چگونه از قدرت گرفتن افکار منفی جلوگیری کنیم - صفحه 37 (به ترتیب امتیاز)

723 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رسول بنادری گفته:
    مدت عضویت: 1424 روز

    سلام و خدا قوت خدمت استاد عباس منش عزیز خدمت خانم شایسته عزیز و همه ی دوستای گلم

    به قول قرآن : در آفرینش آسمان ها و‌ زمین و آمد و شد شب و روز نشانه هایی هست برای خردمندان برای اونایی که ایمان آوردن این همه اتفاقی که میوفته طلوع و غروب خورشید ، همین بارانی که نازل میشه ، همین درختی که سبز میشه و میوش رسیده میشه و همین سبز شدن درخت هرز همه ی اینا نشونه هست برای کسی که تفکر میکنه و میخواد درس بگیره برای کسی که میخواد یاد بگیره

    من طبق افت فرکانسی که داشتم که خود همینم خیلی خوبه که میفهمم حالم بد شده و باید سعی کنم حالم رو خوب کنم از خدا هدایت خواستم و روی نشانه ی امروز من زدم و این فایل بی نظیر اومد

    خب من حتی یادم هست از کی این حالم بد شد ، من دوره ی احساس لیاقت رو یبار تا اخر پیش بردم و دوباره از اول شروعش کردم همراه با دوره ی عزت نفس و تا جلسه ی 2 پیش رفتم و احساس لیاقت من خوب بود ، من وارد یه شغل جدیدی شدم و 4 روز روی خودم کار نکردم ( جوری پایین اومدم انگار یک ماه روی خودم کار نکردم) در واقع همراه رفیقم که لوله کشی گاز انجام میداد رفتم که تجربه کنم این شغل رو ، من از این شغل هیچی نمیدونستم ، رفیقم اول میومد اندازه ها رو میگرفت بعد لوله ها رو‌ برش و جوش میداد و بعد رنگ آمیزی میکرد ، وقتی میگم هیچی بلد نبودم واقعا هیچی بلد نبودم حتی همین رنگ آمیزی رو بلد نبودم وقتی رفیقم گفت خب تو‌ برو لوله ها رو رنگ‌ بزن من گفتم بلد نیستم چیکار کنم و اونم گفت یه بطری پیدا کن و‌مقداری از رنگ رو با بنزین ترکیب کن و بعد شروع کن به رنگ‌ زدن لوله ها ، ما از صب تا شب سر کار بودیم‌ و خونه که میرفتم شام میخوردم و استراحت میکردم و یه روز دیگه هم رفتیم پیش همکار رفیقم و شاگرد اون رو‌ که دیدم که سن کمتری از من داشت و حتی اندازه گیری و برشکاری رو هم انجام میداد و حتی یبار ازم خواست یه وسیله ای رو بدستش بدم که حتی من اسم اون وسیله رو نمیدونستم همه ی اینا یعنی وارد شدن به شغلی که هیچی ازش نمیدونستم و خودخوری ها که من هیچی بلد نیستم من بدرد نخوردم، این گفتگو های مفنی و این مقایسه های غیر منطقی احساسم رو بد میکرد و من حواسم نبود که باید به اینا جهت مثبت بدم و الان که ضعیف هستن اینا رو مدیریت کنم و رفته رفته منو پایین آورد و باعث شد اون ترس ها که با کار‌کردن روی احساس لیاقت خیلی کم شده بودن دوباره برگردن ، باور نسبت به توانایی خلق زندگیم نسبت به توانایی هام ضعیف شد به حدی که باور نداشتم که میتونم زندگیم‌ رو تغییر بدم و ناامید شده بودم و باعث این شده بود منی که هر روز باید پیاده روی میکردم بعد از 4 روز ندادن غذای مناسب به روحم حوصله رفتن تا سرکوچمون رو نداشتم چه برسه به 1 ساعت پیاده روی

    گفتگو های ذهنی منفی این احساس رو بهم میداد

    که ببین تو هیچی از این شغل نمیدونی واصلا بهش علاقه نداری چند سال باید شاگردی کنی تا یه خورده یادبگیری، احساس عجله که دیر شد من نرسیدم الان همه ی رفیقای من خونه دارن ماشین گرفتن من اینجا باید شاگردی کنم پول در بیارم در حد بخور نمیرم ، من دیگه کار با درآمد خوب گیرم نمیاد ، فقط تو کاری که من بهش علاقه ندارم پول هست ، احساس تموم شدن نعمت ها نبودن کار یا همسر خوب ، احساس کافی نبودن ، احساس اینکه بقیه کاملند و فقط من ناقص هستم این احساسات در من ایجاد شد من عین موش ترسو شده بودم که خدارو شکر امروز از خدا هدایت خواستم و لطفش شامل حالم شد

