ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 40

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    عمادالدین خیراندیش گفته:
    مدت عضویت: 877 روز

    سلام دوست عزیز و همسفرهای دیگه

    به تمرین هست که واسه این که داشته هامون و نعمت هایمان را احساس کنیم و بیشتر قدرشون را بدونیم اینه که

    به طور مثال میخوای بری اب بخوری چشمات را ببند و برو تا یخچال و به خودت بگو که چقدر نعمت با ارزشی اینجوری بهتر و با حس عجیب تری میتونی بگی خدایا شکرت بابت این نعمت که چشم دارم به راحتی میتونم ببینم و یا به طور مثال میخوای بری سرویس بهداشتی خوابیده یا نشته برو بعد وقتی بابت پاهات میخوای شکرگزاری کنی با یه حس قدرتمند ترین و با حس بهتری میتونی از خدا سپاسگزاری کنی چون شکرگزاری کردن دوجوره یکی هست که همینجور سرزبونی میگه و همینجور مینویسع و یکی هست که با حس خوب و عالی مینویسه که بابت اون شوق و انگیزه داره که خدایا ممنونم که اینو به من دادی تن سالم به من دادی

    و در اخر خیلی خوشحالم که کنار هم هستیم و عاشقانه میاییم به هم دیگه کامنت میذاریم و به طور واقعی از خدا سپاسگزارم و از استاد عزیزم ممنون و متشکرم که دارن این قانون را به راحتی و با مبلغ کم این اکاهی ها را در اختیار ما میذارن

    قدرت از ان خداست

    من به معجزه های خدا عادت دارم

    ای که مرا خوانده ای رانشانم بده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    نیلوفر عمید گفته:
    مدت عضویت: 1314 روز

    سلام جلب توجه خودم قربانی نشون دادن وقتی مشکلی برام به جود می‌آید به این و اون میگم تا مثلاً راهنمایی بگیرم

    فکر میکردم کمی زنده ام وهی خودم رو نابود میکردم یادم رفته بود خدای بالاسرم بزرگتر از این

    اما الان تصمیم راسخ گرفتم زندگیم افکار رو تغییر بدم تا بقیه عمر همون جوری که خدا میخواد رسالت بهم داد لیاقت داده زندگی کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    خوشبخت ترینم گفته:
    مدت عضویت: 791 روز

    سلام به همگی خانواده ی عزیزم

    بله بله من هم تجربه کردم من یه زمانی تو محل کارم چند نفری بودن که یه اتفاق کوچیک بینمون افتاد و باعث دلخوری کوچک تاکید می‌کنم دلخوری خیلی کوچیک بین ما شد من اوایل خیلی ناراحت بودم همش میگفتم آخه چرا اینو گفتی و ….آخر تصمیم گرفتم خیلی آگاهانه تمرکزم رو از این قضیه بردارم و از روی اون آدمها توجهم رو برداشتم هر کس میومد میگفت آخر چی شد چیکار کردی من شروع میکردم از اون آدمها به تعریف کردن خصوصیات خوبشون رو میگفتم و اصلا نیومدم تعریفش کنم اون جریانو که اون اینو گفت و ….شاید اصلا باورتون نشه دوستان‌ اونها کاملا از زندگیه من حذف شدن ….و این معنیش اینه که

    قانون جواب میده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    ارسانه عبدالهی گفته:
    مدت عضویت: 1361 روز

    سلام خدمت همه دوستان

    امروز بابت چالشی که داشتم از خدا نشانه ای خواستم که چرا این ناخواسته برام ایجاد شده که این فایل برام باز شد

    دقیقا همین مسله باعث میشه ناآگاهانه اتفاق ها وشرایط راایجاد کنیم که نمی خواستیم من تو این هفته راجب چیزهایی صحبت کردم که به شکلی وارد زندگیم شد وجا خوردم وبه دنبال دلیلش بودم یکیش بدون اینکه متوجه بشیم به دنبال توجه واینکه ما چقدر چالش داریم وچه چیزهایی رو از سر می گذرونیم یکیش احساس گناه بود فکر می کردم بابت اون هزینه ای که دریافت می کنم حقش نبود این همه بخوام واین ریشه در عزت نفس پایین هست با این فایل متوجه مسله شدم واز این لحظه که فایل رو دیدم تصمیم گرفتم آگاهانه زیپ دهنم رو ببندم وجهان فراوانی رو ببینم ولی خوشحالم قبل از دیدن این فایل مسولیت این چالش رو به عهده گرفتم بدون اینکه کسی رو متهم کنم می دونستم با ذهنم کردم ولی نمی دونستم چطوری که به این فایل هدایت شدم ومثل قبل تر ها ناراحت نشدم وحسم بدم خیلی زود به این جهت رفت که جهان پر از فراوانی هست ودرموردش دیگه نه حرف زدم نه فکر کردم تازه در مورد اون آدم هم دعای خیر کردم متوجه این تغییرات خودم شدم که بابتش شکر گزارم به خاطر تغییراتی در من بوجود اومده

    یکی از مسله من اینه که وقتی مشتری میاد پیشم فکر می کنم باید یه صحبتی کنم که زمان بگذره این بار در مورد خوبیها ونعمت ها صحبت می کنم ویا اینکه سکوت می کنم خدارو بابت دستانش که با این فایل کمکم کرد سپاسگزارم به خاطر تغییراتم نسبت به قبل سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مجید شرافت گفته:
    مدت عضویت: 1685 روز

    باسلام

    من این فایل زیبا را دوست دارم

    مباحث ارزشمنده دوره عزت نفس

    در مورد احساس قربانی شدن خودم کم حافظه هستم با اینکه می دونم حتمن داشتم اما در مورد نزدیکانم دیدم کسی را که برای جلب توجه مریض میشد و همیشه هم مریض بود

    در کاری کسی را می دیدم که برای جلب توجه همیشه می گفت تو حسابها کم میارم و می خواست احساس ترحم کنه و همیشه تو فقر بود

    درک قانون توجه مهم است بهرچیز توجه کنی اساس آن در زندگی میاد توجه به نکات مثبت نعمت‌ها فراوانی لازمه زندگیست نالیدن درد دل کردن و … گسترش مشکلات را دنبال دارد ایه 7 سوره ابراهیم تاکید بر سپاسگزاری دارد یعنی توجه به نعمت‌ها داشته ها و …

    آموزش‌های دوره زیبای عزت نفس را جدی بگیریم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    نگین نگین گفته:
    مدت عضویت: 2125 روز

    سلام به دوستان بخصوص استاد عزیز و مریم خانم نازنین

    استاد از تقریبا یک سال پیش دارم خیلی جدی تر روی خودم کار میکنم و هر کاری رو بهم گفته میشه انجام میدم، یکیش این بود که سه تا دوست نزدیک رو حذف کنم طوری شد که اونا خودشون رابطشون باهام کم شد، بعد فهمیدم به دلیل اینکه من هر موقع میدیدمشون یا تو نت باهاشون چت میکردم، فقططط از مسائل بد و قربانی شدم توسط اطرافیان میگفتم، خدا بهم گفت باهاشون حرف نزنم، و وقتی اونا نبودن برای خودم مینوشتم تا به قول معروف تخلیه بشم و خودم رو خالی کنم نوشته ها طوری بود که وقتی دوباره میخوندمش حالم بد میشد نمیدونم چند ماهه ولی دیگه حتی برای خودم هم حس های بد رو نمینویسم، طوری رابطه ام با خدا نزدیک شده که خیلی از حرفها رو بهم میگه نگو، اوایل میگفتم خدایا اینکه حرف بدی نیست؟! بعد فهمیدم ته قلبم احساس ضعف یا فقر میده که خدا میگه نگوش، و حرفه گیر میکرد تو گلوم و حس میکردم باید بگمش وگرنه خفه میشم اما مقاومت میکردم (تو این مورد از صد به خودم نمره ی 50 رو میدم چون بیشتر باید گوش بدم و خیلی از حرفا رو نگم یا تایپ نکنم)

    استاد یه دلیل اینکه با بقیه از هر چیزی حتی بد میگفتم این بود که (تازه اینو فهمیدم) میخواستم حرفی برای گفتن داشته باشم، میخواستم دوست داشته باشم، از بچگی شنیده بودم نگین خیلی دختر آرومیه ولی خواهرم شیطون و پر انرژی و پر حرفه، تو ذهنم جا افتاده بود که یعنی اون دوست داشتنی تره، پس من هم باید اجتماعی باشم و دوست و اکیپ داشته باشم، انصافا هم دوستای خوبی داشتم ولی از وقتی تصمیم گرفتم عوض بشم یه مدت تنها بودم و الان آدمایی اومدن تو زندگیم که میتونم باهاشون بیرون برم و خوش بگذرونم و بچه هامونم باهم بازی کنن.

    خلاصه که خداروشکر آرامشم بیشتر شده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    زهرا راستروان گفته:
    مدت عضویت: 918 روز

    سلام خدمت استادعزیز و دوستان هم فرکانس

    یکی از دلایل اینکه ما ناخواسته منفی ها را بازگو می کنیم و از گفتن خوبیها سرباز میزنیم می تواند این باشد که در طی زندگی در مواردی با آدم های اشتباه یا منفی در ارتباط بودیم و از آن ها زیاد تاثیر گرفته ایم یا زیاد روی آن ها تمرکز کرده ایم.

    مثلا بعضی هم کلاسی ها یا افراد بوده اند که از شنیدن خبرهای خوب درباره ی شما چهره ی حسادت به خود گرفته اند (در نسبت ها و سنین مختلف ) و همیشه بهترین کار ممکن این است که ارتباط خود را با این افراد کاهش دهیم یا ارتباط خود را با مثبت ها و خیرخواهان افزایش دهیم وگرنه ناخواسته عادت می کنیم که خوبی ها و شادی ها را کم تر بگوییم.

    از طرفی از اینکه طرف مقابل حسادت کرده از دستش ناراحت می شویم و از طرفی دوست داریم حال طرف مقابل را بگیریم و حرصمان را خالی کنیم یا اثبات کنیم این شادی حق من است اما بهترین کار دوری از این مدل افراد است. چون اگر در جهت اثبات بربیاییم در واقع اجازه داده ایم طرف مقابل به ما جهت بدهد و از خودکنترلی و ارامش خارج می شویم.

    هم نشینی با حسودان و عیب جوها از ما یک فرد محافظه کار و ناشاد می سازد.

    گاهی وقت ها هم آدم از سر تنبلی یا ضعف اعتماد به نفس و تحقیرشدن ها و ترس های گذشته تمایل دارد ادای قربانی ها را دربیاورد.

    ما از خیلی چیزها بی خبر هستیم از آدم ها و حرف های آدم هایی که در سن یک یا دو سالگی بر ما موثر بوده اند در فامیل و مهدکودک و تلویزیون و معلمان و …. و چقدر در ناخودآگاه ما قواعد تحمیل شده و نیمه پردازش شده می تواند باشد و باید پاکسازی و جایگزینی انجام شود.

    برای همه شادی ،آرامش ،خودساخته شدن و هم نشینی با انسان های با صفا و پاک و صادق را ارزومندم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    سمیه حسنلو گفته:
    مدت عضویت: 1593 روز

    سلام‌ و عرض ادب به استاد عزیزم و مریم بانو

    وقتی این فایل رو گوش کردم متوجه نشدم ایراد کارم چی چون من کلا آدم کم حرفی هستم و راجب زندگیم با کسی صحبت نمیکنم تا اینک کامنت دوستان رو خوندم قبلش اینم بگم وقتی استاد می گفتن کامنت بچه هارو بخونید خودش یه دورس نمیدونم چرا خیلی مقاومت میکردم می گفتم ول کن بابا خود فایل رو گوش کردم دیگه ولی الان فهمیدم اشتباه میکردم از کامنت یکی از دوستان فهمیدم که ایراد کارم چی.

    من هر صبح که از خواب بیدار میشدم با اینکه شکرگزاری میکردم ولی بطور ناخودآگاه تمرکزم میرفت به سمت نبود مشتری و این امر باعث میشد که هی مشتریم کمتر بشه همین الان به خودم قول دادم هر صبح که بیدار شدم فقط و فقط روی فراوانی ثروت سلامتی و آرامشم توجه کنم

    خداروشکر که باگم رو پیدا کردم خداروشکر

    ممنونم از شما استاد بزرگوارم و دوستان گرامی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    محمد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1220 روز

    سلام به همه عزیزان و بخصوص استاد گرامی

    همین الان که دارم این فایل نگاه میکنم و کامنت میخونم یه دوستی کنارم نشسته داره از همه چی صحبت میکنه و گلایه میکنه و یه چشم من داره کامنت میخونه و گوش سمت راستمم که داره اعراض میکنه از این صحبتهای بیماری زار

    این موضوع بنظر من یکی از ترند ترین کارهای جامعه ماست که هر جا با هر کس چند دقیقه هم صحبت بشیم امکان نداره از مشکلاتشون صحبت نکنن ..و من میتون به جرات بگم یکی از بهترین چیزهای که از شما یاد گرفتم صحبت نکردن در مورد مشکلات بود ..اون اوایل خیلی سخت بود برام که زیپ دهنمو ببندم و چیزی نگم ولی انصافا خیلی تلاش کردم ،از دوستان فاصله گرفتم هر جمعی که ذره ای از ناخواستها صحبت بشه تمام تلاشمو میکنم یا موضوع عوض بشه یا ترکش کنم

    البته که به همون اندازه هم هدایت شدم به سلامتی بیشتر روح و جسمم ..خوابم آرامتر شده ،گفتگوهای ذهنیم خیلی کمتر شده در مورد موارد منفی

    اما بازم ریشهاشو توی وجودم حس میکنم و بعضی وقتا که درگیر تضاد میشم حس میکنم یه جورای دارم مظلوم نمایی میکنم چون حسم بشدت بد میشه و بخصوص وقتی که دارم از قربانی شدن توی شرایط تضادم با طرف مقابل صحبت میکنم ..

    این نشون میده هنوز جای بهتر و بهتر شدن دارم و باید بتونم همونطوری که من در گذشته امکان نداشت یه مشتری بیاد زیر دستم و شروع نکنم از چرت و پرت گفتن و الان خیلی به ندرت پیش میاد باهاشون همکلام بشم برای ناخواسته و آگاهانه سعی میکنم در مورد مواردی صحبت کنم که بهم کمک کنه

    پس باید این نکته رو مدام با خودم تکرار کنم من دارم با کلامم چیو بیشتر میکنم توی زندگیم خواستهامو یا نا خواستهامو

    این مهمترین نکته این فایل بود برام

    من هر بار تونستم با کنترل زبانم در شرایط مختلف مثل بیماری اعراض کنم و ساکت بمونم حرف نزنم درموردش خیلی زود اون بیماری از تنم خارج شد و هیچ اثری ازش نموند و به لطف خدا تقریبا سه سال یه دونه قرص آمپول برای بیماری خاصی نخوردم و این خودش نشون میده که توی این جنبه عالی عمل کردم یا در مورد مشتریام و رونق بازارم ،هر وقت بقیه نالیدن من برعکسش برام پیش اومد و انصافا توی واقعیت لمسش کردم که کمبود مشتری وجود نداره و جهانم بهم ثابت کرده که همینجوری

    سپاسگزارم از شما استاد عزیزم برای تک تک کلمات آگاهی بخش این فایل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    Rojina گفته:
    مدت عضویت: 1790 روز

    سلام به استاد و دوستای خوبم

    توجه جلب کردن.

    امروز توی ستاره قطبیم نوشتم خدایا هدایتم کن بتونم کارهامو درست کدیریت کنم و در زمان کناسب به هرکدوم برسم. در اصل یاد بگیرم هر کاری رو چه زمانی و چجوری انجام بدم که به همه کارهام برسم.

    دیشب که با مامان بابام صحبت میکردم، داشتم یه جوری صحبت می‌کردم که نمی‌دونید من چقدر کار دارم و اینقدر سرم شلوغه که فقط باید بشینم دونه دونه اینارو حلاجی کنم… اون لحظه منطق ها جوری زنجیروار پشت سر هم قرار گرفتن که باعث شد من این جمله رو بگم.

    و اصلا به یاد این قانون نبودم. واقعا چقدر ساده انسان اصول رو فراموش می‌کنه…

    و همین باعث شده بود این کار خیلی در نظر من سخت بشه و من دیشب حتی برام سخت باشه روی کاغذ برنامه هام رو جا بدم! منی که همیشه توی برنامه‌ریزی عالیم. (توی عمل کردن هم سعی میکنم که عالی باشم)

    با اینکه بگم: کارام زیاده… وقت ندارم! اگه بدونی سرم چقدر شلوغه!

    و امروز که برگشتم هفته گذشته ام رو مرور کردم، گفتم من دقیقا این هفته چکار کردم؟؟

    و جواب برای من هیچ بود.

    تعجب کردم!

    گفتم خدایا من که صبح تا شب درگیر بودم پس چی شده که هیچ کاری جلو نرفته و توی هیچ زمینه ای پیشرفت راضی کننده ای نداشتم؟

    و جوابش در یک جمله‌ست busy being busy!

    این باور که من سرم خیلی شلوغه باعث شده بود واقعا هم سرم شلوغ باشه و فقط درگیر باشم. بدون اینکه در عمل هیچ کار مفیدی از پیش رفته باشه! تازه وسیله جلب توجهم هم شده بود!

    و یهذنکته جالب دیگه در مورد جلب توجه که دقیقا اونم دیشب پیش اومد.

    یکی از دوستام نمیدونم هم چرا بعد از کلی مدت دیشب اومد ازم پرسیده که دلتنگی نمیکنی برای خانواده؟ (تقریبا بیست روزه مهاجرت کردم)

    و منم به همون دلیلی که این منطق و اصل مهم یادم نبود، یکم مکث کردم و بهش گفتم نه خوشبختانه فقط همون روز اول برام سخت بود. و یکم راجبش صحبت کردم.

    همین باعث شد من به این موضوع دلتنگی فکر کنم و بهش توجه کنم و صبح که از خواب بیدار شدم اولین چیزی که احساس کردم، احساس دلتنگی برای مامان و بابام بود! و تعجب کردم گفتم چرا من باید چنین احساسی رو صبح تجربه کنم؟؟

    که این فایل رو شنیدم و حرفای دیشب من با این دوستم توی ذهنم مرور شد و دیدم بلهههه، فهمیدم از کجا آب می‌خوره…

    یعنی قانون داره همینقدر دقیق و بی‌ارفاق کار می‌کنه.

    یعنی من امروز دو تا مشکل و دغدغه ذهنی داشتم که هردوتاش رو هم خودم خلق کرده بودم خداروشکر که فهمیدمشون.

    توی هر حالت و شرایطی که توی زندگیت هستی، سعی کن از زاویه ای بهش نگاه کنی که بتونی به خاطرش سپاسگزار باشی، بتونی نعمت ها رو ببینی، فرصت ها رو ببینی، بتونی به چیزای خوب توجه کنی

    این قسمت کلید این فایل برای کنترل ذهنم بود.

    من الان درسته از خانواده دورم، ولی چرا دورم؟ لابد هدف محکمی داشتم که من رو تا اینجا کشونده. حالا بجای تمرکز گذاشتن روی وابستگی و دلتنگ خانواده بودن، باید فقط هر بار که صداشون رو می‌شنوم بابت بودنشون قدردان و سپاسگزار باشم و تمرکزم رو بذارم روی چیزی که به خاطرش اینجا اومدم و فرصت ها، نعمت ها و اتفاقات قشنگی که میتونه برام رخ بده و کمک کنه وقتی برمی‌گردم ایران زندگی خیلی قشنگتری داشته باشم و کیفیت زندگیم رو حتی اونجا هم افزایش بدم با ویژگی های شخصیتی ارزشمندی که در خودم به وجود آوردم به لطف هدایت الله.

    ازتون سپاسگزارم استاد

    خیلی فایل خوبی بود بهم خیلی کمک کرد

    خدایا شکرت که هدایتم کردی به شناخت ریشه ی مسئله ام.

    خدایا من رو به راه راست هدایت کن. به راه کسایی که بهشون نعمت دادی نه کسانی که بر اونها غضب کردی و نه گمراهان.

    خدایا شکرت، روز به روز به زیبایی های بیشتری هدایتم کن…

    آمین:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      فاطمه گندمکار گفته:
      مدت عضویت: 1867 روز

      سلام دوست عزیزم.

      سپاسگزارم از کامنت فوق العادتون که مشخص بود از دل اومده بود چون به دلم نشست.

      موضوعی که راجب کمبود وقت گفتید و من دقیقا الان درگیرش هستم و اصلا نمیدونستم مشکل از کجاست.

      مدام به هر کی میرسم میگم من هم دانشگاه میرم هم سر کار وقت ندارم اصلا، وقتایی که امتحان داریم خیلی برام شخت میگذره چون از سر کار خسته میام خونه و بعد باز باید بشینم درس بخونم…

      اینا رو برا چی میگم؟ که همون حس قربانی شدنمو ارضا کنم، که دوستم بگه آخییی بابا تو خیلی گناه داری یا مثلا بگه آفرین باباا هم سرکار میری هم درس میخونی:/

      و همونطور که شما گفتی به کارامم نمیتونم برسم و تازه وقتی هم میخوام کارام و انجام بدم رغبت ندارم و احساس بدی دارم انگار مجبورا دارم کار انجام میدم.

      میدونید این وسط جالب چیه؟

      زمانی کع میگم وقت ندارم متوجه میشم که حسم بد میشه و انگار یکی درونم میگه نگو نگو نگو :)

      واقعا خیلی زیباست که خداوند اینطوری باهامون صحبت میکنه ما فقط باید تلاش کنیم گوش شنوا باشیم.

      عاشقتم دوست عزیزم. در پناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: