تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 2
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام، سلامی که نام خداست ؛ درود دوباره میفرستم محضر استاد محترم و دوستان هم سفرم در این راه پاک ؛ فکر کنم جزو چند نفر اول بودم که برای این فایل کامنت گذاشتم و الان برگشتم تا به عنوان یک تجربه گر ماجرای جالبی رو از هدایت خداوند در زندگی من که تنها یکی از هدایت های بزرگ و البته تاثیر گذار ترین آنها ( از لحاظ دلیلی برای شروع دوره جدید و متفاوت از زندگی و نقطه ای برای آغاز مرحله ی جدید از رشد ) برای شما به صورت خلاصه و مفید تعریف کنم . من یک کارگاه کوچک استیجاری داشتم با چند نفر نیروی کار و هم چنین 3 دونگ یک منزل کلنگی در محله سطح پایین شهر و البته بدون هیچ آینده روشنی که مثلا حاکی از خرید یک کارگاه و همینطور بهتر کردن منزل مسکونی مان و خانه ای بهتر باشد
؛ چون که هم از لحاظ درآمدی و سرمایه موجود و پشتوانه خانوادگی چه از طرف خودم و چه خانواده همسرم و خیلی دلایل کاملا منطقی دیگر تقریبا امید زیادی به بهبود در آینده نداشتم و من ناچارا این وضعیت رو پذیرفته بودم، و نهایت سقف آرزو هام رسیده بود به داشتن داشتن همون نصفه خونه و باقی موندن در حالت مستاجری کارگاه یا در بهترین حالت استفاده از فضاهای ارزان قیمت دولتی ؛ البته ته قلبم آرزوی داشتن یک کارگاه آبرومند و نقل مکان خانه به محله ای بهتر رو داشتم ولی با توجه به شرایطی که داشتم و تکیه بر ذهن منطقی که میگفت ده ها سال طول میکشه بتونی بهش برسی اونم اگر برسی دیگه زیاد بهش جدی فکر نمیکردم،
تابستان سال 91 بود و با بحران نا امیدی ذهنی در مورد آینده مواجه شده بودم و از طرفی چند نفر از همکارانی که داشتم و همگی بعد از من و تاثیر گرفته از من شروع به کار کرده بودند؛ وضعیت بهتر و رو به بهبودی رو نسبت به من داشتند و فشارهای روانی که رفتارهای عمدی اونها برای من ایجاد کرده بود به شرایط روحیم دامن زده بود ؛ دو سه ماه گذشت و به اوایل آبان ماه رسیدیم ؛ برای بزرگداشت یکی از هنرمندان فقید شهرمون یک مراسم در یکی از مساجد بزرگ شهر برپا شد و از قبل اطلاع رسانی شد من هم میخواستم بروم ؛ روز موعود رسید و من تنبلی و اهمال کاری این بلای بزرگی که خیلی از زندگیم رو از من گرفته بود اون روز هم دامنمو گرفت و گفتم نمیرم غافل از اینکه چه اتفاق بزرگی برام در شرف افتادن بود ؛ هوا کمی سرد و کمی بارانی بود تازه دوش گرفته بودم که تلفنم زنگ خورد دوستم مجدد گفت منتظرم و من بهانه ای جور کردم که شاید نیام ؛ و اینجا خدای مهربان همان کسی که از مادر مهربان تر است ضمن اینکه اراده و اختیار را از بنده اش نمیگیرد اما تمام اسباب را به کار میگیرد تا بلکه بنده اش بیدار شود و هدایت را بفهمد باز دست به کار شد؛ الغرض : تلفنم باز زنگ خورد صدا آشنا بود ولی به جا نمی آوردم وقتی خودشو معرفی کرد از دوستان ده سال قبلم بود که سالها ازش بیخبر بودم ، خدا به دلش انداخته بود به من زنگ بزنه و ضمن یادآوری روزهایی در سال های قبل که از شعر خوانی ها و هنر اون مرحوم لذت میبردیم از من خواست به مراسم یادبود برم ؛ دیگه دیوهر مقاومتم فرو ریخت و رفتم البته خیلی دیر شده بود و وقتی رسیدم دقیقا صف و ردیف آخر جا پیدا کردم ( اینم بگم دوستی که منو دعوت کرد رو دیگه اصلا ندیدم انگار فقط وسیله ای برای مجاب کردن من بود که به مراسم برم ) وقتی نشستم هنوز چند دقیقه نگذشته بود دو نفر کنار دستم نشستند !! از جو شلوق و غیر عادی که هنگام ورود و نشستن اون دو نفر در مجلس پیش اومد متوجه شدم که لابد افراد مشهوری هستند و خیلی ها در ردیف های جلو اصرار داشتند که اون دو نفر برند جلو تر بشینن ولی اونها قبول نمیکردن به احترام قاری قرآن که میخواند سریعا جو رو آروم کردند و همونجا کنار من نشستند ، به نظر شما اونها کی بودند؟؟ استاندار و محافظش اتفاقا خبرنگارانی که توی مراسم بودند چند عکس گرفتند که موجوده
، از قضا کارگاه استیجاری من در صد متری ساختمان استانداری بود و یکباره ندایی به قلبم وارد شد که خودتو بهش معرفی کن همین ؛ من خیلی استرس گرفتم استرسی البته آمیخته با هیجان اولش خیلی مقاومت کردم ولی این ندا انگار ول کن نبود منم به خاطر اینکه از دست اون ندا خلاص بشم خواستم خودمو گول بزنم و با خودم گفتم باشه سر فرصت میرم یه نوبت ملاقات باهاش میگیرم ولی باز ول نمیکرد آخر با کلی استرس آروم آروم به حرف اومدم و خودمو معرفی کردم و گفتم ما همسایه ایم و من فلان مغازه کارگاهم و گفت بله موفق باشید و همین.
گیج بودم و کمی هم خجالت زده و پشیمان ، دو سه دقیقه گذشت و ناگهان برگشت طرفم و بهم گفت کاری از من برات بر میاد ؟؟!!! و من گفتم کارگاه ندارم و مستاجرم و استاندار گفت فردا ساعت 9 منتظرتم بیا دیدنم ؛ من فرداش سر ساعت رفتم و توی حیرت منشیش که من قبلا وقت ملاقاتی ثبت نکرده بودم رفتم داخل حرفهامووزدم کامل و صادقانه و در عرض دو ساعت با دستور صریح ایشان به عنوان حمایت از یک تولید کننده ؛ صاحب یک زمین دولتی در بهترین نقطه صنعتی شهر و مرکز استان شدم فقط توی دو ساعتش!!!!
کاری که خدا شاهده خود من چند ده سال هم اگر تلاش میکردم نمیتونستم حتی یک مترشو داشته باشم اونم توی اون شرایط نا سالم اداری که زمین خیلی سخت داده میشد و اون زمین نقطه عطف بسیار بزرگی شد برای شروع یک تغییر در زندگی شغلی و به دلیل حوادثی که بعدا در رابطه با ساخت و فشارهای مالی و …. برام پیش اومد آغازگر یک انقلاب شخصیتی و رشد شخصی بود که من رو برای همیشه از گذشته کند و به دنیای دیگری وارد کرد که شرحش در این مجال نمیگنجه وگرنه چه داستان های حیرت انگیز دیگری دارم که بگویم.
دوستان و همسفران عزیزم هیچگاه و هیچگاه از رحمت خدا نا امید نشوید که خدا کافران رو به عنوان نا امیدان از رحمت الهی نام برده و در این توصیف چه درس ها که نهفته ست ، عقل و منطق خوب است و یک ابزار اما این روح است که ما را به خدا و نادیده ها متصل میکند و خداوند هم در قرآن نشانه ایمان به خدا رو حتی قبل از نماز ؛ ایمان به غیب عنوان کرده الذین یومنون بلغیب ؛ این خاطره را پیش از هر چیز برای یادآوری به خودم و سپس شما عزیزانی که در مدارش باشید و خداوند قسمتتان کرده باشد نوشتم ؛ شاد و سربلند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید .
سلام بر خواهر خوب و همسفر محترمم در این راه زیبا ؛ کامنت شما رو خوندم کامنت که چه عرض کنم مناجات نامه ای زیبا بود که از ته دل بر می آمد و لاجرم بر دل نشست ؛ خیلی خیلی خوشحال شدم وقتی انتهای کامنتتون نتیجه ی زیبای ایمان و توکل رو دیده بودین ک خداوند از لطف خودش به شما مرحمت کرده بود ، زیبد که ز درگاهش نومید نگردد باز * هر کس که به امیدی بر خاک درش افتد .
شاد و سربلتد و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام و سپاس دوباره ؛ بله کاملا حق با شماست یعنی اساسا بنا به همان وعده ای که خداوند برای هدایت انسان که اتفاقا اون هدایت رو هم بر خودش یک وظیفه نام گذاشته، انسان در هر لحظه ( که در مدار شنیدن و دیدن باشد ) میتواند هدایت را دریافت کند و رساندن هدایت شکل های مختلف دارد که از جمله اونها توسط گفتار یا نوشتار یا رفتار سایر افراد است و شما در اون مورد خاص وسیله ای بوده اید برای رساندن یک هدایت یا تقویت انگیزه در یکی دیگر از بنده گان خدا. از پروردگار مهربان براتون بهترین ها رو آرزو میکنم.
سلام و احترام خواهر خوبم ؛ و همچنین تبریک بابت لطافت طبع زیادی که در نوشته هایتان گنجانده اید و صمیمیتی روحانی در آن پیداست ؛ به عنوان یک تحربه گر به شما قول شرف میدم اگر همین خطر رو بدون خسته شدن و ردون نیمه کاره گذاشتن طی بکنید و بی توجه به اطراف و به ناخواسته هایی که طبعا در زندگی روزمره پیش می آیند این راه زیبا رو ادامه بدید سرنوشتی زیبا در انتظار شماست . این کامنت من بماند به یادگار . و در آخر این شعر محشر مولانا رو تقدیمتون میکنم :
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر آرام تر از آهو بی باک ترم از شیر هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر . امیدوارم همیشه تسلیم خداوند بزرگ باشید.
سلام و احترام خواهر و همسفر گرامیم؛ و همچنین تبریک بابت لطافت طبع زیادی که در نوشته هایتان گنجانده اید و صمیمیتی روحانی که در آن پیداست ؛ به عنوان فردی که گاهی و از لطف خدا تسلیم بودن رو تجربه کرده ام به شما قول شرف میدم اگر همین خط فکری رو بدون خسته شدن و نیمه کاره گذاشتن طی بکنید و بی توجه به اطراف و به ناخواسته هایی که طبعا در زندگی روزمره پیش می آیند این راه زیبا رو ادامه بدید سرنوشتی زیبا در انتظار شماست . این کامنت من بماند به یادگار تا بعدا نتیجه را که دیدید به درستیش پیشتر پی ببرید . و در آخر این شعر محشر مولانا رو تقدیمتون میکنم انشالله که بهش خوب دقت کنید:
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر آرام تر از آهو بی باک ترم از شیر هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر . امیدوارم همیشه تسلیم خداوند بزرگ باشید و از تدبیر های بیهوده ای که عقل منطقی ما میکند و مانع از اتصالمان به روحمان و الهامات الهیست دور باشید.
در پناه خدای مهربانی ها
عرض سلام و ادب دوباره محضر دوست بزرگوار؛ چقدر خوشحالم که میبینم مانند من ذهن پرسشگری دارید و از بت سازی گریزانید و به صرف وجود محسناتی در یک شخص از اون یک بت عاری از خطا نمیسازید ؛ دوست عزیزم مشک آن است که ببوید نه آنکه عطار بگوید ! خروجی تفکرات یک فرد یا مکتب دیر یا زود ما رو به نقاط قوت و نقاط ضعف اون فکر یا بهتر بگویم گوینده و مدعی اون افکار واقف میکنه ؛ آقای عباس منش به دلیل زمان و تمرکزی که برای مطالعه قرآن گذاشته اند و نگاه عمیقتری که به نسبت حتی خیلی از روحانیان گذاشتند زوایای کمتر توجه شده تری رو برای مخاطبینشون روشن کرده اند که از جمله اونها برای من اعتقاد به چشم زخم یا معنی اصلی توحید و قدرت تشخیص اصل از فرع رو بهتر از خیلی ها توضیح داده اند و البته گفته و نظراتی هم که به نظر من کمی بیشتر از معمول مثبت اندیشانه بوده اند و باعث پنهان ماندن و محجور ماندن مساله ای شده اند که من مثلا همین دیروز پاسخ کامل و انتقادی به یکیشون دادم و امیدوارم که درجش کنند، و نکته مهم دیگری رو که خیلی لازم میدونم عرض کنم این هستش که شما اصول دین رو برای من توضیح دادید که یکی از اونها امامت بود!! دوست خوبم اعتقاد به این یک اصل فقط در بین اقلیت محترم تشیع مرسومه و اون هم فقط در بخش هایی از ایران و عراق و افغانستان آن هم در حالی که قدمت ظهور و گسترش این مکتب در ایرا همانطور که میدانید هیچگاه و هیچگاه به 500 سال هم نمیرسد ؛ مکتب و مرام حافظ سعدی مولانا خیام فردوسی و ابن سینا و ده ها و ده ها شخصیت اصیل ایرانی گواه این موضوع هستش در حالی که برداشت های ما از دین و توحید الان به این صورت که میبینیم هستش و نتیجه ش شده اینکه الان میبینیم دور شدن از قرآن و وسیله کردن مزار اون ها و تمسک به حرفهایی که به عنوان حدیث اونها ازش یاد میشه و بعضا در تضاد با قرآن هم هستند و اینکه کل شمار جمعیتی این عزیزان حتی با احتساب مناطق غالب جمعیتیشان زور به 20 درصد کل جمعیت باور مندان به اسلام برسد !! آیا باقی باور مندان به اسلام در جهان نادان و منحرفند؟ آیا به قول شما امامان منصوبین پیامبرند آن هم در حالی که حیات پیامبر فقط با زندگی و بلوغ دو نفر از اون ها همراه بوده!! آیا سایر مسلمانان جهان که نزدیکان پیامبر و جانشینان او را بت نکرده و ولادت و وفاتشان را برگزار نمیکنند به درد نخور و بی دینند؟؟؟ دوست عزیزم ما ادعای توحید میکنیم اما با تفسیر شخصی خودمان آن را رعایت میکنیم اگر آقای عباسمنش ما را تا اینجا آورده خوب چه اشکالی دارد ما هم خودمان تلاشی بکنیم و با تمرکز و نه پای تلویزیون و منبر نشستن بیاییم و دقیق تر شویم خدا هم کمکمان میکند و به سمت افراد و مسیر های درست هدایتمان میکند.
در پناه خداوند بی شریک بی همکار بی مشاور و قادر مطلق شاد و سربلند باشید.
سلام خانم دهقانی عزیز همسفر محترمم ؛ هر چند مخاطب سوال شما خود استاد بودند و نه کاربران سایت اما از سر شب یه حسی به من میگه براتون بنویسم ، چون که یک زمانی خودم این حالت های شما روتجربه کردم ببینید خواهر گلم حرفهای استاد عباسمتش تناقضی ندارند ( این رو اینجا اضافه کنم که به شخصه هرگز کسی رو بت نمیکنم و احدی جز خدا رو عاری از خطا نمیدونم ) ولی ببینید بسته به موقعیت کلام و مسیر یک صحبت، نوع حرف زدن ها ممکنه گاهی متناقض به نظر برسند کلیت صحبت های آقای عباسمنش که باعث سوال شما شده یا کلا قانون جذب اینکه که شما بسته به مدار و قدرت باورت هر هدفی رو طلب کن ولی بهش وابسته نباش یعنی تو ببین یک خواسته رو برای چه میخواید و چرا میخوایدش و چه احساسی پشت داشتن و رسیدن به اون خواسته هاست که شما میخواید تجربش کنید خوب مشخصش کن و اون احساس رو بخواه ولی دست کائنات( خدا ) رو باز بزارید برا ی تحقق خواسته تون چه بسا اون آرزو ، هدف ، خواسته یا هر چیز که در ذهن شماست از طریقی کاملا متفاوت به شما برسه مثلا از طریق فردی متفاوت از اون که در ذهن شماست یا شغل یا موقعیت یا …. و این تسلیم بودنه .
سالهاست که دقیق شدم چه در زندگی خودم و چه در زندگی دیگران میبینم چه آرزوهایی که داشتم و دیگران داشتد ولی خدا خیلی کاملتر و بزرگتر و بهترشو عطا کرده شاد و سربلند باشید
سلام بر خواهر پاک سرشت و محترمم؛ خیلی خیلی لذت بردم از کامنت زیباتون و با تمام جان و دل باور میکنم حرفهاتون رو چون از یک منبع الهی می آیند ؛ خود من سالها پیش یک شریکی تو کسب و کارم داشتم که در اوج نامردی به من با تحمیل یک شریک سوم که مثل یک غلام حلقه به گوش خودش بود فشار آورد و من رو با ایجاد هزینه های خودسرانه تحت فشار گذاشت و برای تحمیل نظرات خودش و نهایتا به در کردن خودم از کارگاه خودم نقشه ای نامهربانانه کشید که بعد از ماه ها کشمکش بلاخره من رو مجبور به امضای قرارداد اجباری کردند ؛ من از این بابت و تنگنایی که برام به وجود اومده و بهم تحمیل شده بود خیلی دلخور و دلتنگ بودم و به ظلمی که بهم شده بود و کاری هم نمیتونستم بکنم به خدا گلایه کردم ؛ حین قرارداد ندایی گفت فلان بند رو بگو باید اضافه کنیم و من گفتم و اون چون از شریک سوم مطمن بود در کمال ناباوری من امضا کرد و بعد فقط یک ماه به خواست خدا اتفاق عجیبی افتاد و اون شخص سوم که کاملا مطیع ایشون بود کاملا رفتارش برگشت و من هم استفاده کردم از موقعیت و درخواست خروج از قراردادو دادم و به پول سال 88 یازده ملیون از ضرری که نقشی در ایجادش نداشتم ولی منم شریک بودم برگشت که پول تقریبا دو ماشین صفر پراید بود . و جالبش اینکه اون تغییر حالت ناباورانه شریک تحمیلی همون چند روز بود و من بعدها حکمتشو فهمیدم . درود بر شما که با کامنت ارزشمندتون اون خاطره رو مجدد در من زنده کردید تا یک بار دیگه خدای عادل ناظر رو شکر گذاری کنم.
سلام خانم مزرعه لی همسفر خوبم ،
من هر وقت که برسم کامنتهاتو این ور و اون ور سایت که میبینم میخونم و چون که از دل برآمده لاجرم بر دل میشینه ؛ شما کلماتتون در اوج صمیمیت واقعا پاک سرشتانه و برآمده از قلبی پاکشده و تزکیه یافته س ؛ براتون بهترین حال دل رو که ماندن در احساس خوب و بهره مند شدن از لطف همیشگی خداست آرزو میکنم.
خواهر گلم طیبه جان سپاس از قلم شیوا و حوصله ای که برای نوشتن زیبایی های ذهنتون و اتفاقات خوب زندگیتون به خرج میدید اینو بدونید که کلمات شما میتونند کلی برای دوستانون سرمشق باشه و این انرژی خوب قطعا همیشه به خودتون بر میگرده همیشه سربلند و همیشه پاینده بمانید