ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 49

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطیما و مهدی گفته:
    مدت عضویت: 1012 روز

    سلام به همگی و استاد عزیزم امیدوارم حال دلتون خوب باشه

    چه همزمانی قشنگی که من چند وقته دارم دوباره دوره عزت نفس رو میبینم و استاد در جلسه دوم خیلی تاکید کردن روی این مسئله احساس قربانی شدن و من برای این تمرین بسیار فکر کردم و دیدم به صورت روزمره چه رفتارای کوچیکی داشتم که دقیقا همین احساسو بهم القا کرده … خداروشکر متوجه این رفتار نادرست شدم و الان تا میبینم میخوام تکرارش کنم یه اژیر تو مغزم روشن میشه و میفهمم دارم استباه میکنم

    فقط یه نکته ای که من تو این فایل تازه متوجه شدم اینکه با خدا هم نباید راجب مشکلات صحبت کرد ! من اینو نمیدونستم و اخه از اونجایی که من با بقیه اصلااااا راجبه این چیزا حرف نمیدم تنها جایی که درد و دل میکردم با خدا بود و تو دفترم

    و فکر میکردم کار درستیه تازه :(

    خداروهزارمرتبه شکر که متوجه شدم و دیگه سعی میکنم تکرارش نکنم و هر وقت خواستم راجبه مشکلات بگم حواسمو جمع کنم و ساکت بمونم

    خدایاهزاران مرتبه شکرت بابت این اگاهی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    احمد فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 1481 روز

    به نام الله هدایتگر

    سلام دوستان

    ردپای من درفایل159سفرنامه

    دقیقایکی ازاتفاقاتی که باکانون توجه من رخ دادهمین پریشب بودکه من چون مادرم حالش بدبودوبردیمش بعددرمانگاه وبعدش من همش توجه میکردم به بیماری مادرم وفرداصبحش هرکی بهم زنگ میزددرموردبیماری مادرم باهاش صحبت میکردم وحتی خودم هم زنگ میزدم که بیان دیدن مادرم وهمین باعث شدکه من شب بعدش همین بیماری روبگیرم وحالم بدبشه وتاصبح نخوابم واین یعنی توجه به بیماری وحتی مادرم هنوزخوب نشده چون به بیماری مادرم زیادتوجه کردیم هم خودم هم بقیه خانوادم

    دقیقاچندین ساله مادرمن بیماره وروزی11تاقرص میخورده وهمیشه توجهش به مشکلاته وگریه میکنه واگراتفاق خوبی هم رخ بده زیادشکرگذارنیست واون روبزرگ نمیبینه وهمیشه مریضه وحالش بده ومشکل براش به وجودمیادوهمیشه بادیگران درددل میکنه واصلامتوجه نیست کهدچندساله چرااینقدربیماره

    چون باکانون توجهش داره این مشکلات روبرای خودش به وجودمیاره

    یادمه من زمان این بیماری کروناکه قبل ازاشنابااستادبودزیادنگران نبودم وصحبت نمیکردم بادیگران وهمین باعث شدکه درگیراین بیماری نشم ولی خیلی هاحساس بودن درموردش وخیلی مواضب نظافت خودشون بودندوهمون هامبتلاشدندبه این بیماری

    تمام زندکی مابه واسطه کانون توجه ماداره رقم میخوره باافکاروباورهای ما

    جهان کارخودش رومیکنه اگه جلب توجه دوست داریی ومیخوای همه دلسوزی کنندبرات واحساس قربانی شدن بهت دست بده زندگبت هرروزبدتروبدترمیشه

    بایدمواظب ورودی های ذهنمون باشیم

    چی میشنویم

    درموردچی صحبت میکنیم

    به چی فکرمیکنیم

    چی مینویسیم

    حتی باخداهم درموردمشکلاتمون صحبت نکتیم

    چون توجه به مشکلات احساس بدرورقم میزنه

    واحساس بد=اتفاقات بد

    شادوموفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 860 روز

    سلام سلام و سلام بر دوستان عزیزم

    چقددددر این فایل حق بوداستاد…

    واقعا اینطوریه

    احساس قربانی بودن یه احساس خــیلی خوبه واسه فرارکردن از خودمون

    واسه اینکه نخواهیم به خودمون و‌دیگران جواب پس بدیم

    که وقتی یه نفر موفق شد بگیم ببین من بخاطر این بدبختی هام نتونستم موفق بشمااا

    یه وقت فک نکنی من کم کاری کردمااا و بخاطر اینکه کم نیارن ادامه می‌دن این حرفارو انقدی که خودشونو باورشون میشه ببین من واقعابدبختم ….

    یادمه یکی از دوستانم خیلـی عمشو دوست داشت و‌عمش به رحمت خدا رفت ولی می‌گفت من نمیگم به معلم که عمم فوت شده نخوندم چرا باید بدونن؟ در واقع الان میفهمم چقدر اون آدم قدرتمند بوده که می‌توانسته از بهانه استفاده کنه نخونه ،مدرسه نیاد ولی می‌گفت ترحم نمیخام میخونم،ولی هدف داشت نمی‌خواست فرارکنه از هدفش….

    یه نکته جالب

    من از وقتی متوجه شدم افرادی که خیلی غر میزنن یا بیمارن یا…دنبال طلب محبتن و از ترس دوست نداشته شدن اینکارارو میکنن سعی کردم کلا نسبت به ادمابامحبت ترباشم سعی میکنم ویژگی های مثبتشونو بگم بهشون و از اون انرژی بینهایتی که میگیرن منم استفاده کنم… انرژی من به خودم برمی‌گرده

    امروز تونستم 2تا کار عالی و مفید انجام بدم و خب خیلی خوشحالم بعد از حدود3ماه هم باشگاه رفتن ‌ هم زبان خوندنمو شروع کردم انقدددد ذوقشونپ دارم مخصوصا زبانو که حد نداره

    امیدوارم بتونم موفقیت‌های بزرگی ازشون بدست بیارم

    دوستون دارم

    امشب شب یازدهم چله من…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    فرشته شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    بنام خدای مهربان و هدایتگرم

    سلام استاد عزیز

    سلام دوستان گلم

    استاد اخ استاد چقدر این قوانین رو گفتید

    چقدر این حرفارو شنیدم

    اما چه کنم که مدام تمرکزم میره روی فرعیات

    اخ اخ اخ فرشته زیبا و دوست داشتنیه من

    اصلا نگران نباش چون امروز بعد از رسیدن به یکی از خاسته هام فهمیدم که اون خاسته مال من نیست و من واقعن نمیخامش

    خیلی خوشحال و خرسندم که میتونم بعد از رسیدن به خاسته هام انتخاب کنم که میخامش یا ن

    دقیقا دقیقا و دقیقا میخام برگردم به خودم

    حالا فهمیدم که من برای کارکردن روی خودم به هیچ تیمی نیاز ندارم

    به خودمو تنهایی با خودم نیاز دارم

    چقدر وقتی تنها ترم الهامات بیشتری دریافت میکنم

    چقدر بیشتر در مسیرم

    حقیقتن من واقعن هنوز بشدت نیاز دارم تنها باشم

    من هنوز هم نمیتونم مدت زیادی با افراد باشم

    من هنوز خیلی جای کاردارم برای اینکه بتونم همزمان هم رو خودم کار کنم و هم تو جمع باشم

    من دوست دارم تنها باشم هنوز خودم رو پیدا نکردم هنوز نتونستم اونقدری ک باید با خودم در صلح باشم

    شایدم به گفته شما استاد عزیز این برمیگرده به عزت نفس

    (کسی که عزت نفس بالایی داره عاسق تنهایی با خودشه)

    همین پریروز رفتم نشستم تو کافه و یک بستنی خوشمزه خوردم‌بخدا قسم اینقد چسبید که نگم

    نمیگم بودن با اطرافیانم نمیچسبه

    اما من تنهایی هام خیلی قشنگتره

    چرا تنهاییمو انتخاب نکنم

    نمیدونم چه حسیه و بهش چیمیگن

    اما بشدت انتخابم شده تنهایی

    دوستان عالییییی دارم اما تنهاییم رو خیلی دوست دارم

    برای وجود دوستان قشنگم چه مجازی ک بچه های سایت هستن چه همکارام که باهاشون کلیییی خوشمیگذرونم بینهایت سپاسگزار خداوند مهربان هستم

    اما بابت تنهاییمم بینهایت سپاسگزارم

    .

    امشب ی متنی نظرمو جلب کرد و دیدم چه جالب که من قبلا خیلی زیاد اینجوری بودم .

    *1. فکری را انتخاب کن.

    وانمود کن که از قبل اتفاق افتاده.

    درباره‌اش هیجان زده باش.

    بعد ببین چه اتفاقی می‌افتد.

    2‌. چه عاملی چیزهایی که تصور کرده‌ای را از بروز و تجلی باز می‌دارد؟

    افکاری که متضاد با آن باشند.

    همه‌اش همین.

    همین.

    .

    این متن شگفت انگیزع

    این نوع تجسم و دیدگاه منو به هرخاسته ای که اونموقع داشتم رسونده

    ازین به بعد خیلییی بیشتر ازش استفاده میکنم

    همین امشب شروعش کردم

    خدای مهربانم شکرت که میتونم بنویسم

    شکرت که تو این سایتم و

    سپاسگزارم که جواب سوال هام رومیدی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    نوید گفته:
    مدت عضویت: 3127 روز

    بنام الله رحمان

    از خدا ممنونم برای فرصتی که امروز در اختیارم قرار داد تا از نعمت‌هایی که به رایگان در اختیارم قرار داده استفاده کنم.

    شکر خدا امروز هم روز خوب و آرومی داشتم

    صبح بیدار شدم و فایل جلسه یک کشف قوانین زندگی رو گوش کردم بعد کامنت خوندم و نشانه امروزم رو دیدم و بعدظهر هم با لذت و آسونی از مسیر زندگی لذت بردم

    خدایا سپاسگزارم ازت

    إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا

    میخوام این آیه از خداوند رو در ذهن خودم تثبیت کنم و باور درستش رو بسازم.

    با هر سختی آسانیست

    وقتی به تجربیات گذشته خودم نگاه میکنم، میبینم هر بار که به تضاد مالی خوردم، خدا هدایتم کرده به مسیری راحت‌تر، که هم نعمت بیشتری دریافت کردم، هم کارم راحت‌تر شده،

    مثلا ی تایمی تو کارگاه آلومینیوم‌ سازی کار میکردم،

    کار فیزیکی سخت

    از اونجا که اومدم بیرون هدایت شدم جنس میبردم تهران و به مغازه دارا میفروختم،

    اینم سخت بود ولی راحت‌تر از قبلی بود

    بعد از مدت کوتاهی یکی 100 تومن پولم و خورد و دیگه جنس نبردم تهران و خدا هدایتم کرد تو شهر خودم کاسبی کنم

    شرایط راحت‌تر شد برام

    بعد از مدتی باز ورشکست شدم و ی مدت بیکار بودم

    بعد خدا دوباره هدایتم کرد مغازه اجاره کردم و میرفتم از باکو جنس میاوردم،

    شرایط باز بهتر شد و کارم باکلاس‌تر شد

    بعد از مدتی دوباره من ورشکست شدم

    باز خدا هدایتم کرد از بانه پتو میاوردم و تو شهر خودم میفروختم،

    ایده‌ای راحت و پولساز داد*

    در طول دو ماه پولی داشتم دو برابر شد

    باز بعد از مدتی ورشکست شدم

    باز خدا هدایتم کرد مغازه اجاره کردم و پوشاک زنونه فروختم و خیلی بیشتر و زودتر از دفعات پیش پول ساختم و موفق شدم

    خدا همیشه پله بعدی رو برام آسون‌تر کرده

    همیشه به مسیر بهتری هدایتم کرده

    همیشه هدایت و حمایتم کرده

    و امروز که این آیه رو برای تَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُم در مسیرم قرار داد انگار این آگاهی و این دیدگاه تو ذهنم شروع کرد به جاری شدن.

    ممنونم از خدایی که خیلی نزدیک‌ه

    خیلی حواسش هست

    خیلی آگاهه

    خیلی رحمان‌ه

    خدایا هدایتم کن به سرراست ترین مسیر

    تو تنهاترین و بهترین هدایت کننده‌ای

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  6. -
    معصومه مقدس گفته:
    مدت عضویت: 1696 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم

    استاد بعد گوش کردن مجدد این فایل به این دقت کردم

    که در گذشته من یک دوست صمیمی داشتم که بهم میگفت تو هرگز در مورد مشکلاتت حرف نمیزنی و گلایه میکرد از من

    و من همیشه در جواب میگفتم درد ودل میکنم حال م بد میشه

    چون در لحظه نتیجه این درد دل کردن میگرفتم و این از این نشات میگرفت که نهاد من مخالف بود با توجه کردن بر مشکلات

    و این دوست من هرگز متوجه نمیشد که واقعا حال من بد میشه از درد و دل کردن

    در مورد خانوادم و خودم میتونم مثال بزنم

    در خصوص همین بیماری

    من مادری دارم که از زمانی که من میفهمیدم که حدود 5 سالم بود مادرم همیشه مریض بود و همیشه انواع بستری شدن و عمل کردن و …

    و این روند هنوز ادامه داره حتی همین لحظه که باهاتون صحبت میکنم

    در طول این سال ها مادرم نبوده یک روز حال ش بپرسی و بگه خوبم

    نتیجه ش چی شد؟ انواع و اقسام بیماری های متنوع

    که هر روز بیشتر و بیشتر هم میشه

    الان سال های سال هست که من تعمدا از مادرم روزها حال ش نمیپرسم چون نمیخوام با جواب ش مواجه بشم

    البته این بدون دونستن قانون انجام میدادم چون حوصله شنیدن مریضی هاش نداشتم و اینکه اصلا از اینکه همش میخواد براش دلسوزی کنیم خوشم نمیومد

    ولی حالا میبینم هم به خودم کمک میکردم هم به خودش

    خب خدا رو شکر که بدون اگاهی داشتم راه درست میرفتم

    و حالا در مورد برادرم که اون هم روندی مثل مادرم داره و حتی مثل مادرم خونه نشسته و کار خاصی هم نداره با اینکه از من بزرگتر هست

    و هر روز یک بیماری به بیماری اضافه میشه

    چرا؟ هیمشه در حال گلایه کردن از زمین و اسمون و خدا و … همش در حال نفرین کردن دیگران و مقصر دونستن همه جهان برای اوضاع زندگی ش

    و نتیجه هم شده این بیماری ها و گرفتاری ها

    و توجه مادرم به برادرم که همیشه نگران ش بوده از بچگی

    همیشه هواش داشته و اگه مریض میشد قربون صدقه ش میرفت و حالا متوجه میشم که این چقدر به ضرر برادرم بوده که حتی حالا اگه بدنش جوش میزنه تو اینترنت دنبال بیماری های نادر میگرده واسه پیدا کردن علت جوش بدنش

    این دقیقا اتفاقی هست که براش میفته

    و حالا در مورد من

    من ناراحت بودم که در بچگی همیشه دلپیچه میگرفتم ومادرم یک روز که خیلی بچه بودم و حالم بد بود بهم گفته بود تو همیشه مریض هستی و بیفت بمیر و هرگز بیدار نمیشد یک نبات داغ درست کنه برام و این کار گاهی پدرم انجام میداد

    و این موضوع من چند مدت پیش سر بیماری مادرم بخاطر اوردم

    البته سرش غر زدم بخاطر این حرف و گفتم الان نباید از من انتظار داشته باشی انقدر مراقبت باشم در حالی که هرگز از من مراقبت نمیکردی

    حقیقتش حتی ته دلم بخاطر کارش ناراحت میشم

    ولی میدونم این بهترین لطفی بود که به من کرد

    چرا ؟ چون بعد اون حرف در بچگی اون پایان بیماری ها و مریضی های من بود این به حدی بود که مادرم دیگه خیلی من به دکتر نمیبرد بغیر از یک دوره در دبیرستان

    و از اون به بعد من هی سالم و سالم تر میشدم و جوری که سال های سال من سرما هم نمیخورم و یک سری بیماری هایی مثل ریفلاکس معده و میگرن در همون دوران بود که به مرور همه این بیماری ها کامل از بین رفت

    چرا؟

    چون من هی توجه م کمتر و کمتر کردم به این موضوعات

    و حالا باید از مادرم تشکر کنم که اون رفتار در بچگی با من کرد

    چون از اون زمان به این نتیجه رسیدم که نباید بیمار بشم چون در بیمار ی فقط خودم هستم و خودم

    و بارها میشد که علایم سرماخوردگی میومد اگاهانه میگفتم مسی سریغ پیشگیری کن چون مریض بشی خودتی و خودت و این باعث شد که من الان سال های سال در بیشتر زمان ها در سلامت جسمانی به سر میبرم و خدا رو شکر میکنم بخاطر این سلامتی

    خدایا درسته که من حتی الان گلایه مند هستم از رفتار مادرم ولی این بزرگترین لطفی بود که در حق من کرد

    همینجا ازش تشکر میکنم که هم این گلایه برطرف بشه و هم به خودم یاداوری میکنم جهان اینکار کرد که من سلامت باشم چون بسیار حساس هستم که مریض بشم بیش از اندازه از بیماری فاصله میگیرم

    و از زمانی که با قانن اشنا شدم اگاهانه سعی میکنم در مورد بیماری و مشکلات از دوستان نپرسم و سعی مکینم اگه کسی خیلی داره درد و دل میکنه طوری موضوع عوض میکنم که طرف مقابل متوجه نشه

    من یک زمانی خیلی دوستان میومدن درد ودل میکردن و من مشاور خودشون میدونستن

    تا حدی که دوستان بارها بهم گفتن روانشناسی بخونم چون خیلی مشاوره های خوبی بهشون میدم

    و موقق میشم در این رشته

    ولی وقتی قانون جهان متوجه شدم دیگه اصلا علاقه ای به این کار ندارم و دیگه نمیخوام پای درد و دل کسی بشینم

    و میبینم چقدر ارامش بیشتری دارم

    یک نکته دیگه هم زمانی که این فایل گوش میکردم هندزفری دراورده بودم و دیدم برادرم شروع کرد به مخالفت کردن با استاد

    دیدم حالی ش نمیشه فقط هندزفری زدم

    چون میدونم اون در فرکانس دریافت این اگاهی ها نیست و همین که خودم گوش کنم بهتره

    اخییییییییییییش نوشتن این کامنت حال بهتری به من داد

    که برای خودم مرور کردم این قانون و تغییر در نگاه رفتار مادرم

    خدایا شکرت

    استاد عزیزم سپاسگذارتونم برای این فایل ارزشمند

    این جز فایل های که من در تک تک روزها زندگی م دیدم افراد زندگی م چطور دارن نتیجه میگیرن در خصوص بیماری و مشکلات

    و تفاوت خودم رو با این افراد

    خدایا شکرت

    استاد خیلی ازتون سپاسگذارم

    در پناه خدای هدایتگر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    امیرانی گفته:
    مدت عضویت: 3052 روز

    سلام به استاد ارزشمندم و دوستان عزیز

    من درمورد ریشه جذب ناخواسته ها یکی دومورد برام پیش اومده

    من چندسال پیش که بااستادوقوانین آشنانبودم باهمسرم مشکلات زیادی داشتم اماازجایی ک من احساس قربانی شدن روداشتم یک مسئله کوچیکی هم ک پیش میومد رو جوری پیش بقیه مطرح میکردم ک دل دیگران بیشتربرام بسوزه وبگن عه بیچاره،چقدرمظلومه،چقدرشوهره بدی داره،چقدرشوهرش ادم قلدریه،همین جوری هم میشدباین رفتار من واقعا ادم مظلوم دربرابرظالم شده بودم(منظورم این نیست ک همسرم آدم بد وظالمی بود، نه به چیزای بیخودی گیرالکی میداد ومن یک رفتاری وفرکانسی ارسال میکردم ک واکنش همسرم این جوری شده بود حتی اطرافیان میگفتن این ک چیزی نیست که گیرمیده وای بیچاره چقدردر سختی بسرمیبره و…)

    من هم ته دلم خنک میشد

    وبازدوباره یک مسئله کوچیکو براشون تعریف میکردم ودوباره این مسئله، درگیری مابزرگتر وادامه دارمیشدتا جایی که همه فامیل ازجداشدن من ازشوهرم خوشحال وهمکاری میکردندیا هرکدوم مستقیم وغیرمستقیم توی هرجمع یاتنهایی که همسرموگیرمیاوردند ‌براش از ظلم وقلدری پادشاهان ومظلوم کشی  اونها وعاقبت بخیرنشدن ها میگفتن ویک ذره ونیم نگاهی به موضوعات بین ما اشاره میکردند

    ک یک بارشوهرم بندخدا اومد گفت نمی دونم موضوع بحث بین مادوتا چراهمه باید درجریان باشن ومنو نصیحت کنن

    واین واکنش ها دوباره درگیری بین ماروبیشترمیکرد

    خلاصه هرکسی برای کمکم ونجات مظلوم ازدست ظالم پیشنهاد وراهکاری میدادن ومنم هم که هنوزهچی ازقوانین نمیدونستم اکثراعمل میکردم بدون اینکه فکرکنم که این ممکنه بیشترباعث ضربه من باشه

    وچقدر مسائلم بزرگ شد

    این قدر مسائل زندگیم زیادشده بود تاتصمیم گرفتم برم پیش مشاور

    وهرراهکاری میداد انجام میدادم،ودایره مسائلم بزرگوبزرگترمیشد تاجایی که کم اوردم ودیگه تحمل کردن چنین زندگی برام خیلی سخت بود

    .

    .

    .

    خلاصه این جوری شدک من ازته دلم ازخداکمک خواستم وبااستاد آشناشدم

    وبعدامتوجه شدم

    همه چیزخودتی

    مشاورخودتی

    ظلم خودتی

    بدبختی خودتی

    مسئله ومشکل خودتی

    خوشبختی خودتی

    عشق خودتی

    روابط عالی خودتی

    .

    .

    خودت وفقط خودت هستی ک همه چیزوهمه کس رو خلق میکنی

    تواگه ذره ای دردرونت بهم ریختگی وتنش باشه اولین کسی که بهش برخورد میکنی،اون تنش وبهم ریختگی روبرات نشون میده

    تواگه ذره ای شکایت،ناله وناشکری دردرونت داری،یک نفراز طریق جهان سرراهت قرارمیگیره تا توبیشتر ناشکری تجربه کنی

    من اززمانی که بااستاد اشنا شدم ویادگرفتم توی ذهنم اون مسائل رو بزرگ نکنم وزیپ دهنمو ببندم ونخوام که کسی دلش برام بسوزه

    وبه قول استادکوچکترین خوبی اگه از خصوصیات یارفتارهمسرم دیدم برای خودم بگم واحساسمونسبت به همسرم بهترکنم

    همه اون مسائل حل وتمام شد

    ومن توی فامیل مثال زدنی شدم

    که چقدر صبرکرد ویاقلق شوهرشو پیداکرده یااینکه یک نفربهم میگه همسرت کتاب روانشناسی چی میخونه ک اینقدر زندگیتون عالی شده)):

    من درمورد روابط باهمسر نتایجم عالی شده اما هنوز توی مسائل مالی وکاری هنوز دارم کارمیکنم ومیخوام نتیجه خیلی بزرگتر ومتفاوت تر بگیرم اونوقت اگه ازم خواستن بتونم درمورد قوانین واستادصحبت کنم چون نتایجم انقدربزرگ نشده درظاهر ،هرچند که ازدرون خیلی احساسم عالی ومتفاوت شده امااینا

    هنوز ریشه ها هستند

    ولی اوناازم نپرسیدند که چکارکردی

    چطور شماهااین قدر فرق کردین

    فقط میدونن ک من اون نسخه قبلیم نیستن

    البته گاهی خیلی کم ازتغییر زاویه دیدم نسبت به همسرم،برای دیگران که تعریف میکنم ،متوجه میشن ک یک چیزی مهم ترو اصل ترازقِلِق یاصبر توی زندگیم اتفاق افتاده

    اونم تغییر خودم وشخصیتم هست

    خداروهزاران هزار شکر میکنم که من بااستاد ومفاهیم توحیدی اشناکرد

    چقدرخوشحالم که توی این مسیرهستم وازخدامیخوام که بتونم تواین مسیربمونم

    ازاستادسپاسگزارم که منو،بچه هامو وهمسرمو از ظلم وجهل بیرون اوردندوزندگیمونوبااگاهی هاشون نجات دادن

    استاد همیشه قدردان وسپاسگزارشماهستیم

    درپناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    Enzo Hekmat گفته:
    مدت عضویت: 3752 روز

    سلام به استاد و دوستان عزیز

    در رابطه با جلب توجه نکردن با بیماری دوست داشتم تجربه خودم رو بنویسم .

    وقتی که نوجوان بودم بنده خدا مادرم همون طور که استاد توی این فایل اشاره کردن مثل اکثر مادرای دیگه وقتی کوچکترین سرماخوردگی یا مشکلی پیش میومد سریع من و داداشم رو میبست به دکتر و دارو و توجه بیش از حد .

    واقعا دلیلش رو الان یادم نیست اما جالبه برام که از همون سن نوجوانی بدم میومد که با مریضی بخوام جلب توجه کنم اما برعکسش داداش من همیشه دوست داشت جلب توجه مادرم رو به هر بهانه به خودش بگیره .

    من از همون سن همیشه هر موقع حتی سرما میخوردم و مامانم بهم میگفت سرما خوردی ؟ خودم رو محکم میگرفتم با صدای محکم میگفتم نه من خودم . حتی اگه سرما خوردگی هم داشتم میرفتم باشگاه ورزش میکردم و نهایت بعد چند ساعت حالم خوب میشد اما برعکسش داداشم همیشه مریض بود . هر 3 ماه یه بار واقعا سرما خوردگی های شدید میگرفت .

    و بدون ذره ای اغراق تا همین الان که دارم این متن رو مینویسم در سن 37 سالگی به جرات میتونم بگم توی 20 سال گذشته هیچوقت حتی کوچکترین مشکل سلامتی نداشتم . نهایت گاهی حس سرما خوردگیم اگه داشه باشم ورزش رو بیشتر میکنم و ویتامین C یا D مصرف میکنم .

    و داداشمم هنوز مثل قبله .

    دوست داشتم فقط تجربه خودم رو تو این بخش باهاتون در میون بزارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    مریم حسینی مطلق گفته:
    مدت عضویت: 989 روز

    بنام خداوند تسلی دهنده قلبها

    سلام استاد عزیزم

    این فایل چه به موقع

    و چقدر این داستان من داغه برای همین موضوع

    هفته گذشته دست من با قیچی برید

    من کلا به لطف الله زخمی شدنم خیلی کم شده ازون موقع که باور کردم من تحت حمایت خداوند

    ولی خب این اتفاق افتاد ولی خداییشم بد برید

    من انگشتمو بستم و خلاصه این خواهر اومد نشستم داستانو تعریف کردم

    داداشه اومد نشستم داستانو تعریف کردم

    خالهه اومد همینجور

    اتفاقا برای عنوان کردنش،تو دلم بود که گفتنش مشکلی داره؟به فایلی از شما هدایت شدم که گفتین گوشی رو میگرفتین دستتون و با دوچرخه و چندین بار خیییلی بد خوردین رو زمین و خلاصه با خنده گفتین که فرمون رفت تو شکمم و سرم رفت لای چرخ و خلاصه اینجور

    گفتم خب استادم گفت پس مسئله ای نداره

    و منم با خنده برا همه داستانو تعریف میکردم

    استاد ی چیزی بگم من ازون وقتی که با شما اشنا شدم و رشد کردم

    دوست دارم بقیه منو قوی ببینن،سالم ببینن،سرحال ببینن،حتی حالمم بد میگم خیلی خوبم

    وضع مالیمم افتضاح باشه از کسی پول نمیگیرم و کلا خودمو خیلی همه چی اوکی نشون میدم

    خسته هم باشم حتی میگم نه

    و این خیلی بهم کمک کرد که تو خانواده که همه کرونا گرفتن من نگرفتم

    همه هی سرما میخوردن من نخوردم

    خلاصه

    داستان داغمو بگم

    چنروز پیش با خواهرم از روی بچه اش بحثم شد و این موضوع ذهنمو درگیر کرد ولی خیلی بحث بزرگی نبود البته نه توی مغزم

    و من تو مغزم پرورشش دادم

    فردا اونروز پدرم با من بحث کرد،پدری که ی مدته مثل پروانه دورم میگرده و قربون صدقه ام میرفت،خیییلی مسخره باهام بحث کرد از روی موضوعی کاملااااا غیر منطقی

    من توجه نکردم دیگه بهش

    و حتی با هیچکس ی کلمه حرف نزدم در موردش

    پدرم فهمید اشتباه کرده و دوباره قربون صدقه ام میره و خلاصه رابطمون فوق العاده س به لطف الله

    ولی دیروز

    اخ اخ

    دیروز خواهر من مجددا بخاطر بچه 10 سالش به معنای کلمه منو شست اونم جلوی خاله ام

    و این برای من خیلی دردناک بود

    من خیلی محترامانه جوابشو دادم

    ولی خب مامان و خاله ام به اون گوشزد کردن که کارش اشتباه بوده و مقصر بچه اون بوده

    ولی خب انگار احساس مادرانه اون بر این رابطه خواهری غلبه کرده بود و اصلا کوتاه نیومد

    ولی من اصلا دیگه حرف نزدم

    نه با خودش

    نه با فرزندش

    چون برای بار دوم بود که همچین اتفاقی رخ میده

    و باید برای خودم ارزش قائل میشدم و بهش میفهموندم که کارش غلطه

    کلامی که گفتم ولی با سکوتم اینو خواستم بیشتر متوجه اش کنم

    ولی وقتی اخر شب رفتم قدم بزنم

    حین قدم زدن اشکام اومد

    گفتم خدایا من کجای کارو اشتباه رفتم

    که خدا گفت و گفت و گفت

    گفت مریم اشکاتو پاک کن

    مگه من نیستم که غصه بخوری

    قرآنو باز کن و ببین من چی میخوام دقیقا بهت بگم

    «انشقاق ایه 23-24-25

    و خدا به آنچه در دل خود جمع میکنند،داناتر است

    پس به عذابی دردناک بشارتشان ده

    مگر کسانی که ایمان آوردند و اعمال شایسته کردند که ایشان را پاداشی بی پایان است»

    گفتم الله اکبر

    همینه خدای من

    تو از دلم اگاهی و میدونی که دارم بی خودی هم غصه میخورم ولی نمیتونم فکر نکنم،توجه نکنم

    چیکار کنم،کار شایسته چیه که باید انجام بدم؟

    و خدا دوباره گفت و گفت

    گفت مریم این ی تضاد

    خب چرا بجای فکر کردن به این موضوع به متضادش فکر نکنی

    فک کن و تجسمش کن

    و گفت

    ی خونه چوبی خیلی بزرگ

    تو ی زمین پهناور سرسبز

    درختای سر به فلک کشیده

    دور از شهر و هیاهو

    ماشینهای فوق العاده اتون توی پارکینگ

    انواع میوه و غذاهارو دارین

    که ویو پنجره خونه ی دریاچه با آب تمیزه

    تو و همسرت اونجا در مورد من صحبت میکنین،چون خدا خودش میدونه وقتی در موردش صحبت میکنم حالم خوب میشه به شدت

    اونجا قدم میزنین و

    نه خانواده خودت هستن و نه خانواده همسرت

    اصلا تو امریکا زندگی میکنی و خیلی ثروتمندی و شغلی رو داری با کار کم ولی درامد خیلی خوبی داری

    ولی چیزی که بیشتراز همه دوست داشتم اون صحبت های دو نفره،یعنی با ادمهای زیادی در ارتباط نبودن و در عین حال در مورد خدا و قوانینش حرف زدنه

    این بهم خیلی لذت میده

    همینجور که داشتم تجسم میکردم و حالم هی بهتر و بهتر میشد

    خدا گفت

    حالت خوب شد؟

    گفت خدایا خیلی دوستت دارم اره

    گفت مریم قربونت برم بنده خوب من

    این همون تضاده و تو همیشه باید به مخالفش فکر کنی

    نزار حالت بد بشه

    کنترل احساستو دست کسی نده

    تو قدرتشو داری که افکارتو کنترل کنی

    میدونم نمیزاری کسی بیاد و حالتو بد کنه

    تو میتونی

    تو میتونی

    تو میتونی

    و ادامه داد

    تو لایق تجسمی که کردی هستی

    تو لیاقتشو داری

    به کمترش راضی نشو

    من کمکت میکنم

    من همراه تو هستم

    در هرلحظه پیشتم

    صدام تا به کمکت بیام

    یادم افتاد من قبل از همه اینا گفتم وقتی که داشتم گریه میکردم گفتم یا الله کمکم کن من جز تو کسیو ندارم

    و خدا واقعا ارامش بخش قلبهاست

    ایمان تو دلم جوونه زد

    من دیدم آینده مو

    حالم خوب شد

    و من به خدا اعتماد دارم

    من به وعده هاش ایمان دارم و میدونم پایبنده

    میدونم راه هارو برام باز میکنه

    میدونم فرصتهای پیش رو بی نهایته

    میدونم موقعیت های خوب و استثنایی برای من بی نهایته

    میدونم میدونم

    خدایا کمکم کن.

    .

    استاد در مورد ی چیز دیگه همین خواهرم به همراه دخترش الان چندسالیه ی سره هر هفته بدون استثنا دکترن

    هی دکترن و من میبینم که هی تا دخترش مریض میشه قربون صدقه اش میره

    و این مریضی اصلا تموم نمیشه که نمیشه

    اینقد که پول دکتر میدن میتونستن ماشین بخرن

    این همون دلسوزیه که باعث شد خودشم بدترتر بشه

    ولی مثلا تو خونه ما بابام هیچوقت اجازه نمیداد هی بریم دکتر

    اصلا انگشت شماره که رفته باشم

    قبلنااااا فک میکردم بابام طلم میخواد بکنه

    که سرماخوردم و میگه قرص نخور و دکتر نرو

    ولی الان میفهمم که حق با بابامه

    بابام واقعا الگوی منه تو این مورد

    خدایا خععععلی دوستت دارم

    استاد شمارو هم خیلی دوست دارم

    خودمم خیلی دوست دارم که پشت خودم هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    ماریا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1847 روز

    سپاسگزار مهربان پروردگارم هستم که هدایتم کرد به سمت این آگاهی های زندگی ساز

    وسپاسگزارم از شما استاد عباس منش عزیزم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین تاخوب زندگی کنیم و کمک کنیم جهان جای بهتری برای زیستن باشه

    « توجه مساوی با تجربه »

    به هر طریقی باید مراقب احساسم باشم ، مراقب باشم برای «جلب توجه» و « برانگیختن ترحم اطرافیان » ناخواسته های بیشتری به زندگیم دعوت نکنم

    مراقب کلام و رفتارم باشم تا بخاطر یه لحظه مورد ترحم قرار گرفتن راجب مشکلاتم صحبت نکنم که این نوع توجه مشکلات بیشتری رو به زندگیم میاره

    ««« اگر می‌خوام توجه جلب کنم از چیزی توجه جلب کنم که بهم قدرت میده بهم کمک می‌کنه »»»

    استاد من به قانون توجه مساوی با تجربه بسیار باور دارم چون همیشه تکرار میکنم برای همین بیشتر در من ، درونی شده خیلی وقتا تونستم در برخورد با ناخواسته زیپ دهنمو ببندم تا برام تکرار نشه ، به اندازه ای که روی این موضوع کار کردم تونستم ذهنمو در موارد ناخواسته کنترل کنم اما هنوز هزاران پله با استاندارد هام فاصله دارم

    دلم میخواد انقدر باورش کنم تا در تمام موارد بتونم زیپ دهنمو ببندم

    راجب ارتباط کمتر داشتن با اطرافیان هم باید بگم که بله کمی جهان خودش بهم کمک کرد که ارتباط هام کمتر شه ، و دراین رابطه منم مراقب خودم بودم و البته خود اطرافیان هم خود به خود کمتر و کمتر و خیلی کمتر منو مخاطب اعتراض هاشون قرار دادن، چون میدیدن که من راجب مشکلاتم باهاشون حرف نمی‌زنم، گاهی هم اطرافیان سوال میپرسن و من برای اینکه تکرار نکنم فقط تشکر میکنم که ومیگم ممنون همه چی مرتبه…

    جهان داره با افکار باور و کانون توجه ما کار می‌کنه ،چیزی وارد تجربت میشه که راجبش داری صحبت می‌کنی

    جهان کاری نداره تو از مشکلات خوشت میادیا نه چیزی وارد زندگیت میکنه که داری بهش توجه می‌کنی

    وقتی حالم خوب نیست و مشکلی دارم با کسی حتی خدا هم در مورد مشکلاتم صحبت نکنم

    کار راحتی نیست اما از خودش می‌خوام که کمکم کنه تا بتونم این قانون رو رعایت کنم

    توی هر حالتی هستی جوری نگاهتو تغییر بده تا بتونی موهبت های بیشتری ببینی

    بیشتر بنویسم و تکرار کنم و گوش کنم تا بفهمم قانون داره چجوری کار میکنه

    خدایا کمکم کن تا بیشتر درک کنم که خودم دارم تجربیاتمو رقم میزنم

    سپاسگزارم از شما استاد عباس منش عزیزم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین

    دوستتون دارم وعششششششق برای خانواده بزرگم در سرزمین توحیدی عباس منش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: