نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 4 - صفحه 10
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/08/abasmanesh-17.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-09-04 05:23:102024-09-24 19:36:32نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
رَبِّ هَبْ لِی حُکْمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ
سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان گرامی…
به قلبم الهام شد موضوع مهمی رو که سالها طول کشید به درکش برسم و اینجا با شما به اشتراک بزارم…
تنها راه رسیدن به خدا…
دوستان کتابها و منابع مختلفی در مورد اثبات خداوند و اسما و صفاتش وجود دارن…
اما وقتی انسان به نماز می ایسته خودشو در مقابل چه کسی میبینه؟ خدایی که با مطالعه این کتابها ساخته یا خدای حقیقی؟
اکثر ما انسانها در نهایت خدایی رو میپرستیم که بتیه ساخته شده از تمام اون منابع و کتابها، بتی کاغذی که معمولا به دعاهای ما پاسخ نمیده و مهم تر از اون… بتی که حضورشو در قلبمون احساس نمی کنیم و بدتر از همه اینکه ممکنه ازش به شدت بترسیم!!!
لَهُ دَعْوَهُ الْحَقِّ ۖ وَالَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ إِلَّا کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ ۚ وَمَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلَالٍ
دعوت حق [یعنی دعایی که به سوی خدای حقیقی است] فقط ویژه خداست. و کسانی را که مشرکان به جای خدا می خوانند، چیزی برای آنان برآورده نمی کنند مگر مانند کسی که دو دستش را به سوی آبی می گشاید تا آب به دهانش برسد و حال آنکه هرگز نخواهد رسید، و دعا و درخواست کافران [که درخواست از خدای غیر حقیقی است] جز در گمراهی نیست.
منظورم این نیست که مطالعه در مورد خداوند اشتباهه، بلکه مطالعه برای توجه دادن به موضوعیه تا درک اون موضوع…
اگه صدها جلد کتاب در مورد طعم توت فرنگی خونده باشید هیچ وقت نخواهید فهمید توت فرنگی چه مزه ایه مگه اینکه بچشیدش!
پیامبر سالها به غار پناه برد تا صدای خدای ذهنیشو ساکت کنه تا صدای خدای حقیقیشو بشنوه…
دوستان اگه صدای خدای ذهنی ساخته شده در مغزمون رو ساکت نکنیم صدای خدا حقیقی رو نمیشنویم!
اینایی رو که گفتم درکش کردم و الا نمینوشتم…من سالها نماز خوندم بدون اینکه لذتی ببرم چون جلوی خودم خدایی رو میدیدم که دربارش کلی میدونستم اما نمیفهمیدمش و حسش نمیکردم… تا اینکه یواش یواش درکش کردم… نمیتونم شیرینی این احساس رو وصف کنم…
دوستان حالا میفهمم چرا اینقدر عرفا از مستی صحبت میکنن، چون در حالت مستی ذهن خودآگاه خاموش میشه و انسان آگاهه، باید وقتی با خدا ارتباط برقرار میکنیم تمام قضاوتهای ذهنی رو کنار بزاریم و خدا رو فقط احساس کنیم و حضورشو درک کنیم، هرچند نمیشه با کامنت گذاشتن این تجربه رو انتقال داد، کتابها اومدن تا مسیر رسیدن به خدا رو نشون بدن نه خود خدا رو، خدا رو باید چشید نه اینکه دونست!
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست
با سلام به اساتید عزیزم ودوستان خوبم
سپاسگزار خداوندی هستم که هرلحظه من رو هدایت میکنه وبهم آرامش میده
تحسین میکنم آقا هادی عزیز رو بابت استمرار شون در این مسیر ونتایج تاثیر گذاری که با احساس خوبشون بیان کردن
مثالی در ذهنم تداعی شد در خصوص افرادی که تمرکزی در این مسیر زیبا حرکت میکنند ونتیجه میگیرند:
در کلاس درس معلم به دانش آموزی توجه داره که با جان ودل به حرفش گوش میکنه وبا تمرکز درس رو خوب یاد میگیره وبهتر از کسانی که بی توجه به حرف معلم حواسشون پرته،عمل میکنه ومعلم هم با عشق به سوالات اون جواب میده ودر برابر بقیه تحسینش میکنه وبهش افتخار میکنه وخیلی راحت تر باهاش ارتباط میگیره واون دانش آموز هم نتیجه تمرکز وعشق وعلاقه ای که نشون داده وبهایی که در مسیر یادگیری پرداخت کرده رو میگیره واز بقیه شادتره ومسیر پیشرفتش هموارتر
ولی بقیه با اینکه تو کلاس حضور دارند یا اون حرفها رو میشنوند ودرک نمیکنند
یا میشنوند ولی حواسشون به خوراکی خوردن وصحبت با بغل دستی وفکر کردن به بازیگوشیهاشون پس از کلاس هست، نتیجه تمرکز ی که این فرد گذاشته رو نمیگیرند
در ارتباط با خداوند هم همینطوره اگه با تمرکز واستمرار هر لحظه ازش درخواست کنیم ودر برابر تضادها صبوری خودمون رو نشون بدیم ،کم کم زیبایی های مسیر رو بیشتر میبینیم ولذت میبریم
وتمرکزمون رو از لذتهای زودگذر وتایید شدن توسط بقیه برمیداریم وبا سکوتمون به خودمون وافکار وعملکردمون آگاه تر هستیم وعدم نگرانی از حرف مردم در هر شرایطی بهمون آرامش میده
وزود ناامید نمیشیم وادامه میدیم
امروز هر لحظه آگاهانه هر اتفاق مثبتی که حین انجام کارهام رخ میداد شکر گزاری میکردم ومرتب در ذهنم مرورش میکردم ،با این احساس خوب کار های بعدی هم با همکاری خوب افراد بخوبی انجام میشد
حتی کارهایی مثل بررسی وضعیت ماشین که اصرار داشت الان وقت ندارم وبرو شنبه هماهنگ کن ومن با آرامش دوباره مطرح کردم اگه امروز انجام بشه خیلی بهتره وراضی شد ماشین رو بزارم وعصر برم تحویل بگیرم،،،2 ساعت بعد تماس گرفت ماشین آماده است بیاین ببرین وبخوبی کارش انجام شده بود
اول صبح میخواستم چک بین بانکی بگیرم
کارمند بانک گفت نیازی به چک تضمینی نیست وشما حساب داری تو این بانک،،،در صورتیکه چندین سال قبل حساب داشتم ومدتها ازش استفاده نکرده بودم ویادم رفته بود
خیلی محترمانه بدون درخواست من با موبایلم عکس گرفت وچندین حسابی که اون بانک داشتم رو بهم نشون داد وبرگه رو هم خودش پر کرد ومن فقط امضا زدم وبراحتی پول به حسابی که میخواستم نشست وبا احساس خوبم تشکر کردم
تماس گرفتم بابت بازدید از ماشین ظرفشویی برای اطمینان از عملکرد درستش،،منشی شرکت گفت امروز نمیرسن تا شنبه ومن خواهش کردم
اگه ممکنه برای امروز تو اولویت بذارین وایشون مجدد تکرار کرد امروز به تماسهای روز گذشته پاسخ داده میشه وبررسی میشه من تشکر کردم وقطع کردم
یکساعت بعد تماس گرفت وگفت میخواستین امروز انجام بشه در جریان باشین که تکنسین میاد
این راحتی انجام کارهام کیفیت خوب انجامشون خیلی حس خوبی بهم داد
وجهت یادآوری به خودم نوشتم که اگه با احساس خوبم وشکر گزاری این ارتباطات خوب افراد وانجام راحت کارهام رو آگاهانه بیاد بیارم
هر روز بهتر ازقبل با کنترل ذهن بیشتر حال خوب
واتفاقات زیباتری رو تجربه میکنم
سلامت وبرقرار در این مسیر زیبا باشید
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
سلام استاد مشکل اساسی من همین رعایت قانون تکامل است من دوست دارم خیلی زود نتایجم بگیرم درصورتی که هنوز تکامل خودم طی نکردم به اندازه این 160 روز کلی نتیجه گرفتم اما بازم من درست به قوانین عمل نمی کنم
سلام به دوستای خوبم و استادعباسمنش و مریم جان عزیزم
دیشب شب سختی داشتم خیلی با خدا بگومگو کردمو ازش گله و شکایت کردم…
میگفتم چرا اونقدری که من دارم روی خودم کارمیکنم نتیجه نمیگیرم … من از خیلیا کناره گرفتم و فقط به خودت دل بستم پس چرا اونجوری که میخوام از لحاظ مالی رشد نمیکنم…میگفتم مگه نمیگی تو یه قدم بردار به سمتم من ده تا قدم میام پس چرا همه راهو من خودم تنهایی دارم میام به سمتت…
از اون جایی که قوانین جهانو فهمیدم و میدونم هر اتفاقی که میفته نتیجه باورهای خودمونه بهش التماس کردم بهم بگه کجای راهو دارم اشتباه میرم و چه ترمز سنگینی دارم که هرچی پامو روی گاز فشار میدم این ماشین حرکت نمیکنه که نمیکنه…یا یه خورده میره جلو دوباره به تر تر میفته و حرکتش کند کند میشه جوری که حرکتشو دیگه حس نمیکنم… بالاخره دیشب با کلی گریه و زاری و ناراحتی بدون اینکه جوابی از خدا بشنوم خوابم برد…
اما امروزصبح که توی ماشین نشسته بودمو داشتم به خیابون نگاه میکردم یهو یچیزی اومد توی ذهنم انگار خدا داشت باهام صحبت میکرد….
میگفت میدونی اعتمادت به من باید چجوری باشه؟چجوری داری به سیستم ترمز یه ماشین اعتماد میکنی همونجوری باید به منم اعتماد کنی…چجوری تا نزدیک یه دره خیلی عمیق میری اما میدونی پاتو بزاری رو ترمز روی لبش می ایستی و سقوط نمیکنی…همونجوری باید به من اعتماد کنی…درسته گاهی حس میکنی داری به لبه پرتگاه نزدیک میشی اما نباید بترسیو هول بشی چون من نمیزارم تو سقوط کنی و مراقبتم و به وقتش کارا رو واست ردیف میکنم… زمانیکه اینجوری بهم اعتماد کردی اونوقت نتایجو میبینی….
من مطمعن بودم خدا باهام حرف میزنه…دیشبم که جوابمو نداد چون حالم خوب نبود و در مدار درستی نبودم اما گذاشت سر وقتش که من آروم شده باشم بهم جوابشو الهام کرد…
کاش بتونم همونجوری که بهم گفته شد به خداوند اعتماد کنم…
به نام خدا
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته
روزشمار تحول زندگی من روز 174
در ادامه فایل قبلی این نکته ها رو از داستان تغییر دوستمون و توضیحات استاد برداشت کردم و اون اینکه الهامی که خداوند میکنه رو باید جدی گرفت و اون رو اجرایی کرد حتی اگر ترس زیادی در عمل به اون باشه و یا خیلی سخت بنظر بیاد و باید به خدا اعتماد کرد که خداوند استاد برنامه ریزی هاست گرچه ممکن است و حتی شاید بشه گفت صددرصد نجواهای ذهن میاد که مارو ناامید کنه اما باید استقامت بخرج بدیم و استمرار داشته باشیم و بدونیم که بعدها ثمره شیرین اون رو خواهیم چشید . نکنه بعدی اینکه ما با توجه به رشد ظرف وجودمون نعمت به ما داده میشه که همون درک قانون تکامله و اینجاست که نباید عجول باشیم و اجازه بدیم که هدایتهای خداوند آرام آرام از راه برسه و اونها رو اجرایی کنیم و درسهامون رو یاد بگیرم و رشد کنیم و وارد مدار بالا تر و بالاتر بشیم .
خداروشکر میکنم که دراین مسیر زیبا هستم .
در پناه حق باشید.
سلام به روی ماه استاد جانم مریم عزیزم و دوستان الهی من در این مدرسه زندگی
خداروشکر میکنم بابت شروع یک روز عالی دیگه
خدارو شکر بابت این آگاهی ها
امروزم رو هم به دست خدا میسپارم و امروز هم منتظر بهترینها از سمت خدای بزرگ و نزدیکم هستم
استاد جان واقعا اینکه گفتین هر روز صبح که بیدار میشید اولین کاری که انجام میدین خوندن کامنت بچه هاست رو الان من حسش کردم و چقدرررر خوبه این خوندن کامنت ها . صبح بیدار شدم و گفتم اول چندتا کامنت بخونم تا بروزرسانی بشم و همینکه داشتم میخوندم و میدیدم چقدر داره تاثیر میزاره روی حس و حال و شوق و ذوقم با خودم گفتم ای استاد زرنگ و باهوشم همینو میدونستی که هر روز صبح اول کامنت میخونی ؟
و چقدر حسم خوب شد وقتی بیدار میشی و اول کامنت های بی نظیر بچه هارو میخونی شوق میاد ذوق میاد حس خوب میاد انرژی میاد ایده میاد و خلاصه صبح روپر برکت شروع میکنی
منکه قلبم اکلیلی شد با خوندن کامنتهایی که هیچ کجای دنیا در هیچ سایتی نظیرش پیدا نمیشه
و این خودش یه حس اعتماد بنفس و لیاقتی میده که ما همچین جایی داریم ما داریم رشد میکنیم داریم روی خودمون کار میکنیم .ما یه همچین دوستان و همچین مسیری داریم خدایااااا شکرت
استاد جان من قبلا فایلهای آقا هادی رو دیده بودم و گوش کرده بودم ولی خدای من اونموقع انگار هیچی نفهمیده بودم و حرفهای الان کجا و اون موقع کجا
یعنی بخدا حس میکنم بردین کلی روی فایلهاش کار کردین و بروزرسانیش کردین و دوباره گذاشتین روی سایت و انگار ذهنم قبول نمیکنه اینا همون فایلهای قبلیه و میگه نه بابا اینا درست شدن قبلا این نبود که
و چقدر زیباست این مسیر و این آگاهیها که هر بار جذابتر و جدیدتر و پر بارتر میشن واسه آدم
یعنی این مسیر هرگز تکراری و یکنواخت نمیشه هرگز حوصله سربر نمیشه همیشه سوپرایزت میکنه و این چقدررر نابه
خدایا شکرت که من هم دارم توی مسیر علاقم قدم برمیدارم استاد جان روزی صد بار نجواها میاد که آخه زن حسابی اینم شد درامد؟ ولی بعدش بخودم میگم مگه استاد نگفت برو کاری که دوستداری رو شروع کن؟ خب منم دارم همین کارو میکنم و باید تکاملم رو طی کنم تا راه بیفتم و امیدوارم که باورهای مخربم رو در هم بشکنم و هر روز رشد بیشتری داشته باشم
همین نجواهای بی تربیتی که دس از سرم برنمیدارن یادشون رفته من پارسال یکی از آرزوهام و خاسته هام همین کاری بود که الان شروعش کردم؟ ولی مگه حرف تو سرشون میره .نه باید بزور حالیشون کنی وگرنه هیچی نوفهمن
خداجونم من امروز هم منتظر بهترینها از طرف توام هر چی قراره اتفاق بیفته بزار بیفته هرکی میاد هر کی میره هر چی میشه بزار بشه …بگو که فردارو خوشه
امروزم رو هم سپردم به خودت خدایا نیازهامو به تو میسپارم تو بهم بده که جز تو محرمی و قدرتمندی و توانایی و موندنی ندارم .خودت مثل موسی راه نشانم بده مثل اسماعیل آدمها رو دورم جمع کن و بهم خبر و برکت و فراوانی بده .خدایا انک انت وهاب .استاد جانم انگار این جمله انک انت وهاب رو تازه لمس کردم انگار فهمیدم که خدا وهابه . انگار مثل کسی که تازه چیزی رو بفهمه همچین حسی به وهاب بودن خدا دارم و هر روز با ذوق بهش میگم ببین من فهمیدم که تو وهابی پس همه چی ازت میخام و نمیتونی از دستم دربری خخخخخخ
وای خدای من شکرت چه روز خوبی رو شروع کردم و این از برکت خوندن کامنت های دوستان الهی منه
سپاسگزارم و عاشقتونم هم مدرسه ای های نابم
روز خوبی رو برای همتون آرزو میکنم
کللللی بوس و قلب و گل و عشق میفرستم براتون
به نام خدای هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و مریم بانو و هم خانواده ای های نازنین
خدا رو شکر که یک بار دیگه صحبت های هادی عزیز رو شنیدم. چقدر خوب از برنامه ریزی خدا حرف میزد. از اینکه وقتی تو تصمیم به تغییر میگیری خدا دستت رو میگیره و هدایتت میکنه، اینجا دیگه نوبت ماست که هدایت ها رو بپذیریم و عمل کنیم.
و توضیحات استاد هم که مثل همیشه آدم رو میخکوب میکنه:
بحث قانون تکامل، ما یکدفعه نمی تونیم عوض بشیم که انتظار داشته باشیم نتایجمون هم یکدفعه عوض بشن.
ما آدم هایی هستیم با یک عالمه اشتباه، درسته یه موقع میگیم خدایا تسلیمم، ولی دو دقیقه ی بعد دوباره یادمون میره، به خاطر اینکه این تسلیم بودن نهادینه نشده توی وجودمون، دو دقیقه ی بعد دوباره طغیان می کنیم.
این یک رونده، که به اندازه ای که ما تغییر می کنیم خداوند هم دست ما رو میگیره میبره جلو و این یک روند تکاملیه.
هر چقدر آدم اینو درک کنه توقعش از تغییرات کمتر میشه.
یک دفعه چیزی تغییر نمیکنه چون ما نمیتونیم یکدفعه تغییر کنیم.
ما به اندازه ای که ظرفمون بزرگ تر میشه می تونیم نعمت و ثروت خداوند رو دریافت کنیم.
هر کدوم از ما وقتی تسلیم میشیم و از خدا درخواست هدایت می کنیم به یه شیوه ای به ما کمک میشه.
ما باید اعتماد کنیم به برنامه ی خداوند که به اندازه ای که من بهتر میشم شرایط من بهتر میشه، حالا قدم اول هر چی که بهمون الهام میشه باید انجام بدیم.
خدایا شکرت به خاطر این آگاهی ها.
عاشقتونم استاد جانم (قلب ها)
سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته ی نازنین که چقدر خوب فایلای تحول روزشمار رو انتخاب می کنن. و سلام به رفیقای نازنینم در این بهشت. جالبه یکی دو هفته پیش بود که یکی از این فایلای هادی عزیز نشانه ی روز من بود. و در کمال تعجب دیدم من اینا رو قبلا ندیده بودم. خب شروع کردم به دیدن و فکر کنم 4 تای اول رو دیدم. چند روز پیش که قسمت 3 اومد رو سایت واسه روزشمار، رفتم دیدم و هرچی فکر کردم دیدم یادم نمیاد آخر داستان هادی به کجا رسیده و دیدم عه تا آخرش ندیده بودم و خلاصه دو سه روز پیش بود که فایلا رو تا آخرش نگاه کردم و تحسین کردم و تحسین کردم. بذارین براتون از باگی که این روزا دارم روش کار می کنم بگم. تو کامنتای قبلا گفته بودم که داستان آشنایی کن و خواهرام و مامانم با استاد و آموزشهاشون از طریق اون استاد دانشگاه کرنل که باهاش کار می کردم و کلی مشکل داشتم بود البته یه چندتا از فایلای قانون آفرینش رو نه به من بلکه به همسرم داده بود و بعدم همسرم با من و مامان و نسیم و یاسی شیر کرد. بماند که ما بعدا که عضو سایت شدیم دوره رو خریدیم. اما می خوام بگم چون همسرم هم اون اویل به فایلا گوش می داد و باهم بودیم و بعد مدتی فاصله گرفت، یه باگی که دارم اینه که هروقت تو خونه دارم فایل گوش می دم و ایشونم هست هی این تو ذهنم میاد که شاید اونم بشنوه شاید اثر کنه بهش، یا حتی درمورد دختر 9 ساله م تینا، میگم شاید این جمله ها رو بشنوه و یاد بگیره… خلاصه این فکر ناخوداگاه در من بود. داشتم به فایلای هادی عزیز گوش می دادم که رسید به اینجا که داشت می گفت ورودی ها رو قطع کردم اینستا و غیره رو دیلیت کردم. دقیقا پاشنه ی آشیل همسر من. چون خیلی تو شبکه های اجتماعی هست البته که بخاطر کارش هم هست. خلاصه دوباره اومد این فکر بیاد تو ذهنم که شاید سام هم بشنوه، بعد یهو یه صدایی بهم گفت نع این راهش نیست. استاپ کن و برو هندزفری بذار. منم که خوشحال بودم از اینکه صدای الهامی که بهم شد رو واضح شنیدم مثل بچه آدم سریع گفتم چشم و پاز کردم و رفتم ایرپادم رو گذاشتم. بعد یه مدت رسید به اینجا که هادی جان داشت می گفت دوباره برگشتم به کار املاک و شدم مشاور املاک! دقیقا کاری که همسر من سام اینجا می کنه. و دقیقا به این نتیجه رسیدم که این حرفا رو سام نباید می شنید چون در مدارش نبود. و شاید اگر رو پخش بود من راجع به اینا باهاش حرف می زدم. خلاصه که با این کنترل ذهن اولین قدم در گرفتن این نشتی انرژی رو برداشتم و کلی خوشحال بودم. از یه طرف چقدر هادی عزیز رو تحسین کردم و لذت بردم از نتایجش و کیفی که استاد می کردن از نتایجش، از طرفی هم بخاطر همون کنترل ذهن کوچولو کلی خوشحال بودم خلاصه انقدر شارژ بودم که نگو. شب هم تو شکرگزاریم نوشتم و کلی خدا رو شکر کردم. به امید خدا از این به بعد بیشتر مواظبم. با اینکه می دونستم با بقیه نباید راجع به این مسایل حرف زد و اصولا با کسی حرف نمی زنم درموردش، ولی همین که تو ذهنم این قضیه میومد خودش مشتی انرژی بود. خداجونم مرسی که داری کمکم می کنی بیشتر خودم رو بشناسم و باکها رو دونه دونه بهم نشون می دی و کمکم می کنی برطرفشون کنم.
استاد ما چجوری تشکر کنیم از این همه فایلای بی نظیر؟ بقول هادی تشکر که نمی تونیم بکنیم جز اینکه نتایج خوبی بگیریم. استاد بهتون و به خودم قول می دم یه روز نه چندان دور منم یه همچین فایلی با کلی نتایج بزرگ و کوچیک براتون بفرستم:)))
دوستون دارم یه عالمه (قلب قلب قلب).
به نام خداوند هدایتگردانا وتوانا
دقیقا همینه وقتی از خداوند هدایت می خوایم برنامه ریزی های خداوند وقدم هایی که بهمون میگه حرف نداره بهترینه.
طوری با هدایت هاش مارو به سمت بهبود نقطه ضعف های اساسیمون هول میده که اگر به قول هادی عزیز استقامت به خرج بدیم می بینیم چه لذت هایی رو تجربه می کنیم.
ایده ای که خداوند به من الهام کرده بود اونقدر برای ذهنم سخت ونشدنی بود که بارها وبارها ذهنم اون رو میزاشت کنار و می گفت تو روی باورهات کار کن بالاخره یک دری باز میشه. تا بالخره با استقامت تونستم بر این سختی ها غلبه کنم و حرکت کنم در جهت اجرای ایده ام. مدام می گفتم خدایا چرا اینقدر ایده سخت به من الهام کردی.
ولی حالا می دونم که این راه بهترین راه بوده که تو این مسیر کلی از ایرادات شخصیتی ام رو پیدا کردم ودارم خودم رو بهبود میدم.مطمئنم که در ادامه که نتایج این قدم ها بیشتر خودش رو نشون بده باز هم درک بیشتر وبهتری از مسیری خواهم داشت که فرشش رو خداوند برام پهن کرده.
خدایا شکرت به خاطر رحمت ومهربانی ات که بی انتهاست و شکر یکی از هزارش رو نمی تونیم به جا بیاریم.
سلام به استاد جانم و مریم خانم شایسته عزیزم و تک تک دوستای دوست داشتنیم
امشب خیلی قلبم بازه. انقدر بازه که همه آدمهای جهان به طول توش جا میشن :)
هی بغض میکنم و دوست دارم بشینم یه سطل اشک شوق بریزم :)
الان دَمِ غروب کنار گلهای محمدی نشستم، دو سه تا پروانه دارن دور و برم پَر میزنن و من توی باغ کامنتم رو مینویسم، این همه حس خوب رو از کجا دارم؟ :)
امروز رفتم بابا رو دیدم. انقدرررر عشق کردم دیدمش که نگو :) گفت ماشین نیار من میام دنبالت که بیشتر با هم باشیم :) همینطور که رانندگی میکرد و از حال و احوالش تعریف میکرد، من کِیف میکردم. ای تو روح پدرت شیطان که چند سال با اِغفالِ من نذاشتی این موجود دوست داشتنی رو ببینم :) کفران نعمت ازین بالاتر؟ یه همچین بابای گلی باشه و توی فضول هی تو گوش من بخونی که “چرا مامانتو ول کرد؟! تو هم محلش نذار و فلان و بیصار”… آخه بتوچه دوست عزیز؟! ولی دیدی؟ دیدی با این همه هارت و پورتت اینجا هم پوزتو زدم؟ :)) سراغ بد کسی اومدی :) من با کمک اللهِ باهوشم همه حیله هاتو و تک به تک شناسایی میکنم و ساکتت میکنم. انقدر ادامه میدم تا توی وجودم جز طنین صدای الله صدایی نباشه و تو اون زیر برای خودت زوراتو بزن. اگه تو حیله گری خدای من از تو مکارتره.
اهان فهمیدم حالا هم میخوای با حس عذاب وجدان بیای سراغم “الهی بگررردم چقدر پیر شده… شهرزاد چطور تونستی با بابای به اون مهربونیت این کارو بکنی؟ چطور تونستی دلشو بشکنی؟ چطور تونستی جواب تماساشو ندی؟ چطور تونستی…؟” کم ور بزن تو رو خدا :) تا دیروز خودِ فلان فلان شُدت میگفتی پای مادرت و زندگیتون نموند، حالا ازون ور بوم اومدی که چرا دلشو شکستی؟
بیا برو رد کارِت
——————
حس میکنم این حس بخشش از شکرانه های این چند روزه اومده. انقدر نور تو قلبم زیاد شد که تاب سیاهیا رو نداره. میخواد همه رو بشوره و ببره و خالصم کنه. عشقم منو برای خودش میخواد. میخواد خالصم کنه برای خودش. میخواد بنده تسلیمش باشم. میخواد عاشقترم کنه. قلب عاشقِ الله جایی برای خشم از بنده هاش نداره. جایی برای عذاب وجدان هم نداره. خالصه و خنثی. خنثی نسبت به تمام اتفاقات بیرونی. حتی خنثی نسبت به اشتباهات خودش در گذشته. قلب عاشق فقط پذیرای عشقه. میپذیره دیگران رو. میپذیره خودش رو.
————
امروز یک روز رویایی با بابا و شهروز داشتیم. کلی گفتیم و خندیدیم… مثل فیلم فارسیها کلی از زن گرفتن برا شهروز حرف زدیم و من بعنوان خواهر داماد استانداردهای مورد نظرم رو بیان کردم و شوخی کردیم و خندیدیم :)
بعد از ناهار و یه نشست چند ساعته تو رستوران، بابا منو رسوند و تو راه هم کلی حرف زدیم:) همون موقع بهش گفتم عکس پاسپورتش رو برام بفرسته و برای آخر ماه بلیط گرفتم تا همراهیم کنه. حالا فهمیدم چرا مامان قبلا دو بار این سفر رو هی گفت میام باهات، بعد گفت نمیام، باز گفت میام، باز بعد گفت نمیام :) قرار بود این سفر بابا همراهم باشه. مثل بچگیهام که منو میبُرد باغ وحش پارک اِرم و به زرافه ها غذا میدادیم حالا با هم بریم آفریقا و تو پارکهای آفریقا به حیوونا غذا بدیم :)
چقدر تو بی نظیری الله مهربونم.. چقدر شکر کنم که این امکان رو دارم که با عزیزانم سفر برم؟ چقدر شکر کنم که قلبمو از خوشبختی لبریز کردی.. چقدر شکر کنم که با همه ضعفام عاشقمی و همیشه و همیشه کمکم میکنی که کمترشون کنم.. چقدر شکر کنم که همه راههای شیطان رو برای ورود بهم یکی یکی میبندی و میگی کور خوندی این مال خودمه..:) بنده خودمه :) مال خودِ خودم :) مال خودِ خودتم.. الان، فردا، همیشه، تا ابد.. مخلصتم دربست :)
سلام شهرزاد خانم زیبا .دوست گلم بهت تبریک میگم که با پدر عزیز دوباره ارتباط برقرارکردین ودورهم خوش گذروندین.وممنونم بابت کامنتهاتون که این قدر باعشق برای ماها نوشتین.منم پدرومادرم سالها باهم مشکل داشتن وپدرم ازدواج مجدد داشتن ومادرم که تازه فوت شدند الان خیلی بیشتر قدر پدرم رو میدونم درصورتی که قبلا برای دیدنش وقت نمیزاشتم.تازه فهمیدم که چقدر پدرم مهربون ودوست داشتنی هست وبرای بودن درکنارش وقت میذارم ولذت میبرم.ان شالله سفر هم بهتون خیلی خوش بگذره.
سلام به شهرزاد عزیز و زیبا رو
کامنتت که پر از حس خوب و عالی بود خوندنم .شما فوقالعاده هستید.
من این وقت ها اونقدر انرژیم بالاست، شب خوابم نمیبره فقط دوست دارم ،اتفاقات اون روز هیی مرور کنم و بگم خدایا شکرت، خدایا ممنونتم ، چطوری ازت تشکر کنم … دمت گرم
شهرزاد عزیزم ، من اکثر کامنتهات تقریبا خوندم ، و شما رو بی نهایت تحسینتون میکنم، دختر بسیار شجاع و با عملکرد،
دختری که حرف نمیزنه فقط با عمل نشون میده که آره قانون اینه و چطور نتیجه میده.
ازت بی نهایت سپاسگزارم که در کامنتها نتایج و عملکردتو می نویسی
به عنوان یه دختر وقتی کامنتهات میخونم قلبم باز میشه و بهت افتخار میکنم.
فوقالعاده ای که می درخشی گلم
شهرزاد جان امروز فایل اصل بقای اصلح گوش دادم در این فایل استاد گفتند که اگر قوی نباشی چطور از بین میری ، و گفتند در هر جایگاه که هستید ، زن یا مرد و… قوی باشید فقط قوی باشید و احساسی عمل نکنید ، دنبال حس مظلوم نمایی یا ترحم نباشید چرا که با این فرکانس حتما ظالمی میاد در زندگیتون که بخواد اون نقش مظلومیت خوب ایفا کنید و با نتایجتون خودتون رشد بدهید.
وقتی شخصیت و کارهای شما رو میبینم شما چقدر عالی این اصل رعایت و انجامش دادید ، شما بعد اینهمه مسائل می تونستید مثل بقیه زانوی غم بغل بگیرید یا با مظلوم نمایی که چرا پدرم این کار کرد و.. ترحم بقیه رو به خودتون جلب کنید .
با قدرت وارد بازار کار شدید و از همه مهمتر اونقدر روی مهارتتون کار کردید که در جایگاه کارمند یا مدیر بهترین خودتون بودید.
استاد در فایلی می گفتند بچه ها در هر شغلی که هستید بهترین خودتون باشید از همه لحاظ ، این باعث موفقیت و رشد شما میشه .
این روندی که شما رفتید از لحاظ عزت نفس، شما با بالا بردن مهارتها و تلاش و در پی آن خلاقیت جدید، در کارتون ، اعتماد بنفس تون تقویت کردید تا جاییکه خودتون پیشنهاد مبلغ حقوق میدادین، واقعا همه کارها و تلاشتون قابل تحسین هست،
مشخصه که شما بی درنگ به هدایت هایی که خداوند به شما میکنه ، سریع گوش میدین و عمل میکنید و همین باعث شده که در مسیر آسان و سریعتر رشد کنید.
واقعا خداروشکر میکنم که با شما آشنا شدم، بی نهایت شخصیت شما رو در عزت نفس، احساس لیاقت و کسب ثروت و خودشناسی تحسین میکنم، شما الگویی برای من هستید که شجاعانه قدمهای استوار و محکم برای رشد شخصیت و کارتون برداشتید .
شهرزاد زیبایم ، در پناه خدای مهربون همیشه موفق و سربلند باشی و لحظه به لحظه نور و عشق الهی بر قلبتون بباره تا همیشه شاد و خوشحال و آسوده خاطر باشی عزیزم.
سلااااااام بهت شهرزاد زیباااا
وااااای دختر تو چه کردی
چقد خوبی تووووو
الهی شکر بخاطر وجودت
حضورت تو این سایت برکته
کلمات الله از زبانت جاری میشه
دختر من خییییلی خوب این حستو درک میکنم
منم تو زندگیم با همچین تضادی رو به رو شدم
سال ها احساس میکردم که بابام به مامانم ظلم کرده و هر موقع که میخواستم رابطمو باهاش بهتر کنم ، کارایی که با مامانم کرده بود رو یادم میومد و ازش بدم میومد
ولی بعد از اینکه با این آموزه ها و قانون آشنا شدم
تونستم به راحتی بابامو تو قلبم ببخشم و الان عاشقانه دوستش دارم و قلبم واسش میتپه
طوری که الان اومدم مسافرت و سه هفته س ندیدمش و قراره فردا بیاد پیشم
از الان دارم از خوشحالی پر در میارم که قراره ببینمش و بپرم بغلش و ببوسمش:)))
آره قشنگم میشه قلب رو خالی کرد از نفرت ها و کینه ها و جا رو برای الله باز کرد
اگه واسه من شده ، واسه تو هم میشه:)
در پناه الله باشی عزیزدلم
درود به شهرزاد عزیزم و همه ی دوستان جان.
یک ساعتی میشه که هدایت شدم به خوندن کامنت های زیبا و پر از احساست.
ساعت 1 ونیم نیمه شبه و با خوندن پیامهات اشکم سرازیر شده از اینهمه شور و عشق بازی ای که با الله مهربانم میکنی.
یکدفعه دلم پر کشید که اینجوری با خدام عشق بازی کنم اینجوری ازش بخوام و هدایتم کنه.
نمیدونی چقدر قشنگ منو هدایت کرد به خوندن کامنت هات شهرزاد عزیزم .اینهمه تشابه از نظر زندگی از نظر کاری چطور ممکنه بین اینهمه کامنت به اینجا هدایت بشم که بخواد اینقدر قشنگ باهام حرف بزنه.
اشکهام مجال نمیده صفحه ی گوشی رو درست ببینم.قلبم میخواد از جا کنده بشه.
خدای من الله من عشق من چطور گمت کرده بودم چطور !
خواب به چشمام نمیاد میخوام تا خود صبح با خدام حرف بزنم.
شهرزادجانم کلامت و نوشته هات جوری به قلبم نشست که نمیتونم وصف کنم.
به خدای مهربان میسپارمت کلامت جاری و پایدار.