سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 8 - صفحه 2

سلام خدمت همه دوستان و استادعزیز

برام یک اتفاق جالب بعد دانلود این فایل افتاد که دوست داشتم باهاتون به اشتراک بزارم

من امروز داشتم فصل دوم کتاب رویاهایی که رویا نیستند از استاد عباسمنش رو میخوندم و حس خوبی پیدا کردم و باخودم گفتم برم مسجد و توی اون فضا بهتر خداروشکر کنم و بعد از نماز مغرب و عشا در راه برگشت به خانه نت گوشیمو روشن کردم و دیدم پیام تمرکز برنکات مثبت قسمت8 به ایمیلم اومده و سریع فایل صوتیش رو دانلود کردم و درحال گوش دادن بودم که خونه اومدم و دیدم پدرم در حال نماز خوندنه و میخاستم هندزفری به گوشم بزنم که نماز پدرم تموم شد و صدام زد و گفت بیا ببینم چی گوش میدی این آقا چی میگه؟

توی پرانتز این توضیح رو بدم که (پدرم یک کارگرسادست و تمام زندگیشو شرافتمندانه ولی بازحمت زندگی کرده و سوادی هم نداره و باورهای محدودکننده زیادی داره.

خود من یادمه که بخاطر باورهای غلطم فقر رو به عنوان یک وحی منزل پذیرفته بودم و فکرمیکردم سرنوشت ما همینه تا ابد ولی الان مطمئنم که آینده ی درخشانی دارم.

بعد از اینکه پدرم برای اولین بار حرفهای استاد رو گوش داد پرسید خب واقعا چرا یه سریا همیشه بیمارن و یه سریا سالم

چرا یه سریا کارمندن و یه سریا رئیس میشن و من بحث باورهارو بیشتر براش باز کردم و چون آدم باخدا و مذهبی هم هست براش توضیح دادم که استاد چه حرفهای خوب و تاثیرگذاری درمورد خدا و ایمان زده که من پای هیچ منبری نشنیده بودم و بحث ترس و ایمان رو ادامه دادیم.

این ماجراچندتا درس و نکته خوب و مهم برای من داشت:

اول اینکه متوجه تغییر خودم شدم که چقدر زیادتغییر کردم چون زمانی من هم دقیقا مثل پدرم فکر میکردم .

دوم اینکه متوجه شدم پدرم چه باورهای غلطی درمورد ثروت داره و برای همینه که سالهاس داریم با فقر زندگی میکنیم برای مثال یکی از باورهاش اینه که پولدارها یا ازقبل پولدار بودند یا اگرهم آدم های فقیر پولدار شدندآدمهای استثنائی بودند و فهمیدم چرا پدرم یک عمره کارگره.

سوم اینکه فهمیدم پدرم توکل نسبتا خوبی به خدا درمواجه با مشکلات داشته و طبق تعریفی که میکرد چندبار به مو رسیده ولی پاره نشده و برای همینه که آدم آرومیه و به من هم میگفت اگر تو توکل کنی به خدا خداهم هیچوقت تنهات نمیزاره

چهارم اینکه متوجه شدم چقدرررر ورودی های ما روی طرز فکر ما و باورهای ما تاثیر فراوان داره و چون پدرم مدام اخبار میبینه و یه سری سخنرانی های قدیمی رو که درمورد ثروتمندا حرفهای خوبی نمیزنن رو گوش میده .

درس پنجم و خیلی جالب برام این بود که چون پدرم از بچگی یتیم بزرگ شده و کسی رو نداشته و در نداری بوده چقدر باورهاش درمورد پول محکم شده و واقعا مثل سیمان به مغزش چسبیده و این بهم نشون داد که تغییر باور به این راحتی نیست و باید خیلی بیشتر روی خودم کارکنم و تمریناتم رو بیشتر کنم و هر حرفی رو نپذیرم و هرحرفی رو هم گوش ندم

و اگر باتعصب به چیزایی که میدونم عمل کنم هرچقدرهم راه درست خودشو به من نشون بده من نمیبینمش

واقعا بهتره گاهی دکمه ی استپمون رو بزنیم و بشینیم فکر کنیم که آیا همه ی چیزهایی که من باور کردم درسته؟ چه درمورد ثروت چه درمورد سلامتی چه درمورد زندگی و …

واقعا بشینیم یکساعت فکر کنیم که داریم کدوم وری میریم.

نکته دیگه ای هم خیلی امشب برام ارزشمند بود این بود که بهتره گاهی ماهاهم دکمه ی استپ رو درمورد چیزهای دیگه مثل پدرومادر بزنیم و واقعا به این فکر کنیم که آیا واقعا قدرشونو میدونم؟

آیا شکرگذارهستم که دارمشون؟

این فایل باعث شد که امشب پدرم نزدیک سه ساعت باهام صحبت کنه و چون به حرفاش داشتم گوش میدادم با اشتیاق ازهمه چیزهای خوبی که یاد گرفته بود حرف میزد و چقدر حس خوبی دارم الان و چقدر انگیزه برام ایجاد شد که بیشتر درمورد باورهام تلاش کنم تا بتونم زودتر به نتیجه برسم و زودتر تاجایی که میتونم زحماتشونو جبران کنم

چون فهمیدم که پدرم درسته باورهای غلط و محدود زیادی داره اما تا همون حدی که میدونسته رو خیلی خوب تلاش کرده و انجام داده و این ماها هستیم که با توجه به آگاهی هامون تلاش کنیم تا باورهامون رو تغییر بدیم و اینجوریه که میتونیم نتیجه های خوبی بگیریم و اینجوریه که میتونیم به اطرافیان و عزیزانمون کمک کنیم.

از دوستانی که حوصله کردند و این کامنت طولانی رو تا آخر خوندند سپاسگذارم.