ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 10
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمان الرحیم
سلام استاد عزیزم سلام خانم شایسته ی عزیزم
یسری هدف ما داریم ک باید تیکشون بزنیم و بعضیا به این هدف های ک باید تیک بخوره تا یه پله برن بالاتر بش میگن مشکل و انقدر بزرگش میکنن و برا بقیه میگن ک چیزی ک ب راحتی حل میشه و اوکی میشه ب بدبخت ترین شکل ممکن درش میارن با افکارشون و گوش دادن ب حرفا و تجربیات بقیه، همه رو دخیل میدونن و عوامل بیرونی رو و اسمشو میزارن بدبختی
یسوال مشکل چیه ؟مشکل ینی چی اصلا ؟خیلی ها معنیشو نمیدونن و فقط ب زبون میارن
ما با باورهای خودمون زندگیمونا میسازیم یه چیز جالب خیلی ها میگن چرا اگه ما به یه بیماری فکر کنیم خیلی زود دچارش میشیم ولی اگه درخواست یه کار مثبتی رو بکنیم بش نمیرسیم مشکل اینجاست ک ما ب چیز های منفی بیشتر ایمان و باور داریم و مسلما زودتر بش میرسیم ما انقدر جلب توجه رو دوست داریم ک کافیه یه مشکلی برامون پیش بیاد سریعا میدویم ب همه اطلاع رسانی میکنیم بخصوص الان ک دیگ مد شده همه ،همه چیشونا استوری میکنن
)یه فیلمی بود یه اقایی رو ویلچر میشست و گدایی میکرد در صورتی ک سالم بود و چون مردم دلسوزی میکردن بش پول میدادن بعد از یه مدتی همون اقای سالم دیگ نمیتونست از رو ویلچر بلند بشه چون خودش درخواست کرده بود )
من خودم ۲۴سالمه از یه کمر درد ساده ک برای خودم بزرگش کردم و حال خودمو بد کردم رسوندمش ب دیسک کمر و خیلی راحت خودمو از پا و کمر انداختم تا دوماه استراحت کامل بودم و بهمراه این حال خرابم این ویروس رو گرفتم
اینجا بود ک استارت من خورد و موتورم روشن شد و از شکر گذاری شروع کردم استاد من طی ۱ماه باورش سخته خودمو رسوندم ب بهترین حالت ممکن و منی ک نمیتونستم زانوهامو خم کنم شده بود برام ارزو رفتم مسافرت تهران و شمال تازه پشت فرمونم نشستم و ب لطف الله اوضام عالی و عالیتر شد
ما از نسل های ک گذشتن کلی باور های اشتباه یاد گرفتیم و الان داریم خودمونا میسازیم با باورهای درست برای نسل های بعدی تا دنیا جای قشنگتری بشه
من پدر و مادرم با دلسوزی و نگرانی هاشون بمن چیزهای رو یاد دادن ک خودمو با دستای خودم غرق کردم استاد و خداراشکر ک خودمو با باورهای درستی ک جایگزین شدن نجات دادم و یه دختر خودساخته شدم یه دخترقوی ک الان دیگ حتی خانوادمم نگرانم نیستن
بیاید متفاوت باشیم
دنیای امروز شده دنیای جالب توجه
ما اینجوری نباشیم
خیلی کار داریم من اول از همه خودمو میگم خیلی باید باورهای محکمی رو خرد کنیم تا برسیم ب اون درجه ی متفاوت بودن
استاد عزیزم خیلی ازتون سپاسگزارم ک جاهای زیبا رو پیدا میکنید و برای ما به تصویر میکشید تا ماهم لذت ببریم اینکارو هم من از شما یاد گرفتم و زیبایی ها رو ب تصویر میکشم و ذوق میکنم از وجود این جهان زیبامون خیلی دوستتون دارم ❤❤
سلام استاد عزیز و مریم جان شایسته که شایسته ترین زن دنیا از نظر من هست قبل از آشنایی با شما همیشه در حال گله کردن از وضع موجود بودم و بحث سیاسی و روشنفکری داغ بود وبه خودم افتخار میکردم که چقدر بلدم و اطلاعات عمومی بالا دارم اما از سه سال قبل که خداوند هدایتم کرد ودر مسیر هدایت الهی قرار گرفتم فهمیدم که چقدر باورهای اشتباه زندگی ام را تحت الشعاع قرار داده بود الان که به اطرافیانم نگاه میکنم مخصوصا باجناقهام رو که میبینم میگم خدایا شکرت که به سایت هدایت شدم باجناق یک معلم زحمت کش بازنشسته هست و بسیار انسان خوبی هست اما به خاطر باورهای غلطی که دا ره دائم در حال گله از وضعیت کشور و دزدیها و کلا توجه اش به منفی هاست و روز به روز مشکلات زندگیش بیشتر میشه و گاهی آنقدر با مدعیان مذهبی بحث میکند که منجر به درگیری فیزیکی میشود وقتی میبیند من از چنین محافلی فراری هستم و سکوت میکنم وبه قول شما زیپ دهنم بسته هست میگوید چرا ساکتی و من با یک لبخند به سکوت ادامه میدم وزیر لب خدارا شکر میکنم اطرافیانم وقتی میبینند همیشه در حال گوش کردن به فایلها هستم و بحث نمیکنم فکر میکنند من عقلم را از دست دادم ولی من میگویم دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد خلاصه اینکه اگر بخواهند به یک جزیره تبعید م
کنند و بگویند فقط میتوانی یک چیز با خود ببری بی درنگ خواهم گفت آموزشهای استاد عباسمنش چونکه میدانم در این سایت به همه سئوالاتم پاسخ داده شده ونیاز به هیچ چیزی دیگر ندارم از وقتی اشنا شدم با سایت دیگه بیمار نشدم استرس ندارم واز لحظه لحظه زندگیم لذت میبرم واقعا این حال خوش را نمیتونم با کلمات بیان کنم وفقط بچه های عباسمنشی درک میکنند چی میگم خدایا شکرت و تشکر از شما و مریم شایسته که باعث شدید من هم شایستگی با شما بودن را داشته باشم من قبلا فیلم مستند می ساختم و به فیلمسازی علاقه داشتم اما فقط سیاهی های جهان را به تصویر می کشیدم فقر و بدبختی و تیرگی و بدیها را میدیدم ام اکنون شکر خدا توجه ام به زیبا بها و نعمتهای خداوند است وروز به روز بیشتر از زندگی لذت میبرم و سعی میکنم در میان همه تیرگی ها یک نقطه روشن پیدا کنم واونو بلد کنم پرتویی از نور در دل تاریکی ببینم و تحسین کنم اگر در جاده ماشینم خراب شد میگویم خدایا شکرت که صلاح من این بوده است خدایا صدهزار مرتبه شکرت که به من بینشی دادی که در گمراهی نمیرم خداوند یکتا نگه دارتان باد انسانهای هدایت گر و شایسته دوستتان دارم
سلام به شما و همه عزیزان این خانواده
اول : که طلوع را دیدن چه حس خوبی میده و حال اون روز عالی میشه اگر در زیر باران باشه زیباتر میشه پس حال دلتون عالی
دوم : عین جملاتی که فرمودید را در زندگی واطرافیانم دیدم و معمولا توی همه خانه ها اون کسی که بیشترین توجه را داره همونی هست که از همه ضعیفتره و این را بعضی ها وقتی بفهمند ازش استفاده سوءمیکنند.اگر دقت کنیم بعضی پدر و مادرا هم با نوع رفتارشون باعث بیماری فرزندانشون می شوند این مورد را همین امشب توی خانواده یکی از نزدیکان دیدم پدر و مادر باهم در حضور فرزندان دختر ۷ ساله جرو بحث کردن ودر لحظه حال بچه بد شد و مریض شد چرا که قصد جلب توجه و حل مشکل اونها را داشت
شاد و سالم و پیروز باشید
سلام خدمت استاد
استاد من میخام یه داستانی از خودم بگم ک الان ک فایل شما رو ک دیدم بهش پی بردم و خیلی برام جذاب هست و دوست دارم شما هم بدونید.
استاد من الان ۳۵ سالمه و وقتی ک یه پسر ۱۳/۱۴ ساله بودم و دوران مدسه رو میگذروندم ،،یه شب ک فردا صبح یه امتحان خیلی سخت داشتم و زمستون هم بود ،،خیلی با خودم کلنجار میرفتم ک چطوری درسو امتحانو بپیچونم و درس نخونم و ترحم مادرمم جلب کنم که بیخیال من بشه که یه ایده اومد تو سرم.
تو اتاق بودم ک درس بخونم و رفتم کنار بخاری و درجه بخاریرو گذاشتم روو بی نهایت و چسبیده بودم بهش و یه جوری داشتم رفتار میکردم ک آقا دیگه تمومه.
مادرم وارد اتاق شد و منو با اون وضعییت دید ک داغ شدم و خیلی به ظاهر حالم بده و فقط یادمه یه کلمه به من گفت،، در حالی که اصلا سابقه انجام چنین فنی رو نداشتم ک بگیم مادرم دستمو خونده
گفت :اگه همین الان،،تو بمیری فردا صبح جنازتو میبرم مدرسه امتحانتو بدی ،،،شک نکن علی جان.
از اون موضوع ۱۷ سال میگذره و من طول این سال فقط دو سه بار مریض شدم که اونم سرما خوردگی جزیی.
من اون موقعه ها ک مثل الان نمیدونستم داستان کانون توجه چیه ولی با این رفتار مادر عزیزم ،،ناخوداگاه یاد گرفتم ک دیگه از ناراحتیام به کسی چیزی نگم.
دوستون دارم استاد عزیزم و خوشحالم که همه این روزای زندگیمو گره زدم به شماو فایلای شگفت انگیزتون ک روز به روز باورامو قویتر و زیباتر میکنه.
سلام به خانم شایسته برسانید
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم
اینکه دوباره شمارو میبینم خیلی خوشحالم میکنه، از اینکه میام و میبینم که شما فایل جدید گذاشتید و به خودم میگم دوباره قراره چه آگاهی های نابی رو بشنوم و با عشق فایل هارو نگاه و گوش میکنم
و اینکه من در این مورد فکر میکردم هیچ داستانی ندارم برای تعریف کردن الا همون مریض شدنو توجه زیاد پدر و مادر به بچه…
من فکر میکردم فقط اینه
وقتی که شما هر چقدر بیشتر میگفتید و مثال میزدید منو بردید تو دل اتفاقاتی که خودم باعثش بودم
چیزی که میخوام بگم و خیلی عمیق منو تو فکر فرو برد این بود
(من یادمه دوره دبیرستان بچه ها همیشه مریض میشدن بعد، یهو حالشون بد میشد، گریه میکردن، همیشه هم میدیدم که تمام بچه ها دورشون جمع میشدن، توجه میکردن بهشون، به قولی قربون صدقشون میرفتن.. یه جورایی انگار برای همه افتخار بوده مریض شدن 🤣… واقعا داره خندم میگیره.. هنوز به اصل داستان نرسیدم ولی واقعا داره کم کم بهم بیشتر ثابت میشه که مهدیه هر چه پیش آمد به دست خودت بود… خلاصه.. آقا جان ما اینارو دیدیم، همه بهشون توجه میکردن یعنی علاوه بر اینکه پدر و مادرا با نگرانی میومدن، مدیر ناظم ها همیشه این پروسه رو داشتن… یعنی مدرسه نبود بیمارستان بود بیشتر… تقریبا تو ۵ روز هفته ۳ روزشو یکی حالش بد بود… تو زنگ های ورزشم همینطور.. دیگه به جایی رسید که بچه ها با گچ پا و دست میومدن مدرسه.. یعنی میخوام بگم اینو نمیدونم باورتون میشه یا نه… اون طرف از اینکه بچه ها تو بالا رفتن پله ها بهشون کمک میکردن خوشحال بودن… از اینکه هر کی میومد پیششون و از حال میپرسید و شروع به تعریف میکردن مخصوصا عوامل مدرسه، خوشحال بودن…یه جورایی راضی بودن از این توجه
یادمه منم دلم میخواست یه طوریم بشه، اون موقع ها فیلم زیاد میدیدم، مخصوصا فیلم های ترکیه که اکثرا طرف تو صحنه حوادثات بود، من یه زبون نیاورم که میخواما.. اما این احساسو ارسال کردم، بعد که یه روز نشسته بودیم باهم دور هم با بچه ها من اومدم بلند شم ساق پام درد گرفت، خلاصه پروسه ای داشت، همون روز انگشت های پام باد کرد و نمیتونستم راه برم، خیلی درد داشت، حتی بچه ها کمکم کردن که برم بالا، اینقدر که درد میکرد نمیتونستم ادامه بدم، در حالی که هیچ دردی از جایی اتفاقی نیومد، من خودم دلم میخواست، بعد که به زور رفتم خونه دیگه به جایی کشید که رفتم بیمارستان بابام برام نوبت گرفت و گفتن که تاندوم پاش کشیده شده دقیقا هم ساق پام… من همون روز گچ گرفتم اومدم خونه دیدم نمیتونم اصلا هیچ کاری بکنم، خب توجه ها بود و من از پاهامم عکس گرفتم برای بچه ها فرستادم 🤣و یه جورایی خوشحالم بودم، واقعا اینایی که دارم میگم خودم داره خندم میگیره، و خجالتم میاد راستش اما میخوام این اصل رو هم به خودم هم به شماها ثابت کنم، آقا ما نمیتونستم با گچ بریم مدرسه خلاصه از یه جوراب های مخصوصی که برای این جور چیزا بود که راستش الان اسمشو یادم نیست، از اونا استفاده کردم… وقتی تو مدرسه رفتم چون بچه ها پاهای گج زده منو ندیدن زیاد به من توجه نکردن.. و من ناراحت بودم که چرا الان به من اونقدر توجه نمیشه، خلاصه این یکیش بود که خیلی داستان داره اما میخوام برم سراغ بعدی…
حدود ۱.۵ سال پیش خواهرم دچار مشکلی شد، کل توجه خانواده رفت سمتش من آدمی نیستم که بخوام به کسی بچسبم اما من انسانم و نیاز به محبت دارم، اما چون میدیدم که چقدر مادرم نسبت به خواهرم توجه داره حتی پدرم و خویشاوندان هم همینطور… من میتونم بگم منم همون رفتار هارو نشون میدادم، حتی توی ذهنم خودمو بدبخت نشون میدادم که خانوادش ترکش کردن و دوسش ندارن و خودم بابت این موضوع ساعت ها گریه میکردم… بعدشم میخوابیدم.. نمیدونم چرا این رفتار هارو نشون میدادم، اما بازم احساس میکنم بخاطر فیلم هاست، کسانی که فیلم های سریالی جم رو دیدن خوب میفهمن من از چه نظر میگم…
بعدشم که خیلی سعی کردم شبیه خواهرم رفتار کنم
یه شب حالم خیلی بد شد، و حالا مامانم بهم توجه کرد، بابام بهم توجه کرد، و بقیه هم بابت این خبر جویای احوالم شدن
اصلا نمیخوام بگم چی بود، اما مریضی جسمی نبود، هر چی بود شرک بود، و من از این راهم دوباره بدتر شد حالم چون قدرت میدادم به بقیه…
تا اینجاش من خندم گرفت
و واقعا برام سخت بود که اینارو بگم
من کم کم با بهتر شناختن قانون تو محیط دانشگاه این رفتار هارو کم تر نشون میدادم و اصلا راجب مشکلات حرف نمیزدم و مخالف تمام حرف های منفی بودم
حتی به قول استاد که گفتن من خودم یه طوری بودم که دیگه همه میدونستن که منه عباسمنش گوش شنوا برای مشکلات تورو ندارم
یادمه منو یکی از خویشاوندان نزدیک خیلی راجب مشکلات صحبت میکردیم…. راجب همه چی مخصوصا اخلاق های پدرامون… بعد که یه جا من یه آگاهی دریافت کردم دوباره قانون رو برای خودم اصلاح کردم و وقتی داشت بهم پیام میداد و میگف که پدرش چه رفتاری تو جمع باهاش داشته من بهش گفتم بیا راجب چیز دیگه صحبت کنیم و اون سری موضوع رو تغییر داد و یادمه که سری هم خدافظی کرد چون ما هیچ موضوع دیگه ای برای حرف زدن نداشتیم…
حتی یادمه که وقتی من از خودم یه رفتاری نشون دادم که مایل نیستم دیگه این حرف هارو نه بزنم نه بشنوم… بدون اینکه که بخوام بداخلاقی کنم یا باهاش بحث کنم، فقط با یه رفتار ساده که حرفشو قطع کردم و حتی بعد اونم حرف هاشو ادامه نمیدادم و یه حالت بیخیالی نشون میدادم و سری یه موضوع دیگه رو یادآوری میکردم… و همین باعث شد خیلی زود، خیلی زود، اون دیگه راجب این مسائل با من حرف نمیزد، دیگه همو میبینم راجب مسائل خوب حرف میزنیم، و دیگه نه غیبتی هست نه حرف ناراحت کننده ای، یه جورایی رابطه فامیلی ماهم کم رنگ شده، اونم بخاطر اینکه به قول استاد، (اگر تو هم یه جور دیگه ای فکر کنی و عمل کنی، توهم خیلی زود کنده میشی از اکثر جامعه و دست نیافتنی میشی) 🌹
راجب مادرم هم همینطور مادر من کلن تمام حرف هاشو که اکثرا راجب کار و اقتصادو بی پولی و راجب دیگرانه رو با خواهرم مطرح میکنه… زنگ میزنن و باهم حرف میزنن.. اینقدر که گوش نکردم و بهش گفتم راجب اینا نمیخوام بشنوم که خودش به صورت اتومات راجب این مسائل با من حرف نمیزنه
کلی مثال دارم از خودم….
ولی باز هم به حرف استاد میرسم… تو دوران این مریضی که همه قرنطینه بودن یادمه که خواهر و شوهرش اومدن پیش ما، چون مریض شدن و مادرم نگران که اونا اونجا خوب بهشون نمیرسن بیان پیش خودم… خلاصه تو دوران نگه داری اونا من اصلا یه بارم نرفتم پیششون و یا بخوام قربون صدقه برم.. چون من میخواستم باور سلامتی رو درون خودم تقویت کنم، برای همین نه حرفاشونو گوش میدادم نه پیششون میرفتم
تمام اعضای خانواده مریضن شدن، هممون باهم غذا میخوردم یه جا، ولی فقط من توشون سالم موندم
و یادمه که یه بار یه کوچولو ترسیدم و گلوم درد گرفت اما چون نه راجبش به مامانم گفتم نه به بابام بهم میگفتن چطوری میگفتم عالی… و اونم سر ۱ روز خوب شد، یعنی فقط همون یه شب بود
خیلییییی حرف زدماااا🤣🤣
خلاصه این دوران تباهی که توی جاهلیت بودم، همون دوران و تجربه هاش به این مسیر من کمک میکنن چرا که من با همین مثال ها به باور سازی ذهنم کمک میکنم، و راحت تر تغییر میکنم
و امروز اتفاقا داشتم راجب این موضوعات با خودم تنهایی صحبت میکردم، و اومدم اینجا و به اشتراک گذاشتم
من واقعا قبلا خیلی سختم بود که اینارو به کسی حتی بگم، اما گفتم چون همین کار یعنی عزت نفس داشتن…
من دارم یاد میگیرم قدم به قدم تغییر کنم و برای خودم همیشه از روند تکامل یه عالمه مثال بزنم…. اینجوری حالم خوب میشه و نجواها کمتر
خدایا شکرت
هر کجا هستید شاد باشید، سالم باشید و ثروت مند در پناه تنها قدرت مند جهانیان
دوستدار شما مهدیه جون 🏵️
بنام خالق بی همتا
سلام خدمت استادعزیزم
مریم جان
ودوستان همفرنکاسی ام
استاد جان دوسدارم ازتجربیات خودم درمورد توجه کردن به مشکلات و بیماریها وصحبت کردن درمورد اونها بنویسم استاد من حدود ۱۲سال پیش دچار عارضه دیسک کمر شدم (یکی ازمهره های کمرم ) بعدازاینکه متوجه این موضوع شدم تمام توجه ام رو گذاشته بودم روی این عارضه شب وروز بهش فکر میکردم غصه میخوردم خودمو سرزنش میکردم که چرا مراقب سلامتیم نبودم ، من دیگه چطور زندگی کنم دیگه نمیتونم ازدواج کنم یا بچه داربشم و.و.و.و. بعدازمدتی باوجود رعایت کردن وداروها ودرمانهای مختلف یکی دیگه ازمهره های کمرم هم درگیر شد و باز بعدازمدتی سومی هم درگیر شد ومن روز به روز داغونتر میشدم وفکر وفکروفکر وغصه و ناراحتی واین سوالی که شب روز ازخودم و پزشکام میپرسیدم که چرا من ؟ چراتواین سن کم باید اینجوری بشم ؟ جالب بود هرگز جوابی که قانعم کنه رو نگرفتم
استاد شاید باورتون نشه ولی هرچی من بیشتر روی دردهام وعوارضی که درگیرش شدم تمرکز میکردم روزبه روز بدترمیشدم وهرچندوقت یکبار یک عارضه ی جدید درمفاصل من پدیدار میشد تاجاییکه گردنم ، زانوهام شونه هام همه دچار آرتروز شدن ولی من علیرغم مراجعاتی که به متخصصین داشتم هرگز علتش رو نفهمیدم نمیدونستم که من با توجه وتمرکزم روی ناخواسته ها وهمینطور صحبت کردن درمورداونها دارم اونهارو بیشتر به جسمم دعوت میکنم
از زمین و زمان شاکی بودم حتی باخداهم قهرکردم (ازسرناآگاهی) که چرا باید اینطور بشه ؟ چرا من ؟
تا اینکه بطور کاملا هدایتی به لطف الله مهربان که باوجوداینکه من رهاش کردم اون منو رها نکرد و دودستی شمارو انداخت وسط اون باتلاق یاس و ناامیدی و دل مردگی که من توش افتاده بودم تاناجی من باشید …خدارو صدهزار مرتبه شکر شکر شکر شکر
استاد عزیزم من این موضوع رو با گوشت ،پوست و استخونم لمس ودرک کردم که تمام اتفاقات و مشکلات زندگیمون روخودمون با توجه و تمرکزمون رقم میزنیم
ومن وقتی باشما و سایت بهشتیتون آشنا شدم و بعد ازگوش دادن به فایلهای به ظاهر رایگان ولی بی نهایت ارزشمندتون فهمیدم که ریشه تمام بیماریها درذهن خودمه وهیچکس مقصر اون نیست پذیرفتم و تصمیم گرفنم دیگه اشتباهات گذشته رو تکرار نکنم شروع کردم روی خودم کار کردن توجه مو گذاشتم روی سلامتی دیگه به ناخواسته هام فکر نمیکردم هر روزچندمورد از نعمتهای زندگیمو مینوشتم و بابتشون ازخداوند سپاسگزاری میکردم خلاصه یک آدم دیگه ایی شدم …شاد خوشحال خندان امیدوار و پرازامیدوآرامش 😍😍😍
استاد خداشاهد منی که قبل ازاین شاید روزی ۸تا قرص میخوردم یا خجالت میکشیدم حتی مهمونی برم چون نمیتونستم ده دقیقه بنشینم هرجا میرسیدم بایددراز میکشیدم ،
بعد از چندماه کارکردن روی خودم چنان تغییر کرده بودم که هرکی میدیم میگفت چکار کردی خوب شدی ؟ 😳 تو قبلا نمیتونستی نیم ساعت بنشینی الان چندساعته نشسته ایی آخ هم نگفتی ومن ته دلم فقط میگفتم خدایاشکرت خدایاشکرت اول بخاطرحضورخودت بعدهم بخاطر یکی از بهترین دستانت استاد عزیزو دوست داشتنیم
استادعزیزم به جرات میتونم بگم من مرده بودم زنده شدم
دولت عشق آمدومن دولت پاینده شدم
تجربه ایی بود که دوسداشتم دراختیار دوستان قرار بدم امیدوارم که موثر باشد حتی برای یک نفر
بی نهاااااااایت ازشماو ازخدای رحیم ممنون و سپاسگزارم 🙏
امیدوارم هرکجاهستید درپناه اون خالق بی همتا شادوسلامت و تندرست باشید 🌺🌺❤❤😘😘
سلام عزیزم
تجربه شما برای من یکی که بینهایت مؤثر بود و اگه میتونستم هزارتا ستاره بهت میدادم . باتوجه به باورهای غلطی که من دارم و قدرتی که در ذهنم به بیماری ها و دکترها میدم و اینکه به سختی میتونم باور کنم که ما خالق سلامتی و بیماری خودمون هستیم ، حرفهای شما برام بینهایت مفید بود . عاشقانه چندین بار کامنتت را میخونم تا وجودم باور کنه که میشه تا این حد خالق خوب و بد زندگی خودمون باشیم
سلام اندیشه عزیزم 🌺
خداروصدهزارمرتبه شکر میکنم که دلنوشته ام و تجربه ام از درک قوانین الهی تونست تاثیر گذار باشه
واقعا ما خالق بی چون و چرای تک تک اتفاقات زندگیمون هستیم وریشه تمام اتفاقات درذهن خوده ماست من باتمام وجودم اینو پذیرفتم
امیدوارم که خداوند به همه ما توفیق عمل به این قوانین زیباوثابتش رو عطا کنه 🙏
ازصمیم قلبم بهترینها رو ازخدای وهاب براتون آرزو میکنم 🌺❤
درپناه الله مهربان شادوسلامت وتندرست باشید 🍃💚
🙂به نام خداوند قوانین بی تغییر🙂
سلام خدمت استاد عزیز و مریم خانم شایسته وبی نهایت سپاسگزارم که هربار فایل های جدیدی را ارسال می کنند .
دقیقا یادم هست تازه که ازدواج کرده بودم در منزل همسر پدرم زندگی می کردم در آنجا در ابتدا زندگی دچار تضادهای زیادی بودم وهربار از خداوند می خواستم که مرا به شرایط بهتر هدایت کند حتی مستجری و دوست داشتم زندگی با همسرم در خانه ای مستقل را تجربه کنم .🤲🤲
و این اتفاق بعد از گذشت تقریبا دوسال رخ داد ومن به خانه ای اجاره ای وکوچک ۶۰ متری اثاث کشی کردم و صاحب خانه ای بسیار شریف و خوب داشتم که مدت ۳سال بدون آنکه زیاد اجاره را افزایش دهد هربار قرارداد ما را تمدید کرد تا وقتی انجا بودم مشکلی نبود تا اینکه اثاث کشی ها شروع شد ومن بعد از دوبار اثاث کشی کردن به جای آنکه گذشته را به یاد آورده وبا سپاسگزاری بابت اجاره نشی وبا قدردانی از خداخواهان مالک خانه شدن باشم شروع کردم به نق وغر زدن و تمرکز برنکات منفی صاحب خانه ها ناشکری بابت سختی های اجاره نشی و این شد که هربار صاحب خانه ها یکی از یکی بدتر و شرایط و محل سکونت ها بدتر می شودومن همچنان ۷سال مستمری کردم .😟😟😟😟
این اتفاقا دقیقا همزمان بود با فرکانس بی توجه به قانون تکامل،توجه برروی نکات منفی،عدم سپاسگزاری
وغیره این درحالی بود که کمکم حس ترحم اقوام هم برانگیخته شده و می گفتند شما با این تمیزی چرا باید هربار خانه های مردم را تمیز کنید و۶ماه زندگی کنید وبه دلایل مختلف شما را بلند کنند، نمی دانم شاید من از این احساس ترحم آنها زیاد هم ناراحت نبودم وگرنه به جای تایید حرف آنها باید بهشون می گفتم خداروشکر که مستقل زندگی می کنم وگرنه شاید هنوز در منزل پدر همسرم بودم .به هرحال این پروسه ادامه داشت تااینکه یک روز تصمیم گرفتم تمام مسائل را کنار گذاشته وبه خداوند بگویم خدایا من اصلا کاری به شرایط قبل ندارم من یک خانه مستقل با مالکیت برای خودم می خواهم و انقدر این درخواست را تکرار کردم تا درنهایت زمینش از سوی پدر همسرم خریداری شد وما پول ساخت را داده ودران ساکن شدیم خانه ۶۵ متر بود ولی من بسیار خوشحال بودم وراضی🙂🙂🙂🙂🙂
و این خوش حالی وشکر گزاری ادامه داشت یادم نمی آید برای کوچکی آن اعتراض کرده بوده باشم وفقط خدا رو شکر می کردم تا اینکه این تمرکز برنکات مثبت و شکرگزاری من را بعداز ۵یا۶سال به خانه ای ۱۰۰متری هدایت کرد وبعد از چند سال زندگی دران به خانه ای ۱۵۰ متری و این پروسه انشالله ادامه داره با تمرکز برنکات مثبت وشکرگزاری …😃😃😃😃😃
این تجربه شخصی من از قوانین ثابت خداست که صادقانه بیان کردم امیدوارم باعث تقویت باور دوستان باشد.
اما یک مطلب دیگر که درباره یکی از اقوام نزدیک من بود اینکه ایشان به طب سنتی و داروهای گیاهی علاقه فراوانی داشت و دفترچه ای داشت که دران دستورات گیاهی را می نوشت .ایشان بعد از یک مدتی درسن بسیار پایین ۳۴یا۳۵ سال درگذشت وعلت فوت ایشان به دلیل بیماری سرطان بود .
بعد از پایان مراسم خواهرهای ایشان دفتری را در خانه ای او پیدا کردند که علاوه بر اینکه داروهای سنتی بسیاری از بیماریها دیگر دران نوشته شده بود، می گفتند شاید ۸۰درصد نوشته های دفتر درباره داروهای گیاهی برای رفع بیماری سرطان بوده است 🤔🤔🤔
من نمی دانم تمرکز او روی این بیماری ریشه در ترس داشته یا دلیل دیگری ولی این مطلب را گفتم که براساس سخنان استاد تمرکز ما روی هر مبحثی که باشد فرقی ندارد چه آن را بخواهیم چه نخواهیم چون روی آن تمرکز داریم از همان نوع را به زندگی خود دعوت می کنیم.
عزیزان من مطلب دوم شاید خاطر شما را مکدر کرده باشد ولی گفتن من برای این بود که اگاهانه به باورها و کانون توجه خود دقت داشته باشیم واز آن غافل نشوید و شاید شما در اطراف خود انسان های دیگری راهم پیدا کنید که گرفتار بیماری باشند ولی با باور درست و تمرکز بر سلامتی کنگان مثبت بهبودی خود را پیدا کرده باشند .
درنهایت از اینکه در کنار شما هستم بینهایت خدا را سپاسگزارم، امیدوارم کامنت من باعث تقویت باورهای درست شما باشد 😍😍😍
در پناه خداوند شاد و سربلند باشید🙂🙂🙂🙂
الهی شکرتتتتتتتت،فعلا خدا نگهدار
خیلیها ترجیح میدهند بدبختی سرنوشتِ اونها باشه و ناخودآگاهشون از اینکه اثبات بکنند بدبخت هستند شدیداً لذت میبره! چه کسی ضرر میکنه؟ خود فرد!
میدونی چرا لذت داره ؟!!!
چون جلو بقیه سرپوش میذاری رو احساس عجز درونیت!!!
چون ظاهر پوشالی تو خالیت حفظ میکنی و بقیه بهت حق میدن که عاجز و بدبخت باشی !
و مجوز تغییر نکردن و پذیرفتن شرایط همین که هست برای ذهنت صادر میشه !!!!
و میتونی تا آخر عمر مسیولیت قبول نکنی !!!
زمانی که “باور بکنی” که قدرتِ تغییرِ زندگیت رو داری میتونی “بلند بشی” و برای زندگیت کاری بکنی.. رِخوَت از اینجا میاد که تو هنوز باور نداری که “میتونی شرایطت رو تغییر بدی”!
نا امیدی از عدم ایمان به باور خالق شرایط بودنه !
نا امیدی از این جا میاد که تو فکر میکنی همه ی عوامل موثرن الا خودت !
خودتو هیچ کاره میبینی در زندگی خودت
بقیه عامل هستن
پول عامله
دولت و پدر و مادر عامل هستن !
تمام اتفاقات زندگی مون فقط به ذهن خودمون بستگی داره امیدوارم بتونم با تمام وجودم باورش کنم ! خدایا کمکم کن 🤲✌️🤟💖
سلام استاد متشکرم از اینهمه آگاهی نابی که میدهید.. من در سن خیلی پایین از روی نا آگاهی وارد جهان تاریک اعتیاد شدم اوایل مصرف همه چیز بر وفق مراد بود و همه چیزم را دقیقا میتونستم بر نامه ریزی کنم واز خودم بسیار متشکر بودم …باخودم میگفتم اونهایی که هیچ چیز مصرف نمیکنند چطوری از زندگی لذت میبرند ولی رفته رفته به مرور زمان بسیار آلوده شدم وخیلی از راه های گریز از اعتیاد را امتحان کردم ولی نشد…رفته رفته همه متوجه اعتیادم شده بودند …چون نمیتوانستم اعتیادم راکنار بگذارم همیشه در خلوتم از خدای خودم میخاستم مشکلات عدیده ای برایم رقم بزند که اطرافیانم باشنیدن مشکلاتم به من حق بدهند وباخود بگویند اگر این مشکلات را ماهم داشتیم به اعتیاد روی می آوردیم….ولی در ادامه با خواست خودم تقدیر هم برایم به گونه ای دیگر رقم خورد بایک NGO آشنا شدم که در حوضه درمان اعتیاد فعالیت میکرد در آنجا به درمان کامل رسیدم …الان تقریبا ۶سال است که به درمان رسیدم …الان چون سابقه زندگی در جهان تاریک اعتیاد وسلامتی را دارم متوجه شدم من هرجوری، باشم جهان هم همون جوری به من نگاه میکنه …جنس فلز درون من باید عوض میشد تا اعتیادم از بین برود ..الان مواد همه جاهست ولی من نیاز ندارم…متشکرم از تمام اطلاعات وآگاهی که در اختیار ما قرار میدید
بسم رب العالمین
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته جانم و تموم رفیق عام توی سایت خیلی خوشحالم که تو ی این فضا هستم بی نهایت سپاسگزارم استاد از ایمان و جسارت تون که منتهی شده به این خانواده از بچه ها که با جون دل تجربه هاشونو به اشتراک میذارن و چه باگ های رو که پیدا نکردم از تو کامنت هاتون سپاسگزارم از هر کی که جریانی داره در این اقیانوس سپاسگزارم انگار با هر فایل با هر کامنت با هر صفحه ای که توی سایت باز میکنم آگاهی هایی رو میشنوم چیز هایی رو درک میکنم که نمیدونم از کجا اما ته قلبم یقین داره به حقانیت اش به اصل اساس بودنش به اینکه که انگار منتظر بودم یکی اینها رو بهم بگه توضیح بده که توجیه ایی دُرست و بدون خطا در مورد هزاران سوالی که بهش بر خوردم در مورد هزاران رفتاری که دیدم از خودم و از دیگران در مورد اون عدل که اینجا شناختم اش الهی شکرررت
در مورد این فایل من خیلی تجربه کردمش به وضوح من با خانواده ام مشکلاتی داشتم قبلا و ناخودآگاه هر بار انگار منتظر بودم بحث ها دعواها مسئله های بیشتری پیش بیاد که من بیشتر برم برا دوست هام توضیح بدم و آنها هم هی دلسوزی و ترحم و خلأ های وجود من کاذبا پرکنن جلب توجه و حس مهم بودن کنم حتی شده برا لحظاتی واقعا استاد به قول شما لحظه ای بود و بعد هی مسائل بیشتر پیش می اومد هی اوضاع داشت سخت تر میشد تا من حرف بیشتری برای گفتن داشته باشم که هی اختیار زندگی مو بدم دست این اون و هی خودمو مظلوم تر جلوه بدم و هی مهر تایید بزنن به بدبختی های من به مشکلات ام به محدودیت هام به دعوا و درگیری هایی که اصلا سر چیزا های بی خود اصلا پوچی بود واقعا ولی این احساس نیاز به توجه آنقدر زیاد بود که حاظر بودم اون درد ها رو تحمل کنم سختی رو بکشم تا برا یه مدت کوتاهی هم که شده بدبخت تر باشم تا همه رو من زوم بشن اصلا انگا دلم میخواست اون عذاب ها رو تا خودمو پر کنم غافل از اینکه من هی تهی تر میشدم که به خداقسم فهمیدم که تک تک اونها رو خودم ایجاد کردم تک تک شونو از پس که نقل سخنم بود با دوست هام با خدا با زمین زمان درگیر بودم و ناراضی غافل از اینکه بابا اینا کار خودم یادم استاد از وقتی که با شما آشنا شدم و فهمیدم بابا همش زیر سر خودمه به خودم قول دادم که هرگز هرگز در مورد مسائل و مشکلات ام صحبت نکنم نه با دوست هام نه با هیچ کی آنقدر پایبند بودم و بعد این تصمیم ام و البته عمل کردن اصن رابطه من کلن تغییر با خانواده ام بیش از 180 درجه ینی دیگه اصلا اثری از دعوا توهین درگیری ناراحتی که ابداً نیست خیلی فضای شاد تری شده خیلی زیاد فقط از وقتی. که قطع کردم صحبت کردن در مورد مسائل ام رو دوست هامم که قبلاً کلی با هم بودیم کلن از زندگی من رفتن و الان هم یاد گرفتم و همیشه حواسم هست که در مورد مسائل بیماری ها یا به قول شما هر چیز ناجالبی که پیش میاد واقعا سعی میکنم ابدا صحبت نکنم در موردش و ابدا پای صحبت کسی هم نشینم چون به چشم دیدم که چطور زندگی م تحت تاثیر قرار میده و اتفاقا با این رفتارم باعث شدم که اولا مسئله ها خیلی خیلی راحت تر از قبل حل بشه و خیلی اصلن مسئله های کمتری پیش بیاد برام
در مورد همین موضوع که بچه ها دوست دارن مریض بشن که توجه بیشتری جلب کنند واقعا درسته استاد من خودمم یادمه که همیشه سرماخوردگی ها بدی تو بچگی می گرفتم که فقط با چند تا آمپول خوب میشد و آنقدر هر بار که مریض میشدم تحویلم میگرفتن آبمیوه ، سوپ ، استراحت که انگار ناخواسته دلم میخواست بیشتر مریض بشم و همین هم میشد من تو سال چندین بار سرما میخوردم حتی تو تابستون اون موقع قانون رو نمیدونستم اما ناخودآگاه واقعا خسته شده بودم از این بیماری ساده که آنقدر شدید میگرفتم و تو همون بچگی به خودم گفتم که من نباید آنقدر ضعیف باشم آنقدر مریض آخه هر جا می رفتیم همه میگفتن تو که همش مریضی به من برخورده بود و واقعا با اینکه اطلاعی از قانون نداشتم اما این حرف ها باعث شد که هی به خودم بگم نه من بدن قوی دارم من سالمم و بخوام که سالم باشم و اتفاقا همینم شد و دیگه اثری از اون حال های خراب سُرم آمپول نبود و الآنم هم که مدت هاست سالممم هستم خدا رو شکررر 🤩
با حرف های شما استاد یاد سوال خواهر کوچیکم افتادم که از من پرسید : من دلم میخواد که مریض بشم اینجوری مامان بیشتر دوستم داره ؟!
یا یه مثال دیگه تو مسابقات ورزشی استان عده ای از دوست هام دائم حرف از نا داوری و اینکه حق شونو خوردن میزدند بحث میکردن و .. میگفتن و من آگاهانه توجه نکردم نه به حرف هاشون و نه باور کردم اصلن گوش ندادم و نه در این باره صحبتی کردم بلکه ایمان داشتم که هر کی نتیجه فرکانس خودشو میگیره و خدا شاهد که داور ها چقدر خوب چقدر مهربون با من رفتار کردن و اصلا بدون هیچ مسئله ای بودن لحظه ای درگیری با بحثی در کمال آرامش قهرمان استان هم شدم 🤩🤩
و استاد اتفاقا الان بهتر میفهمم اینکه چرا مردم دائم درگیر ناراحتی بیشتری مشکلات بیشتری میشن این که دائم دارن در موردش صحبت میکنن مثال میارن هر جا میشینن یه گوش گیر میارن شروع میکنم به غر گلایه و خب پر واضح و طبیعیه که نتیجه هم اینه که سخت تر میشه همه چی /
واقعا حقیقت همین شاید از نظر عده ای سنگدلانه به نظر برسه یا هر چی اما با یاد گرفتن قوانین یاد میگیری که به هر چی از یه نگاه وسیع تر از یه تصویر بزرگتر نگاه کنی از جایی که بقیه آدمها فکرشم شاید نکن و اون موقع که می فهمی انگار عادلانه تر ، دُرست تر و عاشقانه تررر از تصورت هم هست انگار خدا فکر همه چی ش کرده ، نظم ظرافت و دقیقی اش مبهوت ات میکنه . بلکه تنها راه تجربه خوشبختی همین ِ. که من مسئول ۱۰۰ درصد زندگی امم و به طبع بقیه هم مسئول ۱۰۰ درصد زندگی خودشونن.
آخه وقتی کسی رو مقصر ندونی، وقتی بدونی همه چی از درون ات نشات گرفته، وقتی بدونی راه حل تو دل مسئله هست، وقتی بدونی تضاد ها باعث رشد میشه، وقتی بدونی خودت داری رغم میزنی نه دولت نه کشور نه هیچ کی بیرون دیگه دعوایی یا جنگ شکایتی باقی نمیمونه،
جز صلح درون ؛
وقتی ایمان باشه دونسته هات عملی میشه و میشه تجربه و زندگی در بهشت . و دیگه درد ای رو دلت نمیمونه که بخوای توضیح اش بدی حتی به خودت حتی به خدا .
🔥♥️🖐🏿