ماموریت این برنامه
ذهن ما مثل زمینی است که به یک اندازه مستعدِ پروراندن درخت میوه و درختان هرز (ثروت و فقر- سلامتی و بیماری - عشق و نفرت) در بطن خود هست. با این تفاوت که اگر برنامهای هدفمند و تمرکزی آگاهانه و پیوسته بر کاشتن و پرورواندن درختان میوه نداشته باشی، یعنی آگاهانه ورودیهای ذهن را کنترل نکنی، قطعا ذهن به صورت خودکار ورودیها نامناسب را دریافت میکند، باورهای محدودکنندهات را خوراک میدهد و خیلی سریعتر از آنکه فکرش را بکنی، این باورهای محدودکننده تاخت و تازشان را آغاز و به همهی جنبههای زندگیات ریشه میدوانند و سرک میکشند.
به گونهای که تا به خودت بیایی، آنقدر از هر سو و هر جنبه با محدودیت احاطه شدهای که فضایی در ذهنت برای باورکردن، درک کردن و تجربه کردن فراوانیِ نعمتها و برکتها نمیماند.
به خاطر این خاصیت ذهن، از یک سو پروراندن باورهای قدرتمندکننده به صورت خودکار انجام نخواهد گرفت. و نیازمندیعنی جهادی اکبر و همتی دائمی نیاز است تا سَرَندی از جنس:
فراوان بودنِ نعمتها؛
از جنس لیاقتِ تجربهی برکتها؛
از جنسِ یکی بودنِ خداوند و ثروت؛
از جنس یکی بودنِ انسانیت و ثروت؛
از جنس یکی بودن سلامتی و ثروت
و خداگونهتر شدن به واسطهی خلقِ ثروتِ بیشتر، بسازیم و بر چشم و گوش و زبان و قلبمان نصب کنیم تا جز فراوانی، جز عشق، جز برکت و نعمت و سلامتی، به فضای ذهنمان راه نیابد.
از سوی دیگر، همهی ما در طول زندگیمان به خاطر تمرکز ناآگاهانه بر ناخواستهها، باورهای محدودکننده و پاشنههای آشیلی در وجودمان داریم که در تمام عمر با ما خواهند بود و مثل آتش زیر خاکستر، به محض یافتن کوچکترین مجال و روزنه، فرایند نفوذ را شروع میکنند، سکان را به دست میگیرند و تاخت و تاز در مسیرِ ناخواستهها را در پیش میگیرند.
برای همین کنترل ورودیهای ذهن، یک برنامهی دائمی و مادامالعمر برای بشر است.
به طور کلی در آغاز راهِ تغییر، ذهن مثل جنگلی وحشی است که علفهای هرز آن را دربرگرفته و از هر سو در هم پیچیدهاند و به هم وصلاند. به گونهای که ساختن مسیری برای عبور از این سخت و حتی به ظاهر غیرممکن به نظر میرسد. به همین دلیل نیز برداشتن اولین قدمها تعهد و استقامت زیادی را میطلبد.
درست است که نمیشود اینهمه درخت هرز با ریشههای عمیق را از ریشه درآورد و این جنگل را به کلی از وجود این درختان هرز پاک کرد و ریشهی باورهای محدودکننده را خشکاند (هرچند نه تنها این کار غیر منطقی است بلکه نیازی هم به این کار نیست)، اما میتوان کار را با قطع شاخ و برگهای قابل دسترس شروع کرد و با ادامه دادن به این قطعکردنها، در طی زمان، جادهای صاف و سهلالعبور را از میان این جنگل در هم پیچیده و به ظاهر صعبالعبور، هویدا ساخت:
آرام آرام و در طی زمان، تصمیمهای درستی که به صورت متوالی گرفته میشود؛
شیوههای ناکارآمدی که کنار گذاشته میشود؛
ترسهایی که بر آنها غلبه میشود؛
استانداردهایی که مرتباِ بالاتر میرود؛
سوالات مناسبی که پرسیده میشود و اولویتهایت را بازبینی و بازچینی میکند؛
ایدههایی که قدم به قدم جدی گرفته میشود و اجرا میشود؛
الگوهای مناسبی که جایگزینِ الگوهای نامناسب قبلی میشود؛
و...
همه و همه همان شاخ و برگهای اضافهای هستند که قدرت ایمان و جسارتتان آنها را قطع میکند، مسیر را باز میکند و با قطعشان جسارتتان را بیشتر، ایمانتان را استوار تر و مهمتر از همه، پیشروی را نیز آسانتر میسازد.
بنابراین، کار ما این است که به جای برپا کردن جنگی دائمی به منظور ریشه کن کردن این باورهای محدودکننده که فقط این زخم کهنه را چرکین تر میکند و آتشهای زیر خاکسترشان را شعله ورتر میسازد، این است که برنامهای هوشیارانه، منظم، هدفمند، پیوسته و مادام العمر برای دیدهبانیِ ورودی های ذهنت تنظیم کنیم.
برنامهای که ورودیهای ذهنات را به گونهای فیلتر نماید که فقط و تنها فقط ورودیهایی اجازهی ورود پیدا کنند که نهالِ باورهای قدرتمندکنندهات را تغذیه کنند.
زیرا وقتی به کمک کنترل ورودیهای ذهن، باورهای قدرتمندکننده مجالِ تغذیه و رشد مییابند، آرام آرام عرصه بر تاخت و تاز باورهای محدودکننده تنگ میگردد و آرام آرام از دور خارج میشوند. اما باید ابزار مناسبی برای اجرای این امر در عمل برای خودت بسازی.
دهمین قدم، به چگونگی ساختن این ابزار و استفادهی بهینه از آن، به منظورِ راحت ساختنِ این مسیر میپردازد
دهمین قدم به نحوهی منطق یافتن و منطق ساختن برای کاشتن و تغذیه کردنِ باورهای قدرتمندکننده، میپردازد
زیرا تنها ابزار مناسبی که به باورهای قدرتمندکننده امکان تولد و رشد میدهد، منطقهایی قوی هستند که استدلالهای قبلی ذهن را زیر سوال میبرد و غیر عقلانی بودنشان را هویدا میکنند
وقتی ذهن به این نقطه برسد، ته تنها دیگر دربرابر تغییر شیوه و تغییر برنامهاش مقاومتی ندارد، بلکه برای تغییر شیوهی قدیمی، همیار و دستیارت میشود