«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2016/08/عکس-سایت-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-08-21 12:20:202020-08-22 21:46:45«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
خیلی حس خوبی دارم مینویسم چون یه جایی و همیشه دوست داشتم از زندگیم بگم و از خدا.
خودش داره مینویسه برام واز احساس خوب وپر از ارامشم حرف میزنه و منم خودم سپردم بهش تا بگه مینویسم.
دوست دارم از تجربه ازدواجم بگم قبل از اشنایی با استاد و خدای عزیزم که ی ه درس و تجربه ودرک بهتر واسه قوانین خداوند بشه برای عزیزان.
من تو وجودم خلا های زیادی داشتم که فکر میکردم با وجود یه نفر پر میشه برام و عاشق شده بودم و هیچ چیزی جز رسید به طرف مقابل.
از خداوند اصرار میکردم اون طرف و به شکلی شده بهم بده اما خدا خیر وشر ومو بهم میگفت و من گوش نمی دادم.من نشانه های خدا که باهام حرف میزد ونمیدیدم وفقط دوست داشتم به هدفی که داشتم برسم وخداذهم اخطار میداد اما در نهایت آزادیم هر طور که بخوام تصمیم بگیرم و این ازدواج با مخالف پدر و مادرم و اصرار والبته سکوت معنا دارم در بعضی جاها شکل گرفت.
عروسی نکرده بودیم در دوران نامزدی من فهمیدم راهو اشتباه اومدم و اون فردی من عاشقش بودم اصلا با معیار ها ویژگی های من در زمان بچگی نمی خونه و با من زمین تا اسمون فرق داره.با ز چون خلا وابستگی به رابطه ای که فقط از جانب من بود ادامه داشت.بعد اشنایی با قانون افرینش فایل نهم روابط فهمیدم از کجا ضربه خوردم
خلاصه من هدفمو تا اخر نرفتم خداروسپاسگزارم همون نیمه کار فهمید که اشتباهی اومدم باز کمک م کرد وصدامو شنید ویه شب تو شبای دهه محرم تصمیم گرفتم راهم و عوض کنم و جدا شم با مخالفت های شدید اطرافیانم روبه رو شدم اما توکل کردم به خدا وگفتم من خرابش کردم اما درستش میکنم توکنارمی نمیترسم.
والدینم بشدت از نگاه و حرف های دیگران واهمه وترس داشتن اما من با توکل وپراز ایمان قطعی تصمیم را گرفتم.
یاد م میاد طرف مقابله اول راضی شد توافقی جدا بشیم اما وسطایی راه منصرف شد وگفت این کارو نمیکنم و فشارهای اطرافیانم از هر سمت به من وارد میشد اما من اون موقع قدرت رو از همه گرفتم و دادم دست خودم و گفتم میشه باید این کار انجام بشه.
خداروشکر همه چیز بامن همراه شد ویک هفته دوهفته همه چیز تموم شد.
ارام شدم و یه ایمان قلبی در رگهام جاری شدن. یادمه از کل اون ادم ها هم گذاشتم وبخشیدمشون با قلبم چون قبلش خیلی کینه گرفتم اما یه چیزی تو وجودم ارامش میخواست وبا بخشش واین نگاه به خداوند که پیش خودم زمزمه میکردم :طیبه خدا با این بزرگیش داره هر روز بنده هاشو میبخشم و هیچی از بزرگیش کم نشده منی که خدارو دوست دارم بیام ومثل خودش بخشنده با گذشت باشم.(این درحالی بود که همه اطرافیانم به من میگفتن ما باشیم پدر طرف و در میاریم وپوستشو میکندیم به راحتی ازش نگذر)
اما من میخواستم اروم باشم وخوب بمونم مقصد پوست کندن کسی رو هم نداشتم وبخشیدم وشروع کردم به فراموشی و دوباره زندگی.
دوستانم عزیزانم وابستگی عاطفی ادم هارو به مرز دیوانگی و افسردگی میکشونه که اگه ادم روی خودش کار نکنه متوکل وایمان وامید نداشته باشه نابود میشه من این دوره ی خفقان رو گذروندم اما به لطف خودش با منو با اقتدار بلند کرد تا شاااد باشم و بدونم زندگی هنوز جریان داره.
این مسیر ازداواجمم خیلی جالبه ???????
هیچ اتفاقی نیفتاد نکردم هم مثل همیشه یه سوژه برای یه مدت دست گرفتن و بعد اینم تموم شد ش اونم از ترس و نگرانی های که درباره مردم چی میگن ؟؟؟
یادمه مادر م خیلی سرزنشم کرد که گفتم این راهو نرو وپدرمم همینطور اما شجاعانه پای کارم ایستادن وگفتم مقصر خودم بودم وینو هر دوشون ساکت شدن و منم به فکر رفتم چون دونستم خودم مقصرش بودم.
یادمه استاد گفت فر شجاع کسبه که مسئولیت تمام زندگیشون به عهده بگیره به خودم افتخار میکنم که هموم موقع شجاعت داشتم وپذیرفتم.
حرف زیاده ومن دریااایی از حرف ها
روحیه م همیشه خوب بوده اما تا قبل اشنایی با استاد واگاهی های که بهمون داد من داشتم رو به نابودی میرفته حال وهوام خیلی بد وتو فرکانس خیلی بدی قرار گرفته بودم انگار میخواستم از خدا قهر کنم و برم به مسیر دیگه.
تجررربه سقوووط در تاریکی محض ومن تجربه کردم و یه شب رفتم با تسلیم پیش خدا گفتم من که بهت ایمان دارم کمک م میکنی خدایااااااااااااااااا کمکم کن بهت خیلی نیاز دارم منو ببخش توبه پذیر مهربان.
من حکایت همون توبه نصوحم هزار بار توبه شکستم
اما باز لطفش شامل حالم شد و منو بخشید وصدامو شنید منتظر یه کسی از سمتش بودم و میدونستم نجاتم میده.
نجات وکشتی نجاتش جلوی پای منم ایستاد
استاد عباس منش و فایل فراوانی داخل یه فلش که جالب اینجاست از دست کسی اونم گرفتم که همسر اینده
تمام نشونه های زمان بچگیمو داره ودقیقاااا باز فالهما فجورها وتقواهاااا داره خیر مو بهم میگه قربونش برم که اینهمه بهم لطف داره نمیدونم چجوری بنویسم اما مینویسم
یادم میاد وقتی صدای استاد و شنیدم اومدم تو دنیای دیگه دنیایی که همیشه اون ته ته های درونم بهش ایمان داشت ودیدم همون پیام ودست خداست.خدایاشکرت
مقاومت های ذهنم که سفت وسخت بود و چسبیده اما من ادامه میدادن وگوش میدادم
فایل های استاد چندتا بود تو فلش اما من هربار گوششون میدادم ومتوجه حقیقت راستین قرآن میشدم.
اگاااهی نوور و روشنایی بر من غالب وتابیده شده بود چقدرخداوند از رگ گردن نزدیکترنم رو با ایه ی 186سوره ی بقره پیدا کردم.
یاد گرفتم بنویسم تا اتفاق بیفته یاد گرفتم توجه من اتفاقات و رقم میزد ه ومن دنبال همین حقیقت ها بی بودم که جوابی وراهی براشون نداشتم.
شروع کردم به تغییر هر انچه شنیدم
اگاهانه ورودی ها را بستم وکار کردم وارد کار خوبی شدم که دوستان و انسانهای خوبی سر راهم قرار گرفتن که خیلی بهم کمک کردن.والبته همسرم هم همان جا بود.
ایشون دست دیگه ای خدا بودن که وارد زندگیم شدن دراینده نزدیکم هم ازدواجم با ایشون انجام میشه ان شاا…. که ایمان دارم با فایل هوا اگاهی های استاد خدای مهربانم اینده ای سراسرررر لذت وشااادی و سلامتی و عشق و ثروت در دنیا واخرتم وموفقیت را دارم پیش روم.
من خواسته های کوچکم را درخواست کردم مثل همان غذای دل خواهم مثل همان فردی که جذبش کردم مشتریم بشه مثل فروش هایم و برخورد ادم ها با من مهربان تر و روحیه م چقد بالاتر و انرژی م چقد مضاعف تر شد.
رابطه م با خانواده خواست بهتر بشه وبه لطف خدا و فایل های استاد الان ارامش کامل و در خانواده دارم وقتی تاثیرات بیرونی بروی اطرافیانم را میبینم
استاد جان
همون موقع که سال 95 شروع کردم به تغییر محیط اطرافم هم همزمان تغییر کرد ن ادم های ناخالص جدا شدند و خالص ها با من ماندند رفتار خانواده واطرافیانم بهترین شده .
تازه نگاهم به دنیا عو ض شده و دنیا چقدر زیبا بوده با تغیررر نگاه خودم و عوض شدنم و شناخت خداوند عزیزتر از جانم و دنیا با قوانین.
من اینده ام ر و دیدم وایمان دارم بهش میرسم به اون نقطه ای که میخوام خیلی بلندی پستی بوده این مدته اما من همچنان اصرارانه به مسیرم ادامه
میدم.
نوشتن هدف واغاز کردم وتجسمش کردم و به هدفه های رسیدم اما همچنان ادامه داره از خریدن وسایل بهتر گوشی بهتر رفتن به مشهد مقدس که سالها ارزوشو داشتم.بخدا وقتی ادم خودش تغییر کنه واعمالشو درست کنه چیزی نیست که بهش داده نشه.
داستان مشهدم جالبه و گواهینامه گرفتنم بعد اشنایی با قانونو استاد عزیز.
من پارسال خیلی دلم میخواست یه جای برم دور از منطقه خودمون گفتم یه جای زیارتی به خدای مهربون درونم گفته بودم ومطمئنم جورش میکنه چون روزها بود تو وجودم پیداش کرده بودم و مادرم گفت نمیشه چون من قضیه یه جای زیارتی و مطرح کردم خلاصه من تو دلم به خدام گفتم نمیشه نداریم خدا جون جورش کنه.
قبلش من سفر مشهد و نوشته بودم وتجمسشم کرده بودم.ورها شدم نسبت بهش
تا اینکه یه روز پسر عموم بیاد دنبال برم خودشون و منم رفتم حین صحبت با دختر عموم گفت میخوام با دوستام مجردی مشهد بریم میای.منم که انگار میدونستم اینارو کی برام جور کرده گفتم حتما وروز بعدش با هزینه رایگان تا محل سوار شدن مون مارو ترسوندن در حالی که دختر عموم وخانواده ش همش نگران رسیدنمون وبردن وسایلمون بودن ومن ارام به خدای بزرگم سپردم که خودشو جورش کنه ومن میخوام لذت ببرم از این سفر.
وخدایا شکرررت
یاد حرفها و دوره ی عزت نفس افتادم و تو محلی که اقامت داشتیم از خودم جلو دختر عموم ودوستاش اگهی خودم ونکات مثبت خودم و خوندم برای اولین بار این ترسو شکستم و هیچ اتفاقی نیفتاد.
اونجا هی می نوشتم وتمرکزم روی نکات مثبت لود ومیخندیدم وشاد بودم وتضا هایی که باهاشون برخورد میکردم و می فهمیدم این یه موهبته و میدونستم الان چی رو باید درخواست کنم.
انگار من کلا تو این حالت دیگه بودم و اطرافیانم تو فضای دیگه.
حس دانستن اگاهی از همه چیز وچه اتفاقاتی داره تو دنیای اطراف وزندگیت میفته بنظرم بالاترین نعمت و لطف خداوند به هر انسانیه و البته عشق خداوند رو تو وجوودت روشن کردن که هر لحظه هدایت میکنه .
داستان گواهینامه گرفتنمم چون من خیلی دوست دارم ماشین سوار شدن و از اهدافمم هم هست گفتم خدایا گواهینامه گرفتن با منه ماشین خریدن با توو.
واز اونجایی که یه بار اومدم زندگی کنم مصمم به انجامش شدم.نجواهااای ذهنیم میومد اما من باورهای خودمو ایجاد کردم وبا قانون هایی که تو درون ی افرینش زادش گرفتم قویتر حرکت کردم (تو سال 96من تازه محصولات استاد خریداری و اقدام به کار کردن روی خودم کردم و گواهینامه گرفتنم هم همزمان با پیشروی یادگیری قانون شد)
از همون اول چالش ها اومدن ویکی از نزدیکان همون روز فوت کردن که من میخواستم ثبت نام کنم اما من رفتم وبا مخالفت های شدید ثبت نام کردم (عینک میزنم نبرده بودنش از خدا خواستم به افسری که تست چشم پزشکی میگیره و قبول کنه وبرگمو امضا کنه و همین هم شد)
همون روز پیش اون یکی دست خدا ررفتم ویه سوالی که تو ذهنم درباره ش داشتم برطرف شد وخدا پاسخشو داد والبته ایشون ماشین خریدن خداروشکر خیلی بهشونم میاد.
خدایا سپاسگزارم.
انگار همه دنبال اشنا و پارتی میگشتم اون روزا اما من پسرم به خودش پارتیم بشه ویه مربی عالی از اون اموزشگاه برام جور کنه که جورش کرد وخیلیم خوش گذشت و نکات مثبتی ازش گرفتم.خیلی از هم صحبتی باهم لذت بردیم تو اون روزا من خیلی عالی راااندگی میکردم ویاد میگرفتم والبته از قانون تجسم استفاده میکردم قبلش.از قانون درخواست برای کمک کردن بهم و جور کردن دستهای دیگه ش که تو تون روزها میخواستم از پول از همه چیزای واتفاقات خوبی که برام افتاد که یه دنیا بود.
در ودیواررر وهمه برای من کار میکنند.واز همه سمت لطف خدارو دارم میبینم بوسیله دستانش.
من حتی مربی های امتحان رو نمیتونستم تشخیص بدم که چه کسی میاد من سر اخرین مرحله عملی چند بار رد شدم بخاطر باور کمال گرایی که داشتم اما اونجا صدای استاد و شنیدم که میگفت ما عزت نفس مون نباید به تلاش وعزممون گره بزنیم نه نتیجه کار شاید بار اول ودوم نشه اما در ادامه حتما موفق میشی یه فرد موفق وبا عزت نفس شاید در دفعه اول موفق نشه اما همیشه میدونه ادامه میده خلاااصه اینقدر ادامه دادم تا اخرین باریکه مادرم بهم گفت نمیتونی بگیریش وبیخیالش شو یکی دوسال بهش هستی همون روز قسم خوردم کارو تموم کنم وبا شیرینی برگردم وبه لطف خدا ودر خود باوری خودم وناباوری وبهت همه اطرافیانم که من گواهینامه گرفتم که البته من برای خودم هدف دارم دنبال اهداف خودمم خداروشکر واز کسی تقلید نمیکنم و خوشحال هم میشم انگیزاننده بقیه هم بشم موفق شدم وکارتمم گرفتم وزنده باد خدای خودم و خودم واستاد و قوانین حاکم بر جهان
(بعد من که شروع کردم گواهینامه بگیرم خیلی از نزدیکانمم یه تکونی خوردن واسه پیشرفت واین برام جای شکر واحساس خوب مفید و ارزشمندی و افتخار داشت برام که راهم باعث بشه خیلی ها به خودشون بیان)
خلاصه اتفاقات همین جور داره برام میفته از سلاکتیم تا روابط بهتر شده م با خودم اطرافیانم و مردم ودر صلح بودن با خودم وابستگی هامو به درونم دارم افزایش میدم وقدرت هام داره بیشتر و بیشتر میشه اگاهی هام اصلاااا یه عالمه احساس های فوق العاده که همه شو مدیون لطف بی کرانه خدامم دوستش دارم وعاشقشم خیللللییییییی زیااااد.
نتایج من هم چنان ادامه داره واین راه همچنان ادامه داره وقت گذاشتم وظیفه خودم دونستم تا نکن ای از این اقیانوس خوبی و اگاهی باشم تا نوری باشم تا بقیه نور های مانده در تاریکی وبینار میکنه.
استاد جوووونم خیلییییییی دوستت دارم عاشقتم وهمه دوستان عزیزم وخانواده خوبم و بخدای عزوجل وبی نهایت قدرتمندم میسپارم
در پناه آن یگانه بی مثال.
جاوید باشید وسر افراز ????????
شاااد وسلامت وثروتمند در دنیا واخرت وخوووشبختتتتتتتت ان شاا…. در دنیا واخرت.
به نام خدای عزیز از جان خداوند غفور و توبه پذیر مهربان
سلام استاد عباس منش وهمه ی خانواده صمیمی من.خداروشکر وسپاسگزارم که به من فرصت داد تا برگردم و کارهای نیمه تمام خودم و انجام بدم و در راه هدایت درستش وبا دست مهربان و خانواده ی که جمع شدند همراه وهم مسیر بشم.
استاد منم وظیفه م دونستم و بیام اینجا از اتفاقات خودم و زندگیم و موفقیت های که تا الان بدست اوردم بگم در فایل پرسش وپاسخ 13انگار هدایت شدم به این فایل ونوشتن تجربیات ویه نفر کامنت من و خوند و درس گرفت و باورش به خودش و خدای خودش عوض شد برام کافیه وبه خودم افتخار میکنم.
من طیبه مرادی متولد 1370بزرگ شده ی یکی از روستاهای استان کرمانشاه.
داستان زندگی من خیلی عجیبه شاید مثل داستان زندگی خیلی از ادم ها.
از کجا شروع کنم بگم بهتره از نگاه به خداوند و ایجاد این باور حرف بزنم. در گذشته من نیروی درونم و بیشتر باهاش در ارتباط بودم یعنی یه نوع ایمان ونگاه قشنگی به خدا داشتم والبته پر رنگ تر شده.این ایمان ونگاه منو همیشه از همون سن کم از همسالان خودم جدا میکرد من به صداقت به مفید بودن به احترام به خوب ومهربانی اعتقاد داشتم.همیشه اون خدای مهربان و توبه پذیر تو ذهنم بود اما باورهای نادرستی داشتم اما غالبش میشد رابطه خوبی باهاش داشتم ودرکش میکردم. من عادتی که به نعمت های خدا داشتم این بود که هرچی برام میپختن از همون بچگی خداروشکر میکردم یعنی همه غذایی می خوردم وبابتش از خدا و مادرم و پدرم تشکر میکردم.باور به خدا وکمک کنندگیش همیشه تو وجودم بوده دوست داشتم راه راست برم نمیدونستم خداباکسانیه که راه خوب وکار خوب میکنن هست پس سعی میکردم کارهای خوب انجام بدم.تا خدا راضی باشه ازم.صادق ومهربون وبا گذشت باشم کینه ای نباشم و بخاطر رضایت خدا کار ی انجام بدم.این یه ذهنیت که از همون دوران نوجوانی و نونهالی داشتم.امیدواریم به خدا و شاد ومثبت بودن خونده رو بودنم از نکات مثبت منه.اگه مشکلی تو خانواده م پیش میومد من ته دلم ایمان داشتم حل میشه و بقیه و دلداری میدادن ومیگقتم توکل به خدا انگار این خدا جز جدایی ناپذیر تمام قسمت های زندگیم بوده.من هم باورهای مذهبی داشتم اما دلم میخواهد از باورهای درست و موفقیت امیزم بگم تا بقیه هم بگن میشه مدرس بگیرن.
باور سلامتی من خوب بوده همیشه یادمه کمتر مریض میشم و دکتر هم نمی رفتم و دفترچه بیمه من همیشه دست نخورده نوو?????? خداروشکر میکنم بابتش یه باوری که داشتم وقتی بود توم و حالا بعد اشنایی با استاد قوانین خداوند اینکه نیاز به توجه خیلی کم بود توم یعنی زیاذ د دوست نداشتم بهم توجه شه و کانون توجه باشم.ن میخواستم مریض کنم واسیب بزنم به خودم که ترحم جلب کنم برم دکتر باور کنین تو این چندین ساله سه یه چهار بار اونم تو بچگیم دکتر رفتم.
اگرم سرما می خوردم سعی میکردم دکتر نرم و خود درمانی کنم وبا یه شربت با قرصی حل بشه.اما سر درد داشتم بخاطر نوع نگاهم و باورهای بیمار گونه خودم بود که به شکر خدا از وقتی با استاد اشنا شدم نه مریض میشم نه قرصی نه سر دردی.تو این دوسه ساله.
بواسطه تغییر نگاهم به خودم وهمه چیز بود خدایا شکرت.
من یه باورهای در مورد موفقیت همیشه داشتم از قبل که من تو هر شرایطی هم که باشم میتونم موفق بشم و به چیزی که میخوام برسم.یعنی همون نوجوانی شروع کردم به داشتن خواسته وهدف های بزرگ وپیشرفتو ورشد وعاااشق این بودم که برای خودم کسی بشم.
با شور مشوق و علاقه به پدر و مادرم میگفتم که به خیلی جاها میرسم و دوست دارم کشورهای مختلف برم.
یعنی دست یافتنی بود برام غیر ممکن نبود.من یه روحیه ی قوی وبا پشتکار دارم وقتی چیزی میخوام با تمام وجود به سختش حرکت میکنم وبدستش میارم واین از نقاط قوت منه. این نگاه هم داشتم که ازادم و میتونم هر جور بخام زندگی کنم.به جبر اعتقادی نداشتم که یکی بهم بگه مجبوری که این راهو این زندگی و داشته باشی این تو وجودم نبود و هیچوقت قانعم نشدم در این باره.
این باعث میشد بیشتر برای دل خودم باشم حرف مردم برام کمرنگ باشه این نگاه خیلی از گذشته تا به الان بهم کمک کرده و نگران حرف ونگاه ادم ها به خودم و زندگیم نباشم واین باورم تقویتش کنم.
باورهای خوبی از پایه هم داشتم که در مورد هر مطلبی میگم وبا قوانین خداوند که حالا میدونم کاملا مطابقت داره.از تعریف وتحسین همیشه خوشم میاد واگه یهذنکته مثبت وزیبا یا یه لباس جدید وسیله جدید وزیبا ببینم تبریک وتحسین میکنم زود.دوست دارم حس خوبی بهم میده. این کار اگه کسی هم ازم تعریف کنه خوشحال میشم و بیشتر الان میشم ومیپذیرم ویاد گرفتم سپاسگزار باشم وتحسین و برگردونم.
رابطه م با مردم خوب بوده صمیمی و گرم وبا لبخند و انرژی و شاد.دوست داشتم همیشه جاهای غریبه برم واشنا بشم ودوست بشم یعنی میل به تغییر و پیشرفت تو وجودم هست که جاهای جدید میبینم.
من همیشه ازقدرت تجسمم بدون اینکه بدونم استفاده میکردم وقتی روابط ناراحت کننده دیگران ومیدیدم من میرفته تو ذهنم رابطه عالی و عاشقانه وبا همسرم تجسم میکردم ولذت میبردم.قانون تضاد و نمیدونستم اما بقول استاد در دور ه ی عشق ومودت ذهنم مقاومتی نداشت از اینکه رابطه ی رویایی و عاشقانه بر خلاف اون چیزی که از پدر و مادرم میدیدم و بدست بیارم خیلی برام بدست اوردن راحت بود من تازه فهمیدم چه زندگی وبا همسرم میخوام. در ذهنم یکی از ویژگی ها احترام ودرک و گفت وگوی متقابل بود.همسرم سالم وخانواده دارو اصیل باشه و منو بخاطر ویژگی های درونی و خوبم بخوادیکی منو بخاطر این که هستم بخواد.
و همین طور خواسته ها در من شکل میگرفتن بخاطر تضاد های زندگیم که خیلی بودن ومن در گذشته خیلی سختی ها دیدم.
از موفقیت خوشم میومد و مخصوصا وقتی خانم ها موفقی ومیدیدم که برای خودشون زندگی خوب وزیبایی فراهم کردن و منم پیش خودم میگفتم منم حتما میتونم.
من تک دختر بودم و چهار تا برادر داشتم.از نگاه ضعیفی که خود مادرم و اطرافیانم به زن داشتن خوشم نمیومد.
از اینکه محدوده و نمیتونه هرکجا بره وآزاد باشه.
از تبعیض وبرتری زن ومرد خوشم نمیومد و همیشه تو ذهنم این بود که من این راهو عوض میکنم و ثابت میکنم زن ومرد هیچ تفاوتی باهم ندارند و هرکسی میتونه به هر چیزی که میخوادمیتونه برسه.
پدرم به من خیلی انگیزه میداد و بامن همراهی میکرد ومنذاون دست خدا میدونم چون با من رابطه ی خوب و دوستانه ای همیشه داشت و باور درست به من میداد که تو هرکجا بری من بهت ایمان دارم که موفق میشی.تفاوتی براش با پسرها نداشتم اما مادرم باعث میشد بیشتر تلاش کنم که به جلو حرکت کنم و اون تضاد هایی ودر من ایجاد میکرد که به فکر بزرگ تر کردم ورشد وپیشرفتم باشم اون بهم میگفت نمیشه و نمیتونی. ومن همش میگفتم میتونم و انجامش میدم.
همون سری داستان های جالب پدر محترم استاد واستاد????
من همیشه در مدرسه سعی کردم خوب باشم و نمره های عالی بگیرم.در مدرسه از اینکه به معلم ها برای اینکه به من نمره بیشتر بدن منت بکشم و خودمو کوچیک کنم یا چاپلوسی کنم اصلا خوشم نمیومد در دوره های دبیرستان…
و باعث میشد همیشه از درون به خودم افتخار کنم اگه هم تعریفی میکردم واقعی و حقیقی میکردم.
به صبر معتقدم البته عجول هم بودم اما تو مشکلات که برام پیش میومد کم نمیاوردم وانگار مشکل ازم ادم بهتر ی می ساخت.و بخاطر یه سری اتفاقات زندگیم اد م های اطرافم بهم میگفتن: صبور و دل بزرگ
انگار تفاوت خودم واز همون سالهای شناخت خودم نسبت به بقیه پیدا کردم برخلاف نگاه اطرافیانم باور داشتم. یادمه برای رفتن به پیش دانشگاهی چقد ر اصرار کردم و مادرم مخالف بود اما من با اصرار و پافشاری خودم تحصلیم و ادامه دادم خیلی برام مهم بود ادامه بدم چون میدونستم اگه خودم بخوام میشه مهم خواست خودم.چه شرایطی بود من حاظر بودم با همه سختی هاش راه بیام تو طول مسیر اما به هدفم برسم.
سختی رفت وامد وبی پولیش و بی لباسی و خلاصه تمام حرف ها…ومن متعهد شدم که با استقامت و شجاعت درونم راهم و ادامه بدم و تلاش کردم و نتیجه شم دیدم ومدرکشم هم گرفتم.در طول مسیر لذت بردن و جای جدید و انسان های جدید خیلی جالب بود همه چیز برام لذت داشت ومیخندیدم وبه هدفم و اهداف دیگرم هم فکر میکردم قانون تجسم بکار میبردم و احساس خوبی میگرفتم.اصلا به مشکلات توجهی نداشتم وسعی میکردم لذت ببرم پاینده بهترم را ببینم
.من همیشه عاشق کشف خودم واتفاقات جدید ومکان ها وادم ها بودم والبته بیشتر شده.
روحیه وعزت نفس بالا رفت و برای کنکور شرکت کردم در یک سال که تمام تلاش توجه وتمرکزی که گذاشتم رتبه ی خوبی برای خودم کسب کردم که جای افتخار داشت برام ادامه ش ندادم و دانشگاه نرفتم اما خوب شد برام چون به مسیر های دیگه هدایت شدم تا در رشته مورد علاقه م ان شاا…حرفه ای بشم.
تو کارهای هنری عالیم ووقتی بخوام چیزی بدست بیارم بهاش و میدم وبدستش میارم.قبلا نمیدونستم بها داره هدف حالا پولی انرژی زمانی وهر چیزی دیگه ای اما من وقتی اراده کنم قدم تو راه میذارم وبه خدا توکل میکنم و مثل همیشه خودش کمکم میکنه.
استاد تو حرف های که خودش زد گفت باید میمرده والا که زنده مونده حتما کارهای بزرگی هست که من باید انجام بدم.
بارها تو سانحه ها واتفاقات مختلف مرگ و تجربه کردم واما اخرین بار بطور جدی من مرده بودم سالش یادم نمیاد اما همین سالهای نود بود.من کلا مردم وبه شکل معجزه اسایی دوباره نفس حیات در من زنده شد
دوباره چشم باز کردم اما زخم های ان اتفاق روحم وروانم را درگیر گرد.
از خداوند سوال ها ی زیادی داشتم و فریاد ها و پریشانی های زیاد.
اما همان نیرو در درونم باز مرا ارام میکرد ودر شرایطی که نا ی بلند شدن نداشتم شروع به سجده در برابر کردم و گریه کنان نمازم را خواندم.وگفتم همیشه به تو سجده میکنم حتی اگر زخم هایم زیاد باشند لبخند میزنم.میدانیم تنهایی نمی گذاری ومن تنها امیدم تو هستی.در کمال حیرت دیگران در عرض یه هفته در بستر بلند شدم کم کم کارهای روزانه م را انجام دادم.
من گفتم این منم بر میگردم هیچ چیزی نمیتونه منو زمین گیر کنه و منو عقب بکشونه ادامه میدم وتسلیم نمیشم.این باور بهبودی وجودم منو زود به اوضاع قبلیم رسوند.اما تو اون شرایط خیلی درس ها گرفتم که اونجا تنهایی تنهایی ومن وخدا موندم و میدونید چه بهم گفت
اینکه باز فقط من وتو موندم دیدی هیچکس نیست.
قول دادم به خودم که با خدا حرکت کنم و فقط از اون بخوام که همه چیز و برام درست کنه.
خودم بودم و خودم به خودم انگیزه و روحیه دادم تا بلند شم هیچ کسی منو باور نداشت اما باور خودم منو برگردوندم.
مادر وپدرمم از این صبر و استقامت و امید به خداوندم منو تحسین میکنن.
برگشتنم و رسالت وهدف از زندگی م و حالا میدونم وقتی استاد ندیدم که سخنران شده و درباره باور به خدا صحبت کرد و چجوری زندگیش تغییر کرد و خدای حقیقی و جهان و قوانین حاکم براون و فهمیده متحول شدم وایمان پیدا کردم راهم همینه و فهمیدم راه من گسترش یکتاپرستی و خود باوری و خدا باوری است.
سلام لیلای عزیز خداروسپاسگزارم و عاشقانه دوستش دارم که منو به کجا اورده هنوز مات و مبهوت درخواست هایی بودم که بهش دادم اما اون بالاتر از اون درخواست هامو پاسخ داد .عالی بود حس بی نظیری تو حرفات بود که بوی خدا میده.که جنس حرفاتو خوب میشناسم.در پناه خدای مهربان وبی نهااااایت بزرگ همیشه شاد و سربلند و خوشبخت وثروتمند باشی
سلام اقای خراسان عزیز با لذت داستان شمارو خوندم عالی بود وپر از نکات ارزشمند وایده های که به درد منم مطمئنا میخوره خدایا شکرت که تو مسیر درستی قدم بر میداره.براتون بهترین هارو از خداوندم ارزو میکنم که در نزد ربانیتش بهترین معنی میشه .شاااد وسالم وثروتمند باشین ?
به نام خدای مهربان
آقای صادقی عزیز این نوشته های شما خیلی بر دلم مینشیند و گاه اشک در چشمانم حلقه میزند بوی توحید ویکتا پرستی را در کلام ونکاهتان ونوشته های تان مشهود است .
عالی آفرین بر شما و خدای بزرگ شما وخوشحالم خیلی وبراتون آرزوی موفقیت های بیشتری در تمام جنبه ها را دارم .
برای جوابی که در فایل امسال را با باورهای عالی شروع کنیم گذاشتید سپاسگزارم .من پیغامی را دراین پیام میبینم از سمت خدا هنوز میخوام بدانم خداوند چه میخواهد راجب کدام درخواستم با من حرف بزند خدایا هدایتی کن تا منظورت را بیشتر درک کنم .
سپاسگزارم و ممنون بخاطر همراهی صادق پاک و با نجابتی مثل شما .
در پناه الله یکتا و مهربان ???
به نام خدای عزیز
زهرا جان از اینکه تجربیات ارزشمندتان ? را با ما به اشتراک گذاشتید سپاسگزارم.
هر روز معجزه های زیادی در حال رخ دادنه .معجزاتی که طبیعت قوانین جهان هستی وقدرت بی انتهای الهی ست .
خداروشکر که با بالا بردن ایمانتان هر روز درهای جدیدی رو به روی خودتان باز میکنید .
براتون آرزوی زندگی سراسر عشق وشااادی ولبخند و لذت دارم .
در پناه خدای عزیز وعزتمند وثروتمند ??
به نام خدای عزیز
خواهر جان زهرای مهربان
خوشحال وشاکر خدایم هستم که کامنت زیبا و پر از آگاهی وتجربیات ارزشمندتان به من هم رسید .
آفرین به شما وخدای شما که این نتایج عالی را باهم خلق کردید .
لذت بردم دختر جان و برات بهترین ها رو آرزو دارم .تازه اول راهیم کجاهاشو دیدی برای تغییرات بیشتر و خلق خواسته های زیباتر .
خدایی همه این تحولات که گفتی برای من اتفاق افتاد عزیزم و دیدم وقتی من عوض شدن بقیه هم عوض شدن ????در ضمن انکار همه آدمها خیلی دوست دارن بیشتر من ازدواج کنم و موردهایی بسمتم اومد ن که خیلی بهتر از قبلی ها بودن ????از داغون به سمت بهتر شدن در حرکت است این روند .?????
قشنگم نازنین عشق دلم ? برات بهترین ها رو از یگانه معبود زیبا آرزو دارم .
هرچی آرزوی خوبه مال شما ?????????????????????????????????????????????????????????????????
به نام رب
سلام کیمیا جان دختر پر از انرژی و فوق العاده الهی
سپاسگزارم از این نگاه و محبت و انرژی عالی که بهم دادی وکلی خوشحال شدم عزیز دلم .??????????????
خدایا شکرت خیلی دوستت دارم اصلا هدایت شدم باز به کارهای که کردم و ایمانی که ایجاد کردم و لطف همیشگی خداوندم .
عاشقتم مهربونم منم برای شما بهترین ها رو آرزو میکنم و امیدوارم و مطمئنم از هر روزتون بیشتر موفق تر شادتر و زیبا تر زندگی خواهید کرد .
در پناه خدای عشق باشید عشق جان ???
به نام خدای روزی دهنده بی حساب
سلام آقای بقائی عزیز
سپاسگزارم که برامون نوشتید که چطوری خداوند به یاری تون اومده و با همان فایل های رایگان ماشاالله این قدر تغییرات بزرگ داشتید .
تحسین تون میکنم آفرین آفرین واقعا الگوی موفقی هستید وارزشمند و خدارو شکر به کامنت عالی شما هدایت شدم .
با همین ایمان و حرکت واقعا نتایج عالی تر ی رو از شما خواهیم دید .
شاد موفق و ثروتمندتر از همیشه باشید .در پناه خدای دانا
به نام خدای زیبا
آقای حسینی تحسین تون میکنم بخاطر این ایمان و باوری که در تغییر خودتون ایجاد کردید چنان محو نوشته های شما شدم که انکار تمام لحظاتی را سپری کردید را میدیدم و تجسم میکردم .
آفرین که با این ایمان و امید و باورهای قوی حرکت کردید و خوشحالم و سپاسگزار خداوند هستم که به این مسیر سعادت هدایت شدم و دارم کامنت عالی شما رو میخونم .
براتون از الله یکتا همواره ثروت و شادی و فراوانی و احساس خوب رو آرزو دارم .?????