اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت

می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:

  • موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
  • کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
  • چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
  • برنامه‌ی شخصی‌ِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل»‌ چیست؟

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها 

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ساره امین آبادی» در این صفحه: 1
  1. -
    ساره امین آبادی گفته:
    مدت عضویت: 1225 روز

    به نام خدای توانا

    سلام خدمت استاد و خانم شایسته و دوستان سایت

    یه نمونه مثال خاطرم اومد از صحبتای استاد که باهاتون به اشتراک میزارم .

    من حدودا دو یا سه سال برای پیج فروش اینستاگرامی به صورت شریکی با یکی از دوستانم تلاش کردم و حتی با وجود بارداری و یا حتی به محض به دنیا اومدن بچه همچنان تا یک سال توی پیج فعالیت میکردم . دخترم حدودا یکساله بود که فعالیت های من در سایت استاد بیشتر شده بود . در همون زمان شرایط زندگی من به خاطر بزرگ کردن بچه و دست تنها بودنم در بچه داری سخت شد . تا چند ماهی کشان کشان ادامه دادم تو ذهنم میگفتم خدایا آخه من که دارم روی خودم کار میکنم پس چرا شرایطم بدتر میشه . تا بالاخره دیدم چاره ای نیست و به دوستم اطلاع دادم دیگه نمیتونم کار کنم و در واقعیت پیج رو به دوستم واگذار کردم و تمام … هم خودم نفس راحت کشیدم چون بالاخره کنده شدم و هم دوستم بنده خدا از به هم ریخته کار کردن های من اذیت میشد ، اسماً در پیج بودم ولی رسماً بیشتر کارها به گردن دوستم می افتاد . من بعدش چند روزی به هم ریخته و ناراحت بودم ، حس شکست خوردن و از دست دادن ثمره ی چند ساله ام رو داشتم اما کم کم پیش خودم گفتم مگه تو از خدا طلب کمک نکردی ؟ شاید این راه برای تو آینده ی خیری داره و تو خبر نداری تو باید خودت رو به خدا بسپری ، تسلیم کامل باشی نه نیم بند!

    بعدش همچنان توی سایت بودم و روی دوره عزت نفس کار میکردم که کم کم به فکر افتادم من اگر بخام دوباره شروع به کار کنم به چه کاری طبق صحبتای استاد علاقه ی زیاد دارم چه کاری انجام دادنش منو خسته نمیکنه . به این نتیجه رسیدم به معماری که رشته خودمه علاقه مندم و توی دلم از خدا درخواست کمک میکردم . تا فایل آقای عطا روشن رو دیدم و شبیه جرقه بود برام که اگر میخای بهش برسی باید از هر کاری که دستت میرسه با همین شرایط شروع کنی . من از خوندن کتاب های معماری مربوط به مباحث نظام مهندسی تو خونه با وجود دختر یک سال و نیمه شروع کردم و خدا یکی یکی درها رو برام باز کرد و کمک ام کرد توی آزمون نظام مهندسی هم شرکت کردم و الان شکر خدا دو تا مهرم رو گرفتم . اعتماد به نفسم به شدت بالا رفت و تصمیم گرفتم برم سرکار معماری و با همون فرمونِ خدا پیش رفتم و الان سرکار در کنار یه مهندس فوق العاده حرفه ای و با شخصیت و صبور مشغولم … خدا بهم گفته صبر کنم و درس هام رو یاد بگیرم خودش بهم درآمد میده ثروت هم میده و فعلا منم گفتم : چشم من تسلیمم . (این تیکه ی آخر رو پیش هیچ کس نمیتونم با این لحن تعریف کنم چون نگاه خل و چلانه بهم میندازن ولی خیلی خوشحالم که اینجا میتونم بنویسم و کسانی که میخونن براشون کاملا قابل درکه ) خدایا بسیار شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: