ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 33
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام.
من معلمم و بچه کوچیک دارم.دیروز مدیرم گفت باید در راهپیمایی 22بهمن شرکت کنم بخاطر اینکه میخواد عکس بگیره ازمون.من بهش پیام دادم که میشه من نیام چون بچه کوچیک دارم و گفت باید بیای.ولی من سعی کردم احساسمو بد نکنم و حرفشو فراموش کنم.فقط سعی کردم.وامروز بخاطر کار دیگه مدیر بهم زنگ زد و دوباره ازش درخواست کردم که نیام و قبول کرد.میخواستم بال در بیارم از خوشحالی.
فقط استاد یه سوال دارم.من وقتی این اتفاقهای خوب برام پیش میاد ذوق میکنم وبرای بقیه تعریف میکنم بعد باورم اینه که حالا که تعریف کردم اون اتفاق خوب کنسل میشه.این فقط در باورهای من ریشه داره درسته؟وباید باورم رو تغییربدم؟
استاد عزیز و خانم شایسته مهربون سلام
جا داره یه تشکرررررر حسابی و جانانه و بی نهایت از ته دل بخاطر تهیه و ارسال این فایل ازتون به عمل بیارم ، این فایل رو من همون موقع که تازه اومده بود رو سایت دیدم و تو اون زمان قصد عوض کردن و خرید یه خونه بزرگتر رو داشتیم ولی از اونجایی که حرف های ناراحت کننده و ضد خواسته ام از املاکی هایی مختلف میشنیدم خیلی ناراحت میشدم ، اونا فقط منو ناامید میکردن و هر روز جوری صحبت میکردن که دیگه خیلی دیر شده و شما زودتر باید به فکر خرید میفتادید و … منم همیشه حتی قبل آشنا شدن با شما عادت داشتم که با خدا صحبت میکردم ، طبق عادت هر وقت که دیگه طاقتم طاق میشد و از حرف هاشون خسته میشدم میرفتم با خدا صحبت میکردم و مشکلاتم رو بهش میگفتم روزی که این فایل رو گوش دادم برای اولین بار تو بحبوحه همون زمان بود و من با عمل کردن به آموزه های این دوره تونستم ذهنم رو کنترل کنم دیگه از هیچکس گله و شکایت نکردم ، با خدا هم در این مورد صحبت نکردم ، فقط هربار صحبت کردنی و گپ زدن با خدا که می شد میگفتم من فلان خواسته رو دارم برام این امکانات مهمه که اون خونه داشته باشه ، تو فلان منطقه باشه و تهش هم میگفتم من مطمئنم که آدرس اون خونه رو داری و میدونی کجاست ، ما رو به سمت اون خونه و اون خونه رو به سمت ما هدایت کن ، کارم شده بود هر روز آگهی ها رو چک کردن و زنگ زدن ، و درست چند روز شاید سه یا چهار روز بعد شنیدن این فایل معجزه رخ داد و ما خونه مورد نظرمون رو پیدا کردیم و خریدیم ، ما در کل استاد شاید 5 تا خونه هم ندیدیم ، یکی از اون 5 تا مثلا همین خونه ای بود که خریدیم و دقیقا اون ویژگی هایی که میخواستم داشت…
بعد چند وقت که گذشت من دوباره یاد این فایل افتادم ولی نمیدونم چرا هرچی تو سایت میگشتم نمیتونستم پیداش کنم ، سعی کردم با به ساد آوردن لباس تون و موقعیت فیلمبرداری فایل رو به خاطر بیارم ولی هر بار هی فایل تنها راه گذر از ثروت ، تجربه ثروت است که چند ساعت قبل همین فایل تهیه شده بود رو پیدا میکردم ، چندین و چند بار گوش دادم انگار تمام مطالب این فایل رو یادم رفته بود و از طرفی هم پیداش نمیکردم به قول گفتنی یه شیفت دیلیت به حافظه ام از کل مطالب این فایل زده شده بود ، متاسفانه دوباره رویه قبل رو پیش گرفته بودم و هر وقت با تضادی برخورد میکردم یا از چیزی ناراحت میشدم با همسرم صحبت میکردم ، با خدا صحبت میکردم گاهی میدیدم همسرم هم ناراحت میشه و انرژی منفی میدم بهش تصمیم گرفتم فقط با خدا صحبت کنم و سعی کنم به قولی خودم رو سبک کنم با درد و دل کردنم اما همونجوری که شما تو همین فایل گفتین این سبک شدن و حس خوب و راحت شدن خیلی سطحی بود و من دوباره چند ساعت بعد همون ناراحتی ها ، همون نجواهای ذهنی ، همون کلافگی میومد سراغم. امروز هم دوباره تو شرایطی بودم که دوست داشتم برم باز با خدا صحبت کنم و راجبه چیزهایی که ناراحتم کرده بود باهاش حرف بزنم که اتفاقی هدایت شدم به هارد گوشیم ،که چند روز پیش خالی کرده بودم تو کامپیوتر ، گفتم بذار ببینم تو این هارد چیا بوده که معجزه وار این فایل رو پیدا کردم و یوسف گمگشته ام باز آمد به کنعان ، پیش خودم گفتم این همه دنبال این فایل بودم بذار ببینم چی بود بعدش میرم با خدا حرف میزنم که انگار آب سرد ریختن روی سرم با صحبت هایی که این فایل بهم زد ، گفتم ای وای من ، من چه کردم تو این مدت ، چرا همچین قانون بزرگی ،همچین اصلی رو فراموش کردم و دقیقا راجبه مشکلاتم هم بارها و بارها با خودم ، هم با همسرم و هم چندین و چندین و چند بار با خدا صحبت کرده بودم و هیچ وقت هم از نگرانی ها و فکر و خیال هام که کم نشده بود ، بعضی وقت ها اتفاقاتی میفتاد که بدتر دامن میزد به این ناراحتی ها دیگه از ساعتی که پیداش کردم چندین بار گوش دادم و هی به خودم گفتم ببین ببین خدا چجوری یکبار دیکه هدایتت کرد که از اشتباه دربیای و به راه مستقیم هدایت بشی ، خدا دوست نداره ناراحتی و مشکلاتت رو ببری پیشش ، فقط از خواسته هات حرف بزن ، فقط شکرگزارش باش ….
خدا رو هزاران هزاران هزاران بار میلیون ها بار شکر میکنم و از شما استاد عزیز هم بی نهایت تشکر میکنم که این فایل رو روی سایت گذاشتید و با این آگاهی های ناب زندگی من رو یکبار دیگه زیر و رو کردید ، الهی شکرت الهی شکرت الهی شکرت
همیشه شاد و سلامت باشید
به امید دیدار
سلام استاد خوبم چقدر این حرفها اگاهی دهنده اس واقعا ازتون ممنونم چقدر مثال زیاد دارم از اطرافیانم که با حس قربانی شدن چقدر جلب ترحم کردن و بسیار مشکلات عدیده براشون پیش اومده
بابای عزیزم همیشه اگر یک سردرد کوچیک داره اونو خیلی بزرگ میکنه و بیان میکنه و بخاطر همین همیشه در حس بیماری هست و و واقعا خیلی انگشت شمار دیدم که حالش خوب باشه و بخاطر همین همیشه مریض احواله پدر همسرم در زمینه مریضی ادمی هست که هیچوقت از مریضی و اینا صحبت نمیکنه و واقعا حتی زمانی که همه ما کرونا گرفته بودیم و آه و ناله میکردیم با وجود اینکه ایشون هم گرفته بود ولی زودتر از ما خوب شد و خیلی خیلی راحتتر بود براشون ولی از طرفی تا دلتون بخواد از کلاههایی که سرشون رفته صحبت میکنن و الان هم یک ویلا شمال خریدن چند سال پیش که اینم سندش متوجه شدن مشکل داره و طرف نمیاد بنام بزنه و از این دست مسایل که بسیار با اب و تا ب میشنین از این موضوعات صحبت میکنن
چقدر وقتی قانون رو متوجه میشی درک همه چی برات راحتتر میشه و ریشه مشکلات برات هویدا میشه
برای خودم هم همین موضوعات به نحو دیگه ای پیش اومد مثلا من گوش بسیار شنوایی داشتم و بسیارغصه دیگران رو میخوردم و ناراحت و نالان میشدم از مشکلات عزیزانم و اصلا انگار شنیدن غم و غصه دیگران و تجارب ناموفقشون برام بسیار قابل تحمل تر بود تا شنیدن موفقیت اونها.. الان فکرش رو میکنم میبینم خوب من مثلا دوستم میگفت اینجوری منم نتونستم اون کار رو انجام بدم توی ناخوداگهم میگفتم خوب ببین پس تو بیعرضه نیستی پس تو کم کاری نکردی پس ببین فلانی هم نتونست دیدی مشکل از تو نیست مشکل از دولت و ملت و فلان و بهمانه و چه بد شیوه و بدراهی رو من انتخاب کرده بودم
واقعا الان فکر میکنم خوب من دقیقا با این شیوه و سبک معاشرت چطور میتونستم ادم موفقی بشم با وجود همه استعدادهام و توانایی هام از شاگرد ممتاز بودنم و رتبه خوب در کنکور تا هنرهای بسیاری که خدا به من ارزانی داشته وقتی زدم تو جاده بیراهه سنگلاخی چطور میتونستم موفق بشم!؟؟؟؟
من و همسرم با عشق با هم ازدواج کردیم و یه مدت بعد به خودم اومدم دیدم که سر هیچی داشت زندگیم به میدان جنگ وتشنج تبدیل میشد و دقیقا زندگیم داشت همونجوری میشد که غصشو برای دیگران میخوردم از سرمایه گذاری های ناموفق و.. نمیخوام ماجرا رو باز کنم ولی خداروشکر زود بخودم اومدم و نوک پیکان به سمت خودم گرفتم رابطمون خداروشکر برگشت به روال سابق و همه چی گل و بلبل شد من محبوبه همینجا تعهد میدم که گوش شنوایی برای درد و دل دیگران نداشته باشم ولی سراپا گوش باشم برای شنیدن و بلعیدن ماجراهای عشق و محبت وثروت و موفقیت های بزرگ و لذت بردن از موفقیت و سلامتی و حال خوب دیگران و درباره مسایل ناجالب نه با خودم نه با دیگران و نا حتی با خدای خودم صحبت نکنم ان شاالله به امید خدای خوبم و از خدای خوبم هدایت بخوام
سلام و عرض ادب خدمت استاد عباس منش عزیز و دوستان هم فرکانسی
تازگیها مشکلی برای دندونام پیش اومد و با سابقه ای که از صحبت دندانپزشکی چند سال پیش داشتم دیگه خودمو برای جراحی لثه آماده کردم البته با کنترل ذهن و سعی در نگه داشتن احساس خوب
با خودم میگفتم حتما این بهترین اتفاق برای من خواهد بود و خیری درش نهفته هست
نزدیکترین دندون پزشکی رفتم و با نشون دادن عکس دندونام گفتش که خیلی اوضاع لثه هام خرابه و باید چند تا دندونتم بکشی والا چنین میشه و چنان میشه
آدرس یه جای دیگه رو داد برای مشاوره
و این در حالی بود که من هیچ حس بدی پیدا نکردم و با هیچ کس حتی همسرم راجع به این موضوع صحبت نکردم
برای مشاوره رفتم اونجا هم همون خزعبلات رو تحویلم داد و فرستاد پیش جراح لثه برای مشاوره دقیق تر
باز هم من همون رویه رو در پیش گرفتم و با توکل به خدا و احساس خوب رفتم پیش دکتر بعدی
با کمال تعجب ایشون که خانم دکتری با انرژی مثبت بودن گفتن که نه مشکلی نیست ان شاالله با یک جرم گیری و رسیدگی و مسواک صحیح مساله حل میشه
الان حدود دوماهه که از موضوع میگذره و تقریبا تا حد زیادی مشکلم حل شده
و اینو مدیون خداوند هستم که با قوانین لایتغیری که در جهان گذاشته به من این توانایی رو بخشیده که زندگی خودمو کنترل کنم و از ناخواسته ها صحبت نکنم و اعراض کنم
و هزاران بار سپاسگزار خداوندم که منو به این مسیر هدایت کرد که از استاد عباس منش عزیز و خانواده بزرگ عباس منش این همه آگاهی رو دریافت و درک کنم
به نام خوب مطلق…..سلام به استاد عزیزم …به رسم سپاسگزاری به خاطر نعمت ها ؛؛خدارا دوباره شکر میکنم به خاطر حضور در جمعی که مرا به خداوصل میکند ….من سالها وسالها روی چرخه ی عادت درد ودل کردن به خاطر مشکلات مادی باهمه از جمله خواهرام بودم ..چون اون ها در حد توانشون به من کمک مالی میکردند…واین کم کم باعث شد من موقع برخورد با مشکلات مالی شرک مطلق داشته باشم چون گره های مالی زندگیم را به دست خدا نمیدادم که باز کنه بلکه با دردودل کردنی که عادتم شده بود گره را به دست بنده خدا میدادم تا باز کنه…و البته که هر روز مشکلات بیشتر وعزت نفس پایین تر میرفت…تا زماتی که آگاه شدم وتمام امور زندگی م را به دست پروردگار دادم والبته که الان اینقدر اوضاع مالی م بهتر وبهتر شده که من به دیگران کمک مالی میکنم…. خدایا تو چه قانون ساده ای برای رسیدن به سعادت بندگانت گذلشتی .بندگانت به چه انسان های پیچیده ای پناه میبرند برای بهتر زندگی کردن ….. سپاسگزارم از شما که فرصت نوشتن دیدگاه ها را دادین ..در پناه حق
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
ممنونم برای این فایل زیبا و پر از اطلاعات خوبتون
استاد من تا الان که حدود یکسال هست که با شما اشنا شدم اصلا کامنت نذاشتم روی سایت اما انگار همین الان بعد از گوش دادن این فایل به من گفته شد که دیدخودم رو نسبت به این فایل به اشتراک بگذارم .
وقتی درمورد توجه به مریضی ها و نازیبایی ها واینکه خودمون رو ضعیف جلوه بدیم تا احساس مهم بودن کنیم من یاد یکی از اقوام افتادم که همیشه توی هرجمع فامیلی، همیشه خدا این شخص اگه دوتا مریضی داشت سری بعدی که میدیدمش میشد پنج تامریضی و دقیقا طبق گفته های شما بدنبال جلب توجه و دیده شدن و احساس مهم بودن در فامیل است،استاد واقعا نمیدونم چطوری بگم اما کاملا دید من و ذهنیت من نسبت به خیلی از مسائل از جمله توجه نکردن به نازیبایی ها و توجه کردن به زیبایی ها هر ثانیه بهتر و بهتر میشود. سپاسگزارخداوندم که با استادی مثل شما اشنا شدم و از طریق شما خداوند مرا هدایت کرد طوری که حتی یکسال هم نگذشته از اشنایی من با شما اما معجزات و نشانه های بسیار بزرگی تو زندگیم دریافت کردم.
ممنونم از شما و خانم شایسته عزیز
خیلی دوستون دارم
یا حق.
سلام به خانواده عزیزم سلام به استاد جانم
چقدرر زیبا گفتید استاد
وقتی انسان داره باکسی،با خدا، یا باخودش، درباره بدبختیاش، درباره مشگلات،درباره اتفاقات بد،درباره مریضی صحبت میکنه داره به خدا میگه ازاین دست مشگلات بیشتر به من بده،
(چون جهان داره به فرکانس های ما پاسخ میده،
به چیزهای دیگه کار نداره. به دلیل اینکه تو بخاطر چی این حرف و زدی،یا تو چه موقعیتی بودی کاری نداره فقط به فرکانس تو پاسخ میدهد)
تمرینی که طراحی کردید رو اینجا مینویسم تا ردپایی باشه تو سایت و هم به خودم هم به دوستان کمکی بشه
؟؟؟کجا باتوجه جلب کردن برای مشگلات خودتون یا
یا مثالی از دیگران…؟؟؟
بااین کار کمک کردید مشکلاتتون بیشتربیشتربشه؟
“چندسال پیش دوران دبیرستان، خودزنی کردم دسم و شکمم رو دستم رو باند بستم و با زیر پیرن خونی رفتم بیرون، و طوری رفتار کردم که بپرسه چیشده و من بگم دعوا کردم و مدتی نگذشت که که با یکی از اعضا مدرسه دعوام شد و باچاقو زدمش و اتفاقات بدِ بعدش…
پدرم همیشه در مورد مشگلات و اتفاق های بدی که افتاده برای دیگران صحبت میکنه، من به یاد ندارم یک بار از موفقیاتِ بقیه بگه، یا بچه بودیم درخواستی داشتیم همش میگفت فلانی نون نداره بخوره برو خداروشکرکن، یه بار نگفت افرادی ام هستن که چه زندگی خوبی دارن، و نتیجش هم این بوده زندگی سراسر مشگل داشته باشه، با40سال کارکردن و 60 سال سن هنوز مشگلات مالی داره، هنوز داره کارمیکنه تا پول دربیاره و همش منتظره سر برج بشه
مادرم همیشه از بیماریهاش صحبت میکنه، با دیگران، مخصوصا خواهرام... یعنی یه رگ پاش بگیره تا یه کتاب تحویل نده از اون اتفاق ول کن نیست
و من دیدم که دوباره همون اتفاق همون جای پاش همون گرفتی رگ اتفاق افتاده
و کلی مریضی دیگه داره و کلی قرص مصرف میکنه،
خودم قبلا خیلی زیاااد درمورد سیاست و این چه مملکتی و … صحبت میکردم، یه وقتایی که درحد دعوا میشد دیگه موقع حرف زدنش…
و دقیقا با من باادم هایی برمیخوردم که قشنگ راجب این مسائل صحبت کنم اونم گوش شنوا داشته باشن و برعکس اونا صحبت کنن و من گوش شنوا…
(الان خداروشکر بهتر دارم خودم رو کنترل میکنم وبه مراتب خیلی کمتر شده این موضوع، )
قبلا واسه جلب توجه مادرم، که مریض میشدم خیلی دورم بود شاید بگم ماهی 2بار مریض بودم ازوقتی مهاجرت کردم و باخانواده نیستم و بهداین توجه فکرنمیکنم… الان اصلا یادم نمیاد آخرین مریضیم کی بوده
با دوستام راجب اینکه چقدر باخانوادم مشگل دارم و اصلا همو نمیفهمیم، خیلی صحبت کردم و خیلی خیلی رابطم بدتر از قبل شد اصلا دراین حدم نبود قبلا که با صحبت درموردش اینقدر بیشترشد
————————————————————؟+وکجاها سکوت کردم و حرف نزدم راجب ناخواسته ها مشگلات کشور. مریضی… و کمک کردم اوضاع بهتربشه؟؟؟؟؟؟
من خیلی زیاد راجب مسائل سیاسی و مملکت وآخوندها صحبت میکردم با دوستان با خانواده ینی امکان نداشت حرفی بزنم و توش این مسائل نباشه
از وقتی بهترفهمیدم(بهترفهمیدم ینی من گوش میدادم فایل… بارها استاد از فرکانس میگفت ولی گوش های من انگار غریبه بود…) با تمرکز بیشتر ذهنم رو کنترل کردم ، گفتم دیگه نباید راجب این مسائل صحبت کنم به همون اندازه ای که(عمل) کردم شرایط تغییر کرد.
اوایل باز صحبت میکردم ولی کمتر ازرقبل ادامه دامه دادم ادامه دادم به جایی رسید واقعا با خانوادم دیگه راجب چیزهای قشنگ حرف میزدیم چون فاصله سنی من با خانوادم زیاد میگفتم ما حرف مشترکی نداریم ولی اینطور نبود اون اوضاع بخاطر فرکانس های داغون من بود، جایی رسید با هیچ کدوم از اون دوستای قبلی دوستای سمی بهتره بگم… ارتباط ندارم ، بازم یه جاهایی از دستم درمیره و حرف میزنم و به چشم میبینم داره این موضوع ریشه میکنه سریع کنترل میکنم اوضاع رو و بازم باید ادامه بدم بدم بدم تا جزئی از رفتارم بشه،هنوز کاردارم
مادرم حالا به هردلیلی… من بیشتر بخاطر عقاید فوق شدید مذهبی :مثلا پای صحبتای کسی میشینه تو تلویزون و گروه های اجتماعی که میگن امر به معروف نکنی و نماز به شکلی که عرف جامعه میخونن نخونی ونکنی جات ته جهنم و عذاب الهی و فلان. که فکرکنم بیشتر ما تو بچگی بهمون این چیزارو گفتن و مارو از خدای الله و مهربون قشنگ وهدایتگر دور کردن،
این چیزارو میخواد به من یاد بده، تیکه میندازه هی چپ میره راست میره تو گمراه شدی نماز نمیخونی تو فلان… فهمیدید چی میگم که، اوکی؟؟
خیلی بحث میکردم باهاش ، یه جاهایی باتندی، یه جاهایی اشتباه میکردم کنترل ذهنم رو ازدست میدادم و از قوانینی که یادگرفتم، از خداشناسی که از استاد یادگرفتم میگفتم و هروز شرایط فوق بدتر…
تاجایی که تصمیم قاطعانه گرفتم به هیج وجه بحث نکنم ، اون تو مداری که من هرچی به صحبت هاش بها بدم توجه کنم ایمان من ضعیف تر میشه.
واقعاااا واقعااا واقعااا به جایی رسید که نه تنها کوچیکترین بحثی دیگه پیش نمیومد بلکه بیشترین احترام رو بهم میزاشت
البته که خیلی جا داره که رو خودم کارکنم
چون باز گهگاهی این حرفاش و باز میزنه و من خیلی بهتر شدم از قبل و توجه نمیکنم ولی باز یه جایی از دستم در میره وباید بهتر وبهتر عمل کنم
بنام خداوند وهاب من.
سلام به خانواده صمیمی عباسمنش.
استاد عاشتم با جملات نااااب این فایل.
اولیش اینکه من دارم بهت کمک میکنم بدبختتر نشی وقتی میای پیش من غر میزنی…
دومم اینکه وقتی خوب شدی بیا از خوب شدنت بگو….بگو چیزی که مردم میگفتن خوب شدنی نیست رو من خوبش کردم.
چقددددر این فایل در زمان درست در مکان درست بهم رسید. خدایا صد هزار مرتبه شکر.
من اون روزی که اوین بار این فایل رو گذاشتید گوش دادم ولی این بار این 2 نکته خیلی پر رنگتر بود چرا که خودم یه مشکل جسمی دارم و وقتی خوب شد میام استاد با عشششق برات تعریفش میکنم.
یه نکتهای که نمیدونم قبلا هم گفتم یا نه این بود که وقتی بچه بودم وقتی تب میکردیم…این مادرمون خیلی محبت داشت و پاشور کن و دستمال بزار و هیییی…تب مون رو کنترل کن….
این جنس از محبت واقعا چه کرد با ما…ظاهرش خیلیییی خوبه ولی نمیدونیم این کار مادرای عزیز ما رو وابسطه میکنه….
اونجایی که باید عششششق رو به بچهها ندادیم و الان که بچه بنظر یه مادر داره هلاک میشه میخوایم همهکار کنیم براش….غافل از اینکه این حد مهربونی گره میخوره به دوران حال و احوال ناخوش و هرررر وقت بچه دلش مهربونی خواست….بای دیفالت برمیگرده به اون احوالات. خدایا چه آگاهیهای نابی به ما دادی…چقددددر خوبه همه ما بچهها که سیستم مون اینجوری بار اومده حالا تلاش کنیم تا اون خلاءهای درونی رو پر کنیم و کار کردن روی عزت نفس و دوست داشتن خودمون تنها راه نجات این داستانه.
خدایا سپاسگذارم که عاشقانه و صمیمانه راهم را بسوی احساس بهتر گشودی و در تجربیات زیبای زندگی پر برکتم خوبی و برکت بیشتر را وارد زندگیم کردی.
سپاس بخاطر روزشمار زندگی پر از برکت و خیر خودم…
به نام خدا
باسلام به دوستان عزیزو ارجمند
بنده خیلی درباره منفیها صحبت میکردم
درباره بیماری و شکستهای مالی
که تقریبا به صورت عادت شده بود
که دست اوردش شکستهای بیشتر
و بیماریهای بیشتر درباره بیماری که
..دفترچه های بیمه اقوام اکثرا داروهای
من توی انها نوشته شده بود
درباره مسایل مالی
باوجودی که حدود شش سال هست
مَشغول کار کردن روی باورهام هستم
هنوز اونجوری که دلم میخواد رشد مالی
نکردم و همیشه ازخدا میخواستم که جایی باشم تا تنها باشم که اصلا نه باکسی صحبت کنم نه کسی باهام صحبت بکنه که به لطف خدا
درست وسط خلیج فارس هستم در
یک خانه اپارتمانی طبقه چهارم درست
وسط بازارقدیم درگهان ارتباطم با خانواده ام ده روزالی سی روزیکمرتبه میرم شهرم
وبه خانواده ام سرمیزنم
و همیشه حالم خوبه و درسلامت کامل
هستم.خدایاشکرت
سلام به استادِ عزیزم استاد عباسمنش و خانم شایسته و تمام دوستان
بله من تجربه اینکه با حرف زدن راجع به بیماری آنرا به خودم جذب کردم را کاملا تجربه کردم کلاس دوم راهنمایی بودم که من هر روز صبح میرفتم دنبال دوستم که با هم برای رفتن به مدرسه هم مسیر بودیم و نمیدونم چطور شد بحث باز شد که من به دوستم گفتم که من هیچ وقت مریض نمیشم اصلا من تا بحال مریض نشدم اصلا مهم نبود که من تا اون موقع اصلا مریض نشده بودم حتی یادم میاد از خودم میپرسیدم یعنی چی میگن که جاییشون درد میکنه و دقیقا همون روز چنان سرمایی خوردم که سه روز مدرسه نرفتم و سالهای سال هر بار من جایی محکم صحبت میکردم این دوستم حضور داشت سریع میگفت تو همون یه بار گفتی مریض نمیشی سه روز افتادی بسه تو هر چی بگی بالعکس میشه و اون موقع ما هیچ کدوم راجع به کانون توجه علمی نداشتیم که گفته های من بالعکس جواب نمیده این کانون توجه من ب روی بیماری باعث بیماریم شد