    فهمیدم من آدمی هستم برای اینکه شارژ بشم باید تنها بشم باید چند ساعتی یا چند روزی تنها بشم

    خیلی وقت هست ورودی هام روهم کنترل نمیکنم : منی که کنار خانواده غذا نمیخوردم چون همراه با غذا اخبار میدیدن و کشتار و‌جنگ و مرگ رو نشون میداد الان راحت با خانواده غذا میخورم و جنگ و دعوا و دزدی و آتش سوزی رو میبینم و فکر‌ میکردم روی من یکی دیگه تاثیری نداره من دیگه ضد ضربه شدم ولی خب فکر‌ میکردم ، اون تاثیرش رو میذاشت باید با دقت بیشتری روی خودم‌ کار کنم و ورودی هام رو‌کنترل کنم

    خدا جون دوست دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    Geloria گفته:
    مدت عضویت: 517 روز

    سلام سلام

    دیگه داره شمارش نوشتن کامنت ها از دستم خارج می‌شه ولی این و می‌دونم که امروز سه تا کامنت گذاشتم تو سایت.

    و به خودم افتخار میکنم که با ترسم مقابله کردم و از خودم سپاسگزارم.

    از دو روز پیش که تو رابطه عاطفیم ی ناخواسته ای پیش اومده برای اینکه حالم خوب بشه تصمیم گرفتم علاوه بر دیدن سفر به دور آمریکا ، هر روز نشانه امروز منم را هم نگاه کنم که وای معجزه هست معجزه .

    امروز این فایل بود نشانه امروزم که نزارم افکار منفی بیاد و زاویه دیدم تغییر بدم در هر موضوعی.

    وای خداااااااااااااا مگه میشه مگه داریم آنقدرررررررررررر دقیق و به موقع خدا جواب بده آخه مگه مییشهههه

    ولی میشه اره با خدا میشه وقتی فقط خدارو

    فرمان روای جهان ببینی همه چی میشه.

    میگن با خدا باش پادشاهی کن و الان دارم میفهمم و درک می‌کنم.

    منم گفتم باشه بیام زاویه دیدم تغییر بدم و بگم مشکلی که تو رابطه عاطفی پیش اومده رو چه طوری بهش نگاه کنم که حالم نه تنها بهتر بشه بلکه ازش انرژی بگیرم و بشه سوخت موتورم تا ارزش و لیاقتمو ببرم بالا.

    حالا دیدگاه جدید من به این قضیه اینکه من این فاصله و جدایی رو به این چشم میبینم که پارتنرم قدر من بیشتر بدونه و عمیقا نبودن من درک کنه و بفهمه چه جواهری داره و قدر نمیدونه و خودش با اشتیاق و علاقه خیلییییی بیشتری به سمت من برگرده.

    تازه ی اتفاق جالب دیگه هم صبح افتاد (وای که چقدر چیزهای جالب و خوب داره برام رخ میده)

    من دیروز به یکی از بزرگترین استادان به نام ایران در زمینه شنا که از بزرگان هستن و از مدال آوران قبل انقلاب و قبلن برام ی فایل پی دی اف برنامه تمرینی فرستاده بودن تماس گرفتم که مجدد اون فایل بفرستن چون پاک شده بود تو گوشیم و ایشون علاوه بر اون فایل چندتا فایل دیگه هم فرستادن .

    بعد امروز خودشون تماس گرفتن که چرا ازم سوالاتو نمی‌پرسی . یعنی من از ذوق میخواستم خدارو بغل کنم .

    یعنی دارم میفهمم که تمرکز رو نکات مثبت و همین که جلوی افکار منفی بگیریم یعنی چی و دارم نمونه‌هاش و میبینم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سجاد فوادیان گفته:
    مدت عضویت: 2304 روز

    سلام استاد عزیزم

    این اولین کامنت من بر روی فایلای سایت هست. امیدوارم در نوشتن این کامنت، خداوند هدایتم کنه

    امروز به یک تضاد برخوردم که برام نسبتاً سنگین بود. در واقع، واکنشی که نسبت به اون نشون دادم، برای خودم عجیب و سنگین بود. انتظار نداشتم بعد از این همه مدت—از سال 98 که با سایت شما آشنا شدم—و تلاشی که همیشه برای موندن در این مسیر داشتم، همچنان چنین واکنشی از من سر بزنه.

    اخیراً هم با درخواست من، پدرم با اکانتش دوره «هم‌جهت با جریان خداوند» رو تهیه کرد و من چقدر از حضور در این دوره و دریافت آگاهی‌هاش از مسیر درست، خوشحالم.

    یکی دو روز پیش که شما جلسه 10 رو در سایت گذاشتید، اول صبح دانلودش کردم و گذاشتم کنار گوشم. خوابم برد و وقتی بیدار شدمم همش این جلسه در حال تکرار بود جالبه که توی همین حالت، یک‌سری نکات مدام تکرار می‌شدن و انگار زنگ‌هایی توی ذهنم به صدا درمی‌اومد و یجورایی تکه‌تکه حرف‌های شما با اشتباهاتم تطابق پیدا میکرد.

    رسیدم به اون بخشی که گفتید تمرین این جلسه اینه که اتفاقاتی رو بنویسیم که در ظاهر خیلی نازیبا بودن ولی در نهایت خوب تموم شدن. شاید برای اولین بار بود، توی همون لحظه، هر کاری رو که داشتم انجام می‌دادم کنار گذاشتم و شروع به انجام تمرین کردم

    معمولاً هم فایل‌های شما رو همون یکی دو روز اول، 24 ساعته توی هر حالی—حتی تو خواب—گوش می‌دم. تو همون زمان‌ها هم الهامات و نجوای درونی رو خیلی بهتر از هم تشخیصشون میدم. اما بعدش معمولاً می‌گم «اوکی، فهمیدم» و برمی‌گردم به روال قبلی… که همون داستان غرور ناخودآگاهه که شما تو جلسه 10 گفتید. واقعاً هم حس می‌کنم این غرور پنهانی باعث میشه فکر کنم موضوع رو دیگه کامل فهمیدم و نیاز به ادامه نیست خلاصه جریان ورودی مثبتم متوقف میشه

    وقتی این تمرین رو انجام دادم، حس خیلی خوبی درونم شکل گرفت. با خودم گفتم واقعاً راز همینه؛ اگه بتونم در لحظه به اتفاقات، از زاویه‌ای دیگه نگاه کنم چقدر زندگی آسون‌تر میشه برام با این نگاه. و چقد به هر چیزی الکی وانکش نشون نمیدم و نمیزارم مومنتوم منفی شکل بگیره

    البته امروز متوجه شدم برای من داستان جدی تر از این حرفاست و من کلی نیاز به کار کردن روی خودم دارم تا به قول شما وقتی یکی دست گذاشت رو هات باتنم هر چی که رو خودم کار کرده بودم رو نشوره ببره

    خلاصه بعد از اون تضاد که حس کردم نیاز شدیدی به کنترل ذهن دارم. وارد سایت شدم تا نشانه امروز رو ببینم، که هدایت شدم به همین فایل. دیدم چقدر موضوعش با جلسه 10 و شرایط فعلیم هماهنگه، و مثالی که درباره علف‌های هرز گفتید؛

    وقتی کوچیکن خیلی راحت ترمیشه از ریشه زدشون به نسبت وقتی که رشد میکنن و تراکتور هم حریفشون نمیشه دیگه…

    توی داستان تضاد امروزمم من حتی یک لحظه هم فکر نکردم، مستقیم رفتم سراغ واکنش فیزیکی همراه با خشم! این واکنش باعث شد حالم بدتر بشه و اجازه دادم مومنتوم منفی شکل بگیره. بعداً درک کردم که اون مومنتوم از قبل در حال شکل‌گیری بوده و این فقط لحظه اوجش بوده که بالاخره فوران کرد.

    در هر صورت، این تضاد باعث شد عمیق‌تر بفهمم کنترل ذهن اصلاً شوخی‌بردار نیست و باید جدی‌تر عمل کنم که البته هرچی ورودی هام رو بهتر کنترول کنم کنترول ذهنم هم برام اسون تر میشه

    و در نهایت… خیر این اتفاق امروزم رو در این می‌بینم که بعد از 6 سال بالاخره اومدم و اولین کامنتم رو روی فایلای سایت نوشتم که چقدر از بابتش خوشحالم و سپاسگزار خداوند برای تجربه این موهبت که تا الان توی مدارش نبودم

    و احتمالا خیر های دیگه که من هنوز متوجه نشدم؛ دوست دارم کامنت بعدیم برای تجربه یک شرایط و موقعیت عالی که توی زندگیم تونستم خلقش کنم باشه و بیام اونو با جزئیات تعریفش کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      ماریا اکبری گفته:
      مدت عضویت: 1843 روز

      سلام به دوست ارزشمندم آقا سجاد عزیز

      چقدر خوشحال شدم کامنتتون رو خوندم و چقدر خوشحالم که از اون تضاد به وضوح رسیدید،امیدوارم که این کامنت نوشتنتون ادامه دار باشه، چون با نوشتن دیدگاه به ماهم کمک میکنید تا در شرایط مشابه بتونیم از تجربیاتتون استفاده کنیم،

      برای شخص من اینکار (نوشتن دیدگاه)معجزه کرده، باعث شده متعهدتر باشم نسبت به کار کردن رو خودم ،بنظرم تأثیری که کامنت نوشتن داره هزاران برابر بیشتر از تو دفتر نوشتن هست ، البته برای من اینطور بوده ، من همچنان که تو دفترم می‌نویسم همچنان کامنت هم می‌نویسم و به وضوح میبینم که اینکار چقدر مدارمو بالا تر می‌بره و باعث رشدم شده

      تبریک میگم که تو دوره هم جهت با جریان خداوند حضور دارید و تحسینتون میکنم بابت کردن رو خودتون

      موفق باشید و منتظر کامنت بعدیتون هستم ….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سجاد فوادیان گفته:
        مدت عضویت: 2304 روز

        سلام ماریا جان

        ممنون از محبت و توجهت.

        آره واقعاً در تأیید حرفای شما، فکر نمی‌کردم کامنت نوشتن این‌قدر تمرکز بطلبه، و یه‌جوری شد که موقع نوشتن کامنت، تمام حواسم رفت به اینکه حالا چجوری کلمات رو بچینم کنار هم.

        کلاً یه‌جورایی فشار تضاد برام تو اون لحظات خیلی سبک‌تر شده بود.

        با توجه به اینکه توی این چند سالی که با استاد آشنا شدم، خیلی جدی فعالیت‌های ایشون رو دنبال می‌کردم، اما هیچ‌وقت جرات نمی‌کردم سمت کامنت نوشتن بیام.

        دلایل زیادی برای خودم داشتم، اما کمال‌گرایی و تأثیر نگاه مردم، ترمزای اصلی‌م بودن.

        و اینکه استاد می‌گن سپاسگزاری، ظرف آدمو بزرگ می‌کنه…

        من همیشه وقتی این حرفو عمیق درک می‌کنم که یه موهبتی از قبل بوده.

        حتی می‌دونستم که چنین چیزی هست، اما خیرش به من نمی‌رسید تو اون تایم—مثل همین کامنت نوشتن—که واقعاً جزئی از بزرگ‌تر شدن ظرفم می‌دونمش.

        وگرنه سایت که بود، منم سال‌ها عضوش بودم، اما تو مدار تجربه کردن این موهبت نبودم.

        خداروشکر واقعاً

        و از شما هم سپاسگزارم برای کامنت تأثیرگذارت که یادم انداخت تا وقتی همه‌چی خوبه و شرایط قابل کنترله، پاشم اتاقمو تمیز کنم :)

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    Hedie گفته:
    مدت عضویت: 529 روز

    سلام وقتتون بخیر️

    من متاسفانه نتونستم جلوشو بگیرم وتوی سن 21 سالگی دارم قرص اعصاب مصرف میکنم وقتی هایی ک فایل هاتون رو گوش میکنم بهتر میشم ولی بعدش دوباره افکار برمیگرده

    دوست دارم حالم خوب بشه و آرامش داشته باشم و خسته شدم از این وضع حتی کارهای روزانه ام رو هم نمیتونم انجام بدم .

    میشه راهنماییم کنید از چی شروع کنم

    چیکار کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      صفورا عزیزی گفته:
      مدت عضویت: 1887 روز

      به نام خدا مهربان ،باسلام به تمامی اعضای خانواده بزرگ استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته زیبا وتلاشگر ،

      هدیه عزیزم سلام خوش آمدی به سایت نور وروشنی وحال خوب هدیه جان بدان خدا خیلی دوستت داره ،که در سن کم راهنمایی ت کرده به بهشتی در زمین ،اول شکر این موهبت را بجا بیار ،فرمودی از چی شروع کنم ،اول فایلهای هدیه یا رایگان استفاده کن،بعد دوره عزت نفس ،احساس لیاقت ، و سلامتی آن را در تمرین ستاره قطبی هرروز از خدا عزیزم بخواه ومعحز ه ها دیدم من به شخصه حتماً در این سایت بمان که هزاران دکتر ودارو درکلمات استاد عباس منش هست فقط باجدیت استقامت کن وبمان وعمل کن به آموز ه ها وارد خدا بخواه که او اجابت می‌کند درخواست بنده اش را،ارزو میکنم که به‌زودی از سلامتی وحال خوبت بنویسی ،در پناه تنها قدرت هردو جهان خدا محترم ومهر بان باشی ،شادوشاکر باشیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 990 روز

      سلام دوست عزیز

      خدا رو شکر توی این سایت الهی هستی بهت تبریک میگم روزی می رسه که از قرس خبری نیست

      امیدوارم بیای از نتایج جدید و سلامتی بگی

      فایل های کنترل ذهن گوش بده مواظب ورودی و خروجی هات باش

      قرآن بخون برقص پیاده روی بکن

      توجه ات از افکار منفی دور کن اعراض کن

      ذهنت شرطی نکن به قرس اگه عمل کنی به این آموزها همه چیز بدست میاری

      موفق باشی

      در پناه خداوند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 990 روز

      سلام دوست عزیز

      فایل های استاد با ارزش هستن همین که هدایت شدی به این سایت نعمت بزرگیه

      از فایل های رایگان شروع کن عمل کن نتیجه می گیری

      خودتو شرطی کردی به قرس خوردن

      قرآن بخون برقص پیاده روی کن ورزش کن تمرین انجام بده بنویس

      امیدوارم که نتیجه عالی بگیری

      فایل های کنترل ذهن گوش کن به زیبایها توجه کن با خداوند راز نیاز کن مواظب ورودی و خروجی ذهنت باش

      در پناه خداوند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    فهيمه گفته:
    مدت عضویت: 1953 روز

    به نام خدای بی نهایت مهربانم

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    از صب دارم میگردم بین فایلها

    از صب افکار مربوط به اضافه وزنم داره منو دیوانه میکنه

    از صب پاهام به شدت سرد هستن

    زانوم درد میکنه و توان پیاده روی رو ازم گرفته

    چند روزی هست توجهم روی غذاهام هست و حواسم هست به اینکه وزنم باید بیاد پایین

    اما اتفاق امروز انرژی من رو صفر کرد از اونجایی که زانوم درد میکرد حتی نمی تونستم پام رو خم کنم

    دیدم توی دمای 28 درجه ،من سردم هست

    پاهام یه تیکه یخ بود

    و این احوال هی منو ناراحت کرد

    الان ساعت 3:15 دقیقه عصر هست و از صب این انرژی ها دارن منو دیوانه میکنن

    الان که این فایل رو دیدم ، متوجه شدم تصادفی نیس که الان اینجام و دارم این فایل رو میبینم

    قبل از این فایل که هی فایل های مختلف دیدم

    رفتم در ادامه شون بسیاری از کانال های تلگرامم رو پاک کردم

    توی فایلی استاد گفت تمرکز ما پاره پاره ست

    و نتیجه اون فایل شد که کانال های تلگرامی رو پاک کردم

    رفتم پاهام رو با پماد ضد درد ماساژ دادم تا دردم کم بشه و بتونم فائق بیاییم به این شرایط

    اینها رو دارم مینویسم که هم رد پا از خودم به جا بزارم هم اینکه بگم این چیزایی که استاد داره میگه وحی منزل هست و من همین امروز این شرایط رو درک کردم

    من دارم با نجواهای منفی توی سرم مبارزه میکنم درباره اینکه نه رژیم چیه ، یواش یواش کالریتو کم کن لاغر میشی

    ولی من این صداهارو میشناسم

    اینها عادت های منفی گذشته هستن که میخوام مثل همین علف های هرز کل زندگی من رو بگیرن و من رو کامل فلج کنن

    حالا امروز درد من با پماد ضد درد آروم شد اما این نجوا ها من رو تا بدترین جاها پیش خواهند برد اگر از ریشه نزنمشون

    یه جمله ای از یک نفر شنیدم برام خیلی تکان دهنده بود

    اون شخص گفت ” ترمز دستی قند رو توی سرعت صد بکش”

    یعنی چی؟

    یعنی بی رحمانه یکدفعه شیرینی جات خوردن رو قطع کن

    روح من این رو میپذیره

    اما یک باور بسیار قوی تر جلوی این حرکت و اقدام من رو میگیره

    استاد اشاره کرد وقتی احساستون خوبه ، نعمتها میان توی زندگیتون

    من با تک تک سلولهام اینو دارم درک میکنم

    چون این اضافه وزنم آرامش من رو گرفته ، جلوی پیشرفت من رو هم گرفته

    اینجا دارم مینویسم که بعدا بهش مراجعه کنم و به خودم ایولا بگم که تونستم با تمام این حال بد بیام و بنویسم

    دوره احساس لیاقت رو دارم فایلها رو گوش میدم و ریشه این اضافه وزنم رو پیدا کردم

    اما انقدر قویه که مسیر پیشرفت داره کند پیش میره

    به امید الله من برنده میشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    الهام اقایی گفته:
    مدت عضویت: 150 روز

    به نام خدایی که هرچه دارم.از اوست

    سلام خدمت استاد ومریم جان عزیزم ؛

    استادان این کامنتو دارم بااشکی شوقی که از چشما میاد مینویسم ؛استاد من چندروز پیش خدامنو هدایت کرد به یه منظره زیبا ؛وازاون اونروز هر روز به جاهای قشنگ هدایت میشدم وفقط خداراشکر میکردم؛ونکته مهم این است میخوام براتون بگم؛استاد چند دقیقه پیش براناهار یه کم چیز براتون توخونه داشتم درست کردم ؛ورفتیم لب یه اب؛بعد گفتم برافراشته چی درست کنم ;یاد حرف شما افتادم وگفتم استاد میگه همه را بسپار به من؛وگفتم خدا فردا برام میرسونه ؛وباورتون نمیشه استاد آنجایی که فکر نمیکردم رسید؛دوباره دیروز گفتن امروز گذشت فردا رل چیکارکنم،استاد امروز رفتم دم یه سوپری وگفتم اندازه یه 100 برنج میخوام؛اون مغازه دارمنو همسرمان میشناسد؛پسرش گفت چی میخواد گفت یه کیلو برنج ؛استاد باورتون نمیشه اون درآمد گفت یه کیسه بده ببر آقاشون میاد حسای میکنه ،گفتم نه من باید اجازه بگیرم ؛گفت ببر وخودش امد گذاشت توماشین برام ؛خدایا شکرت ؛وامروز متعهدانه به خدا ایمان آوردم وهمه زندگیمو به اون سپردم ؛استاد وقتی کامنتای دوستامو میخوندن میگفتم مگه میشه ؛ومیگفتم خوش به حالشون که خدا هواشناسی داره وشما همیشه میگفین توکل واعتماد وایمان داشته باشید ؛ومن امروز این اعتماد وتوکل وایمان به خدا را حس کردم ؛استاد دارم این منتا بااشک ذوق مینویسم ؛خدایا شکرت؛ممنون ازشما استاد عزیزومریم جوم وهمه دوستان توحیدم؛

    درپناه خدا شاد سلامت وثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    شکوه دوراندیش گفته:
    مدت عضویت: 962 روز

    بنام خدای مهربان

    وسلام به استاد عزیز ومهربان وبانو جان عزیزومهربان

    استاد خیلی درست وبجا دوباره برامون توضیح دادین وباز هم یادآوری کردید که مراقبه داشته باشیم برای کنترل ذهن وافکارمنفی که به محض اومدن حواسمون باشه با یاد آوری منطق ها وقانون جهان باعث حذف اونا بشیم چقدر خوب و روشن توضیح دادین که اگه از لحظه بوجود اومدن دقت نکنیم و از بین نبریم تبدیل به هیولا میشن و اونقدر شاخ وبرگ اضافه میزنن ورشد میکنن که قطور ومحکم میشن واز زندگی ساقط میکنن وحالا باید هزاران برابر زحمت بیشتر وصرف انرژی بیشتر بشه تا نابود بشن در حالی که ابتدا که نحیف و کوچیک هستن خیلی راحت تر میشه ریشه کنشون کرد پس نباید سرسری گرفته بشه

    استاد ما بخاطر روزمرگی ها دچار فراموشی میشیم وازمسیر منحرف میشیم اما متشکرم ازشما و سپاسگزار خداوندم که دوباره تلنگری بهمون زده میشه و شما دوباره یادآور ما میشید خداروشکر

    وتحسین میکنم شمارو که هم به فکر مریم بانوی عزیز بودین وهم به فکر کیفیت ضبط بهتر برای ما سپاسگزارم

    وممنون از خانم شایسته عزیز که زحمت میکشن وپابه پای استاد درحال حرکت فیلم میگیرن

    وسپاسگزار خداوندم بخاطر این مناظر زیبای پاییزی که برگهای زیبا ودوست داشتنی روی زمین ریختن وصدای خش خش اونها چه دلنوازه عالی بود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    علیرضا اشرفی مشهود گفته:
    مدت عضویت: 845 روز

    بنام الله پاک

    سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان گرامی

    خدایا صد هزار مرتبه شکر که همیشه شرایط هدایت شدن من را به راه راست برایم فراهم میکنی

    استاد عزیزم حرف های قشنگ تون همیشه زندگیم رو ارتقا داده

    من مدتی بود که به سایت سر نزده بودم و امروز بخاطر یه اتفاقی ناراحت کننده ایی که برام افتاد به سایت سر زدم و بعد از دیدن این ویدئو بسیار آموزنده شما دوباره بهم ثابت شدکه خدای مهربانم هر چه رقم می‌زند به جز خیر و خوبی نیست

    من به واسطه اون اتفاق بد متوجه یک باور غلط و باور کمبود در وجودم شدم که ریشه ناراحتی من در این مورد و موارد زیادی شده و الان آن اتفاق را نعمتی میبینم برای اینکه تغییر کنم و به اصلاح این باور بپردازم تا مثل درختچه های هرز پردایس تبدیل به درختان تنومند نشدن و چقدر مثال گلوله برفی زیبا بود ، و اینکه مثبت اندیشی مثل همان داستان رانندگی دوستتان واقعا در بخش های مختلف زندگیم هم به من آرامش بخشیده و در نهایت هم موجب خوشبختی و خوشحالی و مبدل شدن آن شرایط به یک نقطه زیبا از زندگیم شده

    خدایا شکر خیلی دوستت دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    علی شاکر گفته:
    مدت عضویت: 1552 روز

    سلام استاد عزیزم.

    یه متن زیبا خیلی وقت پیش توی دفترم نوشته بودم، و الان دیدمش همزمان با این فایل، و حالمو خیلی خوب کرد. مینویسمش به امید اینکه اگه کسی توی لحظاتی هست که به چالش کنترل ذهن بر خورده بتونه یکم بیشتر ذهنشو کنترل کنه.

    و یا اینکه ما هم یاد بگیریم مثل نویسنده این متن ذهنمون رو کنترل کنیم. واقعا یه هنره کنترل ذهن همونطور که خودتون فرمودید.

    ما باید هرروز تمرین کنیم این مهارتو! و شده حتی نیم‌درصد بهتر بشیم توش. با این نیم‌درصد کلی پیشرفت کردیم و باید به خودمون افتخار کنیم!

    اینجوری، آرامش بیشتری وارد زندگیمون میشه و طبق قانون، آرامش = نعمت‌، ثروت، سلامتی، روابط عالی و هرچیز خوبی که توی این دنیا وجود داره.

    به نظرم بهترین روش کنترل ذهن دیدن داشته‌های الانمون هست و فهمیدن ارزش بی نهایتشون.

    ممنون استاد عزیزم، خیلی صحبت های مهمی بود؛ این فایل ارزش الماس داره استاد.

    نویسنده این متن ناشناس بود و من پیداشون نکردم. اما کلی با این متن حالم خوب شد و بیشتر اصل داستان که لذت بردن از زندگیه یادم اومد.

    ————————————————————————————————————————————————————————————————-

    وقتی از آستانه پنجاه سالگیم گذشت، فهمیدم هرچه زیستم اشتباه بوده.

    هرچه برایم با ارزش بود، کم ارزش شد.

    حالا میفهمم چیزی بالاتر از سلامتی، چیزی بالاتر از لحظه‌ی حال، و چیزی با اهمیت‌تر از شادی نیست.

    حالا میفهمم دستاوردهایم، معادل چیزهایی که در مسیر به دست‌‌آوردن‍ِـ همان دستاوردها از دست دادم، نیستند.

    اکنون میفهمم که

    استرس، تشویش، دلهره، ترس از آزمون کنکور و استخدام، اضطراب سربازی، ترس از آینده،

    وحشت از عقب‌ماندگی، دلهره‌ی تنهایی، نگرانی از غربت، غصه‌های عصر جمعه، اول مهر، 14 فروردین، بیکاری و و …

    هرگز نه ماندگار بودند و نه ارزش لحظه‌های هدر رفته‌ام را داشتند.

    حالا میفهمم که یک کبد سالم، چند برابر لیسانسم ارزشمند است.

    کلیه‌هایم، از تمام کارهایم.

    دیسک کمرم، از تمام متراژ خانه‌ام.

    تراکم استخوانم از غروب‌های جمعه.

    روحم، از تمام نگرانی‌هایم.

    زمانم، از تمام ناشناخته‌های آینده‌های نیامده‌ام.

    شادی‌ام، از تمام لحظه‌های عبوسم.

    و امیدم، از همه‌ی یأس‌هایم با ارزش‌تر بودند.

    و چقدر یک ثانیه بیشتر کنار فرزندم زنده بمانم ارزشش هزاران برابرِ تمام حرص و طمع های دنیاست.

    هیچ‌گاه به دنبال خبرهای بد و اعصاب خردکن نباشیم؛ چون تمامی ندارد. دنبال شادی باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    ز_ج گفته:
    مدت عضویت: 3830 روز

    سلام و درود به همه دوستان عزیزم و استاد عباس منش دوست داشتنی

    من حدود 10 سال که فایلها و دوره های استاد رو میخرم و گوش میدم آخرین دوره ای که خریدم قانون سلامتی بود ..همون اوایل که دوره ایجاد شد حدود یکماه بعدش متوجه شدم خریدمش و قبل از خرید گفتم ای ول این همون دوره ای است که دنبالش بودم پس شروع کردم به گوش کردن ..اما متاسفانه نتونستم عملی کنم و ذهنم مدام بهانه آورد ..که دوتا بچه دارم و سخت من مسیولیت های زیادی دارم و همسرم که کلا اضافه وزن نداره و ..و ..الی آخر انقدر به من این افکار هجوم آورد که باورم شد این کار ازم ساخته نیست و نمیتونم سبک زندگیم رو تغییر بدم ..و تا نصفه گوش کردم اما ادامه ندادم ..متاسفانه تو این سه سال انواع اقسام اتفاقات بد رو تجربه کردم و دهنم سرویس شده ..همین باورها باعث شد از خودم بشدت منزجر و عصبانی باشم و خودم رو مدام سرزنش کنم که چرا ناتوان هستم ؟؟ چرا نتونستم اجرا کنم دوره رو و صدها فکر منفی دیگه که اصلا کمک کننده نبود و باعث شد که دیگه پیگیر فایلهای استاد نشم و دوره ای رو خرید نکنم اصطلاحا تسلیم افکار منفی شدم ..اتفاقات تلخ انقدر سهمگین بود که کلی به اعصاب و روانم آسیب دید و کار برام سخت تر شده ..در حالی که تو این 10 سال به لطف خداوند کارهای بزرگی انجام دادم و پیشرفتهای چشمگیری داشتم اما افکار منفی باعث شدن تا این نعمتها رو نبینم و به چشمم نیاد ..و چند ماهی اصلا سری به سایت عباس منش نردم ..اما بازهم امیدم رو از دست ندادم و یک هفته پیش امتحان سخت و خفنی رو تونستم مهار کنم با قدرت اراده و بر خلاف افکار منفی عمل کردم ..دری باز شد به لطف حق که ما حصل ورود به این در زیبا این بود هدایت شدم به کتابی بسیار قوی در زمینه قدرت تلقین به خود و شروع به خواندن کردم ..متوجه اشتباهم شدم و شروع به تمرین کردم ..هنوز نتایج شگفتی نگرفتم ولی حالم خیلی بهتره و خودم رو بیشتر و بهتر باور کردم که توانمندم و میتونم انجامش بدم و در کنارش از تکنیک تلقین و تجسم بایداستفاده کنم ..امروز بعد از ماهها این فایل عالی و مرتبط بود با شرایط من و بسیار کمک کننده بود ..چون تو شرایطی هستم که با وجود کلی اتفاق ناخوشایند باید ذهنم رو کنترل کنم ..سخته ولی وقتی راهش رو ی نفر مثل استاد عباس منش بهمون میگه انگار خدا داره حرف میزنه ..من استاد رو خیلی قبول دارم چون اثرگذاری کلامشون بسیار بالاست و توحید قوی دارند ..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: