ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به همه🌿
استاد خوبم فایل خیلی بی نظیری بود.
واقعا تحسینتون میکنم چونکه تقریبا هرآگاهی که تو دوره ها درموردشون مفصل حرف میزنید تو فایلای دانلودی هم هست واگه کسی از فایلای رایگان شروع کنه پیشرفت میکنه چون همون آگاهی های دوره عزت نفسو توضیح دادید حتی باجزئیات بیشتر.
من تو دوره هم کامنت گذاشتم وگفتم که این مورد خیلیییی تو من شدیده.
ومن برای جلب توجه همسرم خیلی مریض شدنی خوشحال میشم.
مخصوصا تو دوران پریود حسابی خودمو لوس میکنمو جلب توجه میگیرم درنتیجه وقتی خونه هستم وتمرکزم رو جلب توجه همسرمه بااینکه توجه همسرمو جلب میکنم اما درد بیشتریم تجربه میکنم.
راستش من اصلااااا نمیتونستم اینکارو نکنم وجلب توجه نکنم براهمین اوایل شروع کردم تکاملی این موضوع رو حل کنم اولش باخودم گفتم فققط وقتی که واقعا شکمم درد میکنه درموردش صحبت میکنم به دروغ نمیگم درد دارموجلو خودمو میگیرم.
خوب پیش رفت وفقط وقتایی که درد داشتم میگفتم.
بعدش دیدم گردش رفتنی تمرکزم ناخودآگاه از رو پریود ورداشته میشه درنتیجه دردی نمیفهمم چون اصلا وقت نمیکنم درمورد درد حرف بزنم واونقدرررر زیبایی میبینم که اسمم یادم میره چه برسه به درد.
خیلی خوبه وقتی میشینی رو سنگای گرم ساحل وقتی پریودی وگرمای سنگ درد شکمتو تسکین میده بعد پاهاتو میندازی تو آب خنک هربار که موج آب میاد سمت پاهات درداتو باخودش میشوره میبره.
وقتی که به صدای موج گوش میدی وتوقلبت باخدا درمورد خواسته هات حرف میزنی.
وبه موجای کف کرده ساحل توجه میکنی مگه اصلا وقت میکنی به این توجه کنی که درد داری.
اینه که گاهی واقعا آدم نمیتونه از پس خودش بربیاد وبه کمک احتیاج داره وچی بهتر از گردش وانرژی مثبت طبیعت قدرتمند خداوند🌴
یه راه حل دیگه که خدا بهم گفته اینه که چرا فکر میکنی وقتی تنهایی لذت نمیبری چرا محتاج توجه همسرتی وقتایی که دلم میخواد یکی بهم توجه کنه.
سعی میکنم برم تو خلوت واون محبتو از خدا بخوام.
نمیتونم وصفش کنم ولی وقتی تو خلوت براخدا میرقصی یا باسکوت ازش انرژی میگیری یا از چشمات اشک میاد وقتی بهش فکر میکنی دیگه حس وابستگی به هر کس دیگه ای کمرنگ میشه و حالت اونقدرررر خوبه که خودبه خود گریه میکنی.
لازم نیس حتما کسی باشه تا بهت خوش بگذره.
البته که من دلم میخواد رابطه با یه آدم پرشورونشاطو
تجربه کنم ودسته جمعی خیلی بیشتر لذت داره.
اما حرفم اینه که دارم سعی میکنم وقتی کسی نیس یا اونایی که هستن اونطوری نیستن که دلم میخواد.
من وخداخودمون یه گروه پرشورونشاطو تشکیل بدیم.
راه حل دیگه که استاد تواین فایل خیلییییی قشنگ بهش اشاره کردین من واقعاااا تجربش کردم
وقتی درمورد دردایی که دیگه نداری با بقیه حرف میزنی انرژی بیشتری میگیری یا وقتی درمورد دردایی که داری حرف میزنی!!!!!
منکه نمیتونم چشمای گرد شده بقیرو واستون توصیف کنم وقتی میشنون سالم سالمی وبااستفاده از قانون میتونی متفاوت از بقیه باشی.
اونا تو قلبشون تورو تحسین میکنن واین برامن خیلیییییییی لذت بخشه از قدرتتت خدا واز قدرت فرکانس ودرکل از ابهت خدا حرف بزنم.
اما این توهمات سالهاست که ریشه کرده تو ذهنمون وما برای ازبین بردنشون احتیاج به تکامل وابزار داریم ونگران نباشیم.
چون خدا به مرور که قدم تو راه میزاری ابزارای قدرتمندی بهت میده.
بستگی به تو داره که اونقدر قوی شده باشی که ورداشتن اون ابزار برات سنگین نباشه.
دوستون دارم❤
مهربانـــا ســـلام و سپـــاس برای فهم و درکی که از جنس تــوست
استاد ســــــلام و سپــاس برای این آگاهیهای نـــاب که از دل براومده و تکـــاملی بس گرانبهــا را طی کرده
هنـــوز که هنوزه دارم فایلهای این دوره بــی نظیر را همچو شهدی شیرین و آرامش بخش سر می کشم!
هر روز و هر شب در مسیر رفت و برگشتم به کار و خانه، و چقدر این مسیر طولانی را دوست دارم
چقـــدر مدارم بالاتر رفته ، چقـــدر دیــدم را تغییـر داده و چقــدر من را با درون منحصر بفرد خودم آشنـــاتر کرده.
…
احساس قربانی شدن، یک احساس عجیب از یک باور فوق العاده مخفی و مخرب نشئت می گیره، باوری که یهویی به خودت میای و می بینی در سیاه چاله اش غرق شدی! ولی چقدر این پروردگار، این رب! مهربانانه و بی درنگ و بی توجه به هیچ فاصله ای، در یک چشم بر هم زدنی از طریق قلب، ما را هدایت می کند، آگــــاه می کند!
…
واقعا حرف شما عین حقیقته، دردها و بیماریها فقط و فقط به خاطر توجه، به خاطر کسب احساس ترحم سراغ من می اومدند!
ســـــــالیان سال همین گونه بود!
و چقدر این باور باعث فرورفتن در بیماری و اتفاقات بد و بدتر می شد!
…
وقتی این باور مخرب را می فهمی و بقول استاد می بینی که برای یک لحظه لذت چه ها با زندگی خودت کردی، تغییر کردنت شروع می شود.
و چقــــــدر این شروع به تغییر کردن لذت بخش است، چقـــــدر فرکانسهای عالی به جهان هستی میفرستی و چقـــــدر سپاسگزاریت واقعی تر می شود و چقـــــــدر با خودت به صلح میرسی!
…
استاد من تغییر کردم و با احترام کامل به حرف شما عمل می کنم و اگر دقت کرده باشین هیچ کدام از مشکلات و بیماریهای فراوانی که سالیان سال باهاشون دست به گریبان بودم ذکر نکردم!
چون نمی خواستم به این باورهای مرده آبی داده باشم!
…
دوستتون دارم که اینقدر خودتون هستید!
…
سپـــــــــــــــاس
سلام خدمت استاد و خانم شایسته عزیز و همه عباسمنشی ها
خوب در این مورد راستش من مثال های زیادی دارم هم در زندگی خودم و هم در زندگی اطرافیانم و میدونم قبلا خیلی در این مورد صحبت کردین ولی من امروز خیلی به این صحبت ها نیاز داشتم و خیلی چیز ها رو یادم آورد واقعا ازتون سپاسگزارم
من قبلا وقتی مریض میشدم همه یکدفعه مهربون میشدن و قربون صدقه م میرفتن و تا زمانی که مریض بودم هر کاری میکردم کسی باهام کاری نداشت و اگه چیزی میخواستم برام فراهم میکردن بعد اقوام رو خبر میکردن همه میومدن عیادتم خوراکی ها و میوه و آبیموه ها میاوردن که در طول سال خیلی کم پیش میومد داشته باشم و فقط برا مریضا بود یه جورایی حتی کسایی که روابط خوبی با هم نداشتیم هم مهربون و با ملاحضه میشدن
بعضی وقتا یه مریضی ساده چندین روز طول میکشید که مایه تعجب بود ولی ته دلم مشکلی نداشتم چون اون موقع همه چی برام عالی بود
کلا اطرافم به این شکل بود مثلا با دوستام میشستیم صحبت میکردیم اگه یکیمون مریض بودیم میگفتیم ای کاش همه چی همین جوری بمونه
یا مثلا یه مشکلی برامون پیش میومد قیافه غمگین میگرفتیم تا بقیه حالمونو بپرسن و ماهم در موردش صحبت کنیم بعضی وقتا شاید یکی بغلمون کنه چون راستش غیر از این کسی باهامون کاری نداشت و اصلا توجهی نمیکرد
یادمه یه بار وانمود کردم که جن دیدم تا یکم توجه جلب کنم و بقیه در موردش بپرسن البته وقتی دیدم جواب میده چند بار دیگه اینکارو کردم 😊
الان میفهمم که چرا اون اتفاقات برام میفتاد از وقتی که با شما آشنا شدم دیگه همه چی برام منطقی واقعا ازتون سپاسگزارم بخاطر این آگاهی ها خیلی زندگیم فوق العاده شده از وقتی که فهمیدم خداوند برای من کافی است و تکرار هر روز این و اینکه من نیازی به توجه و تایید کسی ندارم
واقعا ازتون ممنونم استاد عزیز
بسم رب العالمین
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته جانم و تموم رفیق عام توی سایت خیلی خوشحالم که تو ی این فضا هستم بی نهایت سپاسگزارم استاد از ایمان و جسارت تون که منتهی شده به این خانواده از بچه ها که با جون دل تجربه هاشونو به اشتراک میذارن و چه باگ های رو که پیدا نکردم از تو کامنت هاتون سپاسگزارم از هر کی که جریانی داره در این اقیانوس سپاسگزارم انگار با هر فایل با هر کامنت با هر صفحه ای که توی سایت باز میکنم آگاهی هایی رو میشنوم چیز هایی رو درک میکنم که نمیدونم از کجا اما ته قلبم یقین داره به حقانیت اش به اصل اساس بودنش به اینکه که انگار منتظر بودم یکی اینها رو بهم بگه توضیح بده که توجیه ایی دُرست و بدون خطا در مورد هزاران سوالی که بهش بر خوردم در مورد هزاران رفتاری که دیدم از خودم و از دیگران در مورد اون عدل که اینجا شناختم اش الهی شکرررت
در مورد این فایل من خیلی تجربه کردمش به وضوح من با خانواده ام مشکلاتی داشتم قبلا و ناخودآگاه هر بار انگار منتظر بودم بحث ها دعواها مسئله های بیشتری پیش بیاد که من بیشتر برم برا دوست هام توضیح بدم و آنها هم هی دلسوزی و ترحم و خلأ های وجود من کاذبا پرکنن جلب توجه و حس مهم بودن کنم حتی شده برا لحظاتی واقعا استاد به قول شما لحظه ای بود و بعد هی مسائل بیشتر پیش می اومد هی اوضاع داشت سخت تر میشد تا من حرف بیشتری برای گفتن داشته باشم که هی اختیار زندگی مو بدم دست این اون و هی خودمو مظلوم تر جلوه بدم و هی مهر تایید بزنن به بدبختی های من به مشکلات ام به محدودیت هام به دعوا و درگیری هایی که اصلا سر چیزا های بی خود اصلا پوچی بود واقعا ولی این احساس نیاز به توجه آنقدر زیاد بود که حاظر بودم اون درد ها رو تحمل کنم سختی رو بکشم تا برا یه مدت کوتاهی هم که شده بدبخت تر باشم تا همه رو من زوم بشن اصلا انگا دلم میخواست اون عذاب ها رو تا خودمو پر کنم غافل از اینکه من هی تهی تر میشدم که به خداقسم فهمیدم که تک تک اونها رو خودم ایجاد کردم تک تک شونو از پس که نقل سخنم بود با دوست هام با خدا با زمین زمان درگیر بودم و ناراضی غافل از اینکه بابا اینا کار خودم یادم استاد از وقتی که با شما آشنا شدم و فهمیدم بابا همش زیر سر خودمه به خودم قول دادم که هرگز هرگز در مورد مسائل و مشکلات ام صحبت نکنم نه با دوست هام نه با هیچ کی آنقدر پایبند بودم و بعد این تصمیم ام و البته عمل کردن اصن رابطه من کلن تغییر با خانواده ام بیش از 180 درجه ینی دیگه اصلا اثری از دعوا توهین درگیری ناراحتی که ابداً نیست خیلی فضای شاد تری شده خیلی زیاد فقط از وقتی. که قطع کردم صحبت کردن در مورد مسائل ام رو دوست هامم که قبلاً کلی با هم بودیم کلن از زندگی من رفتن و الان هم یاد گرفتم و همیشه حواسم هست که در مورد مسائل بیماری ها یا به قول شما هر چیز ناجالبی که پیش میاد واقعا سعی میکنم ابدا صحبت نکنم در موردش و ابدا پای صحبت کسی هم نشینم چون به چشم دیدم که چطور زندگی م تحت تاثیر قرار میده و اتفاقا با این رفتارم باعث شدم که اولا مسئله ها خیلی خیلی راحت تر از قبل حل بشه و خیلی اصلن مسئله های کمتری پیش بیاد برام
در مورد همین موضوع که بچه ها دوست دارن مریض بشن که توجه بیشتری جلب کنند واقعا درسته استاد من خودمم یادمه که همیشه سرماخوردگی ها بدی تو بچگی می گرفتم که فقط با چند تا آمپول خوب میشد و آنقدر هر بار که مریض میشدم تحویلم میگرفتن آبمیوه ، سوپ ، استراحت که انگار ناخواسته دلم میخواست بیشتر مریض بشم و همین هم میشد من تو سال چندین بار سرما میخوردم حتی تو تابستون اون موقع قانون رو نمیدونستم اما ناخودآگاه واقعا خسته شده بودم از این بیماری ساده که آنقدر شدید میگرفتم و تو همون بچگی به خودم گفتم که من نباید آنقدر ضعیف باشم آنقدر مریض آخه هر جا می رفتیم همه میگفتن تو که همش مریضی به من برخورده بود و واقعا با اینکه اطلاعی از قانون نداشتم اما این حرف ها باعث شد که هی به خودم بگم نه من بدن قوی دارم من سالمم و بخوام که سالم باشم و اتفاقا همینم شد و دیگه اثری از اون حال های خراب سُرم آمپول نبود و الآنم هم که مدت هاست سالممم هستم خدا رو شکررر 🤩
با حرف های شما استاد یاد سوال خواهر کوچیکم افتادم که از من پرسید : من دلم میخواد که مریض بشم اینجوری مامان بیشتر دوستم داره ؟!
یا یه مثال دیگه تو مسابقات ورزشی استان عده ای از دوست هام دائم حرف از نا داوری و اینکه حق شونو خوردن میزدند بحث میکردن و .. میگفتن و من آگاهانه توجه نکردم نه به حرف هاشون و نه باور کردم اصلن گوش ندادم و نه در این باره صحبتی کردم بلکه ایمان داشتم که هر کی نتیجه فرکانس خودشو میگیره و خدا شاهد که داور ها چقدر خوب چقدر مهربون با من رفتار کردن و اصلا بدون هیچ مسئله ای بودن لحظه ای درگیری با بحثی در کمال آرامش قهرمان استان هم شدم 🤩🤩
و استاد اتفاقا الان بهتر میفهمم اینکه چرا مردم دائم درگیر ناراحتی بیشتری مشکلات بیشتری میشن این که دائم دارن در موردش صحبت میکنن مثال میارن هر جا میشینن یه گوش گیر میارن شروع میکنم به غر گلایه و خب پر واضح و طبیعیه که نتیجه هم اینه که سخت تر میشه همه چی /
واقعا حقیقت همین شاید از نظر عده ای سنگدلانه به نظر برسه یا هر چی اما با یاد گرفتن قوانین یاد میگیری که به هر چی از یه نگاه وسیع تر از یه تصویر بزرگتر نگاه کنی از جایی که بقیه آدمها فکرشم شاید نکن و اون موقع که می فهمی انگار عادلانه تر ، دُرست تر و عاشقانه تررر از تصورت هم هست انگار خدا فکر همه چی ش کرده ، نظم ظرافت و دقیقی اش مبهوت ات میکنه . بلکه تنها راه تجربه خوشبختی همین ِ. که من مسئول ۱۰۰ درصد زندگی امم و به طبع بقیه هم مسئول ۱۰۰ درصد زندگی خودشونن.
آخه وقتی کسی رو مقصر ندونی، وقتی بدونی همه چی از درون ات نشات گرفته، وقتی بدونی راه حل تو دل مسئله هست، وقتی بدونی تضاد ها باعث رشد میشه، وقتی بدونی خودت داری رغم میزنی نه دولت نه کشور نه هیچ کی بیرون دیگه دعوایی یا جنگ شکایتی باقی نمیمونه،
جز صلح درون ؛
وقتی ایمان باشه دونسته هات عملی میشه و میشه تجربه و زندگی در بهشت . و دیگه درد ای رو دلت نمیمونه که بخوای توضیح اش بدی حتی به خودت حتی به خدا .
🔥♥️🖐🏿
سلام استاد عزیزم ازتون سپاسگزارم بابت این فایل بی نظیرررررررر❤️💛😍
استاد انگار شما این فایل را برای من ضبط کردید باور کنید وقتی این فایل را دیدم متوجه شدم خیلی از اشتباهاتم را و چقدر نمونه پیدا کردم از خانواده ام و فامیلمون از این موضوع و حتی خودم
من همیشه از ویژگی های بد افراد با بقیه صحبت میکردم و ناراضی بودم و همون افراد با من چند ساله که هستند در زندگیم از ناخواسته هام با بقیه صحبت کردم از شرایط زندگیم حتی با خودم حتی با خدا هم من از افراد از شرایط منفی و همه چیز منفی صحبت میکردم چون میگفتند آدم باید درد و دل کنه تا خالی شه غصه هاش بیاد بیرون باید همه چی رو بگه اگه نگه دق میکنه اینو به من یاد دادن که باید از مشکلاتت بگی تا خالی بشی شانه هات خالی بشه اگه نگی مریض میشی از غصه یا شنیدم میگفتن فلانی از بس مشکل داشت به کسی نگفت سکته کرد مرد
استاد خاله هام هروقت با مادرم تماس میگیرن میگن حال خودت و بچه هات چطوره میگه هعیی بد نیستیم میگذرونیم و. بعد مادرم و خاله هام شروع میکنند از بیماری هاشون صحبت میکنند از هر اتفاقی که تو بدنشون می افته میگن امروز پاهام درد میکنه امروز دستم درد میکنه و…. و بعد از وضعیتشون میگن زمونه بد شده و باید بگذرونیمو و بعداز بقیه میگن فلانی را دیدی ….
و من یک دختر لوسی بزرگ شدم و بیشتر مواقع ناخودآگاه گریه میکردم تا بهم توجه کنند قیافمو ناراحت میگرفتم یا عصبی تا بهم توجه کنند حرف نمیزنم کج محلی میکردم تا بهم توجه کنند گاهی وقت ها خودمو به بی حالی میزدم تا بهم توجه کنند گاهی وقت ها دوست داشتم مریض شم تا بهم توجه کنند گاهی وقت ها دوست داشتم برم بیرون دیر بیام تا بهم توجه کنند پرخاشگری میکردم تا بقیه بدونن که بشدت ناراحتم تا بیان آرومم کنن گاهی وقت ها فکر میکردم که ازدواج کنم با اون فردی که میخوام تا مورد توجه واقع شم که وای مائده عجب شوهری داره وای چقدر خوشبخته واااای
استاد واقعا ازتون ممنونم با این فایل متوجه شدم که تمام ناخواسته هام دلیلش جلب توجه و مهم تر از همه صحبت کردن و توجه کردنم به آنهاست سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم من خیلی خوشحالم که شما در مسیر زندگیم هستید❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛
سلام استاد عزیز وزیبا و خوش هیکل خدا را صد هزار مرتبه شکر که اینقدر عالی شدید خدارا شکر که شما تو امریکا هستید خدا را شکر که شما در بهترین مکان هستید زیر این اسمان بسیار زیبا چقدر این اسمان بالای سرتون زیبا است خدایا شکرت بابت این برج های بزرگ در اطراف شما خدایا شکرت بخاطر وجود این همه افراد ثروتمند که صاحبان انها هستند خدایا شکرت
استاذ عزیزم یک روزی شما گفتید اگر بخواهم شکر کنم خدا را بیشتر بخاطر وجود قوانین ثابت و الهی اون تشکر میکنم چون عدل به معنی واقعی را اجرا میکنه من ذهنم خیلی مقاومت داشت که چجوری اخه بخاطر قوانین استاد شکر گذاری میکنه و الان دقیقا استاد با سلول های بدنم دارم سعی میکنم ومیفهمم که شما درست میگفتید این قوانین درسته وبی عیب و عالی داره عمل میکنه قوانینی که به ما اجازه میده خلق کنیم هر آنچه را که میخواهیم خدایا شکرت که به ما اجازه داده ای از این قوانین به آسانی استفاده کنیم و لذت ببریم خدایا شکرت
استاد عزیز در جهانی که در اطراف ما ذهن های منطقی با انواع روشهای منطقی و تلاش های سخت میخواهند به ارزو هاشون برسن چقدر لذت بخشه استفاده از قوانین چقدر آرامیم چقدر حس خوب داریم معنی واقعی زندگی در لحظه را میفهمیم خدایا بینهایت شکرت که من را همواره لایق اگاهی بیشتر میدانی و به من اگاهی های لازم برای توسعه خودم و لذت بردن بیشتر را میدید من هر روز دارم رشد میکنم هر روز بهتر از دیروزم و هر روز میفهمم بدست اوردن و خلق خواسته هامون چقدر اسونه اگر از قوانین درست استفاده کنیم خدایا بینهایت شکرت بابت استاد عزیزم بینهایت شکرت از شما ممنونم که دریچه از اگاهی را بروی من باز کردید استاد عشق ♥️♥️♥️ دوستتوندارمموفق باشید و سالم
سلام استاد عزیز
من میثم هستم تقریبا دو ماه پیش من برای اندازه گیری درب و پنجره های یه ساختمان رفته بودم که باد خیلی شدید میومد در حدی که بعضی از درخت ها رو شکسته بود
من موقعی که کارم تو ساختمان تموم شد اومدم روی حیاط یا پارکینگ ساختمان
یهویی از بالای ساختمان دیوار طبقه دوم از شدت باد خراب شد روی من
دیواری که با آجر های سنگین به اصطلاح (زبره) ساخته شده بود
من توی ذهن خودم پیش خودم همیشه به خودم میگم که من در برابر ضربات و هر گونه فشار فیزیکی قوی هستم و به قولی هیچ طوریم نمیشه
و تکرار همین فکر باعث شده تا هیچ وقت مریض نشم
وقتی دیوار خراب شد روم من سرم شکست و دست و پام کوفته شد
آمبولانس اومد و منو برد بیمارستان شرایط من جوری بود که ن چشمام سیاهی رفت ن زمین گیر شدم و ن هیچ چیز دیگه و حتی با پای خودم رفتم تو آمبولانس
وقتی دکتر اومد بالا سرم و اون معمور اورژانس داستان رو براش تعریف کرد که چه بلایی سرم اومده
دکتر بهم گفت الان سالمی ؟
گفتم بله فقط سرم شکسته که اونم چیز خاستی نبود
دکتر حیرت زده بود که چطور از فاصله ۶ متری دیوار روی من خراب شده و من سالم بودم
و میگفت که خدا خیلی رحم بهت کرده
ولی من میخندیدم و به دکتر میگفتم درسته 😁
و زخم سرمم حتی یه هفته بعد خوب شد با اینکه ضربه خیلی سنگینی به سرم و بدنم خورده بود
و من مطمئن بودم که هر کس دیگه ای که اونجا جای من بود شاید بلای خیلی ناجوری سرش میومد
و حتی یه موتور اونجا بود که اون موتور کاملا داغون شد از شدت سنگینی آوار
این بود یکی از باور هایی من نصبت به خودم دارم و این نتیجهای که گرفتم از این باور
سلام استاد خوب و مهربانم .
استاد الان به درجه ای رسیدم که راحت میتونم بگم عاشقتونم. وقتی همه مینوشتن استاد عاشقتونم ؛ من هنوز حس اشون درک نمیکردم.
ولی الان راحت با تمام وجود میگم عاشقتونم و دست مریزاد به خانم شایسته مهربون و ناز .
استاد من کمتر یکسال هست باهاتون آشنا شدم ولی دقیقا از ۳۰فروردین ۱۴۰۱ که دوره عزت نفس خریدم خیلی دقیقتر فهمیدم باید چه کار کنم. تازه فهمیدم معنی حرف های شما چیه .
هنوزم تمام اش نکردم چون با دقت سعی میکنم تمرینهای هر جلسه رو انجام بدم. جلسه هفتم هستم
و وای اونجا بود که واقعا عاشقتون شدم. و گفتم استاد واقعا کارش درسته .
من از اول اردیبهشت هدف درآمد دوبرابر گذاشتم دقیقا شد. تو ماه خرداد درآمد سه برابر شد ! اصلا یک وضعی جور میشدم کار برام و درامدم به هدف سه برابر میرسوند.
من از اول تیر گفتم جور شدن کار ساعت ۱۱ شب ۳۰ خرداد برای رسیدن درامدم دقیقا به عدد سه برابر شانسی نیست پس فرکانس و هدف حتما درسته .
لذا اول تیر هدف گذاشتم روی رابطه ام با همسرم و پسر م . گفتم این ماه رابطه ام با این دوتا رو هم درست و اساسی پایه ریزی میکنم. امیدم به خداست. انشالله کمکم میکنه مثل همیشه. هر روز سعی میکنم تا چشمام باز میکنم توnote pad گوشی ام با خدا بشینم حسابی حرف بزنم. و حدود ۴۰ دقیقه ای در ماکزیمم زمان وقت میذارم. انشالله وقت بیشتر پیدا کنم و باز با خدا دوتایی حرف بزنم.
من امیدم فقط به الله و ممنونم از خدای خوبم.
سپاس.
من تجربه خودم روبراتون تعریف می کنم
مادرم از روی عشق و محبتی که همیشه به من داشت، همیشه اصرار داشت غم رو تو دلم نگه ندارم، سنگ صبور باشه و من براش نعریف کنم و حین تعریف و شنیدن همدردی های اون احساس آرامش کنم و بعد هم اون کم کم من رو هدایت می کرد که ببین فلانی که ازش ناراحتی این ویژگی های خوب رو هم داره و کم کم احساس من نسبت به اتفاقی که بود مثبت می شد…
اما همیشه من معذب بودم که مادرم رو درگیر غصه های بی اهمیتم می کردم.
سال پیش سرکار من نمی تونستم ذهنم رو کنترل کنم و مدام تمرکزم روی نکات منفی بود.
همین موضوع باعث شد از اون کار خارج بشم.
اما به محض خارج شدن متوجه شدم من مدت هاست شکرگزاری نکردم و همه نکات مثبت رو نادیده گرفتم و تمرکزم فقط روی مسائل منفی بوده
بخاطر همین شرایط مدام سخت و سخت تر می شد
و در نهایت من از اون کار خارج شدم
همین باعث شد در کار جدیدم مدام تمرکزم روی نکات مثبت باشه
و همیشه نقاط قوت رو ببینم
همین باعث شد مدیرم جدیدم که به سخت گیری و دقت فوق العاده بالا معروف بود، با من خیلی خوب بشه
و به من کلی کمک کنه و من کلی ازش یاد بگیرم
تا اینکه چند وقت پیش با مدیرم به تضادی برخوردیم
این موضوع باز م از عدم کنترل صحیح ذهن من بود
من دو روز مرخصی بگیرم و روی خودم تمرکز کنم
یک روز اول خشم داشتم و هرچه مادرم اصرار کرد که صحبت کنم قبول نکردم
کم کم خودم خودم رو مجبور کردم باز نکات مثبت مدیر رو به خودم یادآوری کنم
و معجزه کرد
دیگه حتی نمی دونستم بخاطر چی ناراحتم…
باز روی خودم کار کردم و تضاد ها رو درآوردم و بعد که رفتم سرکار اوضاع از قبل هم بهتر شده بود.
الهی شکر
سلام استاد سلام مریم جان سلام به همه
من تجربه امو درمورد روابط توی قسمت محصول عشق و مودت در روابز نوشتم و اینجا میخوام تجربه امو درمورد جذب بیماری سرطان با شما به اشتراک بذارم:
من نماینده ی علمی یک کمپانی مولتی نشنال بودم و بخاطر ترس هام و به خاطر عدم ایمان ام به این مورد که خداوند روزی رسان من هست از اون کمپانی به دلیل شرایط نامساعد ایران استعفا دادم و در حال حاضر دوباره در بزرگترین داروسازی اینبار ایرانی درحال کار هستم اینا رو گفتم که بگم با فضای درمان و دارو غریبه نیستم و کاملا آگاهانه تصمیم به انجام کاری که میخوام براتون بگم گرفتم.
من یک سال نیم قبل برای چکاپ به پزشک مراجعه کردم و طی یک چکاپ کامل ایشون به بنده فرمودند که شما سرطان داری. این درحالی بود که زن عموی من به دلیل سرطان در شن 38 سالگی فوت شده بودند پدربزرگم رو هم به دلیل سرطان از دست داده بودم عموجانم 30 سال بود داشتن با سرطان دست و پنجه نرم میکردند و اوضاع فیزیکی بسیار نامناسبی داشتند اخیرا و من ایشون رو خیلی دوست داشتم و تقریبا میتونم بگم به عموجانم وابسته هم بودم.
وقتی دکتر به من گفت شما سرطان داری همه ی عزیزانی که به دلیل سرطان از دست داده بودم یا داشتن از سرطان رنج می بردن تک تک جلو چشم ام اومدن. و گوله گوله اشک های من میریخت زیر ماسک ام. وقتی پزشک نگرانی رو توی چشم های من دیدند گفتن نگران نباش چیز خاصی نیست!
اونجا بود که دوست داشتم میز اشون رو بشکنم از شدت عصبانیت چون میدونستم که خیلی ام چیز خاصی هست. تو دلم خودمو لعنت میکردم که چرا رفتم دکتر! من که داشتم زندگی امو میکردم هزاران فکر و اما و اگر و شاید تو ذهنم موج میزد.
دوستم که خیلی هم نگران من بود ازم پرسید خب چی شد نتیجه؟ گفتم چیز خاصی نبود همه چیز نرمال بود.
رفتم خونه شروع کردم به سرچ کردن و سوال پرسیدن از بقیه در نهایت خودمو در حال شیمی درمانی تصور کردم.
عمو جانم بهم تصویری زنگ زدن و با ایشون که مکالمه ام تموم شد گریه ام گرفته بود تو دلم میگفتم معلوم نیست کدوم امون زودتر از سرطان بمیریم شما 30 سال ولی من شاید 3 سال یا حتی 3ماه.
این احوال گذشت و من هر روز ته دلم حالم بدتر میشد تا اینکه به خودم نهیب زدم یه تصمیم بگیر. تصمیم گرفتم این موضوع رو پارک کنم یه گوشه و بهش توجه نکنم. تا اینکه عمو جانم به رحمت خدا رفتند و تمام مدت تو مراسم اشون من خودمون نفر بعدی حس میکردم. از زمان فهمیدن ام تا فوت عمو جانم تقریبا 9 ماه گذشت و من در سکوت و نگرانی و شکرگزای و نوسانات روحی خلقی پیش رفتم اما دروغ اگه بگم خیلی به این بیماری توجه ویژه ای داشتم.
بیشتر مواقع میخندیدم. بیشتر مواقع ترس ام رو کنترل میکردم حتی با بیماری صحبت میکردم حتی بهش نامه نوشتم حتی بابت حضورش شکرگزاری کردم حتی ازش خواستم که از بدن ام بیرون بره و در نهایت به خودم گفتم بسه با کی حرف میزنی اصلا دیگه بیماری وجود نداره و این داستان ها بیشتر تکرا میشد تا فوت عمو جانم با فوت ایشون ترس دوباره گریبان منو گرفت و چندماه بعد به دختر عموم گفتم اگر مردم فلان چیز و فلان کار و از جانب ام انجام بده! بعد بغض ام ترکید و گفتم این مدت همچیم چیزی اتفاق افتاده بود و بعید نیست که من نفر بعدی باشم.
با صرار اون و کلافه شدن خودم از این آن آف شدن احساسات مرگ و زندگی در وجودم پیش یه دکتر دیگه رفتم و آزمایش هامو نشون دادم.
ازم پرسید این مدت چه درمان هایی گرفتم و نگاش کردم و گفتم هیج درمان خاصی. گفت یعنی حتی یه مدت کوتاه هم قرصی چیزی نخوردی گفتم نه الان ام نیومدم که قرصی بخورم! اومدم بهم بگید اوضاع چقدر بهتره ولی بهم نگید اوضاع خوب نیست.
بنده ی خدا فهمید منظورم چیه و حرف اش و عوض کرد.
گفت خب این آزمایش مال حدود یک سال قبل و قابل استناد نیست میخوام که آزمایش رو تکرار کنیم. موافقت کردم با اینکه تو دلم رخت می شستن.
آزمایش دادم و بعد از مدتی که پیگیر جواب آزمایش شدم حتی یک فاکتور حتی یک ناهماهنگی حتی یک نگرانی کوچیک در بدن من وجود نداشت و من در نهایت ترس و اضطراب فقط میگفتم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت.
رفتم با نتیجه آزمایش پیش دکتر چون باورم نمیشد هیچی هیچی نباشه وقتی آزمایش رو دید گفت نه تنها خبری از سرطان نیست بلکه خبر از این هست که شما بسیار سالم هستی.
این تجربه برای من یکی از هزاران تجربه ای هست که خداوند خودش رو به من نشون داده.
وقتی این فایل رو در پی چسبیدن ام به سایت و رگباری دیدن فایل ها پلی کردم این تجربه اولین چیزی بود که به ذهنم رسید البته خدا خیلی جاها هوای منو داشته و منم خیلی جاها و خیلی بار ها شرک ورزیدم ولی اینجام که توی این مسیر به کمک خداوند بمونم.
سللم عزیزم خیلی خوشحال شدم که مشکلی نداشتین در واقع شما سررطانو شکست دادین و الان در سلامت کامل هستین واقعا بایدب خودتون افتخار کنین تو تونستی از شفای درون خودت بدون قرص و این ها خودتو در سلامت کامل نگه داری تحسین برانگیزه افرین به تو