نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 8 - صفحه 16

434 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سید علیرضا محمودی گفته:
    مدت عضویت: 886 روز

    سلام و دورد بر استاد عزیز و دوستان همراه

    هشت ماه هست در مسیر مثبت اندیشی و شکرگزاری هستم سه ماهی هم هست با سایت استاد عباس منش آشنا شدم

    خیلی سعی میکنم خیلی دنبال آگاهی هستم خیلی سعی میکنم حالمو خوب کنم تا اتفاقات خوب بیفته

    برای همه دوستان ارزوی موفقیت دارم

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    پاکیزه بارکزی گفته:
    مدت عضویت: 834 روز

    ای که با نامت جهان آغاز شد

    دفتر ما هم به نامت باز شد

    سلام عرض ادب خدمت دوستان جان امید دارم که هر جا هستید شاد سلامت ثروتمند باشید

    اول کمنت تمام دوستان خواندم فایل گوش دادم

    چقدر در وقت خواندن کمنتهای شما دوستان آدم اشک شوق میریزه با عشق میخواند چیزی را که همین امروز درک کردم این هست وقتی در مسیر درست باشی هیچ چیز تورا غمگین نمیسازه ناراحت نمیشوی امروز در بیرون بالایم دو بار خندیدن مه اصلا ناراحت نشدم در گذشته اندک ترین چیز ها رویم تاثیر داشت همانجا به خودم تبریک کقتم آفرین پاکیزه تبریک باشه بیبین تغییر مثبت در وجودت رخ داد هست و هم چنان از واکنش بد دیگران غمگین میشدم و همیشه با خودم میکفتم پاکیزه هیچ چیز به خود نگیر هر چیز واکنش درونی خود آدما هست ولی هی باز نمیشد ناراحت میشدم ولی امروز که از صبح فایل استاد شندیم و از دیروز که ویدیو اقا رضا دیدم بد رقم تعهد به شنیدن و تغییر پیدا کردیم اصلا از واکنش یک آدم که اصلا چندان خوب نبود ناراحت نشدم و درگیر نشدم سکوت کردم و گذشتم و با تمام وجودم درک کردم که واکنش درون خودش بود و هم چنان از قضاوت کردن خودم توسط دیگران زیاد میترسم برم مهم هست روی این موضوع هم کار میکنم همیشه یک حس در عمق وجودم می‌گوید روزی من هم زیاد انسان بزرگ میشوم اسطوره میشوم انسان های زیاد کمک میکنم قهرمان خودم میشوم میدانم در مسیر قهرمانی قرار گرفتیم و خدا بالایم کف میزنه میگه آفرین رفیق دمت گرم

    روزی از هر لحاظ زیاد بزرگ میشوم و هر روز با این صدا و ندا بیدار میشوم به آسمان میبینم هر جا می‌روم همین حس همرایم هست میدانم واقعی هست و میشویم به همین سبب امروز اینجا هستم اول از همه از خدای خودم تشکر میکنم که واقعا عالی هست و مره هدایت میکنه

    دوممم از استاد مقبولم

    سوم از خانم زیبایی شان

    چهارم از تمام دوستان که کمنت مقبول میکذارن تشکر دوستا تشکر که هستین و اینقدر عالی مهربان هستین

    و در نهایت از اول تا اخیر تشکرررررررررررررررر میکنم از خودم از پاکیزه عزیزم از دختر قوی دختر قدرتمند شجاع از دختر مهربان قلب پاک بسیاررر تشکر میکنم که اینقدر قوی هست و ادامه میته فقط خودم میدانم چقدر تلاش کرد چقدر گریه گرد چقدر دوید نشد چقدر دید و حسرت خورد چقدر توهین تحقیر شد چقدر دست کم گرفته شد و چقدر به خودش ایمان دارد به رویا هایش تعهد دارد

    اینجا با تمام وجودم مینویسم من بالای این دختر ایمان دارم روزی موفق ترین ثروتمند. قوی ترین تاثیر گذار ترین فرد جهان میشود روزی همه با دست نشان میتن میگن میبینی او دختر یک روزی هیچی نداشت ولی حالا همه چی دارد الهی شکرت صد هزار مرتبه این کمنت هم باشد به یاد گار

    آفرین پاکیزه مقبولم مرسی که هستی نازدانه مه

    خدایا رفیقم تشکر تشکر تشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    متین گفته:
    مدت عضویت: 2022 روز

    سلام و درود فراوان خداوند بر شما

    وقتی متن انتخابی دوستمون عمران عزیز رو خوندم، دیدم چقد شباهت داره به موضوعی که امروز برا من اتفاق افتاد.

    الان وقتی روی دکمه ی مرا به نشانه ی امروزم هدایت کن زدم هدایت شدم به این صفحه.

    امروز با یه تماس متوجه شدم که ممکنه اوضاع مالیم خوب پیش نره و دیگه کم ورودی داشته باشم.همینقدر که بتونم نیاز های واجبمو برآورده کنم، خیلی حالم گرفته شد و نگران و نا امید شدم و عصبانی.بعد یه ربعی رفتم سمت گوشیم و عکسای گالریمو مرور میکردم که یه اسکرین شات دیدم از استوری یه دوستی که صفحه ای از کتابی گذاشته بود

    وقتی خوندمش به یه جمله رسیدم که اونم این بود،سپاس برای خداوند بخشنده ی موهبتها، گفته بود این جمله رو بارها با احساس سپاسگزای تکرار کنید، من شروع کردم به نوشتن این جمله بارها و بارها، نمیخواستم توی اون احساس خیلی بد بمونم، بارها جمله رو نوشتم و کتاب صوتی معجزه ی سپاسگذاری رو هم زمان پلی کردم. تقریبا دو صفحه پشت و رو، خط در پُر، نوشتم روی همین جمله تمرکز کرده بودم و یکباره متوجه شدم چقدر آرومتر شدم و احساسم بهتر شده، ذهنم خیلی برمی‌گشت تا اون مکالمه تلفنی منو بارها و بارها مرور کنه و مرور هم می‌کرد ولی سعی می‌کردم به کتاب گوش کنم، زمان جلو رفت تا رسیدم به افطار،حدود نیم ساعت بعد افطار

    پیامی از مامانم به گوشیم ارسال شده بود و مامانم گفت دیگه نمیخواد برای اون مسئله ی مالی با فلانی صحبت کنی، حل شد، در موردش با هم صحبت میکنیم. لحظه ی دیدن اون پیام قلبببم باز شد گفتم ببین چقدر تکیه کردن فقط به خودش جواب میده، چقد حال خوب جواب میده،حتی تو سخت‌ترین شرایط وقتی سعی میکنی تمرکزتو از بزرگی مشکلت برداری و بذاری روی بزرگی خدا.

    الان هم با خوندن متن انتخابی از دوستمون حجت رو خدا بر من تموم کرد

    اونجا که عمران عزیز نوشتن:…

    خدا خودش داره به من میگه نگران نباش من تو را به سمت ثروت و پول بیشتر هدایت میکنم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1903 روز

      سلام آقا متین

      ممنون که کامنت گذاشتین و از تجربه تون برای کنترل ذهن و خوب نگه داشتن احساس تون به صورت آگاهانه، نوشتین.

      خدا رو شکر بعد افطار خبر خوب شنیدین، الحق که قانون همیشه ثابته و درست عمل میکنه:

      احساس خوب=اتفاقات خوب

      خوندن این تجربیات خیلی کمک میکنه متوجه بشم چقدر ما آدمها شبیه هم هستیم و میتونیم چراغِ راهِ هم باشیم در مسیر رشد و پیشرفت.

      امروز از خوندن کامنت عالی آقا عمران شروع کردم، بعد رسیدم به کامنت شما و چند نفر دیگه از دوستان.

      تو کامنت هر کدومتون برای من پیامی گذاشته شده بود که باید دریافتش می کردم.

      ممنونم از شما و تک تک دوستانی که همت میکنن، کامنت مینویسن و کلی درس و آگاهی های ناب بهم منتقل میکنن.

      خدا رو شکر برای همه چیز

      خدا رو شکر برای همیشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    Serveh گفته:
    مدت عضویت: 940 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان

    امروز چیزی رو پیدا کردم که برای من بی نهایت ارزشمنده .

    من حدود یک ماهه قدم اول دوره 12 قدم رو خریدم و دارم استفاده میکنم

    ولی بعد از خریدش تازه متوجه شدم بیام از رایگانها ایتفاده کنم و خرید قدم اول بخاطر عجله من بود و اینکه میخواستم در شروع سال باشه

    وقتی فایلهای رایگان رو گوش دادم تازه فهمیدم چقدر اگاهی هست که من هنوز نیاز دارم بشینم و بفهمم . حالا درک میکنم چرا استاد انقدر تاکید میکنن از فایلهای رایگان شروع کنید و بعد هدایت میشوید به بقیه فایلها و هیچ عجله ای نیست چون عجله کردن دقیقا مخالف با قوانین هست

    دمدمای صبح بود هنوز هوا روشن نشده بود که من بیدار بودم یهو متوجه یه احساس بدی درونم شدم چیزی که این مدت چندین بار حسش کردم نمیدونم این حی چی بود اول میخواستم بهش توجه نکنم و نادیده بگیرم و جای اون به چیزای خوب فکر کنم شروع کردم جملات مثبت رو تکرار کردن ولی درست نشد اصلا دست و دلم به سایت استاد نمیرفت بعضی وقتا این نجواها بدجور آدم رو از پا میندازه مرتب داشت تو ذهنم پلی میشد نا امیدم میکرد کاستی های زندگیمو یادم میاورد و من نمتونستم کنترلش کنم

    گفتم باید حواس خودمو پرت کنم اومدم تو ساید مدتها بود میخواستم نتایج دوستان رو ببینم ولی وقت نمیشد چون بارها تو کامنتها اسم اقا رضا رو شنیده بودم دلم میخواست اول داستان ایشون رو بدونم شروع کردم به گوش دادن یه کم آروم شدم

    منی که دارم این کامنتو مینویسم تا همین فایل دوم رو پلی کردم فعلا ادامه شو ندیدم

    ولی داشتم گوش میکردم چقدر داستان همه ماها شبیه همه یجورایی ، اینکه این شک کردنها و حسهای بد اوایل طبیعیه یه کم آرومم کرد ولی دلیل حال بدمو هنوز نفهمیده بودم و دنبال اون بودم و هنوز آروم نشده بودم چون این قضیه برای فقط اینبار نبود من چند بار توی این مسیر و میلیونها بار قبل این داستان این حال بد رو تجربه کرده بودم

    دیروز کلا روز خیلییییی خوبی داشتم تازه داشتم فرکانس رو درک میکردم و عین دیوونه ها با خودم تو طبیعت تکرار میکردم هیچ چیز مهم نیست هیچ شرایط یا اتفاقی مهم نیست جایگاه و شغل و ظاهر و سن و … مهم نیست فرکانسی که از شغل من میاد از درون من میاد از رابطه من با دوستم و… میاد مهمه فرکانس فقر باشه یا ثروت . فرکانس بی ارزشی باشه یا ارزشمندی . فرکانس قدرت باشه یا مظلوم بازی و‌…. انقدر اینا برای من بمب بود تموم روزم داشتم تکرار میکردم و روز خوبی رو داشتم ولی الان اینطوری بودم تعجب میکردم

    یاد حرف استاد افتادم که گفتن وقتی حالتون بد هست اینکه بگید نمیدونم از کجا اومده نداریم باااید بدونی دلیلش چی بوده و اون دلیل رو حل کنی ریشه رو باید بتونی پیدا کنی چون ذهن ما منطقیه فقط هم با منطق قانع میشه

    فکر کردم که من دیروز و دیشب تا کی حالم خوب بود و از کجا حس بد شروع شد که حالا فوران کرده

    یادم افتاد من دیشب سر یه موضوع با یکی از مهمونهامون که مذهبی هست پای حرف زدن نشستم و هر بار هم این کارو تکرار میکنم اون در فضایی از مذهب داشت حرف میزد که من میدونستم اشتباهه و داشت از مذهب و دین حرف میزد که من یهو گفتم من اصلا این چیزارو قبول ندارم مذهب چیه من اصلا مذهبو نمیپذیرم و…

    یهو اون جا خورد گفت فلان فرقه اینجوری فکر میکنن بعد منم اصلا اون فرقه رو نمیشناختم و گفتم من اونارو هم نمیشناسم و قبول ندارم بعد اون بنده خدا که میخواست شاید مطلب خوبی به من بگه و من اصلا بهش اجازه نداده بودم جا خورد و من سریع پاشدم خودمو مشغول کاری کردم چون حس منفی رو همون لحظه دریافت کردم ولی باز خودمو زدم بیخیالی که یادم بره

    وقتی برای سحر پاشدم مادرم باز از مهمونمون حرف زد گفت فلانی خیلی آدم خوبیه و یه داستان خیلییی خوب ازش تعریف کرد که چجوری به کسایی کمک مالی کرده و ….

    منم فقط شنیدم و دیگه چیزی نگفتم و بعدشم این جریانات که تعریف کردم و… من الان متوجه شدم یکی از پاشنه های آشیل من همینه و طی این مدت که دارم رو خودم کار میکنم همین بیشترین ضربه و حال بد رو بهم داده و هر بار چند روزی منو دپرس میکنه

    من هرجایی سر صحبتی باز میشه و میدونم طرف مقابلم داره اشتباه میکنه میخوام یه جورایی بهش بفهمونم داره اشتباه میکنه و چقدررررررر این کار آسیب زننده هست چقدر ویرانگره چقدر منو ضعیف میکنه انگار با دست خودم یه پله که بالا میرم خودمو هول میدم دوباره پایین

    شاید ریشه این همون عزت نفس و نیاز به توجه و دیده شدن باشه نیاز به اینکه بگم من بلدم تو نیستی

    یا شایدم ریشه اون دلسوزی کردن باشه که میخوام اونا هم بدونن اشتباه میکنن

    که هر دوتاش از ضعف من میاد و اشتباهه محضه چون استاد با اون همه اگاهی خودشون هیچوقت سعی نمیکنن کسی که در این مسیر نیست رو راهنمایی کنن و همیشه میگن هر کسی خودش بخواد خدااااا هدایت میکنه من چیکاره م

    حالا منی که هنوز یک سر سوزن از کیهان رد یاد نگرفته میخوام به کسای دیگه یاد بدم اینجوری هم خودم ایمانمو از دست میدم از مسیرم دور میشم و حالم بد میشه هم اون بنده خدا منو میبینه و به من و مسیرم بیشتر شک میکنه .

    من وقتی یاد آوردم که میخواستم به مهمونمون بفهمونم که حرفاش اشتباهه تو ذهنم خودمو مورد قضاوتش قرار دادم مرتب نجوا میومد که الان چه فکری راجبت میکنه؟ فکر میکنه تو بی ایمانی؟ دیگه بهت اعتماد نمیکنه . کاش اینو نمیگفتم

    یهو تو دلم احساس تهی شدن کردم احساس ضعف انگار شک کرده بودم احساس گناه میکردم و اگه استاد بهم دیدگاه قرآنی نداده بود اینجا خودمو کلا میباختم و خدا میدونه کی دوباره سر مسیر میومدم

    من دوباره این مدت رو مرور کردم هر بار حالم بد شده بود بعد از حرف زدن با کسی بوده که مدارش با من فرق میکرده با مادرم خواهرم دوستام و …

    هر بار خواستم کسی رو متقاعد کنم تو مسیر بیارم یا دیدگاه خودمو بهشون بگم یا از سر ذوق در مورد چیزی که تو ذهنم بوده حرف زدم و هر بااااار هر بااااار من بعدش حالم به شدت بد شده و انرژیم افتاده و خودمم نمیدونستم دلیلش چیه

    با خودم فکر کردم اگه یه بچه ای که میخواد راه رفتن رو یاد بگیره وقتی تازه داره تلاش میکنه و بعد مدتی تلاش بلند میشه و یکی دو قدم راه میره و میفته و دوباره بلند میشه اگه بره و به یه نوزاد یک ماهه بخواد یاد بده چجوری راه بره و کمکش کنه راه بره اون نوزاد یک ماهه یاد میگیره؟ اون اصلا میفهمه راه رفتن چیه وقتی هنوز یاد نگرفته حتی بخنده ؟ اون که هیچی یاد نمیگیره و اصلا همچین انتظاری هم ازش نمیره ولی چی به سر این بچه دیگه میاد؟ این مدت که کلی انرژی و وقت از دست داده بعدشم نا امید میشه و ممکنه روند رشدی کلی به عقب بیفته و اگه باز تو مسیر بخواد نوزادهای دیگه رو یاد بده باز چی میشه؟

    حالا فهمیدم چه بلایی داشتم سر خودم میاوردم و از کجا انرژی که باید صرف یاد گرفتن خودم میکردم داشت هدر چیزی میشد که مدام منو مورد قضاوت همه قرار میداد حالا من باید مواظب بودم سوتی ندم مواظب بودم در موردم فکر بد نکنن و همینا ویران کننده ست و میتونه زمینه سقوط منو فراهم کنه

    استاد توی یکی از جلسات قدم اول اینو گفته بودن ولی من دقت نکردم گفتن شما حق نداااارید به هیچ وجه در مورد اینا با کسی حرف بزنید بااااید نتایج شما حرف بزنه انقدر نتیجه بگیرید که اگه اومدن بهتون التماس کردن که مسیرتو بهمون بگو اون وقت بهشون بگید

    بعد من دست و پا میزدم که اینارو بفهمونم به کسای دیگه ، بعضی وقتا دوستام سر همین مسخره میکردن یا یه جا میشستیم میخواستن بهم ثابت کنن که مسیرم اشتباهه و دلیل براش میاوردن و چقدر هر بار من ضعیف میشدم چون من خودم هنوز اول راه بودم خودم نیاز داشتم یاد بگیرم خیلییییی چیزا بود نمیدونستم حالا باید اونارو هم قانع میکردم یه جورایی آدم گیر میکنه میفته تو طله

    یهو یاد کلمه (هیچ) افتادم این کلمه چقدر پر معناست چقدر خوبه ما به همه نشون بدیم هیچی نمیدونیم تا کسی نخواد خلاف دانسته ها و ادعاهامون رو بهمون ثابت کنه . چون ادم ها اصولا ازینکه کسی بخواد چیزی بهشون یاد بده مقاومت شدید دارم خود من هم همینطورم الان که تمرکزمو روی سایت استاد عباسمنش گذاشتم اگه یکی از دوستام بیاد بخواد چیزی بهم بگه من میام میگم یعنی این راست میگه یا استاد؟ استاد با اون همه اعتبار و نتیجه من چرا به حرف دوستم گوش کنم! و اگه آدم آگاهی باشم اون لحظه حرفشو قبول میکنم بی مقاومت و بعدشم فراموش میکنم اگر هم آدمی باشم بخوام یاد بدم مقاومت میکنم و میخوام من درستشو بهش یاد بدم و باز اون مقاومت میکنه و بعدها هم ذهنم با من مقابله میکنه و هی ادامه دار میشه و ادامه دار میشه و من میروم تو مسیری که به ناکجا آباد میره

    الان تنها کاری که باید بکنم اینه من باید یادم بمونه دوباره به اینجا نرسم هرجا دو نفر هم بحث کردن من خودمو دور کنم هرجا کسی خواست چیزی بهم ثابت کنه یا در مورد چیزی باهام بحث کنه من لبخند بزنم بدون بحث کردن بگم نمیدونم همین همین

    نمیدونم . مگه چیزی از من کم میشه؟ وقتی من میدونم جهان منو فرکانسهام میسازه و احساس خوبم جرا حسمو بد کنم ؟ چرا به بیراهه برم

    سر وقتش هم نتایجم جای من حرف میزنن چرا میخوام دست و پا بزنم و خودمو دور کنم ؟

    جای اون مسیر راحت رو انتخاب میکنم . من نمیدونم . باور کنید اینجوری دست از سرمون ور میدارن و خودمون هم دیگه نجوایی نداریم دیگه تو طله و دردسر نمیفتیم. میتونیم راحت ادامه مسیر رو بریم

    من روزی نبود که تو این طله نمیفتادم و خودم متوجهش بشم قضیه چی بوده . ولی شدتش کم و زیاد بوده . و هر بار چقدر منو از مسیر پرت میکرد خدا رو هزار بار شکر میکنم الان متوجهش شدم و باید خیلی روی اون کار کنم تا به هیچ برسم من نمیدونم من خودم شاگردم اونم شاگرد کلاس اولی چه میدونم جواب سوال ذهن بقیه چیه تا بخوام سرش بحث کنم اصلا من چکاره م بخوام یاد بدم این همه آگاهی اینجا هست اگه اون بخواد خدا هدایتش میکنه مثل من و هزاران آدم دیگه که اینجا هستن .

    حس خوبی دارم الان حس میکنم یه بار رو از شونه هام پایین آوردم سبک شدم آزاد شدم . حالا خودم هستم و خودم میتونم یاد بگیرم . آزمون و خطا کنم و بیفتم و بلند بشم و هر بار سرعتم بیشتر بشه

    خدا رو شکر میکنم

    در پناه نگاه خداوند شاد باشید و سعادتمند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      صالح گفته:
      مدت عضویت: 1241 روز

      سلام به دوست خوبم

      خیلی کامنتت برام آموزنده بود

      خیلی یاد گرفتم ازت

      دقیقا منم ازین سواراخ بارها نیش خوردم

      منم میخوام خودم رو متعهد کنم که قوانینی که یاد گرفتم رو در زندگی شخصی خودم اجرا کنم و خودم نتیجه بگیرم به قول تو خودم باید تلاش کنم راه رفتن یاد بگیرم دیگران اگه دوس داشتن و اگه تو مدارش باشن هدایت میشن هرکس در هرجایی هست دقیقا جای درستش هست

      من ناتوانم در تغییر دادن دیگران و توانا هستم در تغییر دادن خودم

      من تمام تلاشم رو میکنم احساسم رو خوب نگه دارم

      چون

      من فقط مسئول حال خوب خودمم

      و پیگیر اهداف خودم باید باشم

      به راه راست هدایت کردن دیگران کار خداونده

      ممنونم ازت که انقدر با جزئیات نوشتی

      و انقدر دقیق نوشتی..

      خدایا کمک کن به راه کسانی که به انها نعمت دادی هدایت بشیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        Serveh گفته:
        مدت عضویت: 940 روز

        سلام دوست خوبم

        خیلی خوشحالم کامنتم برات مفید بوده و تونسته آگاهی رو بهت بده

        و ممنون که با ریپلای کردنش باز بهم یاداوری کردی که یادم بیفته چقدر این قضیه برام مهمه

        این ضربه هارو برای این میخوریم که از بچگی به ما گفتن امر به معروف و نهی از منکر تا یه آگاهی به ما میرسه احساس گناه میکنیم که مبادا یکی دیگه بهش نیاز داشته باشه و ما بتونیم بهش کمک کنیم

        در صورتی که قوانین خلاف اینو میگه ما باید تمرکزمون رو بزاریم رو زندگی خودمون وقتی نتیجه گرفتیم انقدر صداش بلنده که از هفت طایفه اونورتر صداش بلند میشه و اگه کسی بخواد میاد میپرسه و ماهم اون موقع با خیال راحت و با اعتماد بنفس راهنماییش میکنیم اگر ماهم این کارو نکنیم خداوند از بی نهایت راه این کار رو براش میکنه بستگی به اون آدم خودش داره

        امیدوارم که همه ما بتونیم این جهاد اکبر رو درون خودمون بوجود بیاریم

        در پناه خداوند شاد باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1903 روز

        سلام آقا صالح

        ممنونم ازتون برای یادآوری این عبارات شگفت انگیز:

        من ناتوانم در تغییر دادن دیگران و توانا هستم در تغییر دادن خودم

        به راه راست هدایت کردن دیگران کار خداونده

        دیگران اگه دوس داشتن و اگه تو مدارش باشن هدایت میشن هرکس در هرجایی هست دقیقا جای درستش هست

        خدا رو شکر برای همه چیز

        خدا رو شکر برای همیشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1903 روز

      به نام خداوند مهربان و هدایتگرم در هر لحظه ی زندگیم.

      سلام به همه ی عزیزان در این سایت ارزشمند و بسیار راهگشا.

      سلام دوست عزیز و ارزشمندم با نام کاربری زیبای آرامش خدا

      نمیدونی چقدر با خوندن کامنتت، باعث شدی درونِ خودم سفر کنم …

      چیزهایی رو نوشتی که منو هم درگیرِ خودش کرده و تازه این اواخر و مثلاً همین دیشب تمرین روی بهبودش رو آغاز کردم…

      که یه جاهایی لازم نیست اصلا صحبت کنم.

      گاهی میشه سکوت کرد و عبور کرد به جای توضیح و قانع کردنِ دیگران که نه من درست میگم، تو اشتباه میکنی.

      که چی بشه؟ در مورد خودم میگم: که اثبات کنم من بهتر میفهمم؟ بهتر درک میکنم؟ باهوش ترم؟ زرنگ ترم؟ حواس جمع ترم؟

      نه بابا!!!

      کی گفته حالا اینطوری هستی؟؟؟

      یا ممکنه باشی؟؟

      نه، با صدای بلند میگم به خودم، ممکنه باشی ممکنه نباشی.

      حالا چرا میخوای تو بوق و کرنا به همه اعلامش کنی؟

      اگه هستی که خب هستی، رفتارت نشون میده نیاز به خودنمایی نداره.

      پس لابد نیستی ولی به زور و قدرت میخوای بقبولونی به خودت و دیگران، که اینطوری خودنمایی میکنی…

      بله، دردت اومد سمانه خانم؟

      بله، مجازاتِ غرور و تکبر همینم میشه…

      باز خوبه این دنیا بفهمم که فرصت جبران دارم …

      ریشه ی این رفتار از عزت نفس میاد. بارها و بارها داره نشونه میاد برم سراغ این دوره و از اول شروع کنم دقیقتر کار کنم روش. تمریناتشو مو به مو انجام بدم.

      چقدر خوب نوشتی در مورد این نشتیِ انرژی.

      استاد بارها اشاره کردن تو فایلهای متعدد که ما وظیفه داریم فقط روی خودمون کار کنیم، هر کسی تو مسیر هدایت باشه خودش آگاهی های مورد نیازش رو دریافت میکنه…

      اینکه من خودمو هلاک کنم یا نکنم که یه مفهومی رو که تازه خودم بهش رسیدم، ذوق زده یا هیجان‌زده هستم از شنیدنش (از قصد فقط میگم شنیدنش، نمیگم فهمیدنش یا درک کردنش. چون اگه بفهممش، بعد درکش میکنم، بعد از درک هم عمل میکنم و اینطوری تو رفتارم بروز پیدا میکنه نه روی زبان و کلامم.

      خب همین الان مُچِ خودمو گرفتم: اینکه من تو همون مرحله ی اول گاهی استپ کردم و بدو بدو از چیزایی که استاد میگن یا از زندگی میشنوم و میبینم میخوام به دیگران بگم، دقیقا انگار کشفی کرده باشم و بخوام بگم بقیه آدما بیاید شما هم بشنوین که این آگاهی خیلی خفن و سودمنده. در حالیکه خودم هم فقط شنیدم و به مراحل بعدی نرفتم. عملا فرصت رسیدن برای مراحل بعدی که همون فهم، درک، عمل در رفتار میشه رو خودم با دستا و زبون خودم دارم میگیرم از خودم.)

      خیلی خوب شد که این کامنت رو نوشتی و باعث شدی نگاه دقیقتر و تحلیلی تری به خودم و عملکردم بندازم دوست عزیزم.

      چقدر ما آدما به هم شباهت داریم، چون انسانیم و مراحل و سوالات و باگ های مشابهی رو داریم میگذرونیم در مسیر رشد…

      چه خوبه که کامنت میذاریم و چراغِ راهِ دیگری میشیم.

      دقیقاً همونکاری که استاد و مریم جون میکنن تو این سایت در اشلِ وسیع ترش.

      یعنی میان در عمل و رفتارشون چیزهایی که درک کردن از قانونِ جهان رو به ما نشون میدن.

      اگه من تو مسیرِ هدایت باشم دریافتشون میکنم، میبرم روی خودم تحلیل میکنم، میشنوم، میفهمم، درک میکنم و بعد وارد فاز اصلی عمل کردن میوفتم و شخصیتم تغییر پیدا میکنه و نتایج تند تند میاد دیگه…

      اگه تو مسیر هدایت نباشم، حتی اگه لاجرم به گوشم هم خورده بشه درسها برای من تاثیری نداره، چون گوشِ قلبم بسته است.

      یعنی تا گوشِ قلبم باز نباشه فرقی نداره بشنوم، ببینم یا در معرضِ استفاده ازشون باشم.

      همون باگِ خودم جلوی چشمم میاد…

      منی که خودم سخت محتاجِ کار کردن روی خودمم از همه ی ابعاد، گاهی خیلی سریع از هیجان و عدم کنترل ذهنم، میام به دیگری انتقال بدم درسِ جدید رو…

      و چقدر به مسیرِ خودم ضربه زدم ندانسته…

      شما دستِ خدا بودی با کامنتت، که من به سمتش هدایت شدم تا بفهمم الان باید به چه چیزی دقت کنم، روش فکر کنم و …

      چون دقیقا ذهنم داشت میرفت سمتِ یه مسئله ای که باید در موردش تصمیم بگیرم تا هفته بعد و یه مسئله ی مالی…

      انگار هدایت، مسیر منو عوض کرد به این سمت که الان وقتِ فکر کردن به این یکی مورد هست، فکرهای تو ذهنت رو بفرست برن فعلا…

      چقدر این کامنت شما به جا بود.

      چون انگار باعث شد در مورد خودم و پاشنه آشیلم کاوش کنم…

      یه چیز جالب:

      دیروز تو یه کامنت خوندم یکی از بچه ها داشت در مورد الهامی که بهش شده بود صحبت میکرد:

      پاشنه آشیل

      و اینکه مذهب و نگاه مذهبی پاشنه آشیل اش بود.

      دوباره کنجکاو شدم بیشتر و بهتر درک کنم و بدونم پاشنه آشیل چیه؟

      خدا خودش شاهده، دقایقی نگذشته بود که من رفتم یه فایلی (بدون انتخاب کردن فایل خاصی) از استاد رو پلی کنم از موبایلم، تا موقع آشپزی بشنوم.

      حالا چه فایلی اومده باشه خوبه؟

      حتما خودتون حدس میزنین، بله.

      فایلی اومد که دقیقا توش صحبت از پاشنه آشیل شد و استاد و مریم جون توضیح دادن در موردش و مثال زدن، برای مریم جون باهوش بودن پاشنه آشیل بود. اسم فایل میوه ی به روزرسانی کردن فایلهای دانلودی سایت هست. جالبه من اصلا انتخاب نکردم فایل با مضمونِ خاصی بیاد اما معجزه ی هدایت، منو آورد سراغِ درست ترین فایلِ اون لحظه.

      و بعد امروز…

      دقیقا دارم کامنت‌هایی رو میخونم که دارن منو دعوت میکنن به مطالعه ی خودم و پاشنه آشیل ام…

      خدایا شکرت که داری انقدر دقیق و با جزئیات هدایت و حمایت و راهنمایی ام میکنی، عاشقتم، دَمِت گرم.

      دوست عزیزم با نام کاربری آرامش خدا:

      (که خود این اسم هم عملا منو هدایت کرد به این نگاه که آرامش فقط با خداست ولاغیر…)

      بسیار بسیار ممنونتم و تحسینت میکنم که همت کردی و این کامنت رو نوشتی، از خودت نوشتی، باعث شدی منم رجوع کنم به خودم و درونم و باگ هامو شناسایی کنم و فکر کنم به رفتارهام که منشاءشون چیه؟ چی باعثشون میشه.

      در مورد روند تکاملی گوش کردن به فایلها نوشتی و شروع مجدد از فایلهای دانلودی هدیه.

      برای منم هم تقریبا اینطوری شده.

      برگشتم سراغ فایلهای دانلودی، اما به صورت منسجم تر.

      در کنارش دوره ها رو هم کار میکنم، مثلا قانون سلامتیِ شگفت انگیز

      شیوه حل مسائل رو یه جلسه گوش کردم و مشغول تمرینهاشم و دلم میخواد بیام سراغ عزت نفس دوباره اما منسجم تر…

      گاهی حس میکنم تمرکز بیشتری میخوام واسه شروع دوره ها به صورت هم زمان، و اینکه اصلا کار درستی هست با یه دست چند تا هندونه بردارم یا نه؟

      گاهی میگم ممکنه به صورت مکمل هم عمل کنن و سخت نباشه برام همزمانی دوره ها با هم.

      از خدا هدایت میخوام در این مورد.

      عجب عبارت جذابی:

      سر وقتش نتایج من به جای من صحبت می کنن…

      استاد مرسی این آگاهی ها رو به ما منتقل میکنین، بعد ما شاگردهاتون مجدد به هم یادآوری میکنیم.

      عجب چرخه ی شگفت انگیزی، خدایا مرسی.

      مجدد به خودم یادآوری میکنم:

      سمانه جان پروسه ی تغییر، روند تکاملی داره.

      با آرامش کار کن روی خودت و لذت ببر از مسیر و با طی کردن روند تکاملی مطمئن باش هر لحظه بهتر و بهتر میشی.

      صبور باش و بدون عجله جلو بلو.

      کافیه پله پله جلو بری و لذت ببری از مسیری که داخلش هستی، خوشحال و سپاس گزار باش که تو مسیر هستی و فرصت تغییر، بهبود و رشد به تو داده شده.

      بی نهایت خدا رو شکر میکنم:

      *برای حضورش در زندگیم که هر لحظه هدایتم میکنه، بهم درس میده.

      *برای آشناییم با سایت ارزشمند عباس منش دات کام و همه ی انسانهای ارزشمند درونش، از استاد عباس منش عزیزم و مریم جانم بگیر تا همه ی اعضای سایت.

      *از همسرم که باعث آشنایی من با استاد و سایت بود و هست.

      *از همه ی دست های خدا که پیام های خدا رو بهم انتقال میدن.

      * از هدایت شدنم به این کامنت در بهترین زمان

      * برای شروع تکلیفِ مطالعه کامنتهای سایت به صورت روزانه و انجام دادنش با تعهد، چون منو داره میرسونه به خوندنِ کامنتهای شگفت انگیز سایر دوستان تو سایت که خیلی در مسیرم بهم کمک میکنه. دقیقا مثل همین کامنت.

      استاد بارها گفتین کامنت بچه ها رو بخونیم، خدا رو شکر به حرفتون گوش کردم و دارم نتیجه شو میبینم. ممنونتونم استاد جان.

      انقدر درسهایی که من دارم از شما یاد میگیرم و نتیجه میگیرم تو زندگیم زیاده هر 30 ثانیه یه یار قاطیِ حرفام باید و وظیفه دارم بگم استاد عباس‌ منش عزیزم ممنونم ازتون.

      و به خداوند عزیزم وظیفه دارم و باید هر لحظه بگم ممنونتم خدا

      خدای عسلم

      خدای نفسم

      خدای عزیز دلم

      خدای جانِ دلم

      خدای دلبرِ شیرینم

      از اعماق قلبم ممنونتم که تو زندگیمی

      که انقدر حواست بهم هست

      که انقدر قشنگی میاری سر راه زندگیم

      که انقدر بهم درس میدی

      که انقدر هدایت و حمایتم میکنی

      عاشقتم تا ابد باصفا ترینِ زندگیِ من.

      خدا رو شکر برای همه چیز

      خدا رو شکر برای همیشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        Serveh گفته:
        مدت عضویت: 940 روز

        سلام سمانه جان دوست همفرکانسی و دوست داشتنی من

        چقدر لذت بردم از کامنتت چقدر زیبا مفصل و با دقت نوشتی ، عزیز دلم چه خوب نوشتی آفرین دقیقا ما با هر کامنتی که مینویسیم باعث میشیم یکی حالش یه کم بهتر بشه و اگه یه ذره از مسیر دور شده باشه دوباره سر مسیر بیاد . و من هر وقت میام توی سایت استاد و میبینم قسمت پاسخ به دیدگاه ها آبی شده کلی خوشحال میشم و با اشتیاق میشینم و کامنتو میخونم انگار خداوند از طریق بنده های خوبش بهم پیام داده و میخواد باز قانون رو یادم بیاره .

        من جدیدا خودم و خداوند و همه آدمهارو جدا از هم نمیبینم انگار همه ما یکی هستیم و همونطور استاد گفتن همه ما یک سیستم داریم ذهن همه ما شبیه هم هست و حتی روحمون همه از وجود خداوند هست پس توی هر مسیر بخوایم به دیگری کمک کنیم یا فانوس راه کسی باشیم قبل از اون جلوی پای خودمون روشن میشه ممکنه اون نخواد راهو پیدا کنه و جلو چشمشو بگیره ولی در هر صورت مسیر من روشن میشه .

        خیلی خوشحال میشم از دیدن آدمهایی که برای خودشون ارزش قائل هستن و برای خودشون زندگیشون و مسیرشون وقت میزارن . و ماهایی که اینجا هستیم همه داریم همین کارو میکنیم و فقط هر کدوم از ماها یک ظرفی با خودمون آوردیم و هر کسی به قدر ظرف خودش داره دریافت میکنه .وگرنه برای جهان و خداوند اندازه و مقدار هیچ فرقی نمیکنه

        باران که شدی پیاله ها را نشمار

        جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست

        حیف حیف که ما مرتب یادمون میره و اینم باز خداوند در وجودمون گذاشته که اراده مارو بسنجه و اگه قرار بود با یکبار فکر کردن و درین مسیر بودن تغییر کنیم که همه انجامش میدادن .

        سمانه جان میخوام بهت بگم ما بخاطر شرایطی که تو جامعه بهمون غالب بوده همه مون یه جورایی کمال گرا هستیم ، و برای همینه فکر میکنیم باید خیلی شدیدتر رو خودمون کار کنیم من اینو توی دوره 12 قدم استاد یاد گرفتم.و فهمیدم بزرگترین ضربه هارو از عجله کردن میخوریم از صبور نبودن . برای همین خدا انقدر تاکید روی صبر کرده و گفته به صابرین بشارت بده . صبر همیشه با آرامش داشتنه باید باید آرامش داشتن رو یاد بگیریم باید بتونیم رها کنیم و دست خدا بسپاریم .

        ما شروع میکنیم به کار کردن روی خودمون و یهو بین مسیر هدایتی پیش میاد و خداوند مارو یه جای قشنگ میبره که لذت ببریم یا جایی میبره که درسهایی رو یاد بگیریم . نباید حساس بشیم و فکر کنیم از جریان رشدمون دور شدیم .

        همیشه یاد خودمون بیاریم که حال خوب برابره با اتفاقای خوب همین و از همین جریان بریم و به هدایت شدنمون اعتماد کنیم و از خداوند بخوایم هدایتمون کنه

        یادمه استاد توی یک فایل گفتن من توی کوچکترین کارها هم از خداوند هدایت میخوام حتی توی یک آدرس پیدا کردن حتی توی یه غذا درست کردن .

        ما و استاد پیش خدا هیچ فرقی نداریم خداوند مارو هم هدایت میکنه و فقط کافیه ازش بخوایم .

        یادمه چند روز پیش بیرون بودم هوا تاریک بود مهمون داشتیم و من منتظر تاکسی بودم و خیلی وایسادم هیچکدوم از ماشینا مسیر من نمیرفتن .

        یه لحظه گفتم بیا و از خدا بخواه همون جا چشمامو بستم گفتم خدایا یه ماشین میخوام راحت و با آرامش منو برسونه خونه اینو یه جا دیگه نوشتم بخدا بخدا ده ثانیه طول نکشید که یه ماشین ترمز کرد و با من هم مسیر بود یه اقای مهربون یه ماشین راحت که مسافر هم نداشت و بعد از من یه زن و مرد مسن رو سوار کرد و بعد بهمون گفت من مسیر خودمه مسافر کشی نمیکنم گفتم اینجا شلوغه چند نفرم تا یه مسیر برسونم و ازمون کرایه نگرفت تو مسیر هم یه آهنگ قشنگ گذاشته بود و تو تاریکی شب من فقط داشتم خدارو شکر میکردم و با خودم میگفتم همینه خدا همینقدر ساده بهت میبخشه فقط کافیه باورش کنی و بتونی ظرفتو بزرگ کنی .

        باید پارو نزد وا داد

        باید دل رو به دریا داد

        سمانه جان اگر انقدر دارم به هدایت تاکید میکنم میخوام قبل از شما به خودم یاداوری کنم که یادم بمونه از خدا هدایت بخوام و مقاومت نکنم و اجازه بدم خودش بهم بگه چکار کنم . چون من این قضیه هم پاشنه آشیلم هست و چون عجله میکنم به خدا اجازه هدایت کردنمو نمیدم .

        ولی گاهی که دعا میکنم و آرامش دارم قشنگ حس میکنم خدا داره باهام حرف میزنه . آخه برای خدا بنده هاش هیچ فرقی با هم ندارن اگه فرق داشت ماهیت خدا بودنش زیر سوال میرفت و اونی که بیشتر هدایت میشه بیشتر با درونش ارتباط برقرار کرده…

        سمانه عزیزم چقدر اسم قشنگی داری این اسم منو یاد پاکی و زلالی میندازه …

        در پناه خداوند باشی دوست عزیزم …

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          سمانه جان صوفی گفته:
          مدت عضویت: 1903 روز

          به نام خدای بی نظیرم

          به نام خدای هدایتگرم

          سلام به همه ی عزیزان سایت

          سلام به دوستِ عزیز و بامحبت و هم فرکانسیِ من، آرامش خدا

          نمیدونم اسم خودت چیه دوست خوب و عزیزم، نام کاربریت خیلی خوبه.

          با خودم گفتم: چقدر خوبه که امروز صبح به محضِ بیداری اومدم سایت، دایره ی آبیِ قشنگ رو دیدم، و دیدم پیام دارم از آرامش خدا

          چقدر عالی و آرامش بخش.

          به به.

          پیامت خوشحالم کرد دوست عزیزم. مرسی که مفصل برام نوشتی.

          این جمله تو خیلی دوست دارم: انگار خداوند از طریق بنده های خوبش بهم پیام داده و میخواد باز قانون رو یادم بیاره.

          شما اومدی که من مجدد روی صبر کردن و هدایت توجه ویژه کنم.

          امروز هر کاری انجام دادم با آرامش و صبر و لذت بود.

          یعنی به خودم گفتم هیچ عجله نکن، هر کاری رو در بهترین زمان انجام میدی، نگران نباش.

          بلافاصله هدایت شدم دونه دونه کارهامو با عشق و لذت انجام بدم.

          یعنی یه طوری شده بودم که انگار سمتِ هر کاری میرفتم انگار دارم میرم عشق و صفا کنم، کیف کنم، لذت ببرم، اوقات خوشی بسازم واسه خودم…

          کارها، کارهای زندگی روزانه ام بود:

          جمع آوری میز اتو

          گذاشتن اتو تو کشو

          روشن کردن ماشین لباسشویی

          پهن کردن لباس ها به آرومی روی رخت آویز

          پختن نهار برای همسرم

          جمع آوری وسایل تو اتاق و مرتب سازی خونه و …

          و یکی از جذاب ترین کارهای روزانه ام، نوشتن تو دفترم از زیبایی، سپاس گزاری و …

          بعد از پیاده روی صبح، کمی گرمم شده بود، فکر میکردم یعنی ذهنم میگفت الان حس انجام کارها نیست، سر فرصت انجامشون میدم با حوصله، اما جالبه تا من سخت نگرفتم به خودم و به زور و عجله مشغولِ کارها نشدم، اتفاقا برعکس شد…

          هدایت شدم به انجام دادن تمام کارهام منتها با بهترین حسِ ممکن در جهان…

          یه طوری به ظرف های توی سینک نگاه کردم انگار که نمیخوام لذت شستنشون رو با عجله کردن و بی توجهی بهشون، از دست بدم…

          انگار که تک تکِ کارها برام مقدس و دوست داشتنی هستن و نمی خوام با عجله، حیف بشن…

          برای خودمم خیلی عجیب و جالبه که دارم تبدیل به چه سمانه ای میشم؟

          که نگاه و فکرم انقدر متفاوت شده که انقدر لذت بخش میشه برام یه ظرف شستن یا انجام هر کاری تو خونه یا کارهای مربوط به خودشناسیِ خودم…

          به قول فاطمه جان تو فایل شگفت انگیز گفت و گو با دوستان 39 که دیروز اومد سر راهم با جریانِ دوست داشتنی هدایت، انقدر حجم حالِ خوب، احساس خوب بالا رفته که میترسم چی میخواد بشه…

          فاطمه جان چقدر شگفت انگیز صحبت کردی تو کلاب هاوس، دیوانه ام کردی با حس و حال و شرایطت…

          البته که به قول استاد جان، این حجم از حال خوب، احساس خوب، اتفاقات خوب کاملاً طبیعیه. اگه غیر این باشه غیر طبیعیه.

          خدایا چطوری تشکر کنم از خودت، از استاد عباس منش، از مریم جانم، از بچه های سایت و کامنتهاشون، از قشنگیهای طبیعت و …

          خودت بگو چطوری؟

          من با لذت بردن از تک تک نعمتها دارم سپاس گزاری مو عملی به خودم و خدا اثبات میکنم.

          لذت بردن و کنترل ذهن که تو مسیر راستی و درستی بمونم و نگهدارم خودمو …

          این مدت یکی از جذاب‌ترین تمرین‌هام اینه که برای بیشتر لذت بردن از زندگی و داشته هام، شتاب رو ازشون بگیرم.

          این درس همین چند روز اخیر رسید دستم و عاشقش شدم.

          چقدر هیجان انگیزه وقتی چیزی رو که بارها قبلا شنیدی و متوجه نشدی، یهو پرده ها کنار میره و تازه درک میکنی منظور اون حرف چی بوده…

          جدیدا یه مقدار، یه پله، درکم بالاتر رفته نسبت به صحبت های استاد و چقدر هیجان زده میشم که درکم با ثانیه ی قبلم فرق کرده…

          خدا رو شکر بی نهایت.

          میدونی چیه؟

          امروز و امشب به شدت رویایی و شگفت انگیز بود و هست برام.

          سرشار از حس های خوب و ناب و حال خوب کن…

          نوشتم و نوشتم و نوشتم برای خدا…

          هنوزم دارم مینویسم…

          صبح با نوشتن ستاره قطبی شروع شد.

          پیاده روی کردم و خدا بهم الهاماتی داد و غرق لذت شدم از این آگاهی های کاملا مورد نیاز الانم….

          هدایت خواستم از خودش که تمام حواس پنجگانه و درون و قلبم برن به سمتِ دریافتِ زیبایی و نکاتِ مثبت بهتر و بیشتر.

          سپاس گزاری نوشتم برای خدا.

          نکات مثبت و زیبایی ها رو نوشتم.

          تحسین نوشتم و گفتم برای خودم و دیگران.

          برکت و ثروت وارد زندگیم شد.

          صلح درونم بالا بود امروز.

          کنترل ذهن خوب و بهتری داشتم امروز.

          با آرامش و لذت هر کاری رو انجام دادم.

          از داشته هام لذت بردم در لحظه.

          به قول سعیده جانم، کاملا تو فازِ هم آهنگی با خدا بودم و نتایجشو هم همون لحظه و آنلاین دریافت کردم.

          یعنی یه پکیج از حالِ خوبِ مفصل.

          کارهایی که انجام دادم پکیجی هست که حال خوشم ناشی از اوناست.

          نوشتم تا برای خودمم ردپا باشه تا همین الگو رو هر روز و بارها و بارها تکرار کنم.

          نتیجه اش شگفت انگیزه.

          امروز و این اواخر کاملا دارم لحظات و شرایط متفاوتی رو نسبت به قبلم تجربه میکنم.

          نتایجی ناشی از تمرین‌های روزانه ی این چند ماه اخیر که حالا جواب هاش به شدت پررنگ تر شدن و منو خوشحال میکنن هر لحظه.

          هر روز بهتر از دیروز.

          هر لحظه بیشتر هدایت میگیرم از خدا توی همه چیز.

          به قول استاد، خود هدایت گرفتن هم روند تکاملی داره و من تو این زمینه خیلی متمرکز تمرین میکنم و غرقِ لذت میشم هر بار بیشتر و بیشتر.

          برای همین اعتقاد قلبی دارم هدایت خدا معجزه ی زندگیه منه.

          آرامش خدا عزیزم، مرسی که برام کامنت نوشتی و باعث شدی منم نوشتنم شروع شه…

          ممنونم از تعبیر قشنگی که درباره ی اسمم نوشتی، خیلی بهم چسبید، خیلی لذت بردم.

          برام جالب بود از هدایت نوشتی اواخر پیامت…

          شتاب، یکی از باگ های انسان هست که خدای بی نظیرم در قرآن هم بهش اشاره کرده.

          انسان هم ناسپاسه هم عجول…

          پس عملا ما باید خلافش حرکت کنیم.

          یعنی سپاس گزاری و صبر…

          سپاس گزاری و صبر میتونه کلید خوشحالی، خوشبختی، ثروت و آرامش انسان باشه

          الان یهویی دیدم از 1/5 ستاره شدم 2/5 ستاره، اینم نشونه ی من، که سمانه جون:

          مسیر پیش روت درسته، تمرین‌های روزانه تو ادامه بده، داری روند تکاملی تو طی میکنی، نتیجه هارو میبینی، ادامه بده، لذت ببر از تک تک کارهایی که داری انجام میدی، روی خودت کار میکنی حسابی لذت ببر، خودتو سرزنش نکن اگه اشتباهی کردی، مهم اینه متوجه میشی چه کاری چه جوابی میده تا بتونی بهتر تصمیم بگیری برای دفعه ی بعدی، ادامه بده به تمرکز روی فایلهای استاد …

          دیشب عروسیِ یکی از دوستان قدیمیِ عزیزمون بودیم خانوادگی…

          اندام خوش فرم و لباس زیبا و اعتماد به نفسِ بالا، نتیجه ی دوره ی شگفت انگیز قانون سلامتی برای منه.

          استاد جان دَمِت گرم.

          خیلی خیلی دمت گرم با این دوره بی نظیر قانون سلامتی…

          از اول تا آخر عروسی هم وسط بودم و مشغول رقص و شادی و لذت بردن…

          اونم سمانه ای که راحت عروسی نمی‌رفت…

          رقص هم که خجالت میکشیدم…

          اما دیشب با ورژن جذابی از خودم روبه رو شدم…

          دلم میخواست با عروس و خواهرش که دوستانم بودن وسطِ سِنِ رقص، برقصم، اول سخت بود برام…

          اما اینکار رو کردم برای خودم تا لذت ببرم

          تا عمل کنم به تمرینِ شجاعت و جسارت و اعتماد به نفس و عزت نفس…

          چقدر راضی ام از خودم و عملکردم…

          خیلی بهم خوش گذشت…

          چون منتظر کسی نبودم که باهاش بهم خوش بگذره، خودم واسه خودم صفا کردم، رفتم اومدم، لذت بردم، عکس گرفتیم، شادی کردیم…

          خودم واسه خودم شادی خلق کردم…

          استاد این حجم از تغییرات وقتی آشکار شد، که متمرکز هر روز فایلهای شما رو گوش دادم این چند ماهِ اخیر، مخصوصا متمرکز روی فایلهای هدیه و دانلودی سایت که انقدر ارزشمندن.

          تغییر و نتایج وقتی علنی میشه که مستمر یه کاری رو انجام بدیم و متمرکز

          به قول سعیده جانم: خدایا من بلد نیستم، تو بلدی، تو بگو چیکار کنیم، تو هدایتمون کن.

          خدا رو شکر برای همه چیز

          خدا رو شکر برای همیشه

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            Serveh گفته:
            مدت عضویت: 940 روز

            سلام به سمانه جان عزیزم

            خوبی دوست خوب و مهربونم ؟

            سمانه جان از اسمم پرسیدی من کُرد هستم و اسمم هم کردیه (سروه)به معنی باد ملایم دم صبح،ممنون از توجهت .

            راستش تا کامنتت برام اومد رفتم سر وقتش و خوندم ولی چند بار خواستم جواب بدم ولی دست و دلم به جواب دادن نرفت ولی ته ذهنم یادم بود سر فرصت جواب بزارم برای کامنتت، شاید خود همین کامنت گذاشتن هم یه جور هدایت خداونده و ما باید وایسیم از درون حسش بیاد و سر فرصت حرفمون رو بزنیم . من از خداوندی سپاسگذارم که اسمش برای همه ما آشناست و همه ما داریم از یک خدا حرف میزنیم و چقدر آرامش بخش و لذت بخشه هر کی میگه خدا داره درک متفاوتی از یک خدای واحد رو برامون تعبیر میکنه ولی خدا یک خداست و بی نهایت عمیق

            و در عین حال بی نهایت آشنا و نزدیک انقدر که نمیشه درکش کرد همین حالا تموم فضای وجود تو و اطرافت و تمام فضای وجود من و تمام محیط اطرافم خداست و انقدر خدا هست که درکش گاهی سخت میشه ‌…

            سمانه جان نمیدونی چقدر ذوق کردم از روز شگفت انگیزی که برای خودت ساختی باهمون شرایطت و نخواستی اتفاق عجیبی بیفته تا خوشحال بشی و از همون داشته هات لذت بردی ….

            چقدر زیبا در مورد حال و روزت نوشتی در مورد هدایت شدنت در مورد مسیر جدیدت و اینکه چقدر درک جدیدی از جهان داری و چقدر خوشحالی توی این مسیر منم خیلی خوشحالم ازینکه انقدر داری خوب حرکت میکنی و چقدر باخوندن هر خط کامنتت لبخند به لبم آوردی و لذت بردم تحسینت کردم و برام درس داشت …. ممنونم عزیز دلم

            سمانه جان از حال و روز من پرسیدی باید بگم منم همینطورم حس میکنم هر کدوم از ما از یه جوب باریکه آب داریم به اقیانوسهای خدا وصل میشیم . حس میکنم یک قطره هدایت شده هستم و هر چقدر جلوتر میام رودی که منو با خودش میبره بزرگتر میشه و من بیشتر احساس کوچیکی میکنم و بیشتر میدونم باید تو این مسیر ساکت باشم گوش به فرمان باشم تسلیم باشم و بدونم منی وجود نداره و خداوند داره همه چیزو خوشگل میچینه .

            حال و روز این روزهام یه جورایی تمرین کردنه تمرین برای رها بودن و نچسبیدن به هیچ نتیجه ای هست و باز عجله نکردن و دل دادن به مسیر تکامل خودم هست .

            اخه من متوجه چیز جدید و خیلی عمیقی درون خودم شدم اونم اینه که من هر وقت نتیجه ای میگیرم بعدش مسیرمو گم میکنم و میچسبم به نتیجه م و دوباره چشممو به همون میدوزم و فکر میکنم باید ازهمونجا دوباره نتیجه بگیرم ، سر درگم میشم ، و یادم میره که این فقط یک نتیجه ست و اگر اتفاق افتاده دلیلش کنترل ذهنم هست و دلیلش خداوند هست و این نتیجه خلق شده چون تو مسیر درست بودم چون لیاقتشو داشتم و نباید بهش بچسبم فقط باید لذتشو ببرم و رد بشم و باز مسیر درونیمو ادامه بدم . باتموم وجودم به خدای بزرگم بچسبم و با رفتن سمت نتیجه م دست خدارو ول نکنم و خودمو از مسیر هدایت گم کنم …

            این مطلب خیلی خیلی برای من عمیق هست من نمیتونم دیگه توی فایل گوش کردن عجله کنم دارم فایلهای قدمهارو دوره میکنم جوری که یکماهه قدم سوم رو خریدم ولی نتونستم گوش کنم چون قدمهای قبلی رو دارم مرور میکنم

            دارم ی قدم بیشتر درکش میکنم و انگار یه جورایی گذر زمان مثل قبل برام مهم نمونده و یه کم معنیشو برام از دست داده .

            دیگه برام مهم نیست از روزها و ماهها عقب بمونم انگار دوست دارم فقط بفهمم درک کنم و خداوند رو خودم بشناسم همون خدایی که از فرش به عرش میرسونه … میخوام ربط نتایجمو به خداوند انقدر عمیق درک کنم که با تموم منطق ذهنمو قانع کنم برای موندن تو این مسیر و این مسبر بشه لایف استایل زندگیم . ….

            سمانه جان منم از مسیرم دارم لذت میبرم و دارم حرکت میکنم ولی هنوز تو اول راهم مثل یه بچه ای که سفت دست مادرشو گرفته و میترسه دستشو ول کنه و گم بشه منم تازه دارم این مسیر رو درک میکنم اوایل خیلییی تلاش میکردم ادا در بیارم که خوشحالم که پر انرژی هستم ولی الان این قضیه هم کمرنگ شده . چرا ادا در بیارم؟ من با کی طرفم؟ خدایی که درون منه نمیفهمه؟ میدونم این مسیر ما تهش همون حال خوبه ولی وقتی خدارو حتی یه ذره درک میکنیم ناخوداگاه حالمون انقدر خوبه که هیچ نیازی به ادا دراوردن نداره . وقتی هر روز سعی میکنیم تو مسیری باشیم که تهش خداست دیگه نگرانی معنی نداره دیگه شرایط اقتصادی و …. معنی نداره .

            من ففط دارم آروم آروم حرکت میکنم کارهای روزانه م رو انجام میدم و درسهای جدیدم رو چاشنی زندگیم میکنم و دارم بعد جدیدی از خودم و خداوند رو تجربه میکنم .

            و یاد حرف استاد میفتم که میگفتن هدایت هم تکامل داره امسال شاید فکر کنیم خیلی داریم هدایت میشیم ولی یه سال دیگه ممکنه جایی باشیم که بگیم اون چی بود الان دارم هدایت میشم…. .

            پس خیلی مهمه ما تو این مسیر بدونیم که انتهایی نداره و هیچوقت نگیم ما میدونیم یا بلد شدیم چون تا بی نهایت راه برای ما باز هست و این هم از قدرت خداوند بزرگه که شامل حالمون شده و جهان هر لحظه ش متفاوت با لحظه قبله . و ما یا داریم به سمت بالا میریم یا پایین و هیچوقت ما تو یه جای ثابت وای نمیستیم .

            چقدر خوبه که اینجا دوستایی دارم که میتونم حرف دلمو باهاشون بزنم باور کن انگار دارم با خودم حرف میزنم همینقدر ساده و راحت . اینجا همه عشق و عشقه . نه قضاوتی هست و نه حسادت و نه مقایسه ای، انگار داریم یه جورایی بهشت رو تجربه میکنیم با احساسمون . و قانون هم همینه چیزی که احساسش کنیم میتونیم زندگیش کنیم ‌.

            الان که من دارم این کامنتو مینویسم ساعت 2 شب هست من چند وقت پیش بعد از یه نتیجه که گرفته بودم یه جورایی مسیرمو گم کردم همون که بالا گفتم پاشنه آشیلم بود که تازگی کشفش کردم یه جورایی مسیر رو گم کردم و قشششنگ و واضح متوجه شدم روند زندگیم به سمت پایین هست و داشتم به سرعت نزولی پایین میومدم که به خودم اومدم و دوباره به ریسمان خداوند متصل شدم و ازش کمک خواستم برای خودم نشونه گذاشتم و حال و روزمو یه جایی شرح دادم تا وقتی دوباره تو مسیر حرکت کردم متوجه بشم رشدم شروع شده و دقیقا از همون روز که حدود یک هفته قبل بود شروع کردم به دوره کردن فایلها و همزمان زندگی کردن باهاشون و عجله نکردن و دوباره من به سمت بالا حرکتم شروع شد .

            این رو استاد تو قدم اول جلسه اول گفتن اسمش کنترل ذهن هست که یادمون نره نتایجمون بخاطر چی بوده تا بتونیم مسیر رو ادامه بدیم .

            من این روزا قشنگ حس میکنم دست خدارو گرفتم و دارم زیر سایه ش عشق میکنم ولی هنوز انقدر تجربه گم شدن بهم نزدیکه که همش مواظبم وقتی نتیجه ها تو زندگیم میاد، که توی همین چند روز چندین بار اتفاق افتاده ، یادم نره اینا بخاطر کنترل ذهنم و خدای بزرگمه و باید بفهمم نتایج به خودی خود ارزش ندارن وقتی متوجه ربط اون به مسیر الهیمون میشیم به خداوند و خودمون میشیم ارزشمند هستن و امیدمون هزار برابر میشه به ادامه روند رشدمون .

            چون رشد ما توی مسیر خداونده و ما قرار نیست به هیچ مقصدی برسیم و هر کجا فکر کردیم رسیدیم یا چشم دوختیم به نتایجمون و فکر کردیم باید از همونجا به ما داده بشه انگار دستمون رو از دست خدا رها کردیم و چسبیدیم به نعمتهاش .

            نعمتهایی که خدا به ما میده بخاطر لیاقتمون و لطفش هست و وفقط باید لذت ببریم و شکرگذار باشیم و دوباره و دوباره بخوایم که هدایتمون کنه و به مراحل بالاتر بریم چون ما بنده خودش هستیم و بنده خدا بودن تا وقتی بندگی هست که بند باشیم به وجودش…

            سمانه جان نمیدونم سال دیگه در چه حالی باشم ولی الان حالم خوبه فقط به واسطه یه کچولو درک بیشتر از خدا ، حتی بردن اسمش هم برام لذتبخشه .

            اگه اسم پرفایلمم گذاشتم آرامش خدا چون اون چیزی بود که بیشتر از هر چیزی نیاز داشتم بهش برسم چون وقتی امدم تو سایت با کلی نگرانی و اضطراب و نا آرومی اومدم به شدت نیاز داشتم آروم بشم ….

            آرامش خدا رو انتخاب کردم تا یادم بمونه مهمترین حس داشتن آرامشی هست که در پرتو هدایت خداوند میتونم داشته باشم.

            چقدر خوبه که با نوشتن برای تو برای خودمم نوشتم . و یاداوری شد برام . بعد از خداوند مهربونم از استاد عزیزم ممنونم که همچین فضای دوستانه و الهی برامون فراهم کرده تا بتونیم بیشتر و بیشتر تو مسیر باشیم و هر روز ابعاد جدیدی از خودمون و جهان رو زندگی کنیم .

            از وجود ارزشمندت ممنونم و به خداوند بزرگ و مهربونمون میسپارمت دوست عزیزم .

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
            • -
              سمانه جان صوفی گفته:
              مدت عضویت: 1903 روز

              سلام به سروه جانم.

              چقدر از اینکه اسم زیبات و معنی اش رو نوشتی خوشحال شدم.

              چقدر اسمت قشنگه و معنی زیبایی داره.

              خوشحالم از آشنایی باهات سروه جان، آرامشِ خدا…

              خیلی حسم با این جمله ات خوب شد و بهم یادآوری شد…

              شاید خود همین کامنت گذاشتن هم یه جور هدایت خداونده و ما باید وایسیم از درون حسش بیاد و سر فرصت حرفمون رو بزنیم.

              قراره قلبم بنویسه اینجا…

              یا بهتره که قلبم بنویسه…

              منم 3 روز کامنتی ارسال نکردم تو سایت، نه که نخوام، نشده، حتی نوشتم ولی ارسال نشده…

              صبر اومد برام…

              اما امروز اومدم و این سومین کامنتی هست که دارم مینویسم تو سایت. اینبار برای شما، با عشقِ فراوان.

              ذوق کردم که پاسخ نوشتی برام و انقدر مفصل و دل پذیر.

              ممنونم ازت برای وقت و انرژی و عشقی که گذاشتی برای نوشتن پاسخ برای من.

              اینکه من و بقیه می‌خونیم و لذت میبریم.

              قشنگ نوشتی:

              خدا یک خداست و بی نهایت عمیق

              و در عین حال بی نهایت آشنا و نزدیک انقدر که نمیشه درکش کرد همین حالا تموم فضای وجود تو و اطرافت و تمام فضای وجود من و تمام محیط اطرافم خداست و انقدر خدا هست که درکش گاهی سخت میشه ‌…

              ممنونم از تحسین هات، از روی خوش و خوش اخلاقی ات که از پشت کلماتت کاملا حسش کردم، دریافتش کردم، من عاشق آدمهای خوشرو و خوش اخلاقم.

              تحسین برانگیزی که خوشحال میشی از خوشی و بهبود دیگران.

              تسلیمِ خدا بودن شگفت انگیزه.

              گوش سپردن و چشم گفتن به هدایت های خدا شگفت انگیزه.

              سکوت کردن و اجازه دادن به خدا برای چیدمان لحظاتمون شگفت انگیزه.

              دل در گرو عشق خدا دادن شگفت انگیزه.

              خدا رو شکر برای این نکته های قشنگی که نوشتی:

              حال و روز این روزهام یه جورایی تمرین کردنه تمرین برای رها بودن و نچسبیدن به هیچ نتیجه ای هست و باز عجله نکردن و دل دادن به مسیر تکامل خودم هست .

              چقدر جذابه که هم مدار و هم فرکانسم با دوستام.

              اینکه همگی تو یه مداریم و داریم رو موضوعات مشترک کار میکنیم، فکر می‌کنیم. تحلیل میکنیم.

              خدایا خیلی ممنونتم برای مداری که داخلشم:

              مدار حس خوب

              مدار امنیت

              مدار ارامش

              6 تیر صبح تو مسیر پیاده روی این آگاهی اومد:

              باور عین پاهام میمونه، مدار عین جایی که با پاهام وارد میشم بهش یا خارج میشم ازش.

              میتونم هر لحظه با پاهام وارد جایی بشم یا خارج بشم.

              اینکه با چه باوری، وارد یا خارج بشم از چه مداری، دست خودمه، و اینکه چقدر دستم بازه برای بهتر و بهتر کردن یا اصلاح مدارم، این یعنی تهِ امید، تهِ انگیزه، اینکه همیشه در بازه، همیشه بیا، همیشه برگرد تو جاده و مسیر درست و سبز، صد بار اگر توبه شکستی بازآ…

              سروه جانم نمیدونی چقدر خوشحالم و سپاس گزار که با خدام، رفتم تو مدار امنیت، هر روز صبح زود بیدارم میکنه خدا، منو میبره پیاده روی، میگه از کجا برو، و تماما زیبایی هارو میاره تو مسیرم.

              الهی الحمدالله بی نهایت.

              عاشقتم با این جمله هات:

              با تموم وجودم به خدای بزرگم بچسبم و با رفتن سمت نتیجه م دست خدا رو ول نکنم و خودمو از مسیر هدایت گم کنم …

              میدونی چیه؟

              بالا و پایین و نوسان دارم تو مسیرم.

              گاهی کنترل ذهن بهتری دارم، گاهی ندارم.

              با کنترل ذهن، نتیجه های عالی میان.

              اما هر وقت خوردم تو دیوار دستمو سمت خدا دراز کردم گفتم هدایتم کن، فقط تو میتونی تو بلدی، و چقدر شیرین اینکار رو برام انجام داده و میده هر لحظه…

              نمونه ی بارزش دیروز…

              قفل شده بودم، کلید داد به دستم، به روحم، آرومم کرد، رسوند منو به صلح درون، به تسلیم خودش بودن و پادشاهی کردن.

              دقیقا مصداقِ بارزِ صد بار اگر توبه شکستی بازآ رو داره بهم نشون میده.

              میگه خودتو سرزنش نکن سمانه، وگرنه حالت بدتر میشه.

              به من بگو، بیا پیشم، خودم درمانت میکنم، خودم حالتو خوب میکنم، خودم بهت راه حل میدم، خودم کنارتم…

              و چقدر آرامش داره با خدا بودن

              چقدر لذت بخشه عاشق خدا بودن هر لحظه، و بیشتر شدن و شعله ورتر شدن این عشق

              مرسی که برام نوشتی سروه جان و بهم انگیزه دادی که منم بنویسم.

              نیاز داشتم که بنویسم با قلبم، با احساسم، برای تو، برای خودم، برای استاد جان عزیز دلم، برای هر عزیزی که این پیام رو میخونه…

              سپاس گزار جریانِ هدایتِ خدا هستم تا همیشه‌.

              سپاس گزار خدا که استاد رو آورد تو زندگیم.

              سپاس گزار استاد که منو با توحید و هدایت آشنا کرد.

              منو با حس خوب و اتفاقات خوب آشنا کرد.

              حالا حالاها دوست دارم بنویسم برات سروه جانم.

              کلی انرژیِ خوب بیاد سمتت الان و هر وقتی که میخونی این کامنت رو.

              عشقِ من روانه باد به سمتت عزیزم.

              دلنشین نوشتی:

              من نمیتونم دیگه توی فایل گوش کردن عجله کنم.

              دیگه برام مهم نیست از روزها و ماهها عقب بمونم انگار دوست دارم فقط بفهمم درک کنم و خداوند رو خودم بشناسم همون خدایی که از فرش به عرش میرسونه … میخوام ربط نتایجمو به خداوند انقدر عمیق درک کنم که با تموم منطق ذهنمو قانع کنم برای موندن تو این مسیر و این مسبر بشه لایف استایل زندگیم.

              بله، بله، بله.

              فایلهارو باید بارها شنید تا بهتر درک کرد.

              مسابقه نیست…

              قبلا و گاهی الان هم هنوز عجله میکنم…

              اما یادم میاد عجله نکن، بذار فایلها عینِ یه شهد و شیرینی و عسل بشینن روی زبونت، بذار بشینن روی قلبت، بذار درک کنی بهتر تا بتونی انجامشون بدی سمانه جانم.

              تازه دارم کم کم درک میکنم باور فراوانیِ زمان رو

              فراوانیِ مکان رو

              فراوانیِ انرژی رو

              فراوانیِ فرصت هارو

              فراوانیِ هر چیزی رو

              اینکه نترس، کمبودی نیست، تموم نمیشه، هست، زیادم هست…

              5 دقیقه دیگه یک ساعتم تموم میشه برای ویرایش کامنتم…

              هیچ مشکلی نیست…

              مینویسم

              فرصت دارم فراوان.

              حرف دارم هنوز…

              داره یه ساعت میشه که مشغولِ کامنتت هستم و حسِ خودم نسبت بهش.

              تازه شاید به نصفِ کامنتت هم نرسیدم هنوز…

              خدا چیکار میکنه؟

              در بهترین زمان و شرایط، هدایتم میکنه به بهترین ها، به رسیدن به خواسته هام…

              خدایا دوستت دارم

              خدا رو شکر برای همه چیز

              خدا رو شکر برای همیشه

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
            • -
              سمانه جان صوفی گفته:
              مدت عضویت: 1903 روز

              سلام دوباره سروه جانم

              در ادامه ی کامنت اولم همراهتم…

              چقدر کامنتت برام سرشار از حس های خوبه.

              چقدر قشنگ نوشتی.

              ممنونتم که باهام به اشتراک گذاشتی احساسات و درونت رو.

              وقتی خدارو حتی یه ذره درک میکنیم ناخوداگاه حالمون انقدر خوبه که هیچ نیازی به ادا دراوردن نداره

              من با این جملاتت اینو یادم اومد:

              حسبی الله

              خداوند برای ما کافیست.

              این جملاتت برای من مصداقِ ثروت در زندگیمه، قبلا نمیدونستم اینا هم ثروت محسوب میشه، فکر میکردم ثروت فقط پول و خونه و ماشینه، تازه دارم درک میکنم همه چیز ثروت و نعمت محسوب میشه:

              چقدر خوبه که اینجا دوستایی دارم که میتونم حرف دلمو باهاشون بزنم باور کن انگار دارم با خودم حرف میزنم همینقدر ساده و راحت. اینجا همه عشق و عشقه.نه قضاوتی هست و نه حسادت و نه مقایسه ای، انگار داریم یه جورایی بهشت رو تجربه میکنیم با احساسمون و قانون هم همینه چیزی که احساسش کنیم میتونیم زندگیش کنیم.

              از قصد دارم بولد میکنم جملاتت رو تا بهتر توجه کنم بهشون، تا اتفاقات خوب ناشی از باورهای خوب بهتر و بیشتر وارد زندگیم شن.

              استاد دقیقا تو دوره قانون سلامتی هم همین اصل رو تکرار کردن، که شرایط فعلی و روزانه رو ثبت کنین تا متوجه بشین از کجا به کجا رسیدین و دلیل نتیجه گرفتنتون چی بوده و هست.

              چکاب فرکانسی شدیدا به منطق ثابت میکنه که میشه، که میتونی، که هر وقت اراده کنی نتیجه تو مشتته…

              این روزا کامل با پوست و گوشت و استخونم دارم میبینم و درک میکنم نتایج تا وقتی هستن که متعهدانه به قوانین و اصل پایبندم، به محض خروج از اصل و رعایت نکردن اصول روند نتایج شیب نزولی پیدا میکنه.

              خدا رو شکر که باز خودِ خدا دستمو میگیره همیشه و بلندم میکنه، میارتم تو مسیر…

              سروه جانم، من خوبم به لطف و هدایت‌های خدا تو زندگیم.

              امیدوارم تو هم خوب باشی، آرامش داشته باشی و لحظه به لحظه بیشتر در آغوش خدا باشی.

              با تک تک جملاتت کیف کردم، لذت بردم، چقدر خوشحالم کردی که وقت گذاشتی و نوشتی برام…

              خیلی ازت ممنونم.

              دوستت دارم و بهترینهارو برات آرزو میکنم با قلبم.

              خدایا دوستت دارم

              خدا رو شکر برای همه چیز

              خدا رو شکر برای همیشه

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      زهرا گفته:
      مدت عضویت: 846 روز

      سلام به تو دوست عزیز هم فرکانسی و همه ی دوستان و استاد عباسمنش ومریم جان

      چقدرررر زیبا نوشتی چقدر خوب که این هدایت ارزشمندتو انقدر مفصل و دوستانه با ما به اشتراک گذاشتی عزیزم …

      این طله ای هست که منم خیلی زیاد توش میفتادم ومیفتم… و الان تصمیم جدی گرفتم که خیلی خیلی آگاهانه تر جلوشو بگیرم بسیار سپاسگزارم ازت به این خاطر این آگاهی که برامون وقت وانرژی گذاشتی وکلی نوشتی تا ماهم حسابی بهره مند بشیم ….

      دلی شاد و پرامید برا هممون درخواست میکنم از خدای بی نهایت مهربان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    زینب ندرلو گفته:
    مدت عضویت: 1000 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته و آقای عطار روشن

    یه نکته ی خوبی که اول فایل آقای عطار روشن اشاره کردن این بود شاید نتیجه ی فیزیکی خاصی نگرفته بودن ولی حالشون خوب بود آرامش داشتن دقیقا اتفاقی که برای خود من افتاده وضعیت الان ایران جوری که همه نگرانن ولی من یه امید خاصی دارم درست روزایی که همه فقط مشغول بد و بیراه گفتن من زدم به بی خیالی خیلی ها رفتارمو میبینن میگن گنج پیدا کردی که آنقدر خیالت راحته حتی بعضی وقتا نجوا میاد که بیخیال این مسیر شو فردا که موفق شدی فکر میکنن کار خلافی می‌کنی خخخخخ

    اوایل آشنایی. با شما فکر میکردم یهو باید همه چیزم خوب بشه خیلی فایل ها رو درک نمی‌کردم کامنت دوستان رو میخوندم یه حس بدی میگرف وجودمو که من چرا اینایی که میگن رو نمی‌فهمم چرا من تجربه نمیکنم این احساس رو و باز ربطش میدادم به گناه کاریم وقتی آقای عطار روشن به این اشاره کردند که دوست داشتم اصلا بلا سرم بیاد منم یعنی داشتم اون لحظه میگفتم وااایییی منم همینجور بودم اصلا اگه بلا نمیاومد میگفتم واویلا خدا منو ول کرده و منم یه حدیث خونده بودم از حضرت علی که بیماری مثل برگ پاییزی گناهان رو میریزد

    و هر کی مریض میشد میگفتم خوشبحالش پاک شد و از این دنیا رفت

    ولی در کنار شما یاد گرفتم ساز و کار این جهان یه چیز دیگه است بابا تا میتونی باید شاد باشی باید احساس خوب داشته باشی باید سلامت باشی باید آرامش داشته باشی وبه هر میزانی که بتونی تو این احساس خوب بمونی همونقدر اتفاقات خوب وارد زندگیت میشه این روزا خیلیییی بیشتر لطف خدا رو توی زندگیم دارم میبینم قبلاً هم بود ولی من کر و کور بودم ولی الان میبینم همشو از سمت خدا میبینم و امید و شور‌و‌شوقم بیشتر میشه

    اون نکته ی مهمی که گفتید که وقتی آدم میاد خودشو متعهد می‌کنه و عمل می‌کنه و تا جایی که میتونم به چیزایی که فهمیده عمل می‌کنه فرکانسش می‌ره بالاتر و ظرفش بزرگتر میشه و شاید اولش نفهمیم چه برسه درک کنیم ولی وقتی تلاش میکنیم که بفهمیم و ادامه می‌دیم اتفاقات خوب رخ میده یادمه اوایل یه فایل 40 دقه ای برام عذاب بود شاید دو روز میکشید تا گوش کنم البته فایل دیگر استادان و تقسیم میکردم تو روز هر بار ده دقه اش رو گوش میکردم ولی هی که پیش رفتم الان میبینم وقتی دارم کار میکنم اصلا نمیتونم آهنگ گوش کنم باید حتما فایل های شما باشه چون حس میکنم انرژیمو بیشتر می‌کنه کیف میکنم و گوش میکنم

    اونجا که گفتید وقتی حالمون شروع به تغییر می‌کنه مثلاذقبلا نفرت بود ولی الان میزانش کمتر شده خیلی حالمو بهتر کرد

    من آدمی بودم قبلاً خیلی غیبت میکردم ولی از وقتی خواستم تغییر کنم فکر میکردم فردا صبح از خواب پا شدم دیگه میشم یه آدم عالی ولی وقتی دیدم تلفن زدنم کمتر شده شاید در هفته یه بارم به دوستم زنگ نمیزنم فهمیدم چقدر تغییر کردم الان خیلی بیشتر مراقب صحبت کردنم هستم که کسی رو قضاوت نکنم شاید یه جاهایی خوب عمل نکنم ولی فقط خود من می‌دونم که چقدر نسبت به قبل تغییر کردم و خدا رو شکر دارم آرامشی که وارد زندگیم میشه رو میبینم

    یه نکته دیگه ای آقای عطار روشن گفتن این بود که به هر آنچه شما می‌گفتید عمل میکردن به میزانی که میدونستن

    مثلا خود من وقتی فهمیدم تی وی چقدر باور مخرب وارد ذهنم می‌کنه بدون شک گذاشتم کنار

    وقتی فهمیدم بعضی دوستان فقط باور مخرب می‌سازن برام گذاشتم کنار وقتی فهمیدم تو احساس گناه موندن بدترین حس تمام سعی ام رو میکنم تو این حس نمونم این استمرار که نتایج رو میاره و نباید فراموش بشه

    از خداوند مهربونم میخام ههممون رو به راه راست هدایت کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    نالیا گفته:
    مدت عضویت: 964 روز

    واقعا صحبتهاتون دیوونه کننده است…

    سلام به استاد عباس منش عزیز و مریم جان زیبا

    من صحبتهای شما روی این فایلها رو مینویسم، الان اومدم قسمتهای بعدی رو بنویسم گفتم اول قبلی هارو مرور کنم، هربار که میخونم عین دفعه اول شگفت زده میشم از این همه آگاهی ناب از این همه حقیقت که حتی ذهن نمیتونه کتمان کنه، همش میگه اره راست میگه همینه…

    حرفهای همین قسمت خودش یه دوره پیش نیاز شروع این مسیر رشد شگفت انگیزه

    خودم چندروزی هست که سرگردان و از موضوعی عصبانی ام و همش میگم اشکال نداره میگذره قانون درسته، با اینکه که حسم خوب نبود اما همچنان قانون رو تایید میکردم

    اینو گفتم که دوستانی که تازه اومدند تو مسیر بدونن که اگه گاهی حستون بده به قول استاد اشکال نداره اما نباید تو احساس بد بمونید، اینقدر باید تمرین کنید که در کوتاهترین زمان ممکن از حس ناخوب بیرون بیایید.

    احساسات خوب= اتفاقات خوب

    اتفاقات زندگی به احساسات ما بستگی داره، وقتی شما ذوق و شوق بیشتری نسبت به قبل داری جهان و خداوند لاجرم اتفاقات بهتری رو وارد زندگیت میکنه

    وقتی شما شور و شوق داری برای زندگی، زندگی هم شور و شوق داره برای اینکه به شما چیزهای بیشتری بده

    انسانها موقعی شرایطشون بهتر میشه که احساشون بهتر شده.

    به نسبتی که تو تغییر میکنی شرایط تغییر میکنه

    روی خدا حساب کنید، احساس اطمینان به خداوند و هدایت خداوند رو در قلبتون به شکلهای مختلف زنده نگه دارید

    هر جمله ای که میخونم میگم اره همینه

    قبلنها وقتی اتفاقات ناخوبی برای اطرافیان میوفتاد میگفتم خب طبیعیه اما الان وقتی بیشتر دقت میکنم میبینم چقدر قانون بی نقص عمل کنه، ادمهایی که مدام شاکی اند جدای از اینکه هیچ لذتی نمیبرند مدام دچار بدبیاری میشن و هر سال بیشتر هم میشه چون هربار احساسشون بدتر از قبل میشه

    من به خودم قول دادم هر لحظه در حال تلاش باشم تا حالمو خوب نگه دارم و میدونم که هربار که موفق بشم خداوند بهم پاداش میده

    این روزها شروع کردم به انجام تمرین ستاره قطبی و به طور معجزه آسایی روز بعدش خواسته هام تیک میخوره

    نه اینکه بنویسم فردا یه ویلا لوکس میخوام نه

    مثلا نوشته بودم وقتی میرم نونوایی،خلوت باشه، صبح با صدای در بیدار شدم همسرم صبح زود رفته بود و نون خریده بود

    یا نوشتم با یه کتاب خوب آشنا بشم، غروب با هدف قدم زدن تو هوای بارونی زدم بیرون، هدایت شدم به کتاب فروشی و سه تا کتاب خوب خریدم، قبلش اصلا هدفم کتاب نبود حتی خواسته مو فراموش کرده بودم

    استاد گفتند ظرفتونو آروم آروم بزرگ کنید اول خواسته های به ظاهر کوچیک بعد خواسته های بزرگتر

    اون اوایل که کامنتهارو میخوندم میگفتم ماشالا بچه ها چه حوصله ای دارند اینقدر طولانی مینویسند، الان خودم همش دوست دارم بنویسم و از دستاوردهام و صحت قانون در لحظه لحظه زندگیم بگم

    اینکه چطور با فایل شماره 8 گفتگو با دوستان منقلب شدم آروم شدم مفهوم فرکانس رو تا حدودی متوجه شدم و بعد با فایلهای آقا رضا به جای خالی توحید در زندگیم رسیدم. به معجزه هدایت پی بردم اینکه وقتی از خدا میخوای خیلی راحت هدایتت میکنه، همین دیروز دوستامون زنگ زدند میخواستن شام بباین خونمون و من واقعا انرژی برای اشپزی نداشتم گفتم خدایا خودت منو به یه غذای اسون اما مناسب مهمونی هدایت کن، تو امون لحظه همسرم گفت میخوای کباب بزنم تا تو دیگه کاری نداشته باشی، گفتم خدایا صدهزار مرتبه شکرت و لینم میدونم اگه در مورد مسئله ای هدایتم نمیکنه در واقع من روی مدار اون هدایت نیستم

    و بعد به سمت سوره واقعه هدایت شدم و الان هم به سمت سوره اعراف

    خدایا صد هزار مرتبه شکر که در دوره حیاتم با این اگاهی ها اشنا شدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    محمد عموری گفته:
    مدت عضویت: 869 روز

    به نام خدای بزرگ و سلام

    امروز دقیقا 21 روز است که من عضو این سایت شدم و تصمیم دارم که اولین کامنت خودم رو توی سایت ارسال کنم.

    شاید حتی بتونم این رو بگم که این تصمیمِ کامنت گذاشتن انگار که بنا به اختیار 100٪ خودم نیست و انگار که یکی دیگه داره با انگشتان من این کلمات رو تایپ می‌کنه و من کاملا این حس رو توی این لحظه دارم…

    21 روز میگذره از روزی که بالاخره تصمیم گرفتم وقت بگذارم و بشنوم؛ 21 روز میگذره از روزی که بالاخره دیوار بتنی ذهن من شکست و منِ خسته‌ و به خطوط آخر رسیده قبول کردم که بشنوم اون چیزی رو که همیشه مورد تمسخر قرارش می‌دادم.

    21 روز گذشته از روزی که همسرم چشمان قرمزِ حاصل از گریه های مخفیانه‌ام را دیده بود و این بار با لحنی کاملا متفاوت نسبت به دفعات قبل پیشنهاد گوش دادن به فایل های شما را به من داد و من انگار که همین لحن را می‌خواستم؛ همین لحنی که درونش فریاد میزد که « این همه مسیر را رفتی، حال این یکی را هم امتحان کن».

    من چرا این بار پذیرفتم ؟

    چرا باز هم مثل دفعات قبل مقاومت نکردم ؟

    چرا با قلبی گشوده قبول کردم و گفتم بفرست ؟

    پاسخ این چراها همانیست که استاد همیشه میگوید: « من این مطالب را برای کسانی میگویم که آمادگی‌اش را داشته باشند » یا « من این حرف ها را برای کسانی میگویم که این مسیر را باور کرده باشند ».

    منِ 21 روز قبل، سیاهِ سیاهِ سیاه بودم

    پر بودم از احساس خستگی و فاصله کمی با پایان قصه‌ی تلخِ آن روزهای زندگی داشتم.

    فایل اول ارسال شد

    انگار که دلم میخواست بشنوم؛ اتفاقا همین فایل بود. به قول استاد دیگر آنقدر چک و لگد خورده بودم که مقاومتی برایم نمانده بود و فقط میخواستم که بشنوم بلکه آرام شوم.

    میخواستم به خودم فرصتی دیگر داده باشم و بعد از آن اگر که چیزی حاصل نشد به فکر پایان دادن به همه چیز باشم.

    فایل را تا انتها گوش دادم. فایل بعدی؛ سپس فایل بعدی؛ سپس فایل بعدی و قصه‌ی آقا رضا را که اتفاقا هم استانی ما هست را تا انتها گوش دادم.

    بعد از اتمام فایل های مربوط به تجربه‌ی آقا رضا به مانند تشنه ای از بیابان رسیده بودم که انگار نهری یافته و هر چقدر که میخواهد می‌تواند بنوشد.

    عضو سایت شدم؛

    فهرست همه دانلودها را باز کردم و در نوار پایین سایت به اولین صفحه و اولین فایل رفتم.

    فایل ها را می‌دیدم ، عنوان فایل را می‌خواندم ، دانلود میکردم و در پوشه عباسمنش در موبایلم ذخیره میکردم. فکر می‌کنم در همان روز تمام فایل های دانلودی را ذخیره کردم ( بجز زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا چون گوشیم حافظه لازم رو نداشت ) و شروع کردم به گوش دادن.

    برای منی که چند هفته ای بود مهاجرت کرده بودم و ماشین هم نداشتم، این فایلها بهترین هدیه خدا بود تا مسیر 3 ساعته‌ی جابجایی از این شهر تا اون شهر با اتوبوس را به راحتی طی کنم.

    روزانه 5 تا 6 ساعت در مسیر بودم برای رسیدن به مقاصدی که برای جستجوی کار می‌رفتم. این ساعت ها و همچنین ساعت های پیاده روی های طولانی فقط و فقط با شنیدن فایل ها برایم قابل تحمل بود.

    در این 21 روز به جرات میتوانم بگویم که روزانه بیش از 10 ساعت فایلهای شما استاد عزیز را گوش داده ام. بعضی از فایلها را بیش از 10 بار؛ چه نت برداری هایی که کرده ام و چه تمریناتی که به عادات روزانه ام تبدیل شده است.

    نمیخواهم زندگی قبل از 21 روز گذشته را برایتان شرح دهم چراکه تصمیم دارم مثل آقا رضا، آن را در قالب یک فایل تصویری برای شما آماده کنم چرا که آن چیزی که در این 21 روز برایم اتفاق افتاده آنقدر برایم شیرین و زیبا و لذت بخش بوده که حاضرم همه زندگیم رو در یک کفه ترازو قرار دهم و این 21 روز را در یک کفه دیگر؛ این 21 روز شروع قصه‌ی من است و مطمئنم یک روزی من هم با نتایجم با شما صحبت خواهم کرد و آن روز دیر نیست.

    در این 21 روز من و همسرم که از قبل با شما استاد عزیز آشنایی داشت با جدیت بیشتری فایل های شما را گوش دادیم؛ در اتوبوس کنار هم هندزفری در گوش؛ از این فایل به آن فایل؛ حرف های روزانه ما دیگر ناامیدی و یاس نیست؛ دیگر نمی‌ترسیم از مهاجرتمان؛ دیگر نگران نیستیم و الله الله از ایمانی که در قلبمان شعله ور شده…

    الله الله از ایمانی که به خدا پیدا کرده ایم و توحیدی که به آن رسیده ایم. الله از توکلی که به خدا پیدا کرده ایم؛ و اما احساس…

    و اما احساس که کلید اصلی است.

    چگونه از احساسم در این 21 روز بگویم ؟

    آیا همین کافیست که همه 28 سال گذشته ام را حاضرم بدهم تا این 21 روز را داشته باشم ؟

    احساسات من در این 21 روز در قیاس با منِ قبلی تفاوتی دارد مانند تفاوت سیاه و سفید.

    در این 21 روز ، هر روز یک درجه یا چند درجه یا چندین درجه حال ما بهتره و بهتر و بهتر شده و به جایی رسیده ایم که در جهان چیزی جز زیبایی نمی‌بینیم.

    در این 21 روز آنقدر با اطمینان کامل فایل های شما را گوش داده ام و تمرینات شما را آنقدر با جدیت انجام داده ام که باز هم میگویم اگر 28 سال عمرم را با این 21 روز عوض کنند ولله که راضیم.

    حال این 21 روز من هیچ شباهتی به حال همه عمر من ندارد و من آن را ممنون خدای بزرگ و سپس زحمات شما استاد عزیز هستم.

    برای منی که جهان را پر از زشتی و بی عدالتی و ظلم و ناخوشی میدید فقط یک معجزه نیاز بود که تبدیل به آدمی شوم که روزانه 100 مورد از نعمتهای زندگی‌اش را می‌بیند و برایشان شکرگزاری میکند.

    برای منی که همه عمر کارم گله از زمین و زمان و شکایت از الف تا ی بود ، معجزه نیاز بود که در طول روز زیپ دهانم را ببندم و بر روی خودم و افکارم و ورودی های ذهنم و باورهایم کار کنم و همه چیز را منوط به خودم بدانم و بس.

    برای منی که همیشه‌ی عمر کارم پیگیری اخبار و انتقاد به دولت و حکومت و غیره و ذلک بود ، فقط یک معجزه نیاز بود که تلویزیون را حذف کنم و فقط و فقط ساخت زندگیم را به دستان خودم بسپارم.

    اگر بخواهم از نتایج این 21 روز بگویم باید به حال خوب و همچنین استارت شغلی و کسب رزق و روزی برای همسرم اشاره کنم و همچنین ایمان قلبی فراوانی که به خدا پیدا کرده ام.

    مطمئنم که به زودی با ادامه دادن در این مسیر شرایط شغلی من هم به بهترین شکل مهیا می‌شود.

    می‌دانم که در ابتدای راه هستم و باید همین مسیر را با تمرینات بیشتر و تمرکز بالاتر ادامه دهم؛

    هدفم از ارسال این پیام، اشتراک حال خوبم با شما عزیزان بود.

    احساس کردم که ابتدای مسیر من هم خیلی شبیه به ابتدای مسیر آقا رضا است چرا که من هم دقیقا در همین لحظه از زندگی شبیه آقا رضا هستم در ابتدایی که شروع به شنیدن فایلها کرده بود.

    حق نگهدار همه شما عزیزان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    حسین عزیز گفته:
    مدت عضویت: 2359 روز

    سلام

    یک سؤال دارم:

    در دقیقه ی 25 این فایل شما در مورد باوری صحبت کردید به این مضمون: “خداوند از من بیشتر می خواهد ثروتمند شوم و …”

    و نوشتید که این باور یکی از قدرتمند ترین باورها برای کسب قدرت خلق ثروت است!

    اما صحت درست بودن اصل خود باور را تأیید نکرده اید و صرفا گفته اید اگر A آنگاه B

    از کجا بدونیم اصل اون باور درست است؟ چون تا یقین به درست بودن چیزی حاصل نشود، عمل به آن صورت نمی گیرد.

    خب اوکی فرض بگیریم این باور همچین نتیجه ای دارد، منم یک باور دیگه می گویم که اون باور هم نتیجه ی مشابهی می دهد:

    اگر اختلاس کنیم، خیلی سریع تر و راحت تر ثروتمند می شویم.(کسی هم متوجه نمی شود)

    آیا صرف ساختن یک باور (چه درست یا نادرست) بدون اینکه بدانیم آن باور درست است، کار درستی است؟

    در یک کلام، آن باورهایی که می فرمایید باعث خلق ثروت می شود، از کجا بدانیم صحت دارد و صرفا یک فریب ذهن برای رسیدن به نتیجه ی مد نظر نیست؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      نالیا گفته:
      مدت عضویت: 964 روز

      با سلام

      استاد میگن باید رجوع کنیم به احساسمون

      وقتی من به خودم میگم خدا بیشتر از من دوست داره که ثروتمند بشم، حسم به این باور خیلی خوبه و همش میگم اگه اینجوری باشه که عالی میشه

      اما اگه به خودم بگم خب برم دزدی کنم، یا زیر آب فلانی رو بزنم تا جاشو بگیرم و سریعتر به پول برسم،آیا حس من خوبه ؟قطعا نه، حتی فکر کردن بهش حالمو بد میکنه چه برسه به عمل به اون

      پس این میشه نجوای شیطان میشه تله های ذهن برای کتمان حقیقت، چون ذهن از تلاش برای تغییر فرار میکنه

      این برداشت من از صحبتهای استاد عباس منش بود، امیدوارم که تونسته باشم کمکی کنم. موفق باشید و سربلند

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        حسین عزیز گفته:
        مدت عضویت: 2359 روز

        سلام و ممنونم از توجه شما

        شما در پاسختون، احساس انسان رو ملاک قرار دادید، شاید استاد هم همین طرز فکرو داشته باشن، احتمالا خودشون کامنتا رو میبینن و اگر نیاز بود پاسخ میدن

        ولی حقیقتا برای من این دلیل منطقی و انگیزه بخشی نیست. یعنی در واقع احساس رو نمی تونم معیار درست یا غلط بودن کاری قرار دهم و ازش انگیزه بگیرم.

        مثلا شما فرض کنید داعش که آدم سر می بره، فکر می کنید اون از کارش لذت نمی بره؟ چرا اتفاقا اون فکر می کنه کار درست رو انجام میده و خیلی هم کیف می کنه از انجامش، در صورتی که کار درستی نمی کنه!

        برای همینه که این قضیه تو کتم نمیره که احساس خوب یا بد رو ملاک قرار بدم. من به دنبال حقیقت هستم و نه صرفا احساس خوب یا بد (چون احساس خوب یا بد برای هر فردی می تونه متفاوت و حتی متضاد همدیگه باشه)

        چجوری بگم آخه … ببینید من دوست ندارم خودمو با حرفای خوشگل موشگل گول بزنم. من دوست دارم ببینم حقیقت چیه؟

        این حرف که : ((خدا از ما بیشتر دوست داره که ما ثروتمند بشیم)) اگر ساخته و پرداخته ی ذهن خودم باشه که به من انگیزه ای نمیده !! زمانی این حرف روی من تأثیر میذاره که بدونم واقعا چنین چیزی هست و واقعا خدا دوست داره اینطوری باشه.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    صابر غلامی گفته:
    مدت عضویت: 1050 روز

    وبااااااازم خداروشکر . وبااازم خداااروبی نهاااایت سپاس گذارم بابت اینکه منو هدایت کرد به سمت راه راست و راه خیر، وراه آگاهی هدااااایت کرد….وقتی به خودم نگاه میکنم با توجه به اینکه دقیقا پااارسال این موقع هنوز عضو سایت نشده بودم ولی یه سری فایل ها از توتلگرام دانلود کرده بودم که خیلی وقتا در طول روز گوش میدادم و لحظه ای، حالم خوب میشد.ولی درکل بخوام بگم،اصلاااااااااا از لحاظ روحی حال خوبی نداشتم و خیلی اوضام خراب بود، ولی به خدا ایمان داشتم به این اعتقاد داشتم که اگه از ته قلبم به خداااا توکل کنم اوضاع و شرایطم بهتره میشه، ولی حیف که توکلم پاااایین بود، ااااااما هر ازگاهی که واقعااا حس جنون از اوضاع بد بهم دست میداد، شروع میکردم داااااد زدن و سر صدا کردن باخداا وفقط ازش عااجزانه میخوااستم که اوضاع و شرایطم رو بهتر کنه(با توجه به آگاهی های اون موقع ام)…….

    به هرحال به مسیر هایی هدایت شدم و اوضاعم رو به بهتری رفت، الان دقیقا یکسال از اون موقع گذشت که من دارم اینو مینویسم، و نمیدوووووووووونم چجور خدااااااا رو شکر کنم از این حسی که دارم، واین حاااااال خوبی که دارم،هرچند که هنوز خیلی موتده تااااا به ثبااات برسم، ولی خداروشکر میکنم بابت خس وحال الانم و شرایطی که بهش هداااایت شدم…

    از این فایل اقا رضا خیلی لذت بردم و در ادامه ام بیشتر لذت میبرم…

    فقط میتونم بگم که برای اقا رضا و صدها نفر دیگه شده، پس برای من و شماام میشه، به شرطی که باااااا ایمان واقعی بریم رو به جلو

    ارادتمند شما صابر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    رستا گفته:
    مدت عضویت: 1543 روز

    سلام استاد جانم

    وای از این احساس که من هر چی بیشتر جلو میرم بیشتر می‌فهمم که اشکال من تو همین احساسه ؛ هر وقت احساس جالبی ندارم و تمرینی انجام میدم به هیچ دردی نخورده و اصلأ شرایط تغییری نکرده .

    یه روزایی از خواب پا میشمو احساسم خوب نیست ، با خودم میگم امروز میخوام آگاهانه حالمو خوب کنمو اتفاقات خوبی رقم بزنم و خدا شاهده که از در و دیوار اتفاقات جالب و بامزه‌ای میفته که من آخر شب میگم بیا ببین با یه تصمیم و ساخت افکار آگاهانه ، چه کارایی میشه کرد .

    منم چند سال اول که قانون جذبو اینجورچیزا رو یاد گرفته بود با خودم میگفتم خب منکه مثل این آدمای موفق به جایی نمیرسم لااقل بذار گوش کنم تا حالم خوب بشه و عجیب ، ذوق و شوق داشتم برای آگاهی‌های جدید و تمرینات جالبی که میدیدم . توجه که میکردم می‌دیدم هیچ‌کس تو خانواده و فامیل شبیه من نیست . حتی یه نفر ناآگاهانه با عمل به قانون خیلی ثروتمند شد ولی هرموقع باهاش حرف میزنم می‌بینم هیچ‌کدوم از این حرفا و قانون جهان هستی رو نمی‌دونه و تعجب میکنه از حرفامو میگه واقعاً؟! یا اِ اینجوریه و … .

    تنها مطلب مهمی که همیشه تأکید داره و من هروقت دلیل موفقیت‌هاشو می‌پرسم بهم میگه ؛ همین خوب کردن احساسه . میگه من سعی میکنم همیشه در هر شرایطی احساسم خوب باشه .

    هر موقعم تو اینو ببینی داره میخنده و حرفای خنده‌دار و اتفاقات جالبشو میگه . حالا شاید یه مواقعیم اتفاق بدی رو بگه ولی اصلأ روش تمرکز نمیکنه و دو دقیقه بعد یادش رفته .

    در کنارش احساس منم تغییر میکنه و شور و هیجان وجودش منو تا ساعت‌ها تو احساس خوب فرو میبره و هی بخودم میگم ببین زینب به همین راحتیه ازش یاد بگیر . فقط سعی میکنه همش بخنده و پر هیجان باشه خود بخود دنیا بکامش میچرخه ‌؛ رابطه‌ی رؤیایی ، باغ‌ها و خونه‌های چند میلیاردی ، اعتماد بنفس و زیبایی و سلامتی که بدست آورده همه و همه در احساسش خلاصه میشه ؛ تو کل فامیلمون رو که بگردی هیچ‌کس مثل این خانوم و مادر گلش خوش‌خنده و باحال نیست . وقتی کنارشون هستی احساس میکنی بمب انرژی دارن و هر لحظه میخوان منفجر شن از هیجان حرفا و اتفاقاتی که دارن راجبش میگن … .

    چه جملات نابی گفتین اینجا استاد جان . خیلی به دلم نشست خواستم بنویسمشون تا برا خودم و هر کس که این کامنتو میخونه مرور بشه :

    «وقتی شما احساس خوبی داری راجع به خودت ، نسبت به آدما، نسبت به زندگی ، به خداوند ؛ جهان ، خداوند ؛ شرایط ، افراد ، موقعیت‌ها و ایده‌های بهتری رو وارد زندگیت میکنه .

    از جایی که احساست شروع میکنه به بهتر شدن ، از اونجا شرایط شروع میکنه به بهتر شدن ، به نسبتی که شما حالت بهتر میشه ، آرامشت بیشتر میشه ، به همون نسبت اتفاقات بهتری وارد زندگیت میشه .

    این شور و شوقه کلیده ؛ وقتی شما شور و شوق داری برای زندگی ، زندگی شور و شوق داره برای اینکه چیزای بهتری بشما بده . وقتی که شما شور و شوقی نداشته باشی برای زندگی ، زندگیم شور و شوقی نداره برای اینکه چیزای بهتری بشما بده »

    « اینا کلیده ؛ نقطه‌ی مشترک تغییر هر انسانی در طول تاریخه . که انسانها موقعی شرایطشون بهتر شده که احساسشون بهتر شده ، حالشون بهتر شده ؛ نه حالشون با الکل ، با مواد مخدر ؛ حالشون با تغییر زاویه‌ی دیدشون ، با تغییر ورودی‌های مغزشون بهتر شده ؛ چیزای مناسب رو دیدن ، گوش کردن ، با آدمای مناسب در ارتباط بودن ، به چیزای مناسب فکر کردن ، توجه کردن و حالشون به این شکل بهتر شده و بعد اتفاقات شروع میکنه به بهتر شدن .

    به نسبتی که تو تغییر میکنی و حالت خوب میشه ، اتفاقات خوب میشه . این یک قانون است . »

    من سالهای سال تو زندگی مشترکم احساس ناکامی و خلأ داشتم و چون از نظر مالی اوضاع خوبی نداشتیم حال و احساسم خیلی مواقع خراب بود . حالا که خوب فکر میکنم میبینم من روزهای زیادی با احساس بد بیدار می‌شدم ، هیچ شور و شوقی برای ادامه‌ی زندگی نداشتم و می‌دیدم که زندگی و دنیا هم هیچ شور و شوقی برای دادن چیزای خوب بمن نداره . چندین ماه از سال می‌کندم می‌رفتم خونه‌ی بابام . هر چند با همسرم سازش داشتیم ولی زندگی تو خونه‌ی بابام و احساس امنیت و دوست داشته شدن و وابستگی به گذشته‌ها ، منو می‌کشوند به اونجا و علاقه‌ای به موندن تو خونه زندگی خودم نداشتم ؛ شور و شوق که نبود ، تو زندگیمونم هیچ پیشرفتی نداشتیم . همیشه رو یه خط صاف و ممتد زندگی می‌کردیم و دنیا برای اینکه شرایط خوبی به ما بده هیچ شور و شوقی نداشت تا اینکه این قوانین رو با حرفای شما استاد عزیزم یاد گرفتم ، حرفای اساتید دیگه نتونست تأثیر خاصی رو من بذاره و همیشه گذرا بود ؛ زندگیم به شکلی تغییر کرده که هر روز امیدوارتر و پر شور و شوق‌تر دارم به زندگیم می‌رسم و هر روز اهداف جدیدی میسازمو هی تعهدامو مرور میکنم … .

    چقدر این فایل پر از آگاهی بود برای من … ؛ تیکه‌های آخر فایل که می‌گفتید ادامه دادن و تعهد داشتن تو مسیر ؛ اینکه ذهنمونو با این آگاهی‌ها بمباران کنیم و عمل کنیم به این آگاهی‌ها تا مدار فرکانسیمون بالاتر بره و درکمون بهتر بشه و ظرف ما برای دریافت آگاهی‌های بالاتر بیشتر میشه ، باز عمل میکنیم و نتایج هی بهتر میشه و باز درک بیشتر و آگاهی‌های بالاتر و عمل کردن و نتایج بهتر . این چرخه بی‌نظیره .

    دوست دارم تا آخر عمر همینجوری زندگی کنم ؛ اصلأ بقول آقا رضا نه برای اینکه تغییری ایجاد کنم فقط برای احساس بهتر و خیال راحت‌تر ، برای اینکه با خدا رفیق بشم .

    با اینکه من خودم صاحب کسب‌و‌کار نیستم ، هر موقع اومدم رو ذهنم و احساسم کار کردم ، کار همسرم بهتر پیش رفت و درآمدش هی بیشتر شد . تو سالی که گذشت و من در حال کار کردن رو دوره‌ی دوازده قدم بودم (البته تا قدم هفتم پیش رفتم ) هر روز درآمدمون بیشتر شد ‌؛ گاهی از راههای عجیب و غریب که اصلأ باورمون نمیشد .

    هر وقتم استپ کردیم میفهمیدم چون توقف کردمو رو ذهنم کار نکردم ، درآمدمون استپ کرده ؛ به اندازه‌ای رشد می‌کنیم که ظرفمونو بزرگ کردیم . خدا منتظره تا ما اراده کنیم که نعمتها و ثروتها رو بیشتر و بیشتر وارد زندگیمون کنه .

    سپاسگزارم از حرفای قشنگ آقا رضا و نکته‌های بسیار طلااااایی شما استاد جاااااان

    دمتون گررررم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: