نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 6 - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)

به نام ربّ

سلام با بی نهایت عشق برای شما

176. روز شمار تحول زندگی من ار این جعبه شگفتی خدا

رد پای روز 22 تیر رو با عشق مینویسم

احساس خوب

امروز من پر بود از احساس خوب

من صبح میخواستم برم موزه خوشنویسان ایران ، ولی دیدم پیامی اومده از بانک که کارت جدیدم امروز میاد در خونه ،که چند روز پیش درخواست کارت جدید داده بودم

یه لحظه گفتم ،من سه روزه میخوام برم شرایط نقاشی دیواری رو بپرسم نمیشه ! گفتم اشکالی نداره حتما یه دلیلی داره که به وقتش بهم گفته میشه

بعد ساعت 10 کارت بلو بانکم اومد و منم خیلی خوشحال شدم سریع حاضر شدم و رفتم موزه تا به اداره سازمان زیبا سازی شهر تهران که اونجا بردن برم و سوالامو بپرسم

وقتی رفتم تو راه انقدر برگ درختا سبز و زیبا بودن و خاص که فقط دلم میخواست درختا و چمنا رو ببینم واقعا خیلی خوشگل تر و خاص تر شده بودن

هی به خودم میگفتم درختا و سبزه ها چرا انقدر شفاف شدن ، شفاف تر از روزای قبل

بعد من کل مسیر رو با صدای ضبط شده خودم که درمورد احساس لیاقت و عزت نفس ضبط کرده بودم گوش میدادم

وقتی رسیدم دیدم در بزرگی که موزه داشت بسته هست و خواستم برگردم ولی یه حسی بهم گفت از مغازه سر کوچه موزه سوال کن ، پرسیدم گفتن چند روزه که بسته هست ولی میتونین در بزنین سوال کنین

من رفتم دیدم یه در مخفی کا از کوچه دیده نمیشد بازه رفتم داخل و سوالمو که پرسیدم و گفتم من نمیتونم طرحمو فتوشاپ کنم گفتن میتونی خودت رنگش کنی و اسکن کنی تو مسابقه شرکت کنی

خیلی خوشحال بودم از خدا سپاسگزاری کردم و برگشتم خونه

تو راه بازم درختا و سبزه ها توجهمو جلب کرده بودن خیلی خاص و تازه بودن

امروز برای بار سوم بود شنیدم که خدا دوباره بهم گفت بغلم کن

این بار تو بی آر تی که داشتم برمیگشتم همینجور به درختا و سرسبزیاشون نگاه میکردم که شنیدم بغلم کن

منم محکم خودمو بغل کردم

تو بی آر تی کسی نبود ولی یه خانم رو بروم نشسته بود که من ندیدمش داشت نگام میکرد و رو به رو قسمت جلوی بی آرتی آقایون بودن ، یهویی متوجهش شدم کلی خندیدم

گفتم ببین طیبه تو قبلا بیرون از خونه نه خودتو بغل میکردی و نه مثلا بخوای دستتو ببوسی

حالا جالب اینجاست من دیگه بدون توجه به جهان بیرونم با لذت به آسمون نگاه میکنم و با درختا و موجوداتی که میبینم صحبت میکنم

یه بار داشتم آسمونو و درختارو میدیدم با خودم حرف زدم و گفتم چقدر زیبا و حرفای دیگه گفتم ،دیدم یه دختر با تعجب نگاه کرد سمتی که من نگاه میکردم

الان دیگه برام مهم نیست چون هر لحظه سعیمو میکنم بیشتر توجهم به نکات خاص و زیبای خدا باشه و به یادش باشم

دیگه جهان بیرونم برای من اهمیتی نداره که بخوام فکر کنم که وای الان میبینن من چیکار میکنم

به خودم گفتم ولی الان راحت خودتو بغل میکنی و به خودت عشق میورزی

چقدر این حس قشنگه ،عشق ورزیدن به خودم و تک تک اعضا و سلول های بدنم و سپاسگزاری از خدا

که این همه با عشق دارن برای سلامتی من تلاش میکنن

خدایا شکرت

وقتی رسیدم شهرکمون یه بطری آب پر کردم و میخواستم بخورم بعد به درختا خواستم دست بزنم حس کردم و بعد گفته شد چند روزیه به درخت توت کنار ایستگاه بی آر تی سر نزدی

منتظرته

براش آب ببر و برو ببینش

گفتم چشم و رفتم

وقتی رفتم دیدم یکم آب داره و یه درخت نزدیکش بود که آب نداشت ،به درخت توت گفتم نصف سهمتو میدم به دوستت آب نداره ،وایسادم و برگاشو ناز کردم

دیدم شیر بین برگاش اومد بیرون برگشتم دوباره نازش کردم گفتم ببخشید زیادی برگاتو فشار دادم اذیت کردم؟ که حس کردم نه و خوشحال بودم که در همه چی خدا رو میبینم و عشق میورزم و خداحافظی کردم و رفتم

رسیدم که خونه مامانم تن ماهی و برنج گذاشت چند روزه که از وقتی خدا بهم گفت برو تن ماهی بخر ،این بار دومه که دارم تن ماهی میخورم

حس میکنم که خدا قشنگ میدونه که بدنم چی نیاز داره که دوبار پشت سرهم تن ماهی خوردم

و بی نهایت ازش سپاسگزارم

بعد از ظهر ،داشتم نقاشیای مسابقه سایت زیبا سازی شهری رو نقاشی میکشیدم که گفتم خدا چه فایل باید گوش بدم که الگوهای تکرار شونده رو بهم گفت

پیش مامانم بودم و گوش ندادم زدم به یه فایل دیگه و گوش دادم

تا نصفه های شب نشستم و با مداد رنگی کار کردم خیلی خوشحالم ،حس ارزشمندی بهم میده وقتی میبینم که خدا داره به من طرحای خاص و ناب میده

ارزشمندم و لایق دریافت جایزه اش هستم

و خیلی خیلی از خدا سپاسگزارم

برای تک تکتون بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت از خدا میخوام