتش، خیلی جاها رو پیدا میکنه که خدا براش چه معجزاتی کرده، جاهایی که تونستیم تسلیم بشیم، فرمونو بدیم دست خودش.
شروع زندگی توحیدی جدیدت مصادف باشه با کلیییییی معجزه عزیزم.
استاد عزیزم، انتقال دهنده پیام خدا، خیلیییییی دوست دارم، به امید دیدار بزودی️
سلام زهرا جان
اولین کامنتم رو توی این سایت برای شما مینویسم . امروز که کامنتتون رو خوندم توی خلوت خودم که توی خونه تنها بودم اشک ریختم و اشک ریختم و از خدا بابت این همه مهربانیش سپاسگزاری کردم . ممنون از اینکه با متن عالیت اینقدر حالم رو خوب کردی
سلام بر خانوم شجاع ، خانومی که اینقدر با حرفاش بهم آرامش داد، باز اشکم در اومد ، اشک شوق ، اشک شادی از رهایی شما ، اشک این که چقدر خوب و عالی که آدم روی خدای خودش حساب کنه ، چقدر به من یادآوری کردین بچگیم رو ،چقدر ماهم مثل موسی نجات پیدا کردیم ،یادم اومد مادرام میگفت دوران بچگی ات خیلی ضعیف شده بود خدا تو رو برگردوند،خدا خدا خدا ،
این جمله ای که نوشته بودین
وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی (تو رو برای خودم آفریدم)
بغضم رو ترکوند ،
بابا ما با چنین خدایی طرفیم ،
من از خدام و به سوی خودش برمیگردم ، راستی اینم بگم دقیقا الله اکبر اذان داشتم کامنت شما رو میخوندم به خودم گفتم این صلات
ما نماز میخونیم تا به آرامش برسیم
من با این کامنت خیلی دلم قرص و محکم شد ،درسهای شجاعت ،رها بودن ، توحیدی بودن رو به من آموخت ،
واقعا دست مریضا گل کاشتین
در پناه تنها فرمانده کیهان
سلام بر خانوم نظام الدینی بزرگوار ، خانومی که اینقدر با حرفاش بهم آرامش داد، باز اشکم در اومد ، اشک شوق ، اشک شادی از رهایی شما ، اشک این که چقدر خوب و عالی که آدم روی خدای خودش حساب کنه ، چقدر به من یادآوری کردین بچگیم رو ،چقدر ماهم مثل موسی نجات پیدا کردیم ،یادم اومد مادرام میگفت دوران بچگی ات خیلی ضعیف شده بودی خدا تو رو برگردوند،خدا خدا خدا ،
این جمله ای که نوشته بودین
وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی (تو رو برای خودم آفریدم)
بغضم رو ترکوند ،
بابا ما با چنین خدایی طرفیم ،
من از خدام و به سوی خودش برمیگردم ، راستی اینم بگم دقیقا الله اکبر اذان داشتم کامنت شما رو میخوندم به خودم گفتم این صلات
ما نماز میخونیم تا به آرامش برسیم
من با این کامنت خیلی دلم قرص و محکم شد ،درسهای شجاعت ،رها بودن ، توحیدی بودن رو به من آموخت ،
واقعا دست مریضا گل کاشتین
در پناه تنها فرمانده کیهان
سلام خانم نظام الدینی
چقدر زیبا دست به قلم شدید از مثالتون در مورد حس مادر بودن از حس فرزند از حس قربانی شدن و قوطه ور شدن در مسائل و مشکلات زندگی
خیلی خوشحالم که این روزها حالتون عالی هست و به حس عاشقانه کودکی برگشتید و دارید از زندگیتون لذت میبرید خدایا شکرت
سلام خانم نظام الدینی
چقدر زیبا دست به قلم شدید از مثالتون در مورد حس مادر بودن از حس فرزند از حس قربانی شدن و قوطه ور شدن در مسائل و مشکلات زندگی
خیلی خوشحالم که این روزها حالتون عالی هست و به حس عاشقانه کودکی برگشتید و دارید از زندگیتون لذت میبرید خدایا شکرت
بله این سایت چه محفلی شد برای جمع شدن عاشقان کشف حقیقت و لذت بردن از زندگی
سلام زهرای عزیز
تبریک می گم بهت برای این رهایی زیبا و حال خوشت که با کامنتت به هممون انتقال دادی. پیش دخترم نشسته بودم و کامنتت رو می خوندم و کلی تلاش کردم که جلوی اشکای شادیم رو برای این حس رهایی بگیرم.
چه مثالهای خوبی از بچگیت داری واقعا خدا چقدر مهربونه و چه موارد فراوانی تو زندگی هر کدوممون هست که متاسفانه به مرور زمان فراموشش می کنیم. البته که هرچقدر فراموشی در مورد اتفاقات خوب بده ولی کلا فراموشی نعمت بزرگیه و شاید بدون این نعمت زندگی غیر قابل تحمل باشه. قربون خدا برم که انقدر قوانین رو بی نظیر درنظر گرفته. و انقدر ما بنده هاشو دوست داره. فقط کافیه اینو بفهمیم و درکش کنیم اونوقته که مرحله ی دریافت اضافه میشه و رحمت و نعمت خداوند رو با تمام وجود درک می کنیم.
خیلی برات خوشحالم دوست عزیز و از خدا می خوام به یمن این رهایی انقدر راه جلوی پات بذاره که جبران اون سالهایی که تحمل کردی رو بکنه و رو شونه های خدا بشینی و بری به اوج خواسته هات و آرزوهات.
سلام زهرا جانِ نازنینم.
تبریک میگم عکس جدید و زیبای پروفایلت رو که مزین شده با یه لبخندِ زیبا.
تبریک میگم بهت که تحتِ هدایت و حمایت و سرپرستیِ خدا قرار گرفتی.
تحسینت میکنم که کنترل ذهن کردی و الان نتیجه اش توی دستته، یعنی آرامش.
خوشحالم که در آغوشِ خدا هستی، اینو از کامنتت حس کردم.
خوشحالم که زهرای نازنینِ درونت رو پیدا کردی و دوستش داری.
زیباست که دقیقا وقتی این کامنتت رو خوندم که امشب وسطِ مراسمِ تعزیه بودم.
خیلی حسِ خوبی داشتم اونجا، بادِ لطیفی میومد و هوا خنک بود، صدای موسیقیِ تعزیه با حرکت دو اسبی که دور محوطه ی اجرا میچرخیدن…
یه پکیجِ دوست داشتنی رو تجربه کردم و رسیدم به کامنتِ شما.
در حقیقت برات خوشحال شدم، از اینکه به خواسته ات رسیدی، به آرامش رسیدی، چند پله شجاع تر شدی توی این پروسه…
همیشه تو بغلِ گرم و نرم و امنِ خدا باشی…
همونطور که وقتی کوچولو بودی خدا ازت مراقبت میکرد، الان هم تحتِ مراقبت و هدایت خدا باشی همیشه عزیزم.
عکس جدید مبارک باشه.
زندگیِ جدید مبارک باشه.
حسِ توحیدی ات مبارک باشه.
ماچ به روی همچون ماهت عزیزم.
خوشحالم که نوشتی این کامنت رو.
خوشحالم که به آرامش رسیدی.
خدایا شکرت برای نعمت های بی شمارت، برای روزی های حساب و غیر حسابت
به نام خدایی که همواره با ماست
سلام زهرا جان،زهرای موحد و مومن و خداجویم
از عصر تا الان یه سطر یه سطر کامنتت رو میخوندم و قسمت آخرش رو الان که ساعت 2 است تمام کردم با کلی اشک و گریه.
اصلا نوشته ات یه حال خاصی داره.،
اون نجات از مرگ حتمی مو به تن آدم سیخ میکنه. استاد یبار در عمرش از مرگ حتمی نجات پیدا کرد و به خدا عرض کرد، من قراره چکار کنم؟
و حالا شما دوبار، پس رسالتی بزرگ در پیشرو دارید، بند کفش هایت را سفت کن.
در پناه حق روز به روز به خدای مهربان نزدیک و نزدیک تر بشی مهربان بانوی زیبا
سلام رضوان عزیزم مو ب تنم سیخ شد لرزه بر اندامم افتاد که انقدر قشنگ و راحت نوشتید
استاد یبار در عمرش از مرگ حتمی نجات پیدا کرد و به خدا عرض کرد، من قراره چکار کنم؟
و حالا شما دوبار، پس رسالتی بزرگ در پیشرو دارید، بند کفش هایت را سفت کن
سلام زهرا جان
بهتون تبریک میگم این رهایى رو ، تیریک میگم وصل شدن به منبع هستى رو که همه چیز خداست.
نگاهتون بسیار زیباست، خیلى جالب داستان بچگیتون رو گفتید و اینکه در کودکى همه ى ما جاهایى بوده که به مادرامون مثل حضرت موسى وحى شده . دقیقا هم همینه.
دوست عزیز اتصال همیشگى به رب و فرمانرواى جهان هستى رو براتون آرزو میکنم.
درود بر شما زهرا جان
احسنت بر شما بانوی عزیز که انقدر شجاع هستی
شجاعت نشانه ایمانه و تحسین میکنم که در جمع دوستان باایمانی چون شما هستم
چقدر حست زیباست
46 سال زندگی و 1 روز زندگی از طعم رهایی و ایمان و توحید و آزادگی. آن 46 سال کجا و این یک روز کجا
داستانی که از کودکیتون تعریف کردید من رو یاد خاطراتی مشابه از خودم انداخت زمانی که حتی قدرت تکلم هم نداشتم درحالی که در کنار رود مشغول بازی بودم و خانوادهای کمی انورتر هستند لحظهای جریان تند رود مرا با خود میبرد و خداوند زبان من میشود و پدرم لحظهای هشیار میشود و با دستش مرا نجات میدهد، دست پدرم دست خدا بود، خدا فرصت حیات داد از شهد شیرین توحید نوش جان کنم
خدایا سپاسگزار تو هستم
سلام و ارادت زهراخانم نظام الدینی عزیز. امیدوارم همیشه برقرار و بر مدار توحید باشین و دلتون لبریز از انوار بی نظیر خداوندی انشالله. چقدر شما و سه چهار نفر از دوستان عزیز عباسمنشی خوب و فوق العاده هستنی تو کامنت نوشتن که انسان رو مجاب می کنید به کامنت تحسین گذاشتن. واقعا رشک برانگیز و قابل ستایشه کامنت های شما. من هنوز خودم بشخصه جرات نکردم در فایل های توحیدی کامنت بذارم چون خودم رو در این مسیر طفل خرده پایی می دونم که حتی هنوز الفبای توحید رو هم درک نکرده و ذهنش یاری نمی کنه که بخواد با فهم و درک درست راجع به توحید کامنت منتشر کنه و توضیح بده. به لطف خدا چند وقتی هست که مجددا تصمیم گرفتم فایلهای توحیدی رو از ابتدا بارها گوش بدم و توضیحات مریم جان شایسته و کامنتهای فوق العاده بچه زرنگ های کلاس توحید رو بخونم بلکه انشالله به لطف خدا من هم بتونم به گوشه ای از این نعمت بی نظیر و اعلای خداوندی دست پیدا کنم و زندگی دنیا و آخرتم رو بیمه کنم و مدارم رو بالا و بالاتر ببرم. به همین بهونه خواستم ازتون قدردانی و سپاسگزاری کنم که این چنین شیوا و صمیمی از توحید گفتین و لذت درک توحید رو با ما شریک شدین . انشالله الی الابد سایه بزرگی خداوند بر سرتون مستمر و مستدام
سلام زهرا خانمه عزیز
با خوندن کامنتت چشمام پر از اشک شد.
میدونی دیشب نمیدونم ساعتای 3 شب یه خواب عجیبی دیدم….
وقتی بیدار شدم…یه آیه بهم الهام شد..این آیه رو شاید من دوبار خوندم..فقط خونده بودمو ازش رد شده بودم.
بهم گفت یا ایتها النفس المطمئنه
سپاسگذارم…
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به زهرای نازنینم
دختر تو چقدر زیبایی
چه فرکانس بالایی داری
عزیزم با اینکه چند دقیقه است باهات آشنا شدم ولی حس می کنم خیلی وقته میشناسمت
بی نهایت تحسینت می کنم
این اولین کامنت شما بود که رزقم شد و خوندم
می دونی زهرا جان من چطوری هدایت شدم به این کامنت؟؟
زهرا جانم
با توجه به نشانه ها و اصول زندگیم تصمیم قطعی گرفتم برای جدایی از زندگی 17 ساله ای که همون روز عقد می دونستم اشتباهه ولی ترس هام اجازه نداد مطرحش کنم
آره زهرا جاااانم منِ سارا هم فراموش کرده که بزرگترم خداست، منم اون شب مشرک شدم، کافر شدم، نمرود شدم و با دست خودم به زندانی وارد شدم که 17 ساله تو این زندانم… هنوز رها نشدم… چرا؟؟ چون ترس هام مانع شدن…. اما الان تصمیم گرفتم آزاد بشم… به یاد بیارم که بزرگترم خداست… به یاد بیارم که من بی صاحب نیستم…
زهرا جان جالبی قصه می دونی چیه؟؟
من از اول صبح امروز این ذکر مدام تو ذهنم می چرخید
(یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه)
در حالیکه این ذکر رو نمی دونم چند سال پیش کجا شنیدم
چرا امروز این باید تو ذهنم تکرار بشه؟
بزار من بهت بگم
چون من از خدا خواسته که منو به یقین برسونه که تصمیمم درسته
تا با قلبی مطمئن ادامه بدم
تا وقتی نشانه ها اومد که قدم عملی بردارم، دیگه هیچ جای شک و تردیدی نباشه
الان هم به خدا گفتم منو ببر به کامنتی که به جونم بشینه و برام نشونه باشه
میاره اینجا که بخونم قصه رهایی دوستم رو که قصه اش شبیه زندگی خودمه و این ذکری که تو هم بهش اشاره کردی منو به قطعیت می رسونه
و باور می کنم تصمیمم درسته
زهرا جان دیشب کمی حالم بد بود
نجواهای ذهنم منو برده بودن تو تاریکی
رفتم حموم تا زیر دوش حالمو خوب کنم
زیر دوش مدام این بیت تکرار میشد تو قلبم
ای همه هستی زتو پیدا شده خاک ضعیف از تو توانا شده
جالبیش این بود که این بیت هم چند سال پیش شنیده بودم یعنی می خوام بگم ورودی روزهای قبلم نبود…
خلاصه اومدم بیرون و شروع کردم به نوشتن تو دفترم و بعد هدایت شدم به سریال زندگی در بهشت و دقیقا اونجا این ترانه بود
اینم لینک پیام دیشبم
abasmanesh.com
خب خدای مهربونم
ای دانای نهان و آشکار
ممنونم ازت که اینقدر واضح بهم نشونه میدی
که رها میشم از این زندانی که خودم ساختم
مررررسی ازت دختر که اینو یه روز نوشتی برای تکرار و تمرین خودت
و الان کلی نور به قلبم جاری می کنه
و خدا می دونه در آینده چندین نفر از این کامنت ها مسیر براشون روشن میشه
در پناه خدا باشی عزیز دلم
برات بهترین ها رو آرزو می کنم
سلام سارای عزیزم
من بارها برگشتم و این کامنت خودم رو خوندم و انرژی گرفتم؛ اما این بار از خوندن کامنت تو مو بر تنم سیخ شد. از این همه هماهنگی از این همه هدایت، دم این خدا گرم!
دم هر کی به خدا اعتماد کرد گرم.
مدتهاست توی سایت کامنتی نذاشتم البته کامنتی هم نخوندم و دلم هم برای بر و بچههای قدیمی تنگ شده بود؛ اما دلم نیومد کامنت تو رو بیجواب بگذارم.
بذار یه چیز دیگه هم بهت بگم؛ من به مدت ده سال حفظ قران کار کردم و حافظ کل قران بودم که البته الان دیگه حفظ نیستم و فراموش کردم؛ اما یه جایی گذاشتم کنار، یه جایی گفتم من میخوام فقط به یه آیه قران عمل کنم، فقط یه آیه.
و من الان سرم بالاست. ساراجان، من با تمام وجودم با تمام وجودم با تمام وجودم به آیه الیس الله بکاف عبده اعتماد کردم. با تمام وجودمها!
این خدا برای من کافی است و چه عشقی دارم میکنم.
اصلا فکر نکن که دیگه هیچ مشکلی نیست؛ اما اینقدر این خدا مهر میشه و این قدر مهربونی بر سر راحت سبز میشه و این قدر با خدا زندگی میکنی که همیشه طعم شیرینی از عشق رو توی وجودت حس میکنی.
من اصلا نمیگم کاری که میکنی درسته یا غلط؛ اما بذار اولین هدیه رو من بهت بدم؛ هر کار میکنی، با تمام وجودت به خدا توکل کن
وقتی بهت میگم به خدا توکل کن، یقین داشته باش که آزمایش میشی تا صدق ادعات معلوم بشه.
یک جاهایی توی این مسیر فقط من و خدا بودیم و تمام دنیا جلوی رومون، تمام دنیا، یک جایی چشم باز کردم و دیدم هیچ کس کنارم نیست، حتی بزرگترین حامیان من گفتن که دور ما رو خط بکش؛ اما همونها هم که جلوم قرار گرفتن، پر از مهر بودن؛ اما وقتی میگی توکل، قرار نیست خیلی سختی بکشی، همونها که گفتن دور ما رو خط بکش، خودشون اومدن جلو و محبتهایی کردن که معلوم بود خودشون نیستن، دقیقا خدا در آنها متجلی شده.
خلاصه که ساراجانم، توی این مسیر یه چیزهایی میچشی که حتی خودت هم تعجب میکنی.
تو توی این مسیر خود خدا رو میبینی، شبها به هر غلطی که میزنی، داری زیر لب زمزمه میکنی: أفوض امری الی الله آن الله بصیر بالعباد
برات این لحظات شیرین رو آرزو میکنم
سلام و صد سلام به روی ماهت نور خدا
ممنونم بابت هدیه ارزشمندت
که اولین هدیه ام بود
واقعاً این روزها هدایتی دارم روی باورهای توحیدیم کار می کنم
خدا برای من کافیه
کافیه
قطعاً کافیه
تحسینت می کنم که تصمیم گرفتی به جای حفظ کردن آیه ها، به آیه ها عمل کنی ، آیه ها رو زندگی کنی
عاااااااشقتم دختر
مررررسی ازت که وقت گذاشتی و برام نوشتی و این هدیه ارزشمند رو بهم دادی
خدا اراده کرده بر آسانی ها
اگر من اجازه بدم
اگر من از جلوی راهش برم کنار
با وجود خدا همه ی مسائل قابل حل هستن
به طرز عجیبی آرامش دارم و کاملاً مثل روز برام روشن که روزهای خوبی در راهه… می دونم که اون حس شیرین رو تجربه خواهم کرد…
زهرا جاااانم
نمی خوام موقع مرگ، حسرت اینو داشته باشم که چرا تو زندگی که باب میلم نبود به خاطر شرک ها و ترس هام موندم
زهرا جااااانم
مررررسی دختر
در پناه نور خدا باشی
بسم الله الرحمن الرحیم
ٱلَّذِینَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَکُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِیمَٰنࣰا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ
همانها که وقتى مردم به آنها گفتند : لشکر دشمن بر علیه شما اجتماع کردهاند ، پس از آنها بترسید ؛《ولی بجای اینکه آنها بترسند》 ایمانشان بیشتر شد و گفتند که خدا ما را کافی است و او بهترین حامى است.
[سوره آل عمران ، آیه 173]
وقتی در این آیه تفکر میکنم ، با خود میگویم که واقعا خیلی عجیبه که یه عده بیان و بگن که یه عده به شما حمله ور شدند ، لطفا بترسید ؛ بعد آنها بگویند که “آخ جووون ، یه فرصت دیگه برای ارتقاء درجه ایمان” و بعد این ذکر مقدس را زمزمه کنند که…
حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ
به برکت این آیه قرآن یادگرفتم که تمرین کنم تا در مواقعی که جریان تاریکی با چاشنی ترس به من حمله ور میشود ؛ با خود بگویم که “آخ جووون ، یه فرصت دیگه برای ارتقاء درجه ایمان” و این همان معنی “فَزَادَهُمۡ إِیمَٰنࣰا” موجود در آیه به زبان عامیانه خودمان است…
و جالب است که در آیه بعد این آیه ، یعنی آیه 174 میگوید که…
فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَهࣲ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلࣲ لَّمۡ یَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءࣱ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱلله وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِیمٍ
پس با [دستى پر از] نعمت و فضلى از خدا بدون آنکه آسیبى به آنان برسد ، بازگشتند و خشنودىِ خدا را پیروى کردند و خدا داراى فضل و کرمى بزرگ است.
[سوره آل عمران ، آیه 174]
یعنی در ادامه همان آیه و بعد از آن ذکرِ زیبا که به برکت آن کنترل ذهن کردند و توجه خود را معطوف به قدرت بی کرانِ فرمانروای کیهان کردند ، چنین نتیجه ای برایشان رقم خود که حتی یک خطُ و خش هم بروی بدن آنان نیفتاد و از آن اتفاق ، دست پر برگشتند.
امیدوارم این ذکر زیبایِ قرآنیِ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ زمزمه لب های ما شود تا در لحظاتی که ترس بر ما چیره میشود ، به برکت این ذکرِ مقدس ؛ کانون توجه ما متوجه قدرتمندترین حقیقت عالم شود و….
چقدر این آیه قرآن زیباست که خدا به حضرت موسی و هارون میگوید…
قَالَ لَا تَخَافَاۤ إِنَّنِی مَعَکُمَاۤ أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ
خدا به آن دو گفت که مترسید ، همانا من همراه شما هستیم و همراه شما میشنوم و میبنم…
[سوره طه ، آیه 46]
حال همین حقیقت نهادینه شده در وجود موسی، خودش را در جلوی دریا نشان داد وقتی که سخن همه در مورد هلاک شدن به دست لشکریان فرعون بود ، ایشان با قاطعیت تمام میگوید که…
کَلَّاۤ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهۡدِینِ
هرگز چنین که میگویید نیست ، همانا خدا با من است و مرا هدایت خواهد کرد…
[سوره شعراء ، آیه 62]
====================
سلام مجدد نازنین بانو
اینم هدیه خدا فردای روزی که شما بهم هدیه دادین
اونم از طریق دستش آقای رضا احمدی
abasmanesh.com
ببین این خدای وهاب چه فضل و کرمی داره!!
آخه چطوری می تونم ازش سپاسگزاری کنم
که اینقدر عالی بهم کد میده
به نام پروردگار نور و زیبایی
با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و همه دوستان خوبم
خدایا شکرت فایل توحید عملی در مورد مفاهیم قرآن که استاد فرمودند کلی زیبایی و درسهای خوبی را یاد گرفتیم و لذت بردیم و مواردی را اشاره میکنم در مورد این فایل ارزشمند
اگر ترس و غم تو ذهن ما باشد تمام تصمیمات ما هم درست از آب در نمیآید مثل مادر موسی که موسی را در آب انداخت و با تصمیم درست دیگه ترسها نمیتواند غالب باشند در ذهن مادر موسی چون قوانین الهی بدون تغییر است و حق و مشخص است از نگاه خداوند
توکل و ایمان و احساس خوب و نه غم و نه ترس وقتی داریم نتایج خوب اتفاق میافتد وقتی در مورد عدل خداوند حرف میزنم وهرچی که دریافت میکنیم یا انجام میدهیم عادلانه اتفاق میافتد تو قرآن هم به همین موضوع هم اشاره شده که تمام اتفاقاتی که میافته تحت سیطره ماست
و وقتی در مورد قوانین و مشیعت گفته میشود از کلمه ما استفاده میکند هر چیز را کنترل میکنیم هیچ چیز اتفاقی و شانسی اتفاق نمیافتد خداوند چیزی میخواهد که ما داشته باشیم و همیشه خداوند ما را هدایت میکند چون قدرت انتخاب داریم سپاس گزارترین آدمهای دنیا هم نمیتوانند قدرت شکرگزاری نعمتهای خدا وند باشند چون ذره از آن را انجام دادهایم همه ما تو وجودمان نمرود و فرعونهایی داریم در حضور خداوند به همه قدرت دادهایم که یک موقعی خدا را نادیده گرفتیم وقتی آدم رو خودش حساب میکنه بدبختی است
استاد خیلی ممنونم از فایل خدایی وقتی مسیر خوبی وقتی استاد صحبت میکردی باران رحمت الهی بارید و انرژی و لذت بردیم و از خداوند میخواهم همه ما را هدایت کند به مسیرهای درست و زندگی ما را تغییر دهد همه دوستان خوبم را به خدای بزرگ میسپارم
در پناه الله یکتا شاد سلامت پیروز و ثروتمند باشید انشاالله
سلام به استادعزیز وشایسته ی جانم
نمیدونم چرا جدیدا هرفایل جدیدی که میزارید توام میشه بااشکهای من.
چون هربارمیگم خداوندا شکرت برای هدایتم به این هدایتخانه
خداوندا تو داری لیاقتمو بهم نشون میدی
خدایا توبهم میگی که جای عالیی که باید میومدی همینجاست
فایل دوم کشف قوانینو تموم کرده بودم ومیخواستم سومی رودانلود کنم که فایل جدیدودیدم
اوایلی که باشمااشناشدم یه شعرازملاصدرا که اینجا یکی دوجملشو گفتیدو تفسیرکرده بودین واون فایل چقدرمنو بزرگ کرد وگسترش داد برای درک موضوع عدل
عدل عدل که همیشه باهاش مشکل داشتم
حتی وقتی یه زمانایی تموم اموردینی رو انجام میدادم عدل خدرارو میزاشتم اون گوشه مغزم وبهش میگفتم من با تو مشکل دارم ،،تو جلو نیا وگرنه همین یه خورده دینو هم میندازم بیرون
میدونید میترسیدم مشرک بشم ،وقتی که بکل مشرک بووودم
وعدل رودرک کردم وحالا خداوندم عادلترینه
وحالا تفسیر این شعرپروین وچه نگاه توحیدیی وچه تفسیر نابی
چطوری باید خداروشکرکنم برای هرروز فهم ودرک بیشتری که (لازیدنهم ) محصولشه
توی کشف قوانین که شایسته جانم تمرینهارو با مدل خودش توضیح میده ،هردفعه میگم خدایا نگاه کن که چجوری این دونفرهموتکمیل میکنن،
کدوم دونفری اینطوری قوانین رو به این زیبایی ،به ساده ترین،ملموسترین ،قابل درکترین روش برامون توضیح میدن؟چرا؟چون باهم درسارو لحظه لحظه توزندگیشون مرور میکنن
کاربردیش میکنن
استفادش میکنن
فقط حرف نیست سرتاسر عمله وتوحیده وتوحیده
ومن میخوام مشرک نباشم مثل شما
میخوام توحیدی باشم مثل شما
اونقدر که دارم لذتبخش میبینمش
بازم به شما زوج توحیدی تبریک میگم
وبازم به خودم تبریک میگم که لیاقت بهترینارو دارم که باشماهستم
وارزو میکنم همه عزیزانم ودوستان توحیدی این خانواده
بتونیم چنین خوشبختی رو بست بیاریم ودرک کنیم
وسلامتی اساتیدموکه شمایید،ازخداوند بزرگ خواستارم.