داستانی درباره هدایت الهی | قسمت 1 - صفحه 24

560 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهربان آذین گفته:
    مدت عضویت: 1191 روز

    سلام استاد عزیزم

    و خانم شایسته گرامی و دوست داشتنی

    خداوند رو سپاس میگویم برای اینکه من رو به این فایل هدایت کرد…

    واقعا از استاد گرامی و خوش بیان تشکر میکنم که قدم به قدم برای ما توضیح میدن

    خدایا شکرت که دارم مدار به مدار هدایت میشم

    خداوند رو سپاس میگویم

    داره منو هدایت میکنه این فایل تمامش هدایت بود برای من ممنونم از استاد خوبم

    انشالله که نشانه ها و هدایت و رشد و ترقیتون روز به روز بیشتر و بیشتر بشه

    و ماهم لذت ببریم و هدایت بشیم

    از خداوند ممنونم که به بهترین نحو ممکن مارو هدایت میکنه همرو هدایت میکنه

    فقط ما باید به صدای خدا گوش کنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    آرزو رضائیان گفته:
    مدت عضویت: 846 روز

    به نام تنها قدرت برتر جهان

    درود بر شما که انقدر در عمل استاد فوق العاده ای هستید که نتایج تون فریاد میزنه درستی مسیرتون را

    «و من یهد الله فهو المُهتد»

    در مدارهای قبلی که بودم فکر میکردم که هرچی درکم از مسیر بالاتر میره و تکاملم رو طی میکنم خدا بیشتر هدایتم میکنه

    ولی در این جایگاه یه درک دیگه دارم ، الان درکم اینه که سیستم خداوند همواره در حال انتشار هدایت ها برای کل بشره و دریافت کاملا به خودم بستگی داره ، به باورهام به فرکانس هام و کلا به ظرف وجودیم ، اگه ظرف وجودیم مثلا اندازه یه استکانه به همون اندازه بهره میبرم نه بیشتر، هرچی ایمانم قوی تر بشه خب طبیعتاَ ظرفم بزرگ تر میشه و سهم بیشتری از هدایت ها دارم ، همه چیز بستگی به خودم داره

    هرچی در مسائل کوچیک تر و ساده تر از این هدایت ها استفاده کنم و بعد نتیجه رو به خودم یادآوری کنم ایمانم به این هدایت ها بیشتر و بیشتر میشه و بیشتر در تشخیص شون و عمل کردن بهشون مهارت پیدا میکنم

    خدایا هر لحظه منو هدایت کن به راه کسانی که به اون ها نعمت داده ای نه گمراهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    امیر ناصری گفته:
    مدت عضویت: 1796 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و مریم جان و همه دوستان

    من این فایل رو چندین بار گوش دادم و هر بار که گوش میدم اصلا انگار که خونه‌ی وجودم رو گردگیری می‌کنم و ترتمیز میشه و آگاهی‌ها و باور‌های درست به خوبی و مرتب چیده میشن توی قفسه.

    میخواستم یک داستان هدایت هم من بگم:

    اون شیشه پاک کنی که من برای ماشینم می‌خرم

    (که توی مخذن شیشه‌شوی ماشین میریزم)

    تمام شده بود و به فروشگاه هم مراجعه کردم و تمام شده بود. خلاصه گفتم حالا از یجایی جور میشه میگیرم بعد رفتم خریدهام رو انجام دادم و. فام پای صندوق که حساب کنم و یهو سیب هوس کردم

    رفتم یک بسته سیب برداشتم و در کمال نا باوری دیدم یک ظرف پنج لیتری شیشه‌شوی دقیقا همونی که من میخواستم یکی گذاشته توی قفسه‌ی سیب‌ها، اصلا باورم نمیشد چیزیو که داشتم میدیدم.

    یعنی خداوند تا این حد خواسته‌هایم اجازه میکنه و اینقدر سریع پاسخ‌هارو میده، حالا میشه گفت خب حالا ی شیشه‌شوی بود دیگه مگه چیه اماااا اصل مطلب ی شیشه‌شوی نیست اصل مطلب پیروی از الهامات و پاسخ به درخواست هاست و این که من کلی ذوق کردم وقتی شیشه‌شوی رو دیدم .

    خداوندا هزاران بار سپاس گذارم که هر درخواست من رو به همین زیبایی و آسانی اجزایت میکنی وقتی که من باور می‌کنم که می‌شود و به ایده‌ها عمل میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    خداهست گفته:
    مدت عضویت: 989 روز

    سلام ودرودبه استادعزیز

    چن ماهی هس توسایت شماثبتنام کردوهر روزدکمه مرابه سوی نشانه ام هدایت را میزنم وبه صفحه ای منتقل میشم وجالب اینجاس هرسوالی که توذهنم هس دقیقا همون صفحه میشه پاسخ سوالاتم

    فعلا ازفایلهای پولی قسمت نشده تهیه کنم،

    یک سوالی خیلی ذهنمو درگیرخودش کرده،ازکجابفهمیم چیزی که بهمون گفته میشه هدایت خداس یانجوای شیطان؟

    ازمهرماه 1401 تاالان که اسفندماه1401 است،همش داره توشهرمون زلزله میاد،

    8 بهمن شب که زلزله شدیدوویدانگراومد،قبلش من رفتم بیرون وسه باربرگشتم خونه چون یه حسی بهم میگف آینه های بزرگ رو بذار رو زمین زلزله میاد میشکنن،دقیقا سه بار برگشتم خونه اینه هارو خواستم بذارم زمین یه حس دیگه ای گفت زلزله کجابود توهم منفی باف شدی ولش کن هیچی نمیشه

    ومتاسفانه اینه هارو نذاشتم زمین ودرو قفل کردم ورفتم….ولی دلم اونجا بود

    نیم ساعت بعد یه زلزله شدیداومدوهمه جارو باخاک یکسان کرد…

    رفتم خونم تاگازوبرق واینارو قطع کنم انفجاری رخ نده

    خونمون کاملاتخریب نشده بود ولی وحشتناک ترکیده بودآجرها ریخته بودن همه چی ازجاش دراومده بود انگار که بمب زدن توخونه ودقیقاااا همون آینه هایی که قبل رفتنم میخاستم زمین بذارم ونذاشتم به بدترین حالت ممکن شکسته بودن برای اولین بارباعمق وجودم معنی الهام رو متوجه شدم ولی به حرف دلم گوش ندادم…

    بعدیکماه دیشب هم موقع خواب یه حسی بهم گفت لباس گرم بپوش زلزله اومد بیرون سردت نشه ولی بازم توجه نکردم وگفتم چقدمنفی بافی میکنی ودقیقا شب زلزله اومد

    میخاستم بدونم ازکجا بایدمتوجه بشم چیزی که بهم گفته میشه الهامه،حرف خداس یانجوای شیطان،

    چون نمیتونم فرق بین این دوتارو تشخیص بدم خیلی توتصمیم گیری ها مرددمیشم ونمیدونم چی درسته چی غلط ممنون میشم راهنماییم کنید

    می

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مینو برنی گفته:
      مدت عضویت: 1291 روز

      سلام به شما دوست عزیز

      امیدوارم که شما و عزیزانتان و تمام مردم شهرتان در سلامت کامل باشید.

      از منوی دانلودها فایل گفتگوی عباسمنش با دوستان 53 جواب سوال شماست وحتما کامنت های خیلی جالب این فایل راهم بخوان

      از منوی دانلودها اجرای توحید درعمل فایل اعتماد به رب پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش بسیار زیبا و اموزنده است و کامنت های عالی بچهای سایت

      امیدوارم جواب سوالتون را بگیرید . سالی پراز ارامش و سلامتی و ثروت و برکت برای شما ارزومندم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        خداهست گفته:
        مدت عضویت: 989 روز

        سلام ودرود دوست هم فرکانسی ام

        چقدخوشحالم که درکنارشماها هسدم

        وواقعا لطف خداس

        خیلی ازتون ممنونم چقدررررفایلهایی که گفتین آگاهی وهدایت داشت

        دیشب یه اتفاقی افتاد توتصمیم گیری بشدتتتت مردد بودم نمیدونستم تصمیم درست چیه غلط چیه،کدوم صدای قلبمه حرف خداس،کدوم نجوای شیطان کامنت شمارو ناخوداگاه دیدم وبااینکه به ظاهروباعقل منطقی اصلا تصمیم درستی نبود ولی توعمرم ازهیچ کدوم تصمیماتم اینجوری مطمئن نبودم،همسرم تعجب کرده بودوچندین وچندبار پرسید مطمئنی؟

        من ته دلم قرص بودوذهنم همش میگف نه بااینکه نجواهابشدت زیادبودولی آرامش قلبم وصف ناپذیربود

        خدایاشکرت وممنونم که دست خداشدین برام

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    مریم احدی گفته:
    مدت عضویت: 1021 روز

    سلام استاد عزیزم و همراهان همیشگی ،چقدرخووووووب که انقدرزیباداستان هدایت روبرامون گفتین،وهمینجوری که گوش میکردم دونه دونه هدایت‌هایی که تا امروز توزندگیم بودجلوی چشمم اومدفقط مات و مبهوت داشتم نگاه میکردم اوایل صحبت تااخرگوش کردم ومیگفتم خوش به حال استاد که هدایت میشه وبعددونه دونه یادم افتادواتفاقات رودنبال کردم دیدم منم تومسیرم و واقعادارم هدایت میشم ولی خیلی وقتها مقاومت ذهنی دارم ،خدایا شکرت برای دانستن این آگاهی ها،تصمیم گرفتم بیشتردقت کنم وبنویسم داستان هدایتم رو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    رها گفته:
    مدت عضویت: 941 روز

    درود بر استاد الهام بخش

    درود بر خانواده عزیز

    .

    همه امروزم با شنیدن و نوشتن این گنجهای بی نظیر داره سپری میشه

    هرروز داره یکی دیگه از درها بروم باز میشه

    هرروز یک شگفتی دیگه از قدرت درونی مون برام روشن میشه

    .

    خدایاشکرت

    دستم رو گرفتی و نشوندی سر این کلاس آگاهی و زندگی

    گفتی تکون نمیخوری

    چله بردار، بنویس و تکرار کن

    هر چند چله ای که لازمه

    اما حق نداری غیبت کنی از این کلاس.

    خدایاشکرت

    سپاسگزارم از شما استاد آگاهی بخش من

    قول دادم، تعهد بستم یکی از شگفتیهای این خانواده بزرگ و پرانرژی باشم به یاری همون خدایی که من رو اینجا اورد.

    .

    نکته های این فایل ارزشمند رو مینویسم اینجا تا بیشتر برام بمونه، و یادم باشه چه بر من گذشته

    .

    اعتقاد داشتن به نشونه ها

    باور به هدایت الله

    خداباهمه حرف میزنه فقط برخی نمیشنون چون ذهنشون پر حرفه

    خدا با قلبمون با ما صحبت میکنه اما ما به خاطر تجربیات گذشته و منطق سفت و سخت نمیزاریم بشنویم صدای الله مون رو

    در مورد خداوند ما باید اجازه بدیم کارها رو انجام بده، در حقیقت از سرراه خدا بریم کنار

    تمرکزت رو از چیزی که الان هستی بردار بروی چیزی بزار که میخای باشی

    هرکسی باتوجه مداری که توش هست صدای خدارو میشنوه

    رها کردن یعنی اعتماد به خدا، یعنی خدا بهتر میدونه، خداراه رو نشون میده

    هر کسی به نقطه تمرکزش هدایت میشه، نقطه تمرکزت کجاست؟

    خدا میگه چی میخای؟ اجازه بده، بزار هدایتت کنم

    کسیکه به خدا توکل کنه خدابرایش کافیست

    خدا همه چیز رو در نهایت به نفع من تغییر میده

    به هر دربسته ای برخورد کردی، بگو خدایاشکرت که قراره بهترش رو برویم باز کنی

    خداوند در آرامش باتو حرف میزنه، اول ارام باش، کنترل ذهن کن، انگاه حتی اگر نشانه ای نیست اعتماد کن و شاکرباش

    یک دریافت جالب داشتم از تجربه بطری شوینده استاد

    .

    اونم اینکه وقتی انسانی خیلی زیاد روی دریافت هدایت و شنیدن صدای الله در قلبش کار کرده باشه در فاصله خیلی کوتاه به اندازه صدکیلومتر حکمت رو دریافت میکنه-الهام برداشتن بطری و پیام مریم بانو صدکیلومتر انطرف تر-و اما برای کسی که هنوز خیلی اماده نیست شاید بطری رو برداره و بزاره تو ماشین و اصلا هم تا مدتی هیچ پیامی مبنی براینکه لازم بوده دریافت نکنه، در چنین مواقعی نباید چیزی رو زیر سوال برد، بازهم باید با اعتماد و یقین دنبال کرد.

    اینهااا تکامل ما برای اعتماد و اعتقاد بیشتر هست

    .

    خدایاشکرت

    قدردانم از تو.

    ممنون سیّد بی نظیر و الهی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    امیر آهنگری گفته:
    مدت عضویت: 1693 روز

    ب نام الله هدایتگر ب سمت شادی ثروت سلامتی و سعادتمندی و حال خوب

    سلام ب استاد عزیز ممنون برای این فایل زیبا

    تشکر از خانوم شایسته و اون مایع شستشو

    فایل نشونه های امروز من

    که خودم چند روز اینقد زندگیم با الهامات داره جلو میره از لحظه ب لحظش دارم یاد میگیرم و بهتر میشم

    چقد لباستون زیباس استاد عزیزم

    چقد فیستون زیباس و خندون

    چقد من عاشق ثروت شما هستم داشتن سه تا خونه مختلف و پر مایع بودن چقد ثروت خوبه

    چقد این کروت زیباس خدایا اصلن عشق

    چقد داخل این ماشین زیباس

    چقد ویو بیرون زیباس استاد میدونی چقد درختان بیرون تصپیر زیبا کردن

    چقد دسرسی ما ب این فایل ها اسون خدایا شکرت

    چقد باآزادی زمانی مکانی در حال خوب این فایلهارو میبینم خدایا شکرت

    خدایاشکرت برای بودنت در زندگیم و هدایت در هر لحظه

    چقد هدایت خداوند زیباست و خدا کمک کنه همیشه در زندگیم همراهم باشه

    و ب این هدایت باید گوش کرد وعمل کرد

    پیروی شما از هدایت که اصلن عالی از جمع کردن دفترهایی که چقد درامد داره چقد ایمان واقعن چقد قابل تحسین هستین

    داستان مهاجرتتون چقد هدایتی بوده الله اکبر

    داستان سایت چقد کنترل ذهن میخاد چقد اونجا نشون میده توحید چقد در زندگیمون هست چقد قدرت ذهن

    نکات مهم

    =باید اعتماد کنیم و قلبمونو پاک کنیم و اماده دریافت نشونه ها باشیم

    =باید اجازه بدیم خداوند مارو هدایت کنه اجازه ایمان باور اعتقاده

    =نعمتی که ما دریافت میکنیم ب اندازه ظرفون دریافت میکنیم نعمت فراوونه

    چقد هدایت در این روزها در زندگیم زیاد شده

    و این فایل هم از همون هدایت ها بود

    ممنون از استاد عزیزم

    آرزوی

    سلامتی شادی ثروت حال خوب و هدایت الله برای همه دوستانم دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    معصومه خالق گفته:
    مدت عضویت: 962 روز

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته بزرگ که انقدر شایسته س که لایق زندگی کردن با استاد شده مریم جون بهتون تبریک میگم که انقدر لایق هستین که حتی اسم وفامیلیتون هم داره فریاد میزنه که مریم زمان‌ ، تو واقعأ شایسته ای ، عزیزم دوست دارم از زندگیت بشنوم واینکه چطورشد با این بزرگ مرد آشنا شدی ؟ دروغ چرا من واقعا،بهت حسودیم میشه ، چه گنج بزرگی درکنارته، چقدردلم میخواست هر لحظه وهر چشم برهم زدن کنار استاد باشم وازش یاد بگیرم ، مبارک هم باشید که شما هردو بهترین هستین وهردو شایسته هم

    این فایل نشانه امشب منه ساعت 3وربع روز جمعه 9دیماه 1401 راستش امروز ازاستادشنیدم که به دنبال عشق وعلاقتون باشید وچیزی رو که دوس داری به دنبالش برید وتو اون زمینه کار کنید ، خیلی بهش فکر کردم حتی ازمادرم ،برادرم ،خواهرم ،بچه هام پرسیدم که درمورد من چی فکر میکنن ؟ خودم که به نتیجه ای نرسیدم ، اونا میگفتن اینکه فقط بشینی سخنرانی مذهبی وقرانی،روانشناسی وفرزندپروری گوش کنی که چطور بچه هات روتربیت کنی ، راستش من هنوز نمیدونم رسالتم تواین دنیا چیه ؟ علاقم چیه ؟ همه چیز یادگرفتم انرژیدرمانی، نقاشی ،بازیگری ،خط ، قرآن، هیپنوتیزم، فالگیری ، فروشندگی، شنا ، …..ولی هنوز هم نفهمیدم رسالتم وعلاقم چیه؟ فقط اینو میدونم که همیشه دوس دارم به دیگران کمک کنم وهمه این کارها رو که یادگرفتم برای این بوده که کبکبه اطرافیانم کرده باشم ، وقتی فروشنده مغازه بودم همه بامن دردو دل میکردن تا جای که از دستم برمی‌آمد کمکشون میکردم واگه کاری ازدستم نمیومد براشون دعا میکردم شاید باورتون نشه تاصبح بیدارمیموندم وگاهی انقدر براشون گریه میکردم که صبح باچشم پف کرده میرفتم مغازه ، خودم همیشه دوس داشتم یه مشاورویاروانشناس میشدم ولی خب ادامه تحصیل ندادم ، پدرم سخت بیمارشد رفتم انرژی درمانی یادگرفتم که با انرژی دادن بهش دردش رو کم کنم‌ وبهش آرامش بدم یا کمر درد شوهرم رو خوب کنم ، هیپنوتیزم یادگرفتم که ترس واسترس پسرم رو آروم کنم ، کلاس قرآن رو باتفسیر رفتم که به بچه هام یادبدم ، ویادبگیرم که چطور زندگی کنم وچطور اونهارو بهتر تربیت کنم ، خلاصه دنبال هرچی بودم به خاطر اطرافیانم بوده ، الان که اونا بزرگ شدن من تازه فهمیدم خودم چی ؟ وحالا دارم رو خودم کارمیکنم ولی باورتون نمیشه اصلا ازبچگیم وعلاقه ام چیزی یادم نمیاد ،راستی رانندگی یادگرفتم چون شوهرم دوست نداشت ومیترسید ازش ولی من به خاطر بچه هام وراحتیشون که به گردش وتفریح ومسافرت ببرمشون ومحتاج دیگران نباشم رفتم‌ رانندگی یادگرفتم بااینکه منم خیلی میترسیدم یادمه بعضی وقتا بعداز آموزش کلی گریه میکردم کنار خیابون ولی الان سالی سه چهاربارمیریم مسافرت و راننده سرویس مدرسه هستم

    من به نشونه وهدایت خیلی معتقدم وخیلی بهش ایمان دارم ولی شاید باورتون نشه احساس میکنم الان جوابم رو نگرفتم ، آیا هنوز باید منتظرباشم تا هدایت بشم یا بایددنبال آموزش ویادگیری بیشتر باشم

    خداروهزاربار شکر میکنم که من رو هدایت کرده به سمت آگاهی وآشنای با استاد راستش باورتون نمیشه اگه کار نداشتم ومجبورنبودم ‌که کار خونه و….. رو انجام بدم فقط میشستم از صبح تا شب قرآن میخوندم ولذت میبردم و فایلهای استاد رو گوش میکردم وبرای خودم مینوشتم ، باور نمی‌کنید به خودم میگم کاش من سرکار نمی‌رفتم کاش کار خونه م رو انجام نمی‌دادم کاش همه میرفتن مسافرت ومن میموندم و سایت و گنجی که استاد بهم هدیه داده

    البته من چند ساله که قانون جذب کار میکنم و همه فایلهای استادهای دیگه رو چندین وچند بار گوش میکردم ولی انگار اونا همه شاگرد آقای عباسمنش بودن ولی انگار اصلا حرف اونا رو نمیفهمیدم ، خدایا این بزرگ مرد کی وقت کرده 60 بار قرآن روبخونه ؟ خوش به سعادتون چقدر خوشحالم که خدا انقدر من رو دوس داشته که شما رو سر راهم قرار داده واینجوری میخواد هدایتم کنه ، چقدر عاشق صحبت کردن شما شدم ، آرام ، لطیف ودرعین حال باعظمت مردانه ، شجاع ، چقدر لذت میبرم وقتی همش میگید عاشقتونم وگاهی هم سرمون فریاد می‌زنید تا بهتر یاد بگیریم چقدر زیبا وعاشقانه میگید عزیزدلم ، چقدر احترام میزارید وباور دارید وقبول دارید صحبت مریم جون رو که میگه ما میریم واین خونه رو خاک میگیره ، چقدر شما پاک وشفاف وذلالی که همه چیز رو شفاف می‌بینید چقدر نورچشمی خدای که این همه کاربلدین ، وهمه کار می‌کنید وکنار ش این همه هم آگاهی دریافت می‌کنید، راستش نمیدونم دارم بهتون حسادت میکنم یاحسرت میخورم یا تحسینتون میکنم فقط میتونم بگم الله اکبر ، ماشاءالله به شما خدا هزاران هزار بار بیشترش کنه وبهتون برکت بده ، نوش جونتون گوارای وجودتون وبه خودم میگم کاش من هم برای خودم وقت میزاشتم شایدمنم مث استاد میتونستم انقدر بزرگ بشم ، خیلی دوستتون دارم عاشقونم ومهمتر ازهمه عاشق آگاهیاتونم واینکه این گنج رو به ما هم یادمیدین به راحتی وبازبان ساده بدون غرور وکلاس گذاشتن وپیچیدگی ، چقدر شما مرام ومعرفت پیامبران واقعی رو دارین .

    خداشما رو برای هممون حفظ کنه درآخر ازهمتون میخوام که برام دعا کنید که به سمت رسالتم وشغلم وعلاقه ام هدایت بشم ، استاد همیشه میگه حرفی که عمل نیاورد حرف مفته ولی نمیدونم چرا من دوس دارم کارنکنم وفقط همه وقتم رو بزارم برای خانوادم ومادرم وآموزش دیدن وقرآن خوندن ولی ثروت مند هم باشم ، راستش شوهرم اصلا برای آموزش دیدن من پول نمیده ، من با این تضاد روبرو شدم که حالا که اون برای آگاهی من خرج نمیکنه خودم باید کار کنم که پول دوره ها وآموزش ها رو بدم ، البته مخالفتم خیلی کرده

    ولی چاره نیست من برای خودم اصلا هیچی نمیخرم ، چند ساله نه کفش نه لباس ، نه آرایشگاه ، هرچی درمیارم فقط دوره های آموزشی ، اطرافیانم به صدا دراومدن ولی برای من خیلی لذت بخشه بازم باخودم عهد کردم تمام دوره های استاد رو بخرم واین گنج بزرگ رو از دست ندم ،خوشحال میشم دوستام وهم دوره ای هام راهنمایم کنن حتی به اندازه یه خط ، حتی چند سال دیگه که این پیام من خوندن ، وخیلی خوشحال تر میشم که استادعزیز ومریم جون راهنماییم کنن اونوقت دیگه به خودم میبالم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      رها گفته:
      مدت عضویت: 941 روز

      درود معصومه جان

      شما چه بانوی بینظیر وتوانمندی هستید تحسین برشما، بر جسارت شما و بر همت و اراده شما.

      همیشه درحال یادگیری و رشد خودتون هستید

      .

      چقدر پرتوان و پرتلاش

      افرین بانو جان.

      .

      معصومه جان راههای خداوند بینهایت هستن

      و خداوند برای ما آسانی میخواد.

      من در حال انجام کاری هستم شاید مناسب شماهم باشه.هرروز باعشق میام اینجا گوش میکنم و مینویسم و تمرین میکنم و هدایت میخام،ومیون این تمرینها هدایت شدم به تمرین سکوت ذهن که خودم ساختمش ، اینکه هر چی میاد تو سرم که هی میخاد من رو با هول و ولا بندازه وسط ی برنامه جدید، سریع میگم اروم باش دختر، خدا در آرامش با ما حرف میزنه،دست و پانزن

      بزار خودش بهت میگه

      و اونوقت اروم میگیرم و اماده برای شنیدن هستم

      .

      شماهم اگه دوست داشتی انجام بده قطعاا به سمتی عالی هدایت میشید

      اونهم با این توانمندیهای که دارید

      شما لایق و شایسته بهترینها هستید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    Sonia گفته:
    مدت عضویت: 1893 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به استاد نازنین و مریم شایسته عزیزم و همه بچه های هم فرکانسی سایت عباسمنش

    استاد جان من دیروز داشتم از شهر خودمون میومدم سمت تهران . برای اینکه پدر و مادرمو ببینم رفته بودم . موقع برگشتن مثل همیشه صندلی جلو تاکسی نشسته بودم و موزیک گوش میکردم و تو خودم بودم تا زودتر راه تموم بشه . احساس کردم که راننده اصلا آروم و قرار نداره و همش میخواست سبقت بگیره و همش غر میزد از شلوغی جاده . یکساعت مونده به تهران من یکم شروع کردم باهاش صحبت کردن و خیلی برام جالب بود این صحبت . راستش از وقتی که روی دوره ها کار میکنم سعی میکنم رد پای قوانین رو همه جا پیدا کنم الگو پیدا کنم و خیلی کیف کردم امروز بهم الهام شد که این مطالب رو تو این سایت به اشتراک بزارم تا بچه های دیگه هم بخونن. دو تا موضوع بود . یکی راجع به اینکه این آدم که هم سن خودمم بود یه راننده ترانزیت با سابقه بوده که از شهرهای مرزی بار میاورده و پدرش هم مثل خودش راننده بوده ولی ۸ ساله که دیگه این کارو انجام نمیده و به جاش اتوبوس و تاکسی داره برای جابجایی مسافر فقط ولی باز هم به کشورهای دیگه . وقتی ازش پرسیدم چرا اینقدر ناآروم هستید گفت دیروز تاکسیمو تو خیابون لاکانی رشت گذاشته بودم یکی اومده زده بهش و در رفته و کلی هزینه برام گذاشته گفتم اشکالی نداره سعی کن حالتو خوب نگه داری گفت آخه میدونی چیه الان دو ماهه پشت سر هم دارم بد میارم گفتم حتما دلیلی داره باید ببینی از کجا تو حال بد بودی . گفت اتفاقا قضیه از جایی شروع شد که دو ماه پیش داشتم چمدون از استانبول میاوردم سر یکی از مسافرام با مامور بحثم شد و از قضا اون ماموره قسمت گمرک هم کار میکرده و به خاطر همین با من لج کرده و کلی جریمه کردنتش سر بارش . از اون موقع همش دارم بد میارم که دقیقا من اینجا متوجه شدم که اگه اجازه بدیم توی حال بد بمونیم فرقی نمیکنه چقدر حق با ما باشه اتفاقات ناخواسته از درو دیوار برامون میریزه تا اینکه به خودمون بیایم و یه جایی جلوشو بگیریم .

    دومین مورد رو خودش اینطوری شروع کرد . انگار که اصلا قرار بود من اینا رو بشنوم . گفت بعضی اتفاقات تو زندگی آدم خاطره ای میشن که تا عمر داری یادت میمونن . میگفت من بار داشتم به سمت ازمیر میبردم از ایران . چند قدم اونور تر از مرز با تریلیش داشته میرفته یه دفعه می بینه که یه پسری با دمپایی انگشتی و یه کوله کوچیک، کارت ملیشو آورده بالا داره برای این دوستمون تکون میده که یعنی من ایرانیم . میگه منم داشتم آروم از کنار جاده میرفتم زدم کنار دیدم داره میدوئه میاد درو باز کرد و گفت میتونم باهاتون تا یه مسیری بیام ؟ گفت آره عزیزم کفشاتو درآر بیا بالا . اومد بالا و نشست و یکم نون خشک و یه خیار پلاسیده از تو کیفش درآورد و تعارف کرد . راننده گفت من نهار خوردم نوش جونت . میگه هم صحبت شدیم و راننده ازش پرسید کجا داری میری اونم گفت من تازه سربازیمو تموم کردم و دیگه اصلا حوصله ایران موندن با این شرایط رو ندارم پاسپورت داشت و گفت حاضرم هر جایی برم حتی توالت بشورم و دیگه برنگردم و هی هم تاکید میکرد به این راننده گفت من سعی کردم منصرفش کنم که برگرد پیش خانوادت میگفت هیچ کاری بلد نبوده تو ایران فلافل میفروخته. ولی میگفت تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم برگردم و جالبیش این بود که مسیر و تیکه تیکه اومده بود تا لب مرز و اصلا برنامه ای برای بعدش نداشت . میگه یکم که گذشت باهاش گرم گرفتم و رفیق شدم و رسیدیم سر دو راهی ازمیر استانبول گفتم من میرم ازمیر و اونیکی میره استانبول دیگه خودت میدونی گفت حاضر شد با من بیاد ازمیر در صورتیکه برنامه ای براش نداشت . اینا رفتن ازمیر و برگشتن . توی مسیر یه رستوران خیلی معروفی بوده که همیشه همه تریلی ها اونجا بلا استثنا نگه میداشتن و اینا هم برحسب عادت نگه داشتن . اون پسره که اسمش علی بوده تو ماشین خوابیده بوده . رانددمون میره تو و صاحب رستوران که با رانندمون آشنا بوده میگه دنبال یه سالن دار کاربلد میگردم که قابل اعتماد باشه و رانندمون میگه اولین کسی که به ذهنش میرسه علی بوده که اصلا اینقدر از این بچه خوشش اومده بوده که بدون فکر کردن میگه راستش من همین الان یکی ذو میشناسم که مناسب اینجاست . صاحب رستوران میگه اگه پدرت هم تاییدش میکنه دفعه دیگه با خودت بیارش . اینم میگه راستش همین الان تو ماشین خوابیده . خلاصه میارتش و صاحب رستوران ازش میپرسه تا حالا تو رستوران کار کردی اونم میگه نه من فقط فلافل فروختم . میگه خب اشکالی نداره پس لااقل میتونی گوجه خیارشور ببری . میگه کارشو شرو کرد… تا اینکه یکسال گذشت و هر دفعه این راننده میرفت اونجا علی رو میدید و کلی با هم رفیق شده بودن تا اینکه بعد یه مدت یه بار که رفت دید علی با کت و شبوار و کراوات نشسته پشت میز مدیریت و میگه ازش پرسیدم صاحب رستوران کجاست گفتش که صاحب رستوران یه شعبه توی استانبول باز کرده و این شعبه رو کلا داده به من یعنی انقدر بهش اعتماد کرده که شعبه و درآمدشو و مدیریتشو کلا داده بوده دست علی و اینقدر این پسر تکاملشو قشنگ طی کرده بود که میتونسته کل رستوران رو بچرخونه .

    من خودم کیف کردم از شنیدن این داستان از زبون این راننده و تو دلم گفتم خدایا قربونت برم که قوانینت همیشه جواب میده . چققدر من عاشق این دنیا هستم که همه چیزش رو حساب و کتابه و ذره ای بی عدالتی توش نیست . هر کسی به محض اراده کردن میتونه سرنوشتش رو بگیره دست خودش و فقط با ایمان بره جلو و ترس رو بذاره کنار و اونوقت خداست که براش کمک از غیب میفرسته و پاداش همه شجاعتشو میگیره خدایا شکرت به خاطر آشنایی با این قونین بدون تغییر و با این سایت و با استاد نازنینم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      نازنین خشنود گفته:
      مدت عضویت: 1438 روز

      سلام سونیاجان عزیزم انشالله هرجا ک هستی حال دلت خوب باشه

      خیلی خیلی ممنونم ازت

      بانوشتن این کامنتت بزرگترین کمکو توی زندگی من کردی

      من توی یکی از سخت ترین دوراهی های زندگیمم و توی کامنتا دنبال ی هدایت

      ی نشونه ی قوی میگشتم کامنتتو کامل چند بار خوندم و هی اشک ریختم

      شاید تو ندونی چ کار بزرگی کردی و چقدرررر توی تحول زندگی من تاثیر داشت اما‌

      خدای منو تو میدونه و ازش میخوام ک بهترین هارو برات رقم بزنه

      خدارو صدهزار مرتبه شکر میکنم ک همچین خانواده ی مهربونی دارم

      پر از اگاهی های نابن

      دوست دارم دوست عزیزم

      درپناه الله یکتا باشی️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    محمد کاظمی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1066 روز

    سلام خدمت استاد بزرگ و عزیزم و خانم شایسته عزیز که بی وقفه برای این سایت بزرگ عباس منش زحمت میکشن و تمام دوستان هم فرکانسی خودم

    من میخوام در مورد یک نمونه یک نمونه فقط یک نمونه که خدای مهربانم منو هدایت کرد براتون بگم و دوست داشتم اینو ثبت کنم تو این دیدگاه هدایت الهی

    من دیروز تمام نوشته های دوره معرفی قانون افرینش رو مطالعه کردم و خیلی خیلی نوشته های دوستان من عالی و قابل درک بود

    من دیشب به صورت اتفاقی البته بعداظهر در محل کارم به صورت اتفاقی که داشتم تمام دوره معرفی قانون افرینش رو دانلود میکردم چشم من افتاد به دو داستان هدایت الهی

    من وقت نکردم همون موقع داستان ها رو مشاهده و گوش کنم ولی وقتی به خونه رسیدم به خودم گفتم که باید این دو داستان رو حتما ببینم و درکشون کنم

    و همون اتفاق هم افتاد دیشب کلی متن هایی که در زیر داستان هدایت الهی بود خوندم و کلی انرژی و احساس خوب دریافت کردم

    ولی از همه مهم تر امروز صبح بود ساعت هفت سی دقیقه صبح که خداوند بزرگ حکیم یه هدایت خیلی بزرگ از طریق پدرم بهم کرد که اونم در مورد ازدواجم بود

    این بود که خیلی اتفاقی یهو پدرم برگشت بهم گفت که تو خیابون گوشی کوچه دنبال دختر خوب نباش ا خداوند بخواه که یه دختر خوب برات پیدا کنه ینی من تو ذهنم این موضوع دختر خوب رو خیلی مدت داشتم بهش فکر میکردم اصلا باورم نمیشه که چطوری یهو وقتی پدرم از چیزی خبر نداشت این پیام رو بهم داد من واقعا خدارو تو چشمای پدرم دیدم اشک شوق جاری شد وقتی اولین اتفاق خوب امروزم رو اینطوری با هدایت بزرگ خداوند چشیدم و به گوش چشم هم دیدم هم شنیدم واقعا این اولین هدایت زندگیم بود باورتون نمیشه من الان رو هوام احساس میکنم دور اطرافم پر از هدایت های خدای مهربونم هست من دارم دیوانه میشم این حالا اولین تجربه من بود وای که چه شود تجربه های بعدی چه می‌شود خدایا بینهایت شکرت قراره یه تسبیح بگیرم و تمام صد تا مهره هاش رو فقط بگم خدارو شکر خدایا شکرت واقعا از این هدایتی که به سمت داستان هدایت الهی شدم واقعا ممنونم از خدای خودم

    ولی شاید باورتون نشه دیشب که داشتم قسمت اول هدایت الهی شما رو گوش میکردم استاد بزرگ من واقعا به خودم گفتم آخه چطوری میشه با یه شوینده آدم هدایت بشه اصن هست چنین چیزی ینی ذهنم مقاومت می‌کرد ولی امروز صبح که از خواب بیدار شدم حس عالی داشتم حس فوق‌العاده ای داشتم و اینطوری شد که خدای مهربانم منو با هدایت خودش مورد محبت خودش قرار داد اصن باورم نمیشه هنوز که این هدایت ها در ۱طراف ما زیاد و خیلی فراوان خدا از طرف هر کی به ما ابلاغ میشه ولی ما متوجه نمی‌شدیم و اصلا نمیدونستیم این هدایت پروردگارا قانونش رو نمیدونستم بازم خدارو شکر بازم خدارو شکر من بینهایت از این سایت شما ممنونم استاد من که افرادی مثل من رو به سوی هدایت پروردگار ثروت سعادت سلامتی سوق میدید من از همه دوستانی ک این دیدگاه های زیباشون رو در اختیار ما میزارن تا ما هم درس بگیریم و استفاده ببریم از این قانون ها

    دوستون دارم مثل یه دانش آموزی ک تازه نوشتن خواندن یاد میگیره و ذوق داره عاشقتونم استاد خوب و خانم شایسته عزیز و تمام هم فرکانسی های عزیزم که من آخر از همه شما هستم ولی با ذوق شروع کردم و ادامه میدم و میرسم به اون قسمت از لذت آزادی مکانی و زمانی ک لذت دنیا از آن من بشه

    خدا همیشه حافظ شما باشد❤

    دوستون دارم بی نهایت ❤♻️🧡

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: