تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 20 (به ترتیب امتیاز)

831 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    شهلاحیدری گفته:
    مدت عضویت: 1262 روز

    به نام الله که هر دارم ازاوست

    سلام به همه ی عزیزانم

    تسلیم بودن آرامش محض میاره،دیگه دست وپا نمیزنی،آرام یه گوشه میشینی فقط نگاه میکنی ،به خودت میگی وقتی سپردم به خودش دیگه چه باکی دارم ،هر چه پیش آید خوش آید

    استاد جانم باز هم به موقع صحبت کردین،هر آنچه که امشب نیاز داشتم گفته شد

    جدیدا توی یک مدار سینوسی افتادم،البته دلیلش رو‌خودم خیلی خوب میدونم،یه جاهای ذهنم ادیتم میکنه ،نجواها اذیتم میکنه،چون دارم به مدار بالاتر میرم به سری ازین مسائل باید پبش میومد که به اون ثبات برسم

    باز هم امروز تو یک مسئله ای واقعا ته دلم دروغ چرا بگم عجله نمیبینمش,باید اتفاق میفتاد ،درست از صبح درگیرش شدم ولی ته قلبم آروم،وخودم رو اصلا سرزنش نکردم،ومیگم باید اتفاق میفتاده…

    تو دوره ی آفرینش یه جایی استاد میگید این اتفاق به ظاهر بد،اصلا حالت روهم بدتر کرده،ببین دوماه دیگه ارزش داره که اینقدر خودت رو اذیت میکنی

    این حرفتون همیشه الگو بوده برام،وهمین امروز هم من رو به آرامش نسبی رسوند

    یه مدت تو قانون سلامتی تقلب میکردم وچقدر اذیت شدم،چند روزی دارم رو خودم کار میکنم که برگردم واینقدر خدا پلن برام میچینه وکمک میکنه که راه برام هموار بشه

    واقعا پول ورابطه وهر آنچه که ما براش تلاش میکنیم تهش به آرامش میرسه

    من خودم رو میگم وقتی به تسلیم شدن میرسم ومیسپارم به خودش،همه ی موارد جفت وجور میشه

    ولی چه کنم که یک جاهایی فراموش میکنم

    خدایا من رو به راه راست هدایت کن

    خدایا من به غیر از تو کسی رو ندارم

    دیروز یکی از همکارام برای بار دوم تکرار میکرد و میگفت که ما تو این مجموعه هر چی بدست میاریم وروزی بهمون میرسونه،از صدقه سر مدیرمون

    اگه قبلا بود تو روش وایمیسادم ومیگفتم این چه حرفی و….

    ولی فقط نگاش کردم بعد سرم رو انداختم پایین به جورایی با ساک ووسایل داخلش ،خودم رو مشغول کردم که یعنی اصلا متوجه حرفات نشدم،بنده خدا چشمش به دست مدیر،به من چه

    من که میدونم چه خبر ،پس جرا ادامه بدم به دلیل وبرهان آوردن

    من بتونم خودم رو درست کنم کافی

    الهی الهی الهی

    تنها ترا دارم وتنها از تو یاری میجویم

    خودت میدونی تو زندگی وعمق وجود هر کس چه خبر،خودت راه رو نشون بده،من تسلیم مطلق تو هستم،از هر خیری که ازتو به من برسه من فقیرم،لحظه ای من رو به حال خودم رها نکن

    آمین

    دوستون دارم

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  2. -
    محمدحسین شکوه نیا گفته:
    مدت عضویت: 1335 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    “ایاک نعبدو و ایاک نستعین اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم”

    سپاس برای خداوندی که من را به عنوان بنده اش به این فایل هدایت نمود. درست زمانی که در یک چالشی قرار گرفتم که حال یادم آمد چقدر برای براورده شدن خواسته ای که مدنظرم بود تلاش کردم و فراموش کردم خداوند هدایتم کند. لذت بردم و بخاطر آوردم که خدا کیست.

    چرا وقتی نمی دانیم توهم دانایی داریم؟ چرا نمیگذاریم خداوند هدایتمان کند همان که کیهان را هدایت می کند.

    یادم میاد زمانی که احساسی به شدت بهم گفت که رهسپار جاده نشو و شدم و تصادف شدیدی کردم باز مرا نجات داد و میخواست بیاموزم که انسان های دیگر برای تو خدا هستند یا خدا؟

    تمام آن شبی که بر میگشتم به سمت خانه اشک میریختم و بیاد می آوردم که چرا زنده ام؟ دقیقا همان جایی که دوشب قبلش خودرویی چپ میکند و همه سرنشینانش به رحمت خداوند میروند..

    من یادم میرود.. یادم میرود که برگ برنده این بازی در قلبم است. چرا نمیگذارم او افسار این اسب ناملایم را بر دست بگیرد چرا در گیر کبرم؟

    خدایا هرجا روی تو حساب کردم و ایمان نشان دادم و مسیر را پیش گرفتم هدایتم کردی وهرجا خیال کردم که خودم میدانم و توجیه میکردم خودم را که این کار در راستای قانون است و میخواستم با عقل زمینی ام مسائل را حل کنم و بیتوجه به ندای درونم بودم بازی را باختم..

    این فایل را باید بارها گوش داد و به خاطر سپرد. از داستان استاد در بندر عباس یا شب در قم، مواردی هستند که ایمانمان را برای جلوگیری قضاوت ذهن در برابر الهام الهی تقویت میکند.

    میخواهم از بعد این فایل رهاتر باشم.. خشوع در برابر خداوند و اجازه به اینکه هدایتم کند. خدایا من هیچی نمیدونم. تو میدونی…

    و بارها تکرار میکنم و احساساتی میشوم برای آیه “الم نشرح لک صدرک”

    آیا قلب تورا باز نکردیم و بار مسئولیت را از دوش تو بر نداشتیم و تورا بالا نبردیم؟؟

    ان مع العسر الیسرا همانا همراه همراه همراه همراه همراه هرسختی آسانیست و به راستی با هرسختی آسانیست.

    پس قبل از رسیدن به هدفی، هدف بعدی داشته باش.. که نپوسی و راکد نباشی زیرا راکد بودن شرک است..

    خدایا صدهزار مرتبه شکرت..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  3. -
    زهرا کریمی گفته:
    مدت عضویت: 1027 روز

    تجربیاتی را به یاد بیاورید که به جای تکیه بر عقل انسانی خود یا دیگران، تسلیم هدایت خداوند شدی

    یک ساعت پیش از تودم پرسیدم آیا من همچین تجربه ای داشتم؟ ذهن شیطانی گفت ..‌ نه … فکر نکنم … هیچی یادم نمیاد …. دلم میگفت چرا بابا حتما داشتی یادت نیست . اگه باشه خدا به یادت میندازه

    و جالبه که بعد ارسال کامنت قبلی م و خوندن کامنت رها خانم یاد هدایت خودم افتادم و چقدر گریه کردم .

    خیلی هم ازش نگذشته مال دوماه پیش . 19 خرداد

    من 5 ماه از پیش همسرم رفته بودم برای جدایی و طلاق 4 ماه بود که پسرمم ندیده بودم هزارن مشکل ریز و درشت تو رابطه داشتیم

    من تو اون مدت بیشتر از همیشه داشتم روی خودم کار می‌کردم چون وقت بیشتری هم داشتم قدم اول و دوم هم کار می‌کردم و جالب دو روز پیش که نتایجم از این دو قدم رو تو سایت نوشتم خانم شایسته عزیز بهم امتیاز داد و مطلب منو در کانال تلگرام درج کرد که بینهایت خوشحال شدم و به خودم افتخار کردم و خداروشکر کردم .

    خلاصه من متوجه شدم که میتونم بازم این رابطه رو شروع کنم و ادامه بدم و برگردم پیش همسر فرزندم .

    همسرم بشدت ازمن ناراحت بود بخاطر رفتن من خیلی اذیت شده بود هم خودش هم پسرم تو اون مدت که نبودم خیلی سعی کرد دلم رو بدست بیاره ولی من قبول نکردم . برای همین تصمیم گرفته بود حتی اگه منم امدم دیگه اجازه نده پسرم رو ببینم .

    در خانواده من همه مصمم بودند که جدا بشیم همه باور کرده بودند چون خودم اینو گفته بودم چون خودمم قصدم جدایی بود

    ولی وقتی متوجه ریشه این اختلاف ها شدم انگار که پرده ها از جلو چشمم کنار رفتند اون خشم ک کینه از دلم رفت و برای من ورق برگشت من دلتنگ همسرم شدم خواستار دیدن و در آغوش کشیدن پسرم شدم

    من میدونستم که اگه برگردم همه خانوادم بامن دعوا میکنن که چرا همچین کاری کردی میدونستم که همسرم میخواد تلافی کنه میدونستم که بچم باهام غریبگی میکنه همه اینها برام مثل روز روشن بود

    ولی از خدا هدایت میخواستم هر روز و هر شب تو دفترم می‌نوشتم از خدا هدایت میخواستم

    هر لحظه در دلم از خدا خواسته ام رو طلب می‌کردم

    از خدا پرسیدم چیکار کنم

    گفت پیام بده

    دو روز گذشت جوابی نگرفتم

    گفتم خدایا چیکارکنم گفت برو عبدالعظیم و بگو بیان اونجا

    رفتم ولی هرچه تماس گرفتم جواب نداد

    رفتم در خونه و گفتن یه ساعت پیش رفتن قم

    گفتم میام خونه منتظر میمونم تا بیان گفتن اجازه نداریم تو رو راه بدیم اگه بفهمه باهامون دعوا میکنه

    گفتم من زنگ میزنم جواب نمیده شما باهاش تماس بگیرید

    وقتی جواب داد و باهاش صحبت کردم همش میخواست لج بازی کنه و دعوا

    من اصرار کردم که بیا و قبول کرد

    بعد از دو ماه که از اون ماجرا میگذره زندگی ما خیلی خیلی رویایی و قشنگ و عاشقانه شده دو بار مسافرت عالی رفتیم دو هفته‌ دیگه هم باز ی مسافرت داریم .

    رابطمون عالی شده و هر دو تغیر کردیم

    من وقتی یاد این ماجرا افتادم خیلی خوشحال شدم گرییم گرفت که چطور خدا هدایتم کرد و چطور دل همسرم رو نرم کرد و چقدر نتیجه عالی بوده واقعا خداروشکر میکنم که به حرف خدادگوش کردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  4. -
    سیداحمد میرابوالقاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    بنام خدا و بیاد خدا و برای خدا

    هرگز به شما دیر توصیف نمی‌گردد زان طرفه ای که خدا به شما تقدیر داشت

    سلام بر استاد عزیز و گرامی و مریم بانو همراه شایسته و بینظیر استاد

    و سلام خدمت دوستان هم فرکانسی این سایت بزرگ به وسعت جهان

    إیّاک‌َ نَعبُدُ وَ إِیّاک‌َ نَستَعِین‌ُ(پرورداگارا) تنها تو را می‌پرستیم (تسلیم تو هستیم) و تنها از تو (فقط خودت) یاری می‌جوییم.

    من فایل بالا رو قبلا دیدم و یک کامنت هم گذاشتم، ولی امروز کامنت خانم لیلا بشارتی رو که زیر این فایل نوشته خوندم، یاد اتفاقی که برای خودم قبلا پیش آمده افتادم و با تشکر فراوان از دوست هم فرکانسیمون خانم بشارتی عزیز اتفاق خودم رو برای یادآوری خودم و ردپام مینویسم:

    داستان من برمیگرده به حدود 20الی22 سال پیش، من کارمندم و اوایل شروع کارم بود و اون موقع سال 1381 یا 1382 مجرد بودم و به همراه چهار نفر از همکاران و دوستان خوبم که همه بچه شهرستان بودیم، در شهرقدس تهران(قلعه حسن خان) یک خونه ویلایی گرفته بودیم و هر روز با سرویس میامدیم اداره، تا اینکه یک موتور از اداره گرفتم برای رفت و آمدم، خیلی موتورسواری بلد نبودم، و با موتورسیکلت آشنایی نداشتم، اگه یادتون باشه قبلا جاده تهران-کرج یک عوارضی داشت، من حدود ساعت 2بعدازظهر به بعد(بعدازاتمام ساعت اداری) داشتم میرفتم به سمت خونه، همون شهرقدس، که وقتی عوارضی رو رد کردم، متوجه شدم موتورم گاز میخوره ولی سرعتت نمیگیره، چون در حال حرکت بودم، آرام آرام نگه داشتم، نگاه کردم به موتور متوجه نشدم که چی شده، فرمان موتور گرفتم و همین طور کنار اتوبان پیاده موتور رو میبردم (…گهی زین به پشت و گهی پشت به زین…) اون موقعها دلم پاک تر بود و خیلی وارد این دودوتاچهارتای زندگی نشده بودم و خیلی راحت با خدا وصل بودم و حرف میزدم، تو دلم گفتم خدایا یک ماشینی برسون این موتور رو تا تعمیرگاه ببرم، فکر کنم گفتم خدا کمکم کن و خودت یه کاری کن.. که چند دقیقه بعدش یک موتورسوار تریل نگه داشت و گفت چی شده آقا، بنزین تموم کردی، گفتم نه، نمیدونم چی شده حین حرکت بودم موتور گاز میخوره ولی سرعت نمگیره و در واقع با گاز دادن حرکت نمیکنه، موتورش رو کنار پارک کرد پیاده شد اومد سمت موتور و خم شد به قاب زنجیرچرخ موتور نگاه کرد و گفت زنجیر چرخ موتور پاره شده، گفت انبردست، یا پیچ گوشتی یا آچار داری؟ منم که هیچ ابزاری همراهم نداشتم، بعدش گفت کجا داری میری؟ گفتم قلعه حسن خان، گفت خب باشه الان با موتور خودم بکسل میکنم تا یه تعمیرگاهی شما برسونم، من اولش گفتم نه با یک وانتی چیزی میگیرم میبرمش، گفت نه من الان شما رو تو این شرایط تنها نمیزارم، یه طناب از موتورش باز کرد، گفت نگران نباش بشین پشت موتور، فقط فرمون نگه دار و ترمز نگیر تا یه تعمیرگاهی نزدیک وردآورد هست میبرمت اونجا، ایشون (فرشته) سوار موتورش شد و منم سوار موتور خودم و آروم آروم کنار اتوبان حرکت میکردیم، و منم مدام شکر خدا میکردم، تا اینکه موقعی قصد داشتیم از سمت راست جاده خارج بشیم، خب من چون وارد نبودم و این آقای عزیز گفت اصلا ترمز نگیر و منم از ترس اینکه اتفاقی نیفته، سرعتم نتونستم کمتر کنم البته سرعتی هم نداشتم خیلی آروم میرفتیم وقتی سمت راست برای خروج چرخید من رفتم روی خاک و شنهای کنار جاده همون قسمت شونه خاکی جاده و نتونستم خودمو کنترل کنم و خوردم زمین، راسته چپ شلوارم پاره شد، زانوی پای چپم آسیب دید و زخمی شد و خون جاری شد، طوری خونریزی کرد که هم خودم ترسیدم و هم این آقای عزیز، بنده خدا گفت: اومدم ثواب کنم، کباب شدم… گفتم ایرادی شما برید من خودمو با ماشین یا وانت میرسونم تعمیرگاه بعدش درمانگاه، گفت حالا دیگه اصلا محاله که من برم، اونم با این اتفاق، پای خودش هم میلنگید و گفت این پای منم تو تصادف با موتور آسیب دیده ولی درس عبرت برام نشده… خلاصه مجدد موتور رو با طناب بکسل کردیم و با احتیاط بیشتر خودمون و موتور رسوندیم به تعمیرگاه موتورسیکلت، چون نزدیک تعمیرگاه بودیم، موتور منو گذاشتیم اونجا و این آقای عزیز به تعمیرکار گفت این موتور رو درست کن تا منو ببره درمانگاه بعد بیاییم دنبال موتور، من ازش تشکر کردم و مجدد بهش گفتم شما برو دیگه به کارت برس، باز قبول نکرد، منو سوار موتورش کرد، تا درمانگاه منو رسوند، منو بردن تو قسمت تزریقات و آمپول کزاز برام زدن و فکر کنم حدود 10الی15تا بخیه زدن روی زانوم (هنوز جای زخمش رو زانوم هست) پانسمان کردن برام، البته خدا رو شکر زانون شکستگی نداشت و فقط زخم شده و پوستش پاره شده بود، موقع پانسمان پرستار در مورد همین آقای منجی (فرشته) یه سوالی از من پرسید، گفت این آقا مشخصات شما رو ازش خواستیم نمیدونست مگه آشنات نیست!؟ گفتم نه.. و داستان بالا رو براش بازگو کردم…که آخرش گفت یعنی هنوز چنین آدمهایی پیدا میشوند (منظورش این بود که آدمهای خوبی که بدون اینکه بشناسه کمک کنه) گفتم به لطف خدا برای من پیدا شده… کار تزریقات و پانسمان تموم شد و هنوز این آقای عزیز(فرشته) پشت درب اتاق منتظر من بود، که وقتی دیدمش گفتم چرا نرفتی ؟ گفت هنوز کارمون تموم نشده باید بریم موتور رو بگیریم، تمام هزینه درمانگاه رو پرداخت کرد، سوار موتورش شدیم رفتیم دنبال موتور من تو تعمیرگاه، هزینه تعمیر موتور رو هم پرداخت کرد و گفت الان مشکلی نداری میتونی رانندگی کنی؟ گفتم آره مشکلی ندارم، گفت خداحافظ، گفتم کجا؟ کلی وقت گذاشتی کلی هزینه کردی.. من پول همراهم نبود چون اون موقع کارت عابر بانک تازه اومده بود و مغازه دارها مثل الان کارتخوان نداشتند و یا باید بانکی پیدا میکردی که ازش پول نقد بگیری واسه خرید پول نقد باید میدادی و اپلیکیشن موبایلی هم نبود چون گوشی اندوریدی هم نبود که بخواهی مثل الان کارت به کارت کنی… گفتم باید پولتو تو رو بدم بابت این همه هزینه که کردی هم درمانگاه و هم تعمیرگاه، تا یه عابر بانکی با هم بریم و من پول شما رو بدم.. اولش قبول نمیکرد و بهم گفت حتما تو یه جایی کار خوبی کردی که الان من سر راهت قرار گرفتم و داری جواب اون کار رو میگیری… به اصرار و پافشاری من شماره حساب یا کارت بهم داد و گفت هیچ اصراری برای واریز نیست چون اصرار کردی شماره حساب دادم… .و خداحافظی کرد و رفت… البته من فرداش از طریق بانک پول رو براش واریز کردم.. به خاطر همین نوشتم فرشته چون به قول استاد : خداوند همه چیز میشود همه کس را… دستان خداوند بینهایت میشوند برای کمک و هدایت ما، از خدا خواستم و خودش آدمش رو فرستاد برای کمک کردن به من بدون هیچ چشم داشتی.

    خدایا هزاران بار شکرت خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    خدایا هدایت هر ثانیه زندگیمو به خودت سپردم.

    خدایا من نمیدونم چکار کنم خودت بهم بگو چکار کنم؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      رهاخانم گفته:
      مدت عضویت: 2168 روز

      به نام خدا

      سلام آقای میر ابوالقاسمی

      امیدوارم که حال دلتون عالی باشه .

      .

      چقدر خوب توصیف کرده بودید

      و خداوند به یاد من هم آورد که

      به تو بنده هم دادم و منکر شدی

      .

      چقدر داستان واقعی که در زندگی تون بوده برای من هم اتفاق افتاده

      بیش از حد تصور

      خدایا شکرت

      ولی این شرک خفی . این مشرک بودن و بعد مغرور شدن خیلی کار دستم داده

      جوری شده که خیلی از آدمها نگاهم دیگه نکردند

      این در حالی بود که همه تسلیم فرمان من بودند و می گفتند فقط من

      فقط به من لطف داشتند

      فقط به من محبت داشتند

      همه ی کارهای منو انجام می دادند

      بدون ذره ای چشم‌داشت ولی الان یادم اومد که من اونقدر مشرک شدم و گفتم باید جبران کنم براتون که نه تنها هیچ کاری نکردند بلکه همیشه از من متوقع شدند اون هم چه توقع هایی که نه در توان من بود نه می تونستم براشون کاری بکنم

      خدایا توبه

      خدایا توبه

      خدایا توبه

      .

      چون خودمو وابسته به اون آدم که

      برام کاری کرده شدم

      خدایا از همین جا در همین مکان توبه می کنم به درگاهت

      خدایا من را ببخش

      و می دونم که تو توبه پذیر در همین لحظه من را می بخشی .

      یادمه خیلی از آدمها به روش های مختلف چقدر به من به دخترم به همسرم کمک های نقدی . غیر نقدی . کمک های مکانی منظورم جا بهمون بدهند ووو برامون کردند بدون اینکه هزینه ای از ما بگیرند

      ما حدود 16 . 17 سال تمام در زیرزمین خونه مادر شوهرم زندگی می کردیم بدون اینکه پولی بدهیم بدون اجازه بدون رهن ..‌

      وقتی مشرک شدم وقتی خدا را فراموش کردم همه تموم شد و گفتند باید بلند شوید …‌..

      ولی من مشرک گفتم : این که برای خودم بود . این که برای فلان کاری که برایش کردم بود

      و همه محو شدند و اثری ازشون نیست .

      خوبیه تسلیم بودن در برابر خداوند این هست که دوباره روزهای قشنگ صد در صد هست وجود دارند

      اگر برای من نیست چون من خودم اونها را دورشون کردم

      و خداوند براحتی می تونه دوباره

      دل همه را برام نرم کند برای همیشه

      در هر مکان

      خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم .

      خدایا شرک را از دل من دور کن .

      خدایا دل همه ی بندگانت را برام نرم کن .

      خدایا من سرم در برابر تو پایین است .

      خدایا بت هایی که برای خودم درست کردم را خودت بشکن .

      خدایا هدایت های خودت را بر من جاری کن در هر لحظه برای همیشه و به صورت پیوسته .

      خدایا شکرت برای بودن در این مکان فوق العاده

      خدایا شکرت من را هدایت کردی به این کامنت عالی و زیبا و کارساز

      خدایا شکرت برای بزرگی که داری

      خدایا شکرت برای آمدن روز های قشنگ

      خدایا شکرت برای عظمتی که داری

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سیداحمد میرابوالقاسمی گفته:
        مدت عضویت: 1916 روز

        سلام بر خواهر عزیز و هم فرکانسی رها خانم بزرگوار و بانوی گرامی در این سایت بزرگ به وسعت جهان

        منم امیدوارم که حال دلتون عالی باشه و هر روز عالی تر بشه و روزگار و ایام بر وفق مراد و رهنمونهای توحیدی و الهی

        بسیار سپاسگزارم که وقت گرانبهاتون رو گذاشتید و کامنت بنده رو مطالعه کردید و برام پیغام گذاشتید وخیلی خوشحال شدم که با شما دوست عزیز و توحیدی هم فرکانس هستم و میتونیم با هدایت خود خدا افکار و باورهایی که خدای مهربان و بخشنده و عزیز دوست داره بسازیم و تقویت کنیم و عمل گرا باشیم

        خدایا شکرت که ما رو تو این مسیر قرار داده و هر روز با یک فایل، با یک کامنت جدید تو این مسیر هدایت میکنه و ما هم بتونیم ثابت قدم باشیم تا به خواسته های الهمیون برسیم

        در پناه الله شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    سپیده گفته:
    مدت عضویت: 508 روز

    به نام سیستم هدایتگربشر رب العالمین

    سلام خیلی خوب بود که تا سایت باز کردم این فایل با این مفهوم امد من هنوز گوش ندادم ولی مطلقا کلام خداوند است که از زبان استادعزیز جاری می شود.

    1_اولین باور این که این جهان را یک رب العالمینی خلق کرده که همه چیز در ید قدرت اوست که میلیاردها بار از من اگاه تره بینهایت مدیر مدبر بهتری از من هست

    2_دربرابر این سیستم باید تسلیم بود و اعتماد کرد به این نیرو بدون هیچ ترس و شکی مثل نوزادی که هنگام تولد وصل به مادرش و مطیع مادرش هست.

    خدایا من مرضیه تسلیمم در درگاهت من به تو اعتماد می کنن من توکل می کنم به تو تو من هدایت کن ️تو دست های من بگیر از مسیر های سخت عبور بده .من در برابرتو خاشع ام ای خدا منیتی از من دربرابر عظمت تو وجود ندارد.

    خداوندا تو قدرت مطلقی من هیچ چیز از خودم ندارم هرچی دارم از دستان توست .

    به اندازه ایی که در برابر خداوند تسلیم متواضعی هستی به همون اندازه موفقیت داری و هدایت ها را دریافت می کنیم به همون اندازه کارها پیش می رود.هر پیشرفتی که تو زندگیم کردم سر انگشت خداوند بوده.

    خداوندا من تسلیمممم همه چیز تویی من جز تو یار یاوری ندارم. به قول جاوید خدایا دستت از پشتم برندار مشتی من جز تو که کسی ندارم.

    بار الها یاریم کن.

    خدایا من می خوام از تو عشق دریافت کنم می خوام روی کره زمین احساسات خوب مثل عشق مثل شادی مثل حس لمس شدن و لمس کردن مثل احساسات پاک مادر شدن مثل دوست داشتن و دوست داشته شدن تجربه کنم من ارامش من می خوام زندگی رو زندگی کنم خداوند من خودم به دست های تو می سپارم . تو دست های بی طریقی برای محبت کردن به من داری خودت عشق را نصیب زندگی من کن . من فکر می کنم ازدواج با حسین برای خوشبختی و دریافت عشق من خوبه اما تسلیم درگاه تو میشم خودت پروردگار اگر برای من خوبه ادامه بده این مسیر رو و من هدایت کن و اگرم نشد تو بی طریق روش دیگر برای عشق دادن به من داری من تسلیم درگاه تو هستم

    پرودگارها از شر نجواهای ذهنم به تو تکیه می کنم به تو پناه می برم .پرودگارها من تسلیممممم من تسلیممم توام

    من ازت هدایت می خوام.اگر می بینی این وصلت به صلاح من نیست خودت تمامش کن با تمام وابستگی ها و دلبستگی هام به تو پناه میارم و تسلیم تو هستم .

    تو دست من بگیر من هدایت کن قدم ها بهم بگو.

    خداوندا من نمی دانم تو می دانی هدایتم کن خدا تو همه کارا مدیریت می کنی من همه چیز به تو می سپارم .

    ‌‌‌‌تسلیم بودن=حس آرامش داشتن

    امکان‌پذیر نیست کنترل همه چی

    وقتی یک خواسته ایی داری بیا دنبال چرایی هاش باش.

    مثلا می خوای با یک شخص خاص ازدواج کنی چرا؟جای اینکه بگی این شخص می خوام بیا بگو من چیزی می خوام که فکر می کنم با ازدواج با این شخص بهش می رسم

    چرا می خوای با پارتنرت ازدواج کنی ؟

    1_فکر می کنم با ازدواج کردن قراره محبت دریافت کنم چون کمبود محبت داشتم

    2_فکر می کنم با ازدواح با پارتنرم از دست شرایط ومشکلات خانوادگیم رها می شوم

    3_چرا ؟چون می خوام مستقل باشم ازاد باشم بتونم هرچی دلم می خواهد بپوشم هرجا دلم می خواهد برم دوست رفیق داشته باشم چون خانوادم نمیزارن

    4_چرا؟چون حس می کنم باید ازدواج کنم عرف جامعه است .ازدواج کنم تا به بقیه ثابت کنم منم تونستم ازدواج کنم منم ارزشمندم منم خواستنی هستم

    5_چرا؟چون عشق دریافت کنم توجه محبت نوازش در آغوش کشیده شدن .احترام توجه

    6_چرا؟چون من خوام خانه زندگی خودم داشته باشم مستقل باشم هرچی دلم خواست تو خانه خودم بپوشم . تنهایی تجریه کنم اسایش ارامش اینکه هرچی دلم خواست بپوشم هرچی دلم خواست بخورم.خودم خانم خانه خودم باشم

    7_چرا؟چون از تنهایی می ترسم از کهولت سن از اینکه نتونم کارام انجام بدهم از اینکه بی پول بمونم از اینکه خانه زندگی شخصی نداشته باشم از اینکه خانوادم فوت کنن تنها بمونم. زندگی برای دختر مجرد سخته گرفتن خانه مسائل امنیتی.

    8؟چرا؟چون فکر می کنم به رفاه مالی و ازادی مالی مکانی می رسم و…

    حالا که فکر می کنم من از ازدواجم توقع دریافت عشق محبت توجه هدیه ازادی ثروت نوازش شدن بوسیده شدن در آغوش کشیده شدن دریافت توجه دریافت ازادی مستقل شدن داشتن خانه زندگی مستقل پول دارم.شادی آسایش تفریح گششت گذار مسافرت رفتن و… اینا دارم.

    من ارامش ازادی راحتی می خوام.

    خدایا من داشتن خانه از خودم ازادی شادی رهایی خوشبختی عزت عشق احترام لذت هست خودت از هر طریقی که به نظر خودت بهتره به من بده

    (نجواهای ذهنم خیلی مقاومت داره)

    خدایا اگر قرار منم کاری انجام بدهم خودت من اگاه کن .

    اگر تغییری لازم انجام بدهم بهم بگو️من تسلیمم خودت همه چی انجام بده قدم ها بهم بگو

    خدای من ببین خداوند چه جور خودش به تو ثابت کرده است.ببین خداوند چه جور حتی از زبان بنده هاش به فکر معتادانش هست.

    شوکه شدم بعد شنیدن داستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  6. -
    محمد دِرخشان گفته:
    مدت عضویت: 1931 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام و درود بر استاد گرانقدر،خوشگل و خوش تیپ خودم

    و یه سلام ویژه خدمت خانم شایسته و دوستانم در غار حرا عباسمنش

    استاد از چندین فایلی که تو اتوبوس ضبط کردید میشه بوی سفر به دور آمریکا را حس کرد یا یک دوره جدید قرار بود تا تابستون هست یه سد به آلاسکا بزنید پس چی شد؟

    خدا وکیلی که من حدود یک ساعت فقط عشق کردم با این فایل عجب فایلی بود از اون فایل های ناب الهی بود

    خدا انرژی هست،خدا هیچ کسی نیست

    اون افکاری که تو میسازی میشه خدای تو میتونی به خدات نزدیکتر بشی مثبت و میتونی به خدات نزدیکتر بشی منفی

    نظم تو را به خدا نزدیکتر میکنه،خدا انرژی وجود تو،اعتقاد تو،رفتار تو،کردار تو،شرافت تو،مهربانی تو میشه پروردگار تو

    اگه میخوای به خدات نزدیکتر بشی تمام این کار را انجام بده

    کنترل شرایط :اگر ما در هر شرایطی که قرار داریم بتونیم اوضاع را به نفع و خواست خودمون تعبیر و تفسیر کنیم و از اون بهره ببریم اون میشه کنترل شرایط بر وفق مراد ما

    تسلیم بودن:مثل یک قایقی که سوار بر موج رود هدایت و جریان الهی هست خودمون را بسپاریم به این جریان و از مسیر لذت ببریم و هیچ مقاومت و واکنشی نداشته باشیم میتونیم از هدایت ها و نعمت های خداوندی نهایت لذت را ببریم اگه اولا به خودشناسی برسیم و منجر میشه به خداشناسی

    آماده شدن و آماده کردن خودمون از نظر ذهنی و جسمی برای رسیدن به شرایط دلخواه و مدنظر و سعی و کوشش برای بهتر شدن هر روزه خودمون در مسیر تکاملی خودمون و مقایسه کردن خودمون با من دیروز

    چند روز بود درگیر خوندن کتاب گفتگو با خدا بودم عجب کتاب نابی هست توصیه میکنم حتما یه مطالعه ای داشته باشید میتونید تمام جواب سوالهای ذهنتون را درش پیدا کنید

    1)خداوند در تمام اوقات با ما در ارتباط است.

    2)احساس،زبان روح است.

    3)تنها دو فکر مسئول وجود دارد.ترس و عشق

    4)در غیبت آنچه شما نیستید.انچه که هستید نیست.

    5)چیزی به عنوان غلط و درست وجود ندارد.

    6)از هر چه بترسید به سراغتان می آید.

    7)خداوند هستی و حیات هست.

    8)خداوند از هر کس و همه چیز بی نیاز است.

    9)خداوند با همه صحبت می کند.

    10)آنچه در دنیا شاهد آن هستید نتیجه عقیده ای است که نسبت به آن دارید.

    11)همه شرایط موقتی هستند.

    12)هدف روح تکامل یافتن است.

    13)شما همان هستید که تصور می کنید.

    14)زندگی فرایند کشف نیست فرایند خلقت است

    15)خداوند به کسی فرمان نمی دهد.

    16)در مقابل هر چیزی مقاومت ورزید اصرار می‌ورزید.

    17)شوق انتظار نیست و انتظار شوق نیست.

    18)لزومی برای رنج بردن نیست.

    19)همه رابطه ها مقدس است.

    20)هدف شما در زندگی این است که گوهر الهی تان را پیدا کنید.

    21)شما پیام رسان هستید.

    22)شما حقیقت هستید.

    23)عشق پروردگار غیر شرطی است.

    24)در طبیعت هر چیزی به مقدار کافی وجود دارد.

    25)شما یک انسان هستید.

    26)هر چه را بیشتر جستجو کنید بیشتر از شما دورتر می‌شود.

    27)زندگی شما در قسمت و شانس خلاصه نشده است.

    28)سلامت شما خلقت شما هست.

    29)شما جلوه ای از خداوند هستید.

    تو قرار نیست چیزی در اینجا بیاموزی،توفقط باید به یاد بیاوری،تو مجددا خدای یگانه را به یاد بیاوری

    هدف از زندگی شناخت خود،خلق خود،تجربه کردن گوهر الهی خویش می باشد.

    بالاترین انتخابی که شما در زندگی می کنید.انتخابی است بین حقیقتی که به آن اعتقاد دارید و حقیقت دیگری که به بدان باور ندارید.

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  7. -
    هدا حیدری گفته:
    مدت عضویت: 789 روز

    با سلام و درود بر استاد عزیزدلم و هم فرکانسی های فوق العاده من

    چقدررررررر آگاهی داره و چقدر این فایل لازمم بود چند مورد از آگاهی ها و هدایتهای که این چند روز دریافت کردم بگم براتون

    من یک استاد دارم تو حیطه کاری خودم بعد این فرد خیلی مهربون و بشدت با محبت هستند من عاشقشون هستم ایشون از سن 14سالگی ورزش رو شروع کردن و بصورت حرفه ای دنبال کردن و کلی مسابقات خارجی و … رفتند و بعد مربیگری در رشته های مختلف و تدریس و در اخر هم یک کتاب جامع از رشته تخصصی خودم نوشتند که فوق العاده بود در زمانی که دنبال کتاب بودم ایشون کتابشون دادن بیرون ،چند وقت پیش اعلام کردند که دیگه میخواد مربیگری و تدریس و… بزارن کنار و برن دنبال حرفه ای که دوست دارن خلاصه برام خیلی عجیب بود که تو این سن سال ایشون38سالشونه، دارن حرفه و تخصصیشون که سالها باش کار میکردن کنار بزارن و شروع کردن پست گذاشتن از شروع مسیرشون تا به الان و مرور خاطراتشون خیلیییی این فرد برام قابل ستایشه ، باور نمیشد حتی یه مدت آتش نشان بودن، اون روز که مرور خاطراتشون رو دیدم خیلی تحسینش کردم ولی چیزی براشون ننوشتم از سرکار برگشته بودم و میخواستم کمی استراحت کنم سرم گذاشتم رو بالشت یه چیز خیلی واضح اومد برو یک پیام برای استادت بنویس گفتم زشته خو چی بنویسم هر کاری کردم بااین هدایت و الهامه مقاومت کنم نشد اخرش رفتم پیام شروع کردم باور کنید من فقط دستام تکون میخورد خدا بود برای فرد مینوشت من هیچ گونه اعتباری به مغزم نمیدم کلمات روی قلب ذهنم جاری میشد و من نوشتم پیام رو با کلی تعلل و جنگ با مجواهای همیشه حاضر در صحنه فرستادم، و اما استادم که پیامو دید جوری ذوق کرد و باعشق یک عالمه تشکر کرد و گفت بخدا همین الان نیاز داشتم به این پیام ، همون لحظه بهشون گفتم که من ننوشتم این پیام رو خدای که از قلبتون آگاهه براتون از دست های من عشقش رو جاری کرد خلاصه چقدر خوشحال شدم که خدا هدایتش رو بر قلبم فرستاد ، و من اون لحظه بااون همه مقاومت تونستم دریافتش کنم و در زمان درست عمل کنم واقعا حس فوق العاده داره.

    هدایت بعدی :

    چند روز پیش رفته بودم یه کافه چای خوردم بعد با دوستم گفتم دیر وقت شد بریم خونه تا رسیدم یه تاکسی ایستاد برامون من پول دستی تو کیفم بود و اتفاقا دوستمم پول دستی داشت اما دوتامون مقاومت کردیم که پول دستیامونو ندیدم، شماره کارت از راننده خواستم واریز کردم براشون بعد سر کوچه پیاده ام کرد رفتم خونه ، صبح روز بعد خواستم برم سرکار ، هرچی دنبال کیف پولم گشتم پیداش نکردم مطمئن شدم یه جا جا گذاشتمش ، یه چی اومد مگه خدا رو قبول نداری بسپار به اون خودش پیداش میکنه، منم نگران نشدن واقعا تسلیم شدم گفتم برم دیرم نشه قبل اینکه برم سوره حمد رو خوندم و رسیدم تا سرکوچه یه بوق تاکسی سوار شدم مرده رو میشناختم تاکسی که تو محله کار میکرد یه چیز اومد گفت بپرس ازش گفتم چی بپرسم گفت برو تو تراکنش ها و اسم رانندهه که براش پول واریز کردی بپرس شاید بشناسه منم درنگ نکردم زود رفتم چک کردم و ازش پرسیدم فردی به این نام میشناسه، گفت اره مرد خیلی محترم و خوبیه ، گفتم اگر دیدیش بهشون بگو ماشینشون بگرده کیف پولم اونجا نمونده گفت چرا ببینمش الان زنگش میزنم شمارش دارم و من گفتم الله اکبر زنگ زد گفت کیفم تو ماشینشون مونده و ازشون خواستم بده مغازه سر کوچه امون که جالبیش میشناخت صاحب مغازه رو و گفت باشه میده منم بدون اینکه حتی شماره امو بدم برای تحویل کیفم مطمئن بشم تشکر کردم و پیاده شدم بعد از کارم رفتم مغازه تا در باز کردم کیفم داد و حتی کیفمو باز هم نکردن چه برسه چیزی کم شده باشع واقعا عشق کردم و چقدر این تسلیم بودنه لذت بخشه

    اینا رو نوشتم که رد پای برای خودم باشع بیاد بیارم که جریان هدایت همیشه هست تو باید از خدا بخوای قلبت باز ترکنه برای دریافت هدایت .

    حمدلله رب العالمین

    سپاس از استاد های عزیز دل و این جلسه پر بار مملو از آگاهی

    در پناه الله شاد سر بلند و پر انرژی باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  8. -
    سارا نوید گفته:
    مدت عضویت: 2220 روز

    استاد خوبم سلام .

    سپاسگزارم بابت اینکه این آگاهی های ناب رو در سایت قرار دادید .

    این فایل از همون فایل هایی بود که در زمان درست نشست سر جای مهمی از مغز من که عجیب تو همین حال و هوا ها بود .

    دیروز دقیقا برای من هم یکی از این اتفاقات به ظاهر ناخوب

    در حال رخ دادن بکد که واقعا در پسش هزاران خیر و برکت بود و من جان سالم بدر بردم .

    (لازم به ذکر است که برنامه ریزی من کاااملا به گونه ای دیگر بود و با آنکه مدام به زبان می‌گفتم الخیرفی‌ماوقع اما مدام از درون حرص می‌خوردم که چرا چنین شد و چنان نشد _ اما هدایت پذیرفتم و صبر کردم و گفتم هرچقدر ذهن سرکش من بگوید تمام برنامه هایت بهم خواهد خورد ، خدا در قلبم چیز دیگری می‌گفت . صبر کن )

    دقیقا در لحظه ی اتفاق مدام یک جمله در ذهنم با صدای خیلی بلند انگار بهم الهام می‌شد و بلند آلارم می‌داد :

    أَفَلا تَعقِلونَ

    هزار بار این رو مرور می‌کرد ذهنم و من رفتم در قرآن تمام کلماتی که از ریشه ی عقل هستند رو بررسی کردم .

    واقعا دیشب و امروز صبح محو اون اتفاق بودم که هنوز با هیچ منطق و عقل و حساب‌کتابی نمی‌شد که من جون سالم بدر ببرم و یا در کم ترین حالت خسارت مالی و جانی وحشتناک نبینم .

    اما خداوند من رو وااااقعا بغل کرد و بدون اینکه به من ، اطرافیان و اموالم سرسوزن خسارتی وارد بشه ، گذاشت سر راه درست .

    به همین خاطر من کاملا با پوست و خون و گوشت و استخوانم می‌فهمم کاملا آگاهی های این فایل رو .

    آنقدر شوک بودم که حتی هنوز هم نمی‌توانم از سر شکر و خوشحالی قطره ای اشک بریزم .

    اما این اتفاق الخیر فی ماوقع را در من تثبیت کرد ؛

    و برکات فراوان دیگر که فقط من می‌دانم و خدای خودم .

    خداوند بهترین پلن و برنامه ها را برای ما دارد اگر هدایت بطلبیم و هدایت بپذیریم .

    خوشحالم که خدا را دارم و خدای واقعی را در زندگی ام یافته ام . خدایی که تمام امور زندگی ام را مو به مو به او سپرده ام و شاکرم که هدایتم می‌کند .

    استاد عزیزم احساس خوشحالی و خوش‌بختی می‌کنم و جنس این شور و حال را شما می‌دانید و تمام کسانی که از این طیف اتفاقات تجربه کردند و پس از آن درس های عمیقی گرفته اند …

    من واقعا در تمام زندگی ام رد پای عشق الهی را می‌بینم و حضور خدا را لمس می‌کنم .

    استاد از زمانی که تغییر کرده ام و گام های بهبود شخصیت و درونم را برمی‌دارم ، از قبیل اتفاقات نه با این دوزی که ذکر کردم اما کم و زیاد رخ داده است .

    هرجا عجله کردم ، بدو بدو و از سر ترس اقدامی کردم قطعا سوخت دادم و هرجا روی هدایت حساب باز کردم و دریچه ی دریافت الهامات را باز گذاشتم خداوند رزق بی حسابش را بر من جاری کرد در تمامی ابعاد مالی ، جانی ، ثروت ، خوشبختی و شادی و ….

    ان‌شاءالله همیشه موفق سالم و سعادتمند باشید و در آغوش امن الله .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  9. -
    مریم بذرا گفته:
    مدت عضویت: 820 روز

    سلام براستادعزیزم ومریم جانم وتمام دوستان درسایت بهشتی

    خداوندبه عنوان نیرویی صاحب قدرت بی نهایت و صاحب بخشندگی بی حساب است که از رگ گردن به شما نزدیک تراست.دیدوسیعی به تمامیت مسیر زندگی شما دارد.همه چیز را میداندو……

    مریم بانوی عزیز و دوست داشتنیم بابت متن زیبا سپاسگذارم.

    استادعزیزم بابت فایل امروز ازشماهم بی نهایت سپاس گذارم من در این باره تجربه ای دارم که دوست دارم به اشتراک بزارم .من دراین تجربه زمانی وجودخدارودرزندگیم احساس کردم که کاملادربرابرخدا تسلیم شدم و از همه چیز وهمه کس بریده بودم.

    چندوقتی بود که متوجه شدم شوهرم اعتیادپیداکرده هرچه بهش میگفتم زیربارنمیرفت.

    مدتی گذشت و این بیماری اثارشو توی زندگیم نشون داد.دیگه خسته شده بودم ازاطرافیان کمک خواستم ولی شوهرم نمیخواست بپذیره و کمک کسی رو هم قبول نمیکرد.

    یه شب نشستم کلی باخدا حرف زدم. گفتم خدایا میدونم که صدامو میشنوی میدونم که فقط تومیتونی کمک کنی فقط تومیتونی نجاتش بدی.به هر دری زدم‌نشد جواب نداد. بهم بگو چطور باید با هاش رفتارکنم چطور باید راضیش کنم که قبول کنه . چطور باید بهش بفهمونم داره توی این منجلابی که میره منو بچها رو هم داره باخودش میکشه .خدایا نه من میتونم کمکش کنم نه دیگران ونه حتی خودش فقط تویی که میتونی کمکش کنی.

    خدابودکه بهم گفت توکل کن برمن نگران نباش اره خودش بود.خودش بهم گفت

    اینومیدونم که اونشب جوری بهم گفت که قلبم اروم شد. با ارامش خوابم برد.

    فردای اون‌ شب دوباره هرچه بهش اصرارکردم و گفتم بزارکمکت کنم بازم حرفای خودشو زد و زیربارنرفت.

    همون لحظه بود که دوباره صدای خدا روشنیدم اره خودش بود که داشت میگفت از زبون من به شوهرم میگفت .خوب االان که هیچ جوره زیربار نمیری این خودت و اینم زندگیت پس من رفتم .

    خدای من انگار پاهام جون گرفته بود واسه رفتن انگار تمام ترس من از تاریکی شب ریخته بود انگار من نبودم که داشتم توخیابون حرکت میکردم.اصلا نمیدونم چطور رسیدم خونه ی پدرم چطور این راهو توی تاریکی شب پیاده رفته بودم و کاملا اروم اروم بودم.

    وقتی رفتم خونه ی پدرم کسی نگفت چرا اومدی کسی ازم سوال نکرد انگار خدا همه رو اگاه کرده بود انگار همه چیز رو برا اومدنم جفت وجورکرده بود.

    پدرو مادری که اگه دختربعدازازدواج برگرده خونه ی پدر انگارجرم بزرگی مرتکب شده.

    یکی دو روز بعد بهم خبردادن که شوهرم خودش با رضایت خودش رفته کمپ.ومن خوشحال از شنیدن این خبر فقط گفتم خدایا شکر.

    وقتی برگشت فقط میگفت ازت سپاسگذارم اصلا چطور به ذهنت رسید که بری رفتن تو بزرگترین کمک بود به من .باعث شد من به خودم بیام .کاش زودتر ازاینامیرفتی کاش زودتر کمکم میکردی.

    بهش گفتم این من نبودم که کمکت کردم خدای توبود. بخدا اصلا توفکرم نبود که بخوام ول کنم برم ولی انگار یکی بهم میگفت برو میگفت تنها کمک بهش رفتن توه.

    خداروشکر از اون موقع تا حالا مدت زیادی گذشته و شوهرم الان 4ساله پاک پاکه و ما هرروز برای این پاکی از خدا سپاس گذاری میکنیم.ولی من هنوز اون شب رو یادم میفته احساساتی میشم .

    استادمن توی این اتفاق واقعا صدای خداروشنیدم به ندای قلبم گوش دادم وزمانی که باخشوع ازش درخواست کردم بهم کمک کرد دستمو گرفت و زندگیم رو برام بهشت کرد.

    استادعزیزم ازت ممنونم که منو یاد این اتفاق انداختین.اعتیادشوهرم شایدبه ظاهر بدباشه ولی درسهای بزرگی داشت که هر دومون باید یاد میگرفتیم.

    دوستت دارم استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  10. -
    Nafis گفته:
    مدت عضویت: 1074 روز

    سلام به استاد عزیزم و تمامی همراهان و دوستان عزیز این مسیر توحیدی.

    این فایل از اینجا شروع می شود که ، اول بدانیم و بپذیریم که خدا هست! این جمله ای بود که تو گوش من زنگ زد . اول بپذیر خدا هست !شاید خیلی ساده باشد چون جزو بدیهیات زندگی ما شده از اول با این سبک و مذهب و فرهنگ بزرگ شدیم که خدا هست . تا اونجایی که من می دانم ، ایران کشوری بوده که همیشه آیین خدا پرستی توش رایج بوده و هیچگاه بت نپرستیدن. خداروشکر این خیلی عالیه. البته تو خیلی از جوامع بت پرست هم خدا را به عنوان خالق قبول داشتن ،پس مرحله اول که خدا هست برای ما جزو مسَلّمات است. وقتی می پذیرم خدا هست پس می پذیرم ماوراء و غیب یا متافیزیک هست یعنی یک چیزهایی که فراتر از عقل زمینی من است ، با محاسبات و منطق جور در نمی آید! اما شده ! پدید آمده !معجزه های ریز و درشت تو زندگی همه‌مون که نفهمیدیم چطور شد اینطور شد؟ اما شد! انگار یک نیروی قدرتمند تر از بقیه انجامش داد.

    اما حالا این خدا چجور خدایی هست ؟ خدا یی که راحت میتونی باهاش صحبت کنی اصلا اگر نپذیری خدایی هست چطور می خواهی باهاش حرف بزنی ؟ بهش بگی کمکم کن من بلد نیستم ! خدایی که قدرت مطلق جهان است بالای دستش قدرتی نیست عظیم و وصف نشدنی است. اما به قول آقا ابراهیم انگار همین یدونه بنده را آفریده! اینقدر که مشتاق هم صحبتی با بنده اش است !. خدایی که عالم غیب و شهود است اصلأ غیبی براش وجود ندارد اما به قول آقای امیری برای فهم من که بعضی چیزها برام نهان است، گفته من اون نهان ها را هم میدونم ! خدایی که اگر من یک قدم بروم سمتش، صد قدم برمیدارد. خدایی که ابراهیم خلیل می فرماید

    الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ ﴿78﴾آن کس که مرا آفریده و همو راهنماییم مى ‏کند (78) وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ ﴿79﴾و آن کس که او به من خوراک مى‏ دهد و سیرابم مى‏ گرداند (79) وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ ﴿80﴾و چون بیمار شوم او مرا درمان مى ‏بخشد (80) وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ ﴿81﴾و آن کس که مرا مى‏ میراند و سپس زنده‏ ام مى‏ گرداند (81) وَالَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ ﴿82﴾و آن کس که امید دارم روز پاداش گناهم را بر من ببخشاید (82)

    خدایی که «کتب علی نفسه الرحمه است» مهربانی با بنده هاش را به خودش واجب کرده ، خدایی که هر لحظه بخوانمش اجابتم می کند خدایی که وقتی غمگین بشوم امید را تو دلم زنده می کند ، خدایی که منو همینجور که هستم دوستم دارد، قصاوتم نمی کند . خدایی که هر لحظه هدایتم می کند و اگر تسلیم باشم، می شنوم!

    خدایی که از خودم به من عاشق تر است ، اگر بفهمم!

    خدایی که منو خلق کرده جهان و هستی و وجود رو آفریده از زیر و بم من و سعادتم خبر دارد ، راه و چاه را بلد است منو به مقصود می رساند ، اگر بگذارم!

    خدایی که راه ها را برام باز می کند و ایده ها را به ذهنم می اندازد ، اگر عمل کنم!

    این خداییه که تازه باهاش آشنا شدم تازه پیداش کردم. حالا منی که هیچی بلد نیستم تو این رابطه! تا حالا همش با عقل ومنطق خودم جلو رفتم، جلوی دست و پای خدا را گرفتم که کارها را برام روان کند، انجام بده ،پیش ببرد، چکار کنم از جلوی دست و پایش کنار بروم ؟ شاید اول باید بگم آقا من موچم! مثل بازی بچگی ها. تسلیمم ، بلد نیستم ناتوانم عاجزم . بعد آرام باشم سعی کنم آرام باشم و بهتره به خودش بگم آرامم کند ، در آغوشم بگیرد نوازشم کند تا آرام بشوم. هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَعَ إِیمَانِهِمْ .

    باز دوباره برگشتیم به ایمان ! ایمان بیاورم که هست! که می تواند! که بلده!

    خدایا دلم می خواهد بهت ایمان بیاورم ، نه مثل قبل نه ! اون بنده قبلی را دوست ندارم اون ایمان قبلی را نمی خواهم ، ایمان واقعی ایمان قلبی ایمان راسخ ایمانی از جنس تسلیم ، تو قلب سلیم.

    میدونم تازه اول راهم تازه پیدات کردم مثل جوون ها که اول رابطه ناشی هستن ، هستم. اما تو بهم بگو ، ذره ذره یاد می گیرم. از خودم خیلی توقع ندارم در حد اینکه بهم بگی چقدر نمک بریزم تو غذا ، یا اینکه صبح کجا شکر گزاری بنویسم ، یا الان کدوم کامنت را بخونم. اما بعدش پیشرفت می کنم ماهر تر می شوم وارد تر می‌شوم و عاشق تر .735

    خدایا شکرت که هستی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      محمود رضائی گفته:
      مدت عضویت: 1153 روز

      سلام و درود بر شما دوست و هم خانواده عباس منشی عزیز چه کامنت زیبا و قشنگ و دلنشینی طی مدتی که می‌خواندم زمان را حس نکردم از خود بی خود شدم حرف های دلمو زدی یک عمری فقط خدا را به شکل یه جلاد منتقم که فقط معطله تا قیامت بشه و تو جهنم بسوزوندم می‌دیدم و عذاب می‌کشیدم خدایا ببخش منو که به خودم ظلم کردم نه تو.مرسی سپاس گزارم از کامنت زیباتون که حالمو دگرگون کرد،شادو سربلند

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        Nafis گفته:
        مدت عضویت: 1074 روز

        سلام آقای رضایی عزیز

        خداروشکر که حال دلتون با خدا خوب شده ، گمشده همه ما همون الرحمن الرحیم است.

        من هم قبلاً با قانون جذب و قوانین از طریق استاد های دیگر آشنا شده بودم اما آنچیزی که منو جذب استاد عباس منش کرد همین نگاه توحیدی خالصشون بود و الان هم توی کامنت ها آن کامنت های که رنگ و بوی توحیدی دارند را بیشتر دوست دارم دوست دارم هر دم توحیدی تر عمل کنم.

        انشالله هر لحظه زندگیتون احساس در آغوش خدا بودن ، شاد و آرام بودن داشته باشید . هر لحظه رابطه تون با خدا قویتر بشود . که سر منشاء تمام کامیابی های ما رسیدن به توحید است به قول استاد و شاگرد زرنگ ها ی سایت اصل توحید است.

        744

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: