آنچه در «دوره عزت نفس» می‌آموزی‌، در یک نگاه - صفحه 1

استاد بزرگوارم و خانم شایسته مهربانم و دوستان خوب و پر محبتم سلام ، عرض ادب و احترام

🤗🤗🤗🤗🤗🤗

الهی بحق بسم الله الرحمن الرحیم

که آغاز سخن به نام توست

و به قول قرآن ، عزت خاص خدا هست و خدا پرستان

😍😍😍😍😍😍

تجربه ی خود را از دوره بسیار زیبا و ارزشمند عزت نفس استاد بزرگوارم عباس منش را با عشق فراوان برای شما عزیزانم تعریف می کنم

😍😍😍😍😍

وقتی استاد فایل های عزت نفس را یک به یک روی سایت می گذاشتند ، به جرات می گویم ، بهترین لحظات زندگی من بود

آن قدر شیفته ی کلام ایشان می شدم که گاهی از اوقات گذر زمان را نمی فهمیدم ، یک آن نگاه می کردم و می دیدم که نه صبحانه خوردم و نه ناهار و کم کم رو به غروب آفتاب بود

😃😃😃😃😃😃

هنوز خاطرات آن لحظه های زیبا را به یاد دارم ، چه قدر برایم شگفت انگیز بود ،

من در خانواده ای بزرگ شدم که شخصیت من به کلی خورد شده بود ، و کودکی بودم فوق العاده نابغه ، اما بسیار سرخورده

اعتماد به نفس زیر صفر بود ، حتی از ترس پدرم لکنت زبان گرفته بودم ، با کوچکترین اشتباه ، بزرگترین تحقیر و توهین ها را باید تحمل می کردم ، چه قدر شخصیت مرا در جمع خورد می کردند ، همیشه منزوی و گوشه نشین بودم

⁦☺️⁩⁦☺️⁩⁦☺️⁩⁦☺️⁩⁦☺️⁩

یک روز برای من دوچرخه خریدند اما آن قدر اطرافیان من متعصب بودند که می گفتند تو کلاس چهارم دبستانی ، برای یک دختر زشت است که دوچرخه سوار شود ، مغزشان پر شده بود از تعصبات بیهوده ، دوچرخه را فروختند و به جای آن برای من در سن ده سالگی ، جهزیه خریدند ، من اجازه بازی در پارک نداشتم ، از کودکی مجبورم کردند که چادر بپوشم ، حتی بلد نبودم چادر را بگیرم ، و همیشه تا نیمه ی چادرم پر از خاک بود ، به وضوح می گویم ، اصلا بچگی نکردم ، فقط شاهد دعواهای پدر و مادرم بودم ، نماز اجباری بود و اگر قضا می شد یعنی بزرگترین گناه

😊😊😊😊

اجازه از منزل بیرون آمدن تا سن هجده سالگی بدون مادرم را انداشتم و متاسفانه تمام مقاطع تحصیلی دقیقا روبه روی خانه ی ما بود به طوری که زنگ مدرسه را می شنیدم ، یعنی اگر در خیابان گم می شدم ، اصلأ آدرس خانه مان را هم بلد نبودم، آرایش کردن جرم بزرگی بود

همه این اتفاقات مرا سرخورده کرده بود،

البته قد بلند بودم و همیشه روی صندلی آخر کلاس می نشستم

شاگرد ممتاز بودم اما بسیار دست و پا چلفتی ، از ترس پدرم همیشه ظرف ها از دستم می افتاد ، یا پایم به چیزی برخورد می کرد و مدام همه ی خانواده می گفتند ، که عرضه ی یک لیوان آب آوردن هم نداری ، چون قدم بلند بود از کلاس پنجم دبستان خواستگار داشتم ، اولین آن ها پسر عمویم بود ،و چون تنها مهندس فامیل بود ، پدر و مادرم قبول کردند ، خدا را شکر همان روز دایی بزرگم که اعتبار فامیل بود و استاد دانشگاه قرآن ، به منزل ما آمد ، وقتی این قضیه را شنیدید ، چنان واکنش بدی نسبت به پدر و مادرم نشان دادند که آن ها دست به سینه نشستند و جواب رد دادند

😂😂😂😂😂

در سن نوزده سالگی ازدواج کردم به خاطر این که از شر خانواده‌ام راحت شوم ، و فقط می خواستم از این زندگی یعنی زندان رها شوم ، اما

شوهرم نیز با خودم هم فرکانس بود و اعتماد به نفس پایینی داشت ، یعنی کاملا هم فکر و هم فرکانس هم بودیم به همین دلیل دست به هر کاری می زد ورشکست می شد ، طلب کارها پاشنه ی در منزل را از جا کنده بودن ، خانه که نبود یک انباری نمناک بود که با عرض پوزش فقط مثل طویله بود و پدر همسرم که ثروت زیادی داشت ، این اتاق را به ما داده بود تا اجاره ی منزل ندهیم

یعنی در انباری خانه ی پدر همسرم زندگی می کردیم ،

😂😂😂😂😂

همه بیشتر مرا تحقیر می کردند ، راه بازگشت به خانه ی پدری هم نداشتم ، شوهرم بداخلاق نبود اما بسیار سهل انگار و بی اعتماد به نفس بود ، اصلا راه و رسم زندگی را بلد نبود ، من هم بسیار به او وابسته بودم ، چون بر این باور بودم که به هر حال این همه زجر و بدبختی ترجیح دارد به خانه ی پدری

⁦☺️⁩⁦☺️⁩⁦☺️⁩⁦☺️⁩⁦☺️⁩

خلاصه یک شب آن قدر گریه کردم ، صبح به خدا گفتم من را از این زندگی نجات بده ، چون من غیر از تو کسی را ندارم ، همین جمله را که گفتم ، به دلم افتاد که در اینترنت بگردم و دنبال فایلی در مورد خدا باشم ، که به فایل استاد عباس منش دست یافتم، درست کردن یک ایمیل هم بلد نبودم از چهار بعد از ظهر تا چهار صبح تلاش می کردم وارد سایت استاد شوم و عاقبت به ذهنم رسید طریقه درست کردن ایمیل را از اینترنت یاد بگیرم و بالاخره موفق شدم

🌹🌹🌹🌹👋

آن روز به به باغ و گلستان استاد عباس منش وارد شدم ، تمام فایل های رایگان را دانلود کردم ، چه قدر خاطرات آن روز ها برایم زیبا بود ، الان خدا را شکر می کنم که همین تضادها بود که باعث شد به دنبال حل مسئله باشم

🌸🌸🌸🌸🌸🌸

اما اولین نقطه ی پرواز من ، دوره ی عزت نفس استاد عباس منش بود ، نمی دانید صبح تا شب به جلسات استاد گوش می دادم ، آن قدر اعتماد به نفسم افزایش یافت ، که میان من و گذشته ام ، فاصله ای به اندازه مشرق تا مغرب افتاد و از هر جهت دگرگون شدم ، عزت نفس پیدا کردم و خدا را از همان جا شناختم و دیگر روی غیر خدا حساب باز نکردم و تکیه گاهم خدا شد

🤗🤗🤗🤗🤗🤗

وقتی در مسابقات سایت استاد برنده می شدم ، صدای دلنشین خانم فرهادی که به من تلفن می کردند قند در دلم آب می شد ، راستش اعتماد به نفسم به خاطر تشویق های خانم فرهادی مهربانم و دوستان این جمع صدها برابر شد

و آن قدر توانایی پیدا کردم که توانستم سایت بزنم و محصولاتی را تهیه کنم که در زمینه ترویج یکتا پرستی باشد

خدا را سپاس گزارم که این همه لطف و محبت را نصیبم کرد

به تمام دوستان عزیزم پیشنهاد می کنم که این بسته را تهیه کنند که پر پرواز من شد و موفقیت هایم را مدیون خدایی هستم که استاد عباس منش بزرگوارم را در مسیر زندگی ام قرار داد تا مرا به سمت معبودم راهنما باشد

عزت نفس یعنی اعتماد به خدا ، محصولات استاد یک به یک به هم مربوط هستند اگر توانایی خرید را دارید یک لحظه تردید نکنید

💗💗💗💗

در ضمن استاد بزرگوارم با اعتماد به نفس کامل آمادگی لایو مشترک با شما را دارم ، و خوشحال می شوم در لایو شما شرکت کرده ، تجربیات خود را از آشنایی با شما و محصولات شما برای تمام دوستان توضیح دهم

چون من خدایی را دارم که تمام کلمات را به بنده الهام می کند و به لطف الله یکتا او همیشه می گوید و من می نویسم

بنابراین امیدوارم درخواست مرا بپذیرید و در لایو مشترک باشما استاد بزرگوارم همسو شوم

در خدا شاد و پیروز باشید