ماموریت این برنامه
ما در جهانی زندگی میکنیم که مبتنی بر باور و فرکانس است. یعنی جهان مثل دستگاهی است که اساس باورهایما را به شکل تجربه و اتفاق، وارد زندگی مان می کند.
اگر اساس آن باورها کمبود باشد، فارغ از اینکه چقدر تلاش میکنی، چقدر استعداد داری، چقدر مهارت کسب میکنی تمام راهکارها، ایده ها و تلاش های تو در نهایت به کمبودِ می انجامد و همیشه جای آنچه میخواهی، در زندگی ات خالی است:
- کمبود وقت
- کمبود پول
- کمبود آدم مناسب در زندگیات
- کمبود آسایش و راحتی
- کمبود تفریح و لذت
و اگر اساس آن باورها مبتنی بر فراوانی باشد، به سمت ایدهها، راهکارها و عملکردهایی هدایت میشود که نتیجهی آن فراوانیِ آنچه میخواهی در زندگی ات است.
پس میتوان گفت ما تحت کنترل باورهایمان هستیم. رفتارهایی که داریم، نگاهمان، شخصیتمان، عملکردمان، واکنشهایی که در برابر مسائل مختلف داریم ، گرایشها و علائقمان، حتی نوع شغلی که انتخاب میکنیم یا راهکارهای و ایدههایی که برای حل مسائل آن شغل یا شیوه ی درآمدزایی از آن شغل داریم، همه و همه در کنترل باورهایمان هستند و نتیجهی انجام آنها، اساسِ همان باورها را (کمبود یا فراوانی) در زندگیمان خلق میکند.
اگر شرایط مالیای که الان تجربه میکنی شرایطی:
- پر از محدودیت است که تو را مجبور به چشمپوشی از این خواسته یا آن خواستهات میکند؛
- یا پر از دوندگیِ همیشگی برای جور کردن هزینههای آخر ماه است؛
- یا پر از نگرانی و آشفتگی ذهنی درباره ناتوانی از پرداخت هزینه های غیرمترقبه است؛
به نحوی که نه فقط جنبهی مالی زندگیات هیچ کیفیتی ندارد، بلکه جنبهی عاطفی و سلامتیِ زندگیات نیز از ترکشهای این معضل در امان نمانده است، یعنی ذهن شما برای «فقر، محدودیت و کمبود» کد نویسی شده است.
این کدهای مخرب، ترمزهای متعدد و متنوعی در ذهنت ساخته که مانع ورود ثروت و برکت به زندگی ات هستند.
یعنی شما را در مداری قرار داده است که در آن مدار با راهکارها، ایده ها و عملکردهایی برخورد می کنی که نتیجه ی اجرای شان، کمبود ثروت است.
این تجربه های تکرار شونده درباره کمبود، شما را به این نتیجه رسانده پول کم است
فرصت هایی که بشود با آن ثروت ساخت، کم است
و آرام آرام «رسیدن به استقلال مالی» برایت غیرممکن و دور از واقعیت شده است.
هرچه شغلهای متنوعی را امتحان میکنی، نتیجه باز هم، «لنگِ هزینههای آخر ماه بودن» است؛
هرچه مکانهای متفاوت را به منظور رونق گرفتنِ کسب و کارت انتخاب میکنی، خروجی باز هم «نگرانی از بازپرداخت قسطها و تقلا برای دریافت یک وامِ دیگر به منظور بازپرداختِ وام قبلی» است
هرچه ایدههای مختلفی را برای تولید محصولی متفاوت یا بهبود آن محصول اجرا میکنی تا از طریق افزایش فروش، پساندازی داشته باشی، خروجی باز هم «لنگِ مشتری ماندن و از عهدهی هزینههای تولید برنیامدن» است
هرچه ساعتهای کاریات را افزایش میدهی، هرچه خواستههایت را کاهش میدهی، هرچه توقعات را درباره «تجربه کیفیت» پایین تر میآوری، هرچه خودت را از تجربهی نعمتها محرومتر میکنی تا شاید از طریق کاهش هزینهها پس اندازی داشته باشی، باز هم از غیب هزینههایی برایت تراشیده میشود که اندک پساندازت را افعیوار میبلعد و دوباره «کاسهی چه کنم» در دستت میگذارد.
انگار هر قدمی که پس میگذاری، جهان یک قدم پیش میگذارد تا عرصه را برایت تنگ کند.
هرچه برای گرفتن مدارکِ بیشتری وقت، انرژی و هزینه میکنی، تا با گرفتن شغلی بهتر، درآمدی بیشتر کسب کنی، انگار سرعتِ این مسابقه بیشتر میشود و تو با وجودِ مدرکِ بالاتر، مجبور به تحملِ ردهی شغلیِ پایینتری هستی که احساس لیاقتات را زیر سوال میبرد و جنگی درونی را بر علیهات به راه میاندازد؛
سپس نگاهی به اطرافت میاندازی و آدمهایی را میبینی که در همان شهرند، همین شغلاند، همین تحصیلات را دارند، اما ثروتمند هستند. اما راحت زندگی میکنند، اما شغل آنها نه از عهدهی تمام هزینههایشان برآمده است، بلکه امکان با کیفیت زندگی کردن، مسافرت رفتن، خودروی خوب و امن سوار شدن، آزادی مالی داشتن، نگران هزینهها نبودن و بی پروا خرید کردن را نیز به آنها داده است.
با این حال، تنها جوابی که ذهنِ محدود تو برای دلیل این تفاوتِ فاحش بیان میکند این است که:
«حتما آنها خوش شانس ترند»
«حتمام سرنوشت من تجربه فقر است»
«باید کار خلافی انجام داده باشند، وگرنه به شیوهی صحیح که نمیشود»
«حتماً ثروتشان به قیمت فراموش کردن خدا حاصل شده، اما من هرگز حاضر به این کار نیستم»
«حتما عیش و نوششان فقط همین چند صباح است و تاوان سختی در آن جهان در انتظارشان است»
و...
دلایلی که میآوری، همان ترمزهایی است که به شدت پایت را رویشان فشردهای و متعجبی چرا با اینهمه تقلا برای سختتر فشردن گاز، ماشینت حرکت نمیکند؛
دلایلی که میآوری، همان موانع مخفیای است که راه ورود نعمتها و برکتها را به زندگیات سد کرده و هشتات را در گرو نُهات قرار داده است؛
هرچه آن دلایل در ذهنت قویتر باشد، «مانع» بزرگتر میشود و تو را از نعمتهای اساسی تری محروم میکند؛
هرچه آن دلیل برایت منطقی تر باشد، زهر این مار، سهمگینتر میشود و بیشتر تو را نیش میزند. زیرا در جنبههای بیشتری از زندگیات ریشه میدواند و به گونهای در ایدهها، راهکارها، شیوه نگاهت به مسائل و راهکارهایت برای حلشان رسوخ میکند که فارغ از سختکوشیها و تسلیم نشدنهایت، «خروجی» فقط به محدودیتها و کمبودهای بیشتر بیانجامد.
ماری سمی که مرتباً از طریق این ایدهها، راهکارها و شیوههای ناکارآمد، بیثمر و بیبرکت درباره حل مسائلت به ذهنت میرسد و تو را نیش میزند، دست پروردهی کانون توجهات و رها کردن افسار ذهنت در طی این سالهاست که به هر ورودی زهر آلودی خوش آمد گفته، هر محدودیتی را به عنوان سرنوشتش پذیرفته و با آن کنار آمده ، عدم لیاقت داشتن برای تجربهی زندگیای با کیفیت را قبول کرده و دیگر با آن کنار آمده است یا شاید به این انتظار نشسته که در جهانی دیگر، به خاطر اینهمه بدبختی مالی، مشمول تجربهی بهشت بشود.
اما به قول خداوند، اینها جز خیالی خام نیست. پس این مار سمّی اما خوش خط و خال را که در فرم و قالبهای چون:
«شغلی که از آن متنفری اما به خاطر احساس عدم لیاقت، به خروجی بخور و نمیرش قانع شدهای»،
«ایدههای ناکارآمدی که با وجود آگاهی از بینتیجه بودنشان، به خاطر باور به کمبود و احساس عدم لیاقت، باز هم مجبور به دل خوشکردن به خروجیشان شدهای»،
«ترسهایی که نگاه تو به تواناییهایت و فرصتهای پیش رویت برای رشد را تردید برانگیز نموده»
و نگرانیهایی که در قالب فرصتهای تمام شده و وضعیتِ غیر قابل تغییرِ کنونی خودش را ظاهر کرده است،
بشناس و بفهم که اوضاع مالیِ نابسامان کنونیات قابل تغییر است اما:
نه با امتحان یک ایدهی دیگر؛
نه با نقل مکان کردن به یک شهرِ دیگر؛
نه با ترک این شغل و سراغِ شغل دیگری رفتن
زیرا مسئله این است که:
با «از این ایده به آن ایده رفتن»،
«از این شغل به آن شغل رفتن»
و «از این شهر به آن شهر رفتن»،
با« افزایش ساعات کار»،
با «کم کردن هزینههای جاری»
و هزاران راهکاری که هیچ تغییری در اساس و بنیان فکریات ایجاد نمیکند، نتایج مالیات تغییر نمیکند بلکه فقط از این مشکل مالی به مشکلِ مالیِ دیگری برخورد میکنی و از این محدودیت خودت را رها میکنی اما گیرِ محدودیت بزرگتری میافتی. زیرا ذهن تو هنوز در سیطرهی همان باورهای محدودکننده مانده است و تو را در مداری نگه داشته که قلمرو باورهای محدودکننده است و تا زمانیکه این اساس از محدودیت میآید، خروجی هر تلاشی، قطعاً فقط محدودیتهای بیشتر است.
بنابراین، برای تغییر این وضعیت مالی، باید قدمی بسیار اساسی تر برداشته شود. قدمی که تو را از این مدار خارج میکند، فقط از طریق تغییر باورهای محدودکننده و ساختن باورهای قدرتمندکنندهای برداشته میشود که ذهنت را برای ثروت، برنامهریزی میکند.