قدم هایی عملی برای کنترل ورودی های ذهن - صفحه 53

884 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه وطنی گفته:
    مدت عضویت: 1124 روز

    به نام خدای هدایتگر

    که هرچه دارم از آن اوست

    سلام سلام سلام به همه

    وای که چقدر قشنگ صحبت میکنید استاد .

    انگار خدا داره با من صحبت می کنه.

    دقیقا استاد وقتی احساس میکنم نیروی در من بیداره شده و اونم خدایه ،احساس عجیبی دارم وقتی آرامش دارم احساس میکنم خدا تو وجودم یا زمانی که ازش تشکر میکنم احساس میکنم خدا فقط داره به من توجه می‌کنه ….

    حس قشنگیه وقتی راه می‌رید و گریه میگردید…..

    اینکه به من گفتید عجله نکن میرسی به خواسته هات …..واینکه خدا را حس میکنم

    وانرژی به حرکت در میارم ….

    وعمل به چیزهای که می‌شنوم….عمل …عمل …و درمورد چیزهای که یاد میگیرم نباید به کسی توضیح بدم .من فکر میکردم اینجوری خیلی در نظر دیگران بزرگ میشم ولی اشتباه بود …

    ممنون استاد بابت یاد آوریت

    الهی شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    سحر سجادیان گفته:
    مدت عضویت: 285 روز

    سلام استاد عزیز

    بسیار سپاسگزارم بابت فایلهای باارزشی که در دسترس ما قرار میدید.

    واقعا یکی از بزرگترین باگهای ذهنی خیلی از ما مسائل مالی هست و از بس در طول زندگی مون باورهای نامناسب به خورد ما رفت که شاید ندیدن موفقیت های مالی شما باعث نمیشد که ما هم این مطالب رو باور کنیم. من خودم اولین بار که یک فایل از شما دیدم با عرض پوزش احساس کردم رفتار شما کلاهبردارانه است و مدتها اگه دوستی به من فایلی از شما نشون میداد میگفتم معلومه که اینها واقعی نیست تا اینکه زمان سپری شد و من در مسیر رسیدن به آگاهی آرام آرام حرفهاتون رو منطقی و موفقیت هاتون رو واقعی و دست یافتنی دیدم. برای همین خیلی ازتون ممنونم که موفقیت هاتون رو به تصویر میکشید. چرا که ذهن ما بزرگترین ورودی ها رو از طریق چشم و بعد گوش دریافت می‌کنه و دیدن سبک زندگی تون و اتفاقات خوشایندی که براتون رخ میده باورهای ما رو قویتر می‌کنه.

    نکته دومی که در صحبت هاتون خیلی توجه ام رو جلب کرد این بود که گفتید «یادبگیرد تا عمل کنید». واقعا تعداد زیادی از آدمها رو میبینم که از ابتدا به این نیت یاد میگیرن که فقط برای دیگران توضیح بدن. یعنی اکثرا مغزشون فقط داره طوری مطالب رو کنار هم قرار میده که بعد بتونه به زیباترین شکل اونها رو ربط و توضیح بده. بنظرم این باگ ذهنی هم یک پشت پرده ای داره که اون عزت نفس پایینه بدون اینکه سخنگو خودش متوجه باشه. البته که افرادی هستند که خالصانه دلشون میخواد با ایجاد باورهای درست کمکی به دیگران کرده باشند و باعث ارتقای سطح کیفی جهان هستی بشن اما اغلب آدمها به دلیل اینکه می‌خوان به به و چه چه دیگران رو جلب کنن، اقدام به یادگیری میکنند. در واقع سختی عمل کردن و درعین حال جلب تایید دیگران باعث میشه که بیشتر دنبال حرفهای قشنگ زدن ، باشند.

    استاد عزیز مثل همیشه کلی از مطالب فایل لذت بردم و برای من خیلی مفید بود انشالله که همه مون بتونیم هر روز گام بلندتر و راحت تری در مسیر خوشبختی برداریم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 693 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز23 آبان رو با عشق مینویسم

    میدونی داری اشتباه عمل میکنی ولی چرا ادامه میدی؟؟؟

    نمیتونی کنترل کنی خودت رو ؟

    امروز این سوالو چند بار از خودم پرسیدم

    صبح که بیدار شدم برای مادرم چند تا گل بافتم و مدام میخواستم که تعداد کارایی که جمعه میبره بیشتر باشه تا فروششم بیشتر بشه

    و حس میکردم که کارم اشتباهه و کارای نقاشی خودم مونده بود و تمرین کلاسمو هنوز انجام ندادم ،اما به فکر بافتن گل بودن

    و هی میگفتم چیکار داری میکنی طییه ؟ مگه قرار نبود از این هفته کاری انجام ندی چرا داری گل میبافی و کارای نقاشیتو عقب میندازی ؟!

    و یه جورایی مقاومت داشتم و نمیخواستم دست بکشم از بافت گل سرا و با اینکه میدونستم اگر به مادرم گل ببافم هیچ پولی نمیگیرم ازش و بهش کمک میکنم اما بازم داشتم مسیر رو اشتباه میرفتم

    و یه جورایی میگفتم اگر من بهش کمک نکنم نمیتونه تا پنج شنبه گل سر درست کنه

    از طرفی امروز قرار بود خاله ام و دختر خاله ام برای ناهار مهمون بیان خونه ما تا ظهر من یکم اتاقمو مرتب کردم و کار کردم و مادرم گفت برو برای خونه خرید کن

    بارون که باریده بود بی نهایت درختا زیبا شده بودن و رو زمین کلی برگای رنگ سبز و زرد و نارنجی و قهوه ای از درختا افتاده بودن که عین بهشت بود برای من زیبا و دوست داشتنی که سبب میشد بگم خدایا شکرت چقدر زیبا هستن

    وقتی من از خرید برگشتم جلو در خاله و خواهرمم دیدم که باهم رسیدیم

    خواهرم کیک گرفته بود و گفت از جلو در مدرسه پسرم آورده بودن بفروشن منم خریدم

    وقتی باهم رفتیم خونه و خواهرم کیک رو آورد خیلی خوشمزه بود و خداروشکر میکنم که انقدر نعمت عطا میکنه که استفاده کنیم و لذت ببریم

    منم برگایی که از دیروز که از زمین برداشته بودم و جمع کرده بودم و شستم و همه رو یکی یکی داشتم پیش مهمونامون خشک میکردم که دختر خاله ام گفت چقدر رنگای خوشگلی دارن منم شروع کردم از زیبایی های برگا گفتم که وقتی داشتم جمع میکردم رنگاشون گرم تر بود و قرمز و نارنجی بودن ولی الان رو به قهوه ای رفتن

    یهویی این حرف به زبونم جاری شد که به دختر خاله ام گفتم ببین چقدر جالب عین این میمونه وقتی انسان میمیره و بدنش سرد میشه خونی که در بدنش در جریان موقع زنده بودن ، پوستش رنگ گرمی داره و وقتی میمیره سفید میشه رنگش

    و برگ درختا هم مثل این وقتی داشتم از زمین برمیداشتم رنگاشون قرمز بود ولی از دیروز تا الان به کل رنگاشون تغییر کرده و قهوه ای میشن

    چقدر جالب بود من تا به حال با این نگاه به برگای درختا دقت نکرده بودم

    و عظمت خدارو یاد کردم و شروع کردم به گذاشتن برگ ها داخل برگه های کتاب تا خشک بشن و روشون نقاشی بکشم

    وقتی از خرید برمیگشتم و دختر خاله ام رو دیدم که اومد خیلی صورتش صاف و تپل شده بود و درخشان و خیلی خیلی کشیده و بدون چروک

    با خودم گفتم یعنی چیکار کرده این همه صورتش زیبا شده

    و چرکی که قبلا دور چشمش داشت همه صاف و زیبا شده

    در درونم شروع به قضاوت کردم بدون اینکه ازش بپرسم ،گفتم حتما رفته ژل تزریق کرده ولی چیزی ازش نپرسیدم

    وقتی داشتیم با هم حرف میزدیم یهویی گفت طیبه یادته گفتم تا 20 روز خیار رو رنده کن بذار رو صورتت؟

    گفتم آره گفت دیگه اون کارو نکن یه چیز خیلی خیلی خوب پیدا کردم که خیلی راحته

    خوشحال شدم گفتم چی ؟

    گفت من از اون روز که حدود سه ماهی میشه که ندیدمتون ،رفتم و خیلی اتفاقی فهمیدم که هر دو ساعت یک بار راس ساعت دو ساعت به دوساعت در روز باید یک لیوان آب بخورم

    و این کار رو کردم و چین و چروک های صورتم که رفت هیچ گودی چشمم هم که میبینی پر شده و بعد خوردن آب گرسنه میشدم که پرتئن میخوردم و چند کیلو اضافه شده بهم

    و واقعا اندامش زیبا شده بود و من مدام داشتم به این فکر میکردم که نکنه داره دروغ میگه

    مگه میشه کسی هر روز از ساعت 10 صبح از هر دو ساعت به دو ساعت تا ساعت 12 شب یک لیوان آب بخوره و انقدر صورتش شفاف و صاف و بدون چروک کنار و دور چشم بشه و تپل هم بشه؟!!؟؟؟؟

    نمیخواستم قبول کنم حرفشو

    دیدم قسم میخوره که راست میگم

    تو هم انجام بده ببین چقدر اشتهات هم باز میشه

    پروتئین بخور عضله سازی بشه برات

    وقتی این حرفارو میگفت من یاد درخواستم از خدا میفتادم میگفتم کاش میشد دوره قانون سلامتی رو بخرم و به آگاهی هاش عمل کنم

    وقتی بعد از ظهر شد دوباره بهش گفتم یه سوال بپرسم فکرمو مشغول کرده ، واقعا راست میگی ؟

    راسته که استاد عباس منش میگه همه چی باوره

    چون دختر خاله ام باور داشت که صورتش صاف و زیبا شده بود و باورش تاثیر زیادی داشت

    ولی من کمی شک داشتم ولی گفتم بذار منم امتحان کنم چه اشکالی داره

    یاد حرف استاد عباس منش میفتم میگفت هرکتابی که میخونده تمریناتش رو عمل میکرده ومیخواست ببینه نتایج چجوریه

    منم گفتم امتحان کنم ببینم چی میشه

    و از ساعت 2 شروع کردم

    تا ساعت 6 و 8 که آب خوردم هر دو ساعت یک لیوان دیدم گرسنه ام شده

    جالب بود راس ساعت که آب میخوردم حس میکردم که گرسنه ام شده

    و فکر کردم گفتم مگه میشه در طول روز آب میخوریم ولی این نتیجه رو نمیده ولی الان نتیجه میده

    که نتیجه اش رو در دختر خاله ام میدیدم

    و بهم گفته شد که همه چیز به صورت مستمر و ادامه دار اگر باشه جواب میده

    و البته با نظم باشه

    اگر تمرکز رو بذاری روی یک زمان مشخص و کارهات رو هر روز انجام بدی صد در صد نتیجه میگیری .

    چقدر جالب بود من از آب خوردن در ساعت مشخص داشتم درس یاد میگرفتم

    که همون مثال استاد که میگفت مثل یه ذره بین باید عمل کنی

    و سر وقتش انجام بدی

    بعد دیدم خاله ام اومد اتاقم و گفت

    خدا از زبان خاله ام که اومد اتاقم بهم گفت طیبه الان کار رو تحویل مادرت دادی؟؟؟؟

    گفتم بله

    یهویی بدون هیچ دلیلی گفت دیگه بهش کمک نکن

    بذار خودش از پس کاراش بربیاد

    حتی کنارش هم ، نشین توجمعه بازار ، اگر بری کنارش بشینی به تو متکی خواهد شد و وابسته تو میشه و گل سرارو نمیتونه بفروشه

    ازم پرسید میتونه کارتخوان رو استفاده کنه؟ گفتم فعلا نه چشماش ضعیفه و یکم دیر گزینه هارو میزنه مهلت کارتخوان تموم میشه و باید دوباره کارت بکشه

    که بازم بهم گفت اشکالی نداره بده به خودش یاد میگیره

    حتی در درست کردن گل سر هم بهش کمکی نکن طیبه

    تا اینجا کمک کردی بذار باقی کارارو هرچقدر که تونست انجام بده و ببره بفروشه

    تو دیگه مسئولش نیستی

    و من وقتی این حرفای خاله ام رو شنیدم به خودم اومدم گفتم طیبه تو چیکار داری میکنی

    خدایی که به تو کمک کرده به مادرت هم کمک میکنه

    فکر نکن که تو قدرتی داری

    تو باید به پیشرفت خودت تمرکز کنی

    دیگه نباید براش چیزی آماده کنی

    ولی باز هم به حرف خاله ام گوش ندادم و بعد رفتنشون به مادرم گفتم ،مامان چی شد گل سراتو درست نمیکنی

    مامانم گفت طیبه خسته شدم مهمون داشتیم ، واجب که نیست همینایی که دارم رو میبرم میفروشم سخت نگیر

    که داداشم برگشت گفت طیبه دیگه بسته ، دیگه تموم شد کار تو ،بذار هرجور دلش خواست ببافه و هرچقدر دلش خواست ببره بفروشه نیازی به گوشزد کردن تو نیست

    نمیدونم شاید چون دوست داشتم پول بیشتر دستش بیاد و خوشحال بشه از این جهت هم میگفتم سریع درست کنه

    و داداشم گفت تو طبق نیازت تلاش میکردی و در هفته 200 تا گل سرمیبافتی ولی مادر طبق توان خودش و اشتیاق خودش درست میکنه و الان مادر طبق توانایی و نیازش اگر بخواد بیشتر کار میکنه و اگر نخواد اصلا 10 تا ببره اشکالی نداره

    و من اونجا بود که برگشتم دیشب به اتاقم و گفتم نمیدونم کارم درسته یا نه

    ولی ته ته دلم میدونستم کار درستی نمیکنم

    که میخوام این هفته هم کمک کنم

    و انگار نمیخواستم قبول کنم این همه نشونه های خدارو که بهم میگه فکر نکن که تو کاره ای هستی و قدرتی داری

    تو هیچی نیستی و منم که به مادرت کمک میکنم

    ولی باز مقاومت داشتم و آخر شب به مادرم گفتم فردا برات چند تا چشم قورباغه میبافم

    و تو خیال خودم میخواستم هی کمکش کنم

    ولی غافل از اینکه از کار تمرینای کلاسی خودم عقب افتادم

    و نتونستم رنگ کنم

    یه چیز خیلی عجیب اینکه من بارها خواستم براش گل سر ببافم دستم به سمت کاموا ها نمیرفت مدام یه نیرویی مانعم میشد که من به مادرم کمک نکنم

    میدونستم اراده ای بالاتر از اراده من بود که میخواست بفهمونه داری اشتباه میری مسیرتو

    بعد از ظهر به فایل ایمان به غیب که گوش میدادم شروع کردم دوباره دفتری که برای خواسته هام گرفته بودم باز کردم و شروع به نوشتن کردم

    به شماره 7 که رسیدم یه خواسته مو میخواستم بنویسم

    ولی حس میکردم نگذشتی از ادن خواسته باید کامل بگذری

    حتی اگر هم بنویسی ولی نگذری بهت داده نمیشه

    باید بگذری تا به تو داده بشه

    و من چشم گفتم و قصد پشت خواسته ام رو برای خدا در دفترم نوشتم

    تا نصف شب بیدار بودم و داشتم پاسخ دوستان رو میخوندم و مینوشتم و بعد خوابیدم

    خدارو بی نهایت سپاسگزارم که به من این همه کمک میکنه و با اینکه من یه وقتایی درست عمل نمیکنم وای باز هم هدایتم میکنه

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    عباس نوربخش گفته:
    مدت عضویت: 639 روز

    بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش

    سلام وادب واحترام

    سپاسگزارم ازخداوند که امروز زیباموبااین فایل زیبا “زیباترکرد//وسپاسگزارم ازشما استادعزیزم

    استادمن بخوام نتایجهایی که بعدازتمرکزبه نکات مثبت درزندگیم داشته ام روبگم که ازسال1398به اینوربودروبگم/خداروشکراینقدرزیادشده که بایددههاصفحه بنویسم اما به صورت کلی بخوام بگم من درعشق باهمسرجدیدم وروابط بافرزندانم ودرسلامتی کاملم درآرامش ودرمحل زندگی بهشت رویاهای بچگیم گیلان وازارتباط بی نظیری که باخدام دارم وکاری که تفریح من وخانواده هست وهمه جوره آزادی زمان دارم وو….همه چی عالی شده //البته دوستان گلم من اینهارواززمانی که زیرصفربودم ودرزندگی که همه بهمون میگفتن شما مثل :سگ وگربه زندگی میکنید”کارتن سگ وگربه یادتون هست که/خخخ/اما باکنترل ذهنم وتمرکزبه نکات مثبت زندگیم “خداوندمنوهدایت کردبه زندگی بهتروبهترکه الان اون افرادی که میگفتندمثل چی زندگی میکنید تواین زندگی جدیدی که خودم بافکارم ساخته ام دهانشون بازمونده وفقط میگن خدا توروخیلی دوست داره چون زندگی اولت خوب نبود این زندگی روبهت هدیه داده ومن هم اوایل تلاش میکردم بهشون بفهمونم که همه چی افکارت هست خداوندهمه ماهارودوست داره وفقط وفقط طبق قانون جهان پیش میاداونم ازفرکانس افکارمون هست ولی …..”اما بقول استادتوفقط وفقط تمرکزروی تغییرباورهای خودت داشته باش بقیه:خواهروبرادروپدرومادروهمسروفرزندان وآشنایان ودوستان ودرکل هیچ کس مهم نیستندتواتفاقات زندگی وفقط خودت زندگیت رومیسازی /ومن هم از1سال پیش تمام سعیموکرده ام به هیچ عنوان تحت هیچ شرایطی حتی به بچه هام نگم این کارروبکن یااین کاررونکن وتمام تمرکزم روی کانون توجه افکارخودم به اطرافم هست وخداروشکر3ماه هست که بی نهایت دارم قوی وقوی ترمیشم واتفاقات زیبا داره خودشوبهم نشون میدندومن بی نهایت سپاسگزارخداوندهستم که قدرت ایجادزندگیمون روبه دستان خودمان که همان افکارهامون هست سپرده/استادعزیزم دوست دارم وعاشقققققتم/

    امیدوارم همتون زیرسایه الله یکتا:شاد/سلامت/باعشق/ثروتمندوسعادتمنددردنیاوآخرت باشید..

    یاحق//

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    حدیث سادات حسینی گفته:
    مدت عضویت: 838 روز

    به نام خدای اخلاص

    ردپای من از روز شصت و یکم سفرنامه

    خدایا، هروقت که از خودم غافل میشم گذرم میفته به سایت. و تو هر روز داری بهم یادآوری میکنی که من و خودت رو یادت نره.

    خدایا، وقتی حالم بد میشه، بعدش که خوب میشم تازه به خودم میام و میگم : حدیییییث؛ چرا تو زمان حال بدت به خدا پناه نبردی که در کمتر از چند دقیقه حالت خوب بشه!؟ چرا خدا رو فراموش می‌کنی!؟ نماز همینجاست دقیقا؛ زنده نگه داشتن یاد خدا در تمام طول شبانه روز.

    خدایا، من میدونم که تو با منی؛ و همین برای من کافیه. به همین یکی که فکر می‌کنم، همه‌ی نگرانی ها و ترس ها و فکر به نشدن ها و خستگی ها یه جا از روحم خارج میشن. فقط کافیه که به تو فکر کنم. و تو رو توی قلبم حس کنم.

    استاد وقتی درمورد گذشته‌ی خودتون که هیچی نداشتید ولی انقدر حالتون خوب بود که حس پرواز داشتید حرف می‌زنید، یاد الان خودم میفتم. استاد من انقدرررررر حالم با خدای خودم خوبه، انقدرررررر باهاش حرف میزنم و هستم و زندگی رو آسون میگیرم، که دیگه چیزی رو سخت و طاقت فرسا نمی‌دونم. استاد خدا همه چیزه. همه چیزه. همه چیزه. خدا همه چیزه. میخوام این جمله رو با تک تک سلولام، با تک تک استخونام حس کنم. میخوام باور کنم. وقتی خدا رو دارم ناامید نیستم. خسته نیستم. عصبی نیستم. احساس ناکافی بودن نمی‌کنم. کلافه نیستم. نگران نیستم. وقتی خدا رو دارم سبکم؛ فقط میخوام پرواز کنم.

    خدایا شکرت…

    شکرت که به به روز شصت و یکم رسیدم. شکرت که تونستم هر روز حالم رو بهتر از دیروزم کنم. شکرت که با تو آرومم. خدایا ممنونم که هستی. ممنونم که بغلم می‌کنی و زیر سایه‌ی لطف بیکران تو ام. خدایا شکرت‌…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    محمدرضا رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1443 روز

    بنام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام ،

    روز 61 سفر …

    فصل سوم رو به نام خدا آغاز میکنم و از خدا میخوام که این ماه رو هم به من کمک کنه تا من خیلی خوب این دوره رو پیشببرم و مدام به من راهنمایی بدهد و کمک کنه تا درک من بیشتر بشود .

    از استاد عزیزم بسیار سپاسگزارم که این فایلهای عالی رو تهیه کردند و به ما کمک میکنند .

    من همین امروز یجورایی شده بودم ، در کارم فعالیتم زیاد شده بود ولی نتایج کم شده بود من یکم داشتم امروز نجوایی میشدم ولی این فایل و فایل قبل که سوال کرده بودید رو که گوش دادم خدا شاهده اب روی اتیش بود دقیقا همون جواب امروز در این فایل بود رفتم بیرون پیاده روی به شکل شما تحسین میکردم همزمان که داشتم این فایل رو گوش میدادم .

    واقعا حالم تغییر کرد خیلی احساسم بهتر شد .

    شکرگذاری ام بیشتر شد . من این فایل رو چندین و چندبار امروز پلی کردم و لذت بردم از این همه اگاهی ناب . نشونه های کوچک واسه من این روزها زیاد رخ داده و حال و هوام داشت بهتر میشد دقیقا همین امروز که یکم داشتم نجوایی میشدم این فایل اون آلارم جهان بود که با همین نشونه ها با همین اتفاقات کوچک لذت ببر ، واقعا بجا خدا با این فایل هدایتم کرد .

    هرچی که دارم میرم جلوتر قشنگ حس میکنم که دارم بهتر و بهتر میشم حال و هوام داره بهتر میشه اتفاقات کوچک رخ داره میده . من در این فایل عالی فهمیدم که باید خیلی بیشتر از قبل سپاسگزاری کنم ، این اتفاقات کوچک قبلا نبود ولی الان داره رخ میده داشت واسم انگار یکم عادی میشد ولی وقتی استاد گفت بحث بحثه پول نیست ، بحثه همین نشانه هایی که شروع میشه با تغییر باورها ، وقتی سپاسگزاری بعد با قدرت ادامه میدی و بقیه خواسته هاتم رخ میده هی نگید من فلان پولو میخوام .

    بخدا به موقعش داده میشود فقط باید ایمانتون رو حفظ کنید .

    این گفته خیلی به دلم نشست خیلی زیاد . این جواب امروزم بود این عیدی من از سمت خدا بود . این فایل آلارم جهان بود درجا گرفتم و فهمیدم که باید چگونه باشم .

    استاد من میخوام که وقتی این فصل به پایان رسید مثل دوره های شما در تهران در انتهاش برم تو دل طبیعت و جشن کوچیک بگیرم و از اتفاقات این ماه و این فصل 3 یاد آوری کنم به خودم و عزیز دلم .

    بار اول که دوره روز شمار رو انجام دادم انتهای هر فصل این کارو میکردم . خیلی حس خوبی داره . در پناه حق شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    تیمور تمجیدی گفته:
    مدت عضویت: 667 روز

    سلام سلام به همه عزیزان.من از نشانه به این فایل عالی هدایت شدم .چند روزی میشه که اصلا حالم خوب نبود و از خدا میخواستم بهم بگه چکار کنم هدایتم بکنه تا امروز صبح که خبر خیلی ناراحت کننده‌ای شنیدم اما یک چیزی تو ذهنم رد شد و اومدم تو سایت یک قسمت سریال سفر دیدم که با دیدنش حالم خوب شد بعد نشانه رو زدم اومدم به این فایل درست همون چیزهای و می‌گفت استاد که باید می‌شنیدم و باید در زندگیم شروع کنم یک استارت برای من من خیلی کم دیدگاه می‌نویسم ولی اخرای فایل بود که یک چیزی انگار بهم گفت بنویس و منم نوشتم واقعا این حرف های که نوشتم و خودم تعجب میکنم.بسیار سپاسگزارم که نکات که باید می‌شنیدم خداوند از طریق استاد عزیز به من گفت و کارهای که باید انجام بدم بسیار سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 693 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای 3 مهر ماه رو با عشق مینویسم

    نترس

    هروقت دیدی نجوای ذهنت خواست بترسونتت ، تو منو به یاد بیار و تمام کمک هایی که بهت کردم از لحظه ای که تصمیم به تغییر کردی و از من هدایت خواستی تا به الان ،

    حتی قبل از آگاهیت هم بهت کمک میکردم

    ولی تو آگاه نبودی

    ولی الان آگاهی و میتونی آگاهانه توجه و تمرکزت رو به سمت ربّ و صاحب اختیارت برگردونی

    پس عزیز دلم نترس و نگران نباش

    منم که این ایده رو بهت دادم

    منم که گام به گام تو رو تو این مسیر هدایت کردم

    منم که دارم همه کارهای تو رو انجام میدم

    منم که قدرتمند ترین نیرویی هستم که تو بهش وصلی ، هر لحظه

    پس آرام باش و از مسیر لذت ببر، که من خوب میدونم چجوری مشتریا رو به سمتت روانه کنم ،خودمم، اون مشتری

    خودمم، اون انسانی که مشتاقه تا کارهای تو رو بخره ازت

    پس آرام باش عزیزم

    نمیدونم وقتی شروع به گفتن اینکه خدایا من برای رد پای امروزم چی بنویسم که قراره نوشته بشه و پر رنگ هست تا من درسشو بگیرم رو بهش میگم و سکوت میکنم

    به یکباره بهم میگه

    و انگشتام بی اراده پشت سرهم شروع به تایپ میکنن

    و بغضم میگیره

    چون دقیقا هر بار انقدر کمکم میکنه که نمیدونم چجوری این همه محبتش رو تشکر و سپاسگزاری کنم

    بی نهایت ازت ممنونم رب من

    امروز صبح ، من قرار بود که فیلم بگیرم از بافت گل سرا

    و تو کانال ایتا بذارم

    10 نفر عضو شده بودن

    یه لحظه ترسیدم گفتم من چجوری مدیریت کنم زیاد شدن

    وقتی دیشب از دوشنبه بازار رسیدیم خونه من برنج با کدو و سیب زمینی و پیاز سرخ کردم

    خواهرم گفت خسته هست و میره و قرار شد شامشو خواهر زاده ام ببره خونه شون انقدر خسته بود که از بازار برگشتیم ولی رفت همه آگهی هایی که چسبونده بودیم رو برداشت تا دیگه کسی تماس نگیره

    خداروشکر میکنم که همه کارامون به سرعت انجام میشه

    صبح که شروع کردم به فیلم گرفتن خندم گرفت گفتم ببین طیبه اولین باره داری آموزش ضبط میکنی

    خیلی جذاب بود برام

    حتی خودم فیلیمی که گرفتم رو چند بار گوش دادم و یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگفت ، خودم فایلای خودمو بارها گوش میدم

    وقتی صدای خودمو شنیدم خیلی حس خوبی داشتم گفتم چقدر تو صدای زیبایی داری و از خدا به خاطر صدای زیبام سپاسگزاری میکنم

    یادمه قبل آگاهیم اصلا از صدای خودم خوشم نمیومد چون اکثرا میگفتن صدات بچه گانه هست و من با شنیدن این حرفا از صدام بدم میومد

    تا اینکه نور خدا وارد زندگیم شد و من کم کم عاشق تک تک اعضای بدنم ،عاشق خودم ، عاشق صدای زیبام ،عاشق صورت زیبام ،عاشق صاحب این تصویر زیبا شدم

    صاحبی که وقتی تو آینه نگاه میکنم سریع میگم چقدر تو زیبایی زیبا رو و پشت سرش میگم همه این زیبایی ها از تو هست ربّ من

    ماچ ماچی من تو رو میگما

    و تو آینه نگاه میکنم و لبخند میزنم و بیشتر وقتا بلند میگم دوستت دارم

    وای که چقدر این حس و دوست دارم

    الان که دارم مینویسم تشک از چشمای قشنگ و زیبام سرازیر شده و نعمت داشتن آب در چشمم رو حس میکنم

    خدای من سپاسگزارم

    وفتی فیلم گرفتم و تو کانال نوشتم که هر کس آمادگی داره ساعت 12 بیاد و بهش کلف کاموا بدم تا کار رو شروع کنه

    من فیلما رو گرفتم و به توضیح دادن خودم گوش میدادم، کیف میکردم

    چون پیشرفتمو به وضوح حس میکردم که چقدر خدا کمکم کرده که من دارم آموزش ضبط میکنم

    وقتی کارم تموم شد و رفتم، یه حس ترسی وجودمو گرفت

    سعی کردم کنترل کنم خودمو

    وقتی رفتم حیاط مسجدمون ده دقیقه زودتر رفتم که خوش قول باشم و زودتر اونجا حضور داشته باشم

    دیدم یه خانم نشسته بود و گفت شما خانم مزرعه لی هستین بعد گفت اومدم که باهاتون صحبت کنم درمورد بافت

    وقتی نشست گفت من لیف میبافم و عروسک

    و گفت یه چیزی بگم بخند همسرم دیشب اومد و گفت برات کار پیدا کردم و یه آگهی زدن که قلاب بافی نیاز دارن

    و تو بلدی برو زنگ بزن ببین چجوریه

    و میگفت همسرم جاشو یادش رفته بود و من که رفتم نون بخرم دیدم و بهت زنگ زدم

    خیلی ذوق داشت و من دیدم خوب میبافه بهش گفتم کاموا میدم بهش که برام ببافه

    و بعد یه خانم اومد که یه دختر ناز کوچیک داشت و به اونم کاموا دادم و بعد یه خانم مسن اومد و به اونم کاموا دادم

    به 4 نفر کاموا دادم

    دوباره ترس برم داشت

    نجوای ذهنم مدام تکرار میکرد تو نمیتونی و چرا این کارو شروع کردی کارآفرینی فکر میکنی راحته ،خیلی سخته تو چجوری از پسش برمیای و مدام حرف میزد و میگفت که نکنه نتونی برسونی یا دیگه مشتریش نباشه

    نکنه دیگه نتونی بفروشی

    اینارو که میگفت من سعیمو میکردم تا جوابشو بدم و بگم من هیچی نیستم و توام هیچی نیستی

    خدایی که ایده فروشش رو بهم داده و تا اینجا همه کاراشو انجام داده ،خودشم از این به بعدش رو به راحتی برام انجام میده و میگه چیکار کنم و چه قدمایی لازمه انجام بدم تا فروشم بیشتر بشه

    بعدشم، به تو هیچ ربطی نداره بشین سر جات

    یادمه یه بار انقدر میگفت نجواهاشو که یهویی گفتم خفه شو

    ولی بعد گفتم نه من دختری نیستم که حتی به تو بی احترامی کنم و طلب بخشش کردم و گفتم تو هم از خدایی و باید احترام بذارم و البته تو هم رفته رفته خاموش میشی و این همه کمک های خدا رو که میبینی ، رفته رفته تو هم ساکت میشی و دیگه نجواهات قدرتی ندارن

    چون خدا گفته که هر کس سمت من بیاد صد در صد مثل من خواهد شد طبق سعی و تلاش و قدمی که برمیداره

    پس خدا هر لحظه کمکم میکنه

    تا تورو آروم کنه و خلع سلاح بشی

    من باید بندگیمو بکنم و باقی کارارو خدا خودش انجام میده

    من هی میگفتم و هی نجوای ذهن در طول روز میخواست با نجواهاش بترسونه منو که شرک بورزم به خدا

    ولی من تمام سعیمو میکردم تا به یاد بیارم و تکرار کنم که خدا چقدر زیبا و عالی تا اینجا برای من چیده

    پس من آروم باید باشم و قسمت خودمو که بافت این کارا هست رو انجام بدم و به کسایی که دارن برام میبافن خیلی خیلی با آرامش ادامه بدم و باهاشون همکاری کنم

    وقتی خودمو آروم کردم و البته خدا کمکم کرد تا آروم بشم

    شروع کردم به بافتن جوانه ها

    داشتم به یکی از فایلایی که مریم خانم شایسته، جدید تو سایت گذاشتن گوش میدادم که میگفتن از خدا خواستم مسیر رو برام هموار کنه

    منم گفتم خدایا چجوری این راهی رو که باید قدم بردارم و تو کارآفرینی که شروعش رو بهم گفتی راهم هموار تر بشه

    و گفتم خدایا من الان باید تا جمعه 100 تا گل سر ببافم الان جوانه هاشو بافتم ولی فقط یه روز تا جمعه هست من چجوری هم برسم تمرین کلاسی رنگ روغنم رو انجام بدم و گل سر ببافم

    تو ، راه همواری، که به سرعت و به سادگی کارام پیش بره بهم نشون بده

    همینجوری که داشتم صحبت میکردم و به خدا میگفتم بعد چند ساعت خانمی که بهش کلف داده بودم عکس فرستاد

    دیدم 13 تا پایه بافته خوشحال شدم خیلی خوب بافته بود

    بهش گفتم تا پنج شنبه میتونین برام ببافین گفت آره تا فردا میبافم

    وای منو میگی تو آسمونا بودم و خداروشکر میکردم

    که کارو برام آسون کرد تا من به تمرین رنگ روغنم برسم و حتی وقتی از خدا درخواست میکردم میگفتم خدایا من دلم میخواد بیشتر کار نقاشی رو خودم انجام بدم

    اگر قلاب بافی رو کارآفرینی شروع کنم تو راهشو و هموار بودن مسیر رو بهم بگو

    و خدا سریع برای من مسیر رو هموار کرد

    یه ذوقی کردم و از خدا تشکر کردم

    و شروع به بافت جوانه ها کردم

    ولی دوباره نجوای ذهن میخواست نگرانم کنه و یه لحظه نتونستم خودمو کنترل کنم ،گفتم من چجوری بفروشمشون ،الان شروع کردم یعنی میرسونم ؟ بعد دوباره نجوای ذهنم گفت اگه نتونی بفروشی چی؟

    خداروشکر میکنم که خدا سریع کمکم کرد تا من آروم بشم و به خودم تکرار کنم که خدا تا اینجا کمکم کرده بعد اینم کمکم میکنه پس خیالت راحت

    تو باید ،الان فقط گل سر بسازی و رنگ روغنت رو تمرین کنی و دیگه از این هفته شروع کن برنامه ریزی بکن که دیگه هر روز تمرین طراحی داشته باشی

    مطمئن باش که خدا صد در صد خوب بلده که کارشو چجوری انجام بده

    پس تو فقط باید بندگی کنی و آروم باشی

    و تقسیم کارهایی که انجام دادی با خدا ، یادت باشه

    بعد از ظهر خواهرم قرار بود بیاد و باهم بریم کوروش تا از اونجا خرید کنه و قبلا خرید کرده بود و گفته بود که 500 هزار تومان خرید داشته و بهش سیم کارت رایگان رایتل میدن و بهم گفت بیا یکیشو نخریدم تو بخر تا به کارت خوان بذاری

    وقتی اومد تا بریم گفت اول میرم بیرون ، دو تا خانم قراره بیان تا نمونه بدم ببافن بعد میام بریم

    یهویی دیدم بهم زنگ زد گفت طیبه بیا حرف بزن

    وقتی شنیدم صدای یه خانم رو دیدم عه این همون خانمیه که تو اردیبهشت ماه باهم جلو مدرسه وسیله میفروختیم

    من نقاشیامو و پفیلا میفروختم

    اونم گیره و گوشواره و چیزای دیگه

    بهم گفت دختر چیکار داری میکنی

    گفتم اینجوریه و گفت همه شو بده من برات میبافم و گفت من بلدم حتی عروسکم میبافم

    وقتی اینو گفت ادامه داد که دخترش شماره رو از آگهی برداشته و چند روز پیش بوده و تازه گفته به مادرش

    و به خواهرم که زنگ زدن ،خواهرم گفته بوده که دیگه نیاز نداریم ولی دخترش اسرار کرده که برای مادرم برداشتم میشه بیاد ببینین کارشو

    که وقتی اومده بود دیده بود که ماییم

    وقتی به همه این اتفاقا فکر میکنم چند تا سوال میاد

    و اولی اینه که برام جالبه

    من از وقتی شروع کردم به تغییر دادن خودم ،به طرز عجیبی اطرافیانم هم دارن تغییر میکنن

    و یا با پیشرفت هر روزه من اونا هم دارن پیشرفت میکنن ،انگار که وصل باشی به یه چیزی و اون حرکت کنه و پشت سرش هرچی که باشه با اون اولیه حرکت میکنه

    مثل یه قطار که واگناش به هم وصلن

    یه همچین چیزی رو حس میکنم

    و با دیدن پیشرفت من اونا هم به ذوق اومدن و حرکت کردن

    چون تا چند ماه پیش من و اون خانم جلو در مدارس کارامونو میفروختیم و بعد مدارس ، دیگه اصلا ندیدمش فقط دو سه بار تو ماه محرم دیدمش تو محله مون

    و ببین جهان هستی رو ، جوری خدا تغییر داد مسیرو، تا این خانم بیاد و برای ما قلاب بافی انجام بده

    نمیدونم واقعا هرچی با عقل ناقصم میخوام بفهمم این هماهنگیا و چیدمان خدا رو

    ولی نمیتونم بفهمم چی به چیه و چجوری میشه که با تغییر من مسیرمون جوری بشه که بقیه هم تغییر کنن

    منظورم اینه که مثلا همین خانم که بعد چند ماه اومد و قراره باهم همکاری کنیم و یا خواهرم و مادرم و ….

    حتی خودشم متعجب بود

    میگفت اومدم تا کار قلاب بافی بگیرم دیدم خواهرت هست متعجب شدم

    دختر چیکارا میکنی؟

    بعد قرار شد که باهم هماهنگ کنیم تا کار رو بهش بدم

    بعد خواهرم برگشت خونه و باهم رفتیم، من قرار بود برای همکلاسیم دو تا آینه دستی رنگ کنم

    و طرحشو رفتم چاپ کردم

    و برگشتیم سیم کارت بگیریم ، من میخواستم که شماره شو خودم انتخاب کنم که گفت نمیشه و به خواهرم گفتم نمیخوام برای خودت بگیر و خرید و اومدیم خونه

    با اینکه از صبح کلی کار داشتم ولی انرژیم زیاد بود و گفتم با کرفس هایی که از دوشنبه بازار خریدیم میخوام براتون کوکو سبزی با برنج درست کنم

    انقدر خوشمزه میشه

    رفتم بیرون تا سویق کندم بخرم

    و بعد که میرفتم نون بخرم ، خدا به دلم انداخت که نرو و برو نون باگت بخر و مسیرمو تغییر دادم و رفتم سویق گندم بخرم که وقتی خریدم دیدم روش نوشته سبوس گندم و گفتم حتما دلیلی داشته به جای سویق ،سبوس خریدم

    با سبوس گندم و کرفس ،کوکو سبزی درست کردم

    وقتی میرفتم نون بگیرم ، مدیر ساختمونمونو دیدم ،گفت شروع کردی کار درمنزل به آدما میدی انجام بدن

    گفتم بله

    و تحسین کرد

    امروزم روز بسیار بسیار زیبایی بود پر از درس و زیبایی

    و از خدا سپاسگزارم که کمکم میکنه تا قدم به قدم مدارهارو طی کنم و تغییر کنم در همه جنبه های زندگی

    برای تک تکتون بی نهایت زیبایی و شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت بی نهایت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  9. -
    رستا بانو 717 گفته:
    مدت عضویت: 772 روز

    سلام حضور عزیزان

    استاد و مریم عزیز

    خدارو شکر میکنم که هر لحظه من رو به مسیر عشق ثروت آرامش و شادی هدایت میکنه

    تمام صحبت های استاد جز به جز برای من اتفاق افتاده بود زمانی که شروع کردم به تعقییر خودم همه چیز عشق بود همچیز سپاس گذاری بود همه چیزی نهایت معنویت و نور بود من واقعا گام بلندی در مسیر رشد و آگاهی برداشته بودم چقدر راضی و خوش نود بودم

    اما کم کم حواسم پرت شد و کم‌کم دور شدم و اصلان متوجه نشدم چطور این قدر من دور شدم افتادم در چرخه معیوب قبل افسار افکار از دست در رفت تمرکزم رفت روی مشکلات روی کم بودها غرزدن شروع شد

    گلاهای شکایت ها انتظارت

    نجواهای رگباری،

    ذهنم منو خورد و خیلی برام سخت شد شرایط

    خیلی دوست داشتم برگردم اما آسون نبود

    خیلی فایل های استاد رو گوش میکردم خیلی سعی میکرم با فایل های مثبت خودم سر گرم کنم

    اما زور نجواها ذهنم خیلی زیاد بود خیلی

    دلم آرامش سکوت ذهن قبلمو میخواست اما دور بودم خیلی دور خیلی سعی می‌کردم یه دفعه برگردم اما قانون تکامل این اجازه رو نمیداد و نمیتونستم تا اینکه یه بار یه فایل از استاد گوش دادم که می‌گفت با چرخیدن داخل سایت و بستن ذهن در سایت به وردی های ذهنتون کمک کنید این یه جرقه‌ای برای من بود اویله هفته ای یکی 2 بار بعد شد2 و3روزی یبار الان هر روز و روزی چند بار ممنونم استاد ممنونم خدای مهربونم

    آره دوباره به لطف الله کم کم میسر شد کوچلو کوچلو

    زره زره و کم‌کم

    وبه لطف الله و سایت بی‌نظیر استاد

    خداروشکر میکنم که دوباره دارم هدایت میشم

    خداجون ممنونم که درحال هدایت من هستی

    دوست دارم ممنونم که از طریق انسان های بزرگ منو هدایت میکنی

    مچکرم خدا جون

    ممنونم استاد

    مچکرم از مریم عزیز

    ممنونم از دوستان بابت کامنت های عالیشون️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    پارمیدا ۰ گفته:
    مدت عضویت: 352 روز

    به نام خدایی که هر چه دارم از آن اوست

    خدارو هزاران بار سپاسگزارم که من رو به این فایل بی نظیر هدایت کرد >>>

    سلام به هردو استاد عزیز و بی نظیریم(⌒‐⌒)

    سلام به دوستان و خانواده دوست داشتنیم ( ^ω^ )

    واقعا این فایل مثل فایل های دیگه بی نظیر بود خیلی خیلی دوسش داشتم و خیلی ازش درس گرفتنم واقعا خدارو سپاسگزارم

    این فایل بهم یاد آوری کرد تعهدم رو . راستش از وقتی این فایل و گوش کردم یک تعهد محکمی به خودم دادم که توی مسیرم بمونم توی فرکانس ها بمونم

    تعهدی که تا حالا اینجوری به خودم نداده بودم

    خداروشکر که از وقتی تعهد دادم کامنت میزارم کامنت میخونم مثبت تر نگاه میکنم شرایط عالی تر شده کلا احساسم خیلی خوب شده واقعا خدارو سپاسگزارم

    خدارو سپاسگزارم بابت این فایل

    من واسه اینکه قانون و امتحان کنم و به خودم یاد آوری کنم قانون رو وقتی با دوستان بازی میکردیم با استفاده از قانون من همیشه برنده میشدم

    وقتی باور هام محکم بود ایمانم قوی بود خیلی راحت سریع به خاستم می‌رسیدم

    ولی وقتی باور هام یکم ضعیف بود نتایج هم همینطور می شد

    و این بازی کردن ها برنده شدن ها مدام بهم یادآوری می‌شده که دیدی شد دیدی قانون عمل کرد!

    دیدی خدا بهت بخشید !

    مدام به خودم میگفتم که تو میتونی تو برنده میشی ! و همینطوری کوچولو کوچولو فقط با بازی قانون رو من بیشتر باور کردم

    بعد اومدم روی چیز های دیگه امتحان کردم مثلا یک وسیله ای رو میخاستم میرفتیم بازار مدام با خودم میگفتم که به دستش میارم ! پیدا میشه ! میخرم!

    و به دستش میوردم

    و الان قانون رومدام در تلاشم تا بیشتر درک کنم

    خدارو سپاسگزارم که دارم بیشتر خودش و درک میکنم

    که داره رابطم با خدا عالی و عالی تر میشه واقعا سپاسگزارم

    خدارو بی نهایت سپاسگزارم بابت این که خدا من و تو این مسیر قرار داد تو این مدار قرار داد

    از استاد عزیز بابت این فایل سپاسگزارم

    از دوستان و خانواده قشنگم که وقت میزارن کامنت میزارن و کامنت میخونن سپاسگزارم

    همه ی شما را به خدای مهربان و بخشنده هم می سپارم

    انشالله موفق باشید در تمام جنبه های زندگی

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: