ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 12
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم که چقدر دقیق ریشه مسائل را در میابین ،واقعا در حیرتم از این تیز بینیتون
سالها بود که با خودم فکر میکردم چرا بقیه مردم اینقد مریض میشن
دوستانم مداوم سرما میخورن ولی من که بدن نحیف تر دارم و انگار اسیب پذیر تر هستم اینجوری نمیشم
دلیلش چیه
اگه سرما خوردگی اتفاقیه و در اثر باد کولر و…..یا مریضی های دیگه
از جمله دل درد و…….
بعد الان با این فایل فهمیدم خانواده من وقتی مریض میشدم اصلا محل من نمیگذاشتن
حتی بهم میگفتن که سفت شو 😒😒
جالبه همیشه با خودم میگفتم حتما پرورشگاهی چیزی هستم ،دوستام تا مریض میشن چقدر دورشون تاب میخورن و …..اینا
و الان من شخصیتی پیدا کردم ،بمیرم هم مشکلاتم به دوستام نمیگم(چون خونوادم برای مسائل مالی و هر مشکل دیگه توجه نمیکردن بهم) ،اصلا مسخره میدونم اینکارو ولی دلیل این شخصیت و مریض نشدنم و نمیفهمیدم، که الان فهمیدم
هم اینو فهمیدم
هم اینکه دیشب فهمیدم من یه قفلی دارم فکر میکنم پولدار بشم سلامتی ام از دست میرود
بعد دیدم مربوط میشد به فیلم هایی که میدیم ، طرف ثروتمند بود یکدفعه تصادف میکرد
یا ثروتمند میشد مغرور میشد دستش از کار می افتاد و……
و از دیشب خواستم که به فایلی مربوط به سلامتی هدایت شوم
که این فایل کمکم کرد در مورد اون هم
عاشق این حد از ریز بینی شما در پیدا کردن ریشه مسائل هستم
💫💫💫
سلام استاد عزیزم و مریم جان که پشت دوربین هستین و سایه زیباتون توی طلوع افتاد پیداست حس صبح زود چهقدر قشنگهو به ادم حس خوب میده 🥰
واقعا همینه چندین سال پیش من کاراموز بیمارستان بودم رشته ی تحصیلیم کارشناس اتاق عمل بود مدتها قبلش فهمیده بودم که یکی از دندونهام توی لثه م هستو مشکل خاصی نیست از بچهگی همراهم بوده من سر عملهای ENTجراحی فک و صورت و بینی میرفتم تا اینکه یه روز گفتم بزار عکس دندونم رو به دکتر ی که باهاش سر عمل بودم نشون بدم،فکرم مشغول بود چند روزی و کاملا توجهم روی این موضوع بود که این دندون نهفته میتونه برام مشکل بسازه یعنی قشنگ داشتم توجه میکردم به این موضوع بعد از اینکه عکس رو به دکتر نشون دادم گفت این دندون خطرناکه😅دقیقا همون چیزی رو شنیدم که منتظرش بودم و چندین روز بهش توجه کرده بودم😅درصورتی که قبلا بهم گفته بودن اصلا چیز خاصی نیست میتونی درش بیاری میتونی بزاری باشه
خلاصه اینکه من اومدم خونه اینقدر درموردش حرف زدم با خانواده با خودم که وقتی صبح از خواب بیدار شدم لپ چپم جایی که این دندون نهفته بود بااااااااااااد کرده بود روی لپم قرمززززززز شده بود اصلا تعجب کردم که یه شبه چی شد 😮و اونجا بود که خواهرم بهم گفت که از بس بهش فکر کردی اینجوری شد و من فهمیدم که اره واقعا با فکرم این لپ باد کرده ی قرمز بوجود اومد و بعد از اون همیشه این خاطره گوشه ی ذهنم هست که چهقدر مرکز توجه میتونه تاثیر گزار باشه به محض اینکه فکرمو از روش برداشتم صورتم خوب شدو دیگه مشکلی برام بوجود نیومد
کنترل ذهن (تقوا )کار اسونی نیست اما شدنیه واقعا باید زمان گذاشت و کار کرد تا ذهن عادت کنه به این شیوه از فکر کردن که از جهتی نگاه کنه به موضوعات که بهش احساس خوب میده
موفق و پایدار باشین ♥️
سلام استاد عزیزم
بسیار سپاسگزارم که این آگاهی ها رو با ما به اشتراک میگذارید.
من قبلا که این فایلها رو در مورد اهمیت ندادن و توجه نکردن به بیماریها و مشکلات و مخصوصا بیماری ها گوش میکردم روم هیچ تاثیر خاصی نداشت. به این دلیل که به مدت 8 سال یه بیماری خیلی سخت داشتم که دیگه روز و شب برای من نزاشته بود و با میلیون ها تومن هزینه درمان نشده بود و خیلی هم پیشرفت کرده بود و کلا طبیعت این بیماری طوری بود که همه میگفتن قابل درمان نیست. من پارسال دوره 12 قدم رو از سایت شما خریداری کردم. یه شهود خیلی واضح دریافت کردم که بیام و این دوره رو بخرم و قدم به قدم پیش اومدم. عزت نفسم خیلی بالا رفت به طوری که توی قدم پنجم یا ششم فهمیدم که باااید از کاری که انقدر ازش متنفرم و فشارهای خیلی شدیدی رو داره بهم وارد میکنه بیرون بیام، و با وجود حقوق خوبی که دریافت میکردم، استعفا دادم و یه دلیل سخت تر شدن بیماری من هم همین کار پر استرس و اون جو ناسالم شرکتی بود که توش کار میکردم. من فهمیدم که ارزش آرامش و آزادی زمانی من خیلی خیلی بالاتر از پول هست، و من آخر اسفند ماه 1400 از کارم استعغا دادم و همچنان 12 قدم رو با شما ادامه دادم تا اینکه تو یکی از فایلهای 12 قدم موضوع صحبت شما دقیقا در مورد توجه نکردن به بیماریها بود و من اون فایل رو بارها و بارها گوش دادم و باور کردم و بهش عمل کردم و بیماریم رو پذیرفتم و با وجود اذیت شدن زیاد و سختی وضعیتم، سعی کردم تمرکزم رو بزارم روی قلب سالمم، روی دست و پای سالمم و کلا روی بقیه اعضای بدنم که کاملا سالم بودن و کم کم متوجه شدم که شدت بیماری داره کمتر میشه و وضعیت تنفسی من داره بهتر میشه و عفونتهام کمتر و کمتر میشد و این روند تا دو ماه ادامه پیدا کرد و الان بعد از دو ماه میتونم بگم بیماری به اصطلاح غیر قابل درمان من تا 80% درمان شده و من خیلی بهتر و راحت تر نفس میکشم و واقعا سپاسگزارم از شما استاد عزیزم که این حقایق رو متوجه شدین و با ما شر کردین و هر کسی که باور کرده و بهش عمل کرده رو نجات دادین با حرفاتون و الان دارم روی این که چجوری برای خودم کار کنم و پیشرفت مالی داشته باشم خیلی تمرکز میکنم تا راهی رو هم برای ورود پول و ثروت به زندگیم باز کنم. دوستتون دارم خیلی زیاد
به نام الله یکتا
سلام به همه عزیزانم
خدارو شکر میکنم که صبحی زیبا و دل انگیز رو تجربه میکنم و هوا بشدت خنک بود دم دمای صبح و این نسیم فوق العاده بعد گرفتن ی دوش بیشتر برام احساس میشد و پیاده روی اول صبح ی مقدار این احساس رو برام بیشتر از قبلا که سوار ماشین بودم متجلی میکرد
خدارو شکر ی مسیری پر از درختان زیبا با عطری دل انگیز که هوای پیاده رو معطر کرده انتخاب کردم و لذت میبرم از این همه درخت و هر بار که از اون مسیر میرم میگم خدایا شکرت چقدر نعمت نزدیک من بوده و من نمیدیدمشون حالا خدا میدونه قراره چقدر هدایت بشم به مسیر ها و جا هایی که درخت و پیاده رو قشنگی داره
اما در مورد این فایل ارزشمند یعنی خیلی این فایل اگاهی داره و چیزیه که داره این روز های من رو میسازه خوب با یادگیری این اموزه ها و بحث قانون و فرکانس خیلی فکر میکنم به مسایل و اتفاقات زندگی یعنی اینو هزار بار امتحان کردم وقتی در مورد ناخواسته ای فکر کردم یا صحبت کردم یا گوش دادم اولین اتفاقی که افتاده جسمم واکنش نشون داده و برعکسش هم هست
وقتی درمورد خواسته هام در مورد فراوانی و خداوند و دیدگاه هایی که مربوط به توحید و یگانگی خداوند هست صحبت میکنم این ارامش عجیبی که سراغم میاد رو با جون و دلم میپذیرم و میفهمم که این احساس لذت بخش در مورد صحبت کردن و توجه کردن من در مورد فراوانی سلامتی و ثروت ارامش یا عشق بوده و هست
چقدر لذت بردم وقتی برنامه صبح گاهی شما رو دیدم و چقدر استاد پوستتون براق و سفید شده چقدر انرزی رو میشه احساس کرد که مربوط به تقوا کنترل ذهن شماست چقدر به خاطر خودت زندگی کردن و به سبک خودت زندگی کردن معلومه و هر بار اینو ی جور ترند میکنید ی بار با استفاده از قانون سلامتی یبار با رسیدن و گذشتن از خواسته ها ی بار با مسافرت رفتن ی بار با نجاری کردن یبار سفر های لذت بخش و در اختیار خود بودن و هزاران بار دیگه
اتفاقات خوبی قراره بیوفته مطمینم مطمینم دارین اونقدر بزرگتر میشید دارین اونقدر نتیجه میگیرین از این به بعد که با دیدن فایل های بعدیتون تنها چیزی که میتونم بگم وااااااااااااااااااااااااااووووووووووووووو خدای من هستش
یعنی من بلافاصله بعد صحبت کردن در مورد ناخواسته بهم گفته میشه که اقا این کار رو نکن این رو نشنو اینجا نباش و هرچی بیشتر جلو میرم درکم از این شنیده ها بیشتر میشه
خداشاهده من صبح میومدم سر کار به خاطر تمرکز بر روی سایت و فایل ها بوده اون اوایل که کار میکردم روی خودم بهم گفته شد از چیز های خوب بنویس با نگاه مثبت بنویس و میومودم فعالیت میکردم توی عقل کل و نکات مثبت رو مینوشتم و پشت سر هم اتفاقات خوب برام میوفتاد اتفاقات جذاب ارامش ملموش وارد زندگیم شده بود اصلا احساس نمیکردم شرایط جامعه برگرفته از بیماری و این جور چیزاست میگفتم من با افکارم و کنترل توجهم اتفاقاتم رو رقم میزنم و کلی اونجا من پیشرفت کردم
بار ها شده با دوستان در مورد قوانین صحبت میکنم و بهشون میگم این حرفارو به خاطر شما نزدم به خاطر خودم میزنم که تکرار بشه برای خودم و نتیجش برام به احساس خوب رسیدنه ریلکس شدنه
خدایا شکرت احساس ارامش عجیبی اومد سراغم استاد سپاسگذارم ازت بابت این اگاهی ها بابت این صحبت هایی هیچ جا نمیشه شنید
سلام استاد خیلی ممنونم بابت ضبط لین فایل عالی
واقعا تک تک جملات این فایل رو به جای وان یکاد باید بزنیم به دیوار خونه
من خودم همیشه راجب بیماری های جسمی ندونسته از این قانون استفاده میکردم و اصلا اهل گله و شکایت و ِآه و ناله کردن نبودم و برهم خیلی ازار دهنده بود ک چطور کسی بیمار میشخ اینقدر توانایی گله و شکایت داره
مادر من هر وقت بیمار میشد کلی گله میکرد شکایت میکرد که اخ پام فلج شدم دیگ دارم میمیرم و…. و واقعا از وقتی ک یادمه همیشه مشکل جسمی داشت و اصلا از بیماری هایی ک گرفته کاتالوگ میتونم درست کنم🤣 ولی من چون اصلا اهلش نبودم خیلی کم مریض میشدم یه ۶_۷سالی هم هست ک فکر نمیکنم جز چند بار سرماخوردگی جزئئ دیگ مریض شده باشم حتی کرونا هم گرفتم و کاملا حالم خوب بود و فقط یکم سرگیجه داشتم ،بیماری ک جون خیلی هارو گرفت واسه من به اندازه سرماخوردگی هم نبود چون من اصلا گله نکردم توجه نکردم و کارامم لنجام میدادم .یعنی گاهی رگ پام میگرفت ولی من لجم میگرفت محکم تر قدم برمیداشتم 🤣🤣خداروشکر ک بدن سالم و سرزنده ای دارم که هر فعالیتی رو باهاش میتونم انجام بدم
سلام و عرض ادب فراوان خدمت استاد گرامی و خانم شایسته ی عزیز.
استاد کاملااادرسته و من تاحالا به این نکته توجه نمیکردم ولی همیشه این سوال گوشه ی ذهنم بود که چرا اینقدر من و خواهر و برادرم ضعیف هستیم و زیاد بیمار میشیم واین قدر حتی یه سرماخوردگی کوچیک رو به شکل یک فاجعه مطرح میکنیم ولی همسرم مریض نمیشه و اگر هم اتفاقی هرچند مهم براش میوفته هیچی نمیگه و همش میگه ولش کن خودش خوب میشه و تاحالا ندیدم حتی یک روز به خاطر مریضی تو خونه بخوابه.
ریشه اش برمیگرده به بچگیمون. من و خواهر برادرم هروقت سرما میخوردیم برامون تشک گرم و نرم پهن میشد و ناهار وشاممون ویژه میشد و اینقدر مورد توجه خاااص پدر و مادربزرگم قرار میگرفتیم و اینقدر گوش شنوا برای شنیدن آه و ناله هامون داشتیم که سرتاسر سال مریض بودیم باور کنید اگر 200نوع ویروس سرماخوردگی وجود داشته باشه من به شخصه 500نوعش رو گرفتم بدون اینکه خودم بخوام و آگاه باشم. در حالی که همسرم در روستا بزرگ شده و میگه اگه از بلندی میوفتادیم و دماغمون میشکست میگفتن چیزی نیست پاشو به کارهات برس و بسیار فرد قوی هستند ایشون.
چشم استاد چشم حالا که متوجه این مشکل شدم و پاسخ این سوال رو که سالها در گوشه ی ذهنم بود رو گرفتم با تمام وجود در جهت اصلاحش میکوشم و برای فرزندانم هم سعی میکنم که درست عمل کنم.
سلاااام، عاشقتونم♥️
✔️شاخم در اومده!😄
دیروز تا فایل رو دیدم، خیلی ذوق زده شدم. شروع کردم به تایپ کردن..اولش تایید و ذوق کردن برای زیباییهای بصری بود…بعدش به محض اینکه خواستم یک خاطره خنده دار از تضاد سلامتیم را بنویسم و با هم به جریان بخندیم , یکی به گوشیم زنگ زد و مجبور شدم نوشته هام رو سیو کنم تا بعدش دوباره نوشته رو ادامه بدم…آقا ، گوشی قفل کرد که قفل کرد!😂 یه نصفه روزی، هر کاری بلد بودم، سر گوشی فن زدم، ولی….
هیچ چی، یه نوشته ی نصفه نیمه ازم موند که قرار نبود اصلاً راجع به ناسلامتی! توش چیزی باشه! ممنونم خدا، گرفتم!
دیگه برای منم تردیدی نمونده که این تضاد سلامتی، مسخره و خودساخته ست! حالا اسمش هر چقدر هم میخواد، ترسناک و دهن پر کن باشه!
چیزی که داستان رو ردیف میکنه، اینه که به موزیک روایت فتح! که تو کله م از بچه گی پخش میشه و این عشق به مظلومیت و شهادت و مرگ و مظلوم نمایی، غلبه کنم😂😂 بابا، باید بالاخره دوزاریم بیفته که کل داستان سرکاری بوده، تمام🤣
عاشق تک تکتونم!♥️😌
❤️🤍به نام الله هدایتگرم❤️🤍
سلام استاد جان
سلام دوستان خوبم
دیشب قبل از خوابم،به خدا گفتم خودت یجوری بهم بگو کدوم دوره رو تمرکز بذارم و کار کنم
و صبح به محض بیدار شدن به سایت سر زدم و این فایل رو دیدم
بله خداوند جواب داد خدا اینجوری با آدم حرف میزنه
جالبه که من عزت نفس رو یکی دو ماهه روی جلسه دو تمرکز کرده بودم و این فایل هم در همون مورده
حالا مصمم تر شدم که عزت نفس رو ادامه بدم 💪
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
❤️با توجه کردن به مریضی، با تعریف کردنش برای خودمون و بقیه و خدا ، با جلب ترحم جلب کردن باعث بسط و گسترش بیماری میشیم:
🔷یادمه چندسال پیش وقتی سال اول دانشگاهم بودم توی یک شهری که آب و هواش با منطقه زندگیم متفاوت بود خیلی گرم و کویری بود
آب وهواش اذیتم میکرد باعث شده بود خیلی وزن کم کنم نحیف بشم اشتهام کم بشه بیحال و همیشه خسته بودم
ترم اول دانشگاه که تموم شدوقتی اومدم خونه خانواده و فامیل منو میدیدن تعجب میکردن و میپرسیدن چرا اینجوری شدی؟
با آب و تاب براشون از آب وهوای گرم وخشک و آفتاب سوزان و بدی غذاها وکیفیت پایین غذاهای خابگاه تعریف میکردم از سختی بیش از حد درسها تعریف میکردم و همین روند رو تا سال آخر دانشگاه حتی چند سال بعد از تموم شدنش هم ادامه میدادم و اینجوری ترحم و دلسوزی جلب میکردم و هم باعث میشد من روز به روز نحیفتر بشم با اینکه از محیط دانشگاه خارج شده بودم اما بازهم ضعیف شدن و بیحالی ها بیشتر و بیشتر بشه جوری شده بود وقتی فامیل منو میدیدن خودشون شروع میکردن به تعریف کردن که آره ببین این دختر از وقتی رفت توی اون شهر کویری از وقتی رفت تو خابگاه چه بلایی به روز بدنش اومد😑
اونموقع نمیفهمیدم این بلاها رو خودم دارم ایجاد میکنم اما خداروشکر میکنم الان آگاه شدم به رفتارهام
🔷من دلم میخاست مستقل بودن رو تجربه کنم برای همین خونه جدا داشتم از خانوادم ۱۸۰کیلومتر دور بودم کار میکردم خیلی خوش بودم_
یکروزی برای موضوعی به مامانم زنگ زدم و اون برام دلسوزی کرد گفت آخی تنهایی وکارا همه به دوش خودته مریض که میشی خودت باید مواظب خودت باشی و کلی ازهمین حرفها زد که خیلی خوشایندم بود یکجورایی دلم میخاست ترحم کنه
و بعد از اون ماجرا من هرماه مریض میشدم تا مامانم دلسوزی کنه ترحم کنه وقتی موقع مریضی زنگ میزد صداموبیشتر از حد گرفته نشون میدادم😂
واینجوری خودم باعث گسترش مریضی میشدم و هربار شدیدتر میشد
اما از وقتی استاد تو دوره عزت نفس قضیه رو روشن کرد آگاهانه جلوی خودمو میگیرم توجه به مریضیا نمیکنم اثراتشم میبینم که کمتر وکمتر میشن
🔷یکی از خانمهای فامیل همیشه وقتی مریضی کوچیکی سراغش میومد،بزرگنمایی میکرد با آب و تاب برای همه تعریف میکرد حتی اگر روزی ده تا مهمون داشتن برای همشون مریضیش رو تعریف میکرد _همون بزرگنمایی ها باعث شد بعد از چندسال مریضیهای بزرگتر سراغش بیاد تاجائیکه عمل جراحی شد و بعدازاون بلافاصله مریضی دیگه پیش بیاد و همه هم بیدلیل فقطبا توجه ذهنی
خوشبختانه من از بچگی از شنیدن درد و رنج بدم میومد و سعی میکردم درددل کسی روگوش نکنم البته بقیه هم پیش من درد دل نمیکردن چون میدونستن بلد نیستم دلسوزی کنم فقط نگاهشون میکردم هیچ حرفی به زبونم نمیومد که بگم انگار لال میشدم 😂و قبلا برای اینمورد ناراحت بودم میگفتم ببین اصلا بلد نیستم کسی رو درک کنم دوستی ندارم که حرفهاشو بهم بگه و ….
اما الان خیلیم این ویژگیمو دوسش دارم ، خدا تووجودم گذاشته و همین باعث شده از درد و رنج بقیه بی اطلاع باشم احساسم بد نشه و جذبش هم نکنم💪
🔷چندوقتی توی فضای مجازی فعالیتم زیاد شده بود ،میدیدم خیلیا از غم و غصه زندگیشون تعریف میکنن و چقدرم بقیه براشون دل میسوزونن مثلا یک دوستی داشتم هر مریضیش رو گنده میکرد حتی اینکه شب یکساعت دیرترخوابش برده روچنان بزرگ میکرد که من بگم وای وای بدخواب شدی!
با اینکه این خصلت رو نداشتم اما متوجه شدم کم کم منم دارم برای خودم داستان درس میکنم یعنی مشکلمو بزرگ جلوه میدادم تا بقیه حساس بشن ترحم کنن و حرفی برای گفتن داشته باشم
و این باعث شده بود توی بعضی کارهام گره بیفته و به راحتی نتونم انجامشون بدم،
خوشبختانه متوجه این قضیه شدم و ادامه ندادم فعالیتمو توی فضای مجازی کمتر کردم
کمتر به حرفای دوستم توجه کردم
🔷به مدت چندسال شغلی داشتم پراز مسئولیت های قانونی و یادمه اونموقع یکم لاغر شده بودم
هرکسی میپرسید چرا لاغر شدی ؟
هزارتا مسئولیت دیگه به شغلم اضافه میکردم و تعریف میکردم یجوری شده بود که میدونستم همه ازم این سوالو میپرسن دیگه جواب آماده کرده بودم
با اینکار بقیه حسابی دلسوزی و توجه میکردن
لاغری منم بیشتر و بیشتر میشد
ولی از دوره عزت نفس فهمیدم رفتارم غلط بوده
ازهمون موقع نخاستم توی جمع باشم چون ممکن بود ناخودآگاه همون حرفهارو بزنم وترحم جلب کنم
تصمیم گرفتم آروم آروم روی خودم کارکنم
🔷حتی این رفتارو در مادرم میبینم با اینکه ۷۰سالشه ولی خیلی سالمه و مریضی خاصی نداره
خواهرا وبرادرانم ازدواج کردن و کمی دیربه دیر به مادرم سرمیزنن ،مادرمم هریکی دوسال مریضیهای عجیب غریب میگیره چندماه ادامه داره و بعد خوب میشه،
تو دوران مریضیش میبینم که خیلی از توجه کردن ها خوشش میاد و کلا با این مریضیها سعی داره توجه خواهرا و برادرا رو جلب کنه تا بیشتر بهش سربزنن زنگ بزنن اما خب هیچوقت موفق نمیشه بلکه باعث شده اونها رفت وآمدشون کمتر از قبل هم بشه
اینها مواردی بود که به ذهنم اومد ولی هرجایی که نگاه میکنم تو رفتار هرکسی دقت میکنم این موضوع خیلی خودنمایی میکنه
وقتی نتیجه رو میبینم خیلی خیلی ایمانم به قانون بیشتر میشه
با توجه کردن به مریضی، با تعریف کردنش برای خودمون و بقیه و خدا ، با جلب ترحم جلب کردن باعث بسط و گسترش بیماری میشیم
در پناه الله یکتا ❤️
سلام به دوتا استاد عزیز دلم وسلام به همه دوستان
خیلی موضوع فایل عالی بود وپیامهای خیلی خوبی داشت بازم سپاس فراوان برای این آگاهیها
من قبل از این که دقیق بفهمم و قبول کنم که تمام اتفاقات زندگیمو خودم آگاهانه دارم رقم میزنم همشه نیاز به ترحم داشتم نیاز به جلب توجه داشتم
مخصوصا از خانواده خودم پدر و مادر و بقیه اعضای خانواده و برای کوچکترین مریضی ترحم خیلی شدید از شوهرم میخواستم که بهم توجه کنه ترحم کنه برام خرج کنه که من مثلا مریضم و دقیق متوجه مشدم اگه مریضیم زیاد نبود ولی کم کم بیشتر اذیت میشدم و مریضیم هادتر میشد
و برای فرزندمم همینطور بود ناخودآگاه تو ذهنم میومد که بچه ام از دیر وقته تب نشده یا مریضی نگرفته دقیقا چند مرتبه به همین موضوع توجه میکردم میدیدم تا شب بچه ام ناخودآگاه تب میشد درجاه به خودم میگفتم این حس ششممه یا حس مادرانه اس منو آگاه کرده که قراره بچه ام مریض بشه
یعنی واقعا این اتفاق میوفتاد مریضی میومد
یا اینکه بچه ام برای هربار مریضی که میگرفت دیگه من بیش از حد لیلی به لالاش میزاشتم ترحمش میکردم توجه بیش از زیاد میکردم انگار پسرم دوست داشت مریضیش ادامه پیدا کنه و من بیشتر تو آغوشم بگیرمش و بیشتر بهش توجه کنم
ولی از زمانی که آگاهانه فهمیدم که تمام این اتفاقاتو خودم رقم میزنم خودمو کنترل کردم ذهنمو کنترل کردم ومدتهاست که این اتفاقات برا نمیوفته
خیلی سعی میکنم که جلب توجه نکنم یا کسی بهم ترحم نکنه خداروشکر فهمیدم جهان خودمه که اتفاقاتو برام رقم میزنه الان مدتهاست که این اتفات برام نمیوفته
بازم استاد عزیزم بابت آگاهیها ازتون بینهایت سپاسگزاریم سربلند پیروز باشید
سلام به استاد عزیزم و مریم جان و همه ی دوستانم در بهشت عباسمنش
وقتی که این فایل رو نگاه میکردم داشتم فکر میکردم ببینم کجاهای زندگیم خواستم نقش قربانی رو بازی کنم.داشتم به یاد میآوردم از بچگی حس شدید نیاز به جلب توجه رو تو خودم داشتم و خیلی وقتا فکر کردن به اینکه مریضی خاصی مثل سرطان شده بود عادت شبانه ی من یعنی من با این افکار همیشه به خواب میرفتم که سرطان گرفتم و بقیه خیلی دلشون برام میسوزه بعد من ادای این آدم قهرمانای زندگیمو در میآوردم میگفتم نه من خیلی قوی ام من اصلا ناراحت نیستم.ولی از درون خیلی دوست داشتم تمام دنیا بهم توجه کنن.ولی از دوسال پیش که من با قانون جذب آشنا شدم سعی کردم که دیگه به مریضی و مشکلات فکر نکنم .ولی با دیدن این فایل فهمیدم که زیادم موفق نبودم.من هنوزم دارم گاهی وقتا به این موضوع فکر میکنم ناخودآگاه و تنها چیزی که فرق کرده شخصیتهاییه که من تو ذهنم دوست دارم توجه و ترحمشونو جلب کنم.اینکه یه لذتی داره برام به این فکر میکنم سرطان میگیرم همسرم چقدر به اشتباهاتش پی میبره و دلش برام میسوزه و میفهمه نباید منو اذیت میکرده.یعنی این افکاریه که خودم از به زبون آوردنشون خجالت میکشم ولی مینویسم که بفهمم که بکنم تو مغزم فرکانس شوخی حالیش نیست…ادا درآوردن و نمایش بازی کردن حالیش نیست به هرچی که فکر میکنی داری فرکانسشو به جهان میفرستی و بی برو برگرد به سمتت برمیگرده.
ویک موضوع دیگه صحبت کردن درمشکلات با دیگرانه که من از وقتی قانونو فهمیدم این نکته رو خیلی رعایت کردم و حتی با خونوادمم هیچ وقت درمورد مشکلاتم حرف نمیزنم.البته من از همون بچگی عادت نداشتم مشکلاتمو به کسی بگم و آدم تو داری بودم ولی خب بعد فهمیدن قانون این قضیه رو خیلی بیشتر رعایت کردم.ولی یه مشکل🥺
من نمیدونستم نباید حتی با خدا هم درمورد مشکلات حرف بزنم و خیلی با خدا مکالمه داشتم در مورد مشکلاتم.
ویه موضوع دیگه که امروز بهش پی بردم این بود که من همیشه با خودم میگفتم که چقدر خوب میشد که استاد یا آدمای موفق دیگه میومدن تو روز مرگیشون یه سری فایل ضبط میکردن و از مشکلاتشون میگفتن تا ما با دیدن استاد و اونا انگیزه بگیریم و بگیم که بابا استادم مشکل و مسئله داره ولی ببین چه قدر حالش خوبه و داره مسائلشو حل میکنه.در صورتی که فهمیدم امکان نداره آدم مدام در مورد مسائل و مشکلاتش حرف بزنه و حالش خوب باشه.چون ناخودآگاه توجه میره سمتش .دقیقا مثل همون آدمی که شما در موردش تو پادکست گفتین که مدام سرفه میکرد.الان فهمیدم که این اصلا قشنگ نیست.الان فهمیدم که چقدر عالیه که ما همیشه شمارو تو بهترین حالت ممکن میبینیم.و این انگیزه ای میشه برامون که هییییچ دلیلی برای صحبت از مشکلاتمون وجود نداره .هیچ دلیل و بهانه ای.
شاد سعادتمند و ثروتمند باشید