تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)

831 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مرجان گفته:
    مدت عضویت: 1210 روز

    به نام خدای معجزه ها

    سلام ودرود بر استاد عزیز وتوحیدی ام

    الهی صدهزار مرتبه شکرت تو بهترین زمان ومکان هدایت شدم به این فایل ارزشمند

    تسلیم شدن در برابر خداوند

    کی انسان تسلیم میشه؟؟وقتی عاجز بشه. وقتی درک کنه توانی نداره. وقتی راه ها بسته میشه.

    وقتی ببینه هرچی میدوه حتی یه قدم جلو نمیره.

    امروز با این فایل یه فلش بک زدم به سالهای قبل. کجاها تسلیم بودم. همیشه معروف بودم به ادم مغرور کله شق

    دوست نداشتم جلو ادم ها اظهار عجز کنم احساس ناراحتی کنم بارها از درون شکستم وفرو ریختم. ولی هربار بلند شدم نمیدونستم اون نیرویی که کمکم میکنه خداست. نمیدونستم اون هدایتم میکنه. اصلا خدایی نمیشناختم. فکر میکردم خدا فراموشم کرده. از همون کودکی با خدا بیگانه بودم. ولی تمام مدت کنارم بود وهدایتم میکرد

    اولین باری که یادم میاد تسلیم شدم پشت تلفن بود وقتی پدرم فریاد میزد مالم راوقف میکنم تا بهت ارثی نرسه

    ومن کنار دیوار تسلیم شدم. تسلیم شدم که کسی پشتم نیست. خودم هستم. اون روز هم نمیدونستم خودم یعنی خدای درونم. هدایت ها شروع شد. کار وکسبم رونق گرفت مشتری پشت مشتری. خانه وکارگام راساختم وهرروز پیشرفت کردم

    امان از ادم فراموشکار ناشکر. وقتی مغرور شدم. وقتی خودم خودم ها شروع شد شکست خوردم.

    تو رابطه ای که هرروز رنج وسختی بود.

    بار دوم که تسلیم شدم رابه وضوح یادمه. صبح عرفه بود فقط اشک میریختم باهمه ی وجودم احساس عجز کردم وتسلیم بودم فقط زمزمه میکردم خدایا کمکم کن. وچه کمکی

    نجات پیدا کردم. دوباره زنده شدم. دوباره رشد کردم

    از اسمان وزمین کمکم میکرد. باز هم نمیدونستم خداست. باورش نداشتم

    دوباره شرک ها شروع شد دوباره سختی ها شروع شد

    مگه چقدر طاقت داشتم. چقدر خدا میخواست به سمتش

    برم ومن بخاطر تمام نفرتی که از ادم هایی با نقاب مذهب داشتم از خدا فراری بودم. میگفتم این خدارا نمیخوام. بهشتش مال خودش. اگه دین اسلام اینه. من نمیخوام

    اما مگه دست ارحم الراحمین خدا دست از سرم برمیداشت.

    هدایت شدم به استاد عرشیانفر عزیز. چقدر حال دلم عالی شد. ولی چقدر تو درودیوار بودم. با استاد عرشیان یه مقدار بالا اومدم.

    مخالفت های همسرم باعث شد نتوانم با استاد عرشیانفر کار کنم

    تسلیم شدم. نمیدونستم چکار کنم.

    هدایت شدم به استاد عباس منش.

    تازه داشتم خدارامیشناختم. تازه کنترل ذهن را دارم درک میکنم. تازه توکل را میفهمم.

    هر بار تسلیم شدم. از در ودیوار کمکم کرده.

    فایل توحید عملی 11 را به مدت 21 روز هرروز گوش دادم وتسلیم تر شدم هدایت ها بیشتر وبیشتر شد

    این فایل مهر تایید خداوند بود که تسلیم بشم. نه وقتی خوب چک ولغد خوردم. همون اول تسلیم بشم.

    من که بارها دیدم از کجا ها دستم راگرفته. من که بارها تسلیم شدم وهدایتم کرده

    از همون تسلیم بشم

    خدایا ممنونتم بخاطر این فایل بی نظیر

    استاد ممنونتم بخاطر این فایل بی نظیر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      سینا سبزواری گفته:
      مدت عضویت: 1255 روز

      به نام خدای مهربان.

      سلام دوست عزیزم

      خیلی خوشحالم که دارم دوباره مینویسم و فرصتی به من داده شده تا بنویسم.

      درمورد کامنت نوشتن مرجان دلیل اینکه برخلاف قبلا خیلی کمتر کامنت مینویسم احساس میکنم که یکسری ترمز دارم درموردش

      مثلا من قبلا دیدگاهم به کامنت نوشتن این بود که: یک فرصتی هست برای مرور کردن قانون و یک فرصت خوب برای جهت دهی دادن به ذهن اونم به صورت بدون وقفه که خب عالیه و تاثیر خیلی خوبی هم میزاشت روم

      میدونی انگار اون هُل اولیه بود به ذهنم و بعدش افکار مثبت خود به خود رشد میکردند. مخصوصا اون موقع هایی که مرجان عزیزم شما برای اولین بار برام کامنت نوشتی خیلی زیاد به بهبودگرایی فکر میکردم و میخواستم اجراییش کنم

      طبق اصل بهبود گرایی هم کامنت مینوشتم و خب فارغ از هرچیزی و هر زمان و مکان خاصی در کمال بهبود گرایی کامنت مینوشتم.

      چقدر لذت بخش بود

      حتی الان که این جملات رو نوشتم چقدر دلم خواست دوباره اینچنین بهبودگرایی رو در اجرای قانون و کامنت بازم داشته باشم واقعا اصل فوق العاده ایی هست!

      چقدر به ادم بهبودگرایی احساس لیاقت میده چون از خودش انتظار بیجا نداره و خودش رو کمتر سرزنش میکنه

      بهبود های کوچک رو میبینه

      درکل: بهبود گرایی یک عادت خیلی هماهنگ با قانونه

      درمورد کامنت نوشتن بعدش که گذشت

      دیدگاهم کم کم این شد که: کامنت کمتر باید بنویسم تا نتیجه بگیرم.

      مثلا با خودم میگفتم ببین من اگر خیلی موفق تر بودم یا مثلا توی سایت خیلی شناخته تر بودم. دیگه همینطوری تصادفی نمیرفتم برای فایل های مثلا قدیمی کامنت بزارم

      بعد الگو هایی رو از بچه های سایت یک جورایی ناخوداگاه به خودم نشون میدادم که این رفتار رو دارند. و بعد ذهنم میگفت اها ببین این رفتار نشون میده که این یکی از دلیل نتایج هست.

      یعنی همه اون بهبود گرایی ها و کامنت نوشتن ها بخاطر این باور مرجان جان کمتر شد

      میدونی مثلا وقتی اوایل دوره احساس لیاقت تهیه کردم کامنت نوشتنم کم شد اما نه بخاطر اون باور های بالا بلکه صرفا اینقدر درگیر تمرکز کردن روی خودم بودم که واقعا فعلا انگار سکوت کرده بودم و تمرکزم روی خودم بود.

      بنظرم همون باعث شد یک ارتباط اشتباه توی ذهن من ایجاد بشه بین نتیجه و کامنت نوشتن.

      چون اون موقع که مرجان اوایل داشتم روی دوره احساس لیاقت کار میکردم کامنت نمینوشتم واقعا حالم عالی بود نتیجه ها عالی بودن

      اما نه بخاطر اینکه کامنت نمینوشتم بلکه بخاطر اینکه داشتم به قانون عمل میکردم

      اصلا ربطی به کامنت نوشتن نداشت! فقط من یک الهامی دریافت کرده بودم که فعلا کامنت ننویسم.

      میدونی خیلی زود اصل یادمون میره و امکان داره بچسبیم به فرعیات

      بعد مرجان الان که یکم عمیق تر شدم متوجه شدم ای دل غافل من داشتم خودم رو مقایسه میکردم! داشتم خودم رو حتی نوع اینکه چجوری کامنت بنویسم رو مقایسه میکردم؛

      واقعا خیلی جذابه این بحث مقایسه وقتی روش کار میکنم و بهبود رو میبینم واقعا احساس میکنم چقدر نزدیک میشم به خود واقعیم

      الان همه این حرفا رو زدم تا فقط حتی خودشناسی کرده باشم که

      چرا من کامنت نوشتنم کمتر شده؟؟

      اینارو هم من قصد نداشتم بنویسم به لطف خداوند نوشته شد حتی نمیخواستم اصلا کامنت بنویسم

      میخواستم بخوابم خوابم نمیبرد یهو حسم گفت بیام برای کامنتی که برام نوشتی پاسخ بنویسم و اونجا چون پاسخ نداشت اومدم اینجا نوشتم

      حتی قبل این کامنت مرجان با خودم صحبت کردم گفتم: ببین یک لحظه ذهن رو خاموش کن فقط شروع کن به نوشتن و قول بده که این کامنت رو منتشر کنی اگر نمیدونی چی بنویسی فقط از خدا کمک بخواه.

      وگرنه من بارها اومدم برات بنویسم بعدش کلا همون ترمز های بالا باعث شد کامنتم رو پاک کنم.

      —–

      از خودشناسی کامنت نوشتن میتونیم حالا بگذریم فعلا :)

      بالا درمورد بهبود گرایی نوشتم خیلی دلم خواست الان دوباره درموردش صحبت کنم.

      بنظرم بهبود گرایی خیلی کمک میکنه بیشتر از قانون استفاده کنیم در زندگیمون

      میدونی من یادمه حتی روزایی مرجان بود برات سه چهارتا کامنت درروز مینوشتم و همش هم در عین بهبود گرایی بود

      و جالبه این دقیقا به توهم سرایت کرد تو هم یادمه ازت 3 تا 4 تا نقطه آبی دریافت میکردم

      چقدرررر ذوق میکردم.

      چقدرر رشد کردیم با بهبودگرایی…

      یادمه مرجان کامنت که مینوشتم اون لا به لا ریز به توانایی هام اشاره میکردم خودم رو تحسین میکردم.

      تورو تحسین میکردم.

      مرجان جان خودت هم همینکار رو میکردی.

      میدونی بنظرم خود واقعی من دوست داره اون سبک کامنت نوشتن رو اگر من احساس لیاقتم رو بیشتر روش کار کنم بیشتر دوست دارم اونطوری به قانون به اصل بهبودگرایی عمل کنم.

      از همین الان از همین نقطه هم تمرینش میکنم دوباره..!!

      چون خود بهبودگرایی اینجوریه که همین الان بهترین فرصت برای رشد و پیشرفته:)

      میدونی احساس میکنم اگر خودم رو مقایسه نکنم و نظر کسی برام اهمیت نداشته باشه و تماما سرم تو کار خودم باشه. خیلیییی بیشتر کامنت مینویسم خیلیی زیاد چون میدونم رفتاری هماهنگ با قانون هست. میدونم کمک کننده است میدونم که ذهن رو ثانیه به ثانیه جهت میده.

      چقدر خداروشکر خوشحالم که این کامنت نوشته شد.

      مرجان ازت سپاسگزارم که هستی و این فرصت هست تا بنویسم برات…

      بنظرم هرچقدر بیشتر احساس ارزشمندی کنم کمتر جلوی خودم رو میگیرم تا کاری که واقعا دوست دارم رو انجام بدم.

      جالبه مرجان چندوقت پیشا داشتم کامنت های خودم توی فایل های دانلودی و محصولات رو از پروفایل عمومی نگاه میکردم که چطوری دیدم که چندتا کامنت اخیر هم توی فایل های دانلودی و هم محصولات من برای شما فقط کامنت نوشتم.

      بعد انگار همین باعث شد دیگه نخوام برات کامنت بنویسم نه که خودم نخوام اتفاقا واقعاااا دوست داشتم باهات صحبت کنم همیشه دلم میخواد برات بنویسم

      اما ناخوداگاه ذهنم جلوم رو میگرفت

      بعد الان که بررسی میکنم میبنم حتی اینم برمیگرده به احساس ارزشمندی

      من اگر برای خودم ارزش قائل باشم همونکاری رو میکنم که دوست دارم احتمالا یکی از دلایل اش که جلوی خودم رو گرفتم نظر مردم بوده

      مثلا اینطوری که با خودم میگفتم فکر کن یکی بیاد توی پروفایل من کامنت هام رو بخواد ببینه

      بعد همینطوری میره پایین میبینه همش نوشته: در پاسخ به مرجان، درپاسخ به مرجان، درپاسخ به مرجان خخخ

      بعد نمیدونم چرا فکر کردم مثلا خوب نیست یا هرچی

      ولی خب من به عنوان دانشجوی دوره احساس لیاقت اینو یادمیگیرم که برای خودم ارزش قائل باشم یادمیگیرم که کاری بکنم که خودم دوست دارم میدونی کاری رو بکنم که با ارزش های خودم هماهنگه!!!

      من مرجان رو دوست دارم و میخوام براش کامنت بنویسم تا جفتمون رشد کنیم. همین! فقط همین مهمه!

      میبینی دوست خوبم احساس ارزشمندی تا کجاها نفوذ میکنه توی رفتار هامون؟؟

      واقعا احساس سبکی رو الان دارم.

      چقدر خوبه که خودمون رو دوست داشته باشیم، برای خواسته ها و نیاز هامون ارزش قائل باشیم

      یک وقتایی نیاز من اینه که کامنت ننویسم و توی خلوت خودم باشم یک وقتایی نیاز و خواسته من اینه که کامنت بنویسم.

      دوست دارم این کامنت فقط درمورد همین موضوع صحبت کرده باشم

      شاید بخوام دوباره بخونمش

      میدونی یک جور خودشناسی برای من بود از دلیل رفتار هام شاید به ظاهر یک خودشناسی برای یک چیز کم اهمیت بود اما برای خودم کلی درس داشت

      خداوند خیلی خوب کمکم کرد این کامنت رو بنویسم. من خوشحالم که گذاشتم خدا هدایتم کنه.

      مشتاق اجرای اصل بهبود گرایی هستم و صحبت کردن با شما درموردش

      دوستت دارم خدانگهدار…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        مرجان گفته:
        مدت عضویت: 1210 روز

        به نام خدای مهربان. هدایتگرم به سمت نعمت ها وثروت ها

        سلام ودرود من رااز،شهر زیبای یزد با مردمانی مهربان ودوست داشتنی پذیرا باشید

        وااای. سینای عزیزم. سلام. چقدر سورپرایز شدم از کامنتت.

        سینا جوون. امروز خواب موندم. باورت میشه ساعت 8 بیدار شدم. ستاره قطبی رو انجام دادم واومدم برم کارگاه. یه حسی بهم میگفت برو به سایت سربزن. هی تفره رفتم. گفتم دیرم شده. همیشه 8 کارگاه بودم. اگرم فایل جدید اومده باشه وقت ندارم که الان ببینم پس باشه فرصت مناسب. ولی مگه هدایت دست از سرت برمیداره.

        اومدم چای کراک بخورم وبرم سوار ماشین بشم. باز بهم گفت بدو تو سایت. میخوام حال حسابی بهت بدم. منم تسلیم شدم. واااای نقطه ابی. اونم از طرف سینای عزیزم.

        دیگه رو مبل ولو شدم. باهمه ی وجودم کامنتت رو خوردم. اشکها سرازیر شد. رفتم تو گذشته ی نه چندان دور. کامنت های سراسر توحیدی هردومون. بهبود گرای هاوعملگرای ها.

        میدونی. چقدر باهم بزرگ شدیم. فارغ از جنسیت وسن. هردو دوتا همفرکانسی بودیم که الان تو دوره ثروت بیشتر درک میکنم ثروتمند شدن اصلا ربطی به سن وجنسیت نداره. اون فرکانس ماست. یادمون میره که فرکانس ما زندگی وشرایط مارا رقم میزنه.

        اصلا چه فرقی میکنه طرف من خانم باشه یا آقا. جوان یا پیر

        فرکانس حال خوبش مهمه. وقتی کنارش حالت خوبه اون مهمه.

        وقتی میفهمی در کنار او داری بزرگ میشی مهمه.

        وقتی به خودم اومدم دیدم ساعت از هشت وچهل دقیقه هم گذشته. ومن چقدر حال دلم عالی شده

        تمام امروز داشتم به این مدت آشناییمون فکر میکردم. چقدر با خوندن کامنتت درس یاد میگرفتم. چقدر عملی خودم رابهبود میدادم.

        امروز دوست عزیزم مینا اومده بود پیشم. چقدر کنارهم احساس ارام ولذت داریم. چقدر درمورد قوانین صحبت کردیم. واینکه جلسه 6 ثروت نزدیک بیش از یک ماهه موندم ونتونستم برم جلسه بعد از بس این 6جلسه جای کار داره

        میدونی یدفعه امروز ظهر که داشتم به کامنتت فکر میکردم دیدم وااای. من دوباره افتادم تو تله کمال‌گرایی.

        دیروز که از خداوند هدایت میخواستم وگفتم تسلیمم. خودت هدایتم کن. فکر می‌کنم یه جایی ایراد داره که سرعت نتایجم کم شده. وفکر میکردم چون این یک ماه بیشتر بیرون بودم ونتونستم روی خودم وفایل ها کار کنم بخاطر همین نتایج کمرنگ تر شده. ولی امروز با کامنت تو. فهمیدم کمال‌گرایی دوباره به سراغم اومده. من با بهبود گرایی هرلحظه داشتم به حال خوب می‌رسیدم باهر شرایطی.

        تمرینات عملی برای خودم تو موقعیت های اون لحظه درست میکردم تا فقط همون موقع حالم خوب باشه. واین رافراموش کرده بودم

        اینکه موفقیت های کوچک این مدتم راندیدم وتحسین نکردم.

        وااای که چطوری کمال‌گرایی توی هرچیزی خودش را نشون میده

        وقتی یه مدت روی خودت کار میکنی فکر میکنی دیگه بلد هستی. واتفاقا ازهمونجا ضربه میخوری.

        احساس لیاقت یعنی من ارزشمندم حتی اگه امروز دیر بیدار شدم.

        ارزشمندم بدون قید وشرط

        حتی اگه یه مدت کمالگرا شدم.

        خداوند عاشقانه دوستم داره وهدایتم میکنه. واین یعنی ارزشمندم. لایق هدایتم.

        من با اشتباهاتم خودم رادوست دارم.

        تسلیم خداوندم تا هرلحظه هدایتم کنه. مثل الان که میگه پاشو یه آهنگ بگذار وپیاده روی کن. وبه هدایت های امروز من فکر کن وشکرگزاری

        ممنون که برام نوشتی. بازم منتظر کامنت های سراسر توحیدی ودرست هستم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    زهرا آبلو گفته:
    مدت عضویت: 1918 روز

    بسم الله النور

    سلام استادجانم سلام مریم جانم🫂عاشقتونم من🫀

    سلام به همه دوستای عزیزم

    چقدر دلم تنگ شده بود واسه کامنت گذاشتن و از وقتی این لایو رو تو ایستا دیدم که اونم هدایتی یه حسی بم گفت بیام ایستا و انقدر ذوق کردم که هم چهره ماه شما رو دیدم و هم موضوع منو شگفت زده کرد گفتم خدایا شکرت جطور دونه دونه فایل هایی که نیاز دارم رو پشت هم برام میفرستی چون قبلش فایل سفرنامه درمورد هدایت و پیروی از الهامات بود که تو اون صحرا زیبا پر از شن گرفته بودیدو من واقعا تمام قلبم پر شد از ذوق و یاد روز هایی افتادم که اون فایل ها رو در چه شرایطی گوش میدادم اما بازم به لطف خدا همیشه خدا کنارم بود و به قول شما هر وقت که گوش دادم هدایت رو شنیدم و عمل کردم و نتیجه گرفتم

    استاد جان من هرروز خدا رو به خاطر برکت وجود شما و مریم جان و این سایت وآگاهی هاش شکر میکنم که به من چگونه زیستن و شناخت خود و خدا رو یاد دادید یاد دادید که آقا لازم نیست رجر بکشی لازم نیست حسرت چیزی رو بخوری میتونی به آسونی آب خوردن هر جور که دوست داری زندگی کنی و لذت ببری به سرط اینکه آماده دریافت باشی و عمل کنی

    استاد جان هر بار که میام و تارگت میزارم و هدفگذاری میکنم خدا چنان قشنگ پاسخ میده و فایل ها و آگاهی هایی که لازم هست رو برام میچینه که خودم انگشت به دهان میمونم

    امسال بعد از دیدن فایلی که واسه سال نو آماده کرده بودیم و هدف متفاوت منم هدف متفاوت تعیین کردم و تصمیم گرفتم واقعا روی بهبود شخصیت و احساس لیاقت و ارزشمندی خودم بیشتر کار کنم

    و اومدم یه عبارت تاکیدی که اونم از درون بم گفته شد به عنوان شعار امسالم انتخاب کردم

    “”خدای من خدای آسانی هاست””

    و اومدم اینو به عنوان نشونه گذاشتم گفتم خدایا هرجا قراره کاری انجام بشه و به نفع منه تو آسونش کن

    و این شعار رو به من ثابت کن که ایمانم بیشتر بشه و مثال های حصرت ابراهیم که شما تو فایل ها رو گفتید رو مرور کردم گفتم چه اشکالی داره منم از خدا بخوام خودشو به من نشون بده

    و استاد واقعا هر جا که گوش کردم و تسلیم بودم به لطف الله معجزه وار تمام کارها انجام شد

    اتفاقا امروز ظهر دوباره این فایل رو گذاشتم و داستم گوش میکردم رسیدم به اونجا که گفتی خدا هی به من میگه رو این تسلیم بودن کار کن فایل رو استپ کردم گفتم بزار اون جاهایی که تسلیم بودم و خدا کار هارو به آسونی پیش برد تو این چند ماه گذشته مرور کنم

    و داشت اشکم در مبومد

    به لطف خدا تو این 5 ماهی که گذشته از سال جدید و هدف گذاری من واقعا اهداف مادی تعیین نکرده بودم فقط یه سری چیز ها بود که دوست داشتم اما هدف اصلی رو همون رشد شخصیت گذاشته بودم و استاد وقتی داشتم میگفتم که خرید مبل ها رو یادته چه جوری هدایت شدی دقیق به همون که میخواستی اما با قیمت خیلی خیلی پایینتر بعدش جنس هایی که آوردی و هدایتی که چقدر مشتری جدب کرد هدایت مشتری هایی به کسب و کارم که خودشون برام تبلیغ میکنن درست شدن کارهای اداری که یک سال بود بعد همسرم درگیر بودیم ردیف شدن به آسونی کار های دخترم که به لطف خدا برای خودش یه باشگاه زده و کار پسرم که دوست داشت تابستون کار کنه آدم های فوقالعاده ای که اطرافم هستن رزق و روزی که خدا رو شکر از در و دیوار میباره ووووو کلی اتفاق هایی که من هر جا تسلیم بودم به آسونی انجام شد بدون ذره ای زحمت من و این برای من تلنگری بود که زهرا هر جا داره سخت پیش میره یعنی تسلیم نیستی ها یعنی داری زور الکی میزنی و به خدا اعتماد نکردی

    و چند روز پیش که دوباره اومدم برای خودم تارگت گذاشتم برای فروش و کسب و کارم دیدم که بله خدا داره میگه تو لازم نیست کاری کنی فقط تسلیم باش و عمل کن

    استاد چه مسیر قشنگی رو رفتی و داری به ما هم نشون میدی چقدر لدت بخشه وقتی روی شونه های خدا نشستی و همین چند روز پیش داشتم یه فایل گوش میدادم که این جمله رو گفتید من روی شونه های خدا نشستم و من همون لحطه گفتم واقعا لدت داره منم میخوام خدایا

    استاد روزی نمیشه که من فایل ها گوش ندم یا تصویری فایل های زندگی دربهشت و سفر به دور آمریکا رو نگاه نکنم و تصویر سازی نکنم

    خدا رو شکر زهرایی که امروز هستم دارم کیفیت بالاتری از زندگی رو تجربه میکنم و واقعا هیچ ربطی به پارسال این موقع ندارم

    اتفاقا حدود یک یا دوهفته پیش داشتیم با یکی از دوستان جرف میزدیم گلتم به قول استاد ما فقط باید روی بهبود شخصیت خودمون کار کنیم پول که طبیعی میاد وواقعا همین داره به من ثابت میشه پول و سلامتی و آدم های درست خودسون دارن میام وقتی من تسلیم هستم وقتی من عمل میکنم وقتی من شکر گزار هستم

    میخوام از الگو بینظیرم مریم عزیز هم تشکر کنم به خاطر اون قسمت هایی که تنهایی تو پارادایس بود و برای ما فیلم گرفت از توانایی هاش و حل مسله هاش که باعث شد منم برم تو دل ترس هام و آماده بشم برای روز هایی که باید میگذروندم یه روزی اگر به من میگفتن شب تنها برو قبرستون محال بود حتی فکرشو کنم اما الان تنها هر جا که برم خدا رو شکر خدا کنارمه و ترسی ندارم منم تمرین کردم شب ها رو تنها تو خونه موندن و کار ها و خودم انجام دادن و خدا هم جایزه سو بم داد خدا رو شکر

    گاهی برام خنده دار میشه وقتی میخوام مثلا تخم مرغ آبپز بخورم میگم خدایا چطوری خوشمزه ترش کنم که هم تو قانون سلامتی باشه و هم برام لدت بخش باشه و ایده ها میادبه قول شما حتی برای رانندگی و پیاده روی هم هر وقت هدایت خواستم همه چیز به بهترین شکل پیش رفت

    کلی داستان مفصل دارم از همین چند ماه گذشته در مورد هدایت و تسلیم بودن در برابر خدا که به طور شگفت انگیزی همه جی خود به خو درست شده

    استادجان بازم ممنونم به خاطر انتشار این آگاهی ها و با تمام وجودم براتون آروزی سلامتی و برکت و ثروت و عشق بینهایت دارم عاشقتونم🫂

    و به زودی آمریکای زیبا میبینمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  3. -
    عادل حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2911 روز

    سلام خدمت همگی

    استاد جان اومدم از نتایج های که تو این چند روزه گرفتم بگم

    امروز انقدر حالم خوب بود انقدر احساس خوبی داشتم انقدر احساسم خوب و بخدا میگفتم خدایا فقط میتونم بگم سپاسگذارم

    توی این چند روزه که این فایل توحیدی باعث شد یاد اوری جدی با شه برام که باید فقط تسلیم باشم

    منم واسه تمام کارهام با صدای بلند میگفتم خدایا من تسلیمم من نمیدونم این توی که اون بالا همه چیرو میدونی و همه چی رو میچینی واقعا من تسلیمم خودت هدایتم کن در تمام کارها در تمام جنبه ها

    استاد توی این چند روزه که سعی میکردم تسلیم باشم

    هدایت شدم به کار جدید که واقعا انقدر تجربه های عالی داشت برام

    در همه لحاظ

    اول.در مورد کار اینکه چقدر ترسهام محو شدن چون میترسیدم که برم انجامش بدم اما واقعا اون ترس محو شد و من الان یک مرحله اصلی از کار رو انجام دادم که واقعا کلی تجربه کاری و کلی اعتماد بنفسم رفته بالا خود باوریم بیشتر شد ایمانم چقدر ایمانم قوی شده چون من تسلیم بودم و چقدر در تمام لحظه ها میگفتم خدایا هدایتم کن وهی با خودم میگفتم و اعتبار این همه توانای و خلاقیت و انجام اینا رو در این کار به خدا میدادم چقدر هدایت میشدم اون کارهای رو که باید انجام میدادم دقیقا در همون لحظه یا وقتی نشسته بودم یه کار کوچک رو یادم رفته دقیقا هدایت شدم به روبه روی اون کار و خیلی راحت با خلاقیتی که دوباره هدایت شدم انجامش دادم

    بخدا قصم وقتی که قدم اول رو شروع میکردم قدمهای بعدی گفته میشد فقط کافی بود کارو شروع میکردم قدم بعدی رو انجام میدادم دوباره قدم بعدی می اومد

    یا امروز عصر رفتم یه آیفونی بود درستش کنم

    تو راه که میرفتم گفتم خدایا من تسلیمم مثل همه هدایت های دیگه خودت هدایتم کن به انجام درستش

    و چقدر عالی کار هارو انجام دادم وهدایت شدم

    خیلی خوشحالم واقعا بخصوص اون موقع که اومدم بیرون با اون همه احترام که صاحب خونه ازم گرفتن و میوه بهم دادم واقعا

    چقدر با دیگران ارتباط های خوبی داشتم

    و فقط میگفتم خدایا شکرت سپاسگذارم ازت

    خیلی خیلی خیلی واقعا خوشحال بودم

    استاد از شما هم بی نهایت ممنونم

    بهترین دستان خداوندی برام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  4. -
    علی احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1608 روز

    به نام خدایی که مرا انسان آفرید ،سلام بر استاد پر از انرژی مثبت عباسمنش عزیز ذهن راه رفتن به درون را بسته است.

    هرگاه به درون خود بروی، بارها و بارها لایه‌هایی از ذهن را پیدا می‌کنی:

    بخش‌هایی از افکار، آرزو‌ها، نقشه‌ها، چیزی از آینده و یا چیزهایی از گذشته.

    و به یاد داشته باش:

    آینده چیزی جز فرافکنی از گذشته نیست.

    آینده بازهم درخواستی از گذشته است. که قدری تغییر یافته و بهتر شده است.

    در گذشته شاید و غم داشته‌ای، دردها و لذت ها و گل‌ها و خارها،

    آینده‌ات چیزی جز گل‌ها نیست که خارها را برداشته‌ای و فقط لذت و لذت و لذت ,

    دردها را رها کرده‌ای!

    تو فقط گذشته‌ات را مرتب و پاکسازی می‌کنی و احساس خوب و زیبایی داری و آن را به آینده فرافکنی می‌کنی.

    زمانی که بدانی چگونه از گذشته بیرون بیایی، آینده بطور خودکار ناپدید می‌شود

    وقتی در درون گذشته‌ای نباشد،

    آینده‌ای هم نمی‌تواند باشد.

    گذشته تولید آینده می‌کند.

    گذشته مادر آینده است،

    آن زهدان است.

    وقتی که گذشته و آینده‌ای نباشد،

    آنوقت آنچه که هست، هست.

    آنگاه هرآنچه که باشد، هست!

    آنگاه ناگهان در ابدیت هستی.

    ذهن اصیل این است:

    بدون جرقه‌ای از فکر، 

    بدون ابری در دیده،

    بدون گردوخاکی در اطراف،

    فقط فضای خالص

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  5. -
    شیرین حمزه ای گفته:
    مدت عضویت: 2694 روز

    بنام خدای همواره حامی وهدایتگرم

    سلام به استادعزیزم وبانوشایسته نازنینم

    سلام به تمامی اعضای خانواده عباسمنش

    بازم مثل همیشه این فایل چقدر درزمان مناسب زمانی که من شدیدا به شنیدن این هدایت هانیازداشتم روی سایت گذاشته شد، خدایاشکرت، واستادتحسین میکنم این سخاوتتون رو که باتمام قلبتون هرآگاهی که دریافت میکنین روانتقال میدین فزقی نمیکنه لایوباشه یا دوره آموزشی، تمام فایل های شما آگاهی های ناب وارزشمندی هست که ازآگاهی منبع هست سرچشمه اش واسه همینه که هرکسی فایلای شما روشنیده دیگ نتونسته رها کنه البته کسانی که طالب هدایت باشن..

    استادوقتی داستان هدایتی که اون شب توی قم وخونه پدرتون شدین وشماروکشونده این هدایت به اون مکان که صددرصدبرای هدایت اون دونفر وهمینطورمحکمترشدن ایمان قلبی شما به جریان هدایت بوده.. من ساعت ها گریه کردم وتمام هدایت هایی که این شکلی بودن وجاهایی که انجام دادم ونتیجه شودیدم توذهنم مرورشد، یادمه اوایل که جداشده بودم ازهمسرم شرایط مالیم خیلی سخت بود، ولی خوشحال بودم چون احساس میکردم میتونم زندگیموبسازم، یه روزغروب بود یه حسی بهم میگفت پاشوبروبیرون گفتم پول ندارم کجابرم آخه، ولی همش این تصویرکه وسایلی که لازم دارم رودارم میخرم میومدتوذهنم، اخربلندشدم پیاده رفتم دخترمم باخودم بردم، چشمم به زمین افتاددیدم یه دسته پول افتاده همه داشتن پامیزاشتن روش ردمیشدن انگاراصلا نمیدیدن حتی من پولاروبلندکردم هم کسی نگاه نکرد، به دوروبرنگاه کردم وایستادم یه نیم ساعتی ببینم کسی میادبگرده دنبال پولی که گم کرده ولی دیدم هیچ کس نیست گفتم پس برای گفتی بیام بیرون، رفتیم بادخترم چیزایی که لازم داشتیم روخریدیم، ازاونموقع من خیلی باورم قویترشدکه خدا هوای منوداره میدونه که من چی نیازدارم بهم میده، هرآنچه من دارم وتاحالا تمام چیزایی که بدستم اومده معجزه وتربرام رقم خورده اینقدزیادن که صدهاصفحه میشه بنویسم..

    یکی دیگ ازهدایت هایی که فهمیدم خداوندآگاهه به همه چیز ومن بایدبهش اعنمادکنم 2سال پیش بودکه میخواستم بیام استانبول باتورنیومدم خودم بلیط گرفتم اما این استرس که زبان بلدنیستم چیکارکنم هم بود، یادمه گفنم خدا حتما یکی که استانبول داره زندگی میکنه توفرودگاه سرراهم قرارمیده ازاون راهنمایی میگیرم، دقیقا توفرودگاه باخانمی آشناشدم که استانبول زندگی میکرد وجالبه که اونم گفت چقدخوب شدکه باشما آشناشدم وحرف زدیم خیلی به این آرامش وهم صحبتی نیازداشتم، توسالن انتظارآخری منتظرپروازبودیم من داشتم قدم میزدم یهو چشمم رفت روی یه آقایی که نشسته بود روصندلی بازهمون حس بهم میگفت بروبشین رواون صندلی کناراون آقا، اول به خودم گفنم وااا چرا کناراون آخه، اینهمه جااا، ولی اون حسه میگفت برواونجابشین، رفتم نشستم چندلحظه بعداون آقا سوال پرسیدکه شما استانبول زنوگی میکنین گفتم نه میرم سفر، اون خودشومعرفی کرد وگفت که اینجازندگی میکنه باخودم گفتم خدایادمت گرم ردیف کردی برام دستات، باخودم گفنم اون خانم هست دیگ نیازی به این آدم نیست ولی خدامیدونست که اون خانم توگیت بازرسی پلیس استانبول گیرمیدن بهش ونگهش میدارن، واون آقا اونجا دوباره کلی منوراهنمایی کرد تلفنشودادکه من زنگ بزنم به دخترم، همراه من اومدتا خروجی فرودگاه دخترم روکه

    دیدم دیگ رفت چقدرانسان باشخصیتی بود اما مهمترین درسش برام اعتمادکردن به خداوندبودکه هرچقدرم برام ازنظرعقلی منطقی نباشه ولی زمانی که حسم خوبه واون حس خوب میگه یه کاری روانجام بدم، بایدانجامش بدم

    هرجا هم باعقل خودم جلورفتم همیشه به سختی خوردم دیگ وقتی شرایط وکارهام سخت پیش میره یه آلارم برای من که بفهمم ازجریان هدایت خداونددورشدم چون حالم خوب نیست پس هیچی نمیتونه درست دربیادنتیجه اش..

    خدایاشکرت برای نعمت هدایتت که ازطریق این فایل برام فرستادی،

    استادعزیز وبانوشایسته نازنین انشالله همیشه تنتون سالم باشه وقلبتون پرازنورالهی..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  6. -
    فرزاد حضوری گفته:
    مدت عضویت: 2628 روز

    استاد این فایلتون چقدر توضیح این شعر مولانا بود که میگه:

    هر لحظه که “تسلیمم” در کارگه تقدیر

    آرام تر از آهو ،بی باک ترم از شیر

    هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر

    رنج از پی رنج آید ،زنجیر پی زنجیر

    البته بنظرم بجای کلمه “تقدیر” بهتر بود از کلمه “خالق” یا “الله” استفاده میشد اما مطمئنم مولانا منظورش همین بوده

    همونطور که گفتین این تسلیم شدنه در حرف آسونه ولی در عمل اصلا آسون نیست ،واسه همین معتقدم باور های توحیدی مهمترین و واقعا شاه کلید باور های موفقیتمون تو امور دنیوین ، ضمن اینکه به گفته قرآن مهمترین باورها برای ساختن آخرت هم هستن یعنی اگه درستشون کنیم هم اینورو داریم هم اونورو پس مهمترین کارمون تو زندگی شاید همینه …من به تجربه خودم هر موقع این تسلیم و ایمان تو وجودم قوی بوده کارام به طرز عجیب غریبی خوب و راحت پیش رفته و هرموقع کمرنگ شدن سخت شده

    هممون میگیم ایمان داریم و زبونی میگیم خدا رو شکر و اینا…اما بنظرم اصلا به زبون نیست ، ما باید بتونیم باورهای توحیدی رو جوری تو وجودمون درونی کنیم که توپ تکونشون نده ، و تو بند بند وجودمون نفوذ کنه که این هم اصلا کار آسونی نیست و کار هر روزه میطلبه ،موقعی که قوین یجور حس شکست ناپذیری دارم ،توصیفش سخته ،یه اعتمادبنفس عجیب غریب…حس میکنم یه حباب محافظ نامرئی دورم کشیده شده که از هر خطری حفظم میکنه،سفت صحبت میکنم و سینم ستبره و جالبه دست به هرکاری میزنم تو اون مواقع درست میشه…

    من واقعا نمیفهمم با وجود اینهمه نتیجه ای که ازشون گرفتم باز چجوری 2 روز که کار نمیکنم این نجواهای شیطانی و افکار شرک آمیز و کفر آمیز از کجا وارد ذهنم میشن ، دائم تو ذهنم در حال کشتی گرفتن باهاشونم و حس میکنم اون چیزی که خدا تو قرآن ازش به نام جهاد اکبر نام میبره همینه ، فکر میکنم تک تک ما این جهادو تو وجودمون داریم و امیدوارم بتونیم ازش برنده دربیایم

    استاد ضمنا کاش یه فایل هم در مورد بازی های المپیک که تازه تموم شده میذاشتین ، بنظرم هر دوره المپیک توش پر درسه از اتفاقات جالب و باورهای آدمایی که توش شرکت کردن

    ارادت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  7. -
    سمیه کمالی گفته:
    مدت عضویت: 2477 روز

    سلام به شما استاد عزیز و خانم شایسته گل

    برای من خیلی از این تسلیم بودن و دریافت الهامات اتفاق افتاده میخواستم بگم که خدا یک مربی هم هست دقیقا همون چیزی که شما میگید شما را آماده میکنه برای دریافت ،قدم به قدم راه میبره و‌با هر قدم میگه حالا چیکار کن .‌چندین سال پیش که من مغازه خیاطی رو زدم یک روز مشتری برای کوتاه کردن لباسش امد همون موقع خدا بهم گفت که اول سجاف را جدا کن بعد کوتاهی را انجام بده بعد دوباره سجاف رو بدوز، من لباس را قبول کردم حین کوتاهی فراموش کردم که باید اول سجاف را جدا میکردم .‌ لباس رو کوتاه کردم و بعد یادم افتاد . اون موقع اون لباس 600 تومن بود منم گفتم خدایا چیکار کنم بغزم گرفته بود مشتری هم رفته بود توی بازار و برگرده دست و پاهام داشت میلرزید مونده بودم چیکار کنم خدا بهم گفت نگران نباش پاشو درز رو بشکافش . منم ترسان و لرزان نپرسیدم اصلا برای چی فقط برای اینکه یه کاری بکنم انجامش دادم بعد بهم گفت درز رو اتو‌کن از وسط بازش کن انجامش دادم اپلیکه رو بدوز چشم حالاسجاف رو بدوز چشم حالا لایه چسبش کن چشم حالا لایه برگردن و یک اتو‌محکم بگذار رو لباس ‌و تمام شد و باورم نمیشد که انگار نه انگار که من حتی این لباس را 20 سانت کوتاه کردم و اینقدر قشنگ شد که خودم لذت برم و خیلی خدا را شکر کردم انجا فهمیدم که خدا مربی هم هست میتونم تا این حد بهش اعتماد کنم که بهم بگه یک لباس را چطور بدوزم حتی . البته همیشه به خدا اعتماد نکردم یک وقت های لجبازی کردم . یه بار از خونه به محض اینکه بیرون آوردم ماشین روگفت از سمت همیشگی برو گفتم نه امروز میخوام از این راه نزدیکتره برم گفت پس از راه باغ برو نزدیکتره گفتم نه اول صبحه یک وقت کسی مزاحمم بشه راهش خلوته . میخوام امروز از این طرف برم اصلا . مسیر اصفهان جاده اول صبح من هیچ وقت اول صبح از این مسیر نرفته نبودم نمیدونستم اینقدر شلوغه همه دارن میرن سرکار ، یک لحظه هواسم پرت شد ماشین جلوی یک دفعه ایستاد سر تقاطع چون ماشین جلویش زده بود رو ترمز منم یکم سرعت داشتم و تصادف کردم سرنشینش ماشین جلو گردنش پیچیده بود رفته بود تو‌شیشه ماشین هم صدمه دید. هی میگفتم خدا گفت و من گوش ندادم خدایا غلط کردم خدایا ببخش که گوش ندادم از دست خودم که اینقدر لجبازی کردم شاکی بودم بعد هی میگفتم خدایا غلط کردم بیا درستش کن خدایا چیکار کنم خدایا خدایا . دیگه با یک ترس و لرزی رفتم بیمارستان خوشبخانه اون خانم مرخص شد و دکتر گفت فقط یکم عضله گردنش کشیده شده ولی آسیب ندیده فقط باید چند وقتی گردنش رو ببنده . از این درس ها ،عمل کردن و تسلیم بودن و عمل نکردن و تسلیم نبودن زیاد هست تو زندگی همه مون ولی این هم مثالی که شما میزنید هیچ‌هواپیمای مسیرشو به صورت مستقیم نمیره یکم بالا میره یکم پایین میاد تا درست در مسیر قرار بگیره هر چی خلبان با آرامش و‌مهارت بیشتر باشه این بالا و پایین امدن ها کمتره .

    ما هم هر چقدر تسلیم تر باشیم و گوش به فرمان تر، کارها برامون آسونتر و راحتره .‌خدا رو شکر میکنم که یک استاد تمام درس ها به ما یاد میده و امیدوارم که شاگردهای خوبی باشیم درس ها را یادبگیریم .

    دوستتون دارم موفق و‌پیروز باشید در پناه الله مهربان ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  8. -
    سیما کشاورز گفته:
    مدت عضویت: 1364 روز

    قُلْ أَنزَلَهُ ﭐلَّذِی یعْلَمُ ﭐلسِّرَّ فِی ﭐلسَّمَاوَاتِ وَﭐلْأَرْضِ إِنَّهُ کَانَ غَفُوراً رَّحِیماً ﴿6﴾

    (فرقان6)-بگو :کسی آن را نازل کرده است که اسرار آسمان ها و زمین را می‌داند، او غفور و رحیم بوده و هست.

    ============================

    سلام به استاد عزیزم و سر کار خانم شایسته عزیزم و سلام به همه‌ی دوستان عزیزم

    استاد عزیزم چقدر به جا و به موقع این فایل به دادم رسید، زمانی که نجواهای شیطان جای اعتماد رو گرفته بودن و حسابی زده بودم جاده خاکی

    من تا زمانی که نتونم شرایط رو کنترل کنم و آخر هدایت رو ندونم نمیتونم آروم بگیرم

    امااااااااا از زمانی که با سایت آشنا شدم نمیگم 100%اما به اندازه‌ی 40 %می‌سپارم دست خدا، یعنی تسلیم همون جریان هدایت میشم

    خیلی نتیجه ها به صورت ناخودآگاه از تسلیم بودن گرفتم اما وقتی یک مسئله ای پیش میاد باز ذهنم شروع میکنه و اون هدایت های قبلی رو نادیده میگیره

    همین دیشب هدایتی پیش اومد، کوچیک بود اما میدونم خدا میخواست بهم بگه، سیما من تا این مسائل کوچیک رو هندل میکنم، دیگه اون خواسته های قلبیت رو نمیتونم، حواسم به همه چیز هست فقط صبر کن

    جریان از این قرار بود که، پسرم رابط هنذفری من رو گم کرده بود و من هر چه گشتم پیداش نکردم، دیشب رفتم بازار از مغازه دار پرسیدم که رابط هنذفری دارید گفتن آره، بعد گفتن اگر خود هنذفری باشه بهتره که امتحانش کنید، گفتم اشکال نداره بهم بدید که خودش هست، همون لحظه پسرم افتاد رو گریه بد، منم که دیگه کلافه شده بودم، گفتم آقا باشه فردا میام، میخرم

    خلاصه گذشت و اومدیم خونه، هنوز یک ساعت نگذشته بود که شوهرم صدا زد، سیما این رابط گوشی تو نیست افتاده اینجا

    و اون لحظه بود که توی دلم گفتم

    خدایااااا شکرت بابت اینکه قانون جواب میده، وعده ی تو حق هست

    و باعث شد که با خودم عهد کنم، بی چون وچرا در حد توانم هدایت الله رو بپذیرم

    چند روزی هست که مرتب بهم گفته میشه سوره ی حمد رو بخونم، بعد که این فایل رو گوش دادم، دیدم که استاد عزیزم هم میگن صبح که از خواب بیدار میشید به خودتون بگید

    ایاک نعبد و ایاک نستعین

    به نظر من سرمنشاء تمام موفقیتها، آرامش ها، ثروت ها و در کل داشتن نعمت، توحید هست.

    انشاالله که در پناه الله یکتا، شاد، سالم و ثروتمند باشید.

    دوستدار شما :سیما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  9. -
    عباس نوربخش گفته:
    مدت عضویت: 645 روز

    بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش

    سلام وادب فراوان خدمت استادعزیزدل عباس منش عزیزم وتمام دوستان گروه باارزش سایت عباس منش

    بنده بی نهایت به این فایل باارزش مطمءی هستم وبااطمینان صددرصدی میگم درسته وقتی تسلیم خداوندهستی هدایت میشی به چیزهایی که درست هستند..بنده خودم تمام زندگیم ازبچگی تابه امروز بیشترازنیمی ازش به صورت تسلیم بودن پیش خداوندوهدایتی بوده شایددوستان باورتون نشه اما استادحتما باورش میشه من اینقدرازاین داستانهایی که استاددراین فایل تعریف کردتوزندگیم دارم که میتونم باقدرت بگم هزارهاداستان هدایتی درزندگیم هست که یکیش روتعریف میکنم:

    درسال1389پسرم درشهرقم شهرک پردیسان ودربیمارستان ایزدی قم به دنیا آمدایشان ازهمان زمانی که داخل شکم مادرش(البته زن سابقم) بودبه صورت هدایتی به این دنیا امد…

    ایشان به حدی زیبا بودکه من بهش میگفتم یوزارسیف خخخ/پسرم در4سالگی مریض شدوخانم سابقم چون اعتقادتش به جادوجنبل بودمیگفت چشم خورده درحدی که بارهاپسرم تاحدمرگ رفت حالا بگزریم امابنده ازاولم به این خرافاتهااعتقادی نداشتم وندارم همه چی دست خودمون هست ///خلاصه پسرم روتمام دکترهای قم جواب دادن وگفتن تمام خونش عفونت گرفته وببریدمنزل دیگه کاری ازدستمون برنمیاد///من به همسرسابقم نگفتم حرف دکترها رو چون قبول نکردم حرف دکترهارو”وفقط به هسرم گفتم عرشیاپسرمون رومرخص کردن گفته اندببریدخونه کم کم خوب میشود//من به محض اینکه اومدم منزل پسرم روبردم حمام ووقتی پسرم رودیدم شایدباورتون نشه استخوان (اسکلت کامل بدون زره ای گوشت)نمیخوام ناراحتتون کنم ببخشیداماازاین به بعداین داستان هدایتی شروع شد:بنده زدم زیر گریه وگفتم خدایا 5سال بهم فرزندندادی حالا که دادی اگرمیخوای بگیریش بهم صبربده /بعدیادابراهیم افتادم که پسرش رومیخواست درراه خداقربانی کنه وگفتم خدایا منم تسلیمم اگرمیخوای باگرفتن پسرم منوامتحان کنی امتحان کن من قبلا هم پیشت امتحانهاپس داده ام اینم روش اما نمیخوام حتی یک لحظه به قدرت وبخشندگیت شک کنم پس بهم صبربده باورتون نمیشه بخداوندی خدایکی درحمام چنان دادی زدوبهم گفت پسرتوببرشهرتون /من گفتم خیالاتی شدم وقتی دوباردیگرباصدای بلنددادزدباآب کف سریع اودم ازحمام بیرون وبه همسرسابقم گفتم خانم بریم شهرمون /خلاصه ماشین دربست گرفتیم توجاده کرج که رسیدیم پسرم بعدازیکماه که هیچی نخورده بودوصحبت نمیکردگفت باباآب میخوام///////////خلاصه مارسیدیم شهرمون دکترتمام داروهاشوریخت توسطل آشغالی وگفت پسرت فقط هردوماه یکباربایدبیاریش شهرت تا7سالگی واوکی واوکی هست////خخخخ الان پسرم یکی ازکارمندهای منه البته همکارمن هست ////بله دوستان پیش خداوندتسلیم باشی چنان توشرایط به ظاهرسخت هدایتت میکنه که خنده وگریه ات یکی بشه ///خدایابی نهایت ازت سپاسگزارم///

    ببخشیدسرتون رودردآوردم امااین یکی ازداستان های زندگینامه بنده عباس نوربخش کاشکی بوده اینقدرازاین داستانهای هدایتی توزندگیم هست که هزارهافایل تصویری هم جوابگوش نمیشه///

    اماخواستم بهتون یقین بدم وبگم استادیک انسان بی نظیر هست که بنده ایشان روپیامبرزمان خودمون میدونم وارادت خواصی به کلام وصحبتهای باارزششون دارم///

    بازم ازتون ممنونم که وقت گذاشتیدواین داستان روخواندید//امیدوارم که هدایت خداوندهمیشه وهمه جا پشت وپناهتون باشه///

    سپاسگزارم ازخدام که میتونم ببینم وبنویسم براتون وازهمتون وهمچنین استادعزیزم عباس منش کمال تشکروقدردانی دارم

    استادعزیزم لحظه شماری میکنم تابه امیدپروردگارهرچه زودترببینمتون///تاازجلوازتون تشکربکنم بابت همه چی

    دوستون دارم یاحق///

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      مهتاب گفته:
      مدت عضویت: 1211 روز

      بنام حضرت عشق

      داداش عباس عزیزم سلام

      امروز خیلی هدایتی به کامنت شماهدایت شدم وباخوندن این کامنت و کامنت قبلی قلبم بازشد اومدم داستان هدایتتون روهم خوندم بسیار قابل تحسین هستین و

      ازتون سپاسگذارم که نوشتین و اشک منو درآوردین نوش جونتون باشه این عشق و اطمینانی که به الله پیدا کردین

      واین ارادتتون به استاد و اینکه کلامشون رو وحی منزل میدونید توفیقیه که خدای مهربونمون نصیبتون کرده بواسطه ایمانی که دارین مبارکتون باشه داداش گلم

      پایدار باشین و خدارو بابت حضورو وجودتون سپاسگذارم بی نهایت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        عباس نوربخش گفته:
        مدت عضویت: 645 روز

        بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش

        سلام وادب خدمت شماآبجی مهتاب خانم بزرگوار

        بنده هم ازشما سپاسگزارم که باقلب پورمهروزیباتون بنده روداداش عباس خطاب کردید

        بی نهایت لذت بردم ازاین همه صداقت وقلبی رِوف

        شما به بنده لطف دارید///

        امیدوارم هرکجاهستیدزیرسایه خداوند:شاد/خوشبخت/سعادتمنددردنیاوآخرت/سلامت وثروتمندباشید

        به امیددیدار/یاحق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    مهدیه ح گفته:
    مدت عضویت: 378 روز

    من چند ماه پیش دچار تضادی شدم و طبق درسهایی که از شما یاد گرفتم رفتم درونم رو کاملا بررسی کردم و هرچیزی که باعث اون میشد هر کمبودی رو نوشتم و دردرونم حل کردم اوضاع بهتر شد اما باز مثل قبل نبود هنوز از خداوند کمک خواستم و گفتم خودت بگو چکار کنم منکه هر کاری که باید انجام می‌دادم انجام دادم احساس کردم باید مصمم تر روی قوانین کار کنم چون چند ماهی هم بود که دیگ جواب های خداوند رو نمیگرفتم (چون یک تایم 4،5هفته ای من ارتباطاتم بیشتر شد ونتونستم افکارم رو کنترل کنم و یک قدم برگشتم عقب) و سفرنامه،روزشمارتحول زندگی من، رو شروع کردم .آگاهی های این هفته ام که هدایتی دریافت کردم درباره ضمیر ناخودآگاه بود

    و اهمیت حرفهایی که میزنیم رو فهمیدم.اینکه ضمیر نا خودآگاه وقتی حرفی رو میزنیم همون فرکانس رو به جهان ارسال میکنه حالا ما میایم یک حرفی رو به شوخی میزنیم و بعدش میخندیم وناخودآگاه این فرکانس رو ارسال میکنیم که خب این اتفاق رو خیلی دوست داریم و باعث شادی مون شده پس همونو دریافت میکنیم .من خاطره ی ناجالبی رو با خنده وشوخی برای دوستم تعریف کردم و کلی باهم خندیدیم و پروبال هم بهش دادیم و درست موقعی که همه چیز عالی عالی بود وخوابیدیم به طور غیر قابل باور صبح که بیدار شدم دقیقا باهمون اتفاق ناجالب روبه رو شدم و من هی بهش توجه میکردم که چرا اینطوری شد وناراحت میشدم و 6 هفته برام زمان برد و بعد اومدم درونم رو بررسی کردم و باز بهتر شد و الان با شروع جدید آگاهی ها بهم رسید که این چیزی بود که من خلق کردم و الانکه این برام تموم شد منتظرم که روزهای قشنگ قبل این دوماه ونیم رو دوباره ببینم همینقدر عالی و حتی عالی‌تر از قبل چون من دوباره رشد کردم و بزرگتر شدم.

    حالا درک من بهتر شده از عمل به قوانین و میدونم که جهان کاملا در عدالته و من اگ قشنگی میخوام باید مراقب خودم باشم فقط همین و عاشق خداوندم که تمام این جهان هستی رو برام آفرید و به من گفت فقط ایمان داشته باشم و مراقب خودم باشم همین . در همین 8 ماه بیشتر از تمام عمرم آگاهی من رشد کرد خدایا سپاسگزارتم. در اولین کامنتم گفتم که قبل اینکه وارد سایت بشم وفایلهاتون رو گوش بدم دقیقا یکه هفته قبلش من خوابی دیدم که برام روشن کرد که این مسیر درسته خوابم این بود

    من در یک فضای کاملا تاریک بودم اما میدیدم یک ظرف مثلا یه کاسه مسی کوچیک رو تصور کنید که دوطرفش دوتا دسته کوچیک داره(قشنگ بود ظرفش خخخ) من میدیدم که از این ظرف یه مایع طلایی رنگ سرازیره گفتم این چیه بهم گفت این ظرف آگاهیه توعه تو با این (منظورش اون مایعی که ازش سرازیر شده بود که انگار آگاهی بود) به هرچیزی که بخوای میرسی ثروت میخوای ،عشق میخوای،خوشبختی میخوای،هرچیزی که میخوای و هرچیزی رو که بخوای بهت میده وبعد بیدارشدم این تیکه از خوابم زیاد توجه نکردم چون درکی نداشتم ازش و بعد اینکه فایلهای استاد رو گوش دادم این خواب برام روشن‌تر شد و هنوز با یاد آوریش مصمم‌تر میشم برای عمل کردن و توکل به خداوند من ایمان دارم به خداوندی که همیشه بهم امید میده که ادامه بدم.

    ممنون از صبوری تون .اول خوابمم بهتون بگم شاید شما هم حس خوبی گرفتین اولش من ذهنم بخاطر یه موضوعی درگیر بود بهتون میگم چه موضوعی که برای مامانا مفید باشه من یه حرف بدی رو دخترم از بچه ها یاد گرفته بود و من کلی چالش داشتم که چرا این این حرفو میزنه با دعوا و وعده جایزه هم حل نمیشد اول خوابم دیدم که گفت تو ازهر چیزی ناراحتی ،ناراحت نباش وبهش فکر نکن از خداوند بخواه که این حل بشه برات و توکل کن به خدا ایمان داشته باش و کاملارهاش کن و تو فقط کاری که میتونی رو انجام بده وبعد منو برد به اون فضای تاریک و بقیه اش که براتون گفتم امیدوارم براتون مفید باشه من بیدارشدم فقط تند تند خوابم رو نوشتم که یادم نره چون طولانی بود اونموقع فقط همون قسمت اولش رو درک کردم ولی بعد کم کم قسمت دومش رو فهمیدم .و دوستان قسمت اولش اینطوری بود که برای هر کاری این جواب میده همینطور که استاد میگن با ایمان از خداوند بخوایم و رهاش کنیم و بدونیم که دوستان خداوند نه غمگین می‌شوند ونه ترسی دارند.

    خوش باشه که هر که راز داند

    داند که خوشی خوشی کشاند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای: