ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 34

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    انسیه عبدوس گفته:
    مدت عضویت: 1398 روز

    سلام به استاد عباس منش عزیز و همه دوستان

    درمورد تجربه خودم میخواستم براتون بگم که من حدود سه سال پیش دچار یه بیماری معده شدم و خیلی دوران سختی رو میگذروندم ، همه فامیل درموردش خبردار شده بودن و هرجا منو میدیدن درموردش ازم سوال میپرسیدن و هرچی هم پیش میرفت احساسم بدتر میشد و هیچ کدوم از داروها برام موثر نمیشد ، تا بالاخره بعد حدود 7یا 8 ماه با یه درمان گیاهی حالم خوب شد و به روال عادی برگشتم

    بماند که بعدا که قانون رو یاد گرفتم متوجه شدم این بیماری در اثر وضعیت آشفته ذهنی من و عصبی بودن مداوم به وجود اومده بود و در واقع اون داروی های گیاهی بهانه بود و درمان از جایی شروع شد که من با شرکت تو یه دوره ، حس و حالم عوض شده بود و شاد تر بودم.

    خلاصه گذشت تا همین دو ماه پیش که دوباره بیماری برگشت که بازهم ریشه یابی کردم و متوجه شدم به خاطر این بوده که تو این مدت سر یه مسائلی همش تو استرس و عصبانیت بودم و خودم متوجهش نشده بودم

    وقتی اینو فهمیدم به خودم گفتم این بار سراغ هیچ دکتر و دارویی نمیرم ، این بیماری رو ذهن من ایجاد کرده خودش هم باید برطرفش کنه ، و به هیچ کس درموردش چیزی نگفتم ، برعکس دفعه پیش حتی به خدا هم گله نکردم و حال خودمو خوب نگه داشتم ، با اینکه اولش واقعا سخت بود ، تمرکزم رو گذاشتم روی سلامتی بقیه اعضای بدنم و بابتشون مداوم سپاسگزاری میکردم ، هرچی گذشت خودم حس میکردم حالم داره بهتر میشه و غذا خوردن هرروز آسون تر از روز قبله ، خلاصه که با همین کنترل ذهن و توجه به نکات مثبت تونستم بیماری رو بدون هیچ دارویی درمان کنم و دوباره به روال عادی برگردم ، و الان که قانون رو بلدم اجازه نمیدم دیگه تو حال بد برم که بیماری بخواد برگرده و مطمئنم برای همیشه در سلامت کامل خواهم بود ، مادامی که حال خوب داشته باشم ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    فاطمه یوسفی وشنویی گفته:
    مدت عضویت: 1453 روز

    سلام استاد عزیزم

    دوستان عزیز

    بخدا که گوهر از دهان این مرد میاد بیرون. هر کلمه اش رو باید با طلا نوشت وتابلو کردو زد به دیوار دل وجان.

    من خودم شاهد مثال این موضوع بودم. واتقدر…… تا در دوسال 5مرتبه عمل جراحی شدم. تا جایی که سرطان……..

    فقط و فقط هم، چون از زندگیم راضی نبودم. عزت نفس داغون هی تلاش بیهوده برای زندگی داغون

    نتیجه بعد از 28 سال زندگی شکستم، شکوندم،

    و جدا شدم. کاری رو که 9ماه اول زنذگیم بهم الهام شده بود و گوش نکرده بودم، وخدایی میکردم، ودو دوتا چهارتای خودم رو داشتم،

    که اگاهی نداشتم، که قانون رو نمی شناختم.

    هیچ چیز بهتر نشد که هیچ روز به روز بدتر میشد.

    دوستان حرفای استاد رو وحی منزل بگیربد.

    اگر نتیجه میخواید گوش کنید، بشنوید، بو بکشید این عطر اگاهی رو،

    نقاشی رویاهاتون رو بکشید.

    اقدام کنید

    و دوباره آموزش ها رو تکرار کنید.

    راه هدایت اینجاست.

    آرامش اینجاست

    رهایی اینجاست

    خنده و شادمانی درونی اینجاست

    عاشفتم مرد بزرگ.

    بهترین ها رو برای دل صادقت میخوام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1171 روز

    سلام بر استاد عزیز

    سلام بر دوستان نازنینم

    خوشحالم که این فایل را در حال شنیدن آن هستم

    نکته زیبایی که در این فایل در ابتدای آن یاد گرفتم این بود که وقتی من به موضوعی زیاد تر از حد توجه کنم و بیش از حد به آن جلب توجه کنم

    سبب می شود که من به آن حس و حالی داشته باشم و فرکانس های خودم را به جهان هستی ارسال کنم و جهان هستی هم از این موارد بیشتر و بیشتر در زندگی من وارد می کند

    وقتیکه من مدام از بدبختی ها و مشکلات خودم صحبت می کنم

    این باعث می شود که بیشتر از رشه همان بدبختی ها وارد زندگی من بشود

    خیلی از مواردی که باعث ناراحتی من در زندگی من می شود به این خاطر است که بسیار و بسیار به این مشکلات من توجه می کنم

    این یکی از مهمترین قوانین این جهان هستی است

    به هرچیزی که توجه کنم واحساس قربانی شدن داشته باشم از همان جنس بیشتر در زندگی من وارد می شود

    یادم باشد که این حس ها لحظه ای است و این حس ها دایمی نیست می آیند و می روند و برای اینکه این حس های بد در زندگی من ماندگار نشوند در مورد آنها صحبت نکنم

    به هر چیزی که توجه کنم از همان جنس وارد زندگی من می شود

    پس دنبال حال خوب خودم باشم و به خودم فکر کنم و به احساس خوب خودم توجه بیشتر داشته باشم

    همیشه دنبال دیدن نکات مثبت زندگی خودم باشم

    همیشه در پی دیدن زیبایی های زندگی خودم باشم

    من خودم بارهای بار در سر کار خودم وقتی که خطایی می کردم سعی می کردم با احساس ترحم خریدن و حس قربانی شدن کاری کنم که صاحب کارم دلش برای من بسوزد و از تقصیر من بگذرد

    ولی این سبب می شد که بیشتر دچار مشکلات می شدم و بیشتر اتفاقات بد در کار برایم رخ می داد

    اما بعد فهمیدم که همیشه سکوت کنم

    در قدم اول قبول کنم که خودم باعث این مشکلات شده ام

    از آن به بعد دیگر همیشه اول خودم می پذیرفتم و تسلیم می شدم نسبت به اشتباه خودم

    سپس سعی می کردم که همیشه نگاهم به دیگر جنبه های کار خودم باشد و نکات خوب کارم را ببینم

    این سبب شد که در کار یک آرامش پیدا کنم و کم کم و به مرور بتوانم در کار خودم پیشرفت کنم

    واقعا تمام صحبت های استاد عزیز همه آنها درس هایی عالی برای زندگی بهتر در خود دارد

    ممنونم استاد عزیز

    سپاس از خدای مهربانم

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    سارا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 896 روز

    سلام به استاد مهربان و همه دوستای خوبم

    من یازدهمین روز شمار تحول زندگی خودم هستم خدا رو شکر میکنم که با شما آشنا شدم.من هنوز نتونستم محصولی بخرم ولی همین فایلهای هدیه استاد کمک بزرگی به حال دلم میکنه.من تو یه خونه 40 متری که مال پدر شوهرم هست زندگی میکنم و همیشه به خاطر اینکه یه وقتی به من نگن که از این خونه برو در صورتی که خونه رو دوست ندارم به خاطر مشکلات قبول کردم اینجا باشم ولی بازم ترس داشتم که بگن برو.چون فکر میکردم اگه از اینجا برم زندگی من به پایان میرسه.به خاطر همین همیشه جلوشون گله میکردم کار نیست پول ندارم و و و خیلی چیزای دیگه که دلشون به رحم بیاد و این حرفو به من نزنن اینم بگم که همیشه منت خونه پدریشون رو سرم بود و حرفایی میگفتن که آزارم میداد و من تحمل میکردم و سکوت.ومیدیدم که شوهرم هرروز به مشکل میخوره تو کارش هرروز بی پول ترمیشم و هرروز مشکات زیاد تری وارد زندگی من میشه و حتی هر وقت میدیدمشون منتظر بودم یه نفر یه چیزی بگه که این اتفاق میفتاد.تو این یازده روز که هرروز صدای شما رو میشنوم رو خودم کار کردم و به طور معجزه آسایی که فکرای منفی رو از ذهنم ریختم دور دیشب که همه خونشون بودیم ولی خوش گذشت کلی خندیدیم و کسی هم چیزی به من نگفت چون منتظر نبودم.گله و شکایت نکردم خدارو شاکرم که تو روابطم داره بهبودی ایجاد میشه امیدوارم تو زمینه ثروت هم موفق بشم.و در آخر بگم استاد بینظیر حرفاتونو باید با طلا نوشت که از اونم باارزشتره به امید روزای خوب و پراز آرامش و سلامتی و ثروت واسه همه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    م. م گفته:
    مدت عضویت: 3388 روز

    جالبه اینکه نکنه که باتمام مسایلی که داشتی اما موفق شدی و برطرف مردی صحبت کنیم و توجه را از جایی که توجه به قدرت و توانمندی امان می اید همیشه مونده بودم که من از مسایل صحبت کنم یا نکنم ولی امروز با این فایل متوجه شدم با تمام غرور و افتخار صحبت کنم کهذچطوری توانستم از دل تمام ایندمسیر بیرون بیایم ‌خوشبختی و سعادت را تجربه کنم و دیدم که واقعا چقدر این قربانی کردن خود ندیدن خودم بوده و چقدر ارزش قایل نشدم برای خودم

    و از جایی که زبانم را بستم تمام احوالم بهترشد چون واقعا آدم‌ها هیچ کارن هیچ هیچ و نیازی نیست که باهاشون صحبت کرد تنها با خداوند و خود در مورد دوستی خود و صلح عشق صحبت کرد. و به هرچی واقعا توجه کنی ار همون میایدبرایت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 1244 روز

    خداااای من

    واقعا دارم شاخ در میارم از تعجب

    الان که دیدم این ایده بارها جواب داد که هرسوالی که میپرسم فقط کافیه بپرسم و نهایت دوسه روز بعدش به طرز عجیبی براحتی جواب میگیرم، انگار گنج پیدا کردم

    برای همین اومدم همین قسمت بنویسم سوال مهمم رو چون دلم‌نمیخواد از کامنتهای زیبای این فایل برم بیرون و بعد به هر دلیلی گم کنم این قسمت رو، یا فراموش کنم بیام و بقیه کامنتها رو بخونم

    حالا حرف من به این فایل مربوطه یا بی ربط نمیدونم اما یه حسی بهم گفت جایی نرو تا تنور داغه بچسبون همینجا بنویس

    شور و اشتیاق زلیخا رو دارم وقتی بیناییش رو بدست آورده بود و اشکها نمیزاشت یوسفش رو ببینه

    من عطش درونم برای کشف چنین موهبت بزرگی نمیزاره کلمات رو ثبت کنم

    انگار ضربان قلبم راه نفسم رو بسته

    خدایا من همین دیروز از یکی از دوستان پرسیدم چطور میتونیم بفهمیم کدوم یکی از دوستان به کامنت ما رای مثبت دادن

    هرچند این سوال خیلی هم درجه اهمیت بالایی برام نداشت ولی پاسخ داده شد

    به راحتی

    به زیبایی

    خیلی ساده و اتفاقی

    و حالا میخوام از این تقلبی که خدا بهم رسوند استفاده کنم و سوال مهمم رو بپرسم:

    میدونم که جهان پاسخش رو خیلی سریع از راههای باورنکردنی بهم میرسونه

    الان چطور میتونم هرچه سریعتر به اون خواسته مورد نظرم برسم؟

    در واقع چطور میتونم راه رسیدن به خواسته مهمم رو کوتاهتر و لذت بخش تر کنم؟؟

    صراط الستقیم تو این مسیر چیه؟

    از چه راهی باید ورود پیدا کنم که مستقیم ترین راه باشه؟؟

    چون راه مستقیمه که بیراهه نداره، حاشیه نداره، شاخ و برگ اضافی نداره و دقیقا مثل اون درختهای بلند توی قسمتهای اخیر سفر به دور آمریکا که مستقیم مستقیم به سمت نور رفته بودن فقط به سمت هدف رفت

    خدایا کوتاهترین، عزتمندانه ترین، ساده ترین، لذت بخش ترین و آموزنده ترین مسیر رو بهم نشون بده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 1244 روز

    وااااای خدای من

    بالاخره امروز هدایتی جواب سوالم رو گرفتم از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجم :

    اگر میخوای جلب توجه کنی از چیزی توجه جلب کن که بهت قدرت میده

    مثلا اگه همه دنیا میگن از این ادم نمیتونی حقت و بگیری

    از این آدم نمیتونی به این راحتی ها طلاق بگیری

    یه روزی قدرتمندانه سرت رو بالا بگیری و بگی:

    من تونستم از چنین آدم پول دوستی حق و حقوقم رو به راحتی آب خوردن بگیرم

    به راحتی تونستم ازش جدا بشم

    چطوری؟؟؟؟

    به راحتی

    چون قول دادم باخدا هم در مورد مشکلاتم صحبت نمیکنم

    به خدا هم گله و شکایت نمیکنم

    قول دادم دیگه اصلا و ابدا یک کلمه با هیچکس در موردش حرف نزنم با هیچکس

    با صحبت نکردن در مورد مشکلاتم

    با توجه نکردن به اون مشکل

    با فکر نکردن به اون مشکل

    اون مشکل رو در ذهنم کوچیک کردم

    و حلش کردم

    به همین راحتی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    soulovelybook گفته:
    مدت عضویت: 3024 روز

    سلام استاد سلام مریم جان سلام به همه

    من تجربه امو درمورد روابط توی قسمت محصول عشق و مودت در روابز نوشتم و اینجا میخوام تجربه امو درمورد جذب بیماری سرطان با شما به اشتراک بذارم:

    من نماینده ی علمی یک کمپانی مولتی نشنال بودم و بخاطر ترس هام و به خاطر عدم ایمان ام به این مورد که خداوند روزی رسان من هست از اون کمپانی به دلیل شرایط نامساعد ایران استعفا دادم و در حال حاضر دوباره در بزرگترین داروسازی اینبار ایرانی درحال کار هستم اینا رو گفتم که بگم با فضای درمان و دارو غریبه نیستم و کاملا آگاهانه تصمیم به انجام کاری که میخوام براتون بگم گرفتم.

    من یک سال نیم قبل برای چکاپ به پزشک مراجعه کردم و طی یک چکاپ کامل ایشون به بنده فرمودند که شما سرطان داری. این درحالی بود که زن عموی من به دلیل سرطان در شن 38 سالگی فوت شده بودند پدربزرگم رو هم به دلیل سرطان از دست داده بودم عموجانم 30 سال بود داشتن با سرطان دست و پنجه نرم میکردند و اوضاع فیزیکی بسیار نامناسبی داشتند اخیرا و من ایشون رو خیلی دوست داشتم و تقریبا میتونم بگم به عموجانم وابسته هم بودم.

    وقتی دکتر به من گفت شما سرطان داری همه ی عزیزانی که به دلیل سرطان از دست داده بودم یا داشتن از سرطان رنج می بردن تک تک جلو چشم ام اومدن. و گوله گوله اشک های من میریخت زیر ماسک ام. وقتی پزشک نگرانی رو توی چشم های من دیدند گفتن نگران نباش چیز خاصی نیست!

    اونجا بود که دوست داشتم میز اشون رو بشکنم از شدت عصبانیت چون میدونستم که خیلی ام چیز خاصی هست. تو دلم خودمو لعنت میکردم که چرا رفتم دکتر! من که داشتم زندگی امو میکردم هزاران فکر و اما و اگر و شاید تو ذهنم موج میزد.

    دوستم که خیلی هم نگران من بود ازم پرسید خب چی شد نتیجه؟ گفتم چیز خاصی نبود همه چیز نرمال بود.

    رفتم خونه شروع کردم به سرچ کردن و سوال پرسیدن از بقیه در نهایت خودمو در حال شیمی درمانی تصور کردم.

    عمو جانم بهم تصویری زنگ زدن و با ایشون که مکالمه ام تموم شد گریه ام گرفته بود تو دلم میگفتم معلوم نیست کدوم امون زودتر از سرطان بمیریم شما 30 سال ولی من شاید 3 سال یا حتی 3ماه.

    این احوال گذشت و من هر روز ته دلم حالم بدتر میشد تا اینکه به خودم نهیب زدم یه تصمیم بگیر. تصمیم گرفتم این موضوع رو پارک کنم یه گوشه و بهش توجه نکنم. تا اینکه عمو جانم به رحمت خدا رفتند و تمام مدت تو مراسم اشون من خودمون نفر بعدی حس میکردم. از زمان فهمیدن ام تا فوت عمو جانم تقریبا 9 ماه گذشت و من در سکوت و نگرانی و شکرگزای و نوسانات روحی خلقی پیش رفتم اما دروغ اگه بگم خیلی به این بیماری توجه ویژه ای داشتم.

    بیشتر مواقع میخندیدم. بیشتر مواقع ترس ام رو کنترل میکردم حتی با بیماری صحبت میکردم حتی بهش نامه نوشتم حتی بابت حضورش شکرگزاری کردم حتی ازش خواستم که از بدن ام بیرون بره و در نهایت به خودم گفتم بسه با کی حرف میزنی اصلا دیگه بیماری وجود نداره و این داستان ها بیشتر تکرا میشد تا فوت عمو جانم با فوت ایشون ترس دوباره گریبان منو گرفت و چندماه بعد به دختر عموم گفتم اگر مردم فلان چیز و فلان کار و از جانب ام انجام بده! بعد بغض ام ترکید و گفتم این مدت همچیم چیزی اتفاق افتاده بود و بعید نیست که من نفر بعدی باشم.

    با صرار اون و کلافه شدن خودم از این آن آف شدن احساسات مرگ و زندگی در وجودم پیش یه دکتر دیگه رفتم و آزمایش هامو نشون دادم.

    ازم پرسید این مدت چه درمان هایی گرفتم و نگاش کردم و گفتم هیج درمان خاصی. گفت یعنی حتی یه مدت کوتاه هم قرصی چیزی نخوردی گفتم نه الان ام نیومدم که قرصی بخورم! اومدم بهم بگید اوضاع چقدر بهتره ولی بهم نگید اوضاع خوب نیست.

    بنده ی خدا فهمید منظورم چیه و حرف اش و عوض کرد.

    گفت خب این آزمایش مال حدود یک سال قبل و قابل استناد نیست میخوام که آزمایش رو تکرار کنیم. موافقت کردم با اینکه تو دلم رخت می شستن.

    آزمایش دادم و بعد از مدتی که پیگیر جواب آزمایش شدم حتی یک فاکتور حتی یک ناهماهنگی حتی یک نگرانی کوچیک در بدن من وجود نداشت و من در نهایت ترس و اضطراب فقط میگفتم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت.

    رفتم با نتیجه آزمایش پیش دکتر چون باورم نمیشد هیچی هیچی نباشه وقتی آزمایش رو دید گفت نه تنها خبری از سرطان نیست بلکه خبر از این هست که شما بسیار سالم هستی.

    این تجربه برای من یکی از هزاران تجربه ای هست که خداوند خودش رو به من نشون داده.

    وقتی این فایل رو در پی چسبیدن ام به سایت و رگباری دیدن فایل ها پلی کردم این تجربه اولین چیزی بود که به ذهنم رسید البته خدا خیلی جاها هوای منو داشته و منم خیلی جاها و خیلی بار ها شرک ورزیدم ولی اینجام که توی این مسیر به کمک خداوند بمونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      آنیل شمس گفته:
      مدت عضویت: 929 روز

      سللم عزیزم خیلی خوشحال شدم که مشکلی نداشتین در واقع شما سررطانو شکست دادین و الان در سلامت کامل هستین واقعا بایدب خودتون افتخار کنین تو تونستی از شفای درون خودت بدون قرص و این ها خودتو در سلامت کامل نگه داری تحسین برانگیزه افرین به تو

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    زیبا گفته:
    مدت عضویت: 2499 روز

    سلام استاد و مریم جان

    جهان به توجهات ما پاسخ میده

    من از تجربه خودم بگم

    من وقتی بچه داد شدم اصلا به سختی بچه کوچیک فکر نکردم و باور کنید چنان پسر من بزرگ شد که فقط لذت بود و بس

    اما در مورد غذا خوردن بهش می گفتم بخور نخوری کوچیک میشی اینجور میشه خلاصه

    غذا خوب نمیخورد و من هم حرص بخورم

    و لاغر شد

    تصمیم گرفتم دیگه کارش نداشته باشم و خیلی بهتر شد خدا رو شکر

    و در مورد اجاره خونه و اینکه بالا هست حرف زدم و باعث شد نتونم به موقع پرداخت کنم و الان دارم کار میکنم بتونم به راحتی تعهداتم را پرداخت کنم

    و در مورد مثبت بودن و اینکه همیشه میگم صاحبخونه من خوبه خداروشکر و هیچ وقت نمیگه بلند بشید و دقیقا همیشه تمدید میکنه و من هیچوقت نگران جابجایی نبود

    اینم یه اتفاق خوب و عالی هست

    خدایا شکرت بابت همه چیز و همه اتفاقات قشنگ زندگی

    شاد و موفق و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    محمدرضا امینی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 921 روز

    سلام من محمدرضا امینی نژاد هستم و چون پدرم و مادرم دیابت داشتن خیلی رو این مسئله من توجه کردم که دیابت بیماری ارثی هست من از سال 1385 بیماری دیابت گرفتم و اینقدر در موردش حرف میزدم و توجه میکردم که خیلی این بیماری به من فشار آورده بود و تو همون سال مفصل پای چپم خراب شده بوده ولی این بار اصلا توجه نمیکردم سال اول خیلی بهش توجه کردم و یه مرحله ی رسیدم که دکترا گفتن باید تعویض مفصل کنی و من مدام فکر میکردم، چرا خدا من این همه بیماری دارم و من بعداز معاینه یکی از دکترهای تهران که بهم گفت برو خانه چند ماه وزن کم کن بعد بیا برا تعویض من برگشتم خانه، ولی کلا توجه بهش نکردم و بعداز چند مدتی به طور معجزه آوری درد پام آروم شد درسته 100 درصد خوب نشد ولی اونجوری که راه میرم و مشکل داشتم نبود، الان بعد از 15 سال یکی از دوست هام که سایدگی مفصل داره به من گفت تو فیلم بازی میکنی که مفصل پات خرابه چون هیچ علائمی نداری، خودشو دیده بوده بودم که میرفت تو تمام سایت ها چک میکرد که روش های درمان چیه من بهش گفتم بهش فکر نکن…..

    الان دارم میفهمم که همش قانون توجه بوده، هر اتفاقی که برامون افتاده چون توجه بهش کردیم، ما اونو به زندگیمون دعوت کردیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: