ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 27

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سید محسن فاطمی گفته:
    مدت عضویت: 2244 روز

    سلام استاد جان

    -مثالی‌ک در مورد این موضوع ب ذهنم رسید

    کاری ک میخواستم انجام بدم در اداره ایی و

    همه قبلش میگفتن نمیشود فلانی رفته با این

    ک مدارکش اوکی بوده قبول نکردند اینجا من

    دوراه داشتم بیام درموردش حرف بزنم باهمه

    وبگم فلان و این حرفا راه دوم توجه نکردم ب

    حرفشون و گفتم برای من طبق قانون پیش

    برم انجام میشود واستاد رفتم کار من خیلی

    راحت انجام شد و زنگ زدم ب دوستم بگویم

    کارم اوکی شده باور نمیکرد میگفت هیچ چیزی

    ازت نخواستن گفتم نه‌

    من قدرت ندادم ب

    ادمها و حرف نزدم در موردش و کار من

    انجام شد چون میدونستم این مسیر را

    برم کارم انجام میشود

    استا عاشقتم🌹❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    محمد هوشمندی گفته:
    مدت عضویت: 1269 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و بانو شایسته عزیز

    با گوش کردن به ای فایل و کامنت زهرای عزیز که به عنوان متن انتخابی فایل در نظر گرفته شد بود آگاهی های خیلی خوب دریافت کردم که امیدوارم به لطف خدا فراموششون نکنم.

    ای رفتارو تو یکی از دوستام خیلی دیدم که وقتی میدیدمش یا بهش پیامی میدادم و ازش احوال پرسی میکردم همیشه میگفت مریضم و بی حالم حتی چن بارم شد که گفت سروم زدم و از ای جور حرفا.

    الان دقیقا فهمیدم به خاطر قربانی کردن خودش بوده که هی میخواسه جلب توجه کنه و ناآگاهانه مریضی های بیشتری رو به خودش جذب میکرده و امان از اینکه آدم نمیدونه با حرفا و رفتارش چه بلایی داره سر خودش میاره!!

    امیدوارم که همه اعضای صمیمی خانواده عباسمنش همیشه حواسمون به اینجور قربانی کردن ها و جلب توجه های الکی باشه تا باعث به وجود اومدن ناخواسته ها به زندگیمون نشه

    خیلی خوشحالم که عضو این خانواده صمیمی شدم و استادی پر از معلومات و آموزه ها داریم که در هر لحظه و هر موقعیت آگاهی های جدید و مختلفی داره بهمون میده و از بانو شایسته برای کمک به در این عرصه تشکر میکنم

    دوستان خوبم همیشه خوشحال و سالم و ثروتمند باشین در همه جنبه های زندگی تا کامنت بعدی خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    محمد مفاخري گفته:
    مدت عضویت: 1381 روز

    به نام الله یکتا و با سلام به همه دوستان عزیز و استاد و پیام آور خدا جناب عباس منش عزیز

    بعد از شنیدن این فایل و کمی فکر کردن به گذشته خودم متوجه موقعیت های شدم منم میخواستم با مظلوم نشان دادن خودم نظر بقیه رو جلب کنم و میخواستم واسم دلسوزی کنن،

    اما از زمانی که قانون رو فهمیدم و درک کردم سعی کردم تا جایی که امکان داره این کار رو نکنم و در اکثر مواقع هم موفق شدم و از اینکه تونستم اعتماد به نفس خودم رو قوی تر کنم احساس فوق‌العاده خوبی دارم.

    بعد از نوشتن این مطلب از همه افرادی که این کامنت رو مطالعه کردند میخوام قدرت درونی خودشون رو باور کنن و به دنبال جلب توجه دیگران نباشید،اگر هم گاهی مشکلی واستون پیش میاد سعی کنید با ایمان و توکل از پسش بربیاید، چون که جهان برای افراد ضعیف دلسوزی نمیکنه.

    در پناه الله یکتا شاد و سلامت و پیروز باشید،

    زندگیتون درگیر نگاه پر مهر خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    الهه سجاد گفته:
    مدت عضویت: 3548 روز

    ریشه ی این ویژگی آدما یعنی آه و ناله و تعریف از بدبختیا ، داشتن حس قربانی هست

    و آدمی که شخصیت قربانی داره ناخودآگاه توجهش میره به سمت و سوی ناخواسته ها چرا؟

    برای اینکه خوراکِ حس قربانی همون ناخواسته هاس. هی خوراک میگیره پروار میشه و باز قویتر ادامه میده

    و بالعکس آدم قهرمان اتوماتیک وار توجهش به چیزهاییه که میخواد وارد زندگیش بشه

    پس ریشه ی توجه به ناخواسته و دامن زدن به نتایج تلخ مثل بیماریهای سخت و … ،

    این ویژگی قربانی بودن ماست که اکثریت قریب به اتفاق آدمها رو شامل میشه

    بنابراین اگر مبنا رو بر این قرار بدیم که شخصیت قربانی مون رو تبدیل به شخصیت قهرمان کنیم

    /که اصلا هم کار آسونی نیست/ چون سالهای زیادیه که بهمراه ما تا الان اومده،

    پس از اون کانون توجهمون خودبخود اصلاح میشه و مهم تر از همه نایج مون تغییر می کنه

    اگه بیماریم سالم میشیم و ….

    به همین جهت اگه منِ نوعی دقیق نگاه کنم که در کدوم مورد زندگیم حس قربانی دارم و همونو درستش کنم

    و مطمئن باشم که صددرصد به نفع مه ازش گذر کنم

    همه چی عوض میشه 👌👌👌

    دقت کردین خیلی از آدما بعد از این همه عمر که از خدا گرفته ن هنوز شاکین که

    چرا این آدم بابای منه!

    چرا این آدم مامان منه

    ( این دیگه آخرِ حس قربانیه)

    بعضیا شاکیَن که چرا این آدم شوهرِ منه

    بعضیا شاکیَن  چرا من باید تو این شغل باشم! چرا کارمندم؟ چرا کاسبم؟

    چرا شغل ندارم؟

    یا پسرا میگن چقدر ما بدبختیم که باید بریم سربازی!

    دخترا میگن چقدر ما بدبختیم که آزادی حجاب نداریم!

    مادره میگه منِ بدبخت افتادم گیر این بچه!

    پدره میگه منِ بدبخت چقدر باید خرج شماها کنم

    خلاصه همه میگن مایِ بدبخت مای بیچاره!!!

    یک کم به این جملات دقت کنین خیلی براتون آشناست نه؟ دائم داریم از اطرافیان میشنویم. اگه یه کم دیگه فکر کنیم می بینیم خودمون هم داریم این حرفا رو مرور میکنیم حالا یا با کلام یا توی فکرمون

    و تمام اینها یعنی من قربانی هستم قربانی پدر و مادرم قربانی بچه م قربانی اوضاع و شرایط

    و تا دست از این شخصیت قربانی برنداریم اوضاع به سامان نمیرسه

    🌴🌴🌴🌴

    بالاخره هرکسی توی اقوامش یکی دو تا آدم موفق هست یا

    یکی دو تا آدم که وارد مسیر رشد شدن .

    یک کم به ویژگیها و خلق و خو و حرف زدنشون دقت کنیم مطمئنا” ردپای شخصیت قهرمان رو درشون خواهیم دید

    اونها رو الگو قرار بدیم

    موفق باشید

    🌹🌹🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    کیمیا فاریابی گفته:
    مدت عضویت: 1698 روز

    اینم در ادامه ی کامنت قبلیم ک امروز وقت ارسالش فرا رسید .

    استاد راست میگید وقتی ما داریم مینویسیم درباره ی قانون ، درباره ی خواسته هامون ، وقتی یاد آوری میکنیم یه خودمون که کیمیا قانون اینه که به هر چی توجه کنی، روی هر چی داری وقتتو میزاری ، انرژی میزاری ، از همون جنس میاد تو زندگیت .

    استاد وقتی به این حرفها و رسیدنشون رسیدم که اومدم و کامنت نوشتم در مورد این فایل و مثال آوردم و هی با خودم گفتم کیمیا اع اینجا هم با توجه به قانونی که استاد گفت همچین اتفاقی افتاد . و فلانی این اتفاق افتاده براش و مصداق این قانونه و هی تو ذهنم از خودم و اطرافیان و اتفاقات مثال به یاد میاوردم و سعی میکردم که به یاد بیارم تا هم بتونم تو کامنتم بنویسم و هم بتونم بهتر قانون رو بفهمم .

    استاد در طول همین مدتی که داشتم روی کامنتم کار میکردم ، یهو زنگ خورد و مامانم چند تا آبمیوه گزاشت تا برم بیارمش و وَاو واَو واَو  یه آبمیوه خفن که هم بطریش حرفه ای بود هم مزه اش 😋.

    و خداوند پاسخ میدهد . و خداوندددددد پاسخ میدهد . به کوچک ترین فرکانس ، کوچک ترین تغییر ، به کوچک ترین انرژی که متفاوت ارسال میشه ، به کوچک ترین فرکانس که متفاوت میشه ! هنوزم واسم عجیبه که چی میشه وقتی من کامنت مینویسم و واسه خودم مثال میارم یهو زنگ میخوره و اون هیولای ماداگاسکار (کلمه ی خفنی که از استاد یاد گرفتم ) میرسه به دستم .

    و همین آلان که داشتم این ماجراها رو مینوشتم یهو بابام یه آهنگ باحال که دوستش داشتم رو گذاشت تو ماشین و من گفتم واو ! کیمیا چقدر خداوند سریع الاجابه چقدر سریع پاسخ میده.

    عاشقتونم و مرسی واسه ی این آگاهیاااا .

    بازم بیشتر عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    کیمیا فاریابی گفته:
    مدت عضویت: 1698 روز

    سلامممم استاد عزیزمممم بالخره بعد از چند جلسه نوشتن این کامنت امروز وقتش شد که توی سایت ارسالش کنم . نمیدونم چرا ولی حتما امروز باید ارسال میشده . امیدوارم مفید باشه .

    استاد انقدر تو فرکانس این فایلم که همه ی حرفاتونو نه با تکون دادن سرم بلکه با قلبم میگفتم بله بله دقیقا دقیقا همینطوره ، آره هاا راست میگینااااا . تو ذهنم یاد آوری میشد که یادته فلان اتفاق افتاد یادته فلانی چقدر سر یه مریضی ساده عذاب کشید با حرف زدن و تمارض کردن . و هی این مثال ها توی ذهنم مرور میشد .

    اولین خاطره و چیزی که به یاد آوردم این بود که وقتی بچه تر بودم ، مریض شدم و بشدت حالم بد بود . و یادمه همه هی میومدن دیدنم ، قربون صدقم میرفتن و یه جمله ای خیلی واسم بولد شد . این جمله که بابام گفت : چی میخوای بابایی هر چی میخوای بگو برات بخرم . مهم نیست چقدر بزرگ واست میخرم . و این جمله با من موند . تا چند سال پیش که به بابام گفتم کاش اونقدر مریض شم که بهم بگی هر چی میخوای بگو تا برات بخرم . بابام خیلی ناراحت شد که من آرزو میکنم مریض شم تا به خواسته هام برسم ، و گفت که هر چی میخوای برات میگیرم حتما که نباید مریض باشی .

    و حالا که این فایلو شنیدم یاد اون باور تو بچگیم افتادم که فکر میکردم حتما باید یه چیزیم باشه تا توجه ها بهم جلب شه .

    چندین مثال به یاد آوردم از اعضای خانوادم .

    حدود ۲ ماه پیش بود دست یکی از اعضای نزدیک خانوادم شکست و ایشون انقدرررررر غررر زد و هر جا نشست گفت که ببین از زندگی افتادم ببین چی شد دستم دیگه نمیتونم کار کنم و….. و هی همه بهش میگفتن راست میگی . همه میخواستن به یک نحوی بگن ما کنارتیم و اگه کمک خواستی ما هستیم . و انقدر ایشون خودشو زد به مریضی و دستشو تکون نداد و ثابت نگه داشت و انقدر حالت سخت بودن کارارو به خودش گرفت و هر دفعه برای کارای شخصیش بقیه باید کمکش میکردن که آلان ۲ ماه گذشته و هنوز دستش رو از گچ بیرون نیاوردن .

    یا خانواده ی عموم که انقدر وقتی بچشه هاشون چیزیشون میشه قربون صدقش میرن که ما هر دفعه رفتیم خونشون یکی از بچه هاش مریضه و تو رفت و آمد دکترن .

    من خودم قبلا هی به بابام و مامانم غر میزدم که من سرم گیج میره من چم شده من حالم خوب نیست و تو اون سالها هر روز این سرگیجه بیشتر میشد ولی یه مدت دیگه نگفتم و خیلی خیلی کم شد انقدر که میشه گفت تموم شد .

    البته یه مدتیه که من یکم تنها شدم و هی میخوام یکیو پیدا کنم که بشینم و بهش درباره ی خودم بگم درباره ی اینکه از یه سری مسائل ناراحتم و فقط طرف حرفامو گوش کنه و باورتون نمیشه از همون وقت که من هی دنبال یکی میگردم که درباره ی ناراحتیام یا به عبارتی بدبختیام بگم هر روز تو همون زمینه ها اوضاع داره بد تر میشه .

    استاد واقعااااا واقعاااا ما ها فراموش کاریم . و من آلان دارم دوباره به یاد میارم قانون رو که توجه به هر چیزی ، اتفاقات ، شرایط ، موقعیت ها و افرادی رو در جهت همون به سمت من میاره .

    البته یه جاهایی هم هنوز خوب عمل میکنم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    فرزانه علیان گفته:
    مدت عضویت: 1842 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    خداروشکر دارم توی این مسئله روز به روز بهتر میشم. من آدمی بودم که به دوستم بیش از حد توجه میکردم با اینکه دختر واقعا شجاعیه اما همین توجه من باعث شده بود که کوچکترین مشکلی براش پیش میومد بیاد دربارش باهام حرف بزنه یا بهم میگفت فلان جام درد میکنه و منم کلی قربون صدقش میرفتم اون بنده خدا هم شرطی شده بود توجه من رو میدید خوشش میومد ناخودآگاه به جاهایی هدایت میشد که من بیشتر بهش توجه کنم.

    از یجایی به بعد متوجه شدم که وابستگیمون توی رابطه داره زیاد میشه نشستم با خودم فکر کردم چیکار کردم که دارم بهش وابسته میشم؟ و چیکار کنم که این وابستگی ها از بین بره؟ و نشونه ها یکی یکی اومدن. یکی از عوامل این بود که تصمیم گرفتم بیش از حد بهش توجه نکنم و وقتی حالش خوب نیست و دوست داره درباره ی مشکلاتش باهام حرف بزنه، توجهی نکنم و بهش گفتم بیا درباره ی خواسته هات باهمدیگه حرف بزنیم. البته من خودمم چندباری درباره ی ناخواسته ها و مشکلاتم باهاش حرف زده بودم ولی خب وقتی متوجه شدم که دارم مشکلات بیشتری رو از همون جنس برای خودم رقم میزنم، تصمیم گرفتم با هیچ احدی دربارشون حرف نزنم‌. همین رفتارها باعث شد توی رابطمون یاد بگیریم که فقط و فقط درباره ی خواسته هامون حرف بزنیم. حتی وقتی حالمون خوب نیست به همدیگه میگیم همه چیز خوبه و سعی میکنیم جور دیگه ای نگاه کنیم و این باعث شده حال بد رو فراموش کنیم.

    جالبه که توی رابطمون به جایی رسیدیم که حتی وقتی برای یکی از اعضای خانوادمون اتفاق بدی میوفته یا مشکلی پیش میاد، تحت هیچ شرایطی باهم دربارش حرف نمیزنیم و توجهی هم نمیکنیم. تا جایی که بصورت اتفاقی از زبون اطرافیانمون میفهمیم که چه مشکلی پیش اومده بوده و گاهی بعد از رفع اون متوجه میشیم. این چیزیه که توی روابط دوستانه خیلی کم پیش میاد و وقتی این چیزها رو به خودم میگم خیلی خوشحال میشم و سپاسگزار خداوند که چنین رابطه ی خوبی رو دارم تجربش میکنم که روز به روز هم داره بهتر میشه. و یکی از دلایلش هم اینه که من توجهم رو خیلی بیشتر گذاشتم روی نکات مثبت دوستم؛ جوری که نکات منفیش خیلی کم به چشمم میاد. خدایا شکرت

    تجربه ی دیگه اینکه:

    دختر خاله ی من توی فامیل معروفه! از این لحاظ که خیلی گریه میکنه و وقتی چیزی رو میخواد جیغ و داد راه میندازه.

    چون مادرش هرچیزی که خواسته رو براش فراهم کرده و وقتی یکی دوباری خواسته ای داشته و از طرف مادرش برطرف نشده، گریه کرده و خاله ی من برای اینکه بچه گریه نکنه، براش خواستش رو مهیا کرده. حالا اون دیگه شرطی شده و در شرایط عادی برای گرفتن یک چیز کوچیک گریه میکنه و جیغ میزنه!

    عزت نفس این بچه بشدت پایینه خیلی خجالتیه و اصلا بلد نیست با بچه های دیگه ارتباط برقرار کنه چون خالم همه جا باهاش بوده و توجه بیش از حد بهش داشته و بقول خودمون، بچه لوس شده! وقتی چیزی رو میخواد براش مهم نیست که الان توی چه شرایطی هستن و همون موقع باید براش فراهم بشه!

    استاد توی یکی از قسمت های زندگی در بهشت شما این جمله رو گفتید که: من خیلی مراقب شرطی شدنم و اصلا اجازه نمیدم براونی شرطی بشه.

    این جمله برام خیلی درس داشت از همونجا منم مراقبم که به آدمای اطرافم بیش از حد توجه نکنم با حیوانات هم که درکل فقط لحظه ای ازشون لذت میبرم و اهل این نیستم که به خیابانی هاشون غذا بدم.

    حتی وقتی پدر و مادرم اتفاقی براشون پیش میاد سعی میکنم فقط در کارهاشون بهشون کمک بیشتری کنم و زیاد جویای احوالشون نمیشم چون توی اطرافیانم زیاد دیدم که وقتی پدر و مادرشون مریض بودن از توجه زیاد، باعث زمین گیر شدن اونها شدن و دیگه اونا به این رویه عادت کردن. روی این موضوعات بشدت حساسم و اجازه نمیدم کسی عادت کنه! بارها پدرو مادرم ازم گلایه کردن که من خیلی سنگدل و بی احساسم و چرا برام حال دیگران مهم نیست؟! اما من اهمیتی نمیدم و این قانونه که برام مهمه و به خودم میگم شما شاید بعدها متوجه ی رفتارم بشید که اینکارم به نفع خودتونه.

    توی فامیل معروفم به این که وقتی کسی مشکلی براش پیش بیاد نه زنگ میزنم و نه جویای احوالش میشم مثل همیشه کاملا عادی برخورد میکنم و بعضیاشون میدونن که دوست ندارم کسی درباره ی مشکلاتش باهام حرف بزنه یا بخواد باهام درد و دل بکنه.

    جالبه؛ مادرم چون میدونه آدمی نیستم که بشینم پای غیبت و درد و دلش هاش، عروس خانواده رو به این کار دعوت میکنه و دوتاشون توی این مورد هم فرکانسن و من نتایجشون رو میبینم و میفهمم که ایراد از باور خودشونه.

    توی این فایل درس فوق العاده ای که یاد گرفتم صحبت نکردن درباره ی مشکلات حتی با خداست! واقعا برام جالبه

    پس سعی میکنم دیگه با خداهم درباره ی ناخواسته هام حرف نزنم تا ناخواسته ی بیشتری رو به زندگیم وارد نکنم.

    خدایا شکرت برای این آگاهی های الهی و فوق العاده

    عاشقتونم♥️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    محبوبه گفته:
    مدت عضویت: 1208 روز

    سلام استاد عزیز.واااای استاد باورم نمیشه این صحبت ها رو انگار شما فقط برای من گفتین.من حدود دوسالی میشه که درگیر یک بیماری نادر ژنتیکی در دید چشم شدم.الان وقتی این فایل شنیدم یاد بچگی هام افتادم وقتی 4ساله بودم پدرم از دست دادم واین یعنی توجه و ترحم پیش از اندازه اطرافیان به من.الان که به خاطرات انروزها فکر می کنم می بینم چقدر در عالم بچگی لذت می بردم از این همه توجه.با این ترحم بزرگ شدم و هروقت احساس می کردم توجه کمتر شذه کاری می کردم که باز نگاهها به سمت من باشه.یادمه مدرسه که می رفتم همش دوست داشتم سرما بخورم که همه حواسشون به من باشه.صبح ها پا میشدم مچ دست و پیشانیمو روی بخاری می گرفتم که داغ بشه و به مامانم بگم تب دارم.وای باورم نمیشه وقتی برادرم دیابت گرفت و مامانم براش غذا جدا درست می کرد و بهش توجه می کرد حسودیم می شد فکر کن به بیماری برادرم حسودیم می شد و دوست داشتم که منم مریض شم.حتی چند سال قبل همکاری داشتم که یک بیماری ناشناخته داشت و اتفاقا دید چشمش کم شد که دکتر بهش گفت احتمالا نابینا میشی و من چقدر بهش ترحم کردم و دلم براش سوخت.همش از مریضی اون حرف میزدم.خیلی وقتها در خیالم خودم جای اون میذاشتم و بگم وقتی توجه مدیرم میدیدم به اون باز حسودیم میشد.جالبه هم دلم براش می سوخت و هم حسودی می کردم.حجم کار من بعنوان حسابدار زیاد بود و همش شاکی بودم وغر میزدم که میشه یکروزی ساعت کارم کم شه کسی باشه که کنارم کار کنه.همش می گفتم صبح تا شب باید به سیستم نگاه کنم و چشمام اذیت می شه و…..خلاصه تا حدود 2سال قبل که یکباره دید چشم چپم کم شد و دکتر رفتن ها شروع شد وااااای که چه دکتری رفتم و هیچکس تشخیص نمیداد از عکس و آزمایش و ام ارآی و….بدنبال این موضوع توجه و ترحم همکار و مدیر و خانواده و فامیل شروع شد همه زنگ میزدن احوال بپرسن توخونه می گفتن کار نکن استراحت کن و جالب اینکه مدیر مهربون من ساعت کاری مو کم کرد با همون حقوق قبل حتی بیشتر و یک نیروی کمکی کنارم گذاشت و من لذت می بردم از این همه توجه که یکروز دکتر بهم گفت چشم راستت هم درگیر شده و خلاصه هر روز دکتر و توجه بیشتر اطرافیان و….از آذر امسال با استاد آشنا شدم با دوره قانون آفرینش که کانال تلگرام فیک دستم رسید و فک کنم چون از راه درستی دستم نرسیده بود نتیجه نگرفتم ولی جذب استاد شدم ودر مسیر ومدار درست قرار گرفتم از عید عضو سایت شدم و با فایل های رایگان دوره عزت نفس و دوره قانون سلامتی شروع کردم.نمی خوام بگم سلامتی مو بدست اوردم نه ولی شرایطم و احساسم خیلی عالی شده دیگه دید کم چشمم یک نقض نیست دیگه مهم نیست که دکتر میگه درمان نداره مهم احساس خوب منه که روز به روز بهترم میشه.خیلی دارم روی باورها و احساسم کار می کنم و این حس شادمانی درونیم رو مدیون این سایت و استاد و دوستانم هستم .و مطمین هستم یک روزی براتئن از برگشت کامل دید چشمم می نویسم مخصوصا با شندیدن این فایل که خیلی از چیزها برام روشن شد و خیلی بهتر از قبل می تونم روی ترمزها کار کنم.خدایا شکرت بابت همه چیز.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    سمانه گفته:
    مدت عضویت: 1922 روز

    سلام خدمت همه دوستانم و استاد عزیزم و مریم جون گل

    آره استادم من چند وقته به خاطر اگزمایی که داشتم سختم بود از خونه بیرون برم چون گرمه و باید آزاد باشم و تا جایی که میتونم لباس نپوشم واسه همین هر کسی پیشنهاد جایی میداد که بریم میگفتم اگزمام اوت کرده نمیتونم این دهن به دهن چرخیده و حالا که این فایل رو برای دومین بار گوش میدم متوجه شدم که این دفعه دلیل دیر کنترل شدن اگزمام همینه که در موردش با آدما حرف زدم 😑

    در مورد مسائل مالی هم که از قبل یه سری بدهی ها داشتیم ولی در موردش با کسی حرف نزدیم داریم همشونو میدیم

    اره استاد جونم دقیقا همینه که میگین

    نکته خیلی مهمیههه تا با توجه و عمل بهش بتونیم تمام تمرکزمونو روی خولسته هامون بزاریم و انرژیمونو صرف خواسته هامون کنیم اگرم میخوایم با کسی در مورد چیزی صحبت کنیم حس خوب و خواسته هامون و مسیر موفقیتمون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    علی خاکسار گفته:
    مدت عضویت: 3781 روز

    سلام دوستان کسی می دونه این آیه در قرآن ک استاد می گه چه آیه ای است؟ ک می گه از مسائل و مشکلاتت حتی با خدا هم صحبتی نکنید.

    سلام دوستان کسی می دونه این آیه در قرآن ک استاد می گه چه آیه ای است؟ ک می گه از مسائل و مشکلاتت حتی با خدا هم صحبتی نکنید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2199 روز

      سلام آقای خاکسار .. این آیه ای که خداوند در این مورد گفته در مورد حضرت یغوب پدر یوسف بود که خداوند به ایشون گفت از غم دوری پسرت و غم و اندوه به خداوند هم چیزی نباید گفت . البته فکر کنم توی همون قسمت ها بتونید پیداش کنید ..

      روز و شبت تون بخیر و شادی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: