نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 10

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار یگانه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

هر قسمت جدید این نتایج که داره رو سایت میاد من بیشتر دارم از نتایج آقا رضا شگفت‌زده می‌شم و لذت می‌برم. چقدر تحسین می‌کنم آقا رضای عزیز رو. ازشون بسیار سپاسگزارم که نتایجشون رو با ما به اشتراک گذاشتند. چقدر قشنگ دارن روند تکامل خودشون رو توضیح می‌دن. چقدر عالی دارن حرف می‌زنن و وضعیت اون موقع رو توصیف می‌کنن. من موقع دیدن فایل و شنیدن حرف‌هاشون کاملاً می‌تونستم شرایط ایشون رو دقیق تجسم کنم‌، مثلاً اونجا که درباره شرایط خونه و مخالفت‌های خانواده می‌گفتند، اونجا که موقع رفتن به مغازه لباس مرتب و نو پوشیدند و همسرشون گفتند کجا داری می‌ری و… و اونجا که می‌گفتند قفسه‌های خاک‌گرفته رو مرتب و تمیز کردند و جا باز شد، اصلاً انگار اونجا بودم، یعنی انقدر خوب مجسم کردم‌. که اینم برمی‌گرده به توانایی آقا رضا و ویژگی‌ای که در کلامشون وجود داره.

توی صحبت‌های آقا رضا چند تا نکته مهم هست که استاد در خیلی از فایل‌ها بارها روی اونها تأکید کردند و امیدوارم من هم بتونم به اندازه کافی این نکات رو جدی بگیرم. نتایج رضای عزیز نشون می‌ده که واقعاً تمرکز بر این موارد چقدر نتیجه‌بخشه و اصلاً کلید حل ماجراست.

نکته اول: کنترل ورودی‌ها

اونجا که گفتند: فقط فایل گوش می‌کردم. دیگه هیچ چیزی من رو تحریک نمی‌کرد، بقیه می‌گفتند چقدر مشق می‌نویسی، بیا بازی و…، و من فقط گوش می‌کردم و می‌نوشتم. موزیک‌هام رو پاک کردم، فوتبال نمی‌دیدم، اخبار گوش نمی‌کردم، تلویزیون نمی‌دیدم، با کسی حرف نمی‌زدم و تا جایی که می‌شد مهمونی و بیرون نمی‌رفتم، فقط فایل گوش می‌کردم.

بله، ایشون دفترها و سررسیدها پر کردند، صبح تا شب فایل گوش می‌دادند، شب تا جای ممکن دیرتر می‌خوابیدند تا بیشتر فایل گوش بدند.

نکته دوم: ادامه دادن، به رغمِ همه چیز

از وقتی قدم در مسیر گذاشتند، با وجود مشکلات و یا مخالفت اطرافیان و تمسخرها و تحقیرها، اصلاً پا پس نکشیدند و درجا نزدند و ناامید نشدند. و ادامه دادند و ادامه دادند. و مدام با تعهد و ایمان روی خودشون کار کردند.

نکته سوم: جهان وقتی تعهد ایشون رو می‌بینه بهشون پاسخ می‌ده و کمک می‌کنه.

اوایل آقا رضا دوست نداشتند برن بیرون و مهمونی و وقت زیادی با دیگران بگذرونن که خب خانواده و فامیل اعتراض می‌کردند. ولی به تدریج جهان به کمک ایشون میاد و همزمانی‌هایی رخ می‌ده که ایشون راحت می‌تونن در مهمونی و جمع فامیل حضور پیدا نکنن و وقت بیشتری برای کار کردن روی خودشون داشته باشن. یعنی جهان خیلی راحت ایشون رو از اطرافیانی که در فرکانس دیگه‌ای بودند، جدا کرد. آقا رضا هم با اشتیاق دوره رو گوش می‌دادند و به تدریج ذوق و شوقشون برای همون کار خودشون، که زمانی حوصله‌ش رو نداشتند، بیشتر می‌شد.‌

نکته چهارم: از همون جایی که بودند و با همون امکاناتی که داشتند، شروع کردند.

در دوره هدف‌گذاری گفته شد که تصور کنید صاحب کسب و کار بزرگی شدید و کارهایی رو انجام بدید که در اون شرایط انجام خواهید داد.

آقا رضا از نکته‌هایی که در دوره گفته می‌شد و ایشون یادداشت می‌کردند، فقط می‌تونستند دو تا مورد رو اجرا کنن: یکی اینکه لباس مرتب و خوب بپوشند. و دوم اینکه قفسه‌ها و باکس‌ها رو تمیز کنند و غبارها رو پاک کنند. بعد مغازه مرتب و خلوت شد و کلی جا باز شد. بعدش لامپ‌های نو گرفتند و با هزینه کم، نور مغازه هم بهتر شد.

به دنبال این تغییرات، ایده‌هایی به ذهنشون اومد و دریچه‌های جدیدی باز شد، مثل اینکه افرادی اومدند و جنس‌هایی به ایشون تحویل دادند و گفتند یکی دو ماه دیگه پول می‌گیرند. و به این ترتیب اون جاهایی که باز شد بود پر از جنس جدید شد.‌

خدایا شکرت. چه مسیر قشنگی. چه نتایج لذت‌بخشی. خدا می‌دونه توی قسمت‌های بعدی از چه نتایج بزرگی قراره حرف بزنند. نتایجی که به قول استاد، بدون تقوا و کنترل ذهن، بدون تعهدِ سفت و سخت برای کار کردن روی خودمون، و بدون جهاد اکبر برای تغییر شخصیتمون، نمی‌شه به اونها رسید.

این کنترل ذهن و تقوا رو، این تعهد صددرصد رو، و این جهاد اکبر رو از خداوند یکتا برای خودم و همه دوستانم می‌خوام.

آقا رضای عزیز رو خیلی تحسین می‌کنم و بهشون تبریک می‌گم. و هزاران هزار بار از شما استاد عزیزم و مریم نازنینم برای تهیه و تدوین این فایل‌ها سپاسگزارم. همینطور سپاسگزارم از آقا ابراهیم و دوستان دیگه که مدام برای بهتر شدن سایت فعالیت می‌کنند.

منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.


منابع بیشتر درباره محتوای این قسمت:

دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

353 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زهرا تابه زر» در این صفحه: 1
  1. -
    زهرا تابه زر گفته:
    مدت عضویت: 1837 روز

    به نام خدای هدایتگرم

    سلام استاد عزیزم و سلام خانوم شایسته نازنین

    نمیدونم از کجا باید شرو کنم بنویسم ولی تمام سلولهای وجودم مشتاقن که بنویسم

    یه اشتیاق عجیبی که زهرا بنویس

    استاد من خیلی وقته شاید بیشتر از یک سال که فایل گوش میکردم ولیخ یلی دستو پا شکسته، قبلن خیییلی متعهدتر بودم و خیلی نتایج بزرگتریم گرفته بودم

    ولی فک کنم منم تو اون دام افتادم که خب دیگه خودم میدونم، همه چیو یادگرفتم، دیگه خودم میتونم ادامه بدم

    دلم میخواد بشینم و تمااااام اتفاقایی که طی این چندوقت برام اتفاق افتاده بودو بنویسم

    کلی تجربه کلی درس

    استاد من قبلن که خیلی متعهدتر بودم و خیلی بیشتر روی خودم کار کرده بودم گفتم حس میکردم افتادم رو روال خوشبختی و همینطور هی نتایج بزرگو بزرگتر

    من سال 99 دومین کنکورمو دادم با یه رتبه خیلی عالی بهترین رشته رو توی دانشگاه تیپ یک قبول شدم

    که همین انتخاب رشته و شهرهم خودش یه داستان و معجزه بود

    من خب مدرسه تیزهوشان بودمو خیلی درسم و ازمونا ترازای قلم چیم همیشه عالی بود، طوری که تمام استادای کنکوریم مشاورم معلمای مدرسه همیشه بم میگفتن ما ازت رتبه میخوایم قبولی توی پزشکیو که صد در صد میدونیم ولی رتبه خوب میخوایم

    من ولی همیشه ته قلبم به پزشکی راضی نبودم

    حس میکردم جای من نیست، من دنبال یه کاری بودم یه رشته که بعدا بتونم وارد دنیای کسبوکار بشم

    یه بیزنس یه تجارت

    سال اول کنکورم رتبم تقریبا خوب بود ولی منو راضی نمیکرد چون میدونستم خیلی بیشتر از اینا در توانمه

    یه سال دیگم پشت کنکور موندم، ولی همیشه ته دلم راضی نبود

    حس میکردم اگه بعدا یه پزشک شم روحم میمیره

    همش درس خوندن، با افراد مریض سروکله زدن

    فضای بیمارستان هییییچ جوره با روحیات من که همیشه یه دختر پر انرژی و شادی بودم جور نبود، از طرفیم ریاضیم خیلی قوی بود و به شدت عاشق ریاضی بودم

    نزدیکای کنکور بودم که دیگه یکم راحتر گرفتمو گفتم کنکور امسالمم خوب نشه مهم نیس من سال بعد ریاضی میدم که برم معماری بخونم

    چون عاشق طراحی و دکوراسیون داخلی بودم

    سال دوم کنکورم برخلاف انتظارم تقریبا رتبم خوب بود و وسوسه شدم که انتخاب رشته کنم منم یه انتخاب رشته کردم و به اصرار مشاور انتخاب رشتم رشته تغذیرو هم زدم

    اون موقه من راجب تغذیه زیاد اطلاعاتی نداشتم

    طبق رتبم من خیالم راحت بود که کم کم پردیسی ازاد دارویی میارم حداقل

    منم انتخاب رشته کردم و نتایج اومد

    چی قبول شدم؟

    تغذیه تبریز

    تغذیه

    اونم تبریز

    حالا من کجا تبریز کجا

    من ایلام بودم و خیلی از تبریز دور بود

    خیلی دو دل بودم که برم نرم

    رو تصمیمم بمونم برم ریاضی

    از یه طرفم کارنامه سبز دامپزشکیم قبول شده بودم

    حالا من تو چه شرایطی بودم؟

    خودم برا تغذیه مردد اصن هیچ ایده ای براش نداشتم

    بابام اصرار که دامپزشکی خوبه برو دامپزشکی

    مامانم نگران که اخه تبریزززز!! من چطور تورو بفرستم تبریز

    مسئله دوری رفتو امد همه اینا

    گفتم خدایا من نمیدونم خودت هدایتم کن

    وقتی با دوستای دبیرستانم حرف میزدیم که از بقیه دوستامون احوال بپرسیم ببینیم بقیه چیکار کردن

    متوجه شدم یکی از همکلاسیام از کلاس هفتم تا خود دوازدهم، که شیش سااال بود همکلاس بودیم، اونم دقیقا مثل من تغذیه تبریز قبول شده بود

    مگه میییییشه؟!!!!!!!!

    منو این دوستم طی این شیش سال فقط همکلاس بودیم و دوست صمیمی نبودیم ولی خییییلی دختر خوب و بی نظیری بود واقعا از هر نظر

    بعد که متوجه شدم زنگ زدم بهشو کلی حرف زدیمو اونم قانعم کرد که خیلی رشته خوبیه و من کلی تحقیق کردمو اینا

    منم خودم رفتم تحقیق کردم و دیدم نه خیلیم خوشم میاد

    این یه نشانه خیلی فوق العاده بود برام

    که من تنها نیستم، خدا یه همراه و همدم خوب برام گذاشته یه سند راه

    منم دیگه یه لحظه هم شک و تردید نکردم چون میدونستم این بی دلیل نیست

    بعد دیگه زهرا قاطع شد گفتم نه من تصمیممو گرفتم و هیچ جوره قرار نیست عوضش کنم همین رشترو میرم

    خانوادمم همیشه پشتم بودن و هیچ وقت نخواستن که نظرشونو به من تحمیل کنن

    خلاصه تکلیف دانشگاه و رفتو امد من مشخص شد

    مسئله بعدی که از خیلی سال پیش ذهن منو درگیر کرده بود مسئله خوابگاه بود، همیشه دلم میخواست یه خوابگاه تمیزو سوئیتی گیرم بیاد، از خوابگاه هایی که اتاقی بودن اصلن خوشم نمیومد

    حتی به این فک میکردم که اگه خوابگاه دانشگاه زیاد خوب نبود برم خوابگاه خصوصی

    استاد باااورم نمیشه

    خوابگاه ما چه خوابگاهی بود؟

    خوابگاه نو ساز تلاش که تازه تاسیس بود و ما اولین ورودی های اون خوابگاه بودیم. اولییین ورودی

    خوابگاه ما اینقد تو اینستا صدا کرده بود که دوستام کلیپایی که میدیدنو برام میفرستادن میگفتن واقعا خوابگاتون اینقد خوشگلو لاکچریه؟

    خوابگاه سوئیتی و فول امکانات دیگه نگم براتون حتی گوگلم کنید خوابگاه تلاش براتون میاره

    دیگه چی بهتر از این دنیا در خوشبختیشو روی من باز کرده بود

    ترم اولی که اومدیم دانشگاه اکثرر روزا بیرون بودیم

    خیلیم بچه های کلاسمون بچه های پایه و خوبی بودن خیلیم خوب دوست شدیم

    اکثر روزا کافه اینور اونور

    خلاصه به قول معروف دلی از عزا دراوردیم

    اینم یکی دیگه از چیزایی بود که همیشه میخواستم

    یه اکیپ پایه و دوستای واقعا خوب

    اما یه مشکل کوچولو داشتم

    من خیلی کمالگرا بودم و میخواستم تمام بعدای زندگیمو باهم پرفکت ببرم جلو

    هرطور شده برا خودم کار جور کنم

    زبانمو تقویت کنم

    باشگاه برم

    استخر برم

    کتاب بخونم

    فایلای شمارو گوش کنم

    درسامو خوب بخونم خوب ینی از همون اول بسمه الله کتاب تخصصی باز میکردم

    و از یه تفریح و برنامه هم نمیگذشتم

    از یه طرفم خب محیط خوابگاه برام تازگی داشت

    هشت نفر ادم تو یه خونه دو خوابه

    هرکدوم با یه ویژگی

    هممون خوب بودیم میتونستیم یه جوری باهم کنار بیایم الا با یه نفر‍️

    نمیخوام زیاد ازش بگم و باز توجهم بره روش

    ولی نزدیک یک سال من هی ارتباطم با فایلا کمتر شد

    سر خودمو اونقدر شلوغ کرده بودم که نمیتونستم به هیچ کدومم برسم

    منم که به شدت کمالگرا

    ایده ای که برای درامد داشتم فروش محصولات پوستی بود، ماسک ورقه ای و از اینجور کارا

    خیلیم خوب داشتم پیش میرفتم از کم شرو کردم ولی طی زمان کوتاهی تمام محصولاتمو فروختم و چندبار دیگم محصولاتمو شارژ کردم

    ولی اشکال کارم این بود که این ذره ذره رشد کردنمو نمیدیدم

    از همون اول انتظار صدو داشتم

    فروشم توی خوابگاه خوب بود ولی یه پیج اینستا باز کرده بودم میگفتم اینجام باید رشد کنه

    از اونجاییم که خیلی سرمو شلوغ کرده بودم نمیتونستم زیاد وقت بزارم و اونجور که میخواستم عکس بگیرم

    خوبم داشتم پیش میرفتم تو پیجم از زندگی دانشجوییم کلیپ درست میکردم ولی باز میگفتم نه کمه

    از یه طرف دیگم اذیتایی که از سمت اون یه نفر ایجاد میشد برام

    ساعت خوابو…..

    کم کم دلسرد شدمو جمش کردم

    از همین ایده فروش محصولات پوستی منم خیلی تقلید کردن و منم میگفتم نه دیگه دست زیاد شده

    و ادامه ندادم

    اوضاع هم خیلی خوب بود هم تقریبا نه

    منم داشتم از فایلا فاصله میگرفتم

    و به جنبه های منفی رو بیشتر برا خودم بلد میکردم

    خلاصه بگم که خیلیم طولانی نشه

    تو همین وضعیتا بود که وارد یه رابطه عاطفیم

    بهتره بگم رابطه سمی

    اولش فک میکردم که چقد خوبه و همه چی خوبه دقیقا همون چیزی که میخواستم

    خلاصه اذیت شدنا و فشار روحی اینم بماند

    اینکه اینقد همه چیزای خوبو باهم میخواستم و هرچی دستو پا میزدم نمیشد همرو عالی باهم پیش ببرم ‍️

    تا حدودی خوبم بودم ورزشو کم کم هفته ای یکی دو جلسه حرفه ای داشتم درحدی که به اندام خیلی خوبی رسیده بودم کاملن ورزشکاری

    کوچولو کوچولو خوب بود ولی من نمیدیدم

    همش میگفتم نه کمه

    نه بده

    نه من دارم کم کاری میکنم

    ولی وقتی خودمو با بقیه دوستام مقایسه میکردم هیچ جوره کم کاری نبود

    ولی من به جای تمرکز بر نکات مثبت توجهم روی نیمه خالی لیوان بود

    یه مسئله دیگه ای که بود بحث مالی بود

    خیلی جاها خیلی خوب بود

    در حد یه دانشجو خیلی تفریحات خوبی داشتیم کافه های خوب که اصلن ارزونم نبودن تفریحات همه به جا

    در حد خیلی خوبیم به لباسو تیپو اینا میرسیدم

    وللللللی

    زهرای کمالگرا به هیچی راضی نبود

    به یه سری چیزا میرسیدم براشون شکرگزاریو میکردم ها

    ولی همش به چیزایی که میخواستم و نمیتونستم بیشتر فوکوس کرده بودم

    همه اینارو میتونستم یه جوری هندل کنم به جز اون دوست سمی

    هم اتاقیم بود همکلاسیم بود

    باهم زندگی میکردبم با اینکه نمبخواستم ولی خب خیلیم صمیمی شده بودیم

    هم من و هم اون دوست شیش سالم که گفتم همکلاسم بود و اسمش اسرا بود و هم کلللل سوئیت همه از دستش شاکی بودن‍️

    و نمیدونستیممم باید چیکار کنیم

    در حدی بهمون فشار میاورد که چند بار گریه هممونو در اورده بود

    استاد در حدی وحشتناک بود که یه نفر نبود از دستش شاکی نباشه

    همیشه با خودم میگفتم در چه حد یه نفر میتونه سمی باشه که نه یه نفر نه دو نفر صدای هفتتت نفر رو باهم در اورده

    این بزرگترین چالشم بود

    سر این دوراهی مونده بودم که با تلاش خودم و دعوا دادو بیداد از شرش خلاص شم یا تحمل کنم که دنیا خودش برام حذفش کنه

    استاد سر هر موضوعی ما با این ادم مسئله داشتیم

    دیگه نگم براتون

    ولی طوریم بود که با محبت پدرتو در میاورد از اونا که با پنبه سر میبرن دقیییقا از اونا بود

    سعی میکردم نبینمش و تو ذهنم اینقد بزرگش نکنم

    خو نمیشد باهم زندگی میکردیم و 24 ساعتم با اون بود

    تو دانشگاه سر کلاس

    بیرون تو اکیپ

    خوابگاه تو اتاق

    چطور ایگنورش میکرررردم؟

    فقطم من شاکی نبودم

    دوترم گذشت ما سوئیتمونو عوض کردیم

    ما چارتا دوست بودیم

    که سه تامون با نفر مشکل داشت کاریشم نمیتونستیم بکنیم.

    چارتایی رفتیم تو یه سوئیت دیگه با چارتا نفر دیگه

    ‍️‍️

    باورتون میشه صدای اعتراض اون چارنفرم دراومده بود؟!!

    عمق فاجعرو بزارید دیگه بیشتر از این نگم

    منم فقط دنبال راهی بودم که بتونم نجات پیدا کنم

    حتی به این فک میکردم که دیگه از دوستام جدا شم برم یه سوئیت دیگه

    ولی همش ترس از این داشتم که خب شاید بتونم اینو حذف کنم ولی اگه یه نفر دیگم پیدا بشه مث این چی؟

    من چیزیو از درونم تغییر ندم و فقط ظاهر قضیرو پاک کنم درست میشه؟

    خودمو محکوم به تحمل کردم

    ولی بعد از یه سال اومدم تصویر سازی کردم

    از شرایطی که دلم میخواست تو خوابگاه باشه

    یه سوئیت اروم و خوب که همه دوستیم سوئیت ارومه من تو سوئیت میتونم درس بخونم کتاب بخونم با ارامش بخوابم فایلامو گوش کنمو…

    فقط چند روز من اینو تصور کردم فقط چند روز شاید یه هفته هم نشد

    طی یه سری اتفاقا که یکی از بچه های اونیکی اتاق با این ادم دعوا میکنه و اونم تصمیم گرفت از ما جداشه و سوئیتشو عوض کنه

    ینی خلاص شدیم

    بلللللله

    بدون اینکه من کاری کنم یا بخوام باهاش دعوا کنم

    بعد از سه ترم جنگ تحمیلی و ایستادگی ملت شریف بلاخره اتاق ماروهم خدا ازاد کرد

    تو سوئیتی که یه لحظه نمیشد ارامش داشت الان من نشستم و حدود یک ساعته که فقط دارم این کامنتو مینویسم

    شرایطی که اصلن انتظارش نمیرفت

    خلاصه خیلی اتفاقا افتاد منم یکم دور شدم از سایت ولی خدارو شکر بازم خدا راهو نشونم داد و دارم برمیگردم به مسیر

    استاد من قبلن دوران راهنمایی از خواهرم اصلاح صورتو ابرو برداشتنو یادگرفتم

    اون موقه ها که راهنمایی بودم و خب بچه تر بودم همش مامانمو میاوردم که وایسا من صورتتو اصلاح کنم

    چندبارم چندتا ابرو خراب کردم

    ولی یه طوری حرفه ای شدم که نگو

    برای هرکی یه بار ابرو بگیرم دیگه حای دیگه ای نمیره

    این هنرو همینطوری داشتم و تفریحی کسی میخواست براش انجام میدادم

    توی خوابگاهم یه بار ابرو یکی از دوستامو برداشتم در حدی خودش و بقیه دوستام خوششون اومد که دیگه هیچ کدوم ارایشگا ه نمیرفتن و همش من براشون انجام میدادم

    اینقد تعریف کردن که زهرااااا خیلی عالی برمیداری

    منم اعتماد به نفسم رفت بالا و بیزنس جدیدم راه افتاد

    یه مدت که کار کردم تو خوابگاهمون سالن زیبایی زدن

    اول فک میکردم که چه بد شد

    چرا تا من یه کاری میکنم رقیب برام پیدا میشه

    ولی اینبار با خودم گفتم نه یه طور دیگه ایم میشه به قضیه نگا کرد

    چرا از این فرصت نتونم استفاده کنم؟!

    رفتم با سالن حرف زدم اونم یه بار که کارمو دید گفت حله حتما بیا پیش خودمون

    منم رفتم اونجا و حالا تقریبا شدم همه کاره اونجا

    ادمین کانالشم شدم هرچند هنوز درامد انچنانی ندارم ولی مطمعنم که میتونم خوب پیش برم و تو این زمینه این دفه رشد کنم

    استاد من تقریبا تو زمینه کنکور خوب اطلاعات دارم و تونستمم موفق شم توش

    برمیگردم شهرمون خیلی از بچه های فامیل که میخوان کنکور بدن میان همش ازم سوال میکنن

    منم چند ساعتی که باهاشون حرف میزنم

    اصن از این رو به اون رو میشن

    چون خودمم کنکور دادم میدونم دغدشون چیه

    نگرانیشوپ چیه

    نیازشون چیه

    چه منابعی خوبه

    خلاصه که اونم همیشه گوشه ذهنم بود

    بین ارایشگاه و مشاور شدن کنکور مونده بودم

    و من یادمه توی دوره قانون افرینش شما میگید که اصل خارپشتیو رعایت کنید

    تمرکزتونو بزارید روی یه زمینه

    توی یکی دیگه از فایلای دانلودیتونم من شندیم که گفتید از امکاناتی که الان دارید استفاده کنید از همون جایی که هستید

    و خب شرایط ارایشگاه برام خیلی بهتر بود

    ارایشگاه اینجا تو خود خوابگاست من فقط یه اسانسور سوار میشم میرسم به محل کارم

    توی این زمینم صفر نیستم

    و صاحب سالنم خیییلی خانوم ماه و مهربونیه

    تصمیم گرفتم اینو ادامه بدم فعلن که ببینم چی میشه

    ولی صد در صد میدونم که ارایشگاه و سالن کاری نیست که من ادامش بدم و منو راضی کنه

    میدونم هروقت که شده ولش میکنم

    ولی فعلن دیدم رو اینه که یه منبع درامدی میتونه برام باشه

    فعلن این مسئلرو حل کنم که من میتونم پول در بیارم

    بعد حالا راهی دیگرو امتحان میکنم

    فعلنم نمیدونم مسیر برام مشخص میکنه

    یه مدته که خداروشکر دوباره برگشتم رو روال

    قبلن مینشستم برای بقیه دوستام اینقدر قشنگ حرف میزدم از مثالای شما میگفتم از نتایج خودم( البته برای کسایی که تا یه حدودی درک میکردن حرفامو) و همیشم همه مشتاق این بودن که باهاشون حرف بزنم و از قانون بگیمو اینا

    یه مدت که گذشت و من فایلارو گوش نمیکردم دیدم این توانایمم از دست دادم

    حتی بعضی اوقات که میومدم فایلاتو کوش میکردم حتی بعضی از حرفاتونم نمیفهمیدم‍️

    ولی الان دیگه متعهد شدم

    شاید همون بیراهه رفتنام برام لازم بوده

    جزیی از مسیرم بوده

    باید میزدم به جاده خاکی که قدر اون اسفالتو بدونم

    الان دیگه بیشتر از هررر زمان دیگه ای درک کردم که حتی همین فایل گوش کردن عادی چقددددر میتونه تاثیر بزاره

    چون استاد من گفتم که ادم به شدت کمالگراییم و خیلی جاها همین جلومو گرفته

    من خیلی وقت پیش که دوره روانشناسی ثروت یک رو تخفیف بود شیش میلیونو خورده ای بود فک کنم

    اونو باز به طرز معجزه اسایی خریدم

    زهرایی که هزارتومنم نداشت

    ولی به خاط وسواسم تا الان که فک کنم بیش از یه ساله دوررو خریدم بیشتر از 10 جلسشو گوش نکردم

    چرا؟

    چون میگم که باید بشینم واو به واو فایلارو بنویسم و خب خیلی کار زمانبریه

    برا من که درسو دانشگاهو این همه برنا مه های مختلف دارم

    یکی از نقطه ضعفای منم همینه یا صد یا هیچ

    البته دارم روی اینم کار میکنم و تصمیم گرفتم دوره روانشناسی ثروتو هرطور شده تموم کنم

    چه بنویسمش چه همینطوری گوش کنم

    استاد من خیلی نتایج و جذبای خوبیم داشتم در طول این یک سالو نیم دوسال

    جذب لپ تاپو

    ارتودنسیو…..

    اووووه

    الان که دارم به این مدت دانشجوییم فک میکنم خیلی تجربه داشتم و خیلی خوشحالم که بازم خدا هدایتم کرد

    و دوباره دارم برمیگردم به سایت

    درسته که من هنوز درامد انچنانی ندارم ولی کلللی تجربه داشتم

    کلی رشد کردم

    میدونم خیلی طولانی شد و همش دلم میخواد بگم و بنویسم

    استاد نمیدونم کامنتمو تا اینجا میخونید یا نه

    ولی تصور اینکه یه نفر هست که میتونم باهاش ارتباط بگیرم و بنویسم براش و اون یه نفر میفهمه که من چی میگم

    خداشاهده که خیییلی انگیزمو بالا میبره برای ادامه مسیرم

    شما همیشه میگید که از نتیجه با من صحبت کنید

    حذف اون ادم سمی بدون اینکه من کار خاصی بخوام بکنم

    جورشدن شرایط کاری مناسب برام

    این خوابگاه تا این خوبو خفن

    جذب چیزای کوچیکو بزرگی که یه روز برام ارزو بودن و الان به راحتی دارمشون

    تحصیل تو رشته ای که خیلی دوسش دارم و یه روز حتی نمیدونستم وجود داره

    این همه دوست خوبی که الان کنارمن و دوسشون دارم

    حذف شدن یه رابطه عاطفی سمی و البته کلللی درس که برام داشت

    همه اینا نتیج این مدت زندگی من بودن

    الانم خودممو خودمو خدای خودم که باید حرکت کنم و دیگه بسازم اون رویایی که دارمو

    دیگه الان مانعی جلوی راهم نیست

    استاد عزیزم خییییلی دوست دارم و قدرتونو الان بیشتر از هر زمان دیگه ای میدونم

    ایشالا خیلی زود بیامو از نتایج خیلی بزرگترم بگم براتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: