https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/11/abasmanesh-14.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-11-28 04:01:112023-12-06 04:28:00چگونه از قدرت گرفتن افکار منفی جلوگیری کنیم
723نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام و عرض ادب و احترام خدمت همه استاد عباس منش بزرگ، بانو شایسته همراه و همدل و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…
به قدری دلبسته فایل های جدید استاد میشم که برای خودمم عجیبه چرا اینقدر این فایل ها برام شیرینه و هر چی گوش میدم انگار بار اوله و به همون اندازه بار اول برای من آگاهی داره. از «دلیل نتایج پایدار» بگیر تا همین فایلی که مربوط به پاکسازی دائمی فضای ذهنه. نمی دونم شاید مدار بالاتری رو دارم تجربه می کنم که این احساسات رو نسبت به فایل های استاد دارم. اما هر چی که هست واقعا این روز های منو قشنگ کرده. واقعا به من احساس فوق العاده ای داده که هر وقت نجوایی از طرف شیطان درونم بهم گفته میشه، خیلی راحت تر و سریع تر از گذشته می تونم کانون توجهم رو از روی اون بردارم و روی چیز دیگه ای که میخوامش بذارم.
توی این کامنت میخوام در مورد شخصیت خانوم شایسته صحبت کنم. کسی که با عشق پا به پای استاد میاد و با عشق هر کاری که لازمه برای تولید محتواهای با کیفیت و عالی می کنه.
به شخصه از همون زمانایی که خانوم شایسته جلوی دوربین نمیومدن و صداشونو می شنیدم، تحسینشون می کردم. یادمه بارها به مادرم گفتم: «ببین! یه فردی مثل استاد عباس منش با این جدیتی که برای کار روی خودش داره، شایسته اینه که یه همراهی مثل خانوم شایسته داشته باشه! یعنی هم مداری رو کاملا در ارتباط بین استاد و خانوم شایسته میدیدم. دو نفری که از جنس همن و همدیگه رو کاملا می فهمن و پایه هم در هر کاری هستن.
یعنی اصلا نمی تونستم تصور کنم که همراه زندگی استاد عباس منش شخصیتی جز شخصیت فردی مثل خانوم شایسته داشته باشه. و با هر بار تحسین خانوم شایسته توی ذهنم می گفتم که منم یه مریم شایسته میخوام! همینقدر همراه! همینقدر هم مدار. همینقدر با درک و همینقدر پایه!
و بعد با خودم می گفتم مسعود! اگه مریم شایسته می خوای خودت هم باید مثل استاد عباس منش باشی! آیا اون جدیت رو برای کار روی باورهای خودت داری که همچین آدمی وارد زندگیت بشه؟
(از اونجایی که من در حوزه مشاوره تحصیلی فعالم و در زمینه کاری خودم بسیار بر اجرای کنترل ذهن بر موفقیت دانش آموزان تاکید دارم، همیشه دلم می خواست یه تیم مثل استاد عباس منش داشته باشم. از آدمایی که با عشق در مجموعه من کار کنن. و مهمترین کسی که می خواستم توی این مجموعه باشه همسرم بود. که می خواستم ایشون هم همراه من باشه در زندگی و هم همراهم باشه در کار. و به طور کلی دلم می خواست بر طبق الگوی رابطه استاد عباس منش و بانو شایسته، منم همچین رابطه ای رو تجربه کنم!)
خب، به واسطه اجتماعی بودنم، با خانم های زیادی ارتباط داشتم اما هیچکدوم اونی نبود که بتونه به من یه احساس اینجوری بده. یعنی کاملا یکی رو می خواستم که اونطور که خانوم شایسته با استاد مچه، با من مچ باشه.
اما از اونجایی که قانون هیچ وقت اشتباه نمی کنه و همیشه همه چیش دقیقه، بخاطر تحسین کردن های زیادی که از خانوم شایسته داشتم، بعد از چندین سال، به طور کاملا معجزه آسایی که باورش برای افرادی که به هدایت خدا باور ندارن غیر ممکنه (که ان شا الله اون رو هم در زمان مناسب خودش بیان می کنم)، با دختری آشنا شدم که در شروع کار اون چیزهایی که من می خواستم رو به صورت ظاهری داشت.
از اونجایی که ارتباط ما به شکل معجزه آسا و کاملا بر اساس هدایت خداوند شکل گرفته بود، خیلی دلم می خواست این دختر خانوم رو بیشتر بشناسم و ببینم آیا در همه زندگی، نوع نگاهش با من یکیه یا نه؟! این نشونه ای بود که گذاشته بودم مبنی بر این که بفهمم اون رابطه بر اساس هدایت الهی شکل گرفته.
الان بعد از بیشتر از یک سال رابطه ای که ما با هم در کمال صلح و آرامش داریم، شاید باورش سخت باشه. اما تنها تفاوتی که ما از لحاظ علایق و سلایق با هم داریم اینه که ایشون آب آناناس رو بیشتر از آب سیب دوست داره و من بر عکس!!!! واقعا شوخی نمی کنما! دقیقا در هر زمینه ای که از از دو نفر ما به صورت جداگانه سوالاتی رو بپرسین با جواب یکسان مواجه میشین.
به هر کس که این نکته رو میگم اصلا باورش نمیشه که واقعی باشه. ولی من باور می کنم. چون میدونم این کار خداست! این هدایتیه که از جانب پروردگارم انجام شده. چرا؟ چون هر بار بانو شایسته رو دیدم از عمق وجودم تحسینشون کردم. هم خودشونو و هم شکل رابطشونو با استاد عباس منش… .
اما من می خواستم علاوه بر رفیق و همراه، همکار منم باشه. می خواستم عین بانو شایسته که برای رشد برند عباس منش تلاش می کنن، اونم برای رشد برند کاری من همراه و همپای من باشه. ولی هروقت بحث این موضوع پیش میومد، بهش می گفتم الان نه! ان شا الله بعد از عقد زمانی که رسما ازدواج کردیم کارمونو به عنوان همکار آغاز می کنیم.
اما از اونجایی که وقتی خدا بخواد هدایت کنه ما باید تسلیم باشیم، واقعا نه من می دونم چی شد و نه ایشون که چطور ما داریم الان کارمونو شروع می کنیم. بخشی از کار رشد برند منو به دست گرفته و قراره به زودی فعالیتمون در اینستاگرام رو آغاز کنیم! (از اونجایی که من خیلی اهل اینستاگرام نیستم، محتواهارو تولید می کنم و ایشون منتشر می کنه و در واقع مدیریت پیج با ایشونه!)
و الان وقتی نگاه می کنم به این روندی که تا اینجا طی شد، خیلی قشنگ تر می فهمم حرف استاد رو وقتی که میگن در مورد هر موضوعی اگه مقاومت نداشته باشین و تحسین کنین افرادی که اون هدف شمارو دارن، لاجرم به سمتش هدایت میشین!
و فقط خدا می دونه چقدر حال من خوبه وقتی اینقدر واضح دارم تاثیرات اجرای قانون رو توی زندگیم می بینم. تقریبا هر روز داره یه اتفاقی که تاثیر قانون رو توی زندگیم نشون میده برام می افته. که یه نمونشو دیشب توی همین فایل کامنت گذاشتم… .
و این رابطه هم چیزی جز هدایت خداوند نمی تونه باشه. و تا زمانی که هردوی ما از این رابطه لذت ببریم و وابسته نباشیم، می تونیم از این هم مداری لذت ببریم و هردومون در کنار هم بیشتر و بیشتر رشد کنیم. و امیدوارم هیچوقت چیزی مثل وابستگی یا احساس نیاز در این رابطه ایجاد نشه. همونطور که در رابطه بانو شایسته و استاد عباس منش این جور حواشی راهی ندارن.
و کامنت امشبمو به این موضوع اختصاص دادم تا هم از تاثیرات بسیار واضح و روشن کنترل ذهن بنویسم و هم از عزیزدلم بخاطر این که اونم با این فضا آشنا شد و استقبال کرد و قدم در مسیر رشد و پیشرفت خودش گذاشته و این کامنت رو می خونه به واسطه همه تلاش ها و جدیتی که برای تغییر خودش داره تشکر کنم.
بازم از استاد تشکر می کنم. و به طور ویژه از بانو شایسته که یه الگوی فوق العادن! نه تنها برای خانوم های این سایت، بلکه برای آقایونی مثل من که به دنبال یه رابطه اینچنینی می گردن.
خداروسپاسگزارم برای تمام نعماتی که به شماره نمیان!
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و سعادتمند باشین.
عرض سلام و ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…
و باز برگردیم به این فایل! فایل که چه عرض کنم؟ «چگونه از قدرت گرفتن افکار منفی جلوگیری کنیم؟» به اعتقاد قلبی من و به دور از هرگونه اغراقی یه دوره است! یه دوره که برای تموم عمر آگاهی داره و میشه همیشه و همیشه ازش یاد گرفت. و اگه فقط همین یه نکته رو نصب العین خودم کنم و هر روز حواسم باشه که زمین ذهنمو از درختچه های هرز افکار منفی پاک کنم، می رسم به قدرتی که به قول خداوند بتونم کن فیکون کنم!
واقعا همه چیز در همین قدرت کنترل افکار منفی خلاصه میشه.
از اونجایی که به قول انیشتین و به کلام استاد، مثال زدن یکی از راه های آموزش نیست، بلکه تنها راهشه، منم می خوام یه مثال که به تازگی اتفاق افتاده بگم و این جوری موضوع رو بهتر هم در ذهن خودم موندگار کنم و هم کمک کنم عزیزانی که این کامنت رو می خونن درک بهتری از قدرت ذهن داشته باشن.
داستان از این قراره که من در حال حاضر در خوابگاه دانشجویی برای گذروندن مقطع دکتری سکونت دارم. یه هم اتاقی خیلی خوبی دارم که بچه صاف و صادقیه. اما یه ایراد داره که باعث شده سطح ارتباط من با اون بسیار کم بشه و در اکثر مواقع من هندزفری بذارم توی گوشم و به جای هم صحبتی با اون فایل های استاد رو بشنوم. اون ایراد هم اینه که به شکل عجیبی منفی گراست!!! یعنی چیزی نیست که از توش کلام منفی درنیاره! مثلا رو به روی محل سکونت ما یه مدرسه است که بچه های دبستانی صبحا میرن سر کلاس. خب وقتی من یا هر کس دیگه ای که توی این مدار باشه اونارو می بینه با خودش میگه به به! چه دوران خوبی! چه عشقی! باریکلا! و حظ می کنه.
اما این علی آقای عزیز قصه ما هر وقت اینارو می بینه میگه «نیگاشون کن! بدبختارو 8 صبح مجبور می کنن بیان سر کلاس! من که اصلا دلم نمی خواد برگردم به اون زمانا!!!» یا مثلا در مورد دوران شیرین دانشجوییش میگه: «کاش برسه سریعتر ببینم دفاع از رسالم رو انجام دادم و تموم شده این دوران دانشجویی!» و خلاصه هر چیزی که شما بهش بگین، یه نکته منفی ای بهش می زنه و انگار براش خیلی سخته که نکات مثبت رو ببینه.
خب، همین ویژگیش باعث شد من باهاش صحبت کمتری رو انجام بدم. اما اتفاقی رخ داد که قشنگ من اون رو به کنترل ذهن مربوط می دونم.
این علی آقای عزیز داستان ما، چند وقت پیش کارهای فارغ التحصیلی مقطع ارشدشو انجام داد. یکی از این کارها این بود که باید پایان نامه ارشد رو به شکل دستورالعملی که وجود داره مرتب کنیم و تحویل کتابخونه بدیم. این علی آقا رفته بود که این کارو بکنه ظاهرا تا میره کتابخونه چند تا ایراد ازش میگیرن و اونم میره کارو میده به انتشارات که براش انجام بده. و مبلغ 2 میلیون تومان هم ازش می گیرن!
منم می خواستم برای فارغ التحصیلی خودم از ارشد این کارو بکنم. با یکی دوماه فاصله. زمانی که گفتم باید پایان ناممو تحویل کتابخونه بدم، علی اومد گفت «مسعود! نمی دونی چقدر سخت میگیرن! اصلا پوستتو کتابخونه می کنه! خیلییییی حواست باشه! من رفتم 2 میلیون دادم که برام درستش کردن!» و از این حرفا…
من وقتی که دستورالعمل رو دیدم با خودم گفتم خدایا! این که کاری نداره! چهارتا فونت و جدولو باید درست کنم دیگه. پس چی میگه این؟ چرا باید 2 میلیون ازش بگیرن بابت یه کار ساده؟
و شروع کردم به انجام دادنش. شاید جمعا 3 ساعت زمان نبرد. کارو آماده کردم که ببرم تحویل کتابخونه بدم. اما ته دلم بخاطر ورودی هایی که از علی گرفته بودم می گفتم نکنه به منم گیر بدن!
خلاصه امروز رفتم کتابخونه، اون مسئولی که خیلی با علی محکم و تند برخورد کرده بود با من خیلی مهربون بود و اتفاقا چندبار کار منو نگاه کرد. ایرادهای جزئی رو هم ازم گرفت و بعدشم من همونجا کارو اصلاح کردم و تحویل دادم. بدون این که بخوام یه قرون پول بدم.
شب که برگشتم خوابگاه علی ازم پرسید چی شد؟! و انتظار داشت که منم چیزایی که اون می گفت رو بگم.
اما گفتم خیلی راحت و خوب انجام شد! اون مسئولش خیلی خوب و خوش برخورد کارارو پیش برد و تموم شد من یه هزار تومنی هم پول ندادم!!!
و خیلی جالبه ری اکشن بعدیش این بود: «الهی که اون یارو انتشاراتیه پول منو خرج دکترش کنه! الهی که خوردش نشه!!!» و از این حرفا…
و منی که با مرور قانون یه مثال عینی دیگه دیدم که وقتی آدم ذهنشو کنترل می کنه اسباب و وسایل براش به بهترین شکل مهیا میشه.
موضوع اون 2 میلیون تومان نیست! موضوع اینه که من یاد بگیرم با قدرت ذهنم زندگیمو خلق کنم. اگه منم همش لب به شکوه و شکایت از این و اون داشته باشم، برای منم همین اتفاقات می افته. به قول خدا آسون میشم برای سختی ها…
این داستان خیلی برای من مفهوم داشت. خواستم داغ داغ کامنتش کنم که هم یه رد پا ازم بمونه و هم شاید کمکی کنه به کسانی که وقت ارزشمندشونو در اختیارم گذاشتن و این کامنت رو خوندن.
خداوکیلی از وقتی تصمیم گرفتم جدی تر روی ذهنم کار کنم اتفاقات خیلی فوق العاده بیشتری برام میفته. جوری که هر روز می تونم در موردش صفحه ها بنویسم.
سپاسگزارم از استاد عباس منش عزیزم که به واسطه تعهدی که برای کار روی خودشون داشتن، این مسیر رو برای ما هم روشن کردن. و سپاسگزارم از بانو شایسته که ارادتم بهشون ورای کلماته.
و سپاسگزارم از شما دوست عزیزم که وقتتو به من دادی، امیدوارم در مقابلش تونسته باشم چیز به دردبخوری در اختیارت بذارم.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و سعادتمند باشید.
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…
واقعا که این فایل به اعتقاد من جزو بهترین فایل های دانلودی رایگانه و بعد از این که دو بار شنیدمش، رفت جزو تاپ تن فایل های روزانه استاد که متعهدم هر روز بشنومشون.
به نظر من این فایل خودش به تنهایی اندازه صد تا دوره آموزشی عمل می کنه و اگه من فقط و فقط بتونم به همین یک آموزه ای که اینقدر به زیبایی و وضوح استاد عزیزم بیان کردن عمل کنم، به خیر دنیا و آخرت دست پیدا می کنم.
استاد! قبل این که بخوام در مورد این فایل نظر و دیدگاه خودمو بنویسم میخوام ازتون یه تشکر ویژه کنم! واقعا دمتون گرم. وقتی به محتواهایی که در سال 1402 منتشر کردین نگاه می کنم، می بینم که شما هم دارین تکاملتون رو طی می کنین. فایل های جدید خیلی بهتر و باکیفیت تر شدن! فایل هایی مثل «دلیل نتایج پایدار»، «توحید عملی 8 و 9»، «داستان هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش»، «درسهایی از یک بازی» و همین فایل! نمی دونم! شاید درک و مدار من بالاتر رفته که این طور حس می کنم! ولی خدایی این فایل ها مخصوصا همین فایل آخر بدون اغراق از نظر من یه گنجه. یه گنج بالاتر از تمام گنج هایی که انسان ها در طول تاریخ به دنبالش بودن.
خب من، بعد از اینکه تصمیم گرفتم به قانون نگاه جدی تری داشته باشم و بعد از 9 سال عضویت ظاهری در سایت عباس منش اقدام به استفاده و اجرای عملی قانون در زندگی خودم بکنم، موضوع کنترل ذهن رو بهش نگاه ویژه ای داشتم.
تا پیش از این فکر می کردم وقتی یه نجوایی در ذهن میاد،باید بشینم در موردش با خودم حرف بزنم و سند و مدرک بیارم که اون نجوا اشتباس! تمرینی رو دارم که هر روز انجامش میدم به اسم سلف تاک. در سلف تاک های خودم (که به نظرم بهترین تمرین برای کنترل ذهنه)، شروع می کردم صحبت کردن در مورد نجواهای ذهنیم و بیشتر بهشون پر و بال میدادم. (با این نگاه که دارم ذهنمو قانع می کنم که اون نجواها اشتباس! یعنی نگاهم مثبت بودا ولی غافل بودم که اصلا برای ذهن نجواگر مهم نیست که من دارم براش فکت و سند مثبت میارم، نه! همین که من دارم به اون نجوا توجه می کنم حتی اگه در خیالم دارم این کار رو به شکل مثبت انجام میدم باز دارم به اون نجواها قدرت میدم.) حتی در ویدئوهای خودم در مورد سلف تاک این کار رو به دانش آموزانمم پیشنهاد می کردم!
اما بعد که شناخت بهتری از قانون پیدا کردم فهمیدم کارم اشتباه بوده! فهمیدم بجای این که بیام و به اون نجواهای ذهن (که به قول قرآن از طرف شیطان درونی ما منتشر میشه)، بپردازم و سعی کنم فکت و دلیل منطقی بیارم که اون نجواهایی که در مورد آیندس و کارش اینه که در وجود من ترس ایجاد کنه، اشتباس، باید کلا ذهنمو رها کنم. از روی اون موضوع بردارم و بذارم روی یه چیز دیگه. حالا اون چیز هر چی می خواد باشه. (که یاد گرفتم تمرکزمو بذارم روی کاری که در هر لحظه انجام میدم. اگه غذا میخورم، با تمام تمرکز توجه کنم که چه غذایی دارم می خورم. اگه کامنت می نویسم با تمام وجود تمرکزم روی جملاتی باشه که داره نوشته میشه، اگه از پله ها بالا میرم، حواسم باشه که چطور با هر پله ای که برمیدارم عضلاتم قوی تر میشه. خلاصه که تمرکزمو در هر لحظه روی کاری بذارم که دارم انجام میدم.)
به این شیوه می تونم افسار این ذهن رو دستم بگیرم.
برای خودمم یه تشبیه از این موضوع ایجاد کردم که شاید شنیدنش به شما هم کمک کنه:
با خودم گفتم فکر منفی رو وقتی بهش توجه نمی کنم مثل یه ماهی میمونه که از آب میگیرمش. چطور یه ماهی وقتی از آب گرفته میشه دست و پا می زنه که خودشو به آب برسونه و وقتی اون آب بهش نرسه کم کم جون میده و میمیره؟ این فکر هم وقتی بهش توجهی نشه (و آگاهانه توجه به موضوع دیگه ای معطوف بشه) در بک گراند ذهن شروع می کنه دست و پا زدن و وقتی زمانی بگذره و ما بهش توجه نکنیم، اون هم جون میده و کلا دیگه حواسمون ازش پرت میشه.
این تشبیه خیلی بهم کمک کرده که هر وقت فکر منفی سراغم اومد، از دریای توجهم بندازمش بیرون و بذارم جون بده.
و طبعا هر چقدر این ماهی کمتر در آب مونده باشه کوچیک تره و شکارش راحت تر! اگه مدت زیادی بهش توجه کرده باشم و این فکر در ذهن من پر و بال گرفته باشه، دیگه به این راحتی نمیشه خلاصش کرد! نیاز به جهاد اکبر داره. دقیقا مثل اون درختچه های بزرگی که زدنشون کار تراکتور هم نیست!
اما نکته مهم اینه که هیچ فکری نیست که نشه کنترلش کرد! هر چقدرم که بزرگ باشه باز امکان پذیره. فقط مهمه که ما اصل رو همین بدونیم که باید افکارمون رو کنترل کنیم. همین! امروز جلسه 2 قدم 2 رو نگاه می کردم. استاد دقیقا همین نکته رو فرمودن. که آقا! اگه بدونی توجه به افکار منفی و داشتن احساس بد مساوی با دست بردن توی آتیشه، دیگه جز داشتن احساس خوب برات راهی نمی مونه! دیگه دنبال تکنیک و این داستانا نیستی که چطور ذهنمو کنترل کنم!!!
ماشاالله استاد عزیزم. با این همه رشد و پیشرفت و دیدن نتایج فوق العاده، باز در حال طی کردن تکاملتون هستین! من بهتون افتخار می کنم. و به بانو شایسته عزیزم که چی بگم! ایشون انگار از یه کره دیگه ای اومدن بس که فوق العادن!
از همه شما عزیزانم که وقت گذاشتین و این کامنت رو مطالعه کردین سپاسگزاری می کنم.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند باشین.
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و دوست هم مدارم سرکار خانوم پژوهنده گرامی…
بسیار از ابراز لطفتون به خودم خرسند و شاد شدم. خیلی ممنونم از این که وقت گرانبهاتون رو به من دادین و کامنتی که نوشته بودم رو مطالعه کردین.
بله دقیقا، همه چیز در زندگی ما به مدیریت افکار و فرکانس هامون برمیگرده و اگه بتونیم با یک «هوشیاری دائمی» هر لحظه حواسمون باشه که چی داره توی ذهنمون می چرخه. به هرچیزی که بخوایم به راحتی می رسیم.
در مورد همین دوست عزیزم که توی این کامنت در موردش صحبت کردم بذارین یه اتفاق جدیدتر رو هم بگم.
خب من معمولا 6 ساعت در شبانه روز می خوابم. 3 الی 4 ساعت هم به انجام تمرین سلف تاک و تجسم در هوای آزاد میگذره و از 14 ساعت باقیمونده بدون اغراق 13 ساعتشو پشت لپ تاپ دارم کار می کنم. هم کار روی باورهای خودم و هم کار روی برند و کسب و کارم.
خیلی از مواقع هم دارم فایل های استاد رو میبینم، یا کتاب «رویاهایی که رویا نیستند» رو مطالعه می کنم، یا کامنت های سایت رو می خونم و یا روی دوره دوازده قدم کار می کنم. این علی آقا از اون جایی که تا حدودی شخصیت کنجکاوی داره هی میبینم گاهی میاد تو لپ تاپ من سرک میکشه و یه جورایی براش جالب شده بود این آقایی که خیلی از مواقع تصویرش روی لپ تاپ من نمایانه کیه.
اومد بهم گفت مسعود این آقا کیه؟ گفتم ایشون استاد عباس منش هستن. گفت چیکاره ان؟ گفتم ایشون الگو و تنها استاد زندگی منن و من با فایل های ایشون دارم یاد میگیرم زندگیمو بسازم.
بعد یهو براش جالب شد و گفت: آهاااا! پس این که تو اینقدر صحبت های انگیزشی می کنی و به دانش آموزانت هم این چیزارو میگی متاثر از این آقاست؟ (از اون جایی که حوزه کاری من مشاوره تحصیلیه، علی بارها دیده بود من چطور با دانش آموزانم صحبت می کنم، سایت و بقیه بخش های کسب و کارمو دیده بود و براش جالب شده بود که چطور الان که همه به دنبال کارهای کارمندی ان، من پیشنهاد تدریس توی دانشگاه رو رد کردم و اصلا دنبال هیات علمی و اینجور چیزام نیستم. و یه جورایی دیدن یه آدمی که خودش یه کسب و کار رو از صفر راه انداخته باشه براش جالب بود.)
اون موقع قشنگ حس کردم که دوست داره در مورد استاد بیشتر بدونه. توضیح دادم گفتم سایت عباس منش رو توی گوگل سرچ کن و هرچیزی که دوست داشتی رو در مورد ایشون می تونی اونجا ببینی. (نخواستم خودم بیشتر توضیح بدم.)
گفت باشه حتما.
چند روز گذشت انگار نه انگار!!! باز میدیدم همش در حال بالا پایین کردن کلیپ های بی حاصل یوتیوبه و یه جا نشسته و شاکیه که چرا اوضاع ممکلت این طوره!
اونجا بود که خیلی دقیق تر فهمیدم ما انسان ها با کنترل ذهنمونه که مدارمون رو تعیین می کنیم. و در هر مداری هم که باشیم اتفاقاتی در حوزه همو رو تجربه می کنیم. و اگه کسی چیزی بهمون بگه که در مدار خواسته ما نیست، درکش نمی کنیم!
خیلی ممنونم از لطفتون خانوم پژوهنده عزیز. برای من افتخاری بود که از پروفایل بنده دیدن کردید. این موضوع باعث شد من هم از پروفایلتون دیدم کنم و خیلی جالب بود که سیر تکاملی پیشرفتتون رو دیدم. از اون جایی که در ابتدا به شکل نادرست فایل ها رو تهیه کردید و رفته رفته بیشتر و بیشتر روی خودتون کار کردید تا به جای کنونی رسیدید. حتی برام خیلی جالب بود که اسامی مختلفی رو هم برای پروفایلتون گذاشته بودید و الان به حدی از اعتماد به نفس رسیدید که با اسم و عکس خودتون در سایت فعالیت می کنید. من بسیار تحسینتون می کنم. این رشد بسیار فوق العاده ای در زمینه اعتماد بنفسه. باریکلا بهتون. و وقتی هم دیدم که همشهری هستیم، انگار بیشتر این تحسین رو انجام دادم.
براتون آٰرزوی پیشرفت بیشتر با طی تکامل در تمام مراحل زندگیتون رو دارم.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و سعادتمند باشین.
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس عزیز، بانو شایسته همراه و همدل و سرکار خانوم تقی زاده گرامی
بسیار از ابراز لطف شما نسبت به خودم سپاسگزارم.
نمیدونید چقدر خداوند رو سپاسگزارم که این فضای ناب رو در اختیارمون گذاشته تا ضمن آشنایی با دوستانی که از جنس دیگری نسبت به انسان های معمولین، ردپاهایی از خودمون به جا بذاریم تا در آینده در زمانی که به هر مساله ای برخورد می کنیم، با یاداوری اون ها به قدرت به مسیرمون ادامه بدیم.
مهم ترین چیز در زندگی ما اینه که این آگاهی ها رو اصل بدونیم. و با تمام وجود اجراشون کنیم! نه اینکه بگیم خب حالا یه فایلی دیدم در کنار بقیه فایل ها! نه! ابدا!
به قول استاد در جلسه 3 قدم 2 باید با همه وجود این آموزه ها رو اصل زندگیمون بذاریم. نباید چیزی نسبت به کنترل ذهن، اجرای قوانین در زندگی و نظارت بر فرکانس های ارسالی توسط ذهنمون برامون ارجحیت داشته باشه!
در این صورت که درهای رحمت و نعمت پروردگار برای ما باز میشه.
خیلی ممنونم از حسن توجهتون و این که به من یاداوری کردین همیشه و هرجا باید اولویت زندگیم، تمرکز بر فرکانس های ارسالیم باشه.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و سعادتمند باشید.
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و دوست هم مدارم بانو پژوهنده گرامی…
به به! چقدر لذت بردم از این کامنتتون. چقدر موشکافانه و دقیق صحبت های استاد رو به رشته تحریر درآوردید و چقدر خلاقیت و ظرافت زنانه رو هم چاشنیش کرده بودین. این که یه جاهایی حروف رو کشیده بودین و یه جاهایی هم بعضی از جملات رو بولد کرده بودین تا تاثیر بهتری روی ذهن بذاره. احسنت بر شما…
برای من موضوع تغییر نگاه، بسیار کمک کرده که در چند ماه گذشته نتایج فوق العاده ای رو بگیرم. اردی بهشت 1402، نهمین سالی بود که من با استاد عباس منش آشنا شده بودم اما همش در حال گوش دادن روزنامه وارانه به فایل ها بودم. پیشرفت هایی هم کردم اما از یه جایی به بعد اوضاع به قدری برای من مخصوصا از لحاظ مالی بد شد که شاید باورش خیلی سخت باشه.
یه جورایی انگار رسیدم به نقطه عطف! 18 اردی بهشت بود. گفتم اینجا دیگه ته خطه! یا بلند میشی و تغییراتت رو شروع می کنی و یا بمیری بهتره! حتی به خودکشی هم فکر می کردم.
راه ساده تر رو انتخاب کردم. گفتم باید بشینم و روی باورام کار کنم و سعی کنم آموزه هایی که استاد میگن رو به صورت عملی و واقعی (نه روی کلام) اجرا کنم. اونجا به عجز رسیدم و جمله معروف موسی که میگه: رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر. رو به زبون آوردم و از خود رب خواستم کمکم کنه.
یکی از مهمترین چیزهایی که اون موقع سعی کردم اجرا کنم همین تغییر نگاه بود! به چه شکل؟ به این شکل که زدم به در بیخیالی! سعی کردم وقتی چیزی توی ذهنمه که داره حالمو بد می کنه بهش توجه نکنم. رومو بکنم اونور. خودمو به یه چیز دیگه مشغول کنم.
خیلی موفق نبودم ولی همون 1 درصدی که بهتر شدم، باعث شد در عرض 6 ماه از این رو به اون رو بشم! اتفاقات خیلی بزرگی برام افتاد که الان نمی خوام در موردش صحبت کنم. منتظرم بزرگتر بشه تا بگم.
ولی همین رو یادگرفتم که اگه بدونم «علی بی غم» باشم، زندگی برای من بهشت میشه و خود خداوند برای من جنگ خواهد کرد!
خیلی ممنونم از این کامنت زیباتون که باعث شد این چیزا به یاد من بیاد.
یه سوال فنی هم ازتون داشتم. من با گوشی بلدم کلمات رو بولد کنم ولی با ویندوز نمی دونم چطور میشه. اگه شما با لپ تاپ کامنت هارو می نویسین ممنون میشم من رو راهنمایی کنین.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند باشید.
سلام و عرض ادب خدمت استاد عباس عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و سرکار خانوم تقی زاده عزیز…
باز هم از شما به خاطر الطافتون ممنونم.
بله، سبک شخصی من در کنترل ذهنم اینه که اون موضوع رو رها کنم. قبلا میومدم و ساعتها با خودم در موردش صحبت با نگاه مثبت می کردم، اما الان به این نتیجه رسیدم که بهترین کار رها کردنه!
البته که این صحبت روی کاغذ و در زمانی که حالمون خوبه کاملا شدنیه!
هنر اینه که در اون زمانی که در اوج عصبانیت هستیم، به قول معروف خون خونمونو می خوره و یا در زمانی که حالمون بده. بخاطر یه اتفاقی احساسمون بد شده، بتونیم به یادمون بیاریم که با هر دلیل و منطقی که الان ناراحت باشم، دستمو بردم توی آتیش و برای آتیش هم توضیحات من قانع کننده نیست! اون دست منو به بدترین شکل ممکن خواهد سوزوند!
برای جهان هم اصلا مهم نیست که من به چه دلیلی حالم بده! حال بد برای من مساوی با اتفاقات بد خواهد بود.
این همون نکته مهمیه که باید همیشه یادمون باشه. این که احساسی عمل نکنیم! جهان، هیچوقت احساسی عمل نمی کنه!
سپاسگزارم از کامنت زیبایی که نوشتید.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و موفق باشید.
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و سرکار خانوم تقی زاده عزیز…
خیلی ممنونم از لطف شما …
دقیقا همینه! وقتی بتونیم توی هر موضوعی فارغ از نگاه عموم جامعه که در این مواقع با حسادت منتظرن تا برای یه انسان موفق اتفاق بدی بیفته تا بگن آخییییییییییش! دلم خنک شد! ، بتونیم موفقیت ها و اتفاقات خوب بقیه رو تحسین کنیم، لاجرم، لاجرم، لاجرم (با تاکید موکد!) برای ما هم از همون جنس اتفاق میفته. (به شرطی که اون تحسین از صمیم قلب باشه)
حضور این فرشته در کنار من بخاطر لطف ویژه ای که رب به من داشته نیست! چرا که در این نظام خلقت لطف ویژه به هیچکس نشده! من با اون فرکانس های مثبتی که از صمیم قلبم نسبت به شخصیت بانوشایسته و رابطشون با استاد به جهان می فرستادم، باعث شدم تا در یک داستان معجزه وارانه (که شنیدن همون داستان خودش کلی باورسازی می کنه)، این فرشته رو جذبش کنم.
و مادامی که در این رابطه وابستگی نباشه (دقیقا مثل رابطه استاد و بانو شایسته) ما در کنار هم خواهیم بود.
این هیچ چیزی نیست جز کارکرد منطقی و صحیح قانون! همون طور که 2 به علاوه 2 مساوی 4 میشه، ارسال فرکانس های درست در هر زمینه ای هم منجر به رخ دادن اتفاقات مثبت در اون زمینه خواهد شد.
بسیار سپاسگزارم از کامنت زیبایی که نوشتید.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و سعادتمند باشید.
عرض سلام و ادب و احترام خدمت استاد عباس منش خوش تیپ، بانو شایسته زیبا و آقا محمد درخشان هوره گرامی…
به روی چشم. ان شا الله برای مراسم حتما در خدمتتون هستیم!
بله دقیقا قانون همینه که وقتی هر چیزی رو با همه وجود تحسین کنی، از همون جنس به زندگیت وارد می کنی. فارغ از این که شرایط پیرامونی تو در جامعه چی باشه.
من در زمینه روابط عاطفی و سلامتی و داشتن شغلی که بهم آزادی زمانی و مکانی بده باورهای خوبی داشتم و وقتی استاد رو در این زمینه ها تحسین کردم، به شکلی خیلی راحت و طبیعی برام اتفاق افتاد.
اما در زمینه بحث های مالی خب طبیعتا باورهای اشتباه بسیاری داشتم. و به همین دلیل نیاز به زمان بیشتری دارم که اتفاقات دلخواهم در این زمینه بیفته. البته که تا همین الانش پیشرفت های بسیار خوبی داشتم اما زمان بیشتری لازمه که این پیشرفت ها به قول استاد روی تصاعد بیفتن.
بسیار سپاسگزارم از کامنت پرمهری که نوشتید.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند باشید.
و خدایی که در این نزدیکی است…
سلام و عرض ادب و احترام خدمت همه استاد عباس منش بزرگ، بانو شایسته همراه و همدل و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…
به قدری دلبسته فایل های جدید استاد میشم که برای خودمم عجیبه چرا اینقدر این فایل ها برام شیرینه و هر چی گوش میدم انگار بار اوله و به همون اندازه بار اول برای من آگاهی داره. از «دلیل نتایج پایدار» بگیر تا همین فایلی که مربوط به پاکسازی دائمی فضای ذهنه. نمی دونم شاید مدار بالاتری رو دارم تجربه می کنم که این احساسات رو نسبت به فایل های استاد دارم. اما هر چی که هست واقعا این روز های منو قشنگ کرده. واقعا به من احساس فوق العاده ای داده که هر وقت نجوایی از طرف شیطان درونم بهم گفته میشه، خیلی راحت تر و سریع تر از گذشته می تونم کانون توجهم رو از روی اون بردارم و روی چیز دیگه ای که میخوامش بذارم.
توی این کامنت میخوام در مورد شخصیت خانوم شایسته صحبت کنم. کسی که با عشق پا به پای استاد میاد و با عشق هر کاری که لازمه برای تولید محتواهای با کیفیت و عالی می کنه.
به شخصه از همون زمانایی که خانوم شایسته جلوی دوربین نمیومدن و صداشونو می شنیدم، تحسینشون می کردم. یادمه بارها به مادرم گفتم: «ببین! یه فردی مثل استاد عباس منش با این جدیتی که برای کار روی خودش داره، شایسته اینه که یه همراهی مثل خانوم شایسته داشته باشه! یعنی هم مداری رو کاملا در ارتباط بین استاد و خانوم شایسته میدیدم. دو نفری که از جنس همن و همدیگه رو کاملا می فهمن و پایه هم در هر کاری هستن.
یعنی اصلا نمی تونستم تصور کنم که همراه زندگی استاد عباس منش شخصیتی جز شخصیت فردی مثل خانوم شایسته داشته باشه. و با هر بار تحسین خانوم شایسته توی ذهنم می گفتم که منم یه مریم شایسته میخوام! همینقدر همراه! همینقدر هم مدار. همینقدر با درک و همینقدر پایه!
و بعد با خودم می گفتم مسعود! اگه مریم شایسته می خوای خودت هم باید مثل استاد عباس منش باشی! آیا اون جدیت رو برای کار روی باورهای خودت داری که همچین آدمی وارد زندگیت بشه؟
(از اونجایی که من در حوزه مشاوره تحصیلی فعالم و در زمینه کاری خودم بسیار بر اجرای کنترل ذهن بر موفقیت دانش آموزان تاکید دارم، همیشه دلم می خواست یه تیم مثل استاد عباس منش داشته باشم. از آدمایی که با عشق در مجموعه من کار کنن. و مهمترین کسی که می خواستم توی این مجموعه باشه همسرم بود. که می خواستم ایشون هم همراه من باشه در زندگی و هم همراهم باشه در کار. و به طور کلی دلم می خواست بر طبق الگوی رابطه استاد عباس منش و بانو شایسته، منم همچین رابطه ای رو تجربه کنم!)
خب، به واسطه اجتماعی بودنم، با خانم های زیادی ارتباط داشتم اما هیچکدوم اونی نبود که بتونه به من یه احساس اینجوری بده. یعنی کاملا یکی رو می خواستم که اونطور که خانوم شایسته با استاد مچه، با من مچ باشه.
اما از اونجایی که قانون هیچ وقت اشتباه نمی کنه و همیشه همه چیش دقیقه، بخاطر تحسین کردن های زیادی که از خانوم شایسته داشتم، بعد از چندین سال، به طور کاملا معجزه آسایی که باورش برای افرادی که به هدایت خدا باور ندارن غیر ممکنه (که ان شا الله اون رو هم در زمان مناسب خودش بیان می کنم)، با دختری آشنا شدم که در شروع کار اون چیزهایی که من می خواستم رو به صورت ظاهری داشت.
از اونجایی که ارتباط ما به شکل معجزه آسا و کاملا بر اساس هدایت خداوند شکل گرفته بود، خیلی دلم می خواست این دختر خانوم رو بیشتر بشناسم و ببینم آیا در همه زندگی، نوع نگاهش با من یکیه یا نه؟! این نشونه ای بود که گذاشته بودم مبنی بر این که بفهمم اون رابطه بر اساس هدایت الهی شکل گرفته.
الان بعد از بیشتر از یک سال رابطه ای که ما با هم در کمال صلح و آرامش داریم، شاید باورش سخت باشه. اما تنها تفاوتی که ما از لحاظ علایق و سلایق با هم داریم اینه که ایشون آب آناناس رو بیشتر از آب سیب دوست داره و من بر عکس!!!! واقعا شوخی نمی کنما! دقیقا در هر زمینه ای که از از دو نفر ما به صورت جداگانه سوالاتی رو بپرسین با جواب یکسان مواجه میشین.
به هر کس که این نکته رو میگم اصلا باورش نمیشه که واقعی باشه. ولی من باور می کنم. چون میدونم این کار خداست! این هدایتیه که از جانب پروردگارم انجام شده. چرا؟ چون هر بار بانو شایسته رو دیدم از عمق وجودم تحسینشون کردم. هم خودشونو و هم شکل رابطشونو با استاد عباس منش… .
اما من می خواستم علاوه بر رفیق و همراه، همکار منم باشه. می خواستم عین بانو شایسته که برای رشد برند عباس منش تلاش می کنن، اونم برای رشد برند کاری من همراه و همپای من باشه. ولی هروقت بحث این موضوع پیش میومد، بهش می گفتم الان نه! ان شا الله بعد از عقد زمانی که رسما ازدواج کردیم کارمونو به عنوان همکار آغاز می کنیم.
اما از اونجایی که وقتی خدا بخواد هدایت کنه ما باید تسلیم باشیم، واقعا نه من می دونم چی شد و نه ایشون که چطور ما داریم الان کارمونو شروع می کنیم. بخشی از کار رشد برند منو به دست گرفته و قراره به زودی فعالیتمون در اینستاگرام رو آغاز کنیم! (از اونجایی که من خیلی اهل اینستاگرام نیستم، محتواهارو تولید می کنم و ایشون منتشر می کنه و در واقع مدیریت پیج با ایشونه!)
و الان وقتی نگاه می کنم به این روندی که تا اینجا طی شد، خیلی قشنگ تر می فهمم حرف استاد رو وقتی که میگن در مورد هر موضوعی اگه مقاومت نداشته باشین و تحسین کنین افرادی که اون هدف شمارو دارن، لاجرم به سمتش هدایت میشین!
و فقط خدا می دونه چقدر حال من خوبه وقتی اینقدر واضح دارم تاثیرات اجرای قانون رو توی زندگیم می بینم. تقریبا هر روز داره یه اتفاقی که تاثیر قانون رو توی زندگیم نشون میده برام می افته. که یه نمونشو دیشب توی همین فایل کامنت گذاشتم… .
و این رابطه هم چیزی جز هدایت خداوند نمی تونه باشه. و تا زمانی که هردوی ما از این رابطه لذت ببریم و وابسته نباشیم، می تونیم از این هم مداری لذت ببریم و هردومون در کنار هم بیشتر و بیشتر رشد کنیم. و امیدوارم هیچوقت چیزی مثل وابستگی یا احساس نیاز در این رابطه ایجاد نشه. همونطور که در رابطه بانو شایسته و استاد عباس منش این جور حواشی راهی ندارن.
و کامنت امشبمو به این موضوع اختصاص دادم تا هم از تاثیرات بسیار واضح و روشن کنترل ذهن بنویسم و هم از عزیزدلم بخاطر این که اونم با این فضا آشنا شد و استقبال کرد و قدم در مسیر رشد و پیشرفت خودش گذاشته و این کامنت رو می خونه به واسطه همه تلاش ها و جدیتی که برای تغییر خودش داره تشکر کنم.
بازم از استاد تشکر می کنم. و به طور ویژه از بانو شایسته که یه الگوی فوق العادن! نه تنها برای خانوم های این سایت، بلکه برای آقایونی مثل من که به دنبال یه رابطه اینچنینی می گردن.
خداروسپاسگزارم برای تمام نعماتی که به شماره نمیان!
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و سعادتمند باشین.
خدانگهدار
14-2/9/13
20:16
و خدایی که در این نزدیکی است…
عرض سلام و ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…
و باز برگردیم به این فایل! فایل که چه عرض کنم؟ «چگونه از قدرت گرفتن افکار منفی جلوگیری کنیم؟» به اعتقاد قلبی من و به دور از هرگونه اغراقی یه دوره است! یه دوره که برای تموم عمر آگاهی داره و میشه همیشه و همیشه ازش یاد گرفت. و اگه فقط همین یه نکته رو نصب العین خودم کنم و هر روز حواسم باشه که زمین ذهنمو از درختچه های هرز افکار منفی پاک کنم، می رسم به قدرتی که به قول خداوند بتونم کن فیکون کنم!
واقعا همه چیز در همین قدرت کنترل افکار منفی خلاصه میشه.
از اونجایی که به قول انیشتین و به کلام استاد، مثال زدن یکی از راه های آموزش نیست، بلکه تنها راهشه، منم می خوام یه مثال که به تازگی اتفاق افتاده بگم و این جوری موضوع رو بهتر هم در ذهن خودم موندگار کنم و هم کمک کنم عزیزانی که این کامنت رو می خونن درک بهتری از قدرت ذهن داشته باشن.
داستان از این قراره که من در حال حاضر در خوابگاه دانشجویی برای گذروندن مقطع دکتری سکونت دارم. یه هم اتاقی خیلی خوبی دارم که بچه صاف و صادقیه. اما یه ایراد داره که باعث شده سطح ارتباط من با اون بسیار کم بشه و در اکثر مواقع من هندزفری بذارم توی گوشم و به جای هم صحبتی با اون فایل های استاد رو بشنوم. اون ایراد هم اینه که به شکل عجیبی منفی گراست!!! یعنی چیزی نیست که از توش کلام منفی درنیاره! مثلا رو به روی محل سکونت ما یه مدرسه است که بچه های دبستانی صبحا میرن سر کلاس. خب وقتی من یا هر کس دیگه ای که توی این مدار باشه اونارو می بینه با خودش میگه به به! چه دوران خوبی! چه عشقی! باریکلا! و حظ می کنه.
اما این علی آقای عزیز قصه ما هر وقت اینارو می بینه میگه «نیگاشون کن! بدبختارو 8 صبح مجبور می کنن بیان سر کلاس! من که اصلا دلم نمی خواد برگردم به اون زمانا!!!» یا مثلا در مورد دوران شیرین دانشجوییش میگه: «کاش برسه سریعتر ببینم دفاع از رسالم رو انجام دادم و تموم شده این دوران دانشجویی!» و خلاصه هر چیزی که شما بهش بگین، یه نکته منفی ای بهش می زنه و انگار براش خیلی سخته که نکات مثبت رو ببینه.
خب، همین ویژگیش باعث شد من باهاش صحبت کمتری رو انجام بدم. اما اتفاقی رخ داد که قشنگ من اون رو به کنترل ذهن مربوط می دونم.
این علی آقای عزیز داستان ما، چند وقت پیش کارهای فارغ التحصیلی مقطع ارشدشو انجام داد. یکی از این کارها این بود که باید پایان نامه ارشد رو به شکل دستورالعملی که وجود داره مرتب کنیم و تحویل کتابخونه بدیم. این علی آقا رفته بود که این کارو بکنه ظاهرا تا میره کتابخونه چند تا ایراد ازش میگیرن و اونم میره کارو میده به انتشارات که براش انجام بده. و مبلغ 2 میلیون تومان هم ازش می گیرن!
منم می خواستم برای فارغ التحصیلی خودم از ارشد این کارو بکنم. با یکی دوماه فاصله. زمانی که گفتم باید پایان ناممو تحویل کتابخونه بدم، علی اومد گفت «مسعود! نمی دونی چقدر سخت میگیرن! اصلا پوستتو کتابخونه می کنه! خیلییییی حواست باشه! من رفتم 2 میلیون دادم که برام درستش کردن!» و از این حرفا…
من وقتی که دستورالعمل رو دیدم با خودم گفتم خدایا! این که کاری نداره! چهارتا فونت و جدولو باید درست کنم دیگه. پس چی میگه این؟ چرا باید 2 میلیون ازش بگیرن بابت یه کار ساده؟
و شروع کردم به انجام دادنش. شاید جمعا 3 ساعت زمان نبرد. کارو آماده کردم که ببرم تحویل کتابخونه بدم. اما ته دلم بخاطر ورودی هایی که از علی گرفته بودم می گفتم نکنه به منم گیر بدن!
خلاصه امروز رفتم کتابخونه، اون مسئولی که خیلی با علی محکم و تند برخورد کرده بود با من خیلی مهربون بود و اتفاقا چندبار کار منو نگاه کرد. ایرادهای جزئی رو هم ازم گرفت و بعدشم من همونجا کارو اصلاح کردم و تحویل دادم. بدون این که بخوام یه قرون پول بدم.
شب که برگشتم خوابگاه علی ازم پرسید چی شد؟! و انتظار داشت که منم چیزایی که اون می گفت رو بگم.
اما گفتم خیلی راحت و خوب انجام شد! اون مسئولش خیلی خوب و خوش برخورد کارارو پیش برد و تموم شد من یه هزار تومنی هم پول ندادم!!!
اینارو که گفتم بنده خدا ماتش برد اصلا! باورش نمی شد!
و خیلی جالبه ری اکشن بعدیش این بود: «الهی که اون یارو انتشاراتیه پول منو خرج دکترش کنه! الهی که خوردش نشه!!!» و از این حرفا…
و منی که با مرور قانون یه مثال عینی دیگه دیدم که وقتی آدم ذهنشو کنترل می کنه اسباب و وسایل براش به بهترین شکل مهیا میشه.
موضوع اون 2 میلیون تومان نیست! موضوع اینه که من یاد بگیرم با قدرت ذهنم زندگیمو خلق کنم. اگه منم همش لب به شکوه و شکایت از این و اون داشته باشم، برای منم همین اتفاقات می افته. به قول خدا آسون میشم برای سختی ها…
این داستان خیلی برای من مفهوم داشت. خواستم داغ داغ کامنتش کنم که هم یه رد پا ازم بمونه و هم شاید کمکی کنه به کسانی که وقت ارزشمندشونو در اختیارم گذاشتن و این کامنت رو خوندن.
خداوکیلی از وقتی تصمیم گرفتم جدی تر روی ذهنم کار کنم اتفاقات خیلی فوق العاده بیشتری برام میفته. جوری که هر روز می تونم در موردش صفحه ها بنویسم.
سپاسگزارم از استاد عباس منش عزیزم که به واسطه تعهدی که برای کار روی خودشون داشتن، این مسیر رو برای ما هم روشن کردن. و سپاسگزارم از بانو شایسته که ارادتم بهشون ورای کلماته.
و سپاسگزارم از شما دوست عزیزم که وقتتو به من دادی، امیدوارم در مقابلش تونسته باشم چیز به دردبخوری در اختیارت بذارم.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و سعادتمند باشید.
خدانگهدار
1402/09/12
21:50
و خدایی که در این نزدیکی است…
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…
واقعا که این فایل به اعتقاد من جزو بهترین فایل های دانلودی رایگانه و بعد از این که دو بار شنیدمش، رفت جزو تاپ تن فایل های روزانه استاد که متعهدم هر روز بشنومشون.
به نظر من این فایل خودش به تنهایی اندازه صد تا دوره آموزشی عمل می کنه و اگه من فقط و فقط بتونم به همین یک آموزه ای که اینقدر به زیبایی و وضوح استاد عزیزم بیان کردن عمل کنم، به خیر دنیا و آخرت دست پیدا می کنم.
استاد! قبل این که بخوام در مورد این فایل نظر و دیدگاه خودمو بنویسم میخوام ازتون یه تشکر ویژه کنم! واقعا دمتون گرم. وقتی به محتواهایی که در سال 1402 منتشر کردین نگاه می کنم، می بینم که شما هم دارین تکاملتون رو طی می کنین. فایل های جدید خیلی بهتر و باکیفیت تر شدن! فایل هایی مثل «دلیل نتایج پایدار»، «توحید عملی 8 و 9»، «داستان هایی از انیمیشن گربه چکمه پوش»، «درسهایی از یک بازی» و همین فایل! نمی دونم! شاید درک و مدار من بالاتر رفته که این طور حس می کنم! ولی خدایی این فایل ها مخصوصا همین فایل آخر بدون اغراق از نظر من یه گنجه. یه گنج بالاتر از تمام گنج هایی که انسان ها در طول تاریخ به دنبالش بودن.
خب من، بعد از اینکه تصمیم گرفتم به قانون نگاه جدی تری داشته باشم و بعد از 9 سال عضویت ظاهری در سایت عباس منش اقدام به استفاده و اجرای عملی قانون در زندگی خودم بکنم، موضوع کنترل ذهن رو بهش نگاه ویژه ای داشتم.
تا پیش از این فکر می کردم وقتی یه نجوایی در ذهن میاد،باید بشینم در موردش با خودم حرف بزنم و سند و مدرک بیارم که اون نجوا اشتباس! تمرینی رو دارم که هر روز انجامش میدم به اسم سلف تاک. در سلف تاک های خودم (که به نظرم بهترین تمرین برای کنترل ذهنه)، شروع می کردم صحبت کردن در مورد نجواهای ذهنیم و بیشتر بهشون پر و بال میدادم. (با این نگاه که دارم ذهنمو قانع می کنم که اون نجواها اشتباس! یعنی نگاهم مثبت بودا ولی غافل بودم که اصلا برای ذهن نجواگر مهم نیست که من دارم براش فکت و سند مثبت میارم، نه! همین که من دارم به اون نجوا توجه می کنم حتی اگه در خیالم دارم این کار رو به شکل مثبت انجام میدم باز دارم به اون نجواها قدرت میدم.) حتی در ویدئوهای خودم در مورد سلف تاک این کار رو به دانش آموزانمم پیشنهاد می کردم!
اما بعد که شناخت بهتری از قانون پیدا کردم فهمیدم کارم اشتباه بوده! فهمیدم بجای این که بیام و به اون نجواهای ذهن (که به قول قرآن از طرف شیطان درونی ما منتشر میشه)، بپردازم و سعی کنم فکت و دلیل منطقی بیارم که اون نجواهایی که در مورد آیندس و کارش اینه که در وجود من ترس ایجاد کنه، اشتباس، باید کلا ذهنمو رها کنم. از روی اون موضوع بردارم و بذارم روی یه چیز دیگه. حالا اون چیز هر چی می خواد باشه. (که یاد گرفتم تمرکزمو بذارم روی کاری که در هر لحظه انجام میدم. اگه غذا میخورم، با تمام تمرکز توجه کنم که چه غذایی دارم می خورم. اگه کامنت می نویسم با تمام وجود تمرکزم روی جملاتی باشه که داره نوشته میشه، اگه از پله ها بالا میرم، حواسم باشه که چطور با هر پله ای که برمیدارم عضلاتم قوی تر میشه. خلاصه که تمرکزمو در هر لحظه روی کاری بذارم که دارم انجام میدم.)
به این شیوه می تونم افسار این ذهن رو دستم بگیرم.
برای خودمم یه تشبیه از این موضوع ایجاد کردم که شاید شنیدنش به شما هم کمک کنه:
با خودم گفتم فکر منفی رو وقتی بهش توجه نمی کنم مثل یه ماهی میمونه که از آب میگیرمش. چطور یه ماهی وقتی از آب گرفته میشه دست و پا می زنه که خودشو به آب برسونه و وقتی اون آب بهش نرسه کم کم جون میده و میمیره؟ این فکر هم وقتی بهش توجهی نشه (و آگاهانه توجه به موضوع دیگه ای معطوف بشه) در بک گراند ذهن شروع می کنه دست و پا زدن و وقتی زمانی بگذره و ما بهش توجه نکنیم، اون هم جون میده و کلا دیگه حواسمون ازش پرت میشه.
این تشبیه خیلی بهم کمک کرده که هر وقت فکر منفی سراغم اومد، از دریای توجهم بندازمش بیرون و بذارم جون بده.
و طبعا هر چقدر این ماهی کمتر در آب مونده باشه کوچیک تره و شکارش راحت تر! اگه مدت زیادی بهش توجه کرده باشم و این فکر در ذهن من پر و بال گرفته باشه، دیگه به این راحتی نمیشه خلاصش کرد! نیاز به جهاد اکبر داره. دقیقا مثل اون درختچه های بزرگی که زدنشون کار تراکتور هم نیست!
اما نکته مهم اینه که هیچ فکری نیست که نشه کنترلش کرد! هر چقدرم که بزرگ باشه باز امکان پذیره. فقط مهمه که ما اصل رو همین بدونیم که باید افکارمون رو کنترل کنیم. همین! امروز جلسه 2 قدم 2 رو نگاه می کردم. استاد دقیقا همین نکته رو فرمودن. که آقا! اگه بدونی توجه به افکار منفی و داشتن احساس بد مساوی با دست بردن توی آتیشه، دیگه جز داشتن احساس خوب برات راهی نمی مونه! دیگه دنبال تکنیک و این داستانا نیستی که چطور ذهنمو کنترل کنم!!!
ماشاالله استاد عزیزم. با این همه رشد و پیشرفت و دیدن نتایج فوق العاده، باز در حال طی کردن تکاملتون هستین! من بهتون افتخار می کنم. و به بانو شایسته عزیزم که چی بگم! ایشون انگار از یه کره دیگه ای اومدن بس که فوق العادن!
از همه شما عزیزانم که وقت گذاشتین و این کامنت رو مطالعه کردین سپاسگزاری می کنم.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند باشین.
خدانگهدار
1402/09/09
22:15
و خدایی که در این نزدیکی است….
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و دوست هم مدارم سرکار خانوم پژوهنده گرامی…
بسیار از ابراز لطفتون به خودم خرسند و شاد شدم. خیلی ممنونم از این که وقت گرانبهاتون رو به من دادین و کامنتی که نوشته بودم رو مطالعه کردین.
بله دقیقا، همه چیز در زندگی ما به مدیریت افکار و فرکانس هامون برمیگرده و اگه بتونیم با یک «هوشیاری دائمی» هر لحظه حواسمون باشه که چی داره توی ذهنمون می چرخه. به هرچیزی که بخوایم به راحتی می رسیم.
در مورد همین دوست عزیزم که توی این کامنت در موردش صحبت کردم بذارین یه اتفاق جدیدتر رو هم بگم.
خب من معمولا 6 ساعت در شبانه روز می خوابم. 3 الی 4 ساعت هم به انجام تمرین سلف تاک و تجسم در هوای آزاد میگذره و از 14 ساعت باقیمونده بدون اغراق 13 ساعتشو پشت لپ تاپ دارم کار می کنم. هم کار روی باورهای خودم و هم کار روی برند و کسب و کارم.
خیلی از مواقع هم دارم فایل های استاد رو میبینم، یا کتاب «رویاهایی که رویا نیستند» رو مطالعه می کنم، یا کامنت های سایت رو می خونم و یا روی دوره دوازده قدم کار می کنم. این علی آقا از اون جایی که تا حدودی شخصیت کنجکاوی داره هی میبینم گاهی میاد تو لپ تاپ من سرک میکشه و یه جورایی براش جالب شده بود این آقایی که خیلی از مواقع تصویرش روی لپ تاپ من نمایانه کیه.
اومد بهم گفت مسعود این آقا کیه؟ گفتم ایشون استاد عباس منش هستن. گفت چیکاره ان؟ گفتم ایشون الگو و تنها استاد زندگی منن و من با فایل های ایشون دارم یاد میگیرم زندگیمو بسازم.
بعد یهو براش جالب شد و گفت: آهاااا! پس این که تو اینقدر صحبت های انگیزشی می کنی و به دانش آموزانت هم این چیزارو میگی متاثر از این آقاست؟ (از اون جایی که حوزه کاری من مشاوره تحصیلیه، علی بارها دیده بود من چطور با دانش آموزانم صحبت می کنم، سایت و بقیه بخش های کسب و کارمو دیده بود و براش جالب شده بود که چطور الان که همه به دنبال کارهای کارمندی ان، من پیشنهاد تدریس توی دانشگاه رو رد کردم و اصلا دنبال هیات علمی و اینجور چیزام نیستم. و یه جورایی دیدن یه آدمی که خودش یه کسب و کار رو از صفر راه انداخته باشه براش جالب بود.)
اون موقع قشنگ حس کردم که دوست داره در مورد استاد بیشتر بدونه. توضیح دادم گفتم سایت عباس منش رو توی گوگل سرچ کن و هرچیزی که دوست داشتی رو در مورد ایشون می تونی اونجا ببینی. (نخواستم خودم بیشتر توضیح بدم.)
گفت باشه حتما.
چند روز گذشت انگار نه انگار!!! باز میدیدم همش در حال بالا پایین کردن کلیپ های بی حاصل یوتیوبه و یه جا نشسته و شاکیه که چرا اوضاع ممکلت این طوره!
اونجا بود که خیلی دقیق تر فهمیدم ما انسان ها با کنترل ذهنمونه که مدارمون رو تعیین می کنیم. و در هر مداری هم که باشیم اتفاقاتی در حوزه همو رو تجربه می کنیم. و اگه کسی چیزی بهمون بگه که در مدار خواسته ما نیست، درکش نمی کنیم!
خیلی ممنونم از لطفتون خانوم پژوهنده عزیز. برای من افتخاری بود که از پروفایل بنده دیدن کردید. این موضوع باعث شد من هم از پروفایلتون دیدم کنم و خیلی جالب بود که سیر تکاملی پیشرفتتون رو دیدم. از اون جایی که در ابتدا به شکل نادرست فایل ها رو تهیه کردید و رفته رفته بیشتر و بیشتر روی خودتون کار کردید تا به جای کنونی رسیدید. حتی برام خیلی جالب بود که اسامی مختلفی رو هم برای پروفایلتون گذاشته بودید و الان به حدی از اعتماد به نفس رسیدید که با اسم و عکس خودتون در سایت فعالیت می کنید. من بسیار تحسینتون می کنم. این رشد بسیار فوق العاده ای در زمینه اعتماد بنفسه. باریکلا بهتون. و وقتی هم دیدم که همشهری هستیم، انگار بیشتر این تحسین رو انجام دادم.
براتون آٰرزوی پیشرفت بیشتر با طی تکامل در تمام مراحل زندگیتون رو دارم.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و سعادتمند باشین.
خدانگهدار
1402/09/15
19:26
و خدایی که در این نزدیکی است…
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس عزیز، بانو شایسته همراه و همدل و سرکار خانوم تقی زاده گرامی
بسیار از ابراز لطف شما نسبت به خودم سپاسگزارم.
نمیدونید چقدر خداوند رو سپاسگزارم که این فضای ناب رو در اختیارمون گذاشته تا ضمن آشنایی با دوستانی که از جنس دیگری نسبت به انسان های معمولین، ردپاهایی از خودمون به جا بذاریم تا در آینده در زمانی که به هر مساله ای برخورد می کنیم، با یاداوری اون ها به قدرت به مسیرمون ادامه بدیم.
مهم ترین چیز در زندگی ما اینه که این آگاهی ها رو اصل بدونیم. و با تمام وجود اجراشون کنیم! نه اینکه بگیم خب حالا یه فایلی دیدم در کنار بقیه فایل ها! نه! ابدا!
به قول استاد در جلسه 3 قدم 2 باید با همه وجود این آموزه ها رو اصل زندگیمون بذاریم. نباید چیزی نسبت به کنترل ذهن، اجرای قوانین در زندگی و نظارت بر فرکانس های ارسالی توسط ذهنمون برامون ارجحیت داشته باشه!
در این صورت که درهای رحمت و نعمت پروردگار برای ما باز میشه.
خیلی ممنونم از حسن توجهتون و این که به من یاداوری کردین همیشه و هرجا باید اولویت زندگیم، تمرکز بر فرکانس های ارسالیم باشه.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و سعادتمند باشید.
خدانگهدار
1402/09/15
19:38
و خدایی که در این نزدیکی است…
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و دوست هم مدارم بانو پژوهنده گرامی…
به به! چقدر لذت بردم از این کامنتتون. چقدر موشکافانه و دقیق صحبت های استاد رو به رشته تحریر درآوردید و چقدر خلاقیت و ظرافت زنانه رو هم چاشنیش کرده بودین. این که یه جاهایی حروف رو کشیده بودین و یه جاهایی هم بعضی از جملات رو بولد کرده بودین تا تاثیر بهتری روی ذهن بذاره. احسنت بر شما…
برای من موضوع تغییر نگاه، بسیار کمک کرده که در چند ماه گذشته نتایج فوق العاده ای رو بگیرم. اردی بهشت 1402، نهمین سالی بود که من با استاد عباس منش آشنا شده بودم اما همش در حال گوش دادن روزنامه وارانه به فایل ها بودم. پیشرفت هایی هم کردم اما از یه جایی به بعد اوضاع به قدری برای من مخصوصا از لحاظ مالی بد شد که شاید باورش خیلی سخت باشه.
یه جورایی انگار رسیدم به نقطه عطف! 18 اردی بهشت بود. گفتم اینجا دیگه ته خطه! یا بلند میشی و تغییراتت رو شروع می کنی و یا بمیری بهتره! حتی به خودکشی هم فکر می کردم.
راه ساده تر رو انتخاب کردم. گفتم باید بشینم و روی باورام کار کنم و سعی کنم آموزه هایی که استاد میگن رو به صورت عملی و واقعی (نه روی کلام) اجرا کنم. اونجا به عجز رسیدم و جمله معروف موسی که میگه: رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر. رو به زبون آوردم و از خود رب خواستم کمکم کنه.
یکی از مهمترین چیزهایی که اون موقع سعی کردم اجرا کنم همین تغییر نگاه بود! به چه شکل؟ به این شکل که زدم به در بیخیالی! سعی کردم وقتی چیزی توی ذهنمه که داره حالمو بد می کنه بهش توجه نکنم. رومو بکنم اونور. خودمو به یه چیز دیگه مشغول کنم.
خیلی موفق نبودم ولی همون 1 درصدی که بهتر شدم، باعث شد در عرض 6 ماه از این رو به اون رو بشم! اتفاقات خیلی بزرگی برام افتاد که الان نمی خوام در موردش صحبت کنم. منتظرم بزرگتر بشه تا بگم.
ولی همین رو یادگرفتم که اگه بدونم «علی بی غم» باشم، زندگی برای من بهشت میشه و خود خداوند برای من جنگ خواهد کرد!
خیلی ممنونم از این کامنت زیباتون که باعث شد این چیزا به یاد من بیاد.
یه سوال فنی هم ازتون داشتم. من با گوشی بلدم کلمات رو بولد کنم ولی با ویندوز نمی دونم چطور میشه. اگه شما با لپ تاپ کامنت هارو می نویسین ممنون میشم من رو راهنمایی کنین.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند باشید.
خدانگهدار
1402/09/15
19:51
و خدایی که در این نزدیکی است…
سلام و عرض ادب خدمت استاد عباس عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و سرکار خانوم تقی زاده عزیز…
باز هم از شما به خاطر الطافتون ممنونم.
بله، سبک شخصی من در کنترل ذهنم اینه که اون موضوع رو رها کنم. قبلا میومدم و ساعتها با خودم در موردش صحبت با نگاه مثبت می کردم، اما الان به این نتیجه رسیدم که بهترین کار رها کردنه!
البته که این صحبت روی کاغذ و در زمانی که حالمون خوبه کاملا شدنیه!
هنر اینه که در اون زمانی که در اوج عصبانیت هستیم، به قول معروف خون خونمونو می خوره و یا در زمانی که حالمون بده. بخاطر یه اتفاقی احساسمون بد شده، بتونیم به یادمون بیاریم که با هر دلیل و منطقی که الان ناراحت باشم، دستمو بردم توی آتیش و برای آتیش هم توضیحات من قانع کننده نیست! اون دست منو به بدترین شکل ممکن خواهد سوزوند!
برای جهان هم اصلا مهم نیست که من به چه دلیلی حالم بده! حال بد برای من مساوی با اتفاقات بد خواهد بود.
این همون نکته مهمیه که باید همیشه یادمون باشه. این که احساسی عمل نکنیم! جهان، هیچوقت احساسی عمل نمی کنه!
سپاسگزارم از کامنت زیبایی که نوشتید.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و موفق باشید.
خدانگهدار
1402/09/15
19:57
و خدایی که در این نزدیکی است…
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و سرکار خانوم تقی زاده عزیز…
خیلی ممنونم از لطف شما …
دقیقا همینه! وقتی بتونیم توی هر موضوعی فارغ از نگاه عموم جامعه که در این مواقع با حسادت منتظرن تا برای یه انسان موفق اتفاق بدی بیفته تا بگن آخییییییییییش! دلم خنک شد! ، بتونیم موفقیت ها و اتفاقات خوب بقیه رو تحسین کنیم، لاجرم، لاجرم، لاجرم (با تاکید موکد!) برای ما هم از همون جنس اتفاق میفته. (به شرطی که اون تحسین از صمیم قلب باشه)
حضور این فرشته در کنار من بخاطر لطف ویژه ای که رب به من داشته نیست! چرا که در این نظام خلقت لطف ویژه به هیچکس نشده! من با اون فرکانس های مثبتی که از صمیم قلبم نسبت به شخصیت بانوشایسته و رابطشون با استاد به جهان می فرستادم، باعث شدم تا در یک داستان معجزه وارانه (که شنیدن همون داستان خودش کلی باورسازی می کنه)، این فرشته رو جذبش کنم.
و مادامی که در این رابطه وابستگی نباشه (دقیقا مثل رابطه استاد و بانو شایسته) ما در کنار هم خواهیم بود.
این هیچ چیزی نیست جز کارکرد منطقی و صحیح قانون! همون طور که 2 به علاوه 2 مساوی 4 میشه، ارسال فرکانس های درست در هر زمینه ای هم منجر به رخ دادن اتفاقات مثبت در اون زمینه خواهد شد.
بسیار سپاسگزارم از کامنت زیبایی که نوشتید.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و سعادتمند باشید.
خدانگهدار
1402/9/15
20:04
و خدایی که در این نزدیکی است…
عرض سلام و ادب و احترام خدمت استاد عباس منش خوش تیپ، بانو شایسته زیبا و آقا محمد درخشان هوره گرامی…
به روی چشم. ان شا الله برای مراسم حتما در خدمتتون هستیم!
بله دقیقا قانون همینه که وقتی هر چیزی رو با همه وجود تحسین کنی، از همون جنس به زندگیت وارد می کنی. فارغ از این که شرایط پیرامونی تو در جامعه چی باشه.
من در زمینه روابط عاطفی و سلامتی و داشتن شغلی که بهم آزادی زمانی و مکانی بده باورهای خوبی داشتم و وقتی استاد رو در این زمینه ها تحسین کردم، به شکلی خیلی راحت و طبیعی برام اتفاق افتاد.
اما در زمینه بحث های مالی خب طبیعتا باورهای اشتباه بسیاری داشتم. و به همین دلیل نیاز به زمان بیشتری دارم که اتفاقات دلخواهم در این زمینه بیفته. البته که تا همین الانش پیشرفت های بسیار خوبی داشتم اما زمان بیشتری لازمه که این پیشرفت ها به قول استاد روی تصاعد بیفتن.
بسیار سپاسگزارم از کامنت پرمهری که نوشتید.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند باشید.
خدانگهدار
1402/09/15
20:24
و خدایی که در این نزدیکی است…
عرض سلام و ادب و احترام خدمت استاد عباس منش، بانو شایسته و سرکار خانوم کرمی گرامی…
بسیار ممنونم از لطف شما.
دقیقا همین موضوعیه که خیلی از افرادی که میخوان ذهنشون رو کنترل کنن با ظاهر زیبا از مسیر خارجشون می کنه.
من وقتی سلف تاک می کردم و در اون به مشکلاتم از جنبه مثبت می پرداختم، واقعا انتظار داشتم اون مسائل حل بشه اما دریغ از این اتفاق. چرا؟!
چون در هر صورت توجه من به مشکل بود! نه برطرف کردنش. حالا شما اصلا فکر کن من با نگاه مثبت دارم به مشکل نگاه می کنم. باشه در اصل داستان که فرقی نمی کنه!
مثل این میمونه که بگم لبخند می زنم و دستمو می برم توی آتیش! مگه میشه؟ قطعا نه!
این موضوعم دقیقا به همین شکله. هیچوقت نباید اجازه بدیم که درک اشتباه از قانون مارو از مسیر درست دور کنه.
بسیار ممنونم از کامنت زیبایی که نوشتید.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و پیروز و سربلند و سعادتمند باشید.
خدانگهدار
1402/09/15
20:30