تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام استاد عزیز ودوستان خوبم
استاد جان شما نمیدونید با این فایل با قلب ودل ما چه میکنید بغض در گلو واشک بر چشم برایتان مینویسم
چند روز پیش دخترم صدام زد که مامان استاد عباسمنش لایو گذاشتن با خوشحالی اومدم کنارش، تا ببینم ولی آنقدر صدا وتصویر قطع ووصل شد که بی خیالش شدم به دخترم گفتم باشه ایشالا استاد که فایل را روی سایت گذاشتن با تمرکز وآرامش ببینم
هر روز چک میکردم وبالاخره امروز صبح دیدم فایل جدید آمده وچه اسم زیبایی
تسلیم بودن در برابر خداوند
گوش دادم وچقدر حالم دگرگون شد استاد جان این فایلهای توحید عملی نمیدونید چقدر روی ما تاثیر گزار است یه جایی گفتید همه چیز توحیده آن موقع نمیفهمیدم اما الان بهتر درکش میکنم
خدا همیشه در کنارم بود هوام را داشت پشت وپناهم بود ومن نمیدیدم وبسیار گریه میکردم صدایش میزدم که خدایا تو کجایی؟ چرا برام کاری نمیکنی؟
من غافل که در شهر مذهبی یزد ودر خانواده ای مذهبی بزرگ شده بودم به خیال خودم خدا را میشناختم
از بچگی کلاس قرآن رفته بودم وقرآن را ختم کرده بودم
با حجاب بودم به موقع نماز میخواندم روزه میگرفتم
در ماه محرم و صفر مدام در مجالس روضه وعزا بودم فکر میکردم هر چه بیشتر محزون غمگین باشم هر چه بیشتر گریه کنم زودتر حاجت روا میشوم نزد خدا عزیز ترم بنده بهتری هستم باوری که از بچگی برایم ساخته بودن
در ماه رمضان روزه میگرفتم ختم قرآن میزاشتم شبهای قدر در مسجد تا سحر دعا وقرآن ونماز میخواندم آنقدر گریه و ضجه میزدم و الهی العفو میگفتم که گاهی خودم شک میکردم به خودم میگفتم برای چه اینقدر از خدا میترسم برای چه اینقدر عفو میخواهم چرا اینقدر خدارا خشن ترسناک تصور میکنم که منتظره مرا مجازات کنه
ولی امان از باورهای غلط که به قول استاد مثل سیمان به ذهن ما چسبیده
سالهای سال خدا خدا میکردیم وخدا را صدا میکردیم ولی به محض اینکه کارمان گیر می افتاد چشممان به دست همه بود جز خدا
به زبان میگفتیم هر چه خیره ایشالا خدا درست کنه
ولی به در ودیوار میزدیم پیش همه رو میزدیم تا مشکلمان حل شود
واما اینک
دیگر آن انسان ترسو نیستم با آموزش های شما استاد جان سعی کردم خدا را بهتر بشناسم با خدا رفیق باشم
خدایی که از رگ گردن به من نزدیکتره از مادر به من مهربانتره
کارهایم را به خدا میسپارم وچقدر آرام تر شدم چقدر این خدا را دوست دارم عشق منه همراه وهمدم منه
هر روز صبح خودم را به دستان قدرتمندش میسپارم از خدا هدایت میخواهم
همین امروز صبح در تمرین ستاره قطبی ام نوشتم خدایا با من حرف بزن هدایتم کن میخواهم نشانه هایت را بتوانم به وضوح تشخیص دهم میخواهم مثل استاد عباسمنش مثل سعیده شهریاری عزیز مثل مجید پیردوستی عزیز صدایت را بشنوم روی دوشت سوار شوم هدایتهایت را تشخیص بدهم وهمراه تو شوم
وامروز صبح به محض اینکه سایت را باز کردم فایل توحیدی جدیدتان را دیدم
چقدر قشنگ مفهوم تسلیم شدن را گفتید اینکه هدایت ها را دنبال کنیم داستان هدایت شما را بارها گوش کرده ام وهیچ وقت برام تکراری نمیشه چقدر دوستش دارم
من هر کجا روی عقل خودم تکیه کردم واعتماد کردم بارها وبارها از مسیر دور شدم کلی اذیت شدم هر جا تسلیم نبودم وبه خیال خودم میدانستم دارم چه میکنم چک ولگدش را خوردم مثال زیاد دارم موقع ازدواج به خودم گفتم من زن قدرتمندی هستم میتونم زندگیم را به بهترین شکل مدیریت کنم حتی اگر همسرم بدهی داشته باشد سالها اذیت شدم خفت وخواری کشیدم با طلبکار های همسرم سر وکله زدم تا زندگیم را رو به راه کنم وروز به روز بدتر شد تا جایی که دیگه بریدم واز خدا کمک خواستم تسلیم خدا شدم وخدا چطور در طلبکارها را برایمان نرم کرد بهمون فرصت دادن افرادی را سر راهم قرار داد تا بهمون کمک کنن فدای خدای مهربانم بشم که همه چیز را برامون درست کرد و گره مشکلاتم را حل کرد
سر کار هر جا که خودم دست به اقدامی زدم بدون هدایت الهی کلی اذیت شدم وهر جا خودم را به خداوند سپردم کارها معجزه وار درست شد
الیس الله بکاف عبده
آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست؟
البته که کافیه وقتی خدا پشت وپناهت است وقتی روی دوش خدا سواری همه چیز عالی است
استاد چقدر قشنگ گفتید که شما ببینید شهرت را واسه چی میخواهید پول را واسه چی میخواهید
وقتی برای خودمان زندگی کنیم وقتی توحید در زندگیمان جاری باشد وقتی تسلیم خدا باشیم آن وقت رها هستیم خوشبخت هستیم آرامش درونی داریم احساس، لیاقت داریم احساس خوشبختی وسعادت میکنیم و چه چیز از این زیباتر چه سعادتی از این بالاتر که در مسیر توحید باشیم وشاد و خوشبخت باشیم
با خدا باش و پادشاهی کن
بی خدا باش وهر چه خواهی کن
استاد خیلی دوستت دارم تازه معنی سعادت را درک میکنم خدایا ممنونم که نادان از این دنیا نرفتم تازه دارم تو را می شناسم تازه دارم باهات عشق میکنم
ایاک نعبد وایاک نستعین اهدنا صراط مستقیم
خدایا تنها تو را میپرستم وتنها از تو یاری می جویم
مرا به راه راست هدایت فرما
بارها باید این فایل را گوش کنم تا به درک بالاتری برسم
برای شما استاد عزیز، ودوستان توحیدی ام عاقبت به خیری وسعادت دنیا وآخرت خواستارم
در پناه حق باشید
بنام رب بسیار وهاب
سلام استاد نازنینم که دلم برات تنگ شده واقعا دمت گرم که واقعا به رایگان آموزش میدید و فایلهایی با این گرانبهایی را رایگان برای بندگان خدا تولید میکنی اجرت با همان ربی که ههمون میپرستیم
و سلام به خانم شایسته عزیز که واقعا مطالبی که اول فایلها مینویسن و درک بالایی که دارن از دوره ها یه گنجه دوستان پیشنهاد میکنم قسمت پاسخ به مسائل من رو حتما مطالعه کنید یه گنجی هست که من خودم سالها باید تو اون قسمت ور برم
در مورد موضوع هدایت و الهامات من یه داستانی دارم پارسال که هدایت خیلی برام واضح بود
من خیلی علاقه داشتم به همراه همسرم برم یه سفر طبیعت گردی و با همسرم صحبت میکردیم شمال ترکی6 برامون خیلی جذاب بود تصمیم گرفتیم بریم اونجا حالا نه پولش بود نه ایده ای فقط تصمیم گرفتیم و قرار شد 2 تا کوله بگیریم با اتوبوس بریم و شهر به شهر بریم خلاصه بعد این داستان من تو دلم گفتم خدایا این سفرو خودت هدایتمون کن میخوام تمرین گوش دادن به الهامات رو انجام بدم و ایمانم بیشتر بشه من مشغول کارهام شدم تا این که یه روزی خانمم یه پیجی بهم نشون داد که چند تا جوان با ماشین شخصی رفته بودن ریزه تو شمال ترکیه تا این کلیپو دیدم ماشینه بهم چشمک زد و قلبم گفت خودشه باید با ماشین بری من اگاهانه تمرکزم رو هدایت الله بود گفتم چشم ولی خداجونم من نه گداهی نامه دارم نه شرایطو میدونم چیکار کنم گفت سرچ بزن تو گوگل متوجه میشی سرچ زدم مدارک فهمیدم چی میخواد بعد گفتم چشم خدایا ولی اینا فکر کنم خیلی زمان ببره ، گفت تو فردا برو دنبال این مدارک خداشاهده من ساعتی که کلیپو نگاه میکردم ساعت 7 عصر بود گواهینامه بین المللیم ساعت 10 شب دستم بود فردا رفتم گمرک بقیه کارهای پلاک ماشین تو 1 ساعت انجام شد بعد گفتم خدایا قدم بعدی چیه گفت دو روز دیگه شب راه بیفت که صب زود مرز بازرگان باشی گفتم چشم ولی خدایا فعلا پول ندارما گفت پولش با من
این دو روزو من هر کاری کردم یه فروشی داشته باشم نشد که نشد(من کارم پخش گوشته منجمده) ممکنه تو یه فاکتور و فروش 50 ملیون سود کنم که اگه فاکتور میزدم هزینه کل سفر در میومد که این 2 روز خودکشی کردم نشد که نشد(حالا میفهمم چون به مغزم تکیه کرده بودم برای فروش برا همون نشد) خلاصه بعد دو روز موعد حرکت رسید به خانمم گفتم راه بفتیم بریم خدا کمک میکنه خودش گفته اینم بگم ته دلم اخرش که نشد فاکتور بزنم گفتم خدایا بهم قول دادی رو تو حساب میکنم(تسلیم شدن و اجازه دادن به خدا برای هدایت) خدا شاهده راه افتادیم تا به مرز بازرگان برسم من تو مسیر 2 تا فروش داشتم که نزدیک 40 ملیون تومن سود کردم و خیلی اعتمادم به خدا بیشتر شد رفتیم نزدیک مرز یه تصادف کوچیک کردم ولی با همه انرژیم خودمو کنترل کردم و حسم بد نشد مشکلو با توکل به خدا حل کردم و رفتم از مرز دلار گرفتم رد شدیم اون ور منی که نه تجربه دارم نه چیزی ولی شدیدا رو هدایت خدا حساب میکردم تو مرز یکی از پلیس های ترکیه نشست تو ماشین ما گفت تا یهشهری منم ببرید و چون من ترکی بلدم کاملا همه قوانین راهنمایی ترکیه رو بهم توضیح داد و کلی لذت بردیم خلاصه ما رفتیم با هدایت خدا چه مکانهایی رو دیدیم که خود ترکا هم تا حالا خیلی هاشون ندیدن حتی تو جنگل کمپ کردیم و یه شب رویایی داشتیم منی که تو ایران کمپ نکرده بودم تو ترکیه کمپ کردم تو جنگل ولی انصافا تو اون سفر من کاملا به خدا اجازه داده بودم هدایتم کنه و چه هدایتی به خدا فکر میکنم اشکم در میاد مایی که قدرت به این بزرگی پشتمون هست چطور میترسیم چطور ناراحت میشیم و چطور نا امید میشیم اون سفر رویایی ترین سفر زندگیم تا الان بوده چون کاملا با هدایت خدا بوده ولی بعدش به قول قران ما انسانها فراموش کاریم به خودم میگم با این تجربه باز فراموش کردم اجازه بدم همون خدا کل زندگیمو هدایت کنه به این دلیل استاد انقدر تاکید دارن و تکرار میکنن ، به این دلیل خدای مهربان انقد این الهامو به استاد میکنن چون بزرگترین ضعف ههمون اینه که فراموش میکنیم این قوانینو
استاد عزیزم سپاسگزارم برای یاداوری این قدرتی که ههمون داریم
سلاااام به استاد عباسمنش عزیزو استادشایسته جانم
سلام به همه دوستان ارزشمند وبهشتی دراین سایت الهی
نمیدونم چطورباید نعمت هدایت به این سایت واین استادهمه چی تموم روبه درگاه خدابه جابیارم؟؟؟
باحرف وزبانم میگویم امامیدانم که کفایت نمیکند
باید خوب عمل کنم ونتیجه بگیرم بلکه شکرگزاری ام را درعمل هم به پروردگارم نشان دهم
الهی امین
واژه تسلیم..خشوع وخضوع دربرابر خداوند معدودواژه هایی بود درتمام عمرم شنیدم تاقبل ورودبه سایت
وواژه توحید شرک هدایت تسلیم وخشوع دربرابر خداوند بیشترین واژه هایی است که دراین 3سال از زبان استادم شنیدم
اگر من رابه این بهشت هدایت نمیکردی چطور جاهلانه ودر نادانی عمرم راتمام میکردم وبه خیال خودم که باحجابم و نمازو روزه ی قضانداشتنم. پس بنده ی باایمان خداهستم امااااان ازاین کج فهمی های دینی وباورهای مخرب گذشتگان
منطق وشهود دواصل مقابل هم : که منطق ازعقل میاید وشهودازقلب که جایگاه خداونداست
ومن چه میدانستم شهودیعنی چه؟؟؟
تسلیم بودن چیست؟؟؟
هرجا افسارزندگیم رابه دست شهود وقلبم دادم بااینکه کاملا خلاف منطقم بودپیروزمیدان شدم وانجاکه صدای منطق درذهنم بلندتربودو برعقل ناقص خودم تکیه کردم کله پا شدم
مثالهای زیادی از زندگیم دارم
تاقبل اشنایی بااستادهرتجربه ایی دارم روی عقل خودم بوده وبسییییاربرام سخت گذشته مثل خرید خانه که چقدر روی عقل خودم حساب کردم وبسیاراذیت شدم
گرفتن مراسم عروسی که باعقل خودم جلو رفت و خیلی همه چی بابا میلم نبود
مسافرتهایی که همگی باعقل ومنطق خودمان برنامه ریزی میشدند و همه چی عالی نبودهمیشه…
چه میدانستیم خداوندی که مامیشناسیم با خداوندی که واقعی است فرسنگها فاصله دارد
منطق وشهود راتاحالا نشنیده بودیم .فکرمیکردیم همین که بگوییم خدایا توکل به تو دیگر کافی است
تسلییییم دیگرچیست ببین عقلت چه میگوید
من فقط اینهاروشنیده بودم دیده بودم وباورکرده بودم تازمانی که وارد این بهشت شدم
که باطی کردن تکاملم هربار بیشتربه این نیرو وصل میشوم بااینکه میدانم تابینهایت جادارد که روی اصل توحید دردرونم کارکنم
مثالهایی که با شهود وتسلیم بودن خداوند درزندگیم رخ داده است
به راه انداختن کسبوکارم به تنهایی فقط با الهامات خداوند که به چه راحتی دستگاه برایم خرید باچه کیفیت وقیمتی
چرخ خرید
کسی رو فرستادکه کامل همه چیز روبهم اموزش داد رایگان
توپارکینگ برایم کارگاه ساخت
مشتری شد
خیاط برام پیدا کرد
واردکننده مواداولیه پیداکرد
دستان پرمهرش روهربار برای کمک به من فرستاد
باکدوم عقلومنطقی این همه کارراخودم میخواستم انجام دهم؟؟؟
منی که هیچ از تولید وبازاروفروش نمیدانستم
همه کاری برایم کرد همه چیز برایم شد
مسافرتهایی که تسلیم بودیم ورفتیم و…
ولی من بازهم:::
اشتباه کردم
شرک ورزیدم
عصبانی شدم
نگران شدم
ترسیدم
وابسته شدم
مغرورشدم
دوباره مرا بخشید ودرپناه امن خودش جاداد
دستم راگرفت واز ظلمهایی که به خودم کردم نجاتم داد ومن چه دارم که بگویم دربرابرت ای تنها معبودمن
پاک ومنزهی تو
تنها تورامیپرستیم وتنها ازتویاری میخواهیم
خوب میدانم که ذره ای ازعظمت ووالا مقام بودنت راهنوزنتوانسته ام درک کنم اماتواینچنین مرادراغوش کشیده ای ولبخندمیزنی
عاشقانه میپرستمت
استادعزیزم تابینهایت سپاسگزارتون هستم وطلب خیر براتون دارم ازدرگاه خداوند منان
به نام خدا
سلام زهرا جون عزیزم
خدا را شکر برای وحودت دست خداوند
واقعا همه چیز خداوند است و لاغیر
اگر فقط به خودش بسپاریم خودش هدایت می کند ما را به آدمهایی که اون وجه خوب خودشون را به ما نشون می دهند
خدایا صد هزار مرتبه شکر
وقتی توکل کردیم نتیجه گرفتیم و چقدر اوضاع خوب پیش می رفت
ولی وقتی کفر ورزیدیم نگران شدیم . نعمت ها دور شدند . ثروت ها دور شدند . انسان ها وجه خوب خودشون یادشون رفت…..!!؟!!!
که اینطور نیست
چرا ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!؟؟؟؟؟؟
چون ما شرک ورزیدیم
اوضاع عوض شد
ورق برگشت
و هیچ چیز زیبایی را ندیدیم
تا دوباره تسلیم شدیم
و اوضاع خوب شد
ممنون دوست عزیزم با کامنت زیباتون یادآوری کردید که همه چیز را از خداوند بخواهیم
و وقتی داده شد بدونیم از خودش خواستیم
که عطا شده
وگرنه گرفته میشود و اصلا دریافتی وجود ندارد
ممنون
خدا را شکر برای وجودتون
سلام به رهای عزیزم
خیلی ممنونم ازت که روح زیبابینتو درقالب کلمات بهم نشون دادی
واقعا که شرک به قول استاد عامل اصلی بدبختی بشریته
به همه چی ربط داره این شرک ورزیدن
خوبیش اینه که هرچی این مسیرو ادامه میدیم بیشتر میفهمیم که اینم شرک حساب میشده ومن اصلا متوجه نبودم
همین امروز توصحبت کردن باهمسرم جمله ایی رو گفتم که اصلا به مخیلم هم نمیرسید شرک باشه ولی قربونش برم خدا اندازه همون جمله کوچیک واقع نه بیشتر کارم چنددقیقه گره خوردبه هم یعنی دستگاهم خوب کارنکرد برای چنددقیقه ومن فهمیدم که یه اشتباهی کردم فکر کردم تابلاخره فهمیدم::
همسرم بهم گفت امروزچندتا زر بافتی ؟؟؟3تاحتما شده تا الان
من محکم گفتم نه4تایی بافتم
باورت میشه این جمله من شرک بوده ومن نمیدونستم
خدابهم گفت تونبافتی دستگاه نبافت من بافتم
الان دارم مینویسم همه بدنم مور مور میشه
اره من باهمبن جمله شرک ورزیدم بعد اومدمپای دستگاه تا کار رو ادامه بدم دیدم نمیبافه هرکاری میکردم گره میخوردبهم
فهمیدم دوباره خدا داره گوشم رویپیچونه
فکرکردمو فکرکردم تابالاخره فهمیدم اشتباهمو
وازصبح همش میگم چقدرباید حواسم به لحظه لحظه افکارم وکلماتم باشه
به امید خودش
سپاسگزارتم دخترمهربون
خدایاشکرت که هواموداری
به نام خدایی ک همیشه کنارم بوده
سلام ب همه عزیزان، استاد میخوام از مثالی ک همین دیروز اتفاق افتاد صحبت کنم، بعد از اون اتفاق من نشستم این فایل رو برای بار دوم دیدم و خدا داشت بهم میگفت دیدی؟ دیدی تسلیم بودی چیکار کردم برات؟
استادجان من اصلا بلد نبودم تسلیم بودن رو، دیروز اولین تجربه را داشتم، می نویسم حتی اگر ب ظاهر ساده ب نظر بیاد، دیروز نقطه عطفی بود برام اون ماجرا.
تا قبل از اون من فکر میکردم من وارد یه کاری میشم با عقل و منطق خودم، بعد خدا حین انجامش میاد ب کمک ام. هیچ وقت از اول آرام نبودم و میگفتم بالاخره منم باید اقدامی انجام بدم، از مصاحبه هایی ک میرفتم، از شرکت هایی ک استخدام شدم، از مغازه ای ک ب لطف خودش باز شد. اون خواسته ها خوب بودن ولی عالی پیش نرفتن، با زجر و استرس پیش رفتن، میگفتم بالاخره وارد چالش جدید شدن سختی داره، رفتن ب دل ترس سختی داره، بالاخره منم باید همش دنبال آگهی ها بگردم برای کار، دنبال ملک بگردم تو املاک ها،خودم هم اقدامی بکنم، آرام نبودم ک بشینم ی گوشه و بزارم خدا برام کارا رو انجام بده.
اون همه اتفاقات رو پشت سر گذروندم، سخت نبود، چون کمی ایمان نشون میدادم و او مرا بسیار آسان میکرد برای آسانی ها. ولی حالا اینبار میخوام صداشو بشنوم و بعد حرکت کنم، استعفا از کار فعلی با من، بقیه اش با خودش، من هیچی نمیدونم. وقتی ب آینده درخشانم فکر میکنم ک قراره چه جایزه ای از تقوا و ایمانم بگیرم روانم شاد میشه. میخوام مهمان خدا باشم و می نویسم از نتایج اش.
و اما اتفاقی ک دیروز افتاد، من برای تهیه غذایم (ب سبک قانون سلامتی) بیشتر ب کشتارگاه میرفتم، 3 روز بود ک نمی شد برم، مادرم میگفت نمیخواد خودت بری هوا خیلی گرمه، گفتم چشم، حتما هدایته. گفت با پدرت برو، پدر اون روز شلوغ ترین روزش بود، گفت اصن جور نمیشه بین کارم ببرمت امروز و ی کاری کن فردا اول صلح میریم، یکی از دوستان گفت من میرم اونجا برات میارم و ایشونم جور نشد، حالا من دیگه سومین روز دیگه شروع کردم ب خدا غر زدن ک یک بار کارم رو ب تو واگذار کردم همون ی بارم منو ناشتا گذاشتی، حالا من چیکار کنم.3 روزه منو علاف کردی. البته از قصابی محل مون تهیه میکردم ولی مورد رضایت من نبود، و البته یه باور دیگه هم کشف کردم، باور کمبود ک چرا فکر میکنم فقط از اونجا میتونم تهیه کنم چون ارزون تره، ینی خدا رو ب اون اندازه باور داری؟
ب خودم هر روز میگفتم خدایا این اولین باره ک من دارم خودم رو ب جریان هدایت می سپرم، قبلا هم بود ولی این درصد تسلیم نبود، میگفتم میخوام ی فکت و منطق خوب بسازی برام، باید جلوی این شیطان بعدا رو سفیدم کنی. از ته قلبم مطمئن بودم ک قراره یه اتفاق خوبی برام بیوفته و درس خوبی بگیرم، میگفتم اصن نشه، فقط بهم بگو چه درسی میخوای بهم بدی؟ درس لیاقت؟ درس فراوانی؟ درس نچسبیدن ب یک موقعیت خاص،ب یک فرد خاص، ب یک مکان خاص. درس تقوا و کنترل ذهن، بحث نچسبیدن ب خزه های کف اقیانوس و رها بودن.
و بعدازظهر روز آخر رزق مریمی من رسید، 2 بار، ظهرش یه رزق مریمی شاهانه از طرف مادر عزیزم، و بعدازظهرش یک بسته گوشت فیله ای استیکی دم خونه تحویل من داده شد. باورتون میشه من چند روز قبلش رفتم قصابی ران گوساله بخرم، گفت برای استیک فیله بخر دیگه نیازی نیست بجویی، تو دلم گفتم حالا حالاها ک نمیتونم، ولی ایشالله بعدا میخرم. و من حالا بسته های فیله تو فریز دارم. اصن این بنده خدا خودش ب من زنگ زد پیشنهاد داد ک میخوای بخرم برات؟ گفتم بله، هدایت عه دیگه چیکارش کنم قبول میکنم. بعد دیروز چندین بار بهشون میگم مبلغش رو بفرمایید، میگه نمیخواد نمیخواد.
خیلی دوست داشتم رزق مریمی رو تجربه کنم، ب خدا میگفتم مگه من چه فرقی با مریم دارم؟ ب من هم عطا کن، بعد دیروز میگفت ببین این کار برای من آسان است. و هزار بار گفتم خدایا تو بهم این رزق رو دادی ن آقای ایکس، نه مادرم. چقد خوبه جایزه سپردن ب خدا. جایزه تسلیم بودن، چه خوب نعمت میده، خدا میدونه تو بهشت چه نعمت هایی در انتظارمونه وااای، چقدر بخشنده ای، چه خوب اجابت کننده ای هستی.
این ی مثال کوچیک بود، ولی واقعا خیلی فاصله است بین حرف و عمل. این اولین قدم تکاملی من بود، شاید الگوی قوی عه قبلی نداشتم برام کمی سخت پیش رفت، ولی این مثالو با تمام سادگیش خوب میچسبونم ب کف مغزم، ب یادش میارم و ب یادش میارم.
این ذهن هم الکی اون وسط مسائلو برا خودش بزرگ میکنه ک ما رو بترسونه، ولی اگر دیدگاهم رو نسبت ب چالش ها عوض کنم و اهرم لذتی بسازم از اینکه قراره نتیجه این سپردن و تسلیم بودن چه جایزه ای از سمت خدا باشه، خیلی آرام تر میشم، مشتاق میشم ک ب اون نتیجه آخر فکر کنم، اون سکانس آخر ک دهنم باز مونده از هدایت خدا. و میگفتم خدایااا تو چرا انقد خوبی؟ من ک کار خاصی نکردم، حتی توی کنترل ذهنم خودت دستم رو گرفتی و با نشانه هات دلگرمم کردی. همه چیز خودش عه، هم اولش، هم وسطش، هم آخرش.
تو بسی ز اندیشه برتر بوده ای، هر چه فرمان است خود فرموده ای
در تو پروین نیست فکر و عقل و هوش، ور نه دیگ حق نمی افتد ز جوش
نیست بازی کار حق خود را مباز، آنچه بردیم از تو بازآریم باز
به نام خداوند مهربان
سلام استاد عزیز و دوست داشتنی
و سلام دوستان گل
این فایل ، فایل بسیااااار پربار و جادویی بود ، فایلی که هرروز هم اگر گوش بدی باز برات درس های جدید و متفاوت داره
باز یه تاثیر جدید داره
خب حدودا یک ماهی میشه که این فایل بر روی سایت قرار گرفته ، شاید هم بیشتر
ولی خب من بودم که توی این مدت استفاده نکردم و بی توجه از کنارش عبور کردم ، این من بودم که خودم رو از مسیر خارج کردم و پیگیر سایت و آموزش ها نبودم
در هر لحظه باید به خودمون یادآوری کنیم که آیا در مسیر درست حرکت می کنیم ؟
من دارم چه کار می کنم؟
آیا تو مسیر خواسته ها و اهدافم هستم یا نه؟
و خداوند دانا هربار با وجود اینکه تو از مسیر خارج میشی باز تو رو هدایت می کنه ، باز از طریق نشونه ها بهت می فهمونه که در مسیر اشتباه داری حرکت می کنی و از مسیر درست خارج شدی
بهت یاد آوری میکنه که اینجا مسیر رو داری کج میری و این راهی که تو داری میری پایان خوبی نداره
من هم بارها از مسیر خارج شدم و باز خداوند هدایتم کرده
باز راه رو بهم نشون داده و از هزاران طریق بهم نشانه ها رو نشون داده
چقدر خداوند کارش رو درست انجام میده
من حتی فایل تصویری این فایل رو مدت ها پیش دانلود کرده بودم و دقایقی رو هم گوش کرده بودم اما باز هم ادامه ندادم و از مسیر خارج شدم
خلاصه دیروز تصمیم گرفتم حداقل این فایل رو به صورت جدی ببینم ، گوش بدم و نکته برداری کنم چون نکات بسیار مهمی داره
نصف فایل رو دیروز دیدم و نکته برداری کردم و بقیش رو دیروز وقت نکردم ، اما امروز قبل از شروع نصفه ی دوم اتفاقاتی رخ داد که اصلا فکرش رو نمی کردم و انگار خداوند تلنگری محکم تر بهم زد که ببین داری از مسیر خارج میشی ، داری از بیراهه میری ، در نگاه اول برام سخت بود ولی در اصل خوشحالم که خداوند باز هم حواسش بهم بود و با همه ی اینکه بعد از بارها تلنگر باز هم اشتباه خودم رو تکرار کردم ، اما خداوند فرصت دوباره ای بهم داد
و از خودش می خوام که هدایتم کنه و کمکم کنه تا بتونم مسیر درست رو پیش بگیرم و از مسیر درست برم
با وجود این آموزش ها گاهی که اشتباهی می کنم ، به این آگاهم که دارم مسیر رو اشتباه میرم ولی خب باید انقدر محکم باشی که نذاری احساسات و یا اتفاقات اطرافت روی تو تاثیر بگذارند
باید مواظب ورودی ها و ذهنت باشی
بعد از این اتفاق که در اصل اتفاق بسیار خوبیه و حداقل باعث شد به این فکر بیفتم که دارم از کدوم راه میرم و مسیر درست چیه ، نیمه ی دوم رو هم گوش دادم و اتفاقا دیدم که چقدر هماهنگی خداوند دقیق و به موقع است
یعنی من باید این قسمت از فایل رو بعد از این اتفاق گوش می کردم تا بتونم بهتر درک کنم
الهی صد هزار مرتبه شکر
خدایا من تسلیمم
چون فهمیدم به اندازه ای که در برابر تو تسلیم باشم و به اندازه ای که به تو ایمان داشته باشم ، زندگیم روان میشه ، به همون اندازه موفقم
خدایا کمکم کن که تسلیم تو باشم
کمکم کن فقط روی خودت حساب کنم
الهی شکرت
عاشقتم رب قدرتمند و یکتا
عااااشقتوووووونم
بنام خدای مهربان
سلام به استادعزیزم دورود برشما .وای وای استاد من مطمعنم که این فایل برای هزاران نفری اماده شدکه هدایت خدا رو درک نمیکردن تسلیم خدا نبودن مثل خودم که من دیشب سریک کاری رفتم و به مشتریم قیمت دادم و با اینکه قبل از اینکه برم از خدا هدایت خاستم و گفتم خودت بهم بگو من قیمت بدم و همونجا قیمت دادم .ولی کار اکی نشد ومن چقدر نجواهای ذهنم منو سرزنش کرد منو محکوم کرد چقدر احساسمو خراب کرد و باعث شد حتی من به هدایتم اعتراض کنم غر بزنم سر خدا داد بزنم و هزاران نجوای دیگه و از دیشب تا الان احساسم خراب بود خدا میدونه چند هزار نفر دیگه تو این شرایط من بودن حالا به نوع دیگه.ولی خوبیش به اینه که ماها تو سایت عباسمنش هستیم تو مسیر خداوندهستیم گلوی خداوند تو این سایت هست و باز بصورت هدایتی این استاد زیبامونو هدایت میکنه تا بهمون بگه نترس اروم باش به من تکیه کن رو بنده من حساب نکن اگه بهت گفتن نه درسشو یاد بگیر مسیرتو ادامه بده من بهترشو بهت میدم مگه غیر از اینه که جهان و مسخره شما کردیم جهانی که توش هستی پراز فراوانیه به من اعتماد کن مثلا تو این زمینه من امروز درسم این بود که وقتی میری قیمت بدی اونم وقتی میگی خدا توبهم بگو پس نترس محکم بگو قیمتتو با ترس نگو من الان فهمیدم که اگه اون مشتری گفت نه بابت شرک ورزیدنم بود بابت ترسم بود من باید محکم اون الهامو بگم .بخدا استاد وقتی امروز داشتم به سفارشهای قبلم رجوع میکردم متوجه شدم که هر جا ترسیدم کار از دستم رفت هرجا با قدرت صحبت کردم سفارش گرفتم قدرت نه به معنای منییت قدرت به معنای اینکه خدایا تو بهم بگو ومن هم محکم بگم فارغ از اینکه میخاد بشه یا نشه.و استاد ازتون ممنونم بخاطر این فایل گرانقدر که حاصل سالهاااا اموزها و سالهااا استقامت به خرج دادن حاصل سالهاا ایمان و توکل کردن بود .خدارو شکر که شما هستین خداروشکر که خدا مارو هدایت کرد بسمتتون خداروشکر بخاطر صداقتتون خداروشکر بخاطر این گوشی این اینترنت که ما راحت میتونیم از اون سر دنیا شماروببینیم و هدایت و ایمان وتوکل و دریافت کنیم .استاد نمیدونم چطوری تشکر کنم ازتون ولی بهتون قول میدم استقامت بخرج بدم و ادامه بدم و یه روزی خیلی خیلی نزدیک با نتایجم بتونم شما رو خوشحال کنم چون شما مثل خداوند با نتایجمون با احساس خوبمون خوشحال میشین .یاحق
به نام خداوندی که درهرلحظه مرا هدایت میکند و به من درهرلحظه میگوید که چه قدمی درمسیر خواسته ام بردارم
سلامو درود بی نهایت به استاد عالی مقام و ارزشمندم،استادعزیز و توحیدی ام عاشق این صحبتهای گوهربار و الماس گونتونم،سیییری ناپذیرم ازین صحبتهایی که وصل میشه به توحید وتسلیم بودن در برابر پروردگار جهانیان
استادجان آخه چقدر به موقع چقدر درزمان مناسب خداوند ازطریق شما بامن حرف میزنهو میگه کافیه فقط و فقط توحیدی عمل کنی،مثل ابراهیم تسلیم باشی تا خودم همه کار برات انجام بدم،همه چیز بشوم برای تو،فقط کافیه بهم اعتماد کنی و اجازه بدی تا خودم ازون بالا نقشه ی گنج رو بهت بگم
خدای من دارم دیوونه میشم،اخه چقدر این آگاهی ها بر قلبو جانم میشینه،دوست دارم فرییاااد بزنم و به همه بگم بیاید تواین مسیر و از خان نعمت پروردگار به سادگی و عزتمندانه استفاده کنید
استاد فکرمیکنم تازه دارم معنای تسلیم رو درک میکنم و بهش عمل میکنم،تا چندوقت پیش هم اونقدر دودوتا چارتا کردم دربرابر کارهایی که قراره خدابرام انجام بده و ازلحاظ روحی ضربه ها خوردم،در حدی که یک افسرده ی به تمام عیاربودم،و اجازه نمیدادم خدا منو به اون روشی که خودش بهتر میدونه هدایتم کنه
من در طی تضادی که برام پیش اومد،یک خواسته ای واضح و مشخص برای خودم تعیین کردم،ولی بااون عقل پوک خودم فقط به اون روشی تکیه کرده بودم که فکر میکردم هم ازلحاظ هزینه و هم از جنبه های دیگه راحتتره،و با عقل منطقی خودم میگفتم همین روش آسونترین روشه و مطمئنم خداهم باروش من مهر تأیید رو میزنه!
انگارکه من میخواستم به زور خداهم باهام موافقت کنهو بگه آره بنده ی عزیزم همینی که تو فکرمیکنی درسته،پس منم دنبالت میام و خودت بهترازمن میدونی!!
دقیقا این حسو داشتم بین منو خدای قدرتمندم،که بااینهمه کله شقی های که دربرابر روش خودم و روشی که خدا میخواست بهم بگه داشتم،دوباره بهم امید و نور قلب داد وگفت اشکال نداره میبخشمت،و دوباره دستمو گرفت و نقشه ی گنجرو دستم داد و بهم گفت از کدوم راه شروع کن به کندن…
بخدا قسم وقتی دیگه ازلحاظ روحی چنان به عجز رسیدم که انگار اون لحظه دیگه غیراز خدا کسی رو نداشتم،حتی تو اون موقعیتی که ادم ازلحاظ روحی آسیب میبنه،عزیزترین فرد بهت نمیتونه آرومت کنه و حتی ممکنه ازتو مایل ها ازلحاظ فرکانسی فاصله بگیره،و نتونه برات کاری انجام بده
قشنگ میفهمیدم اینو فقط خدا میتونه از عهدم بربیاد و ارومم کنه،و بشرطی که تسلیم بشم وبگم خودت نقشه رو نشونم بده،من باعقل پوک خودم میگفتم فلان روش و فلان مسیر بهترین مسیره،چون تحقیق ها درموردش کردم،ولی وقتی که نتیجه نگرفتم که هیچ،بلکه با دماغ هم اومدم روی زمین،اون وقت ازخدا عاجزانه طلب مغفرت و هدایت درست کردم
استاد نمیدونم چطور بگم که چقدر خدا سریع پاسخ میده و دل هارو برات نررررم میکنه وقتی که ببینه تو تسلیم واقعی شدی و اجازه دادی تااون کارهارو برات انجام بده
وقتی همون شبی که بخاطر یک بگو مگوی بین منوهمسرم دلم از همهچیز کنده شد و ازخدا خواستم تا اون بهم بگه چکار کنم،دوروز بعدش بخاطر همون مسئله ای که باهمسرم داشتیم،خیلی بی هیچمقاومتی بهش گفتم من فلان چیز رو میخوام ولی نمیدونم چیکارکنم،هم فلان خواسته رو میخوام هم نمیدونم از چه راهی پیش برم
انگار همسرم منتظر این حرفم بود،و بلافاصله یک راهی رو بهمپیشنهاد داد که بازهم عقل پوکم مقاومت نشون داد و گفت این روش هزینه ی زیادی میطلبه،ولی یهو بخودم اومدم گفتم نه حتما این مسیردرستیه….چی بشه که من بی هیچمقاومتی به همسرم فلان خواسته رو درمیون بذارم و ایشون خیلی سریع اون روشی که منمدتها باهاش مقاومت داشتم پیشنهاد بده و دوباره یه چیزی ته قلبم راضی باشه و بگهحتما همین برات بهتره
استاداتفاقی که افتاد،وقتی که من مقاومتمو کنارگذاشتم و اجازه دادم خدا ازطریق همسرم که این روش روپیشنهاد داده هدایت کنه،اون بهایی که باید بابت او چیزی که من نیازداشتم پرداخت میکردیم،همسرم پرداخت کرد،وقتی پرداختش کرد،اون طرف شماره ی کارت همسرم رو گرفت و یک چهارم اون هزینه رو قبول کرد ومابقی هزینه رو برگشت زد!
یعنی من متحیرشدم که چرا اون طرف دلش نرم شد و هزینه ای که انقد من بابتش مقاومت داشتم،یک مقدار خیلی کمی رو ازش برداره و بقیه ی اون رو به حساب همسرم برگردونه،واقعا یک معجزه ی الهی بود و هیچ وقت نباید این رو فراموش کنم
من این مدت داشتم بخاطر هزینه ی زیادش مقاومت نشون میدادم و میگفتم همین روشی که فلان نفر اینهمه بابتش بها میگیره من خودم بلدم،ولی وقتی اجازه دادم که همون نفر روشش رو بهم بگه که درمسیر خواستم قدم بردارم،دیدم که چقدر اون مسیر رو انگار برام آسونتر کرده،چقدر بهتر همه چیو تنظیم کرده که کدوم کار رو چه موقع انجام بدم،اصلا به طرز عجیبی همون روش قبلی خودم رو تنظیم تر کرده و زمان مناسبترش رو بهم گفته که چه موقع چکاری انجام بدم
اگه به روش خودم بود شاید سالهای سال باز تقلای وحشتناک به خواستم میرسیدم،ولی وقتی اجازه دادم خدا منو درمسیر درست هدایت کنه و تسلیم فرمان اون شدم،دقیقا تواین مسیری که الان دارم حرکت میکنم یک احساس اطمینان و قلبی وپرازآرامشی وجودم رو احاطه کرده و خودمو بیشتر احساس میکنم که به هدفم دارم نزدیکونزدیکتر میشم
اصلا وقتی چهره ی اون فرد رو میبینم که این روش رو بهم گفت،انگار فکر میکنم چهرش چهره ی خداهست و خدا داره بااین چهره وبااین فرد منو به خواستم نزدیک میکنه
وقتی اون فرد رو میبینم و بهم میگه که حالا این کاررو انجام بده،بایک اطمینان قلبی بهش چشم میگم و انجام میدم،واقعا فکر میکنم خوده خوده خداست که بهم میگه چکارکن،و به طرر جادویی من مقاومتم برداشته شده و بدون هیچچونو چرایی دارم تومسیر رسیدن به خواستم حرکت میکنم
دوست دارم وقتی به خواستم رسیدم بیام همه چیز رو واضحتر و مشخص تر بیان کنم،ولی تاهمین حد میگم که تسلیم بودن واقعی دربرابر پروردگار همه چیز رو رو به جلوپیش میبره
اِممممکان نداره کسی تسلیم نباشه و به خواستش برسه،اممکان پذیر نیست…
خداروشکر ازلحاظ روحی هم حدود چندهفته ای بسیار عالی شدم و در ارامش خاطر بیشتری دارم مسیرزندگیمو ادامه میدم
یجورایی بااین تسلیم شدنم،بهتر هم باخودم به صلح رسیدم،بیشتر فهمیدم که خدا بی نهایت روش داره،بی نهایت دست داره که اگه اجازه بدی اون میتونه به راحتی چرخ زندگیت رو روون کنه
اصلاخیلی روحم به ارامش رسیده،و ان شالله به زودیه زود وقتی به خواستم رسیدم بهتر درموردش صحبت خواهم کرد
فقط اینو بگم که ما خیلی وقتا بخاطر ذهن محدودی که داریم و بخاطر عدم باور به فراوانی فکر میکنیم خوب این روش هزینش زیاده و برای ما که خیلی پولشو نداریم این روش مناسبی نیست
اما بخداقسم من این رو هم دیدم که اون نفری که چندملیون تومن بابت کارش دریافت میکنه تابهت بگهچکار کن،به راحتی نصف بیشتر پول رو برگشت زد و گفت به شما تخفیف ویژه خورده و فقط با دویست هزارتومن اون فردِ متشخص و کارشناس کار مارو راه انداخت!!باورتون میشه!به همین راحتی خدا بهم گفت بیا اینم هزینه ای که بابتش مقاومت داشتی و نگران بودی که این هزینه برای همسرم زیاده وعملا خودمهم یک درامد ثابتی نداشتم که بتونم پولش رو پرداخت کنم،به همین خاطر خدا ازین لحاظ هم حواسش بهمون بود،و فقط ازطریق این شخص محترم به گفت این روشی که او قبلا پیش میرفتی بهتره تو این زمانها انجامش بدی!
به همین راحتی مسیر منو تنظیم تر کرد و کاار رو برام آسونتر کرد و به احتمال قریب به یقین مسیر رسیدن به خواستم روکوتاه تر کرده
بازهم نمیدونم ولی مطمئنم این همون روشیه که خدا بهم باید میگفت و من قدم برداشتم،چون این مدت احساس بسیار آرامی دارم
استاد افرین به شما که به این درک واقعی رسیدید که تسلیم بودن یعنی احساست همراه بااون تسلیم آرومه،دیگه نکران نیستی،استرس نداری،ناامیدی نییتی ومیگی حتما همینه که خدا میگه،من ننننمیدونم من فقط تسلیمم و اجازه میدم که اون منو به ساحل برسونه…
باید پارونزد وا داد باید دل رو به دریا داد،
خودش میبردت هرجا دلش خواست
بهرجا برد بدون ساحل همونجاست
استاد گرانقدرم بی نهایت بی نهایت بار ازتون سپاسگزارم که این صحبتهای گوهربارتون رو باعشق باما به اشتراکمیذارید
من نیازدارم که هزاررران هزار بار این فایل رو با فایل جلسه ی چهارم قدم پنجم،جلسه ی دوم قدم هشتم و جلسه ی سوم قدم هفتم گوش فرابدم،تامعنای واقعی تسلیم و رهایی رو بهتر درزندگیم درک کنم وعمل کنم
استاد نمیدونید بااین جلسات در قدمها چه اشکهایی که من نریختم و چقدرخودمو ضعیف دیدم دربرابر پروردگارم،که اون همه چیزه همه چیییز و اونه که درهرلحظه هدایت میکنه بندگانش را،و هیچچچ ناعدالتی درجهان نیست،همه ی ما براساس عدالت واقعی توسط خداوند داریم زندگی میکنیم
هیچ بی عدالتیی درکارنیست،وهرکسی هرکجاهست سرجای درستشه،و هرکسی که مزه ی تسلیم بودن واقعی رو چشیده زندگی لذتبخشی رو هم چشیده…
دوست دارم ساعتها درمورد تسلیم حرف بزنم که چقدر همه کار میکنه برات…
سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر
لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم
توکلت علی الحی الذی لایموت والحمدلله الدی لم یتخذ صاحبه ولا ولدا ولم یکن له شریک فی الملک ولم یکن له ولی من الذل وکبره تکبیرا…
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم..
وقتی حرف از عمل به اگاهی ها میشه، وقتی حرف از توحید ویکتاپرستی وتسلیم بودن میشه، حیفم میاد این تجربه ی معنوی خودم رو با دیگران به اشتراک نذارم، تجربه ای که شده یکی از بزرگترین معجزه های زندگیم، که اگه میخواست از هر طریقی غیر از طریق خداوند برام اتفاق بیفته امکانش وجود نداشت وچه بسا که ما بعد یه مدت عادی میشه اینهمه لطف ورحمتی که خداوند بهمون داشته ویادمون میره که مسیر معنوییت و راه صراط مستقیم از کدوم سمت هست و ما از یاد میبریم که کجاها چقدر آسیب دیده وترسان وبی پناه بودیم و دستمون به جایی بند نبود و نزدیک بود از لبه ی پرتگاه نادانی وجهل بیفتیم توی دره ی نابودی ولی خداوند دستمون رو گرفت ومارو بالا برد، انقدر بالا که نزدیک خودش شدیم…
امان از فراموشی…
کی فراموش می کنیم لطف ورحمت خداوند رو زمانیکه دور میشیم از این مسیر، کی دور میشیم از این مسیر؟
زمانیکه میگیم دیگه بلدیم دیگه می تونیم دیگه از پسش برمیایم خودمون یه تنه وتنها….
ولی نه امکان نداره بشه تنهایی وحتی با کمک کل ادمهای دنیا انجامش داد…
فقط وفقط باید لطف ورحمت خودش باشه والسلام …
میخوام در مورد(( ایمان عملی یعنی پاگذاشتن روی ترسها)) صحبت کنم
در مورد تسلیم بودن در برابر خواست خداوند…
این قسمت از دیدگاهمو توی فایل گفتگو با دوستان قسمت 2 گذاشتم دلم نیومد اینجا هم نذارمش، شاید سر سوزن داستان ومعجزه ی من تجلی نور الله مهربان باشه در قلب کسانی که الان ترسان و غمگین هستند وبه دنبال نور امیدی برای جلو رفتن…
یادمه حدودا 3 سال پیش تازه چند ماهی بود که وارد سایت شما شده بودم وداشتم فایلهای رایگان رو میدیدم توشرایط خیلی سختی بودم میخواستم از همسرم جدا بشم…
یادمه وقتی به خاطر دست بزن و خیلی از رفتارهای بدش تصمیم به جدایی گرفتم بعد دو سه سال زندگی،که اونم میدونم با فرکانسهای بد خودم جذبش کرده بودم متاسفانه، خیلی برام سخت بود که بخوام بعد طلاق دوباره از صفر شروع کنم، یادمه همسرم چون توی زندگی وطلاق قبلیش مقداری مهریه پرداخت کرده بود واصلا اون مهریه رو حق همسرش نمیدونست واتفاقا خیلی هم نقطه ضعف داشت روی مهریه ، توی ازدواج با من مهریه کمی رو در نظر گرفت وکلا حرفش این بود که من دیگه گول نمیخورم من تاوان نمیدم همینی که هست میخوای قبول نکنی نکن، چون اگه یه روز به اختلاف بخوریم من دیگه نمیخوام سر مهریه باز به مشکل بر بخورم!!!!!!!
یادمه اول اشناییمون میرفتیم پیش مشاوره، وایشون بهم گفت مینا جان هدف شما توی ازدواج خصوصا ازدواج دوم زندگی هست دیگه، ایشونم که وضع مالی خیلی خوبی دارند ترسشون اینه شما دنبال مال ایشون باشید بهشون حق بدید، منم که واقعا دنبال این چیزا نبودم وهدفم واقعا زندگی بود واتفاقا برعکس اون اصلا فکرشم نمیکردم که توی ازدواج دوم به مشکل بر بخورم با اونهمه تجربه والبته عشق ومحبتی که در خودم میدیدم…
ولی خب از اونجا که جهان خیلی دقیق به فرکانسهامون پاسخ میده هم در مورد فرکانس اون اقا در مورد اینکه همش میگفت شاید این ازدواج به سامون نرسه و از این طرف ترس من از طلاق وجدایی توی ازدواج دوم، هر دو فرکانس کار خودش رو کرد وبه یک اتفاق مشترک انجامید یعنی جدایی….
من مهریه کمی گذاشته بودم فقط 14 سکه ولی شرط طلاقم اگر از سمت همسرم بود میشد دریافت نصف داراییش از زمانیکه با من ازدواج کردند و بدست اوردند که اتفاقا دو واحد بعد ازدواج ما از طریق مشارکت ساخت وساز با برادرش بهش رسیده بود و خب البته دارایی قابل توجهی بود ومن که نمیخواستم طلاق بگیرم چون از طلاق می ترسیدم، خیلی راحت می تونستم هم درخواست مهریه داشته باشم وهم سهمی از امولش رو…
اما ایشون خط ونشون کشیدند که اگر نرم دفتر خونه و حق وحقوق ومهریه ام رو نبخشم نه تنها طلاقم نمیدن بلکه همینطور منو بلاتکلیف توی یه شهر دیگه رها میکنند تا انقدر برم دادگاه بیام که موهام مثل دندونام سفید بشند!!!
من انموقعه ها داشتم رو خودم کار میکردم وروی حساب حرف شما که گفته بودید 6 ماه فقط 6 ماه بیاین وبا اموزه های من زندگی کنید اگر ج نداد برید سراغ راهکارهای خودتون، من میخواستم که دیگه با کله ی خودم عمل نکنم برای همین تصمیم گرفتم پاروی ترسهام بذارم از خداوند خواستم که بهم بگه چیکار کنم وبهم راه حل مناسب رو بده چون شما هم تو فایلهاتون بارها گفته بودید که با جنگیدن چیزی درست نمیشه ومن نمی خواستم بجنگم….
یه شب خیلی گریه کردمو داد دلم رو پیش خدا بردم که خدایا من 3 ساله ازدواج کردم هیچ خیری که ندیدم بلکه اون چیزهایی که از مال وپول و کار و حقوق وبیمه و پس اندازه ….داشتم هم دیگه الان ندارم تو بگو چیکار کنم از حقم بگذرم؟؟؟؟
نیت کردم که یه صفحه از قرآن رو باز کنم ببینم جواب خدا بهم چیه…
همین الانم که در موردش حرف میزنم بدنم مور مور میشه وگریه ام میگیره….
این آیه اولین خط صفحه برام اومد
وَإِنِ امْرَأَهٌ خَافَتْ مِنْ بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلَا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا أَنْ یُصْلِحَا بَیْنَهُمَا صُلْحًا ۚ وَالصُّلْحُ خَیْرٌ ۗ وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ ۚ وَإِنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا(١٢٨)
اگر زنی نشانههای ناسازگاری یا بیمهری در شوهرش ببیند، بد نیست که با کوتاهآمدن از بعضی حقوق خود، با شوهرش بهخوبی سازش کند؛ چونکه بههرحال، صلح بهتر از اختلاف و جدایی است. بماند که خودخواهی و تنگنظری در وجودِ انسانها، مانع گذشت و بزرگواریشان میشود! البته اگر با بانوانتان خوشرفتاری کنید و مراقب رفتارتان باشید، خدا از این رفتارتان آگاه است. (١٢٨)
یعنی وقتی این آیه برام باز شد، خصوصا اون بخش اخرش که گفت بماند که خودخواهی وتنگ نظری در وجود انسانها،مانع گذشت وبزرگواریشان می شود!!!!!!!!!
افتادم به سجده انقدر گریه کردم انقدر گریه کردم که حس کردم دارم از حال میرم…
گفتم اره خدای من درسته، من همین فکرو کردم گفتم چرا به زن اولش مهریشو داد همون مقدار، به من رسیده نمیخواد بده؟
خب من الان هیچی ندارم اون اونهمه مال واموال داره تازه بهم خیانت کرده رفته با کس دیگه حق منو ببره خرج اون آدم کنه و……
من گفتم و خدا گوش کرد، من گریه کردمو خدا دید تا خوابم برد…
فردا ظهر دوبار نیت کردم و دوباره همین ایه اومد، باز گریه کردم ولی اینبار گفتم من میبخشم ، چون تو میگی ببخش وناسازگاری وجنگ نکن ولی خودت هم باید برام جبرانش کنی…
خلاصه بدون اینکه با کسی حرفی بزنم ومشورتی کنم رفتم تهران نصف شب رسیدم، وقتی شوهرم دید انقدر مصمم هستم برای کارم ومیخوام مهریه وحق حقوقم رو ببخشم خیلی تعجب کرد گفت برو خونه ی خواهرت یا مسافر خونه تا صبح بریم محضر، و از اونجایی که من پول نداشتم برم مسافر خونه و نمیخواستم خانوادم بفهمند و رای منو بزنند که منصرف بشم، به شوهرم گفتم میشه شب توماشینت توی همین پارکینگ بخوابم؟؟؟
اونم بدون هیچ ترحم ودلسوزی گفت باشه!!!!!
باورتون شاید نشه، من هنوز زنش بودم ، ولی اون در کمال بی رحمی با من رفتار میکرد ومن با قلبی شکسته فقط تا صبح گریه کردم وهی میگفتم خدایا چون تو خواستییا وگرنه من پدر اینو در میاوردم و روزگارشو سیاه میکردم ولو به قیمت از بین رفتن ابرو و جونم…
من میگفتم و خدا قلبمو اروم میکرد….صبح شد ورفتم محضر نه تنها امضاء زدم که بخشیدم بلکه بهم گفت بنویس من تمام حق وحقوقم رو گرفتم!!!!
وقتی داشتم این جمله رو می نوشتم گفتم خدایا تو میدونی که من نگرفتم مهریه وحقم رو، ولی میگم گرفتم چون تو بهم میدیش…..
گذشت و کارای طلاق رو غیابی با همون برگه انجام داد و بدون اینکه من یکبار برم دادگاه و طلاق انجام گرفت بعد چند ماه…
من داشتم روی خودم کار میکردم توی کامنت های دیگه توی فایلهای دیگه توضیح دادم که چی شد و چطور شد که با نشون دادن ایمان فعالم بعد 7و8 ماه که از طلاقمون گذشت خداوند از بهترین طریق حلال وپاک و اماده دقیقا مبلغ مهریه ام رو و بعد گذشت یکسال واندی حدودا 5 برابر اون مهریه وحقم رو بهم داد بدون اینکه من کار خاص وتلاش خاصی توی کسب وکارم وزندگی کرده باشم ….
وعده ی خداوند حقه، وکیست باوفاتر از خداوند در عهد وپیمان؟؟؟؟
بماند که من چقدر شخصییت ومنش ورفتارم بعد اون اتفاقات عوض شد وکلا مسیر زندگیم تغییر شگرفی داشت….که همه تعجب میکردند!
خدارو هزاران بار شاکرم به خاطر اینکه در پس اون اتفاقات بد بعد اونهمه جهالت ونادانی وظلم به خود دستمو رو گرفت وقتی تسلیمش شدم واین یکی از قشنگترین معجزه های زندگیم بود که هربار یادش میفتم دوست دارم سر به سجد بذارم ودیگه بلند نشم…
نه به خاطر اون شرایط مالی و مادیات ونه….
به خاطر اینکه من چنین صاحب اختیار و چنین مراقب ونگهدارنده ای دارم…
الهی هزاران بار شکرش…
استاد قشنگم سپاسگزارم که با تهیه این فایلهای پراز توحید واگاهای باعشق تلاش میکنید که مدار وفرکانس مارو در صراط مستقیم حفظ کنید تا همیشه یادمون باشه کجا بودیم و از کجاها عبور کردیم وحالا کجای زندگیمون هستیم وباید چطور وبه کجا بریم از هم خیر دنیا درش باشه وهم خیر آخرت
سلام بر خواهر پاک سرشت و محترمم؛ خیلی خیلی لذت بردم از کامنت زیباتون و با تمام جان و دل باور میکنم حرفهاتون رو چون از یک منبع الهی می آیند ؛ خود من سالها پیش یک شریکی تو کسب و کارم داشتم که در اوج نامردی به من با تحمیل یک شریک سوم که مثل یک غلام حلقه به گوش خودش بود فشار آورد و من رو با ایجاد هزینه های خودسرانه تحت فشار گذاشت و برای تحمیل نظرات خودش و نهایتا به در کردن خودم از کارگاه خودم نقشه ای نامهربانانه کشید که بعد از ماه ها کشمکش بلاخره من رو مجبور به امضای قرارداد اجباری کردند ؛ من از این بابت و تنگنایی که برام به وجود اومده و بهم تحمیل شده بود خیلی دلخور و دلتنگ بودم و به ظلمی که بهم شده بود و کاری هم نمیتونستم بکنم به خدا گلایه کردم ؛ حین قرارداد ندایی گفت فلان بند رو بگو باید اضافه کنیم و من گفتم و اون چون از شریک سوم مطمن بود در کمال ناباوری من امضا کرد و بعد فقط یک ماه به خواست خدا اتفاق عجیبی افتاد و اون شخص سوم که کاملا مطیع ایشون بود کاملا رفتارش برگشت و من هم استفاده کردم از موقعیت و درخواست خروج از قراردادو دادم و به پول سال 88 یازده ملیون از ضرری که نقشی در ایجادش نداشتم ولی منم شریک بودم برگشت که پول تقریبا دو ماشین صفر پراید بود . و جالبش اینکه اون تغییر حالت ناباورانه شریک تحمیلی همون چند روز بود و من بعدها حکمتشو فهمیدم . درود بر شما که با کامنت ارزشمندتون اون خاطره رو مجدد در من زنده کردید تا یک بار دیگه خدای عادل ناظر رو شکر گذاری کنم.
به نام تنها هدایتگر جهان هستی
خداوندا تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم مرا به راه راست هدایت فرما را کسانی که به آنها نعمت داده ای
سلام و احترام به تنها استاد توحیدی زندگیم
خداروهزاران مرتبه شکر برای وجود استاد نازنینم
خداروشکر برای این فایل ناب و توحیدی
خداروشکر برای هدایت و شنیدن و کمک برای درک و عمل این آگاهی های ناب
استاد عزیزم در این مدت حدود 5 سال افتخارآشنایی با شما و سایت تمام اون روزهایی که با هدایت پیش رفتم و غیر اون برام ملموس شد که چقدر این امر مهم زندگی رو روون و آسون میکنه و توجه نکردن چقدرررر سخت و دشوار
و این مرور کمک میکنه که هر لحظه تسلیم تر بودن چه نتایج پر باری رو بههمراه داره و آرامشی از جنس حال خوب خدایا شکرت… خدایاشکرت که هدایتت راه رو برامون هموار میکنه کمکمون کن بیشتر بیشتر بشنویم و عمل کنیم
آمین
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
بِه نامِ خُداوَندِ بَخشَنده مِهرَبان
سلام و درود خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیز
ساعت 19 فکر کنم دوشنبه بود همسرم از سرکار اومد من داشتم فایل استاد گوش میدادم
همسرم صدای استاد را شنید گفت راستی امشب با عرشیانفر لایو داره ساعت 9
چنان ذوقی کردم گفتم جدی میگی توروخدا گوشیتو بده ببینم
لحظه شماری کردم تا ساعت 8:50 تا 9 هزاربار گفتم گوشیتو بده بده ببینم
(من اینستاگرام ندارم )
همسرم گفت آقا شوخی کردم لایوی در کار نیست
خلاصه اینکه ساعت 9 نشستیم دوتایی لایو تا لحظه آخر دیدیم
جالبش اینجا بود همسرم تا لحظه ی آخر گوش داد
استاد عزیزم از اول تا آخر لایو فقط داشتم میپرسیدم خدایا
استاد چ کارهااااااااااا کرد ک تو
اینهمه بهش عزت دادی
اینهمه قدرت دادی
اینهمه عزیزش کردی
اینهمه شهرت دادی
مهمترینش برای من اینبود ک چقدررررر در مقابل قدرت پروردگار
تسلیم بود
چند بار تو چه شرایط هایی با چقدرتی ایمانش را نشون داد
ک امروز لحظه ای ک چهره ی استاد را تو لایو دیدم
قلبم ذوق کرد از دیدنش
قلبم داشت ابراز علاقه میکرد
نمیدونم شنیدین ضرب المثل
(خون ، خونو میکشه )
فکر میکردم استاد برادرمه اونقدررر بهشون حس خوبی داشتم و لذت بردم
و از اینکه افتخار شاگردی استاد را داشتم به خودم میبالیدم
استاد در مورد تسلیم بودن در مقابل خداوند فرمودید
من پارسال ک بصورت جدی شما را دنبال نمیکردم
اما فایل های شما را دنبال میکردم و از قدرت الهام و شهود تا یه حدودی مطلع بودم
یادمه تابستون پارسال کارورزی داشتیم برای انتخاب دو تا استاد داشتیم
یکی بشدت سختگیر
یکی هم بسیار مهربون از اون استادی ک گیر نمیده
اکثریت دانشجوها استاد مهربون ک گیر نمیده را انتخاب کردن
و من استاد سختگیر
بچه ها میگفتن چرا اخه ؟ چرا اینکارو کردی ؟
حالا شرایط من چیبود ؟ ن شاغل بودم ن میتونستم برم کارورزی
بدلیل محدودیت ذهنی ک داشتم شرایط رفتن ب کارورزی نداشتم
و این استادی ک من انتخاب کردم میدونستم و شنیده بودم ک باید کارورزیو تحویلش بدیم ک از یک شرکت معتبر باشه
اگر از اینترنت و الکی باشه جاش تو سطل زباله ست
اما من هدایت شده بودم
دلم فقط میگفت همین استاد بردار
با اینکه خیلی استرس داشتم
با اینکه نجواها میومدن
اما صدای خداوند هم بود
نمیدونم اصلا واضح بود بهم میگفت باید اینو برداری
هر روز هروز توسط بچه ها مسخره شدم
چون واقعا استاد سختگیری بود واقعا هربار
شرایطی ک برامون گذاشت با اون استاد سخت تر بود
اون بچه ها رااااحت داشتن پیش میرفتن
اما من هنوز نمیدونستم باید چیکار کنم
أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطَ کَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ ۗ قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ ۗ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهَادَهً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
یا آنکه گویید که ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او بر آیین یهودیت یا نصرانیّت بودند؟ (خدا مرا فرماید که در پاسخ) بگو: شما بهتر میدانید یا خدا؟ و کیست ستمکارتر از آن که شهادت خدا را (درباره این انبیا) کتمان کند؟ و خدا از آنچه میکنید غافل نیست.
قُلنَا اهبِطوا مِنها جَمیعًا فَامّا یَأتِیَنَّکُم مِنّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُداىَ فَلا خَوفٌ عَلَیهِم ولاهُم یَحزَنون • والَّذینَ کَفَروا وکَذَّبوا بِایتِنا اولکَ اصحبُ النّارِ هُم فیها خلِدون؛[1][2]گفتیم: همگى از آن، فرود آیید! ولى هرگاه هدایتى از طرف من براى شما آمد، کسانى که از آن پیروى کنند، نه ترسى بر آنهاست، و نه اندوهگین مىشوند. و کسانى که کافر شدند، و آیات ما را تکذیب کردند اهل دوزخند؛ و جاودانه در آن خواهند بود.
واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم
نمیدونستم باید چطور فرم کارورزی پر کنم
اما دلم میگفت آخرش خیره
دلم میگفت نگران نباش خیری توش هست
تا اینکه خیلی راحت هدایت شدم دوستان فرم کارورزی را برام پر کردن
البته با استاد هماهنگ کرده بودم ک من نمیتونم برم کارورزی
تا رسید روز تحویل کارورزی
این استادمون هربار میومد کلاس انگیزشی صحبت میکرد
اونروزم اونقد صحبت کرد تا اینکه رسید
گفت یکی از بچه های این دانشگاه ارشد قبول شد
ببینید این پروفایلشه تو گوشیش نشون داد
ناخودآگاه یچیزی بهم گفت از استاد شماره اون دانشجو را بگیر
گفتم استاد میشه شماره دانشجو را بهم بدین
گفت چرا نمیشه ؟
شمارشو بهم داد
من اونجا حدس زدم این میتونه نتیجه ی اون هدایت من باشه
اونروزم ک بخیر گذشت نمره 15 برام رد کرد
هرچند همه ی نمره ام 20 بود
ولی گفتم باید تسلیم باشه
خدا نقشه ی بهتری برام داره
بعد تحویل کارورزی با اون شماره تماس گرفتم
خودمو معرفی کردم ک شمارشو از استاد گرفتم
اون خانم چنان انگیزه ای در من ایجاد کرد ک منم بشینم برای ارشد بخونم
و گفت ک تمام کتاباشو بصورت رایگان میده دستم
ک من بخونم
حالا من ک اصلا هیچ پولی نداشتم این یه امتیازی بود برام ک خداوند داره هدایتم میکنه ک کارام داره راحت پیش میره
یروز هماهنگ کردیم کتابا را بهم داد
منم استارتشو زدم اصلا چرا چجوریشو نمیدونم
تو مسرس قرار گرفتم ک خداوند من را هدایت کرده بود
تو مسیری ک اصلا اصلا اصلا نمیدونستم آخرش چی میشه
فقط میدونستم باید تسلیم باشم و عمل کنم
خدایا چه انگیزه ای بود
چه شور و شوقی بود
چه هدفی بود
منی ک از صبح زود بیدار شدن فراری بودم
هر روز 5 صبح بیدار میشدم خدایاااااا
با دوتا بچه ای ک محصل بودن ناهارشونو بزار
شامشونو بزار
درس و مشقشون
کارای همسر
راستی خودمم ک میرفتم دانشگاه
اما توانایی من قدرت من شور و شوقم انگیزه ام به لطف خدا هر روز بیشتر میشد
تا 11 شب من مشغول خوندن بودم
تا اینکه یروز هدایت شدم با همه اساتید دانشگاه صحبت کردم من این ترم نمیتونم کلاس شرکت کنم دارم برای ارشد میخونم
و برام غیبت رد نکنن
و اساتید چون منو میشناختن واقعا درسمو میخونم و شاگرد اولم
میدونستن واقعا من هدفم درس خوندنه
و مهمتر از اون وقتی در مسیر درست در مسیر هدایت خداوند و تسلیم خداوند ک باشی کارها ب طرز عجیبی راحت برات پیش میره
من یه ترم نرفتم دانشگاه ،منی ک یک جلسه غیبت نداشتم
بچه ها شاخ درآورده بودن چرا نمیای
شما و غیبت ؟
من به هیچکی نمیگفتم دلیلشو
اما روز امتحانا رسید
أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَهٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»،
تسلیم امر خدا شوند، صلوات و رحمت خدا بر آنها نازل شده و در نهایت خداوند هدایتشان میکند.
معدل ترم سه من بالاترین معدل من تو 4 ترم شده بود
چه نمره های درخشانی گرفته بودم
من از اینهمه لطف و بزرگی خداوند فقط گریه میکردم
و اونروزها بود ک من معنی با خدا باش و پادشاهی کن و درک کردم
با خدا باش پادشاهی کن
بی خدا باش هر چه خواهی کن
و من همچنان ادامه دادم ادامه دادم تا دقیقه 90
چندین بار کم آوردم تو این مسیر خسته شده بودم
خیلی درس میخوندم
من 13 سال تحصیل رها کردم
خودم نشستم دوباره از ابتدایی شروع کردم
خدایا اصلا نمیدونستم رادیکال چیه نمیدونستم قدرمطلق چیه
شکلشونو میدیدم فرار میکردم
اما نشستم تمرین کردم خوندم اینایی ک فراری بودم .فول شدم
تا اینکه روز کنکور رسید
باورتون میشه اصلا ب این فکر نمیکردم ک قبول میشم یا نمیشم
تنها چیزی ک تو دلم بود این بود من تسلیم هدایت پروردگار بودم .
الان اینجا چراشو نمیدونم
وگرنه بمن بود من چرا باید بشینم اینهمه درس بخونم
مگه من حوصله ی درس خوندنو داشتم
وای خدای من آمار و قدر مطلق و رادیکال
تابع و مشتق و …..
من اینارو چجوری خوندم
فقط و فقط خدا بود من را هدایت کرد فقط خدا
من اصلا نتیجه برام مهم نبود واقعیتش
میگفتم خدا الان اینو ازمن میخاد منم انجامش میدم
اما امید داشتم ب روزهای خوبی ک خواهند اومد.
امید داشتم به خیری ک تو راهه
زمانشو نمیدیدم نمیدونستم
روز کنکور رسید
خدای من چ تجربه ی بی نظیر بی نظیر فوق العاده ای داشتم
دوتا عکس از اونروز گرفتم هروقت میبینم دنیای مثبت میشم
حالم عجیب خوب میشه
قشنگ ترین زیباترین لذت بخش ترین نمیدونم اگر بهم بگن
رویایی ترین لذت بخش ترین روزهای زندگیت را نام ببر ؟
من میگممممم 6 ماهی ک نشستم درس خوندم
استاد خسته میشدم
امااااااااااااااااا لذتش برام شیرینتر بود
ناامید میشدم اما روزهای خوبی ک تو راه بودن
برام لذت بخش بود
استاد 6 ماه من جز عمرم به حساب نیومد چون من
6 مااااااه را قشنگ قشنگ دلی دلی
زندگی کردم
آخ چقدرررررر من احساس ارزشمندی کردم تو اینمدت
آخ چقدررر من تو 6 ماه حاااالمممم ب طرز عجیبی خوب بود
من قبول نشدم آزاد مجاز شدم
اما اونقدررررر این 6 ماه برای من شیرین تر از عسل بود
تجربه ی فوق فوق رویایی داشتم
قبول نشدنه اصلا ب چشم نیومد
اما من استاد ایمان دارم این 6 ماه در یک مراحلی از زندگیم به کارم میاد
نمیدونم چجوری
اما اینو میدونم خداوند برای بنده اش جز خوبی نمیخاد
اینو یقین دارم خداوند خیر مطلقه
من تسلیم امر پروردگارم بودم
منم هدایت شدم ک این استاد را انتخاب کنم و از طریق این استاد هدایت بشم ب اون دانشجو
و از طریق اون دانشجو هدایت بشم ب کنکور و مسبر زندگیم تغییر کرد
و چنین تجربه ی لذت بخشی را داشتم
و در اخر نمیدونم چرا تو این مسیر قرار گرفتم
اما اگر دوباره هم برگردم دوباره این مسیرو انتخاب میکنم
و تسلیم هدایت پروردگار هستم …
و هدایت های خیلی کوچیک تر هم داشتم ک همون روز و همون لحظه متوجه شدم
تسلیم بودم
و باعث شد ایمانم تقویت شد
ولی این برام رنگ و بوی دیگری داشت
استاد عزیزم دوستتون دارم
مفتخرم ک شاگرد شما هستم
پایدار و سرزنده باشید