سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 18 - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/04/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2020-04-03 04:20:512024-12-17 09:43:39سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 18شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
هر الهام، یک قدم رو نشون میده و تا اون قدم رو برنداری، الهام بعدی دریافت نمیشه! پس اینجاست که نوبت به عمل کردن میرسه … میخوای عمل کنی؟! به الهاماتت عمل کن . بی چون و چرا … دستور از بالا اومده و باید هرچه سریع تر اجراش کنی
سلام،
من یزدان نظری هستم و افتخار اینو دارم که با استاد عباسمنش، به واشنگتن دی سی، پایتخت ایالات متحده آمریکا بریم.
یه حسی بهم گفت که هم سفر استاد عباس منش بشم و ببینم هم سفر شدن با ایشون چه حسی داره! چه نکاتی رو در عمل میتونم ازشون کشف کنم! ببینم چه باورایی رو میتونم از رفتاراشون بیرون بکشم و همونا رو سریع یادداشت کنم.
پس لنز دوربین فیلم رو چشمان خودم فرض کردم و شروع کردم به دیدن فایل …
قضیه از اونجا شروع شد که ما پارادایس بودیم که استاد عباس منش اومدن و گفتن که باید یه سفر کوتاه بریم به واشنگتن دی سی !
پرسیدم که چی شد که این تصمیم رو گرفتین ..
در جواب گفتن که مدت اعتبار پاسپورتا دوساله منقضی شده و برای تمدیدش باید به دفتر ایران در واشنگن بریم.
گفتم میتونم بپرسم چه طور یهو این تصمیم رو گرفتین؟ به قول شما دوساااله گذشته!
در جواب گفتن که بهشون گفته شده که باید این کارو بکنن و حتی خودشون هم دقیق نمیدونن چرا ولی حس میکنن باید این کار انجام بشه.
و اونجا بود که قدرت ایشون در تشخیص الهامات دریافتی شون و اعتماد به این نیروی خدادادی و مهم تر از همه شجاعت در اجرای بی چون و چرای اون رو تحسین کردم.
وسایل رو جم کردیم و آماده سفر شدیم …
دیدم ایشون در اوج نا باوری همه وسالشون رو در یه کوله کوچیک جا کردن! در صورتی که من یه چمدون بزرگ لباس و وسایل و ملزومات جمع کرده بودم! همونجا عادت به سبک سفر کردن رو از ایشون آموختم و یادگرفتم لازم نیست همه چی رو از شیر مرغ تا جون آدمیزاد با خودم بردارم و هر چه لازممون بشه، هدایت میشیم و پیدا میکنیم.
حالا بحث خوده کوله به کنار، اون طرح چریکی کوله رو کجای دلم بزارم که همه لباسا و کلاهاشون چریکیه :)))
راهی فرودگاه شدیم و طبق زمان بندی، به موقع رسیدیم ولی متوجه شدیم در اوج ناباوری، از پرواز جاموندیم!
ناچارا با پرواز بعدی بلیط گرفتیم …
همونجا بود که استاد و واکنش هاشو بیشتر زیر نظر گرفتم … ببینم حالا که به ناخواسته برخورده … حالا که به تضاد برخورده … چه طوری اوضاع رو هندل میکنه … .
بلیطا رو گرفتیم و اومدیم نشستیم رو صندلی های انتظار …
راستشو بگم من یه کوچولو ذهنم درگیر شد که چرا از پرواز مستقیم واشنگتن جا موندیم و مجبوریم با چندساعتی تاخیر در فرودگاه بمونیم و با پروازی غیر مستقیم بریم.
به استاد نگاه کردم …
دیدم استاد گوشی شو رو دراوردن و مشغول خوندن کامنتا هستن.
یکم بعد بهشون گفتم که کاش زودتر میرسیدیم به همون پرواز اصلی و مستقیم واشنگتن…
در جواب گفتن که ما هدف و مقصدمون رو واشنگتن انتخاب کردیم اما راه و روش رو به خدا سپردیم … خودش بهتر میدونه کدوم پرواز مناسب تره و این خودش هدایته که با همین پرواز بریم. اتفاقا اونقدرام بد نمیشه … خستگی راه کمتر میشه و یه استراحت بینش خواهیم داشت.
“خدا میدونه امروز چقدر خوش بگذره!!! ”
جمله ای بود که استاد گفتن … !
با شنیدن این جمله مطمئن شدم که ایشون هرروز و هر لحظه انتظار چیزی جز اتفاقات خوب رو ندارن! چون از قانون جهان مطمئن هستن و خوب میدونن که با فرکانس نابی که در لحظه دارن، قطعا اتفاقات خوبی باید بیفته!
بعد از گفتگو هامون پیشنهاد دادن بریم فرودگاه رو کلا یه دور بزنیم و بگردیم و یه چیزی بخوریم.
یه چرخ زدیم و رفتیم کافی بگیریم … خدای من قهوه همون برندی که همیشه عاشقش بودم! قهوه Starbucks !
شخصا عاشق این برند هستم و خوشحال شدم از این بابت.
ویترین کناریش، محصولات خوده Starbucks رو میفروختن. من که همیشه عاشق این بودم که یه ماگ دردار با همین برند داشته باشم خیلی خوشحال شدم و یه سفیدشو گرفتم. خیلی زیباست! سفید رنگ بوه و لوگو و اسم شرکت با رنگ سبز روش حک شده! درش هم اتفاقا سبز رنگه. عاشق رنگ سبز این شرکت محشر هستم من!
تو این حال و هوا بودیم که یهو خانمه داخل تریبون گفت که “مسافران نیواورلئان شرکت Spirit … ”
باورم نشد که اون مدتی رو که باید منتظر میبودیم اینقدر سریع گذشت! همونجا یادگرفتم که بهترین راه برای طی کردن یک مسیر، لذت بردن از اون پروسه یا مسیره! با لذت بردن نه تنها خودت کیف میکنی و لذت میبری بلکه اون پروسه خیلی سریع تر از اونی که انتظارشو داری سپری میشه و این عالی بود. کلی تو فرودگاه گشتیم و صحبت کردیم و اون چیزی که دنبالش بودم خریدم …. کلی کیف کردم و یهو زمان پروازمون رسید.
به دلیل دور بودن هواپیما از فرودگاه، سوار ترن شدیم. داخل ترن همه نزدیک به هم بودن و تقریبا کسی صحبت نمیکرد اما من و استاد مشغول صحبت کردن بودیم و استاد، بدون هیچ ترس یا خجالتی، با زبون فارسی و با صدای بلند و رسا بین اون همه آدم با من صحبت میکردن و واقعا به اعتماد به نفس و عزت نفس فوق العاده ایشون برام قابل توجه بود.
رسیدیم به هواپیماها …
خدای من چقدر رنگارنگ و محشر بودن اینا !!!
یکی زرد …. یکی قرمز …. یکی آبی … این رنگ های شاد خیلی حس خوبی رو نسبت به هواپیما بهم میداد. هواپیمای ما همون هواپیمای زرد رنگ و خوشگل بود که حتی اسمش هم برام جالب بود! اسم شرکت روح بود! Spirit! همینم یه نشانه خداوند تلقی کردم و سوار شدیم.
از پنجره منظره بیرون فوق العاده ست! اون مسیر ماشینا که رو آب کشیدن و از بالا مثل یک طناب باریکه محشره! دیدن ابرها از بالا، برخلاف همیشه که از پایین نگاه میکنیم یه چیز دیگه ست! خدای من …
و چیزی که خیلی برام جالب توجه بود، این بودش که چقدر از وجب به وجب زمیناشون استفاده کردن! از بالا کاملا مشخص بود که از تمام قسمت های زمین اوج استفاده رو بردن … زمینای باریک و طولانی که واقعا مثل جزیره بود اما اتفاقا همونجا اوج ساخت و ساز بود! خدایا شکرت
استاد خوابشون برده … البته یه خواب سبک و عالی!
به اطرافم نگاه میکنم، ردیف کناری ما یه خانم محجبه نشسته که توجهم رو جلب کرد … با تسبیه دستش فهمیدم مسلمونه و تحسینش کردم که با چه اعتماد به نفسی بین این همه آدم متفاوت ظاهر شده و در اوج آرامش نشسته.
ردیف پشتی همون خانم یه خانم و آقا بودن که با خوشحالی لیوان نوشنیدنی رو پر کردن و بهم زدن و گفتن Cheers !
و چیزی که برام خیلی جالب تر بود این بود که نه اون خانم محجبه سعی در ارشاد این خانم و اقای پشت سرش داشت و نه اون خانم و اقا به دید تمسخر و عجایب به ایشون نگاه میکردن! این خیلی برام ارزشمنده که میبینم افراد، با عقاید متفاوت، شخصیت متفاوت، حتی دین و ظاهر متفاوت، کنار هم زندگی میکنن و این تفاوت ها، دلیلی بر ناسازگاری نمیشه! در صورتی که ما خودمون تصور میکنیم همه باهم یک دین و یکسان هستیم اما باز در اوج ناسازگاری با همسایه خودمون و یا حتی با خانواده خودمون به سر میبریم!
خدایا شکرت بابت دیدن این زیبایی هایی که نشونم میدی و صلح درونی رو با این کار بهم یاد میدی. مختار بودن انسان رو نشونم میدی. متفاوت بودن انسان ها رو نشونم میدی. بی نظیر بودن آدما رو نشون میدی…
رسیدیم نیواورلئان و پیاده شدیم. همین که باپیاده شدن خستگی رو صندلی نشستن پروازمون در میرفت جای شکر داشت. و بازهم در فرودگاه، باطیف عظیمی از تفاوت عقاید و شخصیت روبرو شدم. خانم جوانی رو دیدم کاملا محجبه که با اعتماد به نفس، مشغول ذکر گفتن بود و نزدیک ایشون یه خانم دیگه رو دیدم که سگ خوشگل و قهوه ایش رو با خودش به سفر آورده بود و داشت قربون صدقش میرفت. واقعا نمیشه گفت کدوم شخص برتر و یا کدوم در راه درسته … همین که اون شخص مشغول به اجرای سبک زندگی شخصی خودش با عقاید خودشه برای من قابل احترامه. بازم خداروشکر از این تنوع
مجددا سوار هواپیمامون شدیم و به واشنگتن رسیدیم. پایتخت ایالات متحده امریکا … عجب ابهتی … این رسمیت و ابهت رو از ساختار خیابونا و پیاده رو ها میشه فهمید. با این حال کلی درختای اونجا توجهم رو جلب کردن. درختای لخت و عریانی که هنوز به دلیل سرمای اونجا جوانه نزده بودن و پشت نور آفتاب در اوج وضوح خودنمایی مکیردن.
استاد کاپشن خوشگل مشکی چرمش رو تنشون کرد و به سمت هتلی که مدنظرشون بود حرکت کردیم.
هتل لینتون!!! همون هتل های زنجیره ای معروف که مطمئنم سرگذشت درخشان صاحبش رو میدونین …
چه حس خوبی از این هتل لینتون گرفتم وقتی دیدم این یکی از همون هتل های معروفه … عاشق استادم که همیشه از بهترین و موفقترین افراد در هر صنفی استقبال میکنه… خواه رستوران باشه یا هتل … خواه شرکت ماشین تسلا باشه با شرکت آمازون!
اتاق رو تحویل گرفتیم. چه اتاق قشنگ و جم جوری… عاشق اون تابلوی اتاق نشیمنش شدم من. به محض اینکه وارد اتاق شدیم و وسایل رو گذاشتیم، شب شده بود و ایشون پیشنهاد دادن بریم بیرون یه چرخی بزنیم.
همونجا با خودم فکر کردم. ایشون چقدر طالب تغییر و جریان و پویایی هستن! و چقدر از ساکن ماندن و رکود و رخوت بیزارن. اگه من خودم تنها بودم قطعا با هزار یک بهانه ی خستگی و …. اون شب رو فقط استراحت میکردم. اما هدف ایشون از سفر همیشه ماجراجویی و تحسین کردن مناطق مختلفه …
منم خوشحال از تغییر عملکردم بودم و با ایشون همراه شدم و رفتیم چندجا رو گشتیم. چه شبش و چه روزش زیبایی خاص خودش رو داشت و چراغانی بودن این شهر کنار رودخونه منظره قشنگی رو ساخته بود. دوربین گوشی استاد رو تحسین میکنم که از اون منظره در دل شب، چنین تصویر زیبایی ثبت کرد.
فردا صبح پرانرژی تر از شب قبل بیرون زدیم … بازم به مکان ها و نماد های تاریخیش دیدن کردیم و استاد از نقش برجسته های دیوار کلی فیلم گرفتن همراه با تفسیرشون البته! چقدر دانش آموز برای بازدید اومده بود …
من مشغول لذت بردن از مناظر اطراف بودم که دیدم استاد یه گوشه نشستن و بازهم مشغول خوندن کامنت بچه ها!
اونجا ایمان آوردم که برای استاد، هیچ کاری لذت بخش تر خوندن کامنت بچه ها نیست براش! تا حدی که اگه قرار باشه بین پلی استیشن و خوندن کامنتا یکی رو انتخاب کنه، قطعا خوندن کامنت بچه ها رو انتخاب میکنه …
به فکر رفتم … چه قدر میتونه یه خواسته رو دقیق خلق کرده باشن! یعنی از کاری که قلبا عاشق انجام دادن هستن و لذت میبرن پول در میارن، پولی که در برابر نتیجه هایی که بچه ها گرفتن شاید قابل مقایسه نباشه… چقدر میتونه باوراشون دقیق باشه که شغلشون، همون عشقشون باشه و در عین حال، آزادی زمانی، مکانی و مالی رو داشته باشن و درعین حال، بزرگترین حس خوب رو از این کار بدست میارن. یعنی میخوام بگم حس خوبی که از خوندن کامنت بچه ها میگیرن، در مقابل نتیجه مالی شون قابل مقایسه نیست!
خیلی تحسین کردم ایشون رو بلافاصله یه صدا اومد که همه چی تکامله …
اولین شغل و اولین درامد استاد این کار به این دقیقی نبوده که! از اول شروع کردن …. هرچه جلوتر رفتن، با برخوردن به تضادهای مختلف در هر برهه، هربار به یه خواسته جدید تر رسیدن.
ممکنه خواسته ایشون از اولین شغلشون، فقط درامد مناسب بوده باشه …. بعد از یه مدت و برخوردن به تضاد، به این نتیجه رسیدن که نمیخوان برای پول ساختن زجر بکشن و شغی رو میخوان که علاوه بر درامدش، بهشون لذت بده! از انجام لذت ببرن و خسته نشن!
بعد از یه مدت به یه تضاد دیگه برخوردن و فهمیدن که شغلی رو میخوان که علاوه بر اینکه عاشقش هستن، بهشون آزادی مالی بده … یعنی هیچ سقفی برای اون درامد نداشته باشن و بیتونن بینهایت ازش پول بسازن!
بازم یکم گذشته و فهمیدن که علاه بر آزادی مالی، میخوان آزادی زمانی داشته باشن. یعنی در عین حال که شغلی که عاشقش هستن رو انجام میدنو آزادی مالی داره … الان میخوان آزادی زمانی رو هم بهش اضافه کنن! یعنی هر زمانی دلشون خواست و حوصله داشتن انجامش بدن و محدود به زمانی خاصی نباشه …
بازم یکم گذشت، به تضاد دیگه تی برخورد کردن و فهمیدن که میخوان آزادی مکانی داشته باشن! یعنی هرجای دنیا که باشن پول بسازن و هیچ تداخلی در روند پول ساختنشون ایجاد نشه!
با این روند تکاملی به اینجا رسیدن که شغلی رو دارن که در درجه اول عاشقش هستن
آزادی مالی بینهایتی دارن و هیچ سقفی نداره درامداشون
آزادی زمانی دارن و میتونن هر موقع دلشون خواست کارشونو انجا بدن
آزادی مکانی دارن و حتی حین مسافرت هم میتونن کارشون رو انجام بدن.
آزادی آزادی آزادی …
ایشون شدیدا خواستار آزادی در هر زمینه ای هستن و هر نوع محدودیتی ایشون رو آزار میده!
من واقعا افتخار میکنم به روند تکاملی محشر ایشون در تک تک جوانب زندگی خصوصا مالی.
تو همین افکار بودم که دیدم دارن از اون شخصی که با ضایعات آهنگ میزنه فیلم میگیرن! با چه شور و شوقی هم! هیچ کس به جز استاد به اون آقا توجهی نمیکرد چون هیچ کس جز ایشون متوجه این زیبایی نمیشد. درود بر استاد همیشه زیبابین و تحسین کننده و سپاسگزارم.
کاخ سفید به زیبایی خودنمایی میکرد. من عاشق اون ابهتش از دور شدم و متوجه هلی کوپترای رئیس جمهور شدم که اطراف کاخ مشغول پرواز بودن.
برگشتیم سمت هتل که کار تمدید پاسپورت رو انجام بدیم، آره! برگشتیم هتل تا کار پاسپورتا رو انجام بدیم چون دفترش دقیقا روبروی هتل بود! اصلا به قدری باور به راحتی در هر کاری رو دارن که حتی دفتر و هتل کنارهم بود!
از پله ها که بالا میرفتیم، با دیدن تابلوهای ایران، ذوق زده شدم! انگار احساس آشنای خونه و وطن بهم دست داد …
وارد دفتر شدیم و صنایع دستی مون رو دیدم. بینهایت سپاسگزار خداوندم برای این زیبایی خودش میدونه چقدر احساس خوشحالی بهم دست که اینا رو تو واشنگتن میبینم. متون آشنای فارسی … توصیه ها و تذکرات فارسی … چقدر آشنا و چقدر جالب توجه بود برام تو اون مکان. کارمون به راحتی هرچه تمام تر تموم شد و برگشتیم هتل.
استاد بازم پیشنهاد گردش برای شب رو دادن و من واقعا ذوق زده شدم از این روحیه ی پویا و فعال! چرا که شخصا به خاطر باورهام از بچگیم، اکثر مواقع که مسافرت میریم معمولا به دلیل خستگی خانواده پیشنهاد استراحت میدادن و من اینطوری باراومده بودم! اما بازهم آموختم از استادم که باورها حتی در چنین موقع هایی چقدر قشنگ خودنمایی می کن.
فرداش وسایل رو جمع کردیم که از شهر قشنگ واشنکتن خداحافظی کنیم و برگردیم فلوریدا …
تو لابی هتل نشستیم تا ماشینی که درخواست دادیم بیاد. خداروشکر کردم همون لحظه به خاطر این نعمتی که هر لحظه و هرجا میتونیم یه ماشین امن درخواست کنیم با بهترین شرایط!
سوار ماشین شدیم …
استاد از راننده پرسیدن که اصالتا کجایی هستن … و راننده در جواب گفت افغانستان!
استاد هم بلافاصله گفتن عه ما هم ایرانی هستیم.
راننده شروع کرد به فارسی حرف زدن و من بینهایت خوشحال بودن از این هم زمانی و اینکه میتونم یه هم زبون رو در واشنگتن ببینم. خداروشکر کردم و احساس آرامشم در ماشین ایشون بینهایت بود!
با یه پرواز مستقیم برگشتیم فلوریدا …
چقددددر متفاوته ! حتی ابرای آسمونش! حتی رنگ آبی آسمونش فرق داره…
ابرا به شکل دنباله دار بودن! انگار که سطل رنگ سفید، روی بوم آسمون ریخته باشه و ابرا دنباله دار …
واقعا محو اون ابرا شدم، محو فلوریدا شدم، محو خورشید تابانش، محو آبی آسمونش …
این خورسید تابان بهم انرژِ ئ سرزندکی میده به همین خاطره همیشه عاشق رنگ زردم!
خداوند رو بنهایت سپاسگزارم بابت سفر قشنگ و فوقالعادم با استاد عباس منش عزیزم.
و اینکه بهم فرصت داد اینجا سفرنامه رو بنویسم و لذت ببرم.
خداروسپاسگزارم
سلام به یوزارسیف خداوندم
خوشحالم از اینکه پیام قشنگت رو میبینم دوست عزیزم.
بینهایت ممنونمم از نگاه زیبابینت!
شکر خدایی که همه اون دو درصد افراد متفاوت رو در آزادی زمانی و مکانی در این محیط قشنگ دور هم جمع کرده تا گل بگن و گل بشنون.
آرزو میکنم روز به روز، قوانین رو بهتر درک کنیم و با درکمون بلافاصله به الهامات عمل کنیم تا روز به روز ظرفیت مون بزرگتر بشه و بیشتر رشد کنیم.
به قول دوستم، از این هم بهتر ..
از این هم بیشتر
از این هم فراتر
چون او بینهایت است و بدون مدودیت و منم بینهایت میخواهم.
بینهایت ممنونم دوست عزیزم
بهت افتخار میکنم که اینقدر قشنگ رو خودت کار میکنی.
سلام من به شما فائزه ی زیبابین !
بینهایت خوشحالم از دیدن پیامت انرژی بخشت
آرزوی درک بیشتر و بهتر قوانین رو برات دارم
آرزو میکنم به همون اندازه که قوانین رو درک کردی، بلافاصله به هدایت ها و الهاماتت عمل کنی تا بازم بیشتر دریافت کنی و ظرفت رو بزرگ و بزرگ تر کنی.
آرزوی پیشرفت روز افزون دارم برات
بدرود
سلام به آقا محمد رضای عزیزم،
خیلی خوشحال و خوشبختم از اینکه پیام قشنگ رو دریافت میکنم.
بینهایت ممنونم از نگاه زیبابینت و کانون توجه زیبات
جمله آخرت معرکه بود و منو به فکر برد …
” به چشمانت بیاموز که فقط زیبایی ها ارزش دیدن دارد! ”
میدونی …
1.ما آدما وقتی ارزش چشامون رو میدونیم که با چشامون بتونیم لذت ببریم! ما کی با چشامون لذت میبریم؟! وقتی که ورودیش لذت بخش باشه! یعنی با چشمات فقط چیزایی رو ببینی که حس بهتری بهت میده! وقتی به چیزای زیبا نگاه میکنی، همون لحظه حالت دگرگون میشه و به احساس بهتری میرسی! اونجاست که اون احساس لذت، فرکانس لذت یعنی فرکانس سپاسگزاری از چشمات رو به جهان میفرسته! چون سپاسگزاری یک فرکانسه! نه جمله! فرکانسی هم جنس با لذته و وقتی از چیزی لذت میبری، یعنی داری ازش سپاسگزاری میکنی!
2.ما آدما وقتی ارزش قدرت شنوایی رو میدونیم که با گوشامون به احساس لذت برسیم! ما کی با گوشامون به لذت میرسیم؟! وقتی که ورودیش لذت بخش باشه! ببین چی بهت لذت میده و همونا رو گوش کن! حالا هرچی که میخواد باشه! میخواد صدای پرنده باشه یا صدای آب… میخواد صدای خنده یه بچه باشه یا صدای میومیو یه گربه ملوس و خوشگل و ناز! مهم اینه از شنیدن اون صدا به احساس لذت ببری و حالت خوب بشه! و وقتی به احساس لذت رسیدی، همون لحظست که با احساست میگی خدای شکرت به خاطر شنواییم که میتونم باهاش این صداهای زیبا رو گوش کنم!
3. ما آدما وقتی ارزش زبان مون رو میدونیم که ازش لذت ببریم! اما کی میتونیم به احساس لذت برسیم؟! وقتی که ورودی این احساس لذت بخش باشه! پس همیشه سعی کن تا میتونی، خوردنی هات لذیذ باشه! لذیذ بودن لزوما به این معنا نیست که همیشه کباب برگ بخوری! نه ! یعنی حتی اگه قراره یه املت درست کنی، سعی تا میتونی با ادویه و مخلفات مختلف، ترکیبش کنی تا از خوردن هر لقمه اون غذا کیف کنی! نه اینکه هر لقمه رو که میخوری به سختی از گلوت پایین بره و از اخر با اکراه بگی خدایا شکرت! قرار نیست خودمون رو با این جمله گول بزنیم که! چون سپاسگزاری یک فرکانسه از جنس لذت! و تا از غذات لذت نبری نمیتونی بابت اون غذا و بایت احساس چشاییت شکرگزاری کنی!
وقتی که حرفای خداگونه بزنی و از حرف زدن لذت ببری میتونی بابت زبونت شکر گزاری کنی! وقتی که تحسین کنی! وقتی که شکر کنی! وقتی که قربون صدقه بری و محبت کنی! وقتی که با همین زبونت سلام های بلند و پرانرژی به اطرافت بدی!
4. ما آدما کی ارزش احساس ناب لامسه رو میدونیم؟! وقتی که ازش به احساس لذت برسیم! پس سعی کن ورودی های لذت بخش رو وارد این احساست کنی! یعنی بیشتر از قبل زیبایی های خداوند رو لمس کنی و با احساس لطافت لذت بخشش، به لطیف بودن الله پی ببری و قدرت لامسه رو با تمام وجودت شکر کنی!
5. ما آدما کی ارزش حس ناب بویایی رو میدونیم؟! وقتی که از طریق اون به احساس لذت برسیم! پس سعی کنیم ورودی های لذت بخش رو به احساس بویایی مون بدیم! سعی کنیم با ناب ترین عطرها و بوها، مشام مون رو نوازش کنیم! و این قدرت فوقالعاده ای هست که خیلی از ماها فراموشش کردیم! بینهایت میتونه در تغییر احساسات ما در لحظه موثر باشه! همون لحظه! دقیقا همون لحظه میتونه تو رو به غرش والا ببره!
5+1. این مورد رو خودم به حواس پنج گانه اضافه کردم!
ما کی میتونیم با تجسم و افکارمون به احساس لذت برسیم؟! وقتی که در قدم اول چیزای مثبت رو دیده باشیم و شنیده باشیم و صحبت کرده باشیم! در قدم بعدی به چیزایی فکر کنیم و تجسم کنیم که به ما احساس بهتری بده! به ما احساس لذت بده! خاطراتی رو مرور کنیم که بهمون احساس شعف بده! میتونی خواستت رو تجسم کنی، میتونی اهدافت رو ببینی، میتونی …
وقتی استاد میگه ما باید مراقب ورودی هامون باشیم، یعنی سر راه هر کدوم از ورودی هامون یه فیلتر بذاریم! بدنت رو یه ایالت فرض کن که 5+1 راه ورودی داره!
چشم، گوش، بینی، دهان، لامسه + قدرت فکر و تجسم
باید سر جاده عوارضی هر کردوم از این راه ها، یه ایست بازرسی بذاری که از ورود آلودگی به درونت جلوگیری کنه! چون در صورتی که اون ورودی خوب باشه، قطعا احساس تو رو به عرش میبیره و اگه خدای نکرده اون ورودی نامناسب باشه، میتونه تو رو به فرش ببره!
به همین خاطره استاد میگن قدم اول کنترل ذهن، کنترل ورودی هاست! یعنی کنترل کنیم که چی وارد وجود خودمون میکنیم! دقیقا همونطور که کنترل میکنیم غذای مسموم نخوریم، باید حواسمون به اون 5 تا راه دیگه هم باشه! ما آدما متاسفانه فقط مرز شمالی رو (دهان) رو کنترل میکنیم و از اون 5 تا مرز دیگه مون غافل هستیم و به همین خاطر در صورت عدم کنترل، مدام زیر حملات سایبری نامحسوس از اون مرزها هستیم!
اصلا تا حالا فکر کردی که چرا بهترین گزینه برای هدیه دادن، از قدیم الایام گل بوده و هست؟!
چون ما با دیدن گل، یه لذت میبریم …
با بوییدنش یه لذت دیگه …
با لمس کردن گلبرگ هاش یه چیز دیگه …
حتی وقتی چشممون رو ببندیم، تصویر و خاطره اون گل در ذهن ما هست!
ببین از 6 راه ورودی، 4 راهش رو به صورت همزمان با بهترین ورودی تغذیه کردی! و این یعنی راه رفتن روی ابرها!
تمام گل های جهان تقدیم تو دوست عزیزم که از جانب خداوندم، به عنوانی دستی از دستان نازنینش، هدایتم کردی اینا رو بگم و به درک واضح تری از قانون برسم!
بینهایت ازت ممنونم دوست و دست عزیزم!
و خداروبینهایت سپاسگزارم که به محض فیکس کردن فرکانسم، بلافاصله صدای هدایتش رو شنیدم!
خدایا شکرت
دوست عزیزم آرزو میکنم هر 6 راه ورودیت رو به طرز احسنت کنترل کنی و با تعذیه مناسب روحت، هر لحظه رو با شادی و شعف و سپاسگزاری و تحسین سپری کنی و تلاش کنی این حال ادامه پیدا کنه …
تا بتونی الهامات بیشتری دریافت کنی و با عمل کردن به اون الهامات، پاداشت رو دریافت کنی!
چرا که تنها وظیفه ما در برابر الهامات، اجرای بی چون و چرا و بلافاصله اون الهام هست.
تیرت خطا نمیرود خوشا شستت!
سلام جناب مهرجوی
بینهایت خوشحالم از دریافت پیام انرژی بخش شما
ماشالله اصلی رو باید به نگاه زیبابین شما گفت که به خوبی بر زیبایی ها تمرکز کرده!
آقای مهرجوی عزیز، تبریک میگم که با حوصله و دقت مشغول نوشتن کامنت شدین و باید بگم تبریک میگم به کنترل ذهن شما! با وجود زحمتی که برای تایپ کشیدین و پاک شدن متن، اما بازم موفق شدین نجواهای ذهنتون رو به خوبی کنترل کنین و از زاویه ای به ماجرا نگاه کنین که به شما احساس بهتری بده! براوو
حقیقتش هم همینه! اصلی ترین دلیل کامنت گذاری، در وهله اول خودمون هستیم. چون کامنت گذاشتن یکی از بهترین تکینیک های درک بهتر قوانینه! به طوری حین نوشتن کامنت و بیان قوانین، هون لحظه، دقیقا همون لحظه به درک بهتری میرسین و این درک بهتر قانون، در درجه اول به نفع خوده شماست!
چون به همون اندازه که قانون رو بهتر درک میکنید، به همون اندازه قانون رو بی نقص تر اجرا خواهید کرد.
پس شما پاداشت رو از نوشتن کامنت برای این فایل گرفتی! چون خودت به درک بهتری رسیدی! آفرین
در ضمن پیشنهاد میکنم اگه همیشه این مشکل رو دارین، بعد از اینکه متن رو نوشتین، اول کپی کنید جای دیگه که در صورت پاک شدن، متن ارزشمند شما از بین نره!
و در آخر بینهایت ممنونم از نگاه زیبابین شما و تحسین های بینظیر شما …
آرزو میکنم این سال محشر، سال 99 … سالی باشه که هر ثانیه ش براتون درک بیشتر قانون و لذت آگاهی بیشتر رو داشته باشه.
بدرود
سلام آقا نیمای عزیز،
خوشحال شدم از خوندن پیام بینهایت زیبا و نکته بین شما !
این نگاه زیبابین و نکته بین رو تحسین میکنم و آرزو میکنم هر ثانیه از زندگیت، سرشار از درک بیشتر قانون باشه و بتونی با اجرای بینظیرت، به رشد بیشتری برسی.
بینهایت ممنونم
سلام بهار خانم،
چه اسم زیبایی دارین شما …
بهار همیشه یادآوری شکوفا و تازگی جهانه …
خوشحالم میبینم در همین فصل بهار؛ شمام مشغول تازه کردن روح زیباتون هستین.
بینهایت ممنونم از تحسین بی نظیر شما و ممنونم از دعای بینهایت زیبای شما.
تحسین میکنم نگاه زیبابین شما رو …
تحسین میکنم قدرت لذت بردن شما رو از لحظات زندگی تون
تحسین میکنم تعهد شما رو
آرزو میکنم با تکرار کردن آموزه ها وآگاهی ها، به شخصیتی زیبابین تر، سپاسگزارتر و تحسین کننده تر برسین که با همین شخصیت کنترل کننده ذهن، به کنترل بیشتر زندگی تون برسین.
سلام باران خانم!
خوشحالم پیام همیشه انرژی بخش شما رو میبینم.
بینهایت ممنونم از نگاه زیبای شما
راستی باران خانم اینبار، برخلاف سری های قبل هوا کاملا آفتابیه اینجا :))))
تحسین میکنم نگاه زیبای شما رو ..
تحسین میکنم ریزبینی شما رو ..
تحسین میکنم شخصیت تحسین کننده شما رو !
و مهم تر از همه تحسین میکنم تعهد شما رو در این مسیر .
آرزوی درک روز افزون قانون رو براتون دارم که با درک بیشتر، قطعا لاجرم اجرای بی نقص تری هم خواهد داشت و در صورت ادامه، قطعا نتایج بیشتری وارد زندگی تان خواهد شد.
بدرود
سلام بهار خانم،
بینهایت ممنونم از نگاه زیبا بین شما
خیلی خوشحال از هدایت زیبای خداوندم که شما رو اول به خوندن کامنتا و سپس دیدن فایل هدایت کرد! با این استراتژی قطعا با نگاهی زیبابین تر و ریز بین تر فایل رو نگاه میکنین.
نگاه زیبابین و تحسین کننده ی شما رو تحسین میکنم!
آرزوی میکنم زیر سایه شخصیت زیبابین، تحسین کننده و زیبابینی که میسازین، هر لحظه از زندگی با شور و شوق و لذت و با بالاترین فرکانسها سپری بشه و الهامات دریافتی رو بی چون و چرا اجرا کنید.
سلام بر آقا علیِ فتح کننده ی جهانش
بینهایت ممنونم از نگاه زیبا و زیبا بین شما دوست عزیزم.
تحسین میکنم تعهدت رو در این مسیر … چرا که همیشه پیاما رو میخونی و فایلا رو دنبال میکنی.
درود بر تو دوست عزیزم که سعی در ساخت نسخه بهتری از خودت داری
بدرود