ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 36

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آوا علیئی گفته:
    مدت عضویت: 788 روز

    به نام خدای بی نهایتم که تنها موجودیه که توجهش به درد من میخوره،چه تو دنیا و چه تو اخرت!

    سلام استاد ارزشمند و خانم شایسته عزیز؛امیدوارم که مثل همیشه تو بهترین و زیباترین شرایط و اتفاقات نقش داشته باشید:)

    استاد اگه بخوام درباره تجربه خودم به خصوص در مورد مریض شدن بچه ها توسط توجه والدین بگم

    من به شخصه از سِرم خیلی وحشت دارم و هنوزم که بعد از این همه مدت یه اتفاقی پیش میاد که مجبور میشم سرم بزنم کل وجودم شروع میکنه ترسیدن از لرز

    و کاملا یادمه اولین باری که فشارم افتاد و مجبور به سرم زدن شدم چقدر از اول همه تو بخش تزریقات حالم بد شد و خودمو به در و دیوار کوبوندم و چقدر هم از طرف خانوادم مورد توجه قرار گرفتم که چی شده.اره میدونم ترسیدی.اشکال نداره درست میشه و و و….

    که این‌ها همش بخشی از جلب توجه کردن و توجه گرفتن در مقابلش هست

    و فکر میکنم از همون موقع شروع شد که من نه تنها زود به زود مریض میشدم بلکه تو تمام مریضی هام افت فشار و سرم زدن الزامی بود.

    که دقیق یادم نیست اما از وقتی که این استرس من از سرم زدن از طرف خانوادم توجه خیلی بیش از حدی نداشت مریضی بعدی ای که تجربه کردم به همون قرص و شربت اکتفا کرد و دیگه افت فشاری در کار نبود

    انگار از جایی که دیگه توجهی در مقابل اون ترس دریافت نمیکردم و ریکشنی که باعث جلب توجه بشه بروز نمیدادم دیگه هم مریضی هام کمتر شد هم همونطور که گفتم همون قرص و شربت برای درمان کافی بود.

    و تجربیات دیگه ای هم هست که واقعا به دلیل همین جلب توجه هم تلخ شروع شدن و هم تلخ تموم شدن اما درس های زیادی برام داشتن

    و از اونجایی که میدونم با به یاد اوریشون حس و حالم بد میشه از گفتنشون خودداری میکنم ولی سپاسگزارم از شما که باعث شدید چه در موضوعی که بالاتر توضیح دادم چه در موضوعات دیگه بفهمم این جلب توجه چه نقش اساسی ای داشته و از خدا طلب کمک میکنم و مطمعینم که به سرعت،به راحتی و در قشنگ ترین مسیر ها بهم کمک میکنه که هم از فایل های رایگان که درباره عزت نفس هست کمک بگیرم و هم از دوره عزت نفس که به کمک خدا ب زودی تهیه‌ش میکنم.

    بهترین و قشنگ ترین اتفاقات که باعث جلب توجه خداوند نسبت بهتون بشه رو ارزو میکنم:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    رضا کاظمی اصل گفته:
    مدت عضویت: 1098 روز

    بنام خداوند مهربان بنام حکمران کهکشانها

    سلام استاد عزیزم دوستان خوبم فایل خوب و تاثیر گذاری بود باعث شد با دقت به علل ناکامی هایم در زندگی بیاندیشم من متاسفانه سالهای سال از این الگو ناصواب ونامناسب استفاده کردم حتی پارا فراتر گذاشتم و وقتی هم که در شرایط نسبتا مناسبی هم که بودم برای جلب توجه بقول استاد سعی کردم مدام از کمبودها وکمی وکاستیها بگوییم سعی کردم برای فرار از زیر بار مسئولیت تمام مشکلات را به کردن دیگران وخداوتد و…..بیاندازم واقعا من نادانسته فقر روابط نامطلوب با همسر وهمکار و…را با همین صحبتهاوگله وشکایتها به زندگیم دعوت کردم من با دستان خود آینده ای را رقم زدم که در موردش فکر میکردم وحرف میزدم غافل از اینکه عملا به دومورد توجه نداشتم یک خیلی از صحبتهایا بقول عامیانه درددلها باعث سوءاستفاده اطرافیان سود جو ومغرض قرار می‌گرفت و عملا پتکی بود که هرزمان جهت بیچاره کردنم توی سرم بکوبندو دوم باتوجه به کانون توجه من به این مسایل اگر کوچک وناچیز بود بزرگتر و بزرگتر بشه وبه یک معضل غیر قابل حل تبدیل شود .استاد عزیزم متاسفانه وقتی یک چیز به عادت وباور تبدیل میشه خیلی سخت ترک کردن واز ریشه در آوردنش گاها با تمام مراقبه ای که انجام میدهم گاهی دچار اشتباه میشوم وهربار بیشتر سعی میکنم این عادت بسیار خطرناک رو ترک کنم واقعا یکی از بدترین یا شاید بهتر بگوییم پاشنه های آشیل من در همین قسمت خلاصه میشود بسیاری از ناکامی هایم بسیاری از شکست هایم بسیاری از رنجهایم بخاطر رعایت نکردن وحتی تا چند وقت پیش ندانستن این قانون جهان بوده و خیلی خرسند وخوشحالم که در جمع صمیمی و دوست داشتنی خانواده سایت عباسمنش هستم سپاسگزار خداوندم که راهنما ومرشد واستاد وبزرگواری مانند استاد عباسمنش را در زندگیم احساس وآگاهیهای هدایتگرش مشعلی بسوی خوشبختی وثروت و..‌‌…ودریک کلام زندگی توام با آرامش وحسنه الدنیا والاخره می‌باشد در پایان دست تک تک دوستان را میفشارم وبرایتان ثروت و آرامش و بهترین زندگی دنیوی و اخروی را آرزومندم

    سلامت وشاد وثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  3. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1812 روز

    سلام بر همه عزیزان

    قربونتون برم استاد جذابم چقدر هر روز ک میگذره بیشتر سپاسگزار خداوندم که دریچه ای رو به من باز کرد که پشت درش شما بعنوان راهنما ایستاده بودی و چه راهنمای الحق و والانصاف مناسب و بینظیری

    استاد تو این تعطیلاتی که در تهران بود من سفر بودم این سفر کجا و سفرهای قبل کجا معنوی بودن و درس و پیام گرفتن و لذت بردن و سادگی ( سادگی در طرز رفتار و بیان عقیده و طرز پوشش و سخت نگرفتن منظورمه هنوز ب اون درجه نرسیدم ک ساده سفر کنم اتفاقا چون خیلی تجربش نکردم دلم میخواد اصلا بریز بپاچ سفر کنم ) پارسال تقریبا همین موقع ها بود عروسی دعوت شده بودم و اون عروسی هم با تمام مجالس عروسی که میرفتم فرق داشت چون من فرق کرده بودم و روز ب روز در تمام تجربیاتم اینو متوجه میشم

    تو این سفر بحث قانون جذب و خواسته و توجه شد منتها حالا از مسیر دیگه بیس صحبتهای دوستام در این باره بود که من ذره ای دخالت نکردم فقط گوش میدادم و حالا با تکان دادن سر تو یسری صحبتها تاییدمو نشون میدادم بعد راجع به کتابهای موفقیت حرف زدن و من دهنم باز مونده بود که چرا یهو همچین بحثی اصلا اومد وسط و خلاصه به قولی برگهام …

    و دیدم هیچ کجای دنیا هیچ کتابی صحبتهای شما رو نمیکنن هیچ جا راجع به قانون تکامل به شیوه ای که شما برامون بازش کردین حرف نزدن راجع به اهرم رنج و لذت و احساس قربانی شدن که ابدا اولین باری که شنیدمشون انگار داشتم یه زبون جدید یاد میگرفتم در این حد ناشناخته اما شناخته تو رفتارم همون موقع که تو عزت نفس قربانی شدن و توضیح دادین انکار برق سه فاز بهم وصل شد میخکوب و دهان باز زل زدم به صفحه مانیتور و چقدر رفتارش و در خودم شناسایی کردم و چقدر اگاهانه کنترلش کردم تو خیلی رفتارهام حتی یادمه بزرگ برچسب کردم و به کمدم چسبونده بودم

    احساس قربانی بودن نکن و به هیچ کس هم این حس و به هیچ عنوان نده

    تو یسری موارد اصلا ناخودگاه نداشتمش مثلا وقتی پدرم فوت کرد اصلا دلم نمیخواست خیلی ها برام احساس ترحم کنن و بیان خونمون اون موقع ها خیلی کم سن تر بودم جرات بیان خیلی واضح در این باره و نداشتم اما بزرگتر که شدم و خواهر بزرگترم و از دست دادم خیلی از موارد قبل تکرار نشد مثلا یسری از دوستام اصلا نمیدونستن و دخترخالم بعلت مشترک بودن کارمون به خیلی هاشون گفته بود دوستای دیگم ک کلن نفهمیدن و بعدش هم که متوجه میشدن و میخواستن دربارش صحبت کنن حرف و عوض میکردم دل نمیدادم به موضوع بحث

    اما تا دلتون بخواد تو روابط احساس قربانی بودن داشتم خودم یه داستان درست میکردم که به ضررم باشه بعدش دعوا میکردم که چرا راجع به من همچین فکری کردی که با فهمیدن این موضوع و کار روی دوره عشق و مودت خیلی خیلی خیلی کم شد هنوزم هست اما به جرات میتونم بگم شاید یک یا دو بار پیش اومده باشه بعد اینکه اگاهانه کنترلش کردم

    استاد در ادامه صحبتهاتون راجع به مشکلات من یادمه محل کار قبلیم تو اژانس هواپیمایی بود و بخاطر شرایط بیماری پندمیک اوضاع خیلی خوبی نداشتیم صاحب ملک اومده بود اونجا برای تمدید اجاره یادمه خیلی ادم خوش انرژی بود بحالت گپ زدن از من پرسید که اوضاع چطوره منم گفتم شکر خدا خوبه همین نه کم نه زیاد مدیرمون یه خانم بود وقتی ک اون رفت کلی گله کرد که چرا گفتی شکر خدا خوبه الان فکر میکنه ما خیلی اوضاع خوبی داریم منم نگفتم اره راس میگی نباید میگفتم همون موقع بهش گفتم خوب نسبت به اژانس های دیگه ما خیلی شرایط بهتری داریم مدیرمون گفت خوب اون ک نباید بدونه دیدی داشت اجاره رو بیشتر میکرد اگه من ناله و شکایت نمیکردم الان فلان قد شده بود اجارمون در صورتی که باز هم نسبت به پاساژی که ما داخلش بودیم حتی یک سوم اجاره ای که اونا میدادن ما نمیدادیم و مدیر ما فکر میکرد چون خانمه و اونجا اکثرا مرد هستن این برتری باعث این موضوع شده در صورتی که هدفش و باورهایی که من ازش دیده بودم باعث بوجود اومدن این شرایط براش شده بود اما بازم ناراضی بود و گله میکرد

    استاد واقعا از وقتی توجه مو از روی بحث های سیاسی برداشتم اصلا کسی دربارش با من صحبت نمیکنه حتی کسی که کلن همه صحبتها و اطلاعاتش در این بارست

    حتی تو تاکسی هم نمیشنوم این بحث ها رو حالا به هر دلیل مسیر کوتاهتر محل زندگی یا هرچیز دیگه اما میدونم دلیل اصلیش فرکانسیه

    و چ حق گفتین ک اگه بخواهیم توجه افراد و جلب کنیم از موضوع قدرت باشه چیزی باشه که شکستش دادیم نه اینکه داریمش و بهش توجه میکنیم

    مثال هایی که از توجه م بر مشکلات بوده تو یسری از کامنت ها گفتم توجه مون بر م‌ضوع از دست دادن عزیزان و غمشون و تجربه بیشتر در این باره تو فاصله زمانی کوتاه

    اوه راستی یه موضوعی یادم افتاد اواخر اسفند سال گذشته یه ناهماهنگی در بدن من بوجود اومد که بخاطر عدم توجه زیاد خدا رو شکر یک هفته بیشتر طول نکشید و بعدش کلن محو شد طوری ک انگار اومد یه درس مهمی و بهم بده و بره تو دورانش خیلی جلوی خودم و نگه داشتم ک راجع بهش با دوستای صمیمی م حرف نزنم و فقط یکم به خواهرم میگفتم و اونم چون داشت رو دوره های شما کار میکرد میگفت نمیخوام راجع بهش بشنوم و یه الارمی هم بمن میداد که استپ خودتم راجع بهش نگو و این معجزه بنفع من تموم شد

    راجع به مورد های دیگه هم توجه و ترس از دست دادن رابطه ها و به مرور تکرار شدنش

    توجه به کمبود

    حالا ازونور توجه بر نکات مثبت و بیشتر شدنش در زندگیم

    توجه و تمرکز بر تفریح و خنده و شادی و بیشتر شدنش

    توجه و تمرکز و صجبت درباره فراوانی و احساس لیاقت

    اگه چندین سال به نکات منفی که بالاتر توضیح دادم بوده

    تصمیم بر اینه چندین سال باقی مانده زندگی توجه م بر نکات مثبتی که ذکر کردم باشه اون زندگی رو تجربه کردم و شواهدشم دیدم این زندگی هم تجربه میکنم و لذتش و میبرم

    ممنونم راهنمای زندگی من مرسی از مریم جون بابت همراهیشون ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 847 روز

    سلام به همگی

    واااااای استاد واااااای استاد

    تمام گذشتمو با این فایل آوردین جلو چشمم چقدر جالب بود آگاهی های این فایل

    من تو بچگی بسیار زیاد مریض میشدم یوقتایی حتی هر هفته مریض بودم و به خاطر توجهات بییییییییش از حد مامانم وقتی مثلا علائم سرماخوردگی رو احساس می‌کردم یه رختخواب پهن میکردم گوشه خونه و یه هفته 10روز توش بودم و همه هم باهام همکاری میکردن بیشتر از همه مامانم که به من القا کرده بود که تو چون تو نوزادی نتونستم خوب بهت شیر بدم ضعیفی و به خاطر این زود به زود مریض میشی… خلاصه که این روند ادامه داشت تا ازدواج کردم و کلا بسیار زیاد دنبال حس قربانی شدن بودم همه هم بسیار بهم توجه میکردن و یهو یه کیست سروکلش پیدا شد و من و تا مرز مردن پیش برد حالا چرا اینقدر وخیم شد و تمام زندگیم و مختل کرد و من و که تازه عروس بودم به جای تفریح و مهمونی وشادی تو بیمارستان های تهران میچرخوند وهروز با یه دکتر و پزشک و بیمارستان آشنا میکرد؟؟

    چون دقیقا یادمه که تو اون دوران شده بودم سلطان ناله کردن و آوازم تو کل فامیل و دوست آشنا پیچیده بود و واقعا الان که فکر میکنم تعجب میکنم چجوری بقیه تحملم میکردن تا یکی می‌شست کنارم یه میکروفن دستم میگرفتم و ناله میکردم و روضه میخوندم براش اونم سر تکون میداد و به شدت متاثر میشد تمام روزام همین طوری سپری میشد فقط تنها کسی که خیلی بهم کمک کرد همسرم بود که اصلا گوش شنیدن ناله نداشت و احساس میکنم تنها رمز موفقیتم هم ایشون بود که چون بسیار عاشقش بودم وهستم سعی می‌کردم اونطور که دوست داره رفتار کنم و خودمو خوبو سرحال نشون بدم و اصلا بهم اجازه نمی‌داد فاز منفی بگیرم و خدا کمک کرد و این مسئله رفع شد

    ولی کلا الان که دارم شخصیتم رو یه بررسی کلی میکنم میبینم که این حس قربانی و گرفتن جلب توجه در تمام ابعاد زندگی من حضور داشته و بخش اعظمی از شخصیت من بوده

    و اگه یه مشکل کوچیک برام پیش میومد تا اینو برا هزار نفر تعریف نمیکردم بیخیال نمیشدم وهمونطورم بود که آرامش تو زندگیم یجورایی صفر بود ومن در کل شبانه روز تنش واسترس ومشکلات رنگ و وارنگ داشتم

    و موضوع دورهمی های ما اختصاص داشت به اینکه نوبتی بدبختیای گذشتمونو از قبر بکشیم بیرون و با آب و تاب برا بقیه تعریف کنیم و هرکسی سعی داشت نشون بده که بدبختتره خخخخ واقعا هم تاسف میخورم و هم خندم میگیره چون مثلا دورهم جمع شده بودیم خوش بگذرونیم و تهش هممون با یه قلب آکنده از غم میرفت سراغ زندگیش…

    وتازه خبر نداشتیم که چه بدبختیای جدیدی تو راهه برامون با این فرکانس های منفی گنده گنده ای که به هستی دادیم…خدای من چقدررر ناآگاه بودم.

    آگاهی های این فایل و من با تمام پوست وگوشت واستخونم درک کردم و تجربه کردم

    هرجا اومدم از مشکلی گفتم و جار زدم و ابراز ناراحتی کردم چه تو همسرداری چه بچه داری چه خونه داری چه تو روابط با خانواده همسر وبقیه چه بی پولی و…اون مسئله حسابی گندش درومد و سیاه و سیاه تر شد برام….

    و البته از الانم بگم که به لطف خدا و هدایت های بی‌نظیرش و همسر خوب ومثبتی که به من بخشیده …

    وحشتتتتتتتت دارم از اینکه از مسائل و مشکلاتم حرف بزنم یهویی یه مواردی از دستم در میره میگم ولی بلافاصله متوجه میشم که نباید میگفتم

    یا وقتی بقیه شروع به درد ودل و آه وناله میکنن انگار به اذن خدا کر وکور ولال میشم و هیچ جوابی نمیدم هیچ عکس العملی نشون نمیدم سرمو میندازم پایین و سکوت میکنم و بلافاصله یه مطلب شاد میگم و حرف طرفو قطع میکنم و میدونم که با این روش کم کم همه خواهند فهمید که برای جلب توجه من و واکنش نشون دادن من باید راجبه موضوعات مثبت و خوب صحبت کنن …

    وخیلی جالبه که این تضاد تو بچگیام باعث شده که کاملا ناآگاهانه با بچهام موقع مشکلات و مریضیشون خیلی عادی منطقی و مثل همیشه برخورد میکنم و اصلا بهشون بها نمیدم که فاز منفی و مظلومیت بگیرن ولی درعوض وقتایی که شادن موفقن و کوچکترین پیشرفتی دارن به شدت واکنش نشون میدم و تشویقشون میکنم و خوشحالیمو ابراز میکنم و کاملا ناآگاهانه این برخوردارو داشتم تا الان که استاد تو فایل اشاره کرد متوجه شدم که این ویژگی من سنگدلی نیست بلکه لطف خداست از یه تضاد که بتونم درست با بچهام برخورد کنم.

    خدایا شکرت که یکی از بزرگترین پاشنه آشیل هامو که تمام عمرم به من ضربه های سنگینی زده یاد آوری کردی تا همیشه رو خودم کار کنم..‌‌.

    بسیار لذت بردم و بسیار متشکرم از استاد که انقد دقیق، انقد دقیق به جزئیات افکار و رفتارهای ما مسلطن و میدونن چی تو سرمون میگذره چیزی که حتی خودمونم خبر نداشتیم ونداریم …

    دوستتون دارم دوستان خوبم موفق باشیم همگی در کنار هم ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    hanife sepehri گفته:
    مدت عضویت: 1442 روز

    سلام استاد عزیز دلم سلامم به همه‌ی دوستانی که کامنت من رو می‌خونن

    در مورد این موضوع که شما مطرح کردین چقدر شما واضح صحبت میکنید چقدر خالص حرف میزنید آخه چرا اینقدر باید بی توجهی مون کم بشه. وعمل کردن مون اینقدر ضعیف

    استاد عزیزم واقعا راست میگید من همین که کسی زنگ میزن ناخود آگاه صحبت های من میشه که ای فلانی جان این اتفاق برامون افتاد فلانی جان تو تو این شرایط سخت چی کار میکنی واون هم بدبخت تر از من داره مشکلات زندگیش را با آب و تاب حرف میزنه

    با. این که شما چقدر تو همه ی فایل ها میگید آقا جان در مورد بد بختی هات صحبت نکن. حتی با خدا هم درد و دل نکن حتی با خودت تنهایی حرف نزن

    وچقدر ضعیف عمل کردم به جان خودم وقتی یه مشکلی برام پیش میاد یه ندای الهام بخشی بهم میگه که حنیفه مشکلی نیست به توجه باش برو خودت رو بزن به اون راه و به زیبایی های زندگیت توجه کن

    برو بنویس که هر اتفاقی بیفته این منم که ایجادش میکنم. پس این من هستم که میتونم دیگه کم رنگش کنم مشکلات رو، و حتی که آگاهانه توجه ام را به خنده ی از ته دل بچه هام جلب کنم . به درختان سرسبز ی که بی توقع سایه ی خودشون رو می گستراند حتی برای آدمی که هیچ نفعی براش نداره

    توجه ام را به داشتن وجود سالمم ،به همسر سالمم ، به دوتا دختر های سالمم جلب کنم

    خدای من خیلی ازت ممنونم که اینقدر در مورد ما آدما صبوری عجب دلی داری تو

    حالا ما باشیم با یه اشتباه بقیه در مورد خودمون حاضریم سر به تن طرف نباشه

    من وقتی همسرم به شوخی سر به سرم میگذاره خیلی واکنش شدیدی نشون میدم. اون هم هی بهم گیر میده

    وباعث عصبانیت بیشتر من میشه

    ومن هی یه گوشه قیافه ای مظلومانه به خودم میگرم که چقدر بد بختم هی حسرت میخورم. هی اخم و تخم میکنم و این باعث بیشتر اذیت شدن من میشه حتی خیلی شده تا یه هفته این روند ادامه داره.

    اما به محض اینکه به خودم میام میگم آهای حنیفه حواست هست داری چی کار میکنی. حواست هست داری چه بلایی سر خودت میاری و تصمیم میگیرم رفتارم رو بزارم کنار. بعد کم کم روند رو به بهتر شدن می‌ره و من شاداب تر میشم و چقدر برام اون مشکل خنده دار میشه که بابا این موضوع به این سادگی حل میشد من توان خودم و قدرت خلق زندگی بهتر رو از خودم گرفته بودم و نادیده گرفتم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    سهیلا سلیمی گفته:
    مدت عضویت: 945 روز

    سلام استاد جان وسلام همفرکانسیهای عزیزم

    استاد من قبل آشنایی با این چیزها ذهن بسیار بسیار درگیری داشتم مدام احساس قربانی بودن گله وشکایت وگریه کردن از دست اطرافیانم زیرا در خانه ای بزرگ شده بودم که به شدت از کودکی کانون توجه خانواده وبه قول ما ایرانیها دست وپای پدر مادر برام خیلی میلرزید چون به قول خودشون من بعد از 3 فرزندی که از اونها مرده بود آمده بودم وتوجه زیاد داشتن به من

    اما با همه ی اینها آدم ضعیفی نبودم وهرگز در خانه تنبلی نداشتم وچون من دهه 50 بودم تقریبا با تمام کارهای خانه آشنایی داشتم ولی بعد ازدواج بسیار حساس روی رفتار دیگران احساس قربانی شدن وهمیشه علاقه داشتم از مشکلاتم برای دیگران خصوصا خانواده ی خودم تعریف کنم گریه کنم وحس ترحمشان را برانگیزم وشاید چندین سال این روند ادامه داشت وهر روز یک جنس تازه تر ومشابه به همان چیزها تکراروتکرارو تکرار

    حدود 3سال پیش من با مجموعه ای مثبت اندیشی با یک استاد بسیار عزیز آشناشدم وحالم هرروز بهتر وبهتر شد فهمیدم که افکار من احساسات من وکلام من جاندارد روح دارد ودیگر تصمیم گرفتم کات کنم وشروع به تغییر باورهام واولین کار تمام کردن اون جنس صحبتها ونالیدنها را کنار گذاشتم

    استاد اون آدمها تغییری نکردند بلکه این من بودم که تغییر کردم وشروع به دیدن زیبائیها کردم استاد بعد از مدتی با شما آشنا شدم وخودم را به یک ماهی تصور میکنم که کم کم از جوی به رودخانه والان وارد یک اقیانوس بزرگ شدم استاد من دوسال پیش عکسهای شما را در سمینارهای برگزاری تون میدیدم ولی هنوز در مدارشما نبودم وچقدر خداوند این پازل را زیبا برایم چید زیرا من بایستی دوره ی تکاملم را طی میکردم من خیلی اتفاقی با این چیزها آشنا شدم البته پیش زمینه ی قبلی داشتم زیرا تنها ارتباط با پروردگارم بود که به من آرامش میداد وفقط در خلوتهام باهاش حرف میزدم واز خودش کمک وهدایت میخواستم وچقدر عالی هدایت شدم استاد دیگه اون آدمها که روزی باعث آزارم بودند از مدار من خارج شدند با آنها ارتباط دارم اما نه به شکل قبل بلکه خیلی زیبا همانها که روزی باعث تشویش ذهنی ام بودند دیگر جور دیگر منا میبینن واز من کمک میگیرند در زمینه ی آرامش داشتن وخیلی چیزهای دیگر استاد هنوز خیلی نیاز به کار دارم اما بزرگترین وارزشمندترین نعمتی که خدا بهم داد آرامش درونی ودوست داشتن خودم ودیگران است عاشقانه این حالم را دوست دارم ومیدانم از زمانی شروع شد که دیگر دست از توجه اشتباهم وحرفها وفکرهای غلطم برداشتم

    خدا به شما قوت دهد که بی نظیرید استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1171 روز

    سلام بر استاد عزیز

    سلام بر دوستان خوب خودم

    چقدر این فایل برای من نکته های عالی داشت

    درس های خوبی از آن یاد گرفتم

    صحبت کردن در مورد ناخواسته ها

    جلب توجه کردن نسبت به آن و حس ترحم و دلسوزی خریدن

    احساس قربانی شدنم

    خود آین کارها سبب می شود که من بیشتر و بیشتر آن ناخواسته را در زندگی خودم جذب کنم

    قانون این جهان این است که به هرچیزی که توجه کنم از همان جنس بیشتر در زندگی من رخ می دهد

    خوب من هم باید روی خودم و خواسته های خودم بیشتر کار کنم و توجه خودم را بگذارم روی خوبی ها و داشته ها و نکات مثبت

    خیلی از مشکلات من که بیشتر در کارم به وجود می آمد بخاطر این بوده است که درتمرکز دایم روی آن مشکلات داشتم

    برعکس بجای اینکه نکات خوب کار های خودم را ببینم یک لیست از کمبودها و ضعف ها تهیه می کنم و این خود به خود باعث می شود که از آن جنس مشکلات بیشتر برای من رخ بدهد

    پس باید به خودم قول بدهم که از امروز در کار جدید خودم به نکات مثبت و حال خوبی ها و خوبی های کار خودم بیشتر توجه کنم

    بیشتر به آنها نگاه کنم

    در کنار این نوع نگاه جدید آرام آرام کمبود ها و نقص ها را هم بر طرف کنم و آنها را به خوبی ها تبدیل کنم

    یادم باشد که همیشه آگاهانه حتی در مورد مشکلات زندگی خودم هم صحبت نکنم و آنها را بزرگ نکنم و نشینم برای دیگران مدام از مشکلات خودم صحبت کنم

    هرگز نباید با بزرگ نمایی کردن و جلب توجه خریدن و حس ترحم برای خودم خریدن را بخواهم نظر دیگران را برای خودم جلب کنم

    چقدر بارهای بار من در مورد مشکلات کار خودم صحبت کرده ام و نظر داده ام در مورد آنها

    بجای اینکه نکات خوب کار خودم ببینم و از آن لذت ببرم آنوقت است که خود به خود می توانم به راه هایی برسم که برایم راهگشا است

    از این لحظه به خودم قول می دهم و متعهد می شود که همیشه و همیشه در مورد مشکلات خودم صحبت نکنم و همیشه توانایی کنترل ذهن خودم را در دست داشته باشم

    در مورد مشکلات هرگز صحبت نکنم

    این صحبت های استاد و این فایل باز برای من خوب بود و یک یادآوری عالی برای من به وجود آورد

    سپاس از خدای هدایگر خودم

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    آرام گیان گفته:
    مدت عضویت: 1049 روز

    سلام متشکرم! مرسی! چه عالی بود!

    خدا رو سپاس که بعد از ماهها به من گفت بیام و قسمت نشانه امروز من برای…. رو بزنم و نیت کنم و پاسخ سوالم رو پیدا کنم

    آنچه از دل شما و از هدایت الهی برآید… لاجرم بر دل ما نیز نشیند

    این روزها قدم یک و 2 از 12قدم رو خریدم و دارم باهاشون زندگی میکنم/ حرف برای گفتن و نوشتن زیاد هست/ منتهی مراقبم که در جای درست و به مقدار کافی و حساب شده تر یادداشت کنم…. پس فعلا به بخشی از اونچه در ذهن دارم میپردازم و بازگو میکنمشون

    در حال حاضر بیشتر از 5ماهه که مهاجرت کردم و باید حتما بگم که یک جهش بزرگ و یک اتفاق بزرگ بود و هست، بعد از اونروزهایی که شبانه روز خودمو بسته بودم به شنیدن و دیدن و خوندن فایلهای رایگان… و نوشتن و خواستن و تمرین کردن… بعدش یه هو عین یک طوفان و بهمن، یک عالم اتفاق و معجزه و خیر و نعمت افتاد وسط زندگیم… که باید و باید یه موقع وقت بذارم ریز ریز براتون تعریفشون کنم و بگم تا قوت قلبی باشه برای همه و بدونید که قانون کار میکنه! چه جووورم کار میکنه!… رشد تصاعدی حقیقت داره! و… تایید میکنم همه آموزه‌های استاد عباسمنش رو

    .

    و قدردانم

    .

    در رابطه با پرسشی که در ذهنم بود و کلافه م کرده بود و ارتباط پیچیده و عجیبش با این با این فایل میخوام بگم!

    احساس قربانی شدن!… این هم به گمونم میتونه یک باور بنیادین باشه که وقتی ریشه کن بشه روی همه ابعاد تاثیر میذاره.

    زمانی هم که از بین نره، فقط شکلش عوض میشه… عین قانون انرژی که از بین نمیره فقط از شیئی به شیء دیگه انتقال پیدا میکنه….

    بذارید یک مثال بزنم بعد قضیه خودمو بگم

    یه دکتر روان درمانگر دارم که ماههاست دارم دوره‌های طرحواره درمانی رو پیشش میگذرونم.

    یه جا به بچه های کلاس گفت میخوام یک تست بزنید ببینید چقدر دارای وسواس هستید! قبلش هم ازمون خواست حدس بزنیم که آدم وسواسی ای هستیم یا نه.

    قسمت جالبش اونجا بود که چندنفر گفتن ما اصلا وسواس نداریم ولی قبلا وسواس تمیزی داشتیم و بر طرف شده…. همون افراد بعد از انجام تست و توضیحات استاد متوجه شدند که ای دل غافل!… وسواسشون بصورت ریشه‌ای حل نشده بلکه فقط در بُعد تمیزی حل شده چون کنترل و تمرین کردند این موضوع خاص رو. و در حال حاضر اون وسواس تبدیل شده به وسواس فکری… یا وسواسهای پنهان دیگه، مثل نظم و ترتیب، کنترلگری و زمانداری ووووو

    … اینجا هم درمورد حس قربانی شدن و قربانی بودن… من و دوستم مدتهاست داریم مراقبت ذهنی و رفتاری میکنیم تا از بین ببریمش.

    من فکر میکردم خیلی موفق بودم درش!

    اما گویا فقط به چند نمودش که واضح و آشکار و راحت بوده پی برده بودم و برطرفش کردم. ولی در لایه های پیچیده تر هنوز بصورت بنیادی و عظیم از بین نرفته!

    مثلا درمورد بیماری… بله… همین طور که میفرمایید برای منم گاهی بوده و کنترلش کردم و خوب شد (بنظرم).

    یا درباره اینکه یک دوره هی میرفتم یه جا کار کنم و پولمو نمیدادن… و بقیه برام دلسوزی میکردن_ اینم درستش کردم… و الان از حس ترحم جویی (بنظر خودم) فاصله گرفتم.

    امااااااا

    الان مثلا درمورد اقامتم و مسائل مهاجرتیم چالش‌هایی دارم که بنظرم همش ناعادلانه میاد و حالمو گرفته میکنه و درواقع همشششش دنبال هدایت الهی میگردم و میگشتم براش تا این فایل رو گوش دادم و دیدم!

    آخ آخ آخ! باورتون میشه که به وضوح دیدم بخشی از دلیلش بر میگرده به همین حس قربانی بودن؟

    درواقع قربانی بزرگترها بودن! قربانی سیاسیت و دولت بودن! قربانی قوانین بودن! تسلیم بودن دربرابر حکم هایی که بالاسری ها میدن!

    (که احتمالا برمیگرده به طرحواره اطاعت و تسلیم و طرحواره اطاعت و شخصیت گرفتار که در متد طرحواره درمانی به کنترل و تعدیلش میپردازیم_ آگاهیها و مقاله هاش هست تو فضای نت و قابل سرچه)

    … منی که اصلا برای فرار ازین حس به وقایع اخیر ایران سعی کردم واکنش نشون ندم (گرچه گاهی از دستم در میرفت) و چقدر آنفالو شدم بخاطرش یا توبیخ شدم که ساکتم و هیچی نمیگم. چون در همین وضعیت کار هم میکردم و روحیه مو خوب نگه داشتم و چقدر آدمای زندگیم ترکم کردن و گفتن منفعلی…/

    آخه بهشون مدام میگفتم نرین تو نقش قربانی!

    هی گفتم من دوست ندارم به عنوان یک زن یا دختر از موقعیت های پیش اومده سوءاستفاده کنم برای جلب توجه و فک کنم زنهای ایرانی یا ایرانیا بیچاره و بدبختن و اینا

    گفتم دوست ندارم کل دنیا دلشون واسه زنای ایران و ایرانیا بسوزه و برامون دل بسوزونن و از روی این حس برامون پُست بذارن و…

    هی خواستم ادای اونایی رو در نیارم که حس میکنن قربانی تصمیمات حکومتی و مذهبی شدن و حتی تو بحث حجاب و مسائل مشابه به خیال خودم جاده رو درست میرفتم.

    منتهی امروز فهمیدم که اون حس و باور رو همراه خودم در لایه‌های ناخوداگاه و پنهون ذهنم ورداشتم آوردم به یک کشور دیگه! و باز اینجا دارم تجربه ش میکنم (اگه جلوشو نگیرم و باورمو تغییر ندم البته) و فقط آدمای حکومتی و آقابالاسرمون تغییر کرده. وگرنه نقشها و قصه و تجربه ها داره تکرار میشه.

    ….

    و مرسی برای این یادآوری

    .

    … دیروز یه ایمیل برام اومد از سایتتون که اولین بار بود تجربه ش میکردم. خبرم کرد که بلندشو بیا ببین فلان کامنتی که 7ماه قبل گذاشتی کلی جواب و لایک گرفته.

    رفتم بعد این همه مدت خوندمش! باحال بود و بموقع.

    دیدم یه جاش نوشتم:

    خدا بزرگتر است

    از دولتمردها و تصمیماتشون

    از ترسهای ما

    از نگرانی‌های ما

    خدا بزرگتر است

    از هر اونچه که فکرشو بکنیم….

    (الی آخر…)

    توی همین قدم دو هم شما از قصه تصادف ماشینتون گفتین که یه خش افتاده بود روش و تونستید با حس و حال خوبتون و خراب نکردن لحظاتتون، پوچ کنید حادثه رو

    یا تو قدم اول که از قصه مهاجرتتون گفتین…

    برام دلگرمی بود چون داستان مشابه داریم گاهی

    (آخه به خدا من میدونم راه هست… و میشه… و غیر ممکن غیر ممکنه… اینا همش الکی میگن نمیشه…)

    آقا دمتون گرم خلاصه!… همیشه وقتی از خودتون مثال میزنید و میفهمم عه! تنها نیستم و استاد هم منو درک میکنه! دلم قرص میشه

    نمیخوام اینجا پرگویی بشه وگرنه از ریز معجزات درحال وقوع و نتیجه هایی که فقط از فایلهای رایگان گرفتم براتون می‌نوشتم /

    … اینجا فقط خواستم بگم ببینید که احساس قربانی بودن چقدر میتونه شکل عوض کنه و ما رو گول بزنه/ اگه بگردیم ابعاد دیگه ای هم ازش پیدا خواهیم کرد

    راستی یه چیزی!

    من با این موضوع که می‌فرمایید با خدا هم درباره مشکلاتتون حرف نزنید داستان و چالش دارم!

    چون گاهی لازمه که احساس تنهایی نکنیم و حرف بزنیم باهاش راحت… یا مثلا در جهت توکل کردن و سپردن موضوع بهش بخوایم درباره موضوعی ناخوش حرف بزنیم!

    اونکه اشکالی نداره دیگه درسته؟

    به نظرم منظورتون اینه که غرغر و گله و شکایت نکنیم و نریم تو فاز قربانی شدن حتی پیش خدا. بله؟

    چون من متوجه شدم این باور و این قانون برام احساس گناه ایجاد میکنه ( اینکه نباید با خدا هم درباره مشکلات حرف زد) بخصوص وقتی که مجبورم براش شرح بدم چرا حالم اوکی نیست و ازش کمک بخوام و کلا درباره یک چالش و قصه‌ ناراحت کننده باهاش حرف بزنم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    پوریا گفته:
    مدت عضویت: 943 روز

    درود

    استاد عزیزم من چیزی رو که چند روز پیش متوجه شدم این مساله بود که شما توی این فایل توضیح دادید. توی مسائل زیادی این مورد رو داشتم. من یک دوستی رو در نوجوانی داشتم که دندان هاش خراب بود و موقعی که با جمعی که خیلی هم برای من مهم بود و میرفتیم دورهمی اون دوستم دندانش درد میگرفت و هر کسی بهش میرسید میگفت دندانم درد میکنه، دستمال میبست به سر و صورتش و خلاصه ازین جور چیزا و همه میگفتن فلانی کجاست فلانی چکار کرد فلانی چی شد و همه درموردش صحبت میکردن و حالا بخواطر مشکلش هم به فرض سر درد میگرفت و قلبش درد میگرفت و هر بار یه جور دیگه و هربار هم همه سراغ میگرفتن و میگفتن آخی چرا اینجوری شده چرا فلان و بهمان شده. من توی اون سن به صورت ناخوداگاه اون جلب توجه های احمقانه رو میخواستم!!!!! خدایا!!!! و این شد که منی که بهتری و زیبا ترین جنس دندان رو توی خانواده داشتم به طرز عجیب و غیر قابل تصوری دندونهام در طول این چندسال شروع کردن به خراب شدن. چند روز پیش داشتم با توجه به آگاهی ها و هدایتهای الله ام و دوره عزت نفس که چند وقته خریداری کردم به این مساله نگاه میکردم. گفتم من که جنس دندونهام عالی بود چرا اینشکلی شد. خدای من گفت خودت خواستی یادته!؟ و از این پشیمان شدم و به پروردگارم توبه میکنم و ازش از همینجا میخواهم که من رو راهنمایی کنه و هدایتم کنه تا مشکلاتی از این دست به دلیل جذب ناخواسته ها ( در حقیقت جذب بد خواسته ها من بهش میگم)

    باورت نمیشه استاد به لطف و فضل و هدایت خدای بزرگم هر روز دارم بیشتر و بیشتر به این میرسم که خدا تمام جهان را خلق کرده و تمام قوانین رو خلق کرده و مسخر انسان کرده و ابزار و قدرت خلق رو به انسان داده و انسان میتونه شرایط و اتفاقات

    و زندگی خودش رو خلللللقققققق کنهههههههههههه

    خدایا سپاسگزارم

    استاد عزیزم سپاسگزارم

    انشاالله یه روز میام و از نزدیک میبینمتون:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    مهسا سالاروند گفته:
    مدت عضویت: 1041 روز

    بنام خالق عشق و زیبایی.

    سلام استاد عزیزم .

    این فایلو هدایتی گوش دادم مثه همیشه همون چیزی رو که نیاز بود بشنونم.

    باید هدایت میشدم به اینجاااا ،باید میومدم و میشنیدم .

    و اما تجربه خودم از این قضیه:

    قبلش دلم میخواد اصلو قانونو دوباره به خودم یادآور بشم،

    کانون توجه همه چیزه،در طول روز به چی توجه میکنی ،؟در طول روز کانون توجهت روی چه مسائلی هست،؟

    قانون میگه به هرچی توجه کنی از همون جنس وارد زندگیت میشه،قانون میگه توجه (دیدن،شنیدن،صحبت کردن) کردن به هرچیزی ،مهم نیست چقدر دلیل قانع کننده هست برای توجه به اون مسئله ،تورو هدایت میکنه به همون اتفاق که ازش میترسی.

    چند وقت پیش بخاطره دلیلی توجه خودمو ناآگاهانه نه بلکه آگاهانه بردم روی یک یه جوش خیلی ساده و معمولی ،کاملا میدونستم چیزی نیست کاملا میدونستم ،هیچ مشکلی نداره،اما ذهن منطقی من میگفت نه برو دکتر ،در حالی که قانونو میدونستم ،بهش عمل نکردمو خودمو آگاهانه بردم تو محیط بیمارستان ،فضای اونجااا خب بالاخره بیمارستانه ،فضای دلخواه نبودم ،البته بگم استااد قبلش اصلا به هیچ کسی چیزی نگفتم ،تنهایی رفتم دکتر ،دکتر ازمایشاتو گرفت ،اما انگار این حس قربانی بودن ناخودآگاه خوشحال بود که اومدم تو این محیط انگار اصلا این حسه بود که اگه مریض بشی کلی توجه جلب میکنی،دکتر میگفت چیزی نیست ،اما انگار من از این قضیه که چیزی نبوده ناراحت بود:)واقعااا الان گه بهش فکر میکنم خندم میگیره،واقعاااا این فکر منشاش جز ضعف عزت نفس نبود،چیزی نبود اما انگار دلم میخواست توجه جلب کنمو به یکی بگم ،زنگ زدم به مامانم و بهش گفتم ،با اینکه میدونستم این خلاف قانونه،با اینکه میدونستم بابااااا ،مهساااا،قانون با کسی شوخی ندارههههه،اما بازم دلم میخواست توجه جلب کنم ،وقتی به مامانم گفتم نگرانم شد و کلی قربون صدقم رفت ،استاد به محض گفتن این موضوع تازه حس اینو پیدا کردم که انگار خالی شدم :)

    تو این مدت البته کلا دنبال ایراد گرفتن از خودمو کارامم بودم ،مثه قبلم هدفم خیلی مشخص نبود و انگار به یه بی هدفی ام رسیده بودم و شروع کرده بودم به منفی بافی الکی به وسواس های بیخودی به جای اینکه روی خودم کار کنم،اما بالاخره به خودم حق اشتباه میدم ، گذشت و گذشت یک هفته بعدش تضادی بسیارررر قوی و حتی از قبل هم قوی تر اومد ،این تضاد برمی گشت به عزت نفسم و ایجاد یک اختلال در بدنم ،ترجیح میدم سر بسته بگمو خیلی بازش نکنم ،تمام وجودمو تحت تاثیر قرار داد بود و غافل از اینکه این تضادو اتفاق بخاطره توجه خودم به این مسائل بود الان که این فایلو گوش دادم متوجه شدم این مسئله نازیبارو خودم با قربانی نشون دادم خودم به جهان هستی ارسال کرده بودمو چون جهانم آیینه باور های ماست از جنس همون وارد زندگی ما میکنه ،این تضاد خیلی چیزا بهم یاد داد و کلی هدفام برام واضح شد ،

    -روی دوره عزت نفس لیزری و با تعهد کار کنم

    -ورودی هامو کنترل کنم ،البته نه اینکه کلا از اونور بومم بیوفتم و وسواس بشم (یه مدتی بود که به جای کار کردن روی باور های خودم میومدم از دل حرفای آدما نکان منفی رو بیرون میکشیدم و انگار میخواستم ایراد های بقیه رو بگم ،غافل از اینکه قانون میگه تو فقطططط باید روی خودم کار کنی به بقیه چکار داری،)همین موضوع باعث توجه به ناخواسته میشه.

    -یاد گرفتم ذهن باید هر روز خوراک داشته باشه وگرنه با چیزای جزئی و الکی برای خودش خوراک درست میکنه.

    -یادگرفتم تضادا دوست منم ،اومدن تا بعم یاد بدن باید حرکت کنی ،وگرنه جهان هستی مجبورت میکنه حرکت کنی:)

    خدایاشکرت که هر روز آگاه ترم میکنی شکر.

    در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: