سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 16 - صفحه 10

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام خدمت شما دوستان عزیز و استاد عزیزم

یه حس خیلی قدرتمند من رو کشوند اینجا و خواست که این رو اینجا بگم، در واقع دیشب بهم گفت و الان یادم رفته بود و الان دوباره یادم افتاد

دوستان تمام این حرفها و اتفاقاتی که میزنم حاصل کار کردن روی فراوانی و ثروت ها و نعمت های بینهایت الله مهربان بصورت هر روزه و کنترل به شدت ورودی هاست در لطف بی نهایت الله مهربان.

تا به الان این آخرین اهرم رنج و لذتی هست که توسط استاد و معلم و مربی و هادی عزیزم، الله مهربان، دیشب در درونم قرار داده شد و بسیار بسیار محکم هم قرار داده شد؛

یا به سمت قرآن میری و تمام وجودت و ذهنت رو با قرآن پر میکنی (سمت راست) و تمام جامعه ی بشریت به همراه تمام عقایدشون رو از ذهنت پاک میکنی،

یا به سمت جامعه ی جهانی میری و بدبخت میشی و می میری (سمت چپ) !!!!!!!!!

خلاصه توضیح میدم که چی شد…

از موقعی که نگاه قرآن به رابطه ی جنسی رو فهمیدم متوجه شدم که چقدر مردم و اکثریت اکثریت غالب مردم در مسیر قرآن نیستند و در توهماتی محض زندگی می کنند ( فارغ از اینکه چند نفر هستند) ، تصمیمم رو گرفتم که مسیرم رو از بقیه جدا کنم در کمال احترام و ارزشمندی و محبتی که بهشون دارم. این به شدت اعتماد به نفسم رو برد بالا و اینکه حرف مردم به شدت توی ذهنم پائین آمد و بسیار بسیار کم رنگ شد وهمین بود که من رو دیوانه ی این کتاب کرد. بعدش فهمیدم که الله مهربان از دوم ابتدایی داشته من رو هدایت می کرده و بزرگترین چیز در درونم که سبب میشد تا با خودم درصلح نباشم از بین رفت. به الله گفتم ببین تو از همون بچگی داشتی من رو هدایت میکردی!!!!! نمیدونید چقدر ایمانم به قانون و فرکانس هام بیشتر شد!!!!!!

بعدش با مفهوم الله در قرآن هدایت شدم و این تحول بنیادین اساسی من بود!!!!

بعدش این اتفاقات افتاد توی زندگیم و همیشه سوالم این بود که من که این قدر تغییر کردم من که این همه دارم ورودی هام رو کنترل می کنم پس چرا داره این اتفاقات برام میوفته و چنین ورودی هایی وارد ذهنم میشه، مطمئن بودم و یقین داشتم که خیره اما نمیدونستم که خیریت اش چیه؟!!

گذشت تا همین دیشب که واقعاً دیشب داشتم از مسیر خارج میشدم چون به شدت این ترس ها داشت اعصابم رو خورد میکرد…

توی همون تاریکی توهماتم و توی همون ترس تقریباً غالبم، رفتم دفترم رو برداشتم و یک تعهد ابدی دادم به خودم با تمام قدرتم با تمام سلول هام که من یا توی این مسیر می مونم یا ذهنم رو کنترل می کنم یا می میرم و از ان تعهد بود که هدایت شدم و این آیه اومد توی ذهنم همون حرفی الله مهربان به موسی زد وقتی که اون ساحره ها اون چوب هاشون رو انداختند جلوی موسی و موسی ترسید و بهش گفته شد که (نترس، تو مسلماً برتری) و بعدش هدایت شدم به فایل صوتی آقا کاظم که این آیه رو به صورت یک موزیک پس زمینه درست کرده بودند و وقتی که اون رو شنیدم انگار که یک صدای بی نهایت عظیم بی نهایت عظیم از کل این کیهان داشت پخش میشد اما در درونم بود ( اصلاً اصلاً نمیتونم توصیفش کنم!!! ) و بهم این رو می گفت، نترس تو مسلماً پیروز و برتری ، بخدا همین الان تمام موهام سیخ شده!! چنان قدرت و آرامشی درونم رو گرفت که حد نداشت، اصلاً کنده ی کنده شدم؛

( تا بحال فکر کردید به اون داستان موسی و اون ساحره ها، که اون ها داشتند از توهم مردم و ملاء و عوام الناس استفاده می کردند و اون ها رو می تر سو ندند و با ترس کنترلشون می کردند و موسی هم به این دلیل ترسید چون تنها در میان اکثریتی که در اطرافش بودند، بود و گول اکثریت و تعداد زیاد رو خورد که آنها آنطور به اون توهمات عقیده داشتند که انگار حقیقت محض است!!! اما اون فقط یک توهمه برای همین گفته شد که نترس تو مسلماً برتری، چون کار تو و توی هدایت شده، حقیقت محض هستید و نه اون توهمات، درون موسی حرفی کاملاً مخالف روند اکثریت رو میزد و موسی به اون ایمان داشت.)

بعد شروع کردم به کار کردن روی فراوانی و کنترل ذهنم و بعدش که حالم خوب شد، این بهم گفته شد؛

من تو رو بیهوده تا به اینجا هدایتت نکردم و تو بیهوده به الهاماتت عمل نکردی و بیهوده تا به اینجا نیومدی و بیهوده اون وعده ها رو بهت ندادم و بیهوده اون الهامات کسب و کارت رو بهت ندادم که حالا بخوام رهات کنم و همه چیز بازیچه بوده باشه و من هیچ وقت در وعده ام تخلف نمی کنم…

تمام اهرم رنج و لذت هایی که تا بحال در وجودت کاشتم چه ویژگی هایی داشتند و چه سیری رو طی کردند؟

یک جرقه ی بسیار محکم و شادی بخش در سرم روشن شد.

بعد همش اومد توی ذهنم آرام آرام و فهمیدم داستان چیه و اینقدر خوشحال شدم که حد نداشت که حد نداشت.

داستان از این قراره که من یک تعهدی دادم و بعدش روی خودم کار کردم و بعدش یک تضاد اتفاق می افتاد که با باورهام و کار کردن روی خودم جور در نمی اومد، بعدش یک مدتی می گذشت و می دیدم که همه دارند اینطور زندگی می کنند و این تضاد رو دارند و بعدش می فهمیدم که این ملک و فرشته ی مقرب الله مهربان هست برای اینکه یک اهرم رنج و لذت رو در وجودم قرار بده، به سبب اون تضاد ها و ناخواسته های بسیار بسیار شدیدی که باهاشون برخورد کرده بودم و اینکه دیدم که همه دارند اینطوری زندگی می کنند و بعدش بهم گفته میشد که یا اینطوری رفتار میکنی( که مخالف عقائد و رفتار مردم بود و بیس همشون روی فراوانی هست) یا اینکه مثل بقیه زندگی می کنی در این همه مشکلات وحشتناک و من با تک به تک وجودم این اهرم رو می پذیرفتم و کلی سرعت می گرفتم و اصلاً انگار که بعد اون اهرم وارد یک دنیای دیگر می شدم و همه ی درونم به کل تغییر میکرد و این اهرم، چهارمین اهرم بود.( مثل همون اتفاقاتی که برای ابراهیم افتاد. )

بعد تا این رو فهمیدم و فهمیدم که این اتفاقات اومده تا من رو ببره بالاتر و ایندفعه از کل جهان بیشتر و بیشتر کنده تر بشم، با عشـــــــــــــــــــــــــــقی ســـــــــــــــوزان گفتم به الله مهربانم که این دفعه چه اهرم رنج و لذتی برام داری؟

و اون جمله ی بالا بهم گفته شد و تعهدی همه جانبه دادم که مردم جهان به همراه تمام عقایدشون رو از ذهنم پاک کنم و فقـــــــــــــــــــط تاااااااااااااااااااااااااا ابـــــــــــــــد الدهر تمام وجودم رو غرق در قرآن کنم فراق از اینکه دیگران چطور کار می کنند حرف میزنند فکر میکنند، چه موفق چه عادی!!!!!!!

میدونید چرا میگم چه موفق چه عادی…

من قبلاً تمام افراد عادی رو از ذهنم خارج کرده بودم و اصلاً کاری باهاشون نداشتم

اما هنوز افراد موفق رو پیگیری می کردم در تمام جهان ( فکر میکردم که این افراد هم در این مسیر هستند) و قطعاً ورودی های محدود کننده ای وارد ذهنم میشد…

اما الان بابت این اتفاقاتی که افتاد و دیدم که همه دارند اینطور نگاه می کنند و همه اینطور و به این شدت شرک می ورزند و براشون عادیه!!! ، خیلی خیلی خیلی شکه شدم و خیلی خیلی خیلی چیزا برام روشن شد و تصمیمم رو گرفتم که همه رو حذف کنم اما خیلی محکم نبودم تا همین دیشب…

چه اتفاقی افتاد همین دیشب! ، هدایت شدم به سمت یکی از دوستان زمان طلبگی ام که ایشون چند وقت بعد از من از حوزه اومده بود بیرون و وارد این مسیر شده بود و هدایت شده بود به این مسیر و الان یک استاد موفقیت شده برای خودش ماشاالله و چقـــــــــدر موفق شده و اتفاقاً عضو همین سایت هم هست و الله مهربان گفت که بهش خبر بده و با هم قرار بذارید و همینطور هم شد و ان شاء الله امروز قراره که همدیگر رو ببینیم، بعد از ۴ سال!!

به لطف الله مهربان همه ی ترسهام هم رفت، چون اون فرشته پیغامش رو رسوند و محو شد! و الان انگار وارد یک دنیای دیگر شدم:) :)

امسال سال منه و این اولین اتفاقش هست، فقط بعد از دو روز از شروع سال نو و بعد از سه سال و خورده ای تنهایی شیرین و لذت بخش و بعد از در صلح قرار گرفتن بسیار بسیار عالی با خودم و اطرافیانم، افراد جدید دارند وارد زندگی من می شوند..

(( امسال اتفاقاتی میوفته برات که بی نهایت بیشتر از تمام سالهای زندگیت رو جبران میکنه…بالن آرزوها رسید…))

این وعده ی الله مهربان بود به من وقتی که ۴ روز پیش رفتم توی طبیعت !!!!

بچه هایی که توی این مسیر هستید، بچه هایی که عاشقانه توحید ربّ در وجودتون موج مزنه، بچه هایی که بی رحمانه به شرک هاتون حمله می کنید و با جنود آسمان و زمینی که مسخرتان شده بهشان حمله می کنید و چیزی ازشون باقی نمی گذارید!! بخدا نمیدونید که الان چقـــــــــــدر قدر این مسیر، این سایت این استاد این خانم شایسته و قدر تک به تک تون و قدر ثانیه به ثانیه بودن در کنارتون در این مسیر طبیعت جهان هستی رو میدونم و چقـــــدر سپاسگذاری کردم دیشب و می کنم بابت اینکه توی این مسیر هستم و اینکه توی زندگی ام هستید و اینکه با هم هم مسیر هستیم.

بخدا ماها بی نهایت بی نهایت فرق داریم، این رو با تمام وجودم حسش کردم توی این چند وقته، یک احساس غربت عجیبی بهم دست داده این چند وقته.

این اتفاقات یک سرند بی نهایت بزرگ و دقیق است برای جدا کردن توحید از شرک.

در پناه بی نهایت الله مهربان باشید.