ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 39
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیز و ارزشمند و خانم شایسته عزیز
وقتی 14،15سالم بود یه روز خواستم خط چشم بکشم دیدم که یه چشمم نمیبینم البته قبل از اون اصلا حال خوبی نداشتم همش گریه میکردم خودم و بیخودی ناراحت میکردم مثلا خانوادم با هم بحث میکردن من دیگه میریختم تو خودم و همش شبا گریه میکردم با دوستام درد و دل میکردم و همش راجب بیماری و ناراحتی اینا با دوستام حرف میزدم، ی دختر عمو داشتم من و اون بیشتر باهم حرف میزدیم و باهم دردودل میکردیم و اونم همش میگف خانوادم دوسم ندارن بهم توجه نمیکنن مامانم دوسم نداره همش مقایسه میکنه خلاصه تا اینکه من به خانوادم گفتم و خانوادم یعنی همشون نگران من شده ان ناراحت بودن همش میگفتن زهرا چش شده زهرا خوب بود و منم چون بچه آخر بودم خیلی من و دوس داشتن تا اینکه گفتن بریم چشم پزشک رفتیم یه چشم پزشکی که در حد معاینه، چشمم و معاینه کرد و من یه چشمم کاملا تار میدید سیاه بود دکتره گف من نمیدونم باید برید پیش یه فوق تخصص و ما رفتیم پیش تخصص ن یه جا ام چند جا رفتیم گفتن التهاب اعصب چشم داری گفتن باید بری پیش دکتر مغز و اعصاب شاید مال اعصابت باشه ما رفتیم پیش دکتر مغز و اعصاب گف باید ام آر آی اینا بگیریم از سرت ببینم چیزی هس یا نیس، من ام آر آی گرفتم از سرم و گفتن مشکلی نداره سرت ولی باید بستری بشی بماند در طول این مدت که میرفتیم دکتر خانوادم چ قدر نگران بودن و حالشون خراب شد من و بیمارستان بستری کردن خودم حالم اصلا خوب نبود و همش گریه میکردم میگفتم تموم دیگه از زندگی نا امید شده بودم میخواستم بمیرم گفتن باید بیمارستان بستری بشه روزی دوتا سرم استفاده کنی در طول روز من که اصلا حال خوشی نداشتم انگار افسرده گرفته بودم من 5روز تو بیمارستان بستری شدم تمام فامیل یا زنگ میزدن یا می اومدن ملاقات بهم توجه میکردن بیشتر واسه خانوادم عزیز شده بودم حتی واسه فامیل ها ام، مامانم همش اون چند بالا سر من بود شبا تا صبح گریه میکردم مامانمم میدید من گریه میکنم اونم گریه میکرد خلاصه من مرخص شدم اما خوب که نشدم هیچ بدترم شدم و هیچ فرقی نکردم
تا اینکه دوسال پیش با استاد آشنا شدم و فایل های رایگانش و گوش کردم و فقط یه کم حالم بهتر شد چون زیاد به فایل ها عمل نمیکردم، ولی همچنان وقتی سرم درد میکرد یا جایی سری به خانوادم میگفتم چون میدونستم بهم توجه میکنن فک میکردم این خیلی خوبه خانوادم بهم توجه میکنن دوسم دارن اما نمیدونستم دارم کار کاملا اشتباهی انجام میدم نشانه کمبود نشانه اینکه خودم و دوس نداشتم اعتماد به نفسم پایین بودم
تا اینکه من ازدواج کردم و از خانوادم دور شدم و بعضی موقع ها که تو خونه تنها بودم فایل های استاد و بیشتر گوش میدادم کلا تمام افرادی که اطرافم بودن و منفی بودن حذف کردم و در ارتباط نیستم باهاشون خداروشکر همسرمم تو این مسیره و خیلی کمکم کردن، ایشون خیلی از من بیشتر فعالیت میکنن، من خودم یه مدتیه خیلی بیشتر فایل های استاد و گوش میدم و اینکه دیگه دنبال این نیستم که جلب توجه کنم، و با هیچ کس دردودل نمیکنم و راجب بیماری اینا با کسی حرف نمیزنم و دیگه اجازه نمیدم حتی خانوادمم دیگه راجب بیماری و مشکلات بامن صحبت کنن
اتفاقا امروز رفته بودم خیاطی و نشسته بودم کنار دوتا خانم میانسال که همش داشتن راجب بیماری صحبت میکردن گفتم اگه منم راجب بیماری صحبت کنم جزبشون میکنم و بلند شدم رفتم اون ور و اصلا حرف هاشون و نشنیدم و گفتم خدایاشکرت که تو این مسیر هستم اگه قبلا بود میشستم باهاشون حرف میزدم و دوچیز ام راجب خودم میگفتم که منم نمیدونم کمرم درد میکنه، کلیه ام درد میکنه اما هیچی نگفتم و حتی به حرف هاشونم گوش نکردم
چون اگه به حرف هاشون گوش میکردم و راجبشون صحبت میکردم یعنی دارم به خداوند میگم من این بیماری و این مشکل و بیشترش و میخوام
ببخشید کامنت ام خیلی طولانی شد
در پناه الله مهربان شاد خوشبخت و سلامت باشید
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته عزیز ودوستان و همراهان خوب سایت
استاد جان من تواین مدت که باشما آشنا شدم کلا خیلی زندگیم تغییر کرده
بهترین تغییرات خودم بودم شخصیتم وجودم
من در کودکی خودم وابستگی زیادی به خانوادم داشتم .
پدرو مادرم اینطور نبودن که بخوان خیلی لیلی به لالام بزارن
ولی نمیدونم چرا من بهشون وابسته بودم ..
البته العان میدونم چرا
چون پدرو مادرم خیلی عادت داشتن سرزنشم کنن.ومدام منو با بقیه مقایسه کنن.متاسفانه از همون کودکی ….
وهمش بگن تومثل فلان عمت میمونی و……..
وهمین چیزها باعث ترس تنهایی ومنزوی بودن من شد ..
اونقدر که اعتماد به نفسم عزت نفسم رو ازدست دادم حتی وقتی بزرگتر شدم وقتی تاهمین یک سال پیش …..
ولی العان یکسال وخورده ای هست که باشما آشنا شدم وواقعا آدم خوشحال وبهتری شدم
جاداره بهترم بشم و میشم …
واین که همین موضوع برای من باعث شد من بچهام رو آزادتر بزارم بهشون بها بدم براشون ارزش قایل بشم
باکسی مقایسشون نکنم …
خداروشکر ازخودم راضیم تواین موضوع …
چندماه پیش دختر آبله مرغان گرفت …
بااینکه اذیت میشد .
ولی زیاد به روی خودش نمی آورد
چون دخترمم هم داره ازفایلهای استاد استفاده میکنه وروخودش کارمیکنه
وخداروشکر خیلی بهش کمک کرده و باعث پیشرفتش شده
باوجود اینکه میگفتن این بیماری بعدازیه سنی ممکنه خیلی حادتر آدم رو اذیت کنه
ولی دخترم خیلی خوب این اتفاق رو پشت سرگذاشت
منم سعی کردم حالا هی هرروز نخوام دورسر دخترم بچرخم که این بیماری طولانی تر بشه
وخیلی زودتر ازحد معمولش خوب شد….
وپسرمم بعد ازدخترم این بیماری روگرفت ..
جالب اینجا بود برای اونم اصلا سعی نکردم که هی لیلی به لالاش بزارم …..
تااینکه پسرم خودش گفت منو ببر دکتر .هرچی بهش گفتم چیزی نیست .خوب میشی …
ولی دیدم فایده نداره بردمش دکتر وقتی پیش دکتر رسیدم گفتم آقای دکتر پسرم یه آبله خفیف گرفته واسه خاطر دلش آوردمش پیش شما
وجالبه دکترگفت خانم این بچه ابلش خیلیم شدیده.وپسرم باتعجب بهم نگاه میکرد
که مامان دکترچی میگه …
خلاصه اینکه خداروشکر پسرم هم بچه ای نیست که بخواد دنبال بهانه برای نازو نوازش باشه ..
ومن طبق حرفهای استاد اصلا به این موضوع باترحم نگرانی یا هرچیزی نگاه نکردم …
وخیلی زود حال پسرمم خوب شد…..
حتی خواهرم آمد خونمون وبهم گفت چرا اینقدر بیخالی که این بچه اینجوری شده …
ولی باهمه ی این حرفها من کاری رو انجام دادم که هم به نفع پسرم بود هم خودم ….
خداروشکر العان مدتهاست که نه تنها خودم بلکه همسر و فرزندانم هم سالمتر از همیشه هستیم …
خدارو هزاران بارشکروسپاس…..
وموضوع بعدی درمورد زندگی خودم بود روابطم با همسرم وخانوادهش .
که همیشه سعی میکردم برای بقیه تعریف کنم
واحساس خودم رو بدمیکردم
چون فکرمیکردم بالاخره یکی این مشکل رو برام حلش میکنه
وهربارکه میدیدم هیچ کس برام کاری نمیکنه بیشتر احساس درماندگی میکردم …
غافل از اینکه اگر بادمیگرفتم دهنم رو ببندم وجلوی هرکسی ازمشکلاتم حرف نزنم
قطعا بیست سال اززندگیم رو با اون سختی نمی گذروندم ….
نه تنها دردودل کردن بهم کمک نکرد بلکه باعث میشد هربار مشکلات جدیدتری وارد زندگیم بشه ..
وهمیشه درگذشته برام سوال بود
من که آدم بدی نیستم چرا این اتفاقها برای من پیش میاد.…..
ولی العان خیلی خوب فهمیدم که تنها راهی که میتونه بهم کمک کنه حرف زدن درمورد ناخواسته ها نیست …..
بلکه صحبت کردن درمورد خواسته هاهست چیزهای که دوست دارم اتفاق بیوفته برام ویا اونها رو داشته باشم…
واین که سپاسگذار خداوند باشم .
ذهنم روکنترل کنم …
وتمام توجه وانرژی خودم رو روی بهبود شخصیت خودم بزارم ……..
چون العان یادگرفتم خودم باارزش ترین موجود هستم که توزندگی دارم ….
وجودم رو دوست دارم وازخودم سپاسگذارم به خاطر تمام روزهایی که بامنه…..
چقدر من ازتون سپاسگذارم استاد که راه درست زندگی کردن رو بهم یاد دادی ..
وباحرفهات کمکم کردی تا هرروز خودمو بیشتر دوست داشته باشم وادم سپاسگذارتری باشم …
براتون قشنگترین و بهترین اتفاقها رو ازخدامیخوام
در پناه خداوند یکتا باشید
سلام استاد عزیزم ومریم عشق و دوستان گلم ،به به ،چه لحظه ای ،طلوع خورشید،به به ،به این موضوع عالی ،به به ،به استاد پرازعشقم که توهرشرایطی درهر فرصتی به دنبال آگاهی دادن به شاگرداشه ،موضوع امروز مثل همیشه پراز آگاهیه،دقیقا همینه من هم در گذشته دوست داشتم بشینم از کاه کوه بسازم واونو ذهنم بزرگ میکرد شروع میکردم به حرف زدن راجبش چون تحمل اون همه رنج خارج از توانم بود،من از ترحم بیزار بودم ولی توجیهم برای اینکار درددل کردن بود،چون به قدری بهش فکر میکردم که کل وجودمو ،ذهنمو ازم میگرفت،یادمه همیشه دنبال راهی بودم برای اینکه کسی بهم بگه چیکار کنم،ولی من کاملآ در اشتباه بودم چون اون کسانی که من باهاشون دردل میکردم نمیتونستند کمکم کنند،توی این مدت406روزی که بااستاد آشنا شدم هرگز نیازی حس نکردم که بخام باکسی صحبت کنم ،اینجا صحبت میکنم ولی مثبت واین کم کم بهم یادداد اگه از نکات منفی زندگیت حرف بزنی اونو داری بیشتر میکنی،همه ما دنبال ادمهایی هستیم که بشینیم از غصه هامون بگیم وجالبه که من شده بودم ادمی که هرکسی غم وغصه ومشکل داره میومد سمت من،این هم باور غلط بود،چون من هرگز نتونستم به کسی کمک کنم ولی وجودم پراز انرژی منفی شده بود،من یاد گرفته بودم روی پای خودم بایستم ومساعلمو حل کنم بعد تصمیم گرفتم به آدمهای دیگه بگم چیکار کنند که حالشون خوب بشه ولی فقط چند درصد این اتفاق میفتاد،ازاونجا که مادرم حمایتم نمیکرد من برعکس انقدر افراطی به دخترم دلسوزی کردم که توجه بیش از حد من باعث شده بود دخترم ضعیف باربیاد،خداروشکر خیلی زود فهمیدم و امروز دخترمو دارم مستقل بار میارم،یه روزی تصمیم گرفتم دیگه هرگز به کسی از مشکلاتم نگم وازاون روز دیگه احساس بدبختی نکردم چون مدام صحبت کردن راجب موضوع منفی باعث میشه از همون اتفاق برام بیشتر پیش بیاد،الان که میبینم عه چرا دیگه اون مشکلات رو ندارم میفهمم دلیلش چی بوده،امروز اگر کسی حرف منفی زد یا صحبت عوض میکنم یا بهش میگم که علاقه ای ندارم بدونم وتوجهم وتمرکزم رو روی زیباییها بزارم ،عاشقتونم ️
بنام خدا
سلام میکنم به استاد عزیزو بانو شایسته و بقیه دوستان
بخام از تجربه خودم بگم اینکه من همیشه احساس قربانی شدن رو داشتم وبه همین دلیل شرایطی تویه ازدواجم برام پیش اومد که جهان منو تویه اون شرایط قرار داد که همواره قربانی باشم
ومن همیشه این قضیه رو برای دیگران با آب و تاب تعریف میکردم که من قربانی بودم
تااینکه بلاخره از همسرم جدا شدم بعد ازاون دوباره وارد رابطه شدم
اما همچنان نگاه قربانی بودن رو داشتم تا اینکه اینبار یه چک و لگد خیلی بزرگ بهم وارد شد که البته یکی از دلایل دیگه اش این بود که من تویه روابطم خیلی وابسته به طرف مقابلم بودم
خلاصه اینجاها بود که متوجه شدم که همه این اتفاقات خودم رقم زدم و از تعریف کردن بدبختی و قربانی بودنم برای بقیه دست برداشتم و میتونم بگم که چقدر الان تویه روابطم آرامش دارم
و ن تنها بابقیه راجب مشکلاتم صحبت نمیکنم بلکه دیگه به بقیه ام این اجاره رو نمیدم
ومیتونم بگم که چقدر الان تویه زندگیم آرامش دارم
و به راستی خود ما خالق بی چون چرای زندگیمون هستیم
این بود یکی تجربیات من تویه این زمینه
امیدوارم همیشه شاد و درارامش کامل باشید
به نام خدا
سلام خدمت استاد عزیز و باحالم و خانم شایسته و دوستان هدایتی سایت
من این فایل شما رو در کتابخانه دانشگاه گوش دادم من همیشه سعی دارم که حتما تعداد فایلهای زیادی از شما رو استاد عزیزم در دانشگاه گوش بدم چون همیشه باور دارم که در جو دانشگاه باید خیلی مراقب وروردی هام باشم خداروشکر میکنم که این فایل باحال و هدایتی رو گوش دادم.
من قبل از آشنایی با شما استاد عزیزم هم از ترحم و تعریف علاقه ای نداشتم چون واقعا اشک تمساح میرختن و این کارها بدتر باعث نابودی بیشتر من میشد، ولی در دوره ای از زمان که موقع کنکور من بود من خودم رو خیلی اذیت میکردم و همش به پدر و مادرم میگفتم برای ترحم بیشتر من خیلی دارم تلاش میکنم بیشتر مواقع بی دلیل میزدم زیر گریه مخصوصا وقتی با کسی صحبت میکردم، این دلیلی شد که من هر روز در مسیر کنکور موفق نشوم و نمراتم پایین تر باشد و هی مشاور تحصیلی هم بهم یا ترحم داشت یا خیلی محکم و بد برخورد میکردم بامن. تقریبا من بدترین شرایط رو داشتم دو ماه مونده بود به کنکور که همه میگفتن با این حالت و نمراتت هیچ دانشگاهی قبول نمیشی ولی من تصمیم گرفتم فقط دو ماه در مورد سختی های کنکور صحبت نکنم و هرکی هرچی بهم میگفت در موردش بهشون میگفتم انشالله هرچی پروردگار بخواد، من فقط توی 60 روز از بدترین حالت ممکن به لطف الله به یکی از بهترین دانشگاه ایران و با بهترین و مورد علاقه ترین رشتم از بچگی رسیدم و یکی از مهمترین دلایلم این بود که تصمیم گرفتم سکوت کنم و به قول شما استاد عزیزم زیپ دهنمو بکشم.
ممنونم استاد این مسیر خیلی خوب و ارزشمنده و از وقتی تصمیم گرفتم در مورد موضوعات منفی و ترحمی با کسی صحبت نکنم نتایجم فوق العاده و غیر قابل مقایسه با قبل شده.
ممنونم از کامنتای خفن دوستان عزیز و هدایتی سایت
سپاس گزار پروردگار روزی رسان و مهربانم هستم که مسیر رو داره بهم خیلی عالی نشون میده.
به نام تنها و تنها قدرت این جهان هستى به نام خداى بى نهایت حامى مهربان بخشنده عاشق روزى دهنده راه گشا محافظ یارو همدم لطیف بى نهایت وسیع خداى زیبایى ها و رنگها خداى معجزه هاى بى نهایت زندگى من
سلام به استاد عزیزم که بى نهایت خدارو شکر مى کنم به خاطر آشنا شدن با شما که یکى از دستان خداوند هستید
کسى که بى نهایت حرفاشون به قلب من نفوذ مى کنه و یکى از راه هاى شنیدن سخن هاى خداوند و هدایت هایش هست
بى نهایت سپاس گزار خداوندم براى حضور شما در زندگیم
این اولین کامنتى هست که مى زارم
استاد یکى از واقعیت هایى که با شنیدن حرفاتون و درک از قوانین خدا توى ذهن من تیک خورد این بود که همیشه در مورد ظلم هایى که دولت ها راجب زنان مى کردند من معترض بودم همیشه با همه مردها بحث مى کردم و فکر مى کردم که مى تونم از حق خودم مادرم خواهرم که در یک سیستم به ظاهر مرد سالار هستیم دفاع کنم از حقوق زنان ایرانى و اینقدر روى این موضوع تعصب داشتم فکر مى کردم که مى تونم قدرتمند بشم با این رفتار و خودم مى تونم اخر یک روزى حق زنان رو بگیرم اینقدر این خشم من نسبت به مردها زیاد بود که اگه ظلمى مى دیدم پتانسیل اینو داشتم که هر کارى کنم
تا اینکه رفتم وارد یک رابطه که اون رابطه بعد از گذشت زمان بهم ثابت کرد که تمام اون رفتار هایى که من نسبت بهشون معترض بودم روى خودم پیاده شد نمى خوام بگم چه رفتار ها یا خشونت هایى که در موردش بخوام حرف بزنم یا کانون توجهم رو بدم به سمت نا خواسته هام ولى فهمیدم در مورد هر چیزى که احساس بد مى ده بخوام صحبت کنم یا واکنش نشون بدم اون ناخواسته قدرت پیدا مى کنه و در زندگیم حاضر مى شه فقطططط به خاطر توجه خیلى زیادم به اتفاقات دورم به صحبت هاى اخبار و فمنیست
ابعد از آخرین اتفاق این رابطه رو تموم کردم چون خودمو بى نهایت ارزشمند تر از این رفتار ها مى دونم با اینکه این آقا شاید خیلى از نیاز هاى منو بر طرف مى کرد بعد از این جریان فهمیدم تماااام خواسته هام رو من به جاى این که از جانب خدا بخوام از اون اقا مى خواستم شاید بروز نمى دادم ولى از درون خودم احساس مى کردم که کاسه ى گدایى دست گرفتم و بار ها بار ها به این امید مى رفتم توى رابطه که این رابطه دیگه باید به یک نتیجه برسه تا من بتونم از شرایط خانواده راحت بشم در صورتى که هر بار خدا سیلى محکم ترى بهم زد که چیزى از بنده ى من نخواه وقتى احساس احتیاج داشته باشى هیچ مقام ارزشمندیو من در اختیارت قرار نمى دم به جاى اینکه امیدم به فقط خدا باشه و همت خودم به بنده ى خدا چشم امید داشتم
این جرقه باعث شد بفهمم چقد خودم و مادرم و خواهرم احساس قدرت به پدرم حتى دادیم که بتونه مارو کنترل کنه و هر شیوه ى نادرستى با ما رفتار کنه با اینکه وضع مالى خیلى خوبى پدرم داره ولى به خاطر همین دیدگاه فمنیستى هیچ ارزشى حتى از نظر مالى قایل نمى شد چون خودم باورم نسبت به مردان این بود که حق زنان خورده شده
یکى از موضوع هایى که راجب بیمارى عرض کردین
یک مثالى توى ذهنم اومد که مادر و پدرم هر وقت دعواشون میشد مادر به شدت مریض خودشو جلوه مى داد حتى تن صدا… که این موضوع احساس مى کردم واسه من هم شاید شده بود باور که بتونم با جلب توجه به موضوع خاتمه بدم یا انتظار داشتم که دیگه تکرار نشه در صورتى که فهمیدم فقط و فقط شخصیت خودم رو دارم کوچیک مى کنم چون از موضع ضعف حرف مى زدم
بعد از آشکار شدن حقیقت واسم به خدا قول دادم و به خودم که دهنم رو مهر و موم کنم براى گفتن ذره اى بدى…
فقط و فقط زبانم به شادى به خنده به تحسین کردن به جلوه دادن زیبایى ها به حرف هاى خوب باز بشه
منى که تا رابطه اى کات مى شد حتى کسى که خیلى پررنگ نبود ناخود آگاه آهنگ هاى غمگین گوش مى داد و فقط توى تخت گریه مى کرد این بار که خیلى رابطه ى پررنگ و طولانى مدت بود و وابستگى احساسى وجود داشت فقطططط با کلیپ هاى شما با حرفاى شما خودم رو آروم مى کنم به خودم آرامش مى دم فهمیدم رابطه ى اصلى و عشق واقعى خداست و من به بى نهایت دست خداوند باور دارم رابطه ام با خداى خوبم خیلى عالى شده توى قلبم همراه خودم احساسش مى کنم بى نهایت شکر
حالم خوبه شاید سخت باشه کنترل ذهن وقتى از رابطه مى یاى بیرون ولى سعى مى کنم به نکات مثبت اون روزم فکر کنم تمرینات ستاره ى قطبى رو انجام مى دم و مى خوام روى عزت نفس کار کنم
بى نهایت انگیزم واسه کار و آرزوهام بیشتر شده ایمان و باورم به خداى خودم و بعد به خودم خیلى بیشتر شده
تصمیم گرفتم دریم بورد درست کنم که آرزوهام جلوى چشمام باشه فاصله ام باهاشون کوتاه و کوتاه تر شه و باورام قوى تر شه که وقتى استاد تونستن من هم مى تونم خالق ثروت سلامتى خوشبختى عشق احترام احساس خوب شادى باشم
اصلا من نتونم خلقش کنم کى بتونه بى نهایت ارزش و لیاقت یک زندگى فوق العاده رو دارم
مى دونم که زندگیى فوق العاده اى رو واسه خودم خلق مى کنم
استاد جان ممنونم به خاطر وجودتون
الان باور دارم اصلا در برابر خدا هیچ کس هیچ کس قدرتى نداره قدرت خداست
به نام هدایت الله
با سلام خدمت استاد و خانم شایسته و همه دوستان خوبم در سایت عباس منش
خدا را شکر میکنم فایل تجربه خواستههایمان و راهکارهای آن برای تغییر خیلی فوق العاده بود و حرفهای ارزشمند و خوبی استاد زدن برا ی من اینگونه بود که به هر چیزی توجه میکردم از آن جنس وارد زندگی من میشد من هر تصمیمی که میگرفتم درباره مشکلات با خدا و با دیگران حرف میزدم و نمیدانستم که نباید در مورد مشکلات حتی به خدا هم صحبت کنیم و این باعث شد که من درباره مشکلات دیگه حرف نزنم و آگاهانه آن را کنترل کنم
هرجا من با توجه کردن به مشکلات خودم بچهام همسرم توجه کردم و صحبت کردم بدتر شد و به جهان میگویم که مشکلات بیشتری میخواهم و این در زندگی من همیشه پررنگ و واضح بود چون جهان داره با افکار و باور و کانون توجه ما شکل میگیره اگر حالم بده نباید دیگران بفهمند که من چه حالی دارم و با دیگران نباید صحبت کنم
و این قدرت ذهن و عزت نفس است که من را در شرایط سخت به چیزهای خوب توجه کنم من یادمه در مورد بیپولی همیشه ناله و حرفهای ناجالب میزدم و ناسپاس بودم و این باعث میشد که همیشه بیپول باشم حتی اگر پول خوبی هم به دست میآوردم ان را خیلی راحت از دست میدادم و دوباره به بدبختی و روزهای بد همیشه دچار بودم و این تجربه بد همیشه با من بود استاد سپاسگزارم به خاطر تمام آگاهیهای خوبتون
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
سلام به استاد عزیزم و سرکار خانم شایسته عزیز و سلام به همه ی دوستان عزیز
با گوش دادن به این فایل فهمیدم که چقدر تو در و دیوار بودم، حدود ده بار گوش دادم تا یک نکته واسم جا افتاد
حالا چی هست؟!
استاد میگن که از مشکلاتتون نه واسه خدا، نه خودتون نه دیگران چیزی نگید
خوب من چی فهمیده بودم، اینکه فقط واسه در و همسایه در و دل نکنم(خخخخخ)
واسه خدا و خودم که باید گفته بشه
واسه همسرم و فرزندم که باید درد و دل کنم تا سبک بشم، الان که بهش فکر میکنم از همونا هم توجه و ترحم میخواستم
بعد که خوب گوش دادم فهمیدم حتی توی ذهنم نباید از مشکلاتم حرفی بزنم چه برسه به بقیه
فکر میکردم همسر و فرزندم بقیه نیستن
الان سه روز هست که آگاهانه دارم زیپ دهنم رو میبندم که چیزی نگم
البته یک جاهایی از دستم در میره و خیلی ناامید میشم اما باز به خودم میگم اشکال نداره یواش یواش باید کنترل بشه، تکاملش باید طی بشه
خدا رو شکر که روز به روز داریم آگاهانه زندگیمون رو میسازیم
خدا رو شکر بابت استاد عزیزمان که چشم و گوش ما رو باز کردن
انشاالله که در پناه الله شاد، سالم و ثروتمند باشید
ارادتمند شما :سیما
سلام خدمت استاد عزیزم
این فایل در مورد ریشه جذب ناخواسته ها توی زندگیمون هست.ابتدا خلاصه فایلرو میگم و بعد مثالهایی از زندگی خودم رو. استاد در مورد جذب ناخواسته ها و بدبختی ها با صحبت کردن با دیگران یا خودمون یا خدا صحبت میکنند.صحبت کردن و یا دردو دل کردن با دیگران باعث مشکلات و چالش هایی ک در حال حاضر در زندگیمون داریم ماندگارتر بشه و این فرکانس رو به جهان هستی ارسال کنه که من از این دست مشکلات میخوام .با اینکه در اون لحظه احساس مورد همدردی واقع شدن و یا ترحم از سمت دیگران داریم ولی این احساس موقتی و نتیجه ش هم فاجعه ست .پس نباید با دیگران صحبت کنیم در مورد اتفاقات بد و از این رقابت بیهوده بین خودمون و دیگران در گفتن بدبختی ها و مشکلات و چالش ها دست برداریم و بجایش تمرکز کنیم روی اتفاقات خوب و خنده دار و جالب و شیرین زندگی و خوبی دیگران رو بولد کنیم و به جهان فرکانس این اتفاقات مشابه رو بفرستیم.سعی کنیم در ارتباطاتمون گوش شنوا برای بدبختی و مشکلات دیگران نباشیم و دوری کنیم یا بحث رو عوض کنیم و مراقب ورودی هامون باشیم .در حال حاضر در این موضوع بهتر شدم.سابقا در مورد کارهای عذاب آور و شیطنت آمیز دوقلوهام با مادرهای اطرافم دردودل میکردم و در آخر هم ترحم و دلسوزی و درک اون ها رو میدیدم و این احساس گذرا بود ولی ناخودآگاه این فرکانس رو به جهان هستی ارسال می کردم ک از این دست اعصاب خوردی ها وارد زندگیم بشه .یا کارهای زشت و بی ادبی بچه ها رو وقتی پدر بچه ها خونه بود مرور میکردم و بازگو میکردم و هی احساس بد من ادامه دار میشد بدون هیچ تسکینی از طرف دیگران.عملا هیچ فایده ای نداره صحبت کردن با دیگران .الان روابطم با آدم های منفی و سمی خیلی محدود شده و انرژی کمتری از من برای گفتگو نشت میکنه و خدارو هزار مرتبه شاکرم که با این آموزه ها آشنا شدم .در مورد اخلاق های بد و شرایط بد خونه و خونواده همسر پیش دوستام یا خواهرام و یا جاری م حرف میزدم و این اشتباه محضه .چون مشکلاتم رو موندگارتر میکنه.
امروز فهمیدم ک خدا هم دوست نداره من در مورد مشکلاتم بهش بگم پس این نگفتم یعنی تمرکزی روش نذارم.این درد و دل کردن نشانه کمبود عزت نفس و کمبود محبت در ماست و حتی شرک هست چون ما فکر میکنیم با گفتنش با دیگران ،دیگران میتونن برای ما کاری کنن و مشکلات مارو حل کنن در حالی ک اینطور نیست.پس متعهد باشیم که از چالش ها یا حال خرابی خودمون حتی به بچه هامون یا همسرمون چیزی بروز نکنیم و در کنارش تمرکز روی نکات مثبت هر فرد یا اتفاقی ک به حس بهتر و حال خوب بده و بجای غر غر کردن شکرگزار نعمت های خداوند باشیم و زیبایی ها رو ببینیم و حال خوب رو در طول روز حفظ کنیم.
ب امید موفقیت همه دوستان
سلام استاد عزیزم
امروز من از طریق من را به سمت نشانه ام هدایت کن به این فایل هدایت شدم. چند روز قبل یک نفر در واتساپ استوری برای پدرش که چند سال پیش فوت شده بود گذاشته بود دیشب فهمیدم تصادف کرده و آسیب دیده است. داشتم به این فکر میکردم که این فرد با تصادف خودش میخواسته توجه بقیه جلب کنه. امروز تماس گرفتم که بهش بگم باشوخی که میخواستی ببینی ما دوستت داریم یانه آره دوستت داریم که خداروشکر جواب نداد. دیگه زنگ نمیزنم و به مسائل اینجوری توجه نمیکنم و برای کسی هم تعریف میکنم.
البته اینم بگم من خودم چند وقت پیش مشکل و بیماری داشتم الان دید خودم اینه که این بیماری آمد که من سبک زندگی و تغذیه خودمو خوب کنم و از این بابت خوشحالم. دقیقا وقتی بهش توجه نکردم رفت .
حتی در مورد مشکلات کاری نباید حرف زد وگرنه زیاد میشه
دوستان همین توجه من به این تصادف دوستمون از دیروز تا الان کلی ماجرا مرگ و میر گه برام تعریف کردند برام پیش آمده است. فهمیدم نباید تحت هیچ عنوان به مسائل بقیه توجه کنم چون میخوام پیشرفت کنم
الان فهمیدم تا میتونم باید در مورد خواسته هام حرف بزنم و صحبت کنم باخودم باخدا و الحمدالله میدونم خواسته من چیه
خدایا من را به راه راست هدایت کن راه کسانی که بهشون نعمت دادی و نه راه گمراهان
راهی که درش سلامتی بیشتر است مثل همین راهی که الان خودم داخلش هستم.
راهی که درش ثروت است که الان فراوانی در زندگیم زیاد است.
راهی که درش عشق و محبت زیاد است
خدایا شکرت بابت این فایل فوق العاده بابت استاد عزیزم و بابت مریم جان و همه دوستان عزیزم