ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 41
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم، مریم جان و دوستان هم فرکانسی
دیدین بعضا توی بعضی از جمع ها صحبت از یه موضوعی میشه، مثلاً در مورد بیماری صحبت میکنند، یک نفر میگه فلان بیماری رو دارم مثلا زانوهام ناتوان تر شده یا کمرم درد میکنه، سریع از جمع یک نفر میگه من از تو بدترم تازه فلان جام بیشتر درد میکنه، حتی این بیماری رو هم دارم، اون یکی میگه من درد زانوهام انقدر زیاده که اصلا نمیتونم پله ها رو بالا و پایین کنم…..
یا حتی در زمینه مثبت هم داریم، مثلا یک نفر میگه من خوب بلدم فلان غذا رو بپزم، اون یکی میگه منم اینجوریم تازه توی فامیل هر کسی خونه ما میاد میگه از فلان غذا درست کن خیلی خوشمزه درست میکنی، اون یکی میگه من انقدر خوب درست میکنم که مثلا مادرم یا همسرم یا از نزدیکان میگن اگه مسابقه آشپزی بود تا حتما اول میشدی…
هر کسی به دنبال اثبات برتر بودن خودش در خصوص اون موضویی هست که دارن در موردش صحبت میکنن…
منم قبلاً اینجوری بودم، به افراد می خواستم ثابت کنم منم صفت (ترین) رو دارم، انگار مسابقه هست…!
توی این سیکل معیوب همه می خوان بگن من از همه بدبخت ترم، یا این ویژگی در من بولد تر هست یا … و چون می خوان ثابت کنن بعضا به صورت ناخودآگاه همه صداشون بلند میشه که به گوش بقیه برسونه که من از همه بیشتر در خصوص فلان چیز (تَرَم)، چه بیماری باشه میگن من بیمارترم، چه ویژگی شخصیتی باشه میگن من برترم…،
همش هم به خاطر جلب توجه دیگران هست، کلی انرژی درونی خالی میکنی که به دیگران خودت رو ثابت کنی.
خلاصه منی که همیشه می خواستم صفت (ترم) رو مال خودم کنم، با خودم گفتم خوب که چی الان تو در سر دسته قرار گرفتی که البته اون هم از نظر خودم، چون هر کسی به دنبال اثبات خودش هست و فکر میکنه مثلاً بدبخت تر از اون توی دنیا نیست بیمارتر از اون توی دنیا نیست، (به قول اون جوک که میگفت ما ایرانی ها تا ثابت نکنیم از همه بدبخت تریم، دست بردار نیستیم!) با خودم گفتم برای کی داری این همه تقلا میکنی که ثابت کنی تو (تری) همه به فکر خودشون هستند همه به دنبال جلب توجه با بیشتر کردن امتیازات خودشون توی یه موضوع هستند و هیچ کس به هیچ کس توجه نمیکنه، با کی داری مسابقه میدی؟ برای چی داری این همه انرژی صرف میکنی؟
دیدین بعد از تموم شدن این جور مهمونی ها چقدر آدم خسته می شه چقدر بی حال میشه، قشنگ تا چند روز اثرش روی روح و روان آدم میمونه، تازه بعد از چند روز هنوز ذهن درگیر ثابت کردن خودش هست نجواهای ذهنی دست بردار نیستن…
این شد که با خودم تمرین کردم که در چنین سیکل های معیوبی سعی کنم نیفتم، اصلا تقلایی نکنم با خودم گفتم اصلا نیازی نیست کسی بدونه که تو مثلا در یک زمینه ای موفق تر از بقیه هستی یا فلان ویژگی شخصیتیت برتر از دیگران هست که مورد توجه قرار بگیری! بعضا هم که میبینم توی این دور باطل دارم گیر میکنم زود به قول استاد زیپ دهنم رو میبندم و از این دایره خارج میشم.
این باعث شد درونم آرام تر بشه، این باعث شد از یک رقابت بی ارزش با دیگران بیام بیرون، این باعث شد خودم برای خود در اولویت باشم، به دیگران ربطی نداره، (به قول مهران مدیری، هیچ وقت در مورد چیزی برای دیگران توضیح نده که قانع بشن، توضیح بیشتر از حد، نشان دهنده ضعف توست).
و این ادامه ندادن به (ترین) شدن، باعث شد که از یکسری جمع های مسموم فاصله بگیرم یعنی خداوند دست به کار شد و من رو از این جور جمع ها جدا کرد، الان بعضا وقتی می بینیم که کسی داره این شکلی خودش رو ثابت میکنه از درون خندم میگیره و بی معنی میدونم این کار رو و سعی میکنم از اون فضا دور بشم.
این یک کار کوچک یعنی بستن زیپ دهان در چنین موقعیت هایی، باعث شد آرامش درونی به دست بیارم و استارت مهم نبودن نظر دیگران را در خودم بزنم.
استاد عزیزم ازتون سپاس گزارم که دقیقا مو رو از ماست میکشید بیرون، من هر بار که به صحبت ها و آگاهی که در اختیارمون میذارید گوش میدم، به حرف مریم جان عزیزم میرسم که شما استاد تشخیص اصل از فرع هستید.
به نام الله یکتا
چقدر لذت بردم از این نوع نگاه زیبا از این مثالهای به جا در مورد (ترین) بودن…
ما میانه رو نیستیم و علاوه بر اون نکات ارزشمندی که شما فرمودین با برخورد به آدمها سریع در ذهنمون خودمون رو مقایسه میکنیم که من از اون بهترم یا بدتر و همین فکر،همون اول حتی حرف زدن و برخورد ما رو درگیر خودش میکنه و اون تر بودن از اینجا شروع میشه تا همون جایی که هیچ انتهایی نداره و نرود میخ آهنین در سنگ….
خدا خودش دهنمون رو ببنده جاهایی که نمیتونیم خودمون دهنمون رو ببندیم و توکل میکنم به الله که همه چی خودشه و ممنونم از شما دوست عزیز…
سلام به استاد عزیزم
خدارو شکر میکنم، هزاران بار ،که به شما وصل شدم
یه نکته ی جالب بگم ،این فایل چندین بار به عنوان نشانه ی امروز من برای من اومده
و این بار همزمان شده با جلسه دوم عزت نفس
همون جلسه ای که استاد در مورد احساس قربانی شدن صحبت میکنن
و امروز که برای چندمین بار گوش دادم به این فایل
نکاتی رو از زندگیم بهم یادآوری شد که میخوام با شما استاد عزیزم و دوستان سایت عباسمنش در میون بذارم
وقتی مثال دوستتون رو زدید که بهتون زنگ زده و گفته که من الان فهمیدم که این مریضی رو توی این سال ها خودم برای خودم خلق کردم
من هم فهمیدم که خودم بودم که دانشگاه رو یازده ترم طول دادم
انقدر که گفتم خیلی درس های ما سخته
انقدر که گفتم خیلی استادامون یک دنده و سخت گیر اند
انقدر که از بدیهای این رشته حرف زدم
اصلا نتونستم از هزاران موقعیت و فرصت که تو دوره ی کارشناسی فراهم بود استفاده کنم
چقدر برای بعضی از دوستانم متفاوت سپری شد این دوره
و چقدر برای من سخت سپری شد
من از سختی ها و بدی ها و ادم های نچسب حرف میزدم
و بیشتر به سختی ها و بدی و ادم های نچسب برخورد کردم
الان میدونم
کانون توجه ما یه مقدار محدوده
اگر داری به بدی های یک چیز ، یک نفر ، یک اتفاق یا هر چیز دیگه , توجه میکنی
خوبی هاشو نمیبینی
اگر یه اتفاقی افتاد و ما خیلی برداشت و تفسیر بدی
از اون اتفاق داشته باشیم ،
اصلا خوبی های اون اتفاق رو دیگه نمیبینیم
مثالش همین دوره ی بیماری پندمیک
وقتی که من همه ی توجهم روی جنبه ی منفی قضیه بود
و یکسره شده بود نقل مجلس، که همه از بدی هاش حرف بزنن و منم شده بودم مثله بقیه
یکسری ادم ها رفتن و کسب و کار و تولید محتوا تو اینستاگرام ره انداختن
پیج زدن
و میدونید که تو دوره ی بیماری مخصوصا قرنطینه ها که همه توی خونه بیکار بودن
استفاده از اینستاگرام چندین برابر شد
و کسانی که از این موقعیت استفاده کردند ثروت های هنگفتی هم ساختن
.
.
.
یک دوستی دارم که این ترم با هم هم اتاقی هستیم و اول ترم اومد در مورد استاد پروژه اش حرف زد که خیلی ادم سخت گیریه
خیلی بداخلاق و یکدنده است و از اینجور حرفا
و الان که اخر ترم هستیم برای پروژه اش به مشکل خورده
.
.
.
داداش کوچیکم که هر وقت مریض میشه کلی مادرم بهش توجه میکنه ، و داداشم انصافا زیاد مریض میشه
و ..
الان احساس میکنم کمی بیشتر موضوع کنترل ورودی های ذهن رو درک کردم
قبلا فکر میکردم فقط نباید فیلم و اهنگ غمگین ببینم یا گوش بدم
اما الان متوجه شدم که گفتگوی منفی کلا ممنوعه
چه با خودت
چه با بقیه
قبلاً فکر میکردم گفتگو های ما، خروجی ذهن ما هستن نه ورودی
اما الان فهمیدم که ورودی خروجی رو ولش
باید پیگیر این باشیم که توجهمون کدوم طرفی میره
و هیچ وقت نخواهیم که توجه بقیه رو به خودم جلب کنیم
با قربانی کردن خودمون
با قرار دادن خودمون توی موقعیت های سخت
سلام استاد قشنگ و خوبم
این فایل منو برد به سال 84 که مسئله ایی در زندگی مشترک من به وجود اومد و تا سال 87 به طول انجامید و من ندونسته توجه کردم به ناخواسته ها و حالم رو بد کردم و توجه دیگرانو گرفتم دلسوزی و ترحم و مدام راجع بهش حرف زدن ها و……… و اینهارو الان متوجه میشم که خودم با دستان هنرمند خودم به وجود آوردم …..اما با تجربه و عبور از این مسئله چقدر بزرگتر و آگاهتر شدم چقدر سعی کردم مریم بهتری باشم از قبل …و متوجه بشم که اون اتفاقا از کجا آب میخورد و منشا اونها چی بود
خدارو به خاطر تمام این سالها و آگاهیهای امروزم سپاسگزارم
بزرگترین چیزی که من متوجه شدم اینه که همه چیز رو من وارد زندگیم میکنم با کانون توجهم وااغیر
هیچ بیرونی وجود نداره
فقط و فقط خودم هستم و لاغیر
استاد جانم باز هم سپاسگزار شما هستم
قبل از اتمام کامنتم اینم بگم دقیقا من یه مادرم و وقتی فرزندم بیمار میشه بیشتر از پیش بهش توجه میکنم و الان میفهمم که دارم با دست خودم دوباره چه گلی به آب میدم
خدایا شکرت که فهمیدم حتی امروز ….بهتر شدن امروز من نسبت به دیروزم که این آگاهی رو نداشتم با عمل نکرده بودم و فراموش شده بود
راسنی این تجربه دیروز رو دوست داشتم بگم یه جایی در محله ما هست که رفتن به اونجا به خاطر شلوغیش شرایط پارک کردن ماشین رو سخت میکنه اما من دیروز اون محله کار داشتم و گفتم من میرم و همونجا که میخوام و کار دارم پارک میکنم و رفتم خدا میدونه همون جا روبروی جایی که کار داشتم یه جای ماشین بود و من با ذوق و تایید کردن اتفاقی که افتاده بود پارک کردم و رفتم….خیلی حس خوبی بود گفتم بنویسم و دوباره یاداوری کنم برای خودم و شما عزیزان…هرچی ما بخواهیم همونه فقط باید درست عنوان و خواسته بشه
در پناه الله یکتا باشید
سلام خدمت استاد خوبم عباس منش و خانم شایسته
چقدر فضایی قشنگ بود اینجا و چقدر ساختمان لوکس و بلند ساخته شده است
چقدر هوای لذت بخش و رویایی بود
چقدر خوب خلوت و آرام بود
عجب فایل قشنگ و عالی را گوش دادم
چقدر. به موضوع ارزنده اشاره کردید و نکته های مفید را بیان کردید
من خودم قبلاً این جلب توجه و ترحم داشتن دیگران به من. را دوست داشتم
چون نمی دانستم که نباید از مشکلات و مسایل های ناجالب زندگی مان با دیگران صحبت کنیم
بلکه احساس می کردیم این کار ما چقدر خوب است و ما این تجربیات را با دیگران شریک سازیم
من مبلغ پولی را به یک دوستم قرض داده بودم و این دوستم زمین خریده بود
چون گفت که بعد از چند ماه پول شما را می دهم.
و من زمانی که پول نیاز داشتم این دوستم نتوانست پول من را پرداخت کند
و من چقدر در مورد این دوستم با این و آن حرف زدم که من در روز های سخت به فریادش رسیدم و حالا این آغا پول من را نمی دهد
اینگار من از. صحبت کردن این موضوع کلی لذت می بردم
و جالب اینکه من این پول را بصورت یکجا دریافت نتوانستم
آن هم بعد از مدت های خلی زیاد و به صورت کم کم گرفتم و هیچ راهی را هم نگرفت این پول من
و آن زمان از قوانین چیزی نمی دانستیم
و در زمان دانشجویی هم من یکسری مشکلات و وخیم بودن وضعیت مالی را داشتم
حتی تا هنوز که هنوز است من در این مورد خلی با جزیات و آب و تاب حرف می زنم
که من این جوری گرسنگی کشیدم و بی پول بودم و فلان شد
همین چند شب قبل با یکی از همکارانم خلی با اشتیاق صحبت می کردم در مورد این شرایط های نا جالبی را که سپری کرده ام
و بعدا به ذهنم آمد که این صحبت ها را نباید انجام می دادی
و آن وقت بود که خودم. را سرزنش می کردم اما دیگر چاره نداشت چون کاری که نباید می شد را من انجام داده بودم و در مورد مشکلاتم که در گذشته تجربه کرده ام حرف زده بودم
بازهم خلی تلاش دارم که در مورد این موضوع حرف نزنم اما از بس که ما همیشه این چنین رفتار ها داشتیم کلا عادت من شده بوده
و این را هم از فایل های متعدد شما استاد خوبم شینده بودم که در مورد مشکلات و مسایل زندگی مان با دیگران و خود تان و حتی خداوند صحبت نکنیم
اما بازهم ذهن ما فراموش می کند
باید خلی تمرین کنم تا در این بخش قوی شوم
ابن را هم یاد آوری کنم که در خلی از جاها واقعا خوب عمل کرده ام و دهنم را بستم و اگر حرف زدم از موفقیت هایم سخن گفته ام
و بعدا بخاطر اینکه از موفقیت هایش صحبت کردم به جای مشکلات خودم را تحسین کردم
اما بعضی موقع ها است که فراموش می کنیم و از نا خواسته ها صحبت می کنیم
والدین من خلی قشنگ این رویش را بلد است و همیشه از نا خواسته ها و مریضی های شأن حرف می زند
حتی از گذشته ها می دانم با اندک مریضی که داشتند خلی با جدیت روی آن حرف می زدن و یکسره ناله و شکایت داشتند
وقتی اقوام و همسایه ها به عیادت شأن می آمدند نگاه می کردیم که با چی شدت داشتند صحبت می کردن و حالا می بینم که آنها آن زمان چقدر دنبال جلب توجه بودن و به نحوی از این کار خوشحال می شدند
و هر روز و هر هفته این دوستان به عیادت شأن می آمدند و اینها به نحوی لذت می بردند از اینکه با این مشکلات مواجه است و حرف می زدند
من خودم حالا به لطف خداوند خلی کم به موضوعات مانند سرما خوردگی و این جور موارد ها اگر مواجه شوم
و مدت یک سال می شود که حتی سرما نخوردم
اگر هم کمی احساس نا خوشایند داشته باشم حتی با دیگران یا همکارانم در این مورد حرف نمی زنم و بعدا می بینم که چقدر زود و سریع سر حال می شوم و کلا فراموش می کنم که چند روز قبل من در فلان مورد کمی بی حال بودم
خداوند را سپاسگذارم بابت این فایل های بسیار عالی و آموزنده شما استاد خوبم که دارید با این صحبت ها کلی تاثیر خوب در زندگی ما و افکار ما می گذارید
خداوند را شاکر و سپاسگذارم که مرا به این مسیر خوب و نورانی هدایت کرد
خدایا تو را می پرستم و از تو یاری می جویم
خدایا صد هزار بارشکرت
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
سلام به استاد،مریم عزیز و دوستانم
جهان داره با باور ما،افکار ما و کانون توجه ما کار میکنه
چیزی وارد زندگیت میشه که داری بهش توجه می کنی و صحبت میکنی
تجربه من
1)من از کشاورزی خوشم نمیومد زمانی که بچه بودم یادمه خودما به مریضی میزدم که با پدرم نرم سر زمین کشاورزی و جالب اینکه اونموقع که خودما میزدم به مریضی واقعا مریض میشدم و سردرد میگرفتم،اون موقع درک نمیکردم الان میفهم که چرا واقعا مریض میشدم چون تظاهر میکردم به مریضی و بدن تفاوت میان واقعیت و دروغ را نمیدونه واقعا کاری میکرد که مریض بشم.
2)من یه کمردردی داشتم از بچگی و همیشه همه جا جار میزدم که من کمر درد دارم،کمر درد بدی بود ولی نه به اون شدت که من باهاش برخورد میکردم و همین حرف زدن من در مورد کمر دردم،درد اونا بیشتر میکردم و جلب توجه دیگران را به همراه داشت.بعد دوران خدمت سربازی رفتم بیمارستان ولی عصر تهران دکتر ،دکتر بعد از دیدن عکس آم آر آی گفت تو چطور رفتی خدمت تو با این شرایط اصلا نمیتونی راه بری باید فورا عمل بشی، واقعا خیلی از ما ها که بهمون توجه ای نمیشه میخواهیم توجه جلب کنیم اونم با مریض شدن،زخمی شدن،تصادف کردن
ما اگه یاد بگیریم که روی عزت نفس خودمون کار کنیم بعد میفهمیم که ما به توجه هیچ کسی نیاز نداریم وقتی خودمون،خودمون را ارزشمند بدونیم و لیاقت را خودمون به خودمون بدیم نه اینکه از دیگران گدایی کنیم،بعد از اینکه از دکتر اومدم به خودم تلقین کردم و همش داشتم به خودم میگفتم که دکتر اصلا با من نبود دکتر اصلا دکتر خوبی نبود و باور کنیم کمر دردم تا حدی عالی شد بیشتر مشکلات را با دست خودمون برای خودمون ایجاد میکنیم و نمیدونیم
سلام و درود خدمت دوستان عزیز و استاد عزیزم و خانوم ستایش عزیز
خیلی برام جالبه که چند وقتیه که داشتم به این موضوع فکر میکردم چرا زندگی من توی دور تکرار افتاده ، یا حتی به گذشته که با دقت بیشتری نگاه میکنم و مرور میکنم میبینم چندین و چند سکست دقیقاً هی تکرار و تکرا شده با همون موضوع با همون سیستم اولش برام قابل فهم نبود که چجوری این میتونه پیش بیاد ولی با دیدن این کلیپ فوق العاده ی جواب خیلی واضح دریافت کردم دیدم دقیقاً ی حس قربانی به خودم میگرفتم که عین فیلمای هندی همیشه میخواستم جلب توجه بیشتری کسب کنم یا حتی این موضوع فوقالعاده مهم که به ذهنم اومد خیلی از ماها توی فرهنگ اشتباهی رشد پیدا کردیم با عقاید خالی و پوسیده که آقا مثلاً اگر کاسبی و درآمدت خیلی خوب بوده هر کسی ازت پرسید صادقانه بروز نده چون چشم میخوری یا اگر ماشین و خونه خریدی نزار بقیه بفهمن بجای اینکه اصولی این مبحث آموزش ببینیم بابا اصلا چرا باید نیازمند توجه دیگران باشیم چرا دقیقاً مثل مثالی که استاد عزیزم زدن عین بچگی برای پیچوندن مدرسه باید خودمون به مریضی میزدیم ، من حتی خیلی جاها برای خدای خودم ینی قبل از شروع تغیی باورام برای خدای خودم هم همیشه مظلوم نمایی میکردم و سعی میکردم دعا هام و خواسته هام همیشه با کمی صدای بغض آلود و کمی اشک همراه باشه چرااااااا چرااااا ای خدای من وقتی منی که اشرف مخلوقات خداوند بی نظیر هستم منی که از ذات مقدس الهی در درون خودم دارم منی که خداوند متعال از روح مقدس خودش در روح و جسم من دمیده چرا اصلا باید ناراحت و غمگین باشم ، توجه توأم با احساس ترحم لذت بخش تر یا توجه از نتیجه گرفتن الان که هزار ماشاالله هر روز داریم استاد عزیزمون و موفق تر و ثروتمند تر و با انرژی تر میبینیم بیشتر توجهمون جلب میشه یا اینکه مثلاً فلان کسک که توی صفحات مجازی اش همش در حال نازسا گفتن و بدبختیاش ، من همینجوری که دارم مینویسم خودم دارم برای خودمم مرور میکنم دقیقاً چه موقعیت هایی توی زندگیم ک توجه ناخواسته و خواسته واقعاً نا آگاهانه یا آگاهانه به نکات منفی توی 99٪ دوستان واقعاً توی اکثر شکست هام الان متوجه میشم ندیدن نکات مثبت اون شغل اون رابطه اون دارایی اون شرایط اون درس اون رشته همه و همه چی شاملش میشه و بلا استثنا به شکست تبدیل شده بعد میگم عه منکه خیلی خوب پیش میرفتم منکه خیلی با انرژی بودم پس علتش چی بود ، علف های هرزی که از ورودی های سمی میومدن و منم دانسته و ندانسته هی بهشون آب میدادم تا جایی که خودمو از اون موضوع به کل بیرون کردن ، چیزی که توی ذهنم شکل گرفت بعد از دیدن این قسمت صحبت های استاد عزیزم که چقدر بدیهی واقعاً نداری ؟ نخواستی !!
داری ؟ پس خواستی ، توجه کردی !!
خداروصد هزار مرتبه شکر که این فرصت قشنگ دارم که میتونم دریافت های خودمو با شما به اشتراک بزارم امیدوارم مفید باشه ، استاد عزیزم از ته قلب صمیمانه براتون بهترینارو آرزومندم ، یا حق دوستتون دارم
سلام
در یک جمله میخوام بگم،استادهرفایلی که ازشما میشنوم فقط میگم خدایا استادعباس منش ازدسته کدام پیامبرت بود که تاحالا من نشناخته بودمشون؟انگار ازبدو تولدم تاکنون همیشه بامن زندگی کردین.هر مطلبی که میگین دقیقا توزندگیم اتفاق افتاده وسالها باهاشون درگیربودم.مدتی بود که ازخدا خواسته بودم کمکم کنه تا ازاین زندگی زجرآور خلاص بشم.راه حلی بهم نشون بده تا گره های مشکلاتمو بتونم بازکنم.اما راهنما نداشتم.بالاخره خداوند صدامو شنید.حدود 3ماه پیش به پیشنهاد دخترکوچکم یکی از پکیج های استادرو خریداری کردیم.شروع به شنیدن فایلها کردم و هربار کلی اشک ریختم. هم اشک تاسف برای گذشته وهم اشک شوق برای بدست آوردن ارزش لیاقتهام.البته هنوز ضعف دارم اما تمام تلاشمو میکنم تا خود خودمو بتونم بشناسم وبه خودم احترام بگذارم. بجای گدایی کردن محبت وتوجه ازدیگران،به خودم محبت کنم.درصد شِیر کردن مشکلاتم بادیگران قبل از شنیدن فایلهای استاد 90درصد بود.اما الان به 10درصد رسیده…امروز باشنیدن این فایل مطمئنم به صفر میرسونمش
سلام خدمت استاد عزیز و مریم جون نازنین
از وقتی ک درک کردم تمام اتفاقات زندگیم رو خودم بوجود می آرم هر ناخواسته ایی ک پیش می آد میگم من چه باوری داشتم ک این ناخواسته پیش اومد. چند روزی بود ک متوجه شدم با اینکه دارم رو باورهام کار می کنم برای رسیدن به موفقیت مالی اما نتیجه ایی حاصل نمیشه و دلیلش هم اینه ک پیش همه از مشکلات مالیم میگم و احساس نداری رو دارم مرتب ارتعاش میدم. میخاستم تو سایت دنبال فایل در مورد عزت نفس و رفع احساس قربانی بودن پیدا کنم ک بدون اینکه بخام دنبالش بگردم خیلی هدایتی به این فایل رسیدم . اتفاق هدایتم به این فایل ایمان منو بیشتر کرد ک ما با ارتعاشمون زندگیمونو می سازیم .
احساس خیلی خوبی دارم ک تونستم بالاخره باگ ذهنمو بشناسم حالا راحتتر میتونم حلش کنم .
استاد و مریم عزیز واقعا ازتون ممنونم
به نام یگانه قدرت جهان هستی
سلامی گرم و صمیمی خدمت استاد عزیزم و بانو شایسته مهربان و همه دوستان همفرکانسی ام در این سرزمین وحی اللهی
در مورد سوال اول از تجربه خودم که بخوام بگم من سر کارم تا زمانیکه به مشکلات اداره فکر میکردم و روی رفتارهای بد هم کارانم متمرکز بودم روز به روز بخصوص در روابطم دچار مشکل میشدم و همیشه آرزوم بود ی روز دیگه اونجا نرم سر کار و البته دوستداشتم به خوبی و خوشی و به راحتی از اونجا بیام بیرون..اون روزها من تازه با قانون جذب آشنا شدمچه بودم و سعی میکردم ازش استفاده کنم( حدودا 5 سال پیش) فهمیدم به هر چیز توجه کنم اون چیزو به زندگی ام دعوت میکنم، برای همین شروع کردم فقط به نکات مثبت محیط کارم و ادمها توجه کردم و برایم خیلی سخت بود ولی انجام میدادم..همین باعث شد شرایط بهتر شود و من به خوبی و خوشی از اونجا اومدم بیرون و الان از اون روزها 4 سال میگذره ، و من در محیطی مشغول به کار هستم کاملا دوستانه،همه چیز روی نظم و قانون،،و برای هرکس شرایط کارم رو تعریف میکنم میگن این رویاییه و اصلا مگه همچین شرایطی هست؟! خدارو شکرررررررر
یا مثلا یکی از اقوام ما هست که دائما در گوگل دنبال دوای بیماریها و دردهای مختلف هستن و آمار بیماری کل اقوام و دوستان و اینکه هر کدام واسه هر بیماری پیش کدام دکتر میرن رو دارن و دائما و دائما و دائما درحال تعریف کردن هستن و الان خودشون همه نوع دردی چه جسمی و چه روحی گرفتن و حتی در روابط خانوادگیشون هم دچار مشکلات زیادی شدند،،بچه هاشون یا بیمار شدن،یا دارن متارکه میکنن و… اما ایشون به دلیل عدم آگاهی از قوانین جهان هنوز هم همان کارها رو بارها و بارها انجام میدهند..و وقتی برای من دارن صحبت میکنن من سعی میکنم توی ذهنم به چیزای خوب فکر کنم و خیلی وقتها صداشونو نمیشنوم و فقط الکی میگم بله،،اوکی..◉‿◉ و اینطوری سعی میکنم خودم رو نجات بدم..
و نمونه های زیادی هست متاسفانه….!!!
واقعا هر روز خدارا سپاسگزارم که من را در این مسیر قرار داده و هر روز آگاهی هایی روزی ام قرار میدهد که به کمک انها میتوانم زندگی ام را آنطور که لایقش هستم و دوستدارم خلق کنم و من دیگر مثل گذشتگانم زندگی نکنم..
خدا جونننم شکرررررررررت که این قدرت رو به من دادی..
اما در مورد سوال دوم
سالهای پیش با یک سوئتفاهم بین من و دوست صمیمی ام فاصله افتاد و ما بدون هیچ حرفی چند سالی با هم ارتباطی نداشتیم..اما من در تمام اون سالها فقط به خوبیهاش توجه میکردم و مهربانی هایی که در حق من داشت و همیشه در هر جمعی که ایشون رو میشناختن از خوبیهاشون تعریف میکردم..اونروزها به هیچ عنوان فکر نمیکردم ما یکروزی دوباره به هم برگردیم چون ایشون خییلی سرسخت بودن..ولی حتما باورتون میشه که خود ایشون بعد از چند سال یکی از دوستان مشترکمون رو واسطه کردن و ما با هم تلفنی صحبت کردیم و رفع سوئ تفاهم کردیم و الان حدودا دوسال میشه که دوباره از قبل صمیمی تر هم هستیم و در حال حاضر با هم داریم کار میکنیم و ایشون به عنوان مدیر من هستن ولی جو کاملا دوستانه است و خیلی از کارهایی که وظیفه من هست رو میان کمک من و انجام میدن و به عناوین مختلف واسه من هدایای ارزشمندی میخرندو من خدای عزیزم را سپاسگزارم برای قوانین بی نظیر و ثابتش..
خدایا شکررررررررت
چند شب پیش پای راستم خیلی درد میکرد،،اولش هی داشتم ماساژ میدادم که خوب بشه..بعد کلا بی خیالش شدم و به دیگر اعضای بدنم که در سلامت کامل هستن توجه کردم و شروع به شکرگذاری کردم و فردا صبح که بیدار شدم دردم به شدت کم شده بود و تا شب کاملا برطرف شد…
خدایا شکررررت
این همهان پاداش و نتیجه اعراض از نازیباییها و ناخواسته هاست
استاد عزیزم بسیار سپاسگزارم از شما که اینقدر ساده و قابل فهم قوانین رو برای ما آموزش میدید که میتوانیم عمل کنیم و نتیجه بگیریم و کلی امید و انگیزمون بیشتر بشه..
واقعا سپاسگزارتون هستم
دوستتون دارم
در پناه الله یکتا شاد و تندرست و سعادتمند باشید
باسلام خدمت استاد بزرگوار و دوست داشتنی ام و مریم عزیزم و دوستان خوبم
اول از همه خدا رو سپاسگزارم که منو به سایت استاد عباسمنش هدایت کرد
استاد عزیزم و دوستان خوبم ،من در رابطه با جذب بیماری، خودم تجربه ای دارم که خدمتتون عرض میکنم ،من همیشه از اینکه وابسته به کسی باشم به خصوص در انجام کارها بیزار بودم و همیشه از خدا میخواستم که دست و پایی سالم داشته باشم تا بتونم خودم به تمامی امور زندگیم برسم، خوب این طرز فکر کردنم هم برمیگشت به اطرافیانم که مبادا روزی محتاج کسی باشم، من بااینکه 35ساله هستم ولی دائما فکرم مشغول همین بود و از خدا میخواستم که دست و پایی سالم داشته باشم چندین سال با همین طرز فکر گذشت و من دائما به این فکر مشغول بودم و حتی با اطرافیانم در مورد طرز فکرم صحبت میکردم ،تا اینکه کم کم در یکی از دستام درد شدید شروع شد که حتی قادر به کار کردن با اون دست نبودم و به شدت اذیت میشدم شروع کردم به گلایه و شکایت به خدا که خدایا مگه من همیشه از تو نمیخواستم سلامتی رو پس چرا با من این کار و کردی و من مریض شدم حدود یک سال به همین منوال گذشت و درد های دستم گاهی کمتر وگاهی شدید تر بود تا اینکه بعد ازحدود یک سال در پا وکمرم هم احساس درد شدید شروع شد و من دیگه حتی به سختی میتونستم کارهای شخصی خودم رو هم انجام بدم حدود هفت ،هشت ماهی درگیر درد شدید و استراحت بودم و طی این مدت فقط با خدا درگیر بودم ،گریه میکردم ودائم به خدا میگفتم اخه چرا، من که ازت سلامتی خواسته بودم چرا منو محتاج بقیه کردی شرایط برام خیلی سخت شده بود وبا وجود دو فرزند تمام مسولیت زندگی و حتی کارهای منزل به عهده ی همسرم شده بود و من چقدر از این موضوع اذیت میشدم ولی با این حال فقط به همسرم اجازه میدادم به کارها برسه و حتی به مادرم هم اجازه نمیدادم هر چند که اوناهم رغبتی برای مشارکت نشون نمیدادن بگذریم، تمامیه وقت من پر شده بود به دکتر و درمان ولی نتیجه خیلی کم بود مدتی گذشت یه روز که داشتم همه ی این اتفاقات رو مرور میکردم یهو به این نتیجه رسیدم که تمامی این بیماری رو خودم جذب کردم اینقدری که بهش توجه کردم واز این موضوع ترس داشتم وخدا این مریضی رو به من نداد و این خود من بودم که با طرز فکرم و توجه بیش از حدم به مریضی اونا جذب کردم از خداوند طلب بخشش کردم (البته همه ی اینا قبل از آشنایی با استاد بود ) و سعی کردم که کمتر به دردام فکر کنم و حتی وقت هایی که درد شدید هم داشتم به همسرم هم نمیگفتم و دارو هم مصرف نمیکردم و هر کسی هم از سلامتیم سوال میکرد میگفتم خداروشکر خوبم و دیگه هیچ توضیح دیگه ای نمیدادم هر روز میگذشت و من حس میکردم روز به روز بهتر میشم تا اینکه دردام الان به یک درصد رسیده و امیدوارم که خیلی زود بتونم این یک درصد رو هم تمومش کنم، چقدر خداوند مهربون و رئوف هست که هیچ چیز بدی برای بنده هاش قرار نمیده و این خود ما هستیم که همه اتفاقات رو جذب میکنیم چه خوب و چه بد ،از خدای مهربونم هزاران بار سپاسگزارم که نور هدایت رو تو دل من روشن کرد ،و منو به استاد عزیزم رسوند ،استاد عزیزم بی نهایت ازتون سپاسگزارم و در حال حاضر بزرگترین خواستم اینه که بتونم به آموزه های شما به بهترین نحو عمل کنم و بهترین نتیجه ها رو بگیرم و یه روز بیام از نتیجه های فوق العاده م براتون بنویسم
در پناه حق