تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 21 (به ترتیب امتیاز)

831 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    بی بی زهرا رضوی خوسفی گفته:
    مدت عضویت: 1282 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم

    خدایا گفت دیگه نرو سرکار این حسه قوی بود(هدایت)

    خدایا یه راهی برام پیدا کن

    خدایا من حریف ایش نیستم

    خدایا قدم ها رو بهم بفهمون

    هر روز اول از خداونددرخواست می کنم

    ایاک نعبد و ایاک نستعین

    خدایا تنها تو را می پرستم و از تو یاری می جویم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      مسعود تربتی نژاد گفته:
      مدت عضویت: 1700 روز

      دورودبرشما دوست عزیز

      شما فقط استقامت به خرج بده صبور باشید چون خداوند به خودش واجب کرده که مارو هدایت کنه و مطمعن باشین که شما همین الانم بنده انتخاب شده هستی که در این سایت خداوندهستین و شاد باشین و لذت ببرین از همینی که هستین خداوند داره هر لحظه مارو هدایت میکنه اتفاقهای به ظاهر بد بما درس میدن اتفاقهای خوب هم به میفهمونه که خدا داره کارها رو برامون انجام میده انشالا که حال دلتون عالی باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    نیلوفر قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1150 روز

    به‌نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم و تمام دوستان خوبم

    میخوام راجب تجربیاتم صحبت کنم در مورد‌اعتماد به هدایت های خداوند

    تو این دوسالی که با استاد و این سایت بی نظیر اشنا شدم همیشه فکر میکردم اعتماد رو یاد گرفتم اما هرچی گذشت بیشتر فهمیدم که چقدر اشتباه میکردم

    چون اگه اعتماد میکردم کارها انقدر برام سخت پیش نمیرفت

    بیخیال خیلی از خواسته هام‌نمیشدم

    چون همش زور میزدم فقط اسمش بود که دارم اعتماد میکنم اما احساسم بد بود در صورتی که اعتماد قلبیه

    اما الان دارم یاد میگیرم که بسنجم چقدر من اعتماد دارم

    و معیار سنجش حتی نتایج ام نیست بلکه احساس خوبم و آسان و روان شدن زندگیمه

    و به میزانی که همه چیز اسان پیش میره یعنی من اعتماد کردم

    1. من خیلی وقت بود که میخواستم وارد دوره قانون سلامتی بشم اما کلی ترس داشتم که نتونم نشه

    کم بیارم‌ادامه ندم و اعتماد به نفس ام ضربه بخوره

    همیشه با حسرت به سبک زندگی استاد و خانم شایسته نگاه میکردم و شرایط سلامتیم واسم رنج اور بود اما میدنستم این تنها راهه چون نه میخواستم جراحی کنم نه رژیم

    تا اینکه به تسلیم افتادم و گفتم خدایا هدایتم کن

    خدا هدایت کرد

    قدم به قدم با من اومد

    ترس هام رو ریخت

    کل‌جهان رو هماهنگ کرد برای کمک به من

    مامانم که اصلا ارتباط نمیگرفت به اموزه های استاد با همه‌وجود میخواست من تو این دوره بیام و کلی به من انگیزه میداد

    اما من چون مقاومت هام زیاد بود یک ماه و خورده ای طول کشید از زمانی که هدف گزاری کردم اما حالم خوب بود انقدر تکامل ام خوب طی شده بود که تونستم همون روز اول نون و برنج رو حذف کنم

    چقدر نتایج اومد تو این یک ماه

    حالا من اعتمادم بیشتر شده وقتی استاد تو دوره راجب کار کرد بدن حرف زدن من فهمیدم اصلا لازم به کار خاصی نیست من فقط ورودی درست میدم و به بدنی‌که خدا انقدر خوب ساخته و داره هدایتش میکنه اعتماد میکنم همین!!!!!!

    دیگه نگران نشانه های بیماری نیستم چون میدونم تو مسیر درست هستم و دارم قدم به قدم با طی کردن تکامل بهتر میشم و سلامت تر میشم

    انقدر راحت بود که اصلا اون ترس ها همش چرت و پرت بود

    تغذیه ام انقدر راحت شده همین الان که دارم این کامنت رو مینویسم تو حالت fasting هستم و 48 ساعته بدون هیچی مشکلی چیزی جز مایعات نخوردم

    این ها همشششش هدایت خداست همش

    خدایا شکرت

    2. ماه پیش بود که اول ماه تو خواسته هام نوشتم میخوام این خواسته رو تجربه کنم که یه شاگرد خانوم بیاد برام و من تو خونه خودم بهش اموزش بدم و تو راحت ترین حالت ممکن باشم

    دو هفته بعدش یه شاگرد گرفتم فرای انتظار

    من بدون اینکه هزار تومن هزینه رفت و امد و … بدم

    شاگرد گرفتم اونم چه شاگردی

    از نظر اخلاقی عالییییی سر وقت هزینه کلاسش رو میداد و چقدر لذت بخش بود کار کردن باهاش

    من‌فقط قبلش تجسم میکردم که این اتفاق افتاد و به خاطرش سپاس گزار بودم

    خداروشکر

    3.من یه خواسته توم شکل گرفته بود که دوست داشتم تو جمع دوستای دنسر خودم بیشتر باشم

    دوست داشتم کنار هم برقصیم و کیف کنیم

    یادمه از اعماق وجودم تجسم کردم و خواستم

    و یک ماه بعدش من خیییییلی هدایتی فهمیدم یه ورکشاپی هست

    و من کاملا هدایتی ثبت نام کردم و رفتم

    اون روز من سه بار اشگ تو چشمام جمع شد چون دیدم که خدا من رو چه جایی هدایت کرد

    فکر کن هدایت بشی به ورکشاپی که هماهنگ با باور های خودت در مورد رقصه و در نهایت عین قانون جهان قانون رقص رو درک کنی و چند لول بری بالاتر

    و زمانی نه دور هم میرقصیدیم من عییییین اون صحنه ای که تو ذهن ام بود رو تجربه کردم عین عینششششششش چقدر ری اکت مثبت گرفتم و چقدر همه چیز عالی بود 15 روز بعدش یه بتل رفتم اونم هدایتی الان ام باز یه مسابقه دیگه دارم میرم باز هدایتی هدایتی منی که دوسال با همه قطع ارتباط بودم و تنها تمرین میکردم به محض اینکه ترمز رو برداشتم این اتفاقات افتاد خدایا شکرت

    4. زمانی‌که پنج‌ماه پیش خدا هدایت کرد و گفت اموزش پیریمیر و تدوین بدم من صفر صفر بودم اما عمل کردم و از صفر همه چیز برای خودم ساختم

    مهارت بیشتر

    شاگردای خوب

    برای اولین بار بعد از مدت های درامد های خوبی رو داشتم‌به صورت مستقل میساختم و به راحتی هزینه هام رو میدادم

    زندگی‌بهتر و اکتیو تر

    ایمان بیشتر

    عزت نفس بالاتر

    فقط و فقط با هدایت چون صفر بودم صفر

    فقط کمی تدوین بلد بودم اونم واسه خودم

    اما با هدایت خدا تو این زمینه master شدم

    خدایا شکرت

    من با کمک دوره کشف قوانین ، عزت نفس و فایل های هدیه و هر روز رو خودم کار کردن چقدرررر دارم این مفاهیم رو بهتر درک میکنم

    حتی فایل هایی که قبلا بارها و بارها شنیده بودم

    اما اینبار‌ یه اگاهی دیگه از توش میشنوم‌

    حالا با‌ توجه به حرف های استاد جای اینکه راه مشخص کنم اینبار فقط میگم خدایا

    من‌‌آزادی و استقلال مالی میخوام

    میخوام‌هرچیز‌که دوست دارم راحت واسه خودم تهیه کنم

    سفر و تفریح برم

    واسه مهارتم هزینه کنم و محصولات سایت رو راحت تر بخرم

    میخوام لذت بخش پول بسازم یعنی هم لذت ببرم هم پول بسازم

    میخوام اسان پول بسازم

    میخوام از بهترین راه پول بسازم

    من عاجز و ناتوان‌ام در برابر تو…

    فقط هدایت ام‌کن

    ایمان دارم از بهترین راه هدایت میکنی خدایا ️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  3. -
    فاطمه سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 1177 روز

    به نام او که من بغل کرد و سر من در دستهاش گرفت.

    چند شب که تو دفتر شکرگذاری برای خدا مینویسم. خدا صدهزار مرتبه شکر این معجزه بزرگ برای من رقم زدی خدایا دستان زیبانویس تو را میبوسم خدایا چقدر دلم قرص کردی وقتی گفتی هیچ تبدیلی برای کلمات تو نیست . خدایا قلبم آروم شد. خدایا پاهای تو را میبوسم که این قدمها را برداشت. و یاد نجوای چوپان با خداوند در بیابان و غضب موسی افتادم. و خداوند به موسی گفت تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی.

    سلام به روی ماهتون ابراهیم من

    سلام به مریم نازنین

    به عظمت خدای که نفسم دستش گریه میکنم . مینویسم.

    فایل تا اینجا گوش دادم که با عموتون رفته بودید کوه و الهام من گفت بنویس. روز سه شنبه بود . ساعت 7 و ربع شب خداوند صحنه ای به من نشون داد. که بعدش خیلی فکر کردم فهمیدم به من گفت معجزه که برات رقم زدم این آدم اینه. فاطمه ببین. مردی که خداوند معجزه کرد . معجزه معجزه معجزه که این هم داستان یوسف و زلیخاست. هیچ وقت دردش به من نشون نداد و نگفت تا اینکه خدا یکدفعه سر من برگردوند ببین و وقتی که لباسش عوض می‌کرد. فهمیدم دستش خیلی درد میکنه کلی تو این سالها از من پنهان کرده.بود. همسر من دیدگاهش کاملا” شبیه اسناد بارها وقتی صحبتهای استاد میشنید .می‌گفت آفرین آفرین. و امروز درست 2 روز از این اتفاق گذشته طبق روال سایت چک کردم . این فایل دیدم. گفتم خدایا عاشقتم.همون چیزی که به من الهام کردی که فاطمه ببین دردهای از تو پنهان میکنه ولی همدرد توست.و امروز تسلیم. ای کاش این نوشته ها قدرت بیان اشکهای من داشت.

    من تو پیج خودم پیجهای که آیات خداوند را می‌نویسند و یا با صدای عبدالباسط هست فالو کردم. و هر روز اون ایه که توپیجم میاد نشانه اون روز میدونم. و قبل از بلند شدن به توصیه استاد خوبم میگم ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدنا صراط المستقیم. روز دوشنبه برای کارم رفتم سراغ پیجم و برای کارم گفتم خدایا یک نشانه برای کارم به من بده و این ایه بود چشهمام چی دید که خداوند قادر است معجزه ای بفرستد. بعدش فایل توحید عملی 3 از اینجا تمام اهداف دست یافتنی . و ادامه . یعنی میخوام بگم که امروز خیلی خیلی با دیدن اون صحنه روز سه شنبه که دقیق ساعتش یادم خدا خواست به من بگه ساکت باش و بذار من کارم انجام بدم و این فایل اصلا” ایمان من به خداوند قویتر کرد که قل لن یصیبنا الا ما کتب الله لنا هو مولانا فلیتوکل علی المومنین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    زهرا الف گفته:
    مدت عضویت: 1740 روز

    بنام خدای یکتا

    سلام استاد بی ریا ، بی ادعا و چقدر شما صاف و صادق حرف میزنید

    آنچه از دل براید بر دل بنشیند دقیق مصداق صحبتهای شما و پذیرفتن از طرف ماست

    استاد دوست دارم بنویسم و اینبار نوشتن بسپارم به خداوند ، خودش بگه من بنویسم …

    چقدر زیباست اینکه بتونیم در هر چیزی که برامون گنگ از خداوند درونمون سوال بپرسیم که الان چکار کنم ، چرا اینجور شده ،و بخواهیم و اجازه بدیم که هدایت بشیم و بعد حمایت

    خدای مهربانم وقتی به این فکر میکنم که هر لحظه و هرجایی منتظر هستی که بپرسم ازت و اجازه بدم من هدایت کنی ،ارامش وسیع وجودم میگیره و نگرانی هام میسپارم به آب

    تو از من مشتاق تر هستی که به ثروت ، سلامتی،عشق ،شادی روزافزون برسم و این قشنگ تربن باور دنیاست

    دوستت دارم که مهربان خدایم و از اینکه من هدایت کردی و صدای تورو به وضوح می‌شنوم سپاسگزارم

    باز هم استاد جان سپاس عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  5. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 2983 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام ودرود فراوان به استاد عزیزم ومریم بانوی نازنین ودوستان الهی ام

    خداراسپاسگزارم که در زمان مناسب در مدار آگاهیهای این فایل ارزشمند وتوحیدی قرار گرفتم

    برام قابل تأمل هست شب قبل از آن من توسط کامنت یکی از دوستان به فایل زیبایی ها را ببینیم هدایت شدم آن فایل را بار اول بود می دیدم در آن فایل هم شما از خضوع بیشتر در برابر خداوند ودیدن نعمت‌ها وفراوانی اطرافمون وسپاسگزار بودن صحبت کردید و چه انرژی ای داشت آن فضا وصحبتهای دلنشین شما وبعد از آن فایل شب خواب زده شدم خوابم نمیبرد آمدم سایت انگار منتظر بودم تا چیزی بشنوم گفتم برم عقل کل در قسمت عقل کل هم یکی از دوستان سوال پرسیده بود که از تجربه هایی که داشتید در مورد تسلیم بودن از خداوند بنویسید وصبح که این فایل آمد روی سایت گفتم خدای من چقدر قانون فرکانس دقیق هست

    در حال حاضر خیلی خیلی تلاش می‌کنم که تسلیم امر پروردگارم باشم هر چند که انسان فراموشکار هست وفراموش میکند

    ولی وقتی اعتماد کنیم وجودمان به قدرت برتر بسپاریم فارغ از اینکه بیرون چه خبره ما آرام ورها هستیم

    تجربیاتی را به یاد بیاورید که به جای تکیه بر عقل انسانی خود یا دیگران، تسلیم هدایت خداوند شدی، هدایت ها را دنبال کردی و به آرامش رسیدی. سپس دیدی که راهکارها حتی از جایی که فکرش را نمیکردی آمد، درها باز شد و نیازهایت به موقع و حتی بهتر از انتظار تو، پاسخ داده شد.

    یادم میاد وقتی بعد از 8ماه دکتر برام ده روز فیزیوتراپی نوشت با همسرم رفتیم یه مرکزی که حتی مراجعه ما به آن مرکز کاملا هدایتی بود وبعد ها متوجه شدیم آن مرکز بهترین فیزیوتراپی درشهرستان حتی در سطح استان هست در آن مرکز دکتر به من گفت میتونی تنهایی راه بری گفتم آره دست بگیرم به دیوار میتونم ولی دکتر گفت اینجا همه جا دیوار نیست پس باید یه همراهی داشته باشید امروز استثناء که همسرتون همراهتون هست این طرف آقایون کابین خالی هست براتون دستگاه میزارم ولی از فردا با همراه بیایید گفتیم چشم بیرون که آمدیم به همسرم گفتم حالا چکار کنیم گفت به آبجیم میگم گفتم الان ماه رمضان هست وآبجیت هم روزه میگیره بعد هم بعداز ظهر همسرش از سر کار میاد نمیشه از او بخوای گفت پس چکار کنیم گفتم هیچ فعلا توکل برخدا تا بعدازظهر که یکی از دوستان خانوادگی پیام داد براشام بریم بیرون یه جای باصفا به من گفت مشکلی نداری گفتم نه گفت پس شب وعده، شب که رفتیم دوستم گفت راستی فهیمه رفتی فیزیوتراپی، گفتم آره گفت خب چی شد گفتم هیچ دکتر گفته یه همراه میخوای حالا تا ببینیم خدا چی میخواد گفت من باهات میام گفتم واقعا گفت آره منکه روزه نمیگیرم کاری هم ندارم باهات میام منم تشکر کردم وخداروشکر کرد که به بهترین شکل ممکن همراه را برام جور کرد سه چهار روز که رفتیم یه شب به خدا گفتم خداجونم تو دل فاطمه جان را نرم کردی و به دلش انداختی تا با من بیاد من رو به غیر خودت به کسی محتاج نکن درسته که خودش خواسته بیاد ولی منو شرمنده دوستم نکن ،فردا آن شب که رفتیم فیزیوتراپی یکدفعه دوستم از مربی پرسید که من مشکلی دارم که نمیتونم روی زمین بشینم ویا سرپا حتما باید روی مبل یا صندلی بشینم مربی هم گفت بله با آقای دکتر صحبت کن برات دستگاه مبزاریم مشکلت برطرف میشه من همان لحظه چشام پراز اشک شد گفتم خدایا چه کردی تو

    استاد فیزیوتراپی 10 روزه من الان یکسال ونیم هست که ادامه دارد ودوستم تقریبا 8 ماه با من میومد وکنار من درمان می‌شد ودرست زمانی که من تعادلم را بدست آوردم وایستاده به تنهایی تمریناتم میتونستم انجام بدم دوستم رفت مسافرت ومن دیگه خودم تنهایی میرفتم چقدر بعد از آن روز من اعتماد به نفسم بیشتر وترسم کمتر شد چون دیگه منتظر کمک بقیه نبودم ووقتی دوستم تماس گرفت میخوای باهات بیام گفتم نه ممنون دیگه خودم تنهایی میتونم کارهام را انجام بدم ولی آن روز نه من ونه دوستم هیچ کدام خبر نداشتیم که فیزیوتراپی من قرار یکسال ونیم طول بکشد واین لطف خدا بود که وقتی ما سپردیم به خودش اینچنین پلن زیبایی برام چیند

    ##تجربه بعدی آشنایی من باهمسرم بود ایشون از یه شهرستان دیگه ومن هم از یکی دیگه از شهرستانها بودم

    تنها کاری که من کردم وقتی از همسر سابقم جدا شدم گفتم خدایا من نمیدونم ولی تو دانا وآگاه به همه اموری من نمیتونم ولی تو قادر وتوانایی خودم وزندگیم را بخودت میسپارم گذشت تا یه روز که از سر کار برگشتم آمدم داخل خانه تلفن زنگ میخورد دیدم کسی نیست جواب بده به ناچار گوشی رو برداشتم پشت خط آقایی بود که با داداشم کار داشت گفتم نیست وایشون هم پشت خط عصبانی گفت شماره موبایلش رو به من بدید منم که هم خسته وهم از برخورد این شخص ناشناس عصبی بودم شماره موبایل داداشم دادم وگوشی را قطع کردم

    داداشم آمد خونه گفتم این آقاهه باهات چیکار داره گفت دوستام رفتند مغازه اش جنس برداشتند ونسیه کردند وحالا ایشون پولش رو ازمن میخواد گفتم خب شما معرف بودی گفت آره گفتم پس پولش روبده تا بشه برات تجربه که دیگه واسطه نشی بابا ومامانم هم گفتند درست میگه گفت باشه یه چک مینویسم خودت زحمتش بکش گفتم من ، مامانم گفت آره مامان او که میره سرکار نیست این بنده خدا هم زنگ میزنه خجالت میکشیم با اکراه پذیرفتم با مامانم بریم مغازه ایشون وچک رو به این آقا تحویل بدیم الان که به آنروزها فکر میکنم چقدر کیف میکنم از پلنی که خدا برا زندگیم چیده بود من مسیر را بلد نبود همون آقا تو مسیر آمد جلو من تا راه رو به من نشون بده ولی اصلا انگار فکر ما کار نمی‌کرد که آقا دیگه لازم نیست ما بیایم آنجا بفرما این چک شما ولی تمام این قطعات پازل خداوند جوری کنار هم چیند که من با ایشون آشنا شوم وزندگی جدیدی پر از آرامش وعشق را با ایشون شروع کنم همسری که تمام ویژگی های مورد نظر مرو دارد وجالب تر اینکه ایشون هم تمام ویژگی‌هایی برا همسرشون در نظر داشتند که من داشتم

    ##مورد بعدی مربوط به شکایتی میشه که همسر سابقم علیه من کرده بود زمانی که من فکر میکردم کارها انجام شده و مشکلی نیست یه ابلاغیه از دادگاه برام آمد وقتی سوال کردم گفتند علیه شماشکایت کرده که با کلک سه دونگ از خانه را ازش گرفتی وبه اسم خودت کردی واین ادعا سه دفعه تحت عنوان‌های مختلف توسط ایشون به دادگاه ارائه شده بود وهر سه دفعه رای به نفع من صادر شده بود ولی ایندفعه ایشون دیوان عالی شکایت کرده بودند ودووکیل از تهران گرفته بودند وقتی متوجه شدم همسرم گفت فهیمه تو به حق خودت مطمئنی گفتم آره گفت پس نگران نباش وتوکل کن بخدا گفتم ولی آون دوتا وکیل از تهران گرفته گفت میخوای برات وکیل بگیرم گفتم نه وکیل من خداست وروز دادگاه قبل از اینکه وارد اتاق قاضی بشم گفتم خدایا تو زبان من باش من قدرتی ندارم ولی به قدرت تو ایمان دارم به خودت می سپارم برام غیر قابل باور بود یکی از وکلای ایشون که اصلا حرف نزد اون یکی هم هرچی قاضی سوال میکرد اصلا نمیتونست از موکلش دفاع کند ونهایت رای قطعی به نفع من صادر شد

    این فقط سه تجربه از مواقعی بود که تسلیم خدا شدم وگفتم من عاجزم من قدرتی ندارم من به هرخیری از جانب تو فقیرم ولی اگر حتی یه نگاهی گذرا به جریان زندگیمون داشته باشیم قاعدتا مثالهای بیشتری هست ،مواقعی که در برابر قدرتش اعلام عجز کردیم وتسلیم شدیم او چه زیبا همه چیز را جوری رقم زد که از نتیجه آن ما فقط اشک شوق ریختیم

    تجربیاتی را به یاد بیاور که به جای تسلیم هدایت های خداوند بودن، به عقل خودت یا دیگران تکیه کردی، به دنبال راهکار خواستن از همه بودی به جز خداوندی که راهکار تمام مسائل را می داند. سپس دیدی که چقدر زندگی سخت شد و اوضاع پیچیده شد.

    ##تجربه اولم مربوط به موقعی هست که پدر همسر سابقم از من شاکی شده بود سر همان مسئله خونه یکی از آشنایان وکالت خوانده بود به من گفت یه وکیل خوب بگیر تو از عهده زبون وکیل آنها برنمیای منم گفتم نصف پرونده من به نفع من پیش رفته بدون اینکه وکیلی داشته باشم گفت ایندفعه فرق میکنه منم قبول کردم وایشون یه وکیل را به من معرفی کرد آن جلسه دادگاه رای علیه من صادر شد چون ایندفعه برعکس تمام جلسات من قدرت رو دادم به وکیلم نه خدا وفقط یه کلمه اشتباه که من اشتباها به جای پرداخت فیش برق گفتم فیش آب قاضی جلسه رو به من بدبین کرد ورای علیه من صادر شد وعلاوه بر آن من برای حضور یه جلسه در دادگاه آن وکیل مبلغ خیلی زیادی را پرداخت کردم وحرفی که آخر سر وکیلم گفت ،متاسفم اطلاعات خودت غلط بود وهمین باعث شد جریان علیه شما پیش برود

    ## وقتی از دانشگاه فارغ تحصیل شدم دنبال کار مرتبط با رشته ام میگشتم یکی از آشنایان سهامدار یه شرکت کاشی بود ازش سوال کردم کارشناس بهداشت دارید گفت نه گفتم پس من می‌تونم بیام شرکت شما مشغول بکار بشم گفت حالا ببینیم بعد از چند وقتی هم پیام داد صلاح این هست که شرکت ما مشغول نشوی چون اینجا همه آشنا هستند ودرست نیست میگن پارتی بازی کردی همون لحظه گفتم خدایا غلط کردم میسپارم به خودت من را ببخش که به جای کمک از تو از غیر تو کمک خواستم ،تقریبا یک هفته بعد از یه شرکتی خیلی بزرگتر ومعتبر تر با من تماس گرفتند جهت همکاری ومن رفتم برا مصاحبه واخذ قرار داد حالا آن شرکت شماره من را از کجا آورده بود از پزشکی که هفته قبل از آن روز ما در یه شرکت دیگه با هم آشنا شده بودیم واین چنین خداوند کارها را درست کرد وقتی سپردم بخودش واز او کمک خواستم

    وخیلی از مواردی که خواستیم با کله خودمون پیش بریم ویا روی دیگران حساب کردیم وبه در بسته خوردیم

    خدایا ما را به راه راست راه کسانی که به آنها نعمت داده ای ونه گمراهان ومغضوبان هدایت کن آمین

    خدایا مرا آنی وکمتر از آنی به خودم وانگذارکه من به هرخیری از جانب تو فقیر ومحتاجم

    استاد عزیزم ومریم بانوی زیبا ازشما وتک تک دوستانم سپاسگزارم

    در پناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  6. -
    نجم الدین سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 726 روز

    سلام سلام استاد عزیزم استاد نازنینم و سلام بانو مریم عزیز

    ویک سلام پارسل شده با جمله ملحقاتش از کابل زیبا خدمت تمام اعضای سایت توحیدی عباسمنش دات کام

    دوستان عزیزم من همین دو اخیر هفته بود که شدیدا بالای خودم کار میکردم و از خداوند طلب هدایت و رهنمای میکردم که بتوانم با آرامش و احساس خوب روزم را شروع و به پایان برسانم .یک بار به ذهنم رسید که اصلا چه نوع فکر هایی در طول روز احساس من را بد میسازد بعد نشستم شروع کردم به بررسی افکارم متوجه شدم که من شدیدا ترس دارم از آینده از اینکه فلان اتفاق اگربیفتد چطور مهارش کنم واگر فلان کار در وقتش انجام نشود چه کار کنم و مثل این ها ده ها موضوع دیگه …..

    بعد از بررسی ودریافت افکار یکه احساسم را بد میکرد به این فکر شدم که حالا چه کار کنم تا این افکار مخرب را محار کنم

    چه باوری بسازم. بالای کدام باورهایم بیشتر کار کنم و به همین شکل باخودم درگیر بودم که خداوند وهابم یک زکنال برایم فرستاد با اینقدر دقت که برگی بدون اذن خداوند بر زمین نمی افتد. بعد من شروع کردم به مرور عبارات تاکیدی که مرتبط بود به باور های توحیدی و یکبار گفتم خوبس که فایل های توحید عملی را یک بار دیگه بشنوم و با این پلان وارد سایت شدم و بعدش دهنم باز ماند از سرعت جواب خداوند برایم

    دیدم استاد فایل جدید گذاشته تحت عنوان تسلیم بودن در برابر خداوند ووقتی اون مقاله یی را که مریم جان عزیز در مورد فایل ها مینوسد را مطالعه کدم بعد رفتم سراغ فایل و این بار وقتی مقاله این فایل را خواندم متوجه شدم به ارزش این فایل و ارزشش درین زمان که من شدید نیازش دارم و بدون ضایع وقت فایل را گوش کردم اما نتوانستم که منتظر تمام شدنش بمانم گفتم اول باید به پاس تشکری از خدای وهابم و استاد عزیزم این احساس و این هدایت و این همزمانی را به اشتراک بگذارم ممنونم استاد عزیزم ممنم دوستان عزیزم در سایت

    و اما از نتایجی که تا حالا گرفتم با کار کردن بافایل های رایگان و سه قدم از دوره دوازده قدم

    من سال قبل وقتی وارد سایت شدم وضعیتم از نظر مالی قسمی بود که کار میکردم یک ماه ودر اخیر میدیدم که از کرایه دفترم باقی هستم یعنی سود که نکردم که هیچی ضرر هم داشته و این داستان ادامه داشت ومن بده کار میشدم

    ولی وقتی از آموزه های استاد در سایت استفاده کردم به تمرین ها عمل کردم از همه مهمتر بسیار سعی کردم ذهنم را کنترول کنم واقعا کنترول ذهن کار ساده یی نبود ونیست ولی بسیار سعی کردم با همان تکنیک هاییکه استاد در فایل ها میگوید مینوشتم باخودم صحبت میکردم فایل ها را گوش میدادم سریال سفر به دور آمریکا را تماشامیکردم خلاصه ورودی های ذهنم را سخت کنترول کردم یک مدت حدود شش ماه گذشت ولی نتیجه یی نبود بشکل مادی اما بشکل آرامش احساس خوب سلامتی معده سر درد ها که کاملا درمان شده بود را داشتم اما ادامه دادم تا اینکه من به یکی از فایل های استاد رسیدم که اونجا استاد میگوید وقتی پیدا میکنی که این تصمیم یااین کاری را که در حال حاضر انجام میدهی اشتباه است و باعث یک سلسله مسائل در زنگی گردیده کار درست این است که اولا همان کار اشتباه را که متیقن هستی به اشتباه بودنش اصلاح کنی ولو که بدیلش را هم نداشته باشی و من این کار را کردم. من از چند سال قبل وارد یک شراکت شده بودم که با شرایطی که من داشتم متناسب نبود و در کل به زیان من بود و اساس این شراکت هم شرک بود من اون شریک خودم را در جای خدا میدیدم و خودم را به او سپرده بودم . خلاصه این شراکت را لغو کردم با آنکه بسیار برایم سخت بود ولی انجامش دادم بعد شرایط طوری شد که من با همان یک اصلاح از حالت ضرر کردن هر ماه به یک عاید خوب ماهانه رسیدم از یک کار دیگه یی که اصلا سرش حساب نمیکردم.

    درحال حاضر از بعد مالی به حدی رسیده ام که خوب زندگی میکنم

    از بعد آرامش سرم را بالای بالشت بگذارم خواب هستم

    از بعد احساس خوب تقریبا در طول روز تا حد زیادی احساسم خوبس اما نجواها هم زیاد سراغم مییایند

    از بعد سلامتی کاملا سالم وصحتمند هستم

    از بعد روابط واقعا یک رابطه عالی را سپری میکنم

    در اخیر

    انشاالله در آینده نزدیک از نتایجی که درنتیجه قرنطنه ذهنم ظاهر میشود برایتان میگویم

    ذهنم در حال حاظر قرنطین است مجبورس که با بالای نکات مثبت توجه کند و یا مجبورش میکنم که برود به سمت نکات مثبت

    و از خداوند اول برای خودم توفیق استمرار درین مسیر را خواهانم و بعد برای همه شما خوبان

    در امان الله باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  7. -
    fatemeh saeeidi گفته:
    مدت عضویت: 1765 روز

    إِنَّ عَلَیۡنَا لَلۡهُدَىٰ

    آری هدایت به عهده ما است

    این جهان پروردگاری دارد که داره مدیریتش میکنه که بینهایت از من بهتر بینهایت مدیر و مدبر تر هست از من

    و من باید تسلیم باشم و به او اجازه دهم تا او من را هدایتم کند

    خدایا من تسلیمم من اعتماد میکنم و من اجازه میدهم که تو من را هداتیتم کنی

    خدایا این درک را به من بده که جایگاه خودم را بدونم کجاست و جایگاه تو را هم درک کنم

    خدایا من میخواهم خاشع درگاه تو باشم

    خدایا من میخواهم هر لحظه متواضع تر باشم در مقابل تو

    استاد عزیزم باورم نمیشه این روزها لحظه ای نیست که از پروردگارم هدایت نخوام

    چند روزی هست به خداوند میگم خدایا هدایتم کن

    مدام دارم با خدا صحبت میکنم

    امروز که سایت را باز کردم این فایل ارزشمند را دیدم و گوش دادم

    خدا داره با من حرف میزنه میگه هدایت میخوای بیا اینم هدایت

    هدایت راه داره و تو باید دونه دونه این کلام هایی که حرف منه و از زبان استاد بیرون می یاد را انجام دهی

    منم میگم چشم

    اینو شنیدم و در برنامه ام گذاشتم

    میخوام در دفترم کلمه به کلمه اش را بنویسم و انجام دهم

    خدایا کمکم کن تا بنده خوبت باشم

    و هدایتی که به من داشتی را اجرا کنم

    ما زمانهایی میچسبیم به یه مسیر و یه خواسته و میگیم من فقط اینو میخوام من فقط این مسیر را میخوام و اجازه نمیدهیم که خداوند هدایت کنه

    ولی من امروز میخواهم این تعهد را با خداوند بدهم که

    خدایا من اینجا متعهد میشم

    خدایا من اجازه میدهم که تو من را هدایتم کنی

    استاد عزیزم شما با این فایل چه کولاکی کردین

    واقعا وقتی فایلهای شما می یاد و گوش میکنیم انگار قلبمون داره با ما حرف میزنه و این فایلهای هدایتی را قلبمون گواهی میده

    دقیقا میفهمه که انگار خدا داره با ما حرف میزنه

    استاد اشکمو در إوردی

    چه حال عجیبی پیدا کردم که نمیشه گفت.

    استاد در تمام زندگی ام چه زمانهای زیادی بوده که به عقل ناقصم رجوع کردم که با هزاران زحمت و بدبختی خواستم به یه خواسته ای برسم اخرش هم نتیجه نگرفتم

    الان میفهمم که چه اشتباهی کردم

    اگر تسلیم میشدم و خودم را میسپاردم به جریان هدایت چقدر بهتر بود و حتما خداونداز مسیر بهتر و راحتر منو میرسوند به مقصدی که حتما نتیجه داشت

    و چه زمانهایی که به هدایت الله توجه کردم و گوش کردم و هر چی اون گفته انجام دادم و خداوند چگونه من را سورپرایزم کرده خدایا شکرت

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از خودت یاری میطلبم

    خدایا ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به انها نعمت داده ای نه راه کسانی که به آنها غضب کرده ای و نه راه گمراهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  8. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 1001 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد و مریم جون و بچه های سایت

    سه سال پیش با دیدن یک فایل از استادی که در مورد قانون خلع حرف میزد گوش میدادم که فهمیدم من باید یک چیزهای و خلع کنم لباسهای زیادی داشتیم دل نمی کندیم از شون همش جمع می کردیم بیشتر مال دیگران بودند که بهمون دادن یک شب من و دخترم تصمیم گرفتیم دور بریزیم و کمتر جمع کنیم با خدا حرف زدم کمکم کنه اینها رو همه دور بریزم و لباس نوع بخرم این قد زیاد بودن که تو روستا زیاد ….تو شهر زیاد

    دوسال پیش داشتیم به خونه جدید می رفتیم پسرم گفت مادر چرا اینها این قد سنگینن از یخچال سنگین ترن

    همین که دعا کردم تصمیم گرفتم بهم الهام شد همه اینها رو دور بریز اگه ایمان داری نوع می خری چون زیاد لباس نمی خریدم بیشتر مال مردم بود حتی خواهرم از تهران میومد کلی برامون میاورد و یک جورهای عادت کرده بودیم منتظر بودیم بیاره

    بخدا من و دخترم فک کنم رختخواب انداخته بودیم بخوابیم همین که الهام شد خندیدیم گفتیم تا پشیمان نشدیم انجام بدیم همه رو گذاشتیم تو پلاستیک بزرگ مقداری از خوبها رو دادیم به خیریه و بقیه هم گذاشتیم تو کوچه

    رفتیم روستا دخترم گفت مامان بیا اینها رو هم پرت کنیم جمع کردیم من گفتم مقداری بگذاریم

    گفت نه من دیگه معلوم نیس بیام روستا میرم دانشگاه نمی خوام روستا بیام از اون وقت نرفتیم روستا گفت من ایمان دارم الان بخدا تمام لباسهامون نو هست اون موقع فکر کنم سالی یکبار نمی خریدیم

    در مورد قرض های همسرم بگم چون معامله گوسفند و میوه فروشی و ‌…میکرد من حساب دارش بودم همش نگاهم به دفتر بود می نوشتم میگفتم یادآوری میکردم میگفتم این قرض ها تمام نشد… تا این که دو سال هست تصمیم گرفتم کاری نداشته باشم بیخیال شدم الان قرض نداریم کلی همسرم پیشرفت کرده تمرکزم گذاشته بودم روی این اون قرض ها

    تسلیم خداوند شدم گفتم خدایادتو قرض هامون بده به من چه چرا من خودمو درگیر کنم

    داستان دیگه سالها من و همسرم درگیری داشتیم من هم غافل از قانون همش پیش این اون میگفتم تا این که هدایت خداوند آگاهی پیدا کردم دیگه چند سالی هست هیجی نمیگم و به طور معجزه هیچ دعوای نداریم با هم دوستیم و هدایت شدم تسلیم خداوند شدم گفتم نمی خوام بدی همسرم بگم تو کمکم کن همین طور شد که می خواستم

    سال نود و هشت که پندمیک اومد گوشی نداشتم درس بچه ها از طریق برنامه شاد تو گوشی بود دخترم که خیلی جا موند از نمرات مستمر ولی تو خونه می خوند خیلی هم موفق بود خداوند از طریق دستانش هدایتی یک دختر خوب تو مدرسه ازش پرسیده بود و کلی کتاب و …کمک کرد چون از خدا همش می خواستیم الان می فهمم اگه گوشی داشتیم این دختر پیدا نمیشد برای همین خداوند این پلن چید

    و به طور معجزه آسا همسرم به خاطر پسر کوچکم پول بهم داد و گوشی خریدم این هم هدایت خداوند بود می گفتم خدایا تو برام گوشی بخر

    خداوند همیشه در حال هدایت ماست حامله بودم خیلی بد زمین خوردم….. به طوری که کبود شدم بچه تکان نمی خورد خدا می دونه مادرم چقدر ناراحت شد می ترسید باهم بودیم رفتم دکتر خدا رو شکر هیچ ایرادی نداشتم چون تو روستا بودیم دکتر نبود اومده بودم خونه مادرم خداوند مواظبم بود به خیر گذشت

    امسال عید همش آرزو داشتم دوره عزت نفس بخرم بخدا جوری بهم الهام شد که هدایت شدم یک حسی بهم میگفت بخر مقداری پس انداز داشتم با اکانت دخترم خریدم و مقداری از پولم باقی موند اون هم حسی بهم میگفت خودتو صفر کن بده طلا تو که این قدر طلا دوست داری گفتم کارتم خالی میشه گفت بشه کارتو بکن به ندای قلبم گوش کردم خریدم خیلی خوشحال شدم

    خدایا من تسلیم توام کمکم کن

    استاد سپاسگزارم بابت این فایل عالی و با ارزش

    از دوستان عزیز سپاسگزارم بابت کامنت های عالیتون

    در پناه خداوند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  9. -
    محمود علیشاه گفته:
    مدت عضویت: 516 روز

    به نام خداوند جان جانان خداوند هادی و رحمان

    سلام عرض میکنم خدمت شما استاد سید حسین عباسمنش و سر کار خانم مریم شایسته که شما 2 نفر جزو ناب ترین انسان هایی هستید که من در تمام عمرم دیدم . الگویی مناسب برای هر فردی که به دنبال آرامش و زندگی زیبا از هر جهت هست .

    استاد وقتی حرف از هدایت میشه واقعا آدم نمیدونه از کدوم هدایت بگه ،چون وقتی آدم یک دقیقه میشینه عمیق میشه به رفتاراش و اتفاقات روزمرش میبینه که دائما در حال هدایته….

    از اجزای بدنمون بگیر تا واکنش های ما به هر چیزی …. اینا واقعا همش هدایت هایی هست که ما اصلا نمیبینیمشون یعنی توجهی بهش نمی‌کنیم.

    ما هر لحظه در حال هدایت هستیم به قول قرآن هر لحظه هدایتی بر شماست…

    . فقط چیزی که من تا این مرحله از آگاهی های زندگی و آموزه های شما فهمیدم اینه که ما هدایت هامون بستگی به مداری هست که توشیم، بستگی داره به باور هامون ، و نسبت به این باور ها و مدارها هدایت ها رو دریافت میکنیم .

    من 3 سال هست که به یاری خدا و با فایل های رایگان شما به ترکیه مهاجرت کردم و الان در انتهای سال سوم به مهاجرتی دیگر دعوت شدم به لطف خداوند مننان . استاد ما وقتی تصمیم به مهاجرت به ترکیه رو گرفتیم هیچ برنامه از پیش تعیین شده ای و جا و کار و آشنا و اینا نداشتیم فقط یه حسی به من و همسرم گفت پاشید جمع کنید و برید برید یه جای دور ….. ولی خوب ما در شرایط مالی خوبی نبودیم هر چی تو خونه داشتیم فروختیم و با پول پیش خونه همه رو جمع کردیم و تو یک هفته همه وسایل خونه رو فروختیم و بلیط و حرکت …..

    همه هنگ کرده بودن از این تصمیم یهویی ما ،،، مخالفت خانواده ترمزی برای ما شده بود ( البته اینم بگم که ما چند سالی بود دوست داشتیم بریم آلمان ولی هزینش بسیار برای ما بالا بود ) ولی اون صدای خدا که به ما گفت برید ترکیه خیلی واضح بود که ما با ترس و استرسی که داشتیم ولی اومدیم ،انگار ایمانه قوی‌تر بود ، همش اون حرف شما تو ذهنمون بود و مدام به همدیگه می‌گفتیم: ایمانی که عمل نیاره حرف مفته /// خستهشده بودیم از یکنواختی از چک و لگد های دنیا ، خستگی از ترحم و توجه بیش از حد دیگران و کلی ورودی های مخرب دیگه تصمیم ما رو جدی‌تر کرد و حرکت ما شروع شد … ما وقتی اومدیم ترکیه استاد با پولی اومدیم که حرکت شنید گفت شما دروغ میگید با این پول شما نمیشد مهاجرت کنید ولی از اونجایی که خدا همیشه به شجاع ها پاسخ میده ما خونمون رو با بهترین قیمت در یک لوکیشن روحانی خونه ای که کاملا مجهز بود و حتی ما یک ماه اول به جز مواد خوراکی هیچ چیزی دیگه ای نخریدم همه بود تو این خونه . بعد فردای اون روز که خونه رو گرفتیم دیدیم خونمون جلوش یه پارکه یه پارک که به دریاچه ای بی‌نظیر وصل میشه و تو فاصله 10 دقیقه ای خونه ما دریا هم هست . اصلا باورتون نمیشه ما وقتی اینارو دیدیم اشک ذوق از هدایت های خدا از چشمانمان جاری شد و همون جا گفتم خداوند بهترین برنامه ریزه و بعدش کار خودم و همسرم به بهترین شکل درست شدو خلاصه تمامی کارامون خیلی خوشگل و آسان و عزتمندانه انجام شد که ار بخوام بنویسم باید صفحه ها بنویسم ، چون انقدر خداوند مارو تو این سه سال هدایت کرد هدایت کرد که واقعا قابل شمارش نیست … ولی اینا رو گفتم برسم به اینجا ….

    ما بعد از 3 سال زندگی در ترکیه بطور معجزه آسا با هدایت های خداوند و عمل کردن به این هدایت ها و البته تسلیم بودن در برابر خدا 3 روز دیگر به آلمان مهاجرت خواهیم کرد و این آرزوی ما تقریبا بعد از 10 سال در این 6 ماه اخیر وقتی به درجه ای از تسلیم بودم و عمل با ایمان قوی‌تر رسیدیم انقدر آسان برامون رقم خورد که نگو …..

    پسر ما 10 سال بود با کله خودمون میرفتیم جلو نشد که نشد ….چقدر هم دوره ای های ما هم کلاس‌های ما رفتن ولی ما قدم برمیداشتیم نمیشد چون داشتیم با کله داغون خودمون و اطلاعات دیگران میرفتیم جلو و قطعا نتیجش همین بود که نمیشد دیگه …. تا اینکه خیلی هدایتی ما از پارسال که 12 قدم رو خریدیم و کار کردیم تو این 6 ماه اخیر درآمد ما بسیار بسیار افزایش پیدا کرد بعد خیلی هدایتی برادر خانومم به ما گیر داد که ( بچه ها یه موسسه مهاجرتی هست که‌ خیلی کارش درسته و اینا ) ما هم با اینکه خیلی از این موسسات و دیده بودیم طبق ادب گفتیم ok اونم پیگیر میشیم و روال زندگیمون رو انجام می‌دادیم که فردای همون روز که برادر خانومم گفته بود اون موسسه رو خواهر خانومم دوباره پیگی کرد که این موسسه خیلی کارش درسته و اینا ،،،، یه 2 روز بعد یکی از همکارای خانومم تو ترکیه از اون موسسه تعریف کرد بعد یهو منو خانومم همینجوری به هم نگاه کردیم و گفتیم ( این هدایت خداست این هدایت خداست) چرا باید چند نفر با لوکیشن های مختلف به ما یه جا رو معرفی کنن . از اونجایی هم که شما میگید بچه ها شما وقتی دارید رو خودتون کار می‌کنید، وقتی از خدا درخواست هدایت دارید آنتن ها تون رو تیز کنید چون نشانه ها میان …..

    خلاصه سرتون رو درد نیارم ما به اون موسسه زنگ زدیم و مشاوره گرفتیم و چه موسسه خوبی بود و ما کاملا فهمیدیم که این هدایت خدا بی دلیل نبوده … ما از طریق این موسسه موفق شدیم در کمتر از یک ماه هم وقت سفارت و هم ویزامون رو بگیریم که این بزرگترین معجزه خدا تو زندگیمون بود که رد پای خداوند رو به وضوح می‌شه دید ….

    استاد جان الان که ساعت12:30 دقیقه شب هست یه حسی بهم گفت بیام این کامنت رو بنویسم چدن این فایل نشانه امروز من بود . خدا گفت بنویس که کجا هدایتت کردم و ذوقت رو منتشر کن تا شاید بشه دلگرمی برای دیگران و البته رد پایی از خودم . حالا تو این پروسه ویزا خوب ما باید خونه مون رو تحویل می‌دادیم. اینترنت خونه رو می‌بستیم و کلی کارای دیگه ،،،، جالب اینجاست که تمامی کار های ما در بهترین زمان خودش انجام شد : اقامت مون در ترکیه دقیقا مصادف شده با اتمام ویزامون . قرار داد اینترنت همینطور . قرار داد کاریمون همینطور . سر سال خونمون همینطور یعنی الان که دارم مینویسم میگم واقعا من اگر خودم میخواستم اینا رو برنامه ریزی کنم اصلا نمیشد امکان نداشت ، ولی ببینید هدایت های خدا و برنامه ریزیش چقدرررررر دقیقه آخه. یعنی اگر برای کسی تعریف کنی که تو مدار ما نباشه میگه داری دروغ میگی مگه میشه همه اینا رو هندل کرد ولی واقعا شما ببینید چه هماهنگی عجیبی دقیقا ما 3 روز دیگه پرواز داریم و تمامی این بار ها رو خدا به راحتی و آسانی از رو دوشمون برداشته ….

    خدایا شکررررتتتتتتتتتت

    نمیدونم چی بگم واقعا واقعا هر چی میگذره تازه حرف های شمارو متوجه میشم و میگم بابا من اون موقع اصلا نمیدونستم مهنی هدایت رو معنی تسلیم بودن و حرکت در مسیر درست رو …. البته بگم که من با ادامه این مسیر چند وقته دیگه میگم اون موقع من هیچی حالیم نبود و این داستان تا آخر عمرم ادامه خواهد داشت …..

    خلاصه استاد عزیزم واقعا دمتون گرم دم مریم خانومم گرم که انقدر شما با عشق این اطلاعات رو در اختیار ما میزارید تا ما کمی تفکر کنیم و متواضع باشیم در برابر خداوندی که تصمیم گیرنده ماست صاحب ماست خود ماست ،

    بازم ازتون ممنونم که هستید

    به امید دیدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  10. -
    منیژه حکیمیان گفته:
    مدت عضویت: 952 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    قل حسبی الله علیه یتوکل المتوکلون

    بگو خدا برای من کافی است توکل کنندگان تنها بر او توکل می کنند

    سلام ودرود به استاد عزیز ودوستان خوبم

    ایاک نعبد وایاک نستعین

    خدایا تنها تو را میپرستیم وتنها از تو یاری می جوییم

    چقدر حالا معنی این آیه را بهتر درک میکنم چقدر این آیه را دوست دارم هر روز صبح که از خانه بیرون می آیم تا سر کار بروم سوره حمد را با خودم می‌خوانم معنی میکنم واز خدا طلب یاری وهدایت میکنم

    معنی تسلیم شدن را بهتر می فهمم وهر جا که تسلیم خدا شدم چقدر نتایج شیرین برایم داشت

    در محل کارم وقتی همکارم انصراف داد ورفت اولش چقدر ناراحت بودم میگفتم حالا تنها با این همه مراجعه کننده وکار سنگین چکار کنم واین سیستم ما که تا مدتها کارشون هست تا یه نیرو واسه من بفرستند

    به مدیر درمانگاه گفتم لطفا زودتر اقدام کنید نامه بزنید

    سرپرست مرکز بهداشت دیدم خواهش کردم برای نیرو

    به مسوول رشته مان زنگ زدم آقای فلانی من تنها هستم کارها زیاده یه نیرو واسم جور کنید وخلاصه گفتم وگفتم ونشد ونشد

    به خدا میگفتم خدایا منم گناه دارم حالا بعد 23 سال کار کردن باید فشار کارم کمتر بشه وکارها برام آسان‌تر وسبک تر بشه نه اینکه اینقدر اذیت بشم آخه چرا باید تنها باشم آخه چه صلاحی در کاره؟

    استاد آن موقع مرتب فایلهای شما را گوش میکردم وقتای بیکاری هندزفری در گوشم ودفتر جلوم مرتب داشتم نکته برداری میکردم

    از طرف دیگه یکی از همکارانم که در بخش تزریقات بود گاهی که آزمایشگاه شلوغ میشد دلش میسوخت میومد

    کمکم نمونه گیری می‌کرد که اونم به خاطر اخطار مدیر درمانگاه که خانم فلانی چرا در اتاق خودت نیستی یکسری اختلاف پیدا کردند ودیگه پاش را تو آزمایشگاه نگذاشت حکمت این کار را هم نفهمیدم

    تا اینکه قدم اول از دوره 12 قدم را تهیه کردم بعد از انجام تستها وازمایشات می‌نشستم جلسات را گوش میکردم وچه انرژی عالی بهم تزریق شد

    در سالن تنها بودم واین تنهایی چقدر برایم شیرین ودلچسب بود چقدر تمرکزم بالاتر بود واحساس بهتری داشتم تازه متوجه شدم که چرا باید تنها میشدم

    همکارقبلیم اصلا به این چیزها اعتقاد نداشت و گاهی هم واکنش‌ منفی به اینها نشان می‌داد ولی حالا که تنها شده بودم با فراغ بال به فایلها گوش میدادم حتی در سالن موقع تست گذاشتن گوشیم را می‌گذاشتم ودر حال گوش دادن به صحبت‌های استاد کارم را انجام می‌دادم وبه عشق گوش دادن به فایلها چقدر انرژی وسرعتم برای انجام تستها بیشتر شد وکارها م زود تمام می‌شد

    من جوابها را به منشی تحویل میدادم ومی آمدم در سالن با خیال راحت کامنت می‌خواندم فایل گوش میدادم ولذت می‌بردم آنجا بود که حکمت خدا را فهمیدم من به این تنهایی نیاز داشتم

    نکته دیگری که یاد گرفتم این بود که وقتی همکار بهیارم برای خونگیری کمکم نیامد وکم کم طوری شد که به آزمایشگاه هم دیگه سر نزد به خاطر اختلاف با مدیر

    چقدر آخر وقت در تنهایی خودم تمرکز بالاتری برای گوش دادن به فایلها داشتم ودارم

    قبلا همین همکارم زیاد به من سر میزد وقتی صدای استاد را از گوشیم میشنید همش مسخره می‌کرد به طعنه بهم میگفت ول کن بابا این عباسمنش را مگه چه فایده ای واست داره بیا بیرون کارت که تموم شد دورهم بشینیم وحرف بزنیم اینم بگم که آخر وقت همکارها می‌نشستند وهر کسی از هر دری حرفی میزد که اکثر این حرفها حرفهای منفی بود توجه به کمبود ها وگاهی غیبت فلان همکار که من خدارا شکر با تنها شدنم معجزه وار از این جمع واین بحث ها جدا شدم

    قبلا وقتی همکارم میومد بهم سر بزنه زود فایل را قطع میکردم تا دوباره شروع به طعنه ومسخره کردن نکنه وقتی میرفت دوباره پلی میکردم وگوش میدادم ولی این قطع و وصل کردن‌ها کلی تمرکز م را کم می‌کرد

    اما وقتی همکارم دیگه نیامد وتنها شدم این تنهایی شیرین برام لذت بخشه راحت فایل گوش میدم بدون توجه به نظر دیگران

    از اون جمع منفی جدا شدم واز تنها کار کردنم لذت میبرم

    یکسال تنها بودم تا اینکه یه ماه پیش، یه خانم همکار واسم فرستادن که سه روز آخر هفته کمکم باشه چه خانم دوست داشتنی با انرژی مثبت با حال خوب خداراشکر

    بدونه اینکه من دیگه هی التماس رؤسا کنم که نیرو میخوام وقتی تسلیم ورها شدم وقتی دیگه از بقیه بریدم و از خدا خواستم درست شد به خاطر شرکی که داشتم

    ودیگران را بزرگ کردم یکسال تنها بودم که البته این تنهایی چقدر به نفعم شد کلی درس برایم داشت فهمیدم دیگه لازم نیست به مدیر سرپرست رو بزنم تنها تنها خدا قدرت مطلقه وهمه امور کار وزندگیم را به دستان قدرتمند او سپردم خدایا شکرت

    دوهفته پیش یکی از همکاران برگه ای برایم آورد که روش با خط بسیار زیبا نوشته بود الیس الله بکاف عبده

    آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟

    این برگه را از انبار پیدا کرده بود میگفت پر خاک بوده وتمیزش، کرده بود این را بهم داد ومنم زدم به دیوار آزمایشگاه، تا همیشه وهر لحظه جلوی چشمم باشه وتوکلم به الله بیشتر وبیشتر بشه

    الهی شکر که هر روز هدایت می‌شویم

    خدارا شکر جزو این خانواده روحانی شدم وهر لحظه از زندگیم بیشتر لذت میبرم

    خدایا ما را به راه راست هدایت فرما

    راه کسانی که به آنها نعمت داده ای

    همه شما را به رب العالمین می‌سپارم

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای: