اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/04/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-21 07:42:342024-05-10 05:52:37اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
«تَشْکرُ مَنْ شَکرَک وَ أَنْتَ أَلْهَمْتَهُ شُکرَک، وَ تُکافِئُ مَنْ حَمِدَک وَ أَنْتَ عَلَّمْتَهُ حَمْدَک»
آن که تو را شکر کند شکرش کنی، در صورتی که خودت آن شکر را به او الهام فرمودی، و هر که تو را بستاید پاداشش میدهی در حالی که آن ستایش را خودت به او تعلیم کردی (نیایش 45 صحیفه سجادیه ، وداع با ماه رمضان)
سلام و درود فراوان به استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته بزرگوار و دوستان نازنین و توحیدیم در این سرزمین توحیدی.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
حمد و سپاس به درگاه یگانه فرمانروای قدرتمند و بیهمتا و ابدی عالم.
استاد عزیزم ازت متشکرم بخاطر این فایل و این گفتگوی ارزشمند و یه تشکر ویژه از خانم شایسته عزیز، که با عشق این فایل رو برامون ضبط کردن درحالیکه اصلا کار راحتی نبود. همزمان توی این چنین زمینی هم راه بری و هم فیلم بگیری با این کیفیت. سپاسگزارم از شما.
استاد من با این تفکر غریبه نبودم. قبلاً هم این جنس تفکر رو جایی در یک مجله علمی خوندم، وقتی که ناسا هواپیمای آزمایشی X-43 رو تست کرد. یه هواپیمای 3 متری که نصب شد روی یه بوستر، و با هواپیمای بی52 در بالاترین ارتفاع ممکن پرتابش کردن، سرعت بوستر به 5 ماخ(پنج برابر صوت) رسید و بعد از کلی ارتفاع گرفتن ، X43 رو با موتور رمجت روشن کرد و یه پرواز حدوداً 20-30 ثانیه ای داشت و تا سرعت 11 ماخ رسید و بعدش توی اقیانوس آرام سقوط کرد. وقتی از تیم مهندسی در مورد این آزمایش سوال شد، یکی از افراد آزمایش میگه : (این یک پیروزی بزرگه ، روشن نگه داشتن موتور رمجت در سرعت 11 ماخ از روشن نگه داشتن یه کبریت در دل طوفان سختتره. و ما انجامش دادیم، صد سال پیش اجداد ما با درشکه و اسب جابجا میشدن ولی ما امروز به سرعت 11 برابر صوت رسیدیم. این یه پیروزی بزرگ بود) . و وقتی من این پرتاب استارشیپ رو دیدم دقیقاً همون موضوع برام تداعی شد. این یه پیروزی بزرگ نبود. یه شاهکار عظیم بود. (نامبرده بعلت داشتن اندکی اطلاعات هوافضا ، الان هنگ کرده کدوم قسمتش رو بنویسه. کلی ایموجی خنده)
یه نگاهی به اجاق گاز خونه مون بندازیم. اگه تونستین یه اجاق پنج شعله رو روشن کنید و پنج تا کتری آب رو همزمان با هم توی یه لحظه به جوش بیارید شما یه نابغه هستین.
حالا بریم سراغ بوستر. 33 تا موتور راکت کنار هم به یک اندازه مشخص نیرو وارد میکنن، اگه یکی شون یه ذره کمتر و بیشتر باشه کل محموله به یه سمت کج میشه و از مدار حرکت بالستیک خودش خارج میشه و سقوط میکنه. بوستر تا آخرین ثانیه کارش رو به درستی انجام داد. الان میفهمیم چرا میگن اگه از سکوی پرتاب جدا بشه خودش پیروزی محسوب میشه. ببینید حتی نگه داشتن شعله ناشی از مخلوط سوخت و اکسیژن داخل محفظه احتراق خودش یه کار بزرگه، چون با افزایش ارتفاع فشار اتمسفر کاهش پیدا میکنه و این شعله از محفظه احتراق خارج میشه و دیگه نیروی پیشران تولید نمیکنه. هر موتور راکت یه تکنولوژی پیچیده داره که بسیار بسیار گرون قیمت هست و فقط چند تا کشور تکنولوژیش رو دارن. اینکه چه نسبتی از سوخت و اکسیژن باهم ترکیب بشن و دقیقاً کجا مشتعل بشن خودش یه شاهکاره. 33 تا راکت همزمااااان. باید بتونی هر لحظه تعادل رو پایش و اصلاح کنی. وسیله ای به ارتفاع 120 متر که روی هوا شناوره و هیچ ریل هدایتگری نداره که مسیرش رو صاف نگه داره. یه قطره آب اگه توی محفظه اکسیژن یا گاز سوخت باشه بلافاصله توی مسیر لوله ها یخ میزنه. یه قطره آب یخ زده توی اون سرعت حرکت سیال حکم یه گلوله شلیک شده از اسلحه رو داره که میتونه یه فضاپیما رو سوراخ کنه. حتی هر لایه هوای اتمسفر یه دمای متفاوت داره. دمای متفاوت یعنی تراکم مولکولی متفاوت که با عبور از هر لایه یه تنش عظیم به قطعات وارد میشه. نکته بعدی لرزش و ارتعاش، که میتونه کوچکترین اتصالات رو از هم جدا کنه. یه کمپرسور هوای صنعتی توی پالایشگاه داریم که یه قطعه مهمش مدام خراب میشه. (هم خود کمپرسور و هم قطعه خیلی مهم هستن) و من معتقدم علت خرابی قطعه محل نصب قطعه است چون در معرض لرزش زیادیه. هر چقدر اصرار میکنم اینو جابجا کنید با مقاومت مسئولین روبرو میشم. شدت ارتعاش بدنه این راکت اونقدر زیاده که میتونه تمام استخوان های بدن یه انسان رو خورد کنه. نه تنها خود راکت، که حتی تا چندصد متر اطراف هیچ انسانی نمیتونه اونجا بایسته. تاثیر ارتعاش و بی وزنی و تغییر دما، و یخ زدگی ناشی از ارتفاع و هزاران دلیل دیگه میتونه باعث از کار افتادن مکانیزم جداسازی مرحله اول و دوم بشه. و نکته خنده دار ماجرا میدونید کجاست … خداوکیلی وقتی فهمیدم سوخت این راکت چیه خنده ام گرفت … گاز طبیعی مایع. گاز خونگی. همونی که من و شما باهاش آشپزی میکنیم . ارزونترین سوخت قابل اشتعال در دنیا. حتی ارزونتر از بنزین توی کارت سوخت مون. تا پیش از این، ناسا از هیدروژن مایع استفاده میکرد. حمل و نگهداریش بسیار بسیار خطرناک بود و هزینه تولید و تامینش بسیار گرون قیمت. حتی اگه آتیش میگرفت تا منجر نشه کسی متوجه اشتعال هیدروژن نمیشه. ولی الان بوستر استارشیپ با همون گاز خونگی که من و شما باهاش چای درست میکنیم به لایه های بالای اتمسفر پرتاب شد. (حتی ارزونتر از گاز خونگی؛ گاز خونگی مخلوط اتان و متان و پروپان و بوتان ه، این بزرگوار فقط اتان مایع داشت) پالایشگاهی که کار میکنم روزانه 60+ میلیون متر مکعب گاز میزنه به خط سراسری کشور (یکی از سیزده پالایشگاه پارس جنوبی).
اون لحظه که راکت به دور خودش میچرخید جایی بود که راکت تقریباً به جاذبه صفر خیلی نزدیک شده بود. راکتهای جانبی که وظیفه شون حفظ تعادل بود به درستی کار میکردن، ولی سوخت بوستر تمام شده بود و ارتفاع داشت منفی میشد. آمریکایی ها یه اصطلاحی دارن میگن
Better than great or better than good.
یعنی بهتر از خوب ، بهتر از عالی. در مورد پرتاب آزمایشی باید بگم موفق آمیز تر از موفق. (یادمون نره هدف پروژه همین جدا شدن از سکو بود)
فرق من و ایلان ماسک اینه که من فقط حرف میزنم و اون انجامش داده و توی آزمایش ظاهراً شکست خورده. الان ساده ترین کار دنیا اینه که من بی هنر و بی تجربه و غیر متخصص که نمیتونم یه تنهایی یه دوچرخه بسازم ، انگشت قضاوت به طرف مجموعه ای از متخصص ترین انسانهای جهان در رشته های مختلف (برق، الکترونیک ، مکانیک، آیرودینامیک ، نرم افزار ، IT و و و و …) بگیرم و بگم: عه چقدر احمقانه شکست خوردید و راکت تون افتاد تو آب. بهتره این انگشت قضاوت رو اول طرف خودم بگیرم بگم حمید توی عمرت به تعداد انگشتهای یک دست کار مفید و موفق از خودت نام ببر تا بعداً صلاحیت قضاوت دیگران رو داشته باشی.
من بسیار بسیار بسیار تحسین شون میکنم، اینها بهترین های جهان هستن. شاید یه روزی برسه که انسان بتونه سفرهای تفریحی به مریخ بره و برگرده. ولی یادمون باشه، اسپیس ایکس ها اولین نفراتی هستن که به خودشون اجازه رویا پردازی دادن. این رویا هنوزدر ذهن 95% مردم دنیا غیر ممکنه. ولی من مطمئنم این اتفاق یه روز میافته.
از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است. بریم سراغ تمرینی که استاد بهمون داد. (نامبرده از سالها پیش خیلی فراموشکار بود و خیلی چیزا رو یادش میرفت ، از طرفی چندان انسان موفقی هم نیست که الان از دستاوردهاش بگه) با صحبتهای استاد عباس منش عزیز یادم اومد از گذشته خودم که آره یه وقتایی بود ظاهر موضوعی بد بود، و من حالم بد شد و نتیجه بدتر شد، و یه زمانهایی ظاهر موضوع بد بود، از خداوند درخواست کمک کردم و نتیجه خوب شد ولی هر چی فکر کردم خداییش چیزی یادم نیومد. فقط یه موضوعی یادم میاد مربوط به چند سال پیش، حالا شاید خیلی چیز مهمی هم نباشه. آنچنان دستاوردی محسوب نمیشه.
یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود و از این حرفها (شیطنت کودک درون) یه ماه رمضان بود، یه رییس داشتیم که وقتی روزه میگرفت با افت قند خونش اعصابش خراب میشد. یه روزی به یه بهانه الکی گیر داد به من، و من هم دقیقاً به همون علت تو روش ایستادم و با پر رویی هر چه تمام جوابش رو دادم. کار به جاهای باریک کشید و قرار شد من رو اخراج کنن، و اون موقع بود که یاد خداوند افتادم که خدایا من گند زدم تو حالا لطفاً برام درستش کن. کار به کلی جلسه و بحث بین روسا انجامید و نهایتاً تصمیم گرفتن به جای اخراج منو تبعید کنن به مرکز آموزش. علتش هم این بود که زمین آموزش توی آلوده ترین نقطه از پالایشگاه قرار داشت.(5ppm بنزن سرطان زا ست ، مقدار بنزن اونجا در کمترین حالت بالای 200 ppm بود) یه جورایی میخواستن از شر من راحت بشن ولی غافل از اینکه «وَإِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ» اگه خداوند برات خیری رو بخواد هییییییچکس نمیتونه اونو ازت دور کنه. اونجا زمان آزاد زیادی داشتم و البته یه دوست خوب(علی) که یبار اتفاقی اومد اونجا و با هم کلی گفتگو کردیم و منو راهنمایی کرد که از زمان آزادم برای مطالعه کتابهای موفقیت استفاده کنم. چند ماه بعد یه اکیپ از پالایشگاه قم اومدن عسلویه برای آموزش. چند تا مربی مختلف اومدن و رفتن منجمله همون دوستم. علی ازم خواست بعضی موضوعات رو آموزش بدم. من هم آموزش دادم، قبلا هم آموزش داده بودم ولی خب علی یکی از اولین کسانی بود که اونقدر از من تعریف کرد ،گفت حمید تو چقدر خوب آموزش میدی و نکته اش اینکه وقتی یه سوال ازت پرسیده شد که جوابش رو بلد نبودی در پاسخ بلافاصله گفتی این یکیو نمیدونم ولی میرم میپرسم بعداً بهتون میگم . تا قبل از اون و حتی همین الان من فکر نمیکنم اصلا گفتن این نمیدونم میتونه ویژگی مثبت محسوب بشه. از طریق همون علی چندبار رفتم شرکت های مختلف برای آموزش به نیروهایی که اعزام میشدن به سکوهای نفتی. خداوکیلی همشون نابغه و متخصص بودن. یه نفرشون بود بچه تهران همسن خودم بود،ارشد مکانیک بود ،رئیس پروژه سکوی نفتی بود، دوره دیده انگلستان. یکی دیگه داشتن توی تگزاس آموزش دیده بود. بعد من قرار بود به اینها ایمنی و آتشنشانی صنعتی آموزش بدم.
Whhaaaaat ? Are you kidding me?
اینقدر جلوی جمع ایستادم و آموزش برگزار کردم و هر بار جمعیت ها بیشتر و بیشتر میشد ، از طرفی مطالعه هم میکردم. این مطالعه کردنها خودش بهم اعتماد به نفس و مهارت میداد برای سخنوری. (حالا تا اینجای قصه رو داشته باشید) چند سال قبل از همه این ماجرا ها یه روز هفت مهری بود روز آتشنشان ، توی یه آمفیتئاتر مراسم جشن بود با حضور کلی از پرسنل و مدیرانی که من 99% شون رو نمیشناختم، یه عده شون از وزارتخانه اومده بودن. نامبرده رو صدا زدن به عنوان آتشنشان نمونه بره بالای جایگاه هدیه بگیره، بعد مجری برنامه بهم گفت حرفی، صحبتی، خاطره ای، چیزی داری برای حضار بگو، گفتم نه هیچی نیست. و عین میگ میگ فرار کردم اومدم پایین.بعدا که اون مدیر وزارتخانه ای اومد بالا برای سخنرانی گفت آقای آتشنشان چرا اینقدر خجالتی هستی و نموندی برامون صحبت کنی؟… حالا بگردیم ادامه قصه… چند وقت پیش توی همون آمفیتئاتر من جلوی یه جمعیت چند صد نفره ایستادم و مباحث آتشنشانی رو بهشون آموزش دادم. از اونجایی که همشون شاغلین توی صنعت نفت و گاز بودن، پس باید وقتی چیزی رو میخواستم توضیح بدم با دلایل علمی براشون توضیح میدادم.
این یکی از حکایت های حمید پر حرف بود، حتی الان بلد نیستم نتیجه گیری پایانی کنم. میتونه مثل فیلمهای اصغر فرهادی پایان باز داشته باشه. یا میتونید خودتون هر جوری دلتون خواست از هر زاویه قضاوت کنید. من بینهایت مشتاقم ازتون یاد بگیرم. یکی از ترسهای گذشته ام یادمه ایستادن و صحبت کردن جلوی جمع بود. ناخواسته یادش می افتادم و وحشت میکردم. وای خدایا چقدر سخته. ولی الان که انجامش دادم، حاضرم همین الان بی مقدمه برم انجامش بدم. بعدها از همون رئیسی که منو تبعید کرد مرکز آموزش بخاطر این فرصت بزرگ پیشرفت که بهم داد تشکر کردم. بهش گفتم تو کمک کردی من بزرگتر بشم و مهارتهای جدیدی یاد بگیرم.
و خدا …. و خدا …. و خدا ….
و خدایی که همیشه منو در آغوش گرفته بود، آغوشی مهربانتر از مادر برای نوزاد، هر بار که من خطایی ازم سر میزد دستمو میگرفت و منو نجات میداد. هر بار ترسیدم به دلم الهام کرد ، کی قویتر از منه، من همراهتم از چی میترسی. همون خدایی که نیمه های شب بیدارمون میکنه تا در آرامش و سکوت باهاش گفتگو کنیم تا بهمون بیشتر و بیشتر ببخشه. همون فرمانروای قدرتمندی که بی اطلاع و بی اجازه اش هیچ برگی از هیچ درختی نمیافته، همون خدا منو در آغوش گرفته و میگه هر کاری داری هر چی میخوای بگو برات انجام بدم. انگار من تنها ساکن این سیاره هستم.
«نیکی پیر مغان بین که چو بد مستان ؛ هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود»
در پناه جان جانان، رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سلام و درود به مصطفی جان عزیز. بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمندت. الهی که حال دلت همیشه همیشه مثبت و عالی و توحیدی باشه، قلبت با نور خداوند روشن باشه. همون خدایی که در قلبمون همیشه جاریه.
خدا رو شکر میکنم که کامنتم احساس خوبی براتون داشت. خدا هیچوقت، هیچوقت دستمون رو رها نمیکنه، حتی اون موقعی که داریم راه اشتباه رو میریم. در پناه رب العالمین همواره از جریان هدایت بهرمند باشید. شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سلام و درود به شما.
بسیار بسیار تحسین تون میکنم. این همون گسترشه که استاد میگه، همون بزرگتر شدن ظرف وجود. توی کتاب انسان در جستجوی معنا یه جمله ای داره که خیلی برام ارزشمند بود. (مفهومش این بود) که انسان شاید در شرایطی قرار بگیره که ظاهراً هیچ کنترلی روی اوضاع نداشته باشه، (چیزی شبیه همون آشویتس) ولی همیشه این آزادی و حق انتخاب رو داره که چه واکنشی نسبت به اون اوضاع نشون بده.
درود به شما. بسیار بسیار شما رو تحسین میکنم. براتون از خداوند متعال بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو درخواست میکنم.
سلام و درود
الهی صد هزار مرتبه شکر
الهی صد هزار مرتبه شکر
چقدر چقدر لذت بردم و تحسینتون کردم. و اونجاش که گفتین خداوند بهتون گفت اگه بخوای خودتو بندازی پایین خودم هلت میدم.
مداری که توش هستیم نهایتاً یه مقصد داره. تا اینکه ما تصمیم بگیریم تغییر مسیر بدیم. 8 هزار شاگرد آنلاین …؟ واقعاً شگفت انگیزه. الهی 8 میلیون بشن بزودی و براحتی. دستان خداوند براتون تبلیغات کنن.
یه وقتایی به دل خدا نق میزدم . جدیداً تا میام نق بزنم میگم چته حمید؟ خدا بهت هر چیو بخوای میده. به جای نق زدن به خدا،یه نگاهی به مدارت بنداز.
الهی که همیشه همیشه حال دلتون عالی و مثبت و توحیدی باشه. بسیار بسیار تحسین تون میکنم.
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سلام و درود فراوان به شما خواهر بزرگوار و یکتاپرست ، سعیده خانم.
بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم از لطف و محبت شما. از این نظر پر از انگیزه . کلاً از خوندن کامنتت هم کلی لذت بردم و هم به فکر رفتم . چرا از بین میلیون ها صندلی توی دنیا شما یه راست دست گذاشتین روی صندلی کناری ایلان ماسک. همین برام سوال شد.
دیروز از خداوند درخواست هدایت کردم و رفتم سراغ قرآن و به سوره طه هدایت شدم. و آیاتی رو خوندم که بسیار بسیار لذت بردم، بسیار امید بخش بود. در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سلام و درود مجدد . ببینید این خشم و ناراحتی و شکست و گریه و استرس برای همه هست. ویژگی این جسم خاکی ماست. یه هورمون بالا، پایین میشه باعث خشک یا استرس یا گریه میشه ، مهمترین چیز باقی نموندن در اون وضعیت هست، اصلا اگه این چیزا نبود ما بنده ها سر جلوی خدا خم نمیکردیم. یه وقتایی چالش نیاز هست، تا ما بیاد بیاریم ؛ خدااااااااا سر تعظیم من به درگاهت همیشگیه، خودت بگو من چیکار کنم. این همون رشد و تکامله.
ایرادی نداره آدم ناراحت بشه، ولی ایراد داره توی حال بد بمونه، تو مراحل بالاتر تکامل همون حال بده هم نیست. کلا خوبیه، کلا لذته.
اگه وقت کردین یه نگاهی به قرآن یا تفسیر قرآن بندازید توی ماجرای موسی پیامبر. ببینید خدا چه نکاتی رو به موسی یادآوری میکنه. میخواد یه ماموریت بزرگ به موسی بده. قاعدتاً باید بگه فلان و فلان رو با خودت ببر که اگه لازم شد بتونی از خودت دفاع کنی. ولی خدا این چیزهای ظاهری بشر رو نمیگه ،در عوض توصیه های دیگه ای رو میکنه به موسی. من نمیگم تا شما و بقیه دوستانی که این کامنت رو میخونن خودشون برن دنبالش. خودتون کسبش کنید خیلی بهتر به روح و جانتون میشینه.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید ، همیشه همیشه همیشه احساستون عالی و مثبت و توحیدی باشه.
سلام و درود فراوان به سعیده حنیف و موحد و یکتاپرست و تسلیم پروردگار. هر بار کامنتت رو میخونم یهو متوجه میشم دارم بی اختیار لبخند میزنم و توی دلم تحسینت میکنم و همیشه موقع مثال قرآنی اشکام جاری میشه. تا حالا این چنین تفسیری از آیات 155-157 سوره بقره نخونده بودم. و مثل همیشه بینظیری.
«خبرت هست که از خوبی خود بی خبری ؟ بخدا خوبتر از خوبتر از خوبتری»
اونجایی که گفته بودی در برابر امتحان الهی تصمیم گرفتی بچه ها رو بفرستی گرگان و خودت دور بمونی ازشون، بی اختیار یاد مادر موسی و عمل به الهام الهی و قربانی کردن احساسات مادرانه و همینطور یاد ابراهیم و قربانی کردن احساسات پدرانه اش افتادم، اونجایی که به خدا اعتماد کردن.
In GOD we TRUST.
«ای کاش من هم به اندازه تو، توحید و ایمان عملی رو داشتم» خیلی خواستم جلوی خودمو بگیرم این جمله رو نگم. ولی میگم، دستام بالاست اعتراف میکنم اونقدر که باید و شاید ایمان و توحید عملی ندارم. من خیلی بیشتر از اینها از خودم توقع دارم. یه ایمانی میخوام از جنس ایمان ابراهیم لحظه ای که قرار بود زنده زنده سوخته بشه. ایمانی به اندازه موسی ، اون لحظه ای که گفت «ان معی ربی، سیهدین».
و چقدر تحسینت میکنم از اینکه اینقدر جدی روی عزت نفست کار کردی. چند روز پیش تصمیم گرفتم دوره عزت نفس رو خریداری کنم . چون مدتهاست گذاشتم توی سبد خریدم. گفتم خدایا تصمیم من خرید دوره عزت نفسه، لطفاً با یه نشانه هدایتم کن. رفتم سراغ قرآن ولی پاسخ منفی بود. آیه ای بود با این مفهوم که اون چیزی که قبلاً گفتیم و از سمت ماست رو انجام بده. بعدش رفتم نشانه همون روز رو توی سایت چک کردم. نشانه ام قدم پنجم اومد. گفتم Alright Alright Alright
In GOD we TRUST
و تصمیم بر مرور مجدد دوره دوازده قدم شد.
راستی نوش جونت اون مسافرت هتل 4 ستاره ای با مبلغ 4,5. یاد اون قسمت از سفر استاد افتادم رفتن هتل ، ریسپشن هتل بخاطر کلمه سید اول اسم استاد ، اتاق بهتر و کلی خدمات اضافه رایگان به استاد داد. روی شونه های خداوند نشستن همینه دیگه. اگه بیای تو کامنت بنویسی با خانواده رفتی تور یکماهه اروپا گردی با مبلغ پنج میلیون تومن، من بازم برات مینویسم اگه دریافتش نمیکردی جای تعجب داشت.
بازم مثل همیشه از صمیم قلبم بهترین ها رو برات درخواست میکنم. همیشه شاد و سلامت و انرژی مثبت باشی ، آهان راستی طاعات و عبادات شما قبول و عید فطر بر شما مبارک.
در پناه جریان هدایت الهی همیشه به بهترین ها هدایت بشی و همیشه شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.
سلام و درووووووود فرااااااااااااااوان افلاطون عزیز. قدردان لطف و محبت شما هستم داداش گلم. فداااااعت. بسی ذوق زده شدم. سپاسگزارم از کامنتت که بمب انرژی بود برام. خیلی ممنونم ازت ، نظر لطف و محبت و بزرگواری شماست. از خداوند درخواست هدایت میکنم تا بتونم انسان مفیدی باشم. بتونم انگیزه بخش و پیامرسان توحید باشم عین استاد عباس منش، و بتونم خیر رسانی باشم به دوستان نازنینم اینجا، چقدر چقدر دوستان نازنینی خداوند بهم داد که از حضور در کنارشون لذت میبرم و باعث رشد و پیشرفتم میشن. یکیش خود شما. من هم قبلا کامنتهای شما رو خوندم و امتیاز هم دادم چون عکس پروفایل تون رو خوب یادمه، نگاه کردم گفتم خوش به حالش چقدر خوش تیپ و خوش پوشه.ولی فکر کنم پاسخ ننوشته باشم برای کامنتها تون. خیلی خوشحالم برام کامنت نوشتی و بزرگواری و بزرگمنشی کردین. خدا رو شکر میکنم یه دوست خوب جدید دیگه بهم بخشید. و این نشون میده من در مسیر رشد و پیشرفت هستم. اعتبار این کلمات و جملاتی که من توی کامنت مینویسم مال من نیست. اعتبار همه ذرات عالم با خداست. الهی که همیشه همیشه از جریان هدایت رب العالمین بهرمند باشی.
امروز که رفتم سراغ قرآن به این آیه هدایت شدم. «أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ ۚ فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ» آیا کسى که خدا دلش را بر روى اسلام گشود و او در پرتو نور پروردگارش جاى دارد، (همانند کسى است که ایمان ندارد؟ )پس واى بر سختدلانى که یاد خدا در دلهاشان راه ندارد، که در گمراهى آشکار هستند. 22زمر
این آیه خیلی حالمو خوب کرد. برات فرستادم تا حال شما و بقیه دوستانم هم خوب بشه. اونیکه یاد خدا باعث گشایش در قلبش میشه یعنی نور خدا رو به همراهش داره. این نور همیشه هدایتگرش خواهد بود. خدا رو شکر که ما این نور رو داریم . همه شاگردان استاد عباس منش. برات از خداوند بهترین نعمت ها و شادمانه ترین لحظات رو درخواست میکنم. در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.
سلام و درود به شما خانم یوسفی گرانقدر ، عید شما هم مبارک و طاعات و عبادات تون مقبول درگاه رب العالمین. خیلی خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت ارزشمند تون و اینقدر شوق و اشتیاق و احساس مثبتی که بهم هدیه دادین. تبریک میگم بابت عکس پروفایل تون. این عکس پروفایل خبر میده از یک خواسته مشخص و واضح و در مسیر رسیدن و دریافت بودن. الهی که بزودی از همونجا برامون عکس بذارید. از دعای خیرتون سپاسگزارم ، و خیلی ممنونم که اینقدر بهم لطف دارید. همیشه برای کامنتهام پاسخ عالی میذارید.
چقدر خندیدم به پروفسور بالتازار. قدیمی ترین کارتونی که هنوز یادمه، توی اون تلویزیون سیاه و سفید قرمز قدیمی با چه شوقی نگاه میکردم.
و در ادامه …
از حضرت علی علیه السلام گفتید. واقعاً با اینکه ایشون مهاجرت کردن از مکه و مدینه به طرف کوفه. ولی فهم مردم اون زمان ناکافی بود برای درک صحبتهای ایشون. ولی ایشون چون ماموریت داشتن که در بین جامعه خودشون باقی بمونن، پس اونجا موندن. اگر در قبال مردم مسئولیتی از جانب خداوند به ایشان محول نشده بود، قطعاً ایشان از بین اون جامعه باز هم مهاجرت میکردن. حتی گفته شده در زمان جنگ صفین یبار حضرت علی رو به طرف یه سرزمین به گروهی از مردم سلام میده که ظاهراً کسی دیده نمیشه. از ایشون میپرسن به کی سلام دادین، میگن به مردمانی که هنوز بدنیا نیامدن ولی قلبهاشون به همراه ماست. و شوق این رو دارن که ما رو یاری برسونن. ایشون در شرایطی در کنار مردم بودن که تقریباً هیچکس در مدار ایشان نبود و به لحاظ فکری همفرکانس ایشون نبودن. واقعاً من آدم عادی یه وقتایی از تحمل افراد غیر فرکانس خودم عذاب میکشم که بنا به یه سری دلایل هنوز کنارشون هستم(مهمترین دلیل رشد ناکافی خودم) با اینکه هیچ ماموریتی بهم محول نشده. شما تصور کن توی جامعه باشی و مسئول باشی و همه مردم در مدار تون نباشن. الهی که ما بتونیم از نظر مدار هر لحظه به رب العالمین نزدیک و نزدیکتر بشیم.
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سلام و درود فراوان خواهر نازنینم. الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر وجود ارزشمندت. خدا رو شکر میکنم بخاطر این خانواده توحیدی که دارم.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر اینکه مسیر درست و فرکانس مثبت شما اونقدر تأثیر گذار و آرامش بخش و توحیدی بود که برادر تون هم به جریان هدایت الهی وصل شدن.
بسیار بسیار شما و ایشون رو تحسین میکنم. هزار ماشاالله به ایشون ، ارشد برق. چیزی که من هیچی ازش سر در نمیارم و هم کلی ازش میترسم و هم کلی دوست دارم ازش بیشتر بدونم. اتفاقاً همین امروز داشتم در مورد کوره های القایی و تسلا کویل میخوندم ولی چون اصطلاحات تخصصی برق بود من تقریباً چیز چندانی ازش متوجه نمیشدم.
(یه شوخی کنم : خدا راه راستش رو به طرف مون کج کرده ، و الان نوبت برادرتون شده)
این فایل داستان هدایت که لینکش رو برام فرستادی رو قبلاً دیده بودم و چقدر باهاش اشک ریختم. و الان بهت اینو بگم من هم امروز داشتم در مورد مهاجرت صحبت میکردم که وقتی سر رشته امور بدست خدا باشه با دست خالی هم میشه مهاجرت کرد. در حالیکه من فکر میکردم برای مهاجرت به ثروتی هنگفت نیاز هست.
و باز هم حمید امیری که داره اینبار چیزهای جدیدی امتحان میکنه ولی نمیتونه چیزی بگه، چون باید نتیجه دستم باشه. بدون نتیجه یعنی هیچ. ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است. نشانه امروزم قسمت 10 سفر به دور آمریکاست ، نکته جالبش اینکه اونجا استاد و خانم شایسته دارن در مورد شیوه حل مسائل زندگی صحبت میکنن. مایک آتیش روشن میکنه بارون میاد چوبها خیس میشه. و خود استاد هم مشغول تعمیر کانکشن برق تریلری هست که پشت RV وصل میشه. و این سه عزیز هر کدوم مسائل خودشون رو به شیوه ای حل میکنن.
من از هر کلمه کامنتت لذت میبرم،پس لطفاً اجازه بده هر آنچه به قلبت الهام میشه روی صفحه کامنت جاری بشه.
امروز در مورد ایرانیان موفق خارج از کشور یه سرچ کردم. برای ساخته شدن باور ذهنی. یادته استاد میگفت دفتر مهاجرتی به استاد گفته مهاجرت به آمریکا غیر ممکنه. امروز خوندم بالاترین تعداد ایرانیان خارج از ایران تو آمریکاست. از بین ایالت ها کالیفرنیا رتبه اول، و بقیه ایالتها .و نکته اش اینکه حتی فلوریدا هم جزو ایالتهای رنگی بود از نظر حضور ایرانی ها.
لینک رو پایین همین کامنت برات میفرستم اگه دوست داشتی یه نگاهی بهش بنداز. و چقدر دلم میخواد همه دوستانم لینک رو ببینن. چقدر لذت بردم و تحسین کردم این همه ایرانی موفق. و نکته اش اینکه از بین همه مهاجران ، ایرانی ها موفق ترین ها در زمینه هنر، علم و دانش، بیزینس ، رسانه و کارهای خیریه هستن. همون صحبتی که استاد همیشه در مورد مهاجرت میگه.
ازت متشکرم بخاطر کامنت بینظیرت. خیلی ممنونم.
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.