علائم احساس عدم لیاقت | قسمت 1 - صفحه 11

487 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1752 روز

    به نام خدای رحمت گستر بر تمامی موجودات جهان هستی

    سلامودرود به استادارزشمندم و مریم جان وتمومی دوستان بامحبتم

    استادجان روزبه روز فرکانس ارزشمندی بیشتر رو توی فایلاتون ازچهرتون احساس میکنم،مخصوصا ازوقتی که دوره ی قانون سلامتی رو اجراکردید که دیگه بیشتر احساس میکنم لیاقت وخودارزشمندی و اون عزت نفستون اوج گرفته،تحسینت میکنم مرد مؤمن و موحد که انقدر عالی و باانگیزه به پیشرفت خودت و هزاران هزارنفره دیگه اهمیت میدی

    عاااشق این دست ازفایلهام که باپرسیدن سوال مناسب درونمون رو شخم بزنیم تابفهمیم ریشه ی علفهای هرز کجای خاک گیرکرده ووسفت شده ونیاز به شخم زدن داره

    استاد چیزی که ماشالله توایران هنوز که هنوزه مرسومه و میتونم به جد بگم که اکثره تمومه رفتوآمدها و دعوت کردنها فقط به این خاطره که طرف مقابل ازدستت راضی باشه و اون لیاقت دوست داشتن خودت رو گره میزنی به اینکه فلان مهمونی بزرگ رو برپاکنی تاموردتأیید و دوست داشته شدن ازنظر دیگران واقع بشی

    موضوعی که من خودم سالیانه سال باخانواده ی همسرم درگیرش بودم،یعنی هرسه ماه یکبار باید یک مهمانی دسته جمعی و بسیار مفصل و مجلل برپامیکردم برای اینکه اگه جایی بهم برخوردمیکردیم گله وو گلایهاشون توسرم بازنشه وبگن چرا خونه ی داداشم دعوت نمیشیم

    خوب منم آدمی بودم وهستم که برای مهمون دوست دارم هم ازلحاظ تمیزی خونه هم ازلحاظ کیفیت غذا سنگ‌تموم بذارم،یعنی هرموقه تصمیم به دعوت کردن داشتم،ازدوسه روز قبل وبعد من درگیر تمیزی خونه بودم،و یک عادت روتینی بودبرای من که حتما هرچندوقت یکبار اونهارو دعوت کنم

    هربارکه جلوترمیرفتیم بااین مورد بیشتر مشکل داشتم،چون وقتی یکسری رفتارهایی رو ازیکیشون میدیدم دلزده میشدم که چرامن انقدر عزتو احترام میذارم اونوقت این بی احترامیو میبینم

    وخوب کم کم هم داشت تبدیل به وظیفه میشد واگه یکم دیرتر دعوت میشدن باکلی طعنه کنایه میفهموندن که چرادعوت نکردید

    و به همین منوال من باکلی زحمتو بگیرببندو اینجورچیزا مجبورمیشدم که اونهارو ازخودم راضی نگه دارم،و همه ی کارهای پختنوشستن هم به عهده ی خودم بود،باتعداد پونزده نفر دیگه واقعا بیش از حد توانایی بدنم کارمیکشیدم

    تایکروزی که دیگه خداروشکر هدایت شدم به این مسیر و یک حرفی رو ازمریم جان شنیدم و گوشه ی ذهنم گذاشتم و هزاران بارازین حرفشون استفاده کردم و چقدر مفیدوکاربردی بود

    مریم جان یه جمله ای تواین مایه فرمودن که اگه میخوایی کاریو انجام بدی که میبینی قراره رضایت طرفت رو جلب کنی فوراً استپ کن و نخواه که اون کارو انجام بدی

    بعددیدم من تامیخوام حتی یه مانتوهم توخیابون بپوشم یه مانتوییو انتخاب میکنم برای پوشیدن،که رنگش تیره،گشادیش بزرگتر ازسایز تنم باشه،تا موردقضاوت غریبه ترین افراد هم قرارنگیرم

    یامیخوام خونه ی مادرهمسرم برم،تامیخواد یه چایی جلوم بذاره بعداز اون چای ده تا استکان اضافه تر میشورم که یموقع پیش خودش فکرنکنه اومدم خوردمو رفتم،عوضش چندتا استکان بیشتر شستم،وبااینکاراونو راضی نگه میداشتم،اگه یروزی خونه ی مادرهمسرم دعوت شدم و غذارو خودش پخته باشه که دیگه هیچی،باید بعدش همه ی ظرفای دیروزشون هم میشستم یه جارویی هم به خونشون میزدم تا ازخودم راضی باشم واوناهم ازمن راضی باشن

    خوب این دیگه برای من مهمونی نبود،یه زحرماری میشد که هربار به خورد جسمم میدادم،و خسته ووکوفته خونه میمدم

    همه ی اینکاراهم باعث شده که تو تمومه خونواده ها بزرگترامون،هم یه حالت وابستگی پیداکنن و هم یجورای وظیفه ی عروس یادختربدونن که هربار خونشون دعوت میشیم باید سیرتاپیازو براش انجام بدیمو برگردیم.

    دیگه انگار تواکثرخانواده ها عروس باید بشه خدمتکاره اون خونه وگرنه نمیتونه یه لقمه نون باخیال راحت ازگلوش پایین بده

    من هم ازین مورد مستثنی نبودم و هنوز هم بعضی وقتا کاری میکنم که قشنگ میفهمم میخوام رضایت طرف مقابلموجلب کنم،وپیش خودم فکرمیکنم زمانی اون چای یاغذا خونه ی میزبان ارزش داره که خودم بعدش کلی ظرف بشورم

    انگار بخودم نمیبینم برم یه جایی مهمونی و سره جام باخیال راحت بشینم،یاحداقل انقدر خودموبه ابوآتیش نزنم و اجازه بدم بقیه هم کمکم یکارو انجام بدن

    خیلی دارم تواین مورد روخودم کارمیکنم،بعضی اوقات بیشتره مهمونیارو نمیرم فقط به این خاطر که میدونم اگه برم،بقوله قدیمیا جاروی دستم ازخودم زودتر میره،ومیبینم اون مهمونی بیشترازینکه برام لذت ایجادکنه تازه باید باکلی خستگیو کوفتگی بیام خونه دوش بگیرم

    تواین مورد بیشتر باخانواده ی همسرم این مشکلودارم،خیلی وقتا عمدا نمیرم تا این ریشه ی رضایتمندی و تأیید اونها رو خشک کنم

    چون با نرفتنم باید به اونها عادت بدم که وظیفه ای ندارم من هروز با غموشادیتون شریک بشم و بخوام خودمو زیادی درگیر مسائل روزمرتون کنم

    چون قشنگ میفهمم وقتی زیادازحدهم خونشون میرم،دیگه باید همدرد دردهاشون باشم،و باکلامورفتارم بفهمونم که برام چقدر مهمه شماکلی کمردردوپادرد دارید،و دیگه تاحدی میخواد پیش میره که وظیفمم میشه تا دکتررفتنشون هم بامن باشه

    خوب اینجوری من فورا شاخکام تیزمیشه که دارم ازمسیرخارج میشم و یجورای دارم کاره خدمتکاره بی مزدوحقوق رو انجام میدم

    خیلی وقتها حتی ممکنه به من بگن نسبت به درددیگران بی احساسم،ولی دارم تمرین میکنم باخودم که بذاربگن ونخوام که ناراحت بشم یاواکنشی نشون بدم که بخوام ثابت کنم من خوبم..

    من که خودم دیگه علاقه ای به گفتن مسائل زندگیم به دیگران نیستم،پس علاقه ای هم به شنیدن حتی مسئله ی مادرم هم ندارم

    خیلی وقتاشده مادرم مشکلات پاوودستشو برای اون یکی خواهرم توضیح میده،چون اون به شنیدن این حرفا علاقه نشون میده،ولی من جوری رفتارمیکنم که هرموقه حالش خوبه برای من زنگ میزنه

    بامادرهمسرم هنوز یه حالت رودروایسی دارم و انگارنمیتونم بهش بفهمونم که برای من ازدردات نگو،فقط تنها کاری که بعضی وقتاانجام میدم،اینه که یا حرف میندازم توحرفش که یادش بره،یا گوشیمو دستم میگیرم به بهونه ی اینکه گوشیم زنگ میخوره،..

    این کار یکم بهم کمک کرده که کمتر بشنوم حرفای منفیشو

    اصلا انگار داره کم کم متوجه میشه من دیگه مال دلسوزیانیستم،وانگاردیگه جهان حوصله ی صحبت کردن بامنو تواین مورد رو ازش گرفته(خخخ)

    مثال واضحی زدم چون میدونم این مسئله ی خیلی ازما خانومهاست،که واقعا دلیل تمومه رفتوامدهای ما شده راضی نگه داشتنمون ازهمدیگه

    یعنی بخوایم بافرکانس همدیگه پیش بریم،هیچکس حوصله ی نزدیکترین افرادشو دیگه نداره،مخصوصا وقتی توبخوای روی خودت کارکنی و ببینی طرف مقابلت پراز رفتاروگفتاره منفیه

    یعنی اگه بخوایم خیلی دقیق ازین قانون توزندگیمون اجراکنیم،واقعاباید تامدتها توتنهایی خودمون زندگی کنیم و فقط ازتنهایی خودمون لذت ببریم

    وگرنه من یکی واقعا دیگه به جایی رسیدم که ازته قلبم احساس خستگی شدید میکنم که بخوام رضایت طرفم رو جلب کنم،چون حتی یک روز درسال هم ادم بخواد با این نیت روزشو شب کنه انگار که هزارروز ازعمرش رو تلف کرده،چون هیچوقت نشده طرف مقابل ازدستت راضی بشه

    آخرش یه نقطه ضعفی روی کارت میذاره که تامدتها پشیمونی ازینکه بخوای یباردیگه براش کاری انجام بدی

    پاشنه ی آشیلمه که خواسته باشم یه استکان چای رو باعشق ازمیزبانم دریافت کنم،ونخوام چندصدبرابر اون چای برای میزبان کاری انجام بدم

    البته نسبت با سالهای قبلم خیلی خیلی بهترشدم،واتفاقا احساس میکنم احترام ارزش من بیشترشده نسبت به اوایل ازدواجم

    چون دارم بیشتر روی خودم وقت میذارم،مخصوصا الان که دارم بیشتر به سبک قانون سلامتی برناممو پیش میبرم،که دیگه اصلا علاقه ای ندارم جایی برم و موردتوجه کسی قراربگیرم که چرانمیخوام فلان میوه یاشیرینیو بخورم،وتوضیح بدم،چون عملا بخوام برای کسی توضیح بدم فکرمیکنه من از اون‌ور کره ی زمین اومدم

    یه چیزه دیگه اینکه ازوقتی بااین سبک دارم پیش میرم پیش خودم احساس ارزشمندی بیشتری میکنم،مخصوصا وقتیکه گرسنگی بیشتری به بدنم میدم،انگار بیشتر ذوق میکنم که دارم چه خدمت بزرگی به سلولای بدنم میکنم

    برعکس باورای اطرافیان،که براین باورن که توزمانی به بدنت خدمت میکنی که فقط خوراکی به خورد معدت بدی،وگرنه اون دنیا باید جواب جسمتو بدی که چرا بهش گرسنگی بیش ازحددادی

    حرفیکه بارها مادرم بهم زده و میگه داری لاغرمیشی ضعف بدنتم داره بیشترمیشه،دیگه نمیدونه من ازچه انرژی هیولایی برخوردارم

    خداروصدهزارمرتبه شکر به خاطر وجود شمااستادعزیزم و خداروشکرمیکنم که تواین مسیرم و دارم درونمو تکاملی باابزار مناسب شخم میزنم

    اینم اخره حرفم بگم که من عااااشق خدمت کردن به دیگرانم بدون هیچ چشم داشت و انتظاری،اما وقتی خیلی جاها میبینم که دارم تحت تأثیر حرف یارفتارمقابلم،رفتاری میکنم که از باور رضایت وتأییدطرف مقابلم نشأت میگیره،حالم از رفتارخودم بهم میخوره،و نمیدونم چرادوباره ودوباره اونکارو انجام میدم

    الان مدتهاست دیگه اون دوره همی های دسته جمعی رو اززندگیم حذف کردم،و تا میخواد ذهنم نجواگری کنه که خیلی وقته اونهارو دعوت نکردی،یلحظه احساسم بدمیشه و باخودم میگم نه تاموقعیکه نیتم جلب رضایت اونهاست اینکارو نمیکنم

    عاسقتونم وسپاسگزارم بابت تموم حرفهای ارزشمندتون

    درپناه حق میسپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      خدیجه غلام زاده گفته:
      مدت عضویت: 1914 روز

      سلام عزیزم

      چه نکات قشنگی رو اشاره کردی در کامنتت که خیلی از خانوما درگیرش هستند. تحسینت میکنم واسه این تعهدت و کنترل ذهن و ارزشمند دونستن خودت این جمله ات خیلی عالی بود. (تا میخواد ذهنم نجواگری کنه که خیلی وقته اونهارو دعوت نکردی،یلحظه احساسم بدمیشه و باخودم میگم نه تاموقعیکه نیتم جلب رضایت اونهاست اینکارو نمیکنم)

      نیت خیلی مهمه و اگه برا دل خودمون باشه. خیلی راحته همه چیز.

      چه قدر عالی که به قانون بدن و سلامتی داری عمل میکنی این خودش پر حس ارزشمندیه.

      راستی مامان منم همیشه میگه خودتو تقویت کن و ضعیف نشی و….

      کامنتت برام نقش هدایت داشت ممنونم گلم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      محمد کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1221 روز

      سلام خانوم گنجی عزیز

      چه فامیلی با ابهتی دارین ،و البته که بزگی و ابهت شما زمانی بیشتر آشکار شد برام که کامنت زیباتونو خوندم

      چقدر رفتارهای ما ایرانیا مثل همه ،اخه من چند تا ابجی دارم دقیقا مثل شما رفتار میکردن و اینقدر توی مهمونی دادن و رفتن خودشونو اذیت میکنن که بعدش عین جنازه میشن و همیشه رو مخ من بود و هست و هر وقتم میام بهشون بگم که آقا نکن این کارو با اینکه خیلی توی فشارن ولی انگار اصلا حرفای من تو کتشون نمیره

      این جمله شما که گفتین اگه بخواین توضیح بدین دلیل نخوردن بعضی چیزا رو انگار از اونور دنیا اومدین خیلی برای من تاثیرگزار بود ،و فکر میکنم یکی از پاشنهای آشیل منه

      اخه من خیلی اشتیاق دارم چیزی که از قانون درک میکنم به دیگران بگم و خیلی وقتا که توضیح میدم براشون حس میکنم که بچشم یه احمق بهم نگا میکنن با اینکه میدونن حرفم کاملا درسته

      میخوام به خودم تعهد بدم سعی کنم با کسی راجب این مسائل صحبت نکنم تو یه کلام زیپ دهنمو ببندم کار خودمو کنم و نتیجه بگیرم با نتایجم صحبت کنم ..و تا وقتی کسی ازم سوال نکرد جوابشون ندم

      سپاسگزارم ازت دوست عزیزم بابت توضیحات کاملتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    ریحانه خاوری گفته:
    مدت عضویت: 1734 روز

    سلام ب استاد عزیزم و اعضای سایت دوست داشتنی.

    نمیدونم چجوری بگم، من قبلا خودم این علائم رو داشتم ولی نسبت به اکثریت جامعه و زنان خیلی خیلی کم بود و البته که خیلی هم از این مسائل و توی روابط عاطفی نداشتم ولی ی ریز ترمز هارو داشتم که اصلا ب چشم نمیومد پیدا کردنش هم سخت بود واینکه نگفته نماند از بچگی رفتار و شخصیتم نسبت ب بقیه فرق می‌کرد اینم بخاطر طرز فکرم بود که الانم دارم مثلا اگه من توی رابطه عاطفی بودم همیشه ب طرف مقابلم اعتماد داشتم که واقعا منو دوست داره و بهش اطمینان داشتم پیگیرش نمی‌شدم شک نمیکردم ولی تمام دوستام و اطرافیانم میگفتن که تو توی زندگی 100درصد ب مشکل میخوری و اینکه وقتی طرفت با ی خانم صحبت میکنه تو باید از خودت ی حساسیتی نشون بدی بی رگ و بی غیرت نباشی باید طرف تو محکم بگیری وگرنه شاید اون خانم مخ طرف تو بزنه و طرفت بره، هیچ وقت این حرفارو درک نکردم هیچ وقت چون میگفتم مگه جنس و کالاس که بدزده و ببره ی انسان و اگه تورو دوست نداشته باشه ب هردلیلی ممکنه بره پی زندگیش. ب خودم فکر میکردم میگفتم من که طرف مقابل رو دوست دارم مگه با مردا صحبت میکنم میگم میخندم مگه این چیزا چیزی از دوست داشتن من کم میکنه که اون خانوما چیزی از دوست داشتن طرف من کم کنه. من ی باور خیلی قوی دارم که اگه ماها چ زن چ مرد کسی رو واقعا دوست داشته باشیم فقط اون توی قلب ما هست کسی هم نمیتونه با حرف زدن و چیزای دیگه جای مارو بگیره اگه اومد و جاتو گرفت که یعنی دوست داشتنش واقعی نیست و اینکه اهل گدایی کردن و ب زور نگه داشتن روابط هم نیستم. توی روابط گذشته ام ب مشکل خوردم فقط بخاطر اینکه تکلیفم با خودم روشن نبود یعنی فیلم بازی می‌کردم یعنی دوست نداشتم توی رابطه عاطفی باشم ولی بخاطر طرز فکر جامعه که انسان سالم باید ی شخص توی زندگیش باشه وگرنه یعنی افسرده اس و… ولی از وقتی که توی رابطه عاطفی نیستم خیلی خوش حال ترم خیلی با خودم درصلح ترم اولویت باید خودم باشم باید خودمو دوست داشته باشم بدون وابستگی ب شخصی باید بتونم خودم باشم باید ذهن و قلبم ب حرف همدیگه گوش بدن مثل این قضیه که ذهنم و قلبم ب این نتیجه رسیدند که توی هر رابطه عاطفی نباشن چون هم ذهنم درگیری پیدا میکنه و هم قلبم احساس خوبی ب اون رابطه نداره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    فاطمه شاکری گفته:
    مدت عضویت: 1925 روز

    سلام استاد عزیزم

    اولش خیلی ذهنم مقاومت داشت تو لیاقت داری خودتو هیچ وقت دست کم نمیگیری یه کم از فایل رفت فهمیدم ای داد بیداد منم تو این زنجیره هستم طرف مقابلم ناراحت باشه تمام سعیمو میکردم طرف مقابل از اون مشکل ناراحتی در بیارم و چوبشم خوردم و یاد گرفتم یادمه تو یکیاز لایو ها بچه هاکامنت گذاشتن که استاد حالمون خوب کنید و استاد درجواب اون کامنت گفت من فقط وظیفه دارم حال خودمو خوب کنم خوب نگه دارم اون موقعه نمیدونستم حرف استاد پشتش چی بود ولی الان میفهمم از خود باوری لیاقت می امد حرفتون من تو این مسئله که حال دوستمو خوب کنم هنوز مشکل دارم ولی بهتر شدم نصبت به قبل

    این مشکلم گفتین که نظر دیگران برام مهم بود هم داشتم خوشبختانه با اموزهای شما اشنا شدم خیلی خیلی بهتر شدم جوری که هر چیزی که خودم دوست دارم میپسندم میپوشم از اولش تو روابط جوری بودم به طرف مقابلم حس ازادی میدم چون معتقدم هر کسی برا خودش خلوتی داره یه دوستی داشتم همش نگران بود پارتنرش بهش خیانت کنه بهم میگفت نکنه این کارو کنه نکنه تو ذهنش به یکی دیگه فکر کنه بهش گفتم تو خیال اون ادمم کار داری تو چیکار داری اون چی فکر میکنه هر ادمی حریم شخصی داره و اون بارها بارها ضربه خورد هنوز داره داره ضربه میخوره البته من دیگه گوش شنوا ندارم برا حرفهاش

    میدونم خیلی خیلی کار دارم تو این مسیر ولی همین که مسائل قبلو ندارم این خودش پیشرفته الهی شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  4. -
    شیما محسنی گفته:
    مدت عضویت: 3564 روز

    سلام و صد سلام به استاد جونم، استاد عزیزم…. باز هم سورپرایز … اون هم چه سورپایزی … ممنون استاد جونم … ممنون مریم جانم، بانوی گل

    دوره احساس لیاقت … استاد جانم من که تازه گی با کلمه احساس لیاقت آشنا شدم که چقدر در فایل های الگوبرداری ها برایم درس داشت این عبارت ..

    استاد جانم با گوش کردن به این فایل کلی از درس های که از شما آموختم برایم یادآوری شد و کلی ذوق کردم از یادآوری تعبیرهای بزرگی که داشته ام. اینجا لیست تعدادی از این آموخته هایم را می آورم:

    درس لذت بردن از زندگی.

    درس دوست داشتن خودم.

    درس دوست داشتن عزیزانم در کنار اولویت دادن حال خوب خودم.

    درس خوش حال شدم از خوشبختی دیگران.

    درس قدرت نه گفتن در مقابل آنچه که حال دلت را خراب میکند.

    درس اینکه چرا غیبت نکنیم.

    درس اینکه هدف داشته باشیم در زندگی.

    درس وابسته نبودن در زندگی.

    درس در دل ترس ها رفتن.

    درس تجربه های جدید کسب کردن.

    درس دیدن زیبایی ها، حتی کوچک.

    درس لذت بردن با تنهایی خود.

    درس تغذیه سالم و ورزش کردن.

    درس ارتباط خوب با خداجون داشتن.

    درس اهمیت دادن به تغذیه سالم روح و جسم.

    درس خیرخواهی برای همه.

    درس تحسین کردن.

    درس دروغ نگفتن.

    ……

    و هزاران درس دیگر که هر روز دارم بهتر و بهتر میشم از روزهای قبلم.

    خدا را سپاااااس

    استاد جونم با وجود تغییرات بسبارم، مطمینم نیازمند این دوره هستم و به امید خدا در زمان مناسب، به خرید این دوره هدایت خواهم شد.

    در پناه خودش

    شیما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  5. -
    سیده ملیحه موسوی گفته:
    مدت عضویت: 2615 روز

    سلام بر خداوند هدایتگر و آفریننده مهربان

    سلام بر استاد عزیز و مریم جان

    خداوند را شاکرم به خاطر حضور خودم در این سایت با ارزش.

    حتما لیاقت آن را داشتم که الان در جمع دوستان بی نظیر و آگاه با یک استاد فوق العاده هستم.

    خدا را شکر که از تو خواستم و من را لایق دانستی و اجابت کردی و من را به این مسیر هدایت کردی.

    هر وقت دوره جدیدی روی سایت قرار می‌گیرد خیلی انرژی میگیرم و خوشحال میشوم از اینکه دوره هایی هست که آینده خواهم خرید و زندگی من تغییر خواهد کرد و انگیزه بیشتری برای تلاش در این مسیر پیدا میکنم.

    با توجه به اینکه روی دوره عزت نفس دارم کار میکنم همین فایل های رایگان در مورد احساس لیاقت خیلی همزمانی دارد با آگاهی های این روزهای من. خدارا شکر

    مواردی که استاد در این فایل فرمودند دقیقا بیشتر آنها نقاط ضعف من هست، همین که فهمیدم مشکل من از کجا و کدام باورهای اشتباه است خیلی خوشحالم. اما در مورد باورهای مذهبی و ارتباط آنها با احساس عدم لیاقت استاد صحبتی نکردید که خیلی ممنون میشوم در این مورد هم توضیح بدهید.

    در خود من وقتی که ریشه ای بررسی کردم بعضی از خصوصیت های اشتباهم را به باورهای مذهبی مثل از خودگذشتگی، تواضع و فروتنی، احترام به بزرگترها میدانم که با توجه اینکه در خانواده مذهبی بزرگ شدم این باورهای مذهبی خیلی پررنگ تر در زندگی من خودشون را نشون میدن.

    از خود گذشتگی بیش از حد و از خود گذشتن به‌خاطر دیگران، عدم قدرت نه گفتن که نشانه تواضع می‌دانستم. احترام بیش از اندازه و خدمت کردن بیش از اندازه به دیگران، صبور بودن یکی از باورها هست که خیلی باعث شده بود که من شرایط را تحمل کنم.

    ممنون میشم از استاد و دوستان در این مورد توضیح دهند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    سجاد غلامی گفته:
    مدت عضویت: 2073 روز

    با یاد خداوند آغاز و پایان

    سلام عرض میکنم خدمت شما استاد عزیزم و سرکار خانم شایسته

    دوست دارم تجربیات خودم رو راجع به احساس عدم لیاقت به اشتراک بگزارم

    با یه مثال شروع کنم که من درحال حاضر راننده اسنپ هستم و یک روز یه خانوم با بچش سوار ماشین شد یه پسر شش یا هفت ساله که من وقتی حرکت کردم اون پسر یهو گفت که مامان این آقا چقدر زشته!! و بلند چند بار اینو تکرار کرد مامانش با خجالت زدگی مدام بهش میگفت که نگو زشته این حرفا و از من عذرخواهی می کرد اما اون پسر تا رسیدن به مقصد چندین بار تکرار کرد که مامان این آقا چقدر زشته حتی یک بار هم بهم پیشنهاد داد که برم آرایشگاه و از این وضعی که اون نمی پسندید در بیام

    من یه لبخندی روی لبم بود همراه با حرص خوردن

    از درون داشتم خیلی اذیت میشدم چون یه بار اون میگفت ده بار نجوای ذهنیم میگفت که راست میگه تو خیلی زشتی

    من جلوی موهام کم پشته و کم کم رو به طاسی میره و من بر اساس این باور که از اجتماع توی ذهن من ریشه گرفته بود که کچلا زشتن و موی سر بسیار مهمه اذیت میشدم و خودمو با افکار این که موی سر مهم نیست حس خودم مهمه داشتم پیش میرفتم نجوای ذهنیم میگفت که خودتو گول نزن ببین کل اجتماع میگن تو زشتی یعنی از یک جزء به کل تعمیم میداد و من تا رسوندن اون پسر خیلی خیلی احساسات بدی رو تجربه کردم بعد خیلی به این موضوع فکر کردم و دلیل این احساس بد رو فقط و فقط توی عدم پذیرفتن و دوست داشتن خودم به همون شکلی که هستم پیدا کردم

    این احساس عدم لیاقت واقعا پاشنه آشیل همه جهانه به نظر من درسته که من پا گذاشتم روی این ترس و الان چند وقته که کامل تیغ میکنم سرم رو چون خیلی احساس راحتی و آزاپی بیشتری دارم اما مطمینم به خاطر احساس عدم لیاقت اگر یه خرده تایید نشم حالم بد میشه میخوام بگم رفتار درست و عمل کردن خیلی مهمه اما اگر میخوایم پایدار بمونه باید ریشه اون رفتار رو توی باور هامون پیدا و عوض کنیم که این باور عدم احساس لیاقت ریشه تمام مسایل منه و پاشنه آشیل من هم هست

    این مثال یکی از هزاران مثالی بود که توی زندگیم من با تمام سلول های بدنم شهادت دادم که من مشکل عمدم احساس عدم لیاقته

    استاد جان من در حال کارکردن روی دوره دوازده قدم هستم و فعلا توی مدار خرید این دوره نیستم اما خوشحالم که اولین اصل تغییر این موضوع یعنی پذیرفتن این جنبه که من خیلی روی این مسیله مشکل دارم رو در وجودم دارم

    من با تک تک سلول هام شهادت میدم که مشکل اصلی من که میتونه صد در صد زندگیم رو عوض کنه و بهترش کنه اینه

    و از اون جایی که نسبت به شما و دوره هاتون اطمینان دارم که شما چند تا جنبه رو همیشه توی دوره هاتون و صحبت هاتون رعایت میکنین خیلی خیلی خوشحالم که راه حلش رو هم خداوند بهم نشون داده

    شما اگر یک دوره رو فراهم میکنین:

    1_مطالبی رو میگین که صد در صد ازشون مطمین هستین

    2_اصل رو میگین و سعی میکنین شاخ و برگ های غیر ضروری رو‌ بزنین

    3_مطالبی رو میگین که خودتون ازش نتیجه گرفتین

    4_قوانینی رو میگین که برای همه یکسان نتیجه میده

    بسیار سپاسگزارم از شما که با بهبود دایمی خودتون مدام دست خداوند برای من و امثال من هستین و نشونه مدام توی مسیر درست بودن شما هم برای من اینه که شما الانتون هیچ ربطی به یک سال پیش نداره هم از لحاظ جسمی هم از لحاظ کیفیت فایل ها هم از لحاظ دوره ها و خیلی تفاوت های دیگه

    ازتون سپاسگزارم و دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      معصومه مقدس گفته:
      مدت عضویت: 1695 روز

      با سلام خدمت عباس منشی گرامی

      اول بگم 4 نکته از دوره های استاد که گفتین عالی بود دقیقا همینطوره

      در مورد اون مسئله، واقعا با خوندن کامنت شما ایمان پیدا کردم که زیبایی از دید هر فردی متفاوته!

      چون به خودم نگاه کردم که برعکس از افرادی که سرشون میتراشن و مو‌ ندارن خوشم میاد و از دید من این افراد بسیار چهره خوبی دارن که بدون مو هم جذابن واینکه اعتماد بنفسشون برام خیلی جلب توجه میکنه

      تازه خود استاد موهاشون میتراشن آیا حتی زیباتر و جذابتر از قبل نشدن؟من که عاشق این سبک هستم

      و اصلا زیاد خوشم نمیاد اقایون مو داشته باشن مخصوصا پر پشت باشه خوشم نمیاد

      و واقعا از دید هر فرد زیبایی متفاوته

      و من هم معتقدم پاشنه اشیل تمام آدمها عدم حس لیاقته

      من الان ماه ها هست تو این مسئله گیر کردم و امیدوارم هر چه زودتر بتونم دوره رو تهیه کنم که بنظرم مهم ترین و موثرترین دوره استاد میتونه باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    مریم بانو گفته:
    مدت عضویت: 1054 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان

    سلام به استاد جان و خانم شایسته عزیز و دوستان گلم

    استاد عزیزم چی بگم از این فایلتون چه انقلابی شد تو وجودم ،استاد من توی روابطم همه این موارد و دارم ،آخه چرا …مگه میشه یه آدم اینهمه احساس بی ارزشی بکنه ،استاد این رفتارها در صورتی هست که من چهره و اندام زیبایی دارم ،اگه نازیبا بودم میگفتم شاید دلیلش چهره نازیبای من هست ،اینهمه احساس بی لیاقتی از کجا اومده آخه

    استاد بله شما درست گفتید ،وقتی من از درون احساس بی ارزشی بکنم جهان هم واقعا به من ثابت می‌کنه که بی ارزشم . همون‌طور که به من ثابت کرد ،استاد من چند سال تو رابطه با یه آقایی بودم که همه این رفتارهای مسخره رو داشتم ،مثل چسب بهش چسبیده بودم که مبادا از من دور بشه منو فراموش کنه ،یا اینکه اونقدر ازش سوال میکردم چه خبر چیکار کردی ،که می‌گفت تازه بهت گزارش دادم ،میگفتم نه الان رفتی بیرون چه خبر بود ،از حسادت که نگم اونقدر ضعف داشتم که همه دوستامون و اطرافیان میدونستن که من حتی اگه یه نفر باهاش طولانی صحبت کنه حالم بد میشه ،یعنی قشنگ ناراحتی تو چهرم مشخص بود ،اگه یه روز حوصله نداشت یا حالش بد بود ،اونقدر مثل دیونه ها حرف میزدم و مسخره بازی در میاوردم که یه لبخند به لبش بیاد ،تا حال خودمم خوب بشه ،چون حال منم بد بود اگه اون حالش بد بود ،اصن یه چیز داغونی که نگم براتون ،استاد من چند سال تو آتیشی که خودم برای خودم درست کردم بودم سوختم و خاکستر شدم .چند سال التماس کردم ،چند سال خودم و کوچیک کردم ،چند سال حسرت کشیدم ،چند سال بهترین فرصتها و بهترین آدمهایی که واقعا دوستم داشتن و ندیدم ،بله جهانم حسابی جوابمو داد قشنگ بهم ثابت کرد که بی لیاقتم ،اونم بعد از خریدن قدم اول دوازده قدم ،و کار کردن روی خودم ،خدا حالیم کرد دو رو ورم چی میگذره .استاد من تازه متوجه شدم اونی که من در به در و دیونش بودم و از خواب و خوراک و شب و روزم واسش زدم و حتی خودمم یادم رفته بود بخاطرش ،اون آدم میل به همجنس داره .درسته منو دوست داشته .ولی میل خواستش اصلا من نبودم ،استاد الان که دارم اینا رو می‌نویسم قلبم خیلی تند میزنه ،ولی دیگه گریه نمیکنم ،دیگه احساس قربانی شدن نمیکنم ،دیگه خودم و مقصر نمی‌دونم .

    استاد عزیزم خدارو صد هزار مرتبه که شما رو دارم

    خیلی دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    وحید ربانی گفته:
    مدت عضویت: 1471 روز

    بنام خداوند بسیار بخشنده ، ستایش مخصوص پروردگار جهانیان است

    سلام سلام سلام هزاران سلام به استاد عزیزم و سلام به مریم عزیز و سلام به تک تک دوستان همفرکانسی فوق العاده این سایت فوق العاده

    صبح همگی بخیر صبح همگی پر‌از انرژی

    امروز روز منه دست خدا تو‌دستمه امروز روز منه یک‌روز از‌روزهای پر از روزنه الهی شکر،

    نگو نمیتونم پاشم امروز از اون‌روزهایی که‌هر کاری کنی عالیه امر‌وز روز منه چون‌خوشبختی هاش داده به من

    خدایا شکرت خدا میدونه امروز تا شب چه انفاقات فوق العاده شادی برای من می افته خدایا شکرت امروز روز منه الهی شکر

    امروز تولده منه هر روز تولده منه

    الهی شکر یک‌روز دیگه‌ یک فرصت دیگه برای زندگی در این‌دنیای زیبا خدایا شکرت امروز تا شب صدها لیتر اکسیژن مجانی مصرف میکنیم خدایا شکرت آفتاب مجانی نور مجانی شادی مجانی حال خوب مجانی سلامتی عالی شغل عالی ورزش فوق العاده روابط عالی و‌بی نظیر داریم تا شب

    خدا میدونه شب که میخواهم بخوابم چقدر اتفاقات عالی دارم که بنویسم خداااااایا شکرت

    خدایا شکرت بایت دیروز که بینهایت اتفاقات عالی توش بود خدایا شکرت که عادت کردم‌به معجزات و‌نشانه های تو الهی شکر

    خداااایا شکرت بایت فرصت زندگی امروز

    اره امروز روز منه چون‌دسته خدا تو‌دستمه

    الهی شکر بابت‌خنده های دیروز و‌امروز خدارا شکر بابت حال عالی دیروز و‌حال فوق العاده امروز‌

    امروز روز منه الهی شکر یک صبح فوق العاده دیگه یک فرصت عالی دیگه برای زندگی یک فرصت‌دیگه برای خلق اون چیزهایی که میخواهم خدااااااایا شکرت سپاس خدا جونم عاشقتم

    الهی شکر بابت تک‌تک‌لحظات‌امروز‌تا شب خدا میدونه چه اتفاقاتی عالی امروز در‌پیشه

    خدا میدونه چه سفارشات عالی امروز دارم

    خدا میدونه چه‌روابط فوق العاده ای امروز دارم

    خدا میدونه امروز چه تمرین پر انرژی انجام بدم امروز

    خدا میدونه امروز لبخند از صورتم‌قطع نمیشه

    خدا میدونه امروز چه‌کسانی سورپرایز میشن از هدایایی که بهشون میدم الهی شکر خدای مهربان

    خدایا تو‌فوق العاده ای قوانین ات فوق العاده است الهی شکر

    الهی شکر بابت استاد عزیزم الهی شکر بابت بچه های فوق العاده این سایت خدایا شکرت بابت تک‌تک مردم این جهان زیبا خدایا شکررررررررررررررررت

    عاشقتم ده تا استیکر قلب زرشکی

    امروز روز منه‌امروز‌همون‌روزیه که سالها منتظرش بودم خدایا شکرت

    در پناه رب العالمین جوان و شاد ، سالم و ثروتمند و‌موفق باشید

    وحید ربانی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  9. -
    عاطفه عباسی گفته:
    مدت عضویت: 708 روز

    به نام خدای نور

    به حدی این فایل فوق العاده بود و اگاهی هایی به من اضافه کرد که فقط میتونم بگم خدایا شکرت خدایا عاشقتم برای این همه اگاهی و مسیر زیبا خدایا این پشتیوانه ی مالی رو به منم بده که بتونم این محصول فوق العاده رو تهیه کنم با اینکه دارم روی خودم کار میکنم ولی بشدت توی عزت نفس و احساس لیاقت ضعف دارم که الان با دیدن این فایل خیلی بیشتر درک کردم که تو چه چیزایی ضعف داشتم و خبر نداشتم و الان فهمیدم خدایاشکرت برای این هدایت.

    همیشه وقتی چیزی رو میخوام به راهش فکر میکنم که چطور قرار به من برسه درستش اینه که خواستمو بگم رها کنم و باورامو درست کنم ولی اینطورم که ذهنم بهم میگه الان با این شرایط چطور میخوای اون خواسترو بدست بیاری؟ اصلا میدونی من لایق ثروت خوشبختی ارامش ازادی زمانی مکانی و مالی هستم من لایق اینام ولی با باورهام جلو دریافت اینارو گرفتم خدای من خیلی بزرگتر ازایناس که نتونه خواسته ی منو بهم بده این همه نعمت داده اونوقت خواسته ی من و نتونه بده؟نه عزیز من همچی دست خودت بگرد کدهای مخربت و پیدا کن و باورهای درست و ایجاد کن و برای باورهات الگو بساز تا برای ذهنت منطقی باشه “بقول استادکه توی یکی از فایلاشون گفتن هیچ ارزویی اونقدر بزرگ نیست که نتونم داشته باشمش”من به تمام ارزوهام میرسم فقط باید باورهای مخرب و درست کنم و باورهای خوب بسازم و ورودی هامو کنترل کنم.

    جهان واکنش نشون میده به افکار من باورهای من حالا چطور بفهمم که چه باورهایی دارم؟باید از احساساتی که دارم تجربه میکنم بفهمم اگر احساس خوبی رو دارم تجربه میکنم به این معنی که فکرای درستی دارم وقتی احساس شادی،عشق،ارامش،اشتیاق و احساس لیاقت و تجربه میکنم یعنی درمسیری هستم که افکار و فرکانس هایی رو ارسال میکنم که از جنس همونا بیشتر به من بده چون جهان اینطور عمل میکنه انچه بهش ارسال میکنیم تبدیل میکنه به شرایط،موقعیت،افراد و ایده ها و اون هارو وارد زندگیمون میکنه تنها قانونی که باید خوب بلدش باشیم و زندگیمون و متحول میکنه همینه.

    حالا اگر ما افکاری داشته باشیم که به ما احساس بدی میده، ترس،بی لیاقتی،بی ارزشی،نگرانی،خشم،افسردگی جهان کاری میکنه از جنس همون اتفاقات بیشتر وارد زندگیمون بشه واسه همین خیلی مهم که از درون احساس خوب ایجاد کنیم.

    چطور از درون احساس خوب و ایجاد کنیم؟باتغییر نگاهمون،افکارمون،باورهامون میتونیم احساسمون و بهتر کنیم.

    اگر توی موقعیتی قرار گرفتیم که ظاهرش ناجالب باید از زاویه ای به اون نگاه کنیم که احساس بهتری به ما بده با اینکار تو درمسیر دریافت نعمت های بیشتری هستی ولی اگر توی موقعیتی قرار بگیری که شاید ظاهرش ناجالب باشه و نتونیم از زاویه ای به اون نگاه کنیم که احساس خوبی به ما بده و همچنان احساس بد و تجربه کنیم ما داریم به جهان سیگنالی رو ارسال میکنیم که ازاون اتفاقات بیشتر و بیشتری رو وارد زندگیمون کنه.

    خدایاشکرت که خالق زندگی خودمم خدایاشکرت که درمسیر دریافت این اگاهی ها بودم خدایاشکرت که حواست بهم هست و با وجودت هیچ چیز سختی برام وجود نداره خدایاعاشقتم.

    شاد سلامت موفق و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    زهرا و صدیقه گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام خداوند یکتا

    سلام خدمت استاد و خانم شایسته عزیز و تمامی دوستان بی نطیرم

    این کامنت رو به عنوان یه قدم در راستای احساس ارزشمند بودن خودم مینویسم.قبل از اینکه بیام تو سایت و این فایل رو ببینم و دانلود کنم و گوش کنم. داشتم فایل چرا با وجود تلاش فراوان به خواسته ام نرسیده ام رو بارها و بارها طبق برنامه هر روزم گوش میکردم خیلی فکر کردم و با توجه به سوالتی که در بخش توضیحات مقدمه دوره احساس لیاقت نوشته شده بود و من بار ها از خودم پرسیدم متوجه یه ترمز بزرگ تو وجودم شدم که ریشش در عدم احساس لیاقت هست.اینکه من حتی توکامنت قبلم هم نوشتم که وقتی میام بقیه کامنتم رو مینویسم که نتیجه دستم باشه.این خیلی هم خوبه که من حرفم عملم باشه و خواسته یا ناخواسته نقاب نداشته باشم و از نتایجم بنویسم.اما متوجه شدم من بخش بزرگی از ارزشمندیم رو به تایید استاد عزیزم گره زده بودم.این که من ارزشمند نیستم چون نتایج مالی اونجور که باید نبوده .در صورتی که من ارزشمندم فارغ از هر چیزی.و دارم این کامنت رو با حال خیلی خوبی مینویسم.با یه احساس سبکی عجیب.استاد عزیزم نمیدونم میخونید یا نه اما میخوام انقدر قدرتمند باشم که فارغ از ارزشمندی نگاه شما یا دوستان فارغ از اینکه کسی بخونه یا نه بنویسم که به حودم اجساس ارزشمندی بدم چون منی که میخوام وجودم لایق نعمت های بغیر الحساب خداوند باشه باید شرک هام رو رها کنم باید خیلی وجودم رو اماده کنم و تحت هر شرایطی خودم رو ارزشمند بدونم و این کامنت رو اولین قدم برای ارزشمند دونستن خودم میدونم.بارها و بارها از یه فایل و زیباییهاش به وجد میومدم و دوست داشتم احساسم رو مثل بچه های دیگه بنویسم یا حتی گاهی حرفای زیادی برای گفتن داشتم از نتایجی که مربوط به اون فایل بود و بارها و بارها مینوشتم و پاک میکردم یا دیدگاهم رو ارسال میکردم و به محض ارسال شدن حذفش میکردم .دقیقا دیدگاه قبلم رو هم به همین شکل نوشتم و بعد حذف کردم و خیلی برام عجیب بود که ارسال شده.اما خود همین نشانه ای هست که باید بنویسم .فارغ از اینکه چقدر نتیجه دستم هست.کیم وچقدر پول دارم.وقتی سوالهایی که در مقدمه دوره احساس لیاقت بود رو خوندم و متوجه شدم اکثرشون باگهای بزرگ من هم هست یاد یه جمله از مقاله های خانم شایسته عزیز افتادم که مدتی بود خیلی ذهنم رو مشغول کرده بود.شاید دقیقا کلمات همون نباشه اما مفهموم جمله این بود که اول روی باورهات کار کن و بعد ایده پردازی کن.وقتی این جمله رو چند وقت پیش خوندم متوجه ریشه خیلی اتفاقات و نبودن نتایج شدم اما نمیدنستم دقیقا چطور باید حلشون کنم چطور باید اون قسمت خودم رو از درون انجام بدم بعد بیام ایده پردازی کنم از خداوند هدایت خواستم همون لحظه اومدم روی برگه ارزشمندیهای کارم رو نوشتم و هر روز میخوندم بارها و بارها اما انگار این ریشه اساسی تر باید حل بشه و وقتی فایلهای دوره احساس لیاقت رو گوش دادم و توضیحات رو خوندم دقیقا دقیقا متوجه شدم این همون جواب سوال من از خداونده.احساسی که به داشتن دوره احساس لیاقت دارم حس غذایی هست که تمام جسم و روحم بهش احتیاج داره و احساس میکنم بیشتر از هر چیزی تمام وجودم این دوره رو میخواد و از خدا خواستم و میدونم به زودی تهیش میکنم .چون من بزرگترین تصویزساز جهان هم باشم .ارزشمند ترین سرمایه های وجودی رو هم داشته باشم و حتی اگر 24 ساعت تمرین و تلاش فیزیکی کنم اگه احساس لیاقت نداشته باشم به هیچ جایی نمیرسم و تا این بخش وجودم رشد نکنه هزاران کتاب هم داشته باشم هر چقدرم دلیل و منطق برای عالی بودنشون باشه به هیچ موفقیتی نمیرسه.کتابهایی رو میبینم که کاراکترهاشون هیچ اصولی که سالها وقت صرف یادگیریشون به شکل شخصی کردم مسائلی که با تمرین زیاد حل کردم هیچکدوم اونها رو ندارن اما پر هستند از مهر جوایز بین المللی.

    از خدای خوبم میخوام به زودی این دوره رو روزیم و عملم کنه.الان احساس میکنم خیلی بهش نزدیکم به امید روزی که تهیش کنم.امروز سعی کردم ارزشمندانه عمل کنم در حد درکم وقتی مادر طبق معمول که میخواست بیرون بره پرسید دخترا چیزی لازم دارین؟خواهرم گفت من یه کیک میخوام و چقدر تحسینش کردم و دوییدم و گفتم منم یه پاک کن میخوام با این که پاک کنی که برای کارم استفاده میکنم مغازه های روستا ندارن جالبه که مادرم اتفاقا وقتی اومد یه پاک کن جنس خوب گرفته بود و گفت این بهترینشه برات گرفتم.سه سال خودم رو از روزی پاک پدرم محروم کردم به خاطر احساس گناه .امروز وقتی به همه مون وجهی رو هدیه داد با عشق ازش پذیرفتم.خیلی وقته مزارع نمیرم که به خاطر احساس گناه کارای سخت انجام بدم.تو غار بهشتی و غار حرای خودم دارم رو خودم کار میکنم و به لطف خدا هر ماه ورودی دارم.هدیه های عالی و اسانی های فراوان.انقدر اسون که چند روز پیش خواهرم یه مبلغی رو تو کیفش پیدا کرد اورد گذاشت تو کشو من گفت کار تو بوده! باز پول چیه زهرا ؟!و وقتی متوجه شد پول خودش بوده گفت هدیه به تو .خیلی خدا رو شکر میکنم که دارم اگاه تر میشم و قدمهام رو تکاملی به سمت نعمت های بیشتر بر میدارم.به خودم گفته بودم قدم 2 رو این ماه بگیرم اجازه میدم هدایت بشم چون احساس نیاز عجیبی به دوره احساس لیاقت رو تو وجودم حس میکنم.خدا رو هزاران مرتبه بابت وجود استاد عزیز این سایت الهی و دوره احساس لیاقت و تاثیرات بزرگی که قراره تو وجودممون و زندگیمون ایجاد کنه سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